responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 713
ابراهيم کلانتر
جلد: 2
     
شماره مقاله:713




اِبْراهيم‌ِ كَلانْتَر، اعتمادالدوله‌ (مق 1216ق‌/1801م‌)، از دولتمردان‌ اوايل‌ سدة 13ق‌/ اواخر 18م‌ كه‌ در روزگار لطفعلى‌ خان‌ آخرين‌ پادشاه‌ دودمان‌ زند صاحب‌ اختيار كامل‌ و به‌ جاي‌ وزير بزرگ‌ او بود و در دورة آقا محمدخان‌ قاجار و اندكى‌ از دوران‌ فتحعلى‌ شاه‌ مقام‌ صدارت‌ داشت‌.
زندگى‌: حاج‌ابراهيم‌كلانتر سومين‌ پسرحاج‌ هاشم‌ شيرازي‌، كلانتر محلات‌ حيدري‌نشين‌ شيراز بود. پدر حاج‌ هاشم‌ كه‌ محمود نام‌ داشت‌، از بازرگانان‌ توانگر شيراز بود و مدرسة هاشميه‌ را در آن‌ شهر بنياد نهاده‌ بود. در 1160ق‌/1747م‌ نادرشاه‌ همة كلانتران‌ و بزرگان‌ شيراز را نزد خود خواند و پس‌ از بازجويى‌ بيشتر آنان‌ را كشت‌ يا كور كرد، امّا از كشتن‌ و نابينا كردن‌ حاج‌ هاشم‌ به‌ سبب‌ ميانجيگري‌ بعضى‌ از بزرگان‌ چشم‌ پوشيد و تنها يك‌ چشم‌ او را كور كرد. گفته‌اند كه‌ نياكان‌ حاج‌ هاشم‌ از يهوديان‌ جديدالاسلام‌ قزوين‌ بوده‌اند كه‌ به‌ شيراز كوچيده‌ بوده‌اند (اعتمادالسلطنه‌، خلسه‌، 49؛ بامداد، 1/22). بامداد به‌ نقل‌ از ميرزا فضل‌الله‌ خاوري‌ دربارة نسب‌ اين‌ خانواده‌ آورده‌ است‌: «نسبت‌ او را ذكرالسنه‌ و افواه‌ به‌ اين‌ طريق‌ كاشف‌ راز [شده‌] كه‌ يكى‌ از اجداد اعلاي‌ او از دارالسّلطنة قزوين‌ كه‌ وطن‌ اصلى‌ او بوده‌، هجرت‌ [كرده‌] و به‌ دارالعلم‌ شيراز آمده‌، خاطرش‌ به‌ آرامش‌ در آن‌ شهر قرين‌ شده‌، از خاندان‌ حاج‌ قوام‌الدّين‌ شيرازي‌ معروف‌، مستوره‌اي‌ به‌ عقد ازدواج‌ در آورده‌... اولاد او نسلاً بعد نسل‌، به‌ سبب‌ آن‌ مستوره‌، خود را منسوب‌ به‌ حاجى‌ قوام‌الدين‌ دانسته‌» (همانجا). به‌ اين‌ ترتيب‌، اينكه‌ افراد اين‌ خاندان‌ خود را اصلاً از نسل‌ حاج‌ قوام‌الدين‌ حسن‌ شيرازي‌ از معاصران‌ خواجه‌ حافظ مى‌دانند، اعتباري‌ ندارد.
چون‌ حاج‌ هاشم‌ درگذشت‌، فرزند او حاج‌ ابراهيم‌، كلانتر برخى‌ از محلات‌ حيدري‌نشين‌ شيراز گرديد و ظاهراً در روزگار پادشاهى‌ كريم‌ خان‌ زند نيز در همين‌ مقام‌ ماند. چندي‌ نيز به‌ عنوان‌ منشى‌ وارد دستگاه‌ ميرزا محمد، كلانتر فارس‌ شد. ميرزا محمدكلانتر از روابط خود با حاج‌ ابراهيم‌ مطالبى‌ بيان‌ داشته‌ و شرح‌ فراخوانى‌ بزرگان‌ فارس‌ را از سوي‌ نادرشاه‌ به‌ تفصيل‌ ياد كرده‌ است‌ (ص‌ 20-26، 90-92). حاج‌ ابراهيم‌ به‌ تدريج‌ بر اثر كفايت‌ و كاردانى‌، كدخداي‌ همة محلاّت‌ حيدري‌نشين‌ شيراز شد.
زمانى‌ كه‌ عليمرادخان‌ زند در 1196ق‌/1782م‌ بر شيراز دست‌ يافت‌، گروهى‌ و از آن‌ ميان‌ حاج‌ ابراهيم‌ كلانتر و همة اعضاي‌ خانوادة او را به‌ اصفهان‌ فرستاد و نيز او را 40 هزار تومان‌ جريمه‌ كرد (رستم‌ الحكما، 440). تا زمانى‌ كه‌ عليمرادخان‌ زنده‌ بود، به‌ اينان‌ اجازة بازگشت‌ داده‌ نشد، ليكن‌ پس‌ از مرگ‌ او (1199ق‌) حاج‌ ابراهيم‌ به‌ شيراز بازگشت‌ (شريف‌، 339-342؛ شيرازي‌، على‌رضا، 45-53). او در اين‌ هنگام‌ جعفرخان‌ زند را ياري‌ رساند كه‌ فرمانروايى‌ شيراز را در دست‌ بگيرد و به‌ پاداش‌ خدمت‌ از سوي‌ وي‌ به‌ جاي‌ ميرزا محمد كلانتر، به‌ كلانتري‌ ايالت‌ فارس‌ منصوب‌ گرديد. از اين‌ زمان‌ حاج‌ ابراهيم‌ به‌ عنوان‌ يكى‌ از بزرگان‌ فارس‌ و نزديكان‌ خاندان‌ زند، موقعيت‌ مناسبى‌ يافت‌ و روز به‌ روز بر مقام‌ و اهميت‌ او افزوده‌ شد (شيرازي‌، على‌رضا 343؛ شريف‌، 50، 53؛ مفتون‌ دنبلى‌، 72).
نقش‌ كلانتر در دوران‌ لطفعلى‌ خان‌ زند: پس‌ از كشته‌ شدن‌ جعفر خان‌ زند در 1203ق‌/1789م‌ فرزند او لطفعلى‌ خان‌ كه‌ در بوشهر به‌ سر مى‌برد، به‌ عزم‌ جانشينى‌ پدر آهنگ‌ شيراز كرد و چون‌ به‌ آنجا رسيد، با ياري‌ حاج‌ ابراهيم‌ بر تخت‌ پادشاهى‌ زنديان‌ نشست‌. لطفعلى‌ خان‌ در اولين‌ فرصت‌ كشندگان‌ پدر را به‌ سزاي‌ خود رساند، اما به‌ ميانجيگري‌ حاج‌ ابراهيم‌ كه‌ درين‌ زمان‌ مقرب‌ درگاه‌ بود، از گناه‌ يكى‌ از عاملان‌ قتل‌ پدر به‌ نام‌ ميرزا مهدي‌ چشم‌ پوشيد. چندي‌ نگذشت‌ كه‌ به‌ تحريك‌ مادرش‌، ميرزا مهدي‌ را نيز كشت‌. اين‌ كار سرآغاز سردي‌ روابط ميان‌ حاج‌ ابراهيم‌ با خان‌ زند گرديد و چون‌ حاجى‌ با هوشمندي‌ ذاتى‌ به‌ تدريج‌ پى‌ برد كه‌ روزگار افول‌ خاندان‌ زند فرا رسيده‌ است‌، اين‌ كار لطفعلى‌ خان‌ را بهانه‌ كرد و در پى‌ ايجاد روابط با آقا محمدخان‌ برآمد (فسايى‌، 223). پس‌ از چندي‌ لطفعلى‌ خان‌ به‌ عزم‌ تسخير كرمان‌ و مطيع‌ ساختن‌ سيد ابوالحسن‌ خان‌ كهكى‌ فرمانرواي‌ آنجا، عازم‌ آن‌ شهر گرديد و در غياب‌ خود خسروخان‌ برادر كوچكتر خويش‌ را به‌ فرمانروايى‌ فارس‌ برگزيد، ولى‌ نيابت‌ حكومت‌ را به‌ حاج‌ ابراهيم‌ سپرد. لطفعلى‌ خان‌ در سفر ديگر خود كه‌ آهنگ‌ اصفهان‌ داشت‌، ديگر بار خسروخان‌ را به‌ جاي‌ خود نشاند و پاسداري‌ از قلعة شيراز را به‌ برخوردار خان‌ زند سپرد و محمدعلى‌ خان‌ زند را مأمور نگهداري‌ ارك‌ و حرمسرا كرد،اما با اينكه‌ به‌ كلانتر بدگمان‌ شده‌ بود عملاً اختيارات‌ حكومت‌ در دست‌ حاج‌ ابراهيم‌ باقى‌ ماند و لطفعلى‌ خان‌ به‌ منظور اطمينان‌ بيشتر، هنگام‌ حركت‌ ميرزا محمد پسر بزرگ‌ حاج‌ ابراهيم‌ را با خود برد و همين‌ كار تيرگى‌ روابط را بيشتر كرد و حاجى‌ دانست‌ كه‌ خان‌ زند را بر او اعتمادي‌ نيست‌. از اين‌ رو تصميم‌ گرفت‌ پيوند خود را با خاندان‌ زند كه‌ تاكنون‌ برقرار، ولى‌ متزلزل‌ شده‌ بود، يكباره‌ بگسلد و روي‌ به‌ آقا محمدخان‌ قاجار بياورد.
پس‌ از آنكه‌ لطفعلى‌ خان‌ از شيراز دور شد، كلانتر خيانت‌ را آشكار كرد. نخست‌ برخوردارخان‌ و محمدعلى‌ خان‌ زند را به‌ خانة خود خواند و ناگهان‌ فرمان‌ دستگيري‌ آنان‌ را داد، پس‌ از آن‌ براي‌ برادران‌ خود عبدالرحيم‌ خان‌ و محمدعلى‌ كه‌ فرماندهى‌ دوفوج‌ از لشكر پيادة لطفعلى‌ خان‌ را بر عهده‌ داشتند، در نهان‌ پيام‌ فرستاد كه‌ شورش‌ كنند و او را دستگير سازند. هر چند لطفعلى‌ خان‌ از اين‌ شورش‌ جان‌ به‌ در برد، اما سپاهيانش‌ پراكنده‌ شدند و هر يك‌ از گوشه‌اي‌ فرا رفتند. آنگاه‌ لطفعلى‌ خان‌ روي‌ به‌ شيراز آورد به‌ اين‌ اميد كه‌ شهر همچنان‌ در تصرف‌ اوست‌، اما چون‌ نزديك‌ شهر رسيد، دانست‌ كه‌ حاج‌ ابراهيم‌ خيانت‌ ورزيده‌ و بزرگان‌ دودمان‌ او را در شيراز دستگير كرده‌ است‌. كلانتر در جواب‌ اعتراض‌ لطفعلى‌ خان‌ پاسخ‌ داد كه‌ ديگر به‌ خاندان‌ زند اعتمادي‌ ندارد و از آنان‌ به‌ جان‌ خويش‌ بيمناك‌ است‌ (جونز، 26-29؛ شريف‌، 343- 344؛شيرازي‌،على‌رضا، 78-79؛ ساروي‌، برگ‌ 145؛ مفتون‌ دنبلى‌، 21؛ هدايت‌، 9/367- 368؛ فسايى‌، 233-234). لطفعلى‌ خان‌ تصميم‌ گرفت‌ شهر را بگشايد و داخل‌ آن‌ شود، اما حاج‌ ابراهيم‌ با سپاهيان‌ وي‌ كه‌ زنان‌ و فرزندانشان‌ در شهر بودند، باب‌ مكاتبه‌ را گشود و آنان‌ را تهديد كرد و به‌ درون‌ شهر فرا خواند. به‌ اين‌ ترتيب‌ بسياري‌ از همراهان‌ لطفعلى‌ خان‌ او را رها كردند و نزد خانواده‌هايشان‌ شتافتند. خان‌ زند ناچار محاصرة شيراز را رها كرد و به‌ جنوب‌ فارس‌ رفت‌ (جونز، 28-29، 33-34، 52 -54؛ ملكم‌، 2/304). وي‌ در آغاز قصد داشت‌ به‌ بوشهر برود و زمستان‌ را در آنجا بگذراند، ولى‌ به‌ هنگام‌ عبور از دشت‌ كازرون‌، رضاقلى‌ خان‌ حاكم‌ آنجا كه‌ متحد حاج‌ ابراهيم‌ بود، با وي‌ به‌ زدوخورد پرداخت‌. لطفعلى‌ خان‌ پس‌ از چند جنگ‌ متناوب‌ و پراكنده‌ سرانجام‌ موفق‌ شد او را دستگير و نابينا كند (جونز، 55 - 65؛ ملكم‌، همانجا؛ فسايى‌ 234).
چون‌ حاج‌ ابراهيم‌ از شكست‌ رضاقلى‌خان‌ و دستگيري‌ او آگاه‌ شد، هراسان‌ گشت‌ و نامة تضرّع‌آميزي‌ به‌ آقا محمد خان‌ نوشت‌ و 3 هزار است‌ از رمة زنديان‌ را كه‌ در چراگاه‌ فارس‌ بودند، براي‌ او ارمغان‌ فرستاد و از وي‌ براي‌ دفع‌ لطفعلى‌ خان‌ كمك‌ خواست‌. آقا محمدخان‌ خشنود از اعمال‌ خيانت‌آميز كلانتر، او را به‌ فرمانروايى‌ فارس‌ گماشت‌ و به‌ روايتى‌ لقب‌ اعتمادالدوله‌ را نيز در اين‌ هنگام‌ به‌ او داد (هدايت‌، 9/368؛ فسايى‌، همانجا). حاجى‌ براي‌ خوش‌ خدمتى‌ بيشتر، از آقا محمدخان‌ خواست‌ تا فردي‌ براي‌ تصرف‌ شيراز و ضبط خزاين‌ زنديان‌ مأمور كند (سپهر، 1/59). از آن‌ سوي‌، لطفعلى‌ خان‌ آهنگ‌ شيراز كرد. كلانتر با نيروهايى‌ كه‌ در اختيار داشت‌، به‌ مقابله‌ برخاست‌، ليكن‌ به‌ سختى‌ شكست‌ خورد و به‌ درون‌ شهر پناه‌ برد. پس‌ از آن‌ نامة ديگري‌ به‌ آقا محمد خان‌ نوشت‌ و ضمن‌ اعلام‌ اين‌ شكست‌ از او تقاضاي‌ كمك‌ سريع‌ كرد. آقا محمدخان‌ سپاهى‌ 5 هزار نفري‌ به‌ سرداري‌ جان‌ محمدخان‌ به‌ فارس‌ فرستاد. ميان‌ اين‌ سپاه‌ و لطفعلى‌ خان‌ نبردهايى‌ در گرفت‌. لطفعلى‌ خان‌ يك‌ بار بر اين‌ سپاه‌ شبيخون‌ برد، اما به‌ گفتة سپهر نتوانست‌ كاري‌ از پيش‌ ببرد (1/60). ديگر بار مصطفى‌ خان‌ قاجار دولّو مأموريت‌ يافت‌ كه‌ با 4 هزار سوار زير نظر كلانتر به‌ سركوب‌ لطفعلى‌ خان‌ بپردازد و اين‌ بار كلانتر نيرويى‌ 7 هزار نفري‌ براي‌ دفع‌ لطفعلى‌ خان‌ به‌ دشتستان‌ فارس‌ فرستاد. اين‌ سپاه‌ در كازرون‌ با لطفعلى‌ خان‌ تلاقى‌ كرد و به‌ سختى‌ شكست‌ خورد. لطفعلى‌ خان‌ پس‌ از اين‌ پيروزي‌ در مسجد بردي‌ كه‌ كمتر از يك‌ فرسنگ‌ تا شيراز فاصله‌ داشته‌ است‌ استقرار يافت‌، كلانتر حصار شهر را مستحكم‌ كرد و با اتخاذ تدابيري‌ نيروهاي‌ ايلى‌ را كه‌ جانبدار زنديان‌ بودند، خلع‌ سلاح‌ و از شهر بيرون‌ كرد. همچنين‌ نيرويى‌ براي‌ نبرد با خان‌ زند اعزام‌ داشت‌ كه‌ آنان‌ نيز شكست‌ خوردند و گريختند. در اين‌ هنگام‌ حاج‌ ابراهيم‌ پيكى‌ نزد مصطفى‌ خان‌ قاجار كه‌ نزديك‌ شيراز بود فرستاد و او را به‌ داخل‌ شهر خواند. مصطفى‌ خان‌ از بيراهه‌ به‌ شيراز درآمد و در روزهاي‌ بعد با لطفعلى‌ خان‌ وارد جنگ‌ شد. ليكن‌ او نيز شكست‌ خورد و 2 هزار تن‌ از نيروهايش‌ دستگير شدند. حاج‌ ابراهيم‌ هراسان‌ از اين‌ وقايع‌، مقداري‌ از جواهرات‌ سلطنتى‌ زنديان‌ را نزد آقا محمدخان‌ فرستاد و او را از خبر شكست‌ مصطفى‌ خان‌ آگاه‌ كرد و از وي‌ خواست‌ كه‌ ديگر بار سپاهى‌ انبوه‌ براي‌ قلع‌ و قمع‌ آخرين‌ بازماندة زنديان‌ گسيل‌ دارد. از سوي‌ آقا محمدخان‌ سپاهى‌ به‌ فرماندهى‌ جان‌ محمدخان‌ و رضاقلى‌ خان‌ قاجار به‌ فارس‌ اعزام‌ گرديد. سپاهيان‌ شيراز نيز كه‌ زير فرماندهى‌ عبدالرحيم‌ خان‌ و محمدعلى‌ خان‌ برادران‌ حاج‌ ابراهيم‌ بودند، به‌ آنان‌ پيوستند. جنگ‌ در بيرون‌ شيراز در گرفت‌، لطفعلى‌ خان‌ با لشكري‌ كه‌ شمارشان‌ بسيار كمتر بود، بر اين‌ سپاه‌ پيروز شد و رضاقلى‌ خان‌ قاجار را دستگير كرد (شريف‌، 352- 365؛ شيرازي‌، على‌رضا، 92-93؛ ساروي‌، برگهاي‌ 146-147؛ فسايى‌، 234-236؛ ملكم‌، 2/305).
آقا محمدخان‌ پس‌ از آگاهى‌ از اين‌ حوادث‌، در 1206ق‌/ 1792م‌ با سپاهى‌ انبوه‌ به‌ اصفهان‌ آمد و از آنجا راه‌ شيراز در پيش‌ گرفت‌ و در اَبْرَج‌، چند فرسنگى‌ آن‌ شهر مستقر شد. لطفعلى‌ خان‌ كه‌ ياراي‌ مقابله‌ با اين‌ سپاه‌ انبوه‌ را نداشت‌، شب‌ هنگام‌ بر آنان‌ شبيخون‌ زد و كوه‌ انبوهى‌ از لشكريان‌ آقا محمدخان‌ را كشت‌ و بيشتر آنان‌ را تارومار كرد. چنين‌ گمان‌ مى‌رفت‌ كه‌ آقامحمدخان‌ شكست‌ خورده‌ و ميدان‌ نبرد را رها كرده‌ است‌، اما چون‌ سپيدة صبح‌ دميد و بانگ‌ اذان‌ از سراپردة او بلند شد، لشكريان‌ شكست‌ خوردة او گرد آمدند و به‌ زودي‌ سازمان‌ يافتند. لطفعلى‌ خان‌ ديگر درنگ‌ را روا ندانست‌ و راه‌ فرار در پيش‌ گرفت‌. آقا محمد خان‌ به‌ شيراز درآمد و حاج‌ ابراهيم‌ را گرامى‌ داشت‌ و بنواخت‌ و شهر را همچون‌ گذشته‌ به‌ او سپرد و عبدالرحيم‌ خان‌ و محمدعلى‌ خان‌ برادران‌ حاج‌ ابراهيم‌ و ميرزا محمد فرزند او را با خود برداشته‌ و در اوايل‌ محرم‌ 1207 عازم‌ تهران‌ شد (شريف‌، 352، 367- 373؛ شيرازي‌، على‌رضا، 236-237؛ سپهر، 1/61 -63).
در دوران‌ آقا محمدخان‌ قاجار: زندگى‌ سياسى‌ حاج‌ ابراهيم‌ در اين‌ دوران‌ به‌ سبب‌ شخصيت‌ برجستة آقا محمدخان‌ چندان‌ درخشان‌ و پرحادثه‌ نيست‌. وي‌ در اين‌ زمان‌ بيشتر به‌ عنوان‌ مشاورِ خان‌ قاجار و سازمان‌ دهندة تشكيلات‌ ديوانى‌ وي‌ انجام‌ وظيفه‌ مى‌كرد. دوران‌ فرمانروايى‌ او در شيراز چندان‌ نپاييد و آقا محمد خان‌ در تاريخ‌ 7 شعبان‌ 1207 طى‌ نامه‌اي‌ او را آگاه‌ ساخت‌ كه‌ وي‌ با لشكريانش‌ در 29 رمضان‌ همين‌ سال‌ در چمن‌ اسپاس‌ در سرحدّ فارس‌ فرود خواهد آمد. نيز به‌ او فرمان‌ داد كه‌ بايد در همين‌جا و همراه‌ بزرگان‌ فارس‌ به‌ پيشواز وي‌ بيايد. اين‌ نامه‌ هر چند سبب‌ تشويش‌ خاطر كلانتر گرديد، اما چون‌ راه‌ ديگري‌ در پيش‌ نداشت‌، اطاعت‌ كرد و در تاريخ‌ مقرّر به‌ آن‌ محل‌ شتافت‌. آقا محمدخان‌ پس‌ از رسيدن‌ به‌ فارس‌ بى‌درنگ‌ فرمان‌ داد كه‌ حصار مستحكم‌ شيراز را كه‌ كريم‌ خان‌ بنا نهاده‌ بود، ويران‌ سازند. نيز يك‌ تن‌ از زنان‌ حاج‌ ابراهيم‌ و فرزند او اسدالله‌ را همراه‌ جان‌ محمدخان‌ قاجار به‌ قزوين‌ فرستاد، آنگاه‌ در 14 محرم‌ 1208 پس‌ از توقفى‌ چند ماهه‌ در فارس‌، حاجى‌ ابراهيم‌ را به‌ شيراز فرستاد و خود به‌ سوي‌ تهران‌ حركت‌ كرد. (شيرازي‌، على‌رضا، 101-102؛ شيرازي‌، محمدرضا، 376- 377). در اين‌ هنگام‌ لطفعلى‌ خان‌ كه‌ چندي‌ در طبس‌ به‌ سر برده‌ بود، به‌ سوي‌ فارس‌ شتافت‌ و آهنگ‌ تصرف‌ شيراز كرد. چون‌ حاج‌ ابراهيم‌ از اين‌ امر آگاه‌ شد، موضوع‌ را به‌ عوامل‌ آقا محمدخان‌ خبر داد. محمدحسين‌ خان‌ دو داغ‌ همراه‌ محمدحسين‌ خان‌ برادر حاج‌ ابراهيم‌ مأمور مقابله‌ با لطفعلى‌ خان‌ شدند (شيرازي‌، على‌رضا، 103- 105؛ شيرازي‌، محمدرضا، 379؛ فسايى‌، 237).
پس‌ از چندي‌ آقا محمدخان‌، حاج‌ ابراهيم‌ را به‌ تهران‌ فراخواند و خود براي‌ مقابله‌ با لطفعلى‌ خان‌ كه‌ در سال‌ 1208ق‌ كرمان‌ را در اختيار گرفته‌ بود، با سپاهى‌ انبوه‌ از پايتخت‌ بيرون‌ آمد. حاج‌ ابراهيم‌ در ميانة راه‌ به‌ آنان‌ پيوست‌ (شيرازي‌، على‌رضا، 110-111؛ فسايى‌، 238). سپاه‌ آقامحمدخان‌ به‌ كرمان‌ رسيد و شهر را در محاصره‌ گرفت‌ و در ربيع‌ الاول‌ 1209 شهر را گشود و لطفعلى‌ خان‌ را كه‌ به‌ بم‌ گريخته‌ بود، دستگير كرد و به‌ تحريك‌ حاج‌ ابراهيم‌ او را پس‌ از چندي‌ نابينا كرد و سپس‌ كشت‌ (شيرازي‌، آقا محمدرضا، 384- 385، 391؛ مفتون‌ دنبلى‌، 22-23).
آقا محمدخان‌ پس‌ از برچيدن‌ سلسلة زند مقام‌ صدارت‌ را به‌ حاج‌ ابراهيم‌ كلانتر سپرد و به‌ روايتى‌ در اين‌ هنگام‌ بود كه‌ لقب‌ اعتمادالدّوله‌ را به‌ تقليد از پادشاهان‌ صفويّه‌ به‌ او بخشيد (رستم‌ الحكما، 452؛ اعتمادالسلطنه‌، صدرالتواريخ‌، 21؛ فسايى‌، 239). حاج‌ ابراهيم‌ از اين‌ زمان‌ پيوسته‌ در ملازمت‌ آقا محمدخان‌ بود و به‌ رتق‌ و فتق‌ امور داخلى‌ و اداري‌ كشور اشتغال‌ مى‌ورزيد. در همين‌ سال‌ آقا محمدخان‌ آهنگ‌ حمله‌ به‌ آذربايجان‌ كرد و حاجى‌ را همراه‌ خود برد و چون‌ قصد تسخير تفليس‌ را داشت‌، بار و بنة خود را در منزل‌ قراچاي‌ برجاي‌ گذاشته‌ و حاج‌ ابراهيم‌ را مأمور توقف‌ در آنجا كرد. در 1210ق‌/1795م‌ آقا محمدخان‌ به‌ خواهش‌ حاج‌ ابراهيم‌ و ديگر بزرگان‌ دربارش‌ تاج‌ شاهى‌ بر سر نهاد و رسماً خود را پادشاه‌ سراسر ايران‌ خواند (سپهر، 1/75-79؛ فسايى‌، 241). وي‌ پس‌ از تاجگذاري‌، با لشكريان‌ خود و به‌ همراه‌ حاج‌ ابراهيم‌ و ميرزا شفيع‌ مازندرانى‌ به‌ سوي‌ خراسان‌ شتافت‌. در 1212ق‌ كه‌ شورشهايى‌ در قفقاز در گرفت‌، آقا محمدخان‌، ميرزا شفيع‌ را در تهران‌ گذاشت‌ و با حاج‌ ابراهيم‌ به‌ قصد سامان‌ دادن‌ امور آن‌ ولايت‌ عازم‌ آنجا شد. در همين‌ سفر بود كه‌ در 21 ذيحجة 1212 در قلعة پناه‌ آباد توسط دو تن‌ از نوكرانش‌ به‌ هلاكت‌ رسيد.
پس‌ از كشته‌ شدن‌ او شيرازة سپاه‌ انبوهش‌ از هم‌ گسست‌. حاج‌ ابراهيم‌ نيز گروهى‌ از تفنگچيان‌ مازندرانى‌ را برداشته‌، از راه‌ اردبيل‌ و زنجان‌ به‌ سوي‌ تهران‌ حركت‌ كرد؛ اما چون‌ به‌ آنجا رسيد، ميرزا شفيع‌ مازندرانى‌ تا رسيدن‌ فتحعلى‌ شاه‌ وي‌ را به‌ شهر راه‌ نداد (مفتون‌ دنبلى‌، 25-26؛ رستم‌ الحكما، 456؛ سپهر، 1/83 -86؛ اعتمادالسلطنه‌، صدر التواريخ‌، 22).
دردوران‌ فتحعلى‌ شاه‌: هرچند به‌گفتة سايكس‌، آقا محمدخان‌ قاجار به‌ وليعهد خود باباخان‌ (فتحعلى‌ شاه‌ بعدي‌) گوشزد كرده‌ بود كه‌ حاج‌ ابراهيم‌ چون‌ قدرت‌ بسيار دارد بايد او را از ميان‌ برداشت‌، ليكن‌ فتحعلى‌ شاه‌ پس‌ از استقرار در پادشاهى‌ رسماً حاج‌ ابراهيم‌ را به‌ صدارت‌ برگماشت‌ (ص‌ 463) و چون‌ به‌ كارهاي‌ كشورداري‌ و رموز آن‌ آشنايى‌ نداشت‌، به‌ تدريج‌ بر قدرت‌ حاج‌ ابراهيم‌ صدراعظم‌ افزوده‌ شد و برادران‌ و فرزندان‌ و ديگر خويشان‌ او هر يك‌ فرمانروايى‌ گوشه‌اي‌ از مناطق‌ و شهرهاي‌ ايران‌ را در دست‌ گرفتند. اعتمادالدّله‌ در زمان‌ فتحعلى‌ شاه‌ حدود 5 سال‌ مقام‌ صدارت‌ داشت‌. در ابتدا اين‌ مقام‌ را با ميرزا شفيع‌ مازندرانى‌ به‌ اشتراك‌ در اختيار داشت‌، ليكن‌ او با زيركى‌ حريف‌ را به‌ سرعت‌ از ميدان‌ به‌ در كرد و خانه‌نشين‌ ساخت‌. ميرزا شفيع‌ نيز بيكار ننشست‌ و در پنهان‌ به‌ دسيسه‌چينى‌ برضد اعتمادالدوله‌ پرداخت‌. تحريكات‌ او، قدرت‌ روزافزون‌ حاج‌ ابراهيم‌، خانوادة وي‌ و پاره‌اي‌ از عوامل‌ ديگر سبب‌ گرديد كه‌ سرانجام‌ شاه‌ قاجار تصميم‌ به‌ براندازي‌ حاجى‌ و تبارش‌ گرفت‌.
از نويسندگان‌ معاصر، محمود محمود ضمن‌ ستايش‌ از حاج‌ ابراهيم‌، قتل‌ وي‌ و برچيده‌ شدن‌ بساطش‌ را در اثر دسايس‌ بيگانگان‌ دانسته‌ است‌ (1/124، 125)، اما اين‌ استدلال‌ با توجه‌ به‌ شخصيت‌ حاجى‌ و عملكرد او در سراسر زندگيش‌ موجّه‌ نمى‌نمايد. سبب‌ اصلى‌ سقوط حاج‌ ابراهيم‌ اين‌ بود كه‌ فتحعلى‌ شاه‌ پادشاهى‌ خود را در برابر صدارت‌ وي‌ بى‌رونق‌ مى‌ديد و چون‌ از پايان‌ كار او هراس‌ داشت‌، فرمان‌ داد در روز اول‌ ذيحجة 1216/ پنجم‌ آوريل‌ 1802 حاج‌ ابراهيم‌ را در تهران‌ و بستگانش‌ را در ساير شهرهاي‌ ايران‌ دستگير كردند (مفتون‌ دنبلى‌، 71؛ سپهر، 1/ 111). برخى‌ از نويسندگان‌ دستگيري‌ حاجى‌ را در اول‌ ذيحجة 1215 دانسته‌اند (هدايت‌، 9/399؛ فسايى‌، 248-250). پس‌ از دستگيري‌ حاج‌ ابراهيم‌ در حضور فتحعلى‌ شاه‌ از وي‌ بازجويى‌ كردند و اتهاماتش‌ را باز گفتند. هر چند او انكار كرد، پذيرفته‌ نشد. پس‌ از اندك‌ زمانى‌ وي‌ را به‌ يكى‌ از روستاهاي‌ پيرامون‌ تهران‌ و از آنجا به‌ قزوين‌ بردند و هلاك‌ كردند. عبدالرحيم‌ برادر او كه‌ حاكم‌ اصفهان‌ بود و محمدعلى‌ خان‌ برادر ديگرش‌ و ميرزا محمد خان‌ پسرش‌ و ميرزا اسدالله‌ پسر ديگرش‌ را نيز كور كردند و ميرزا محمد را اندكى‌ بعد كشتند. يكى‌ ديگر از برادران‌ او به‌ نام‌ محمدحسين‌ خان‌، كه‌ فرمانرواي‌ كوه‌ گيلويه‌ بود نيز دستگير شد و به‌ قتل‌ رسيد. آقا محمد زمان‌ برادر ديگر او را نيز كور ساختند. گروهى‌ نيز به‌ جرم‌ وابستگى‌ به‌ اين‌ خانواده‌ سركوب‌ شدند (شيرازي‌، محمدرضا، 392- 395؛ سپهر، 1/111-113؛ اعتمادالسلطنه‌، صدرالتواريخ‌، 31؛ فسايى‌، 249-250؛ هدايت‌، 9/367-369).
پس‌ از حاج‌ ابراهيم‌، رقيب‌ او ميرزا شفيع‌ مازندرانى‌ به‌ صدارت‌ رسيد. از اين‌ پس‌ بيشتر مورخان‌ ايرانى‌ كه‌ به‌ نوعى‌ وابسته‌ به‌ دستگاه‌ حكومت‌ بودند، از اواخر روزگار حاج‌ ابراهيم‌ با بيانى‌ انتقادي‌ سخن‌ گفته‌اند. بدايع‌ نگار تهرانى‌ كه‌ رساله‌اي‌ انتقادي‌ درباره‌ وضعيت‌ سياسى‌ و اجتماعى‌ آن‌ عصر نوشته‌، نكته‌اي‌ در باب‌ تسلط خانوادة حاجى‌ بر نقاط مختلف‌ ايران‌ گفته‌ است‌ كه‌ خواندنى‌ است‌. وي‌ مى‌گويد: «متظلمى‌ از كسان‌ او به‌ خدمتش‌ تظلم‌ آورد، گفتا: از شيراز جلاجوي‌ و راه‌ اصفهان‌ پوي‌. مظلوم‌ گفت‌: عبدالرحيم‌ خان‌ آنجاست‌. گفتا به‌ كاشان‌ و قم‌ رو. گفتا: اسدالله‌ خان‌ [آنجا] است‌. گفتا: [به‌] بروجرد و كرمانشاهان‌ گريز. گفتا: حسن‌ خان‌ [آنجا] است‌. گفتا كه‌ به‌ جهنم‌ رو، گفتا حاجى‌ هاشم‌ آنجاست‌» (ص‌ 5).
فرزندان‌ و برادران‌: از فرزندان‌ حاج‌ ابراهيم‌، برخى‌ شناخته‌ شده‌اند و اسامى‌ آنها در مآخذ تاريخى‌ به‌ اين‌ شرح‌ آمده‌ است‌:
1. ميرزا محمدخان‌، بيگلر بيگى‌ فارس‌ بود كه‌ در گرفتاري‌ پدر و اعضاي‌ خانواده‌، او را نيز در شيراز دستگير كردند و كشتند.
2.اسدالله‌خان‌(1197-1280ق‌/1783-1863م‌).در 1208ق‌ با اينكه‌ هنوز كودك‌ بود، آقا محمدخان‌ او را از پدرش‌ بازگرفت‌ و به‌ نيت‌ اينكه‌ گروگانى‌ داشته‌ باشند، وي‌ را به‌ قزوين‌ اعزام‌ داشت‌ (شيرازي‌، محمدرضا، 377). در اوايل‌ دوران‌ فتحعلى‌ شاه‌ در حالى‌ كه‌ بيش‌ از 16 سال‌ نداشت‌ چندي‌ حاكم‌ كاشان‌ شد. به‌ هنگام‌ گرفتاري‌ پدرش‌ فرمانرواي‌ بروجرد بود كه‌ به‌ روايت‌ اعتمادالسلطنه‌ وي‌ را دستگير كردند و كشتند ( صدرالتواريخ‌، 36)، اما اين‌ روايت‌ درست‌ نيست‌، چه‌ به‌ تصريح‌ ساير مآخذ، او را در بروجرد دستگير و كور كردند (شيرازي‌، محمدرضا، 394؛ بامداد، 1/114). او پس‌ از نابينايى‌ مدت‌ 11 سال‌ به‌ ناچار در اصفهان‌ ماندگار شد و در 1226ق‌ ديگر بار به‌ بروجرد رفت‌ و از 1247ق‌ به‌ بعد بقية عمر را در شيراز گذراند و در 1280ق‌ در سن‌ 84 سالگى‌ درگذشت‌.
3. 4. ميرزا على‌ اكبر و ميرزا على‌ رضا (ز 1302ق‌/1788م‌)، آنان‌ به‌ هنگام‌ دستگيري‌ پدرشان‌ كودك‌ بودند، ولى‌ چون‌ فتحعلى‌ شاه‌ تمايل‌ داشت‌ كه‌ نسل‌ اعتمادالدوله‌ را به‌ كلى‌ براندازد، فرمان‌ داد كه‌ اين‌ دو را مقطوع‌ النسل‌ كنند. اين‌ فرمان‌ در مورد على‌رضا اجرا شد، ولى‌ ميرزا على‌اكبر به‌ اندازه‌اي‌ بيمار بود كه‌ چون‌ انتظار مى‌رفت‌ همان‌ روزها بدرود حيات‌ گويد، اجراي‌ فرمان‌ را در مورد او به‌ تأخير انداختند، اما كودك‌ زنده‌ ماند و خشم‌ شاه‌ نيز اندكى‌ فرو نشست‌. پس‌ او را رها كردند. وي‌ پس‌ از سالها لقب‌ قوام‌ الملك‌ يافت‌ و سرانجام‌ در 1282ق‌ در سمت‌ متولى‌ باشيگري‌ِ آستان‌ قدس‌ رضوي‌ درگذشت‌ و در همانجا به‌ خاك‌ سپرده‌ شد. خاندان‌ قوام‌ شيرازي‌ از فرزندان‌ او هستند. حاج‌ ميرزا على‌رضا نيز به‌ تدريج‌ مقرب‌ دستگاه‌ سلطنت‌ گرديد و بعدها خواجه‌ باشى‌ حرم‌ فتحعلى‌ شاه‌ شد و چون‌ فرزند نداشت‌، سرماية خود را صرف‌ حفر قناتى‌ در سرچشمة تهران‌ كرد و برخى‌ از املاك‌ خود را نيز بر آن‌ وقف‌ كرد و توليت‌ آن‌ را به‌ برادر و اولاد او سپرد (عضدالدوله‌، 57؛ اعتمادالسلطنه‌، صدرالتواريخ‌، 38-39). برادران‌ كلانتر اينان‌ بودند:
1. عبدالرحيم‌ خان‌. او در اوايل‌ بيگلر بيگى‌ فارس‌ بود و در 1209ق‌/1794م‌ از سوي‌ آقا محمدخان‌ قاجار مأمور حفاظت‌ پل‌ خداآفرين‌ شده‌ بود (اعتمادالسلطنه‌، صدر التواريخ‌، 34). در اواخر زندگى‌ كه‌ فرمانرواي‌ اصفهان‌ بود، او را نيز دستگير و به‌ همراه‌ فرزندش‌ حسينعلى‌ خان‌ كور كردند. (شيرازي‌، محمدرضا، 394). به‌ روايت‌ اعتمادالسلطنه‌ او در آن‌ هنگام‌ به‌ تهران‌ آمده‌ بود كه‌ وي‌ را دستگير و كور كردند و همراه‌ حاج‌ ابراهيم‌ به‌ قزوين‌ فرستادند ( صدرالتواريخ‌، 35).
2. محمدعلى‌ خان‌. كه‌ در سركوب‌ خاندان‌ كلانتر در تهران‌ بود و او را نيز كور كردند (شيرازي‌، محمدرضا، 394).
3. محمدحسين‌ خان‌. وي‌ در 1209ق‌ از سوي‌ آقا محمد خان‌ به‌ مأموريت‌ نظامى‌ رفت‌ و از فرماندهان‌ سپاه‌ او گرديد. در زمان‌ فتحعلى‌ شاه‌ سردار سپاهى‌ بود كه‌ براي‌ سركوب‌ تقى‌ خان‌ بافقى‌ فرمانرواي‌ يزد به‌ آن‌ سوي‌ گسيل‌ شده‌ بودند. او در اين‌ سفر به‌ خوبى‌ از عهدة مأموريت‌ خود برآمد و سپس‌ براي‌ دفع‌ فرمانرواي‌ شورشى‌ كرمان‌ به‌ آن‌ شهر شتافت‌، آنگاه‌ به‌ فرمانروايى‌ كوه‌ گيلويه‌ منصوب‌ گرديد. پس‌ از دستگيري‌ حاج‌ ابراهيم‌، او را نيز در اين‌ شهر كشتند (شيرازي‌، محمدرضا، 394؛ اعتمادالسلطنه‌، صدر التواريخ‌، 35).
4. آقا محمدزمان‌ كلانتر. او را قبلاً، حسينعلى‌ خان‌ برادر فتحعلى‌ شاه‌ به‌ سببى‌ كور كرده‌ بود و پس‌ از آن‌ در سركوب‌ اين‌ خاندان‌ به‌ هلاكت‌ رسيد (شيرازي‌، محمدرضا، 394؛ اعتمادالسلطنه‌، صدرالتوارخ‌، 35).
بستگان‌: از نوادگان‌ مشهور حاج‌ ابراهيم‌ بايد از ميرزا فتحعلى‌ خان‌ ملقب‌ به‌ صاحب‌ ديوان‌ فرزند دوم‌ ميرزا على‌اكبر نام‌ برد. او در 1236ق‌/1821م‌ زاده‌ شد. در 1270ق‌/1853م‌ هنگامى‌ كه‌ مظفرالدين‌ ميرزا وليعهد به‌ حكمرانى‌ آذربايجان‌ مى‌رفت‌، او نيز سمت‌ وزارت‌ آن‌ ايالت‌ را يافت‌ (نادر ميرزا، 181). زمانى‌ در دستگاه‌ ميرزاتقى‌ خان‌ اميركبير و سپس‌ مدتى‌ در خدمت‌ ميرزا آقا خان‌ نوري‌ به‌ سر برد (اعتمادالسلطنه‌، صدرالتواريخ‌، 41-42). چندي‌ فرمانروايى‌ يزد و پس‌ از آن‌ حكومت‌ خوزستان‌ و اصفهان‌ را بر عهده‌ داشت‌ و سرانجام‌ در 1314ق‌/1896م‌ در78سالگى‌درگذشت‌.ازبستگان‌ ديگر اعتمادالدوله‌، خواهرزادة او ميرزا ابوالحسن‌ خان‌ شيرازي‌ معروف‌ به‌ ايلچى‌ است‌ كه‌ سالها مقام‌ وزارت‌ خارجة ايران‌ را بر عهده‌ داشت‌.
نقش‌ ابراهيم‌ كلانتر در سياست‌ خارجى‌: ارتباط قاجاريان‌ با دولتهاي‌ اروپايى‌ از زمان‌ صدارت‌ كلانتر آغاز گرديد. ناآگاهى‌ وي‌ از مسائل‌ جهانى‌ و سياستهاي‌ حاكم‌ بر دنياي‌ آن‌ روز سبب‌ آن‌ شد كه‌ وي‌ نه‌ تنها نتوانست‌ از تضادهايى‌ كه‌ در ميان‌ دولتهاي‌ اروپايى‌ بود، به‌ سود ايران‌ بهره‌ برگيرد بلكه‌ زيانهاي‌ فراوانى‌ نيز به‌ بار آورد.
در سال‌ آخر زندگى‌ آقا محمد خان‌ قاجار، پس‌ از آنكه‌ اين‌ پادشاه‌ بخشهايى‌ از قفقاز را گشود و خود را آمادة مقابله‌ با روسيه‌ كرد، براي‌ نخستين‌ بار ناپلئون‌ امپراتور فرانسه‌ در صدد ارتباط با ايران‌ و بستن‌ پيمانى‌ در برابر روسيه‌ برآمد. پس‌ سفيري‌ به‌ نام‌ ژوبر به‌ ايران‌ فرستاد و پيش‌ نويس‌ پيمان‌ را نيز با او گسيل‌ داشت‌، اما حاج‌ ابراهيم‌ كه‌ نه‌ به‌ اين‌ كارها علاقه‌ و نه‌ از آنها اطلاعى‌ داشت‌، بى‌آنكه‌ ورود سفير را به‌ آگاهى‌ آقا محمدخان‌ برساند، پاسخى‌ سرسري‌ به‌ وي‌ داد و او را بازگرداند (مفتون‌ دنبلى‌، 173-174). به‌ روايت‌ ديگر اين‌ سفير هنگامى‌ كه‌ آقا محمدخان‌ در تفليس‌ كشته‌ شد (به‌ ايران‌ رسيد و حاج‌ ابراهيم‌ كه‌ در آن‌ وقت‌، مجال‌ رسيدگى‌ به‌ اين‌ كارها را نداشت‌، او را به‌ كشورش‌ باز گرداند (اعتمادالسلطنه‌، صدرالتواريخ‌، 33-34). چون‌ دولت‌ انگليس‌ و حكومت‌ دست‌نشاندة آن‌ در هند از تلاشهاي‌ فرانسه‌ آگاهى‌ يافتند، بى‌درنگ‌ دست‌ به‌ كار شدند. سرجان‌ ملكم‌ كه‌ پس‌ از آن‌ در ايران‌ شهرت‌ فراوان‌ يافت‌، به‌ عنوان‌ سفير در دربار ايران‌ با شتاب‌ از راه‌ شيراز به‌ تهران‌ آمد (1215ق‌/1800م‌). او در اين‌ سفر موفق‌ شد با استفاده‌ از تجارب‌ خود مذاكراتى‌ با اعتمادالوله‌ انجام‌ دهد و توفيق‌ بستن‌ دو پيمان‌ سياسى‌ و بازرگانى‌ را به‌ دست‌ آورد. اين‌ پيمانها را از سوي‌ ايران‌، اعتمادالدوله‌ به‌ عنوان‌ صدراعظم‌ امضا كرد.
هر چند محمود محمود (1/124-126) نقش‌ كلانتر را در گفت‌وگو با انگليس‌ و بستن‌ اين‌ پيمانها ستوده‌ و مرگ‌ او را نتيجة دسايس‌ بيگانگان‌ دانسته‌، ليكن‌ حقيقت‌ اين‌ است‌ كه‌ اين‌ هر دو قرارداد با زيركى‌ خاصى‌ از سوي‌ انگليسيها تنظيم‌ شد و سرجان‌ ملكم‌ توانست‌ با استفاده‌ از ناآگاهى‌ صدراعظم‌ ايران‌ و با بيانى‌ ديپلماتيك‌ به‌ اهداف‌ سياسى‌ دولت‌ انگليس‌ جامة عمل‌ بپوشاند. قرارداد سياسى‌ در يك‌ مقدمه‌ و 5 ماده‌ تدوين‌ شد كه‌ 4 مادة آن‌ تقريباً تعهدات‌ دولت‌ ايران‌ در قبال‌ انگليس‌ و يك‌ مادة آن‌ تعهد ضعيفى‌ است‌ از سوي‌ دولت‌ انگليس‌ براي‌ ياري‌ رساندن‌ به‌ دولت‌ ايران‌، هر زمان‌ كه‌ از سوي‌ فرانسه‌ يا افغانستان‌ مورد تهاجم‌ قرار بگيرد. بر طبق‌ مفاد اين‌ قرارداد، حاج‌ ابراهيم‌ به‌ عنوان‌ صدراعظم‌ ايران‌ تلويحاً پذيرفت‌ كه‌ هندوستان‌ جزئى‌ از قلمرو امپراتوري‌ بريتانياست‌ و افغانستان‌ نيز دولتى‌ مستقل‌ از ايران‌ به‌ شمار مى‌رود.
عهدنامة بازرگانى‌ نيز در يك‌ مقدمه‌ و 5 ماده‌ و 2 مادة الحاقى‌ تنظيم‌ شد. اين‌ عهدنامه‌ را نيز حاج‌ ابراهيم‌ امضا كرد. مفاد اين‌ معاهده‌ نيز كاملاً به‌ سود دولت‌ انگليس‌ بود. براي‌ نمونه‌ براساس‌ مادة دوم‌ آن‌ «به‌ تجّار و سوداگران‌ مملكت‌ انگلستان‌ و ممالك‌ هندوستان‌ و يا كسانى‌ كه‌ در خدمت‌ دولت‌ انگلستان‌ مى‌باشند، اجازه‌ داده‌ مى‌شود كه‌ در بنادر و شهرهاي‌ مملكت‌ ايران‌ اقامت‌ كنند»، در حالى‌ كه‌ در آن‌ هنگام‌ هنوز همة كشور پهناور هند به‌ تصرّف‌ انگليس‌ درنيامده‌ بود و چه‌ بسا سوداگران‌ هندي‌ زير تسلط انگليس‌ نبودند و نمى‌خوانستند كه‌ انگلستان‌ قيّم‌ آنان‌ باشد، وانگهى‌ در اين‌ ماده‌ تعهدي‌ به‌ سود بازرگانان‌ ايران‌ گنجانده‌ نشد (محبوبى‌ اردكانى‌، 382-383). براساس‌ مادة چهارم‌ اين‌ قرارداد مستخدمان‌ دولت‌ انگلستان‌ در ايران‌ مى‌توانند به‌ هر اندازه‌ كه‌ نياز داشته‌ باشند، كارمندان‌ ايرانى‌ را به‌ خدمت‌ درآورند و اجازه‌ دارند در صورت‌ بروز تقصير آنان‌ را تنبيه‌ كنند، مشروط بر اينكه‌ اين‌ تنبيهات‌ به‌ قطع‌ اعضا يا مرگ‌ نينجامد (محمود، 1/31- 38؛ محبوبى‌ اردكانى‌، 381- 385).
6 مورد از 7 مادة اين‌ عهدنامه‌، امتيازات‌ يك‌ طرفة بدون‌ تعهد متقابل‌ و به‌ نفع‌ انگليسيهاست‌. انعقاد اين‌ نوع‌ قراردادهاي‌ سياسى‌ و بازرگانى‌ سبب‌ آن‌ شد كه‌ دولت‌ انگليس‌ و ديگر دولتهاي‌ استعمارگر اروپايى‌ در پى‌ دست‌يابى‌ به‌ امتيازات‌ بيشتر در ايران‌ با يكديگر به‌ رقابت‌ برخاستند و بدين‌سان‌ قراردادهاي‌ تازه‌اي‌ بر ايران‌ تحميل‌ كردند.
مآخذ: اعتمادالسلطنه‌، محمدحسن‌، خلسه‌ (خوابنامه‌)، به‌ كوشش‌ محمود كتيرايى‌، تهران‌، 1357ش‌؛ همو، صدرالتواريخ‌، به‌ كوشش‌ محمد مشيري‌، تهران‌، 1349ش‌؛ بامداد، مهدي‌، تاريخ‌ رجال‌ ايران‌، تهران‌، 1347-1353ش‌؛ بدايع‌ نگار، محمد ابراهيم‌، دستورالاعقاب‌، نسخة عكسى‌ كتابخانة مركزي‌ دانشگاه‌ تهران‌، فيلم‌ شم 4745؛ جونز. هارفورد، آخرين‌ روزهاي‌ لطفعلى‌ خان‌ زند، ترجمة هما ناطق‌ و جان‌ گرنى‌، تهران‌، 1353ش‌؛ خورموجى‌، محمدجعفر، حقايق‌ الاخبار ناصري‌، به‌ كوشش‌ حسين‌ خديوجم‌، تهران‌، 1363ش‌؛ رستم‌ الحكما، محمدهاشم‌، رستم‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ محمد مشيري‌، تهران‌، 1348ش‌؛ ساروي‌، محمد، تاريخ‌ محمدي‌، نسخة عكسى‌ كتابخانة مركزي‌ دانشگاه‌ تهران‌، فيلم‌ شم 1479؛ سايكس‌، پرسى‌، تاريخ‌ ايران‌، ترجمة محمدتقى‌ فخر داعى‌ گيلانى‌، تهران‌، 1362ش‌؛ سپهر، محمدتقى‌، ناسخ‌ التواريخ‌ (قاجاريه‌)، به‌ كوشش‌ محمد باقر بهبودي‌، تهران‌، 1344ش‌؛ سعادت‌ نوري‌، حسين‌، «اعتمادالدوله‌ها» يغما، س‌ 13، شم 3، تهران‌ 1339ش‌؛ شريف‌، ميرزا عبدالكريم‌، ذيل‌ تاريخ‌ گيتى‌ گشاي‌ محمد صادق‌ نامى‌ اصفهانى‌، به‌ كوشش‌ سعيد نفيسى‌، تهران‌، 1363ش‌؛ شيرازي‌، محمدرضا، ذيل‌ همان‌؛ شيرازي‌، على‌رضا، تاريخ‌ زنديه‌، به‌ كوشش‌ ارنست‌ بنير، ترجمة مقدمه‌ از غلامرضا ورهرام‌، تهران‌، 1365ش‌؛ عضدالدوله‌، احمد ميرزا، تاريخ‌ عضدي‌، به‌ كوشش‌ عبدالحسين‌ نوايى‌، تهران‌، 1355ش‌؛ فسايى‌، حسن‌، فارسنامة ناصري‌، تهران‌، 1313ق‌؛ كلانتر، محمد، روزنامه‌، به‌ كوشش‌ عباس‌ اقبال‌، تهران‌، 1325ش‌؛ گلستانه‌، ابوالحسن‌، مجمل‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ محمد تقى‌ مدرس‌ رضوي‌، تهران‌، 1344ش‌؛ محبوبى‌ اردكانى‌، حسين‌، «ابراهيم‌ كلانتر»، راهنماي‌ كتاب‌، س‌ 12، شم 7- 8، تهران‌، 1362ش‌؛ مستوفى‌، عبدالله‌، شرح‌ زندگانى‌ من‌، تهران‌، 1341-1342ش‌؛ مفتون‌ دنبلى‌، عبدالرزاق‌، مآثر سلطانيه‌، تبريز، 1241ق‌؛ ملكم‌، جان‌، تاريخ‌ ايران‌، ترجمة اسماعيل‌ حيرت‌، بمبئى‌، 1303ق‌؛ نادر ميرزا قاجار، تاريخ‌ و جغرافى‌ دارالسّلطنة تبريز، به‌ كوشش‌ محمد مشيري‌، تهران‌، 1360ش‌؛ هدايت‌، رضاقلى‌، روضةالصفاي‌ ناصري‌، تهران‌، 1339ش‌.

على‌ آل‌داود
تايپ‌ مجدد و ن‌ * 1 * زا
ن‌ * 2 * زا
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 713
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست