اَبْرشَهْر: نام قديم ناحيهاي بوده است كه نيشابور كنونى درآن قرار دارد.
وجه تسميه: منابع مختلف اسلامى اين نام را به صورتهاي اَبْرَشهر (ابن
حوقل، 2/431؛ ياقوت، بلدان )، آبِرْشهر (شباب، 2/ 580)، و گاه به تخفيف
بَرْشَهر (ياقوت، همان) ضبط كردهاند، امّا صورتاصلى و صحيح اَبَرْشهراست
(دينوري، 48؛ بيهقى، 322؛ ياقوت، ادبا 13/276). درمنابعارمنى قرن 6 و 7م
(لازارفارپى1 و اليزه وارداپت2 ) اين كلمه به صورت «اَپَرْاَشْخَرْهْ3 »
(ماركوارت، ايرانشهر4، 74 ؛ همو، «شهرستانهاي ايران5»، 52 )، «اَپَرْ» (بارتولد،
)، V/240 و «اَپْرْشهر» آمده (گوميلف، .(133 به نظر ماركوارت اين كلمه از
نام «اَپَرْنَك» (= اپرنوي6 در يونانى) كه نام يكى از 3 قبيلة دَهه7،
بنيانگذار دولت اشكانى، گرفته شده است (نك: ماركوارت، «شهرستانهاي ايران»،
همانجا). در تأييد نظر فوق مىتوان به مندرجات بندهش استناد جست كه «اپرنك
شهر» را با «اپرشهر» يكى دانسته است (فرنبغ، 33). در سكههاي ساسانى اين
نام به صورت مخفف اپر8 و در سكههاي عربى - ساسانى به شكل اپرش9 و
اپرشس10 ضبط شده است ( 2 EIنيز نك: ايرانيكا، .(I/67
ابن فقيه (ص 321) و مقدسى (ص 300) از ابرشهر با عنوان ايرانشهر ياد كردهاند
كه علت آن روشن نيست. لاكهارت اين امر را معلول توسعة سريع ابرشهر در دورة
اسلامى مىداند (ص و لسترنج مىگويد اين نام، عنوان دولتى، رسمى و يا
افتخاري اين شهر بوده است (ص 409).
به هر حال ياقوت اطلاق ايرانشهر را بر اين محل صريحاً غلط مىداند و آن را
منطقة ميان جيحون تا قادسيّه يعنى كشور ايران ذكر مىكند ( بلدان، 4/857).
موقعيت جغرافيايى: بيشتر مؤلفان اسلامى، ابرشهر را همان نيشابور
دانستهاند(نك: مسعودي 68؛ ابن حوقل، 2/431؛ حاكم نيشابوري، 127- 128؛ بكران،
38؛ ياقوت، بلدان، ذيل برشهر)، ولى بلاذري (ص 411) و طبري (4/301) آن را
مركز نيشابور ذكر كردهاند و عدهاي ديگرابرشهر را كورهاي (ولايتى) از
كورههاي خراسان دانستهاند (نك: يعقوبى، تاريخ، 2/167، 332؛ تاريخ سيستان،
27). به گفتة حمزة اصفهانى (ص 36، 146)، نيشابور شهري از شهرهاي كورة ابرشهر
بوده و به نوشتة يعقوبى (همانجا) اين كوره مشتمل بر نيشابور و طوس و بيهق
بوده است. به هر حال نام ابرشهر به عنوان سرزمين، از نيشابور قديمتر است.
ابرشهر در پايان دورة اشكانى و آغاز فرمانروايى ساسانيان منطقهاي
شناختهشدهبود. طبري هنگامبحث دربارة جنگهاي اردشير، ازاين شهر همراه با
سيستان، گرگان، مرو، بلخ و خوارزم ياد كرده است (2/41)، ولى نام نيشابور،
كه اصلآن «نيوشاهپور11» يعنى شاهپور نيكوست و در كتيبة شاپور اوّل در كعبة
زرتشت آمده است، در روزگار همين پادشاه ساسانى و پس از اردشير، بنيان يافت
(لوكونين، 102، 103)، يا تجديد بنا و نامگذاري شد. از اينجا معلوم مىگردد كه
ابرشهر كه شايد مركزي به همين نام داشته با نيشابور يكى نبوده است.
سبئوس12، مورخ ارمنى سدة 7م، ابرشهر را در خراسان و نزديك نيشابور نوشته
است (رضا، به نقل از سبئوس، 129-130) كه نشان مىدهد ابرشهر و نيشابور در
اين زمان دو محل جدا از يكديگر بودهاند و احتمال مىرود بعدها و شايد در دورة
ساسانى اين دو منطقة مجاور به صورت واحدي درآمده باشند و شهر نيشابور،
چنانكه حمزة اصفهانى نوشته است، مركز ابرشهر شده باشد (نيز نك: كولِسنيكوف،
.(98 دينوري به وجود ابرشهر ديگري در فارس اشاره دارد كه از ابرشهر خراسان
جداست (ص 48).
سابقة تاريخى: قديمترين رويدادي كه از ابرشهر ثبت شده است مربوط به سدة
3م و عهد اردشير بابكان (سلطنت: 226-241م) است. اردشير پس از دستيابى به
قدرت، مناطق و شهرهاي مختلف ايران از جمله ابرشهر را تحت سلطة خويش درآورد
(طبري، 2/41). اين شهر تا آن زمان در قلمرو حكومت پارتيان قرار داشت.
براساس متن پارتى كتيبة شاپور در كعبة زرتشت، كه در 262م نوشته شده است،
سلطة اردشير بر ابرشهر تا دورة حكومت پسرش شاپور اول (241-272م) نيز ادامه
يافته است (لوكونين، 204) و قبل از اردشير ظاهراً توسط حكام محلى اداره
مىشده است (همو، 99، 100). آگاهيهايى كه از 430م در دست است، نشان مىدهد
كه ابراشهر در اين تاريخ يكى از اسقف نشينهاي مسيحى بوده است (كولسنيكوف،
همانجا). در سدة 5م قباد ساسانى (سلطنت: 488- 498م) پس از فرار از زندانِ
برادرش جاماسب و پيش از روي آوردن به هيتالان، در ميان راه به ابرشهر
وارد شد و با دختر يكى از بزرگان شهر ازدواج كرد. حاصل اين ازدواج خسرو
انوشيروان بود. وي به هنگام بازگشت بار ديگر به ابرشهر رفت و همسر و فرزندش
را همراه خويش برد (يعقوبى، تاريخ، 1/164؛ طبري، 2/93-94). بهرام چوبين
هنگام شورش خود، در ابرشهر به نام خود سكه زد (كولسنيكوف، .(61 در زمان خسرو
دوم (پرويز)، سمبات باگراتونى يكى از مرزبانان او شورش پادگان ابرشهر را
فرونشاند (رضا، همانجا).
رويدادهاي ابرشهر پس از پيدايش اسلام از 30ق/651م يعنى با فرار يزدگرد،
آخرين شاه ساسانى، به خراسان و نزديك شدن سپاه مسلمانان به اين منطقه
آغاز مىشود. در اين سال ماهويه (ماهوي سوري) پس از ردّ تقاضاي پناهندگى
يزدگرد و در نتيجه كشته شدن او در مرو، از بيم خونخواهى مردم به ابرشهر
گريخت و در اين شهر درگذشت (دينوري، 139-140). گشايش ابرشهر به دست اعراب
نيز در همين سال صورت گرفت، بدينگونه كه عثمان بن عفّان (مق 35ق/ 655م)
پس از گماردن عبدالله بن عامر بر بصره و سعيد بن عاص بر كوفه، به اين دو
تن نوشت كه از ايشان هر كدام زودتر بر خراسان دست يابد، وي امير آن ولايت
خواهد بود. آن دو به سوي خراسان شتافتند، اما عبدالله توانست به راهنمايى
يكى از دهقانان خراسان (در قبال دادن وعدة بخشش مالياتِ او و خانوادهاش)
بر كوتاهترين راه رسيدن به آن ولايت آگاهى يابد. وي از اين طريق بر سعيد
پيش دستى كرد و خود را به خراسان رساند. او پس از دستيابى بر نيشابور به
سوي ابرشهر حركت كرد و آن ناحيه را به محاصره درآورد. اين محاصره چند ماه
به درازا كشيد (يعقوبى، تاريخ، 2/166-167؛ طبري، 4/269). مطهر مقدسى، فتح
ابرشهر را كه در متن كتاب او به صورت «امير شهر» تصحيف شده است مقدم بر
فتح نيشابور دانسته است (5/197). در اثناي جنگ، حاكم يكى از محلاّت آنجا
پنهانى در قبال گشايش دروازة شهر، از عبدالله امان خواست. عبدالله با قبول
درخواست وي توانست به درون شهر رخنه كند، اما مرزبان آنجا به همراه
جماعتى ديگر به كهندژ پناه بردند. مقاومت ايشان اندك زمانى بيش دوام
نيافت و طلب امان كردند. عبدالله سرانجام با دريافت يك ميليون و به قولى
700 هزار درم به صلح تن درداد (بلاذري، 411؛ قدامة، 401).
پس از اين تاريخ ساكنان ابرشهر دوبار پيمان شكنى كردند: نخستين شورش در
33ق/653م بود كه عبدالله براي مقابله با آن لشكري به فرماندهى احنف بن
قيس به خراسان گسيل داشت و خود نيز روانة آنجا شد و مجدّداً بر ابرشهر دست
يافت (طبري، 4/317). بار ديگر در 36ق به هنگام خلافت على بن ابى طالب
(ع) و در گرماگرم جنگ وي با معاوية بن ابى سفيان، مردم ابرشهر (ظاهراً با
مشاهدة آشفتگى اوضاع)، سر به شورش برداشتند. از اين رو در 37ق على (ع) پس
از جنگ صفّين، جَعدة بن هُبيرة مخزومى را روانة ابرشهر كرد، ليكن وي با
مشاهدة مقاومت مردم به كوفه بازگشت. على (ع) اين بار خُليد بن قرّة
اليربوعى را گسيل داشت و او پس از محاصرة شهر، مردم آنجا را به صلح وادار
كرد (همو، 5/63 -64، 92).
با قدرت گرفتن بنى اميّه، ابرشهر در 45ق/665م توسط زياد ابن ابيه، به
صورت يكى از مناطق چهارگانة خراسان درآمد و خليد بن عبدالله حنفى بر اين
شهر گمارده شد (همو، 5/224). از اين تاريخ به بعد ديگر نه تنها مطلبى از
عصيان مردم ابرشهر در تاريخ ثبت نشده است، بلكه مواردي از همكاري ايشان
با مركز خلافت نيز به چشم مىخورد. در 72ق/691م عبدالله بن خازم سلمى كه
در اين تاريخ به هواداري از عبداللله بن زبير بر خليفه عبدالملك بن مروان
(د 86ق/ 705م) خروج كرده بود و ظاهراً در ابرشهر اقامت داشت، از بيم همسويى
و همصدايى مردم مرو و ابرشهر با خليفه، به سوي ترمذ گريخت و در ميانة راه
كشته شد (بلاذري، 421-422). در 90ق/709م، مردم ابرشهر و هرات در سركوبى
نيزَكِ طرخان، به كمك قُتيبة بن مسلم باهلى شتافتند (طبري، 6/446-447).
از همين دوره سكّهاي مسين كه در ابرشهر ضرب شده، به دست آمده است. اين
سكّه مربوط به حكومت وليد بن عبدالملك (86 -96ق/ 705- 715م) است و سنه
92ق بر آن حك شده است (نقشبندي، 27، 64). در 120ق/ 738م، منصور بن عمر
توسط جعفر بن حنظله بر ابرشهر گمارده شد (طبري، 7/155). در 125ق/743م، يحيى
بن زيد كه در اين زمان در زندان كهندژ مرو مىزيست، از بند گريخت و به
بيهق از سرزمين ابرشهر وارد شد. در اين ناحيه ميان او و هوادارانش از يك سو
و عمرو بن زراره (حاكم ابرشهر) و عبدالله بن قيس (حاكم سرخس) و حسن بن
زيد (حاكم طوس) از سوي ديگر جنگى درگرفت كه به پيروزي يحيى منجر شد
(يعقوبى، تاريخ، 2/331-332؛ ابوالفرج، 156- 158). در اوايل قرن 2ق/8م
بهافريد، پسر ماه فروردين (مق 131ق/749م) مؤسس فرقة بهافريديه از فرقههاي
زرتشتى در خواف (يكى از بخشهاي ابرشهر) ظهور كرد. در 129ق شيبان بن مُسلمه
به همراه 30 هزار نفر از خوارج بر ابرشهر دست يافت (شباب، 2/587). آخرين
رويدادي كه از ابرشهر در منابع ثبت است، مربوط به 215ق/ 830م و اقامت
عبدالله بن طاهر در ابرشهر جهت جنگ با خوارج است (حمزة اصفهانى، 146) و پس
از اين سال، ديگر نامى از ابرشهر به ميان نيامده است و مؤلفين در بيان
حوادث اين ناحيه از نيشابور نام بردهاند.
مآخذ: ابن حوقل، صورة الارض، به كوشش كرامرس، ليدن، 1939م؛ ابن فقيه،
احمد، مختصر كتاب البلدان، به كوشش دخوي، ليدن، 1967م؛ ابوالفرج اصفهانى،
مقاتل الطالبيّين، به كوشش احمد صقر، قاهره، 1949م؛ بكران، محمد، جهان
نامه، به كوشش برشچفسكى، مسكو، 1960م؛ بلاذري، احمد، فتوح البلدان، قاهره،
1901م؛ بيهق، على، تاريخ بيهق، به كوشش قاري سيد كليم الله حسينى،
حيدرآباد دكن، 1968م؛ تاريخ سيستان، به كوشش محمد تقى بهار، تهران، 1314ش؛
حاكم نيشابوري، محمد، تاريخ نيشابور، به كوشش بهمن كريمى، تهران، 1339ش؛
حمزة اصفهانى، حمزة، تاريخ سنى ملوك الارض و الانبياء، برلين، 1340ق/1922م؛
دينوري، احمد، اخبار الطوال، به كوشش عبدالمنعم عامر و جمال الدين شيال،
بغداد، 1959م؛ رضا، عنايت الله، ايران و تركان در روزگار ساسانيان، تهران،
1365ش؛ شباب، خليفه، تاريخ، به كوشش زكّار، دمشق، 1968م، طبري، تاريخ،
به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1960- 1968م؛ فرنبغ، بيندهش
ايرانى، به كوشش ماهيار نوابى و ديگران، شيراز، 1978م؛ قدامة بن جعفر،
الخراج و صناعة الكتابة، به كوشش محمد حسين زبيدي، عراق، 1981م؛ لسترنج،
گ، جغرافياي تاريخى سرزمينهاي خلافت شرقى، ترجمة محمود عرفان، تهران،
1337ش؛ لوكونين، ولاديمير گريگورويچ، تمدن ايران ساسانى، ترجمة عنايت الله
رضا، تهران، 1365ش؛ مسعودي، على، التنبيه و الاشراف، بيروت، دارصعب؛
مقدسى، محمد، احسن التقاسيم، به كوشش دخويه، ليدن، 1906م؛ مقدسى، مطهر،
البدء والتاريخ، به كوشش كلمان هوار، پاريس، 1916م؛ ناصر محمود نقشبندي و
مهاب درويش البكري، الدرهم الا´موي المعرب، بغداد، 1974م؛ ياقوت، ادبا؛
همو، بلدان؛ يعقوبى، احمد، البلدان، نجف، 1957م؛ همو، تاريخ، بيروت، 1960م؛
نيز:
Bartold, V. V., Sochineniia, Moskva, 1968; EI 2 ; Gumilev, L. N., Dreunie Tiuki,
Moskva, 1967; Iranica; Kolesnikov, A. I., Iran u nachale VII ueka, Leningrad,
1970; Lockhart, Laurence, Persian Cities, London, 1960; Marqrart (Markwart), J.,
A catalogue of the Prouincial Capitals of ranshahr , ed . G . Messina, Roma,
1931; id , r ? nsahr, Berlin, 1901.
على بتهكن
تايپ مجدد و ن * 1 * زا