responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 706
ابراهيم غزنوی سلطان ابوالمظفر
جلد: 2
     
شماره مقاله:706



اِبْراهيم‌ِ غَزْنَوي‌، سلطان‌ابوالمظفر ظهيرالدوله‌رضى‌الدين‌ ابراهيم‌ بن‌ مسعودبن‌ محمودبن‌ سبكتكين‌، نهمين‌ (منهاج‌، 1/238) جانشين‌ ناصرالدين‌ سبكتكين‌ (بدون‌ احتساب‌ مسعودبن‌ مودود، طفلى‌ كه‌ بيش‌ از چند هفته‌ سلطان‌ نبود) و پانزدهمين‌ امير از امراي‌ سلسلة غزنوي‌ (لين‌پول‌، 259؛ زامباور 416، 418، با احتساب‌ مسعودبن‌ مودود).
آغاز زندگى‌: ابراهيم‌ در 424ق‌/1033م‌ درهرات‌ زاده‌ شد (منهاج‌، 1/239؛ فصيح‌، 2/146). او نهمين‌ و آخرين‌ فرزند سلطان‌ مسعود اول‌ (حك 421-432ق‌/1030-1041م‌) و به‌ هنگام‌ كشته‌ شدن‌ پدرش‌ كودكى‌ خردسال‌ بود. زمانى‌ كه‌ عبدالرشيد محمود (حك 441-444ق‌/1049- 1052م‌) بر غزنين‌ فرمان‌ مى‌راند، يكى‌ از غلامان‌ سابق‌ سلطان‌ محمود به‌ نام‌ طغرل‌ و معروف‌ به‌ كافر نعمت‌ يا ملعون‌ بر وي‌ شوريد و او را با 11 تن‌ از شاهزادگان‌ غزنوي‌ به‌ قتل‌ رساند و بر تخت‌ غزنين‌ نشست‌. در اين‌ زمان‌ ابراهيم‌ و برادرش‌ فرخزاد در زندان‌ برغند يا بُزْغُند محبوس‌ بودند. طغرل‌ كسانى‌ را از پى‌ قتل‌ اين‌ دو بدان‌ جا گسيل‌ داشت‌، ولى‌ كوتوالى‌ كه‌ نگاهبانى‌ قلعه‌ را به‌ عهده‌ داشت‌، در تحويل‌ فرخزاد و ابراهيم‌ به‌ مأموران‌ يكى‌ دو روز درنگ‌ كرد تا اينكه‌ پيام‌گزاران‌ خبر هلاكت‌ طغرل‌ كافر نعمت‌ را آوردند و بدين‌سان‌ اين‌ دو شاهزاده‌ از مرگ‌ رهايى‌ يافتند (منهاج‌، 1/236، 237، 2/327، 328). بزرگان‌ مملكت‌ كه‌ در انديشة يافتن‌ پادشاهى‌ بودند، از وجود اين‌ دو اميرزاده‌ در قلعة برغند آگاه‌ شدند و روي‌ بدان‌جا نهادند. نخست‌ خواستند ابراهيم‌ را به‌ شاهى‌ برگزينند، ليكن‌ چون‌ ضعفى‌ بر او استيلا يافته‌ بود و از طرفى‌ نيز درنگ‌ بيشتر را روا نمى‌ديدند. فرخزاد را بر تخت‌ نشاندند. در دوران‌ سلطنت‌ فرخزاد (444-451ق‌) ابراهيم‌ را به‌ قلعة ناي‌ در وجيرستان‌ (اجرستان‌ كنونى‌) منتقل‌ كردند. پس‌ از درگذشت‌ فرخزاد، ابراهيم‌ را از بند بيرون‌ آورده‌ به‌ سلطنت‌ برگزيدند (همو، 1/237، 238؛ نظامى‌ عروضى‌، 45). بيهقى‌ تاريخ‌ جلوس‌ ابراهيم‌ را دوشنبه‌ 19 صفر 451 ضبط كرده‌ است‌ (ص‌ 378).
دوران‌ سلطنت‌: چون‌ «جبران‌ خرابيها و خساراتى‌ كه‌ به‌ دنبال‌ شكست‌ سلطان‌ مسعود از سلجوقيان‌ و در عهد حكومت‌ جانشينان‌ او به‌ قلمرو غزنوي‌ وارد آمده‌ بود نياز به‌ آرامش‌ داشت‌، ابراهيم‌ كه‌ با وجود جوانى‌ سلطانى‌ مدّبر و دورانديش‌ بود، بر آن‌ شد كه‌ با سلجوقيان‌، نيرومندترين‌ حريف‌ غزنويان‌، از در اتحاد و دوستى‌ درآيد. اين‌ بود كه‌ در نخستين‌ سال‌ سلطنتش‌ با چَغري‌ بيك‌ داوودبن‌ ميكائيل‌بن‌ سلجوق‌ امير خراسان‌ رسماً مصالحه‌ كرد و طرفين‌ متعهد شدند بر آنكه‌ هر يك‌ بدانچه‌ در تصرف‌ دارند، خرسند باشند و از آن‌ پس‌ قصد متصرفات‌ يكديگر را نكنند، زيرا بدين‌ نتيجه‌ رسيده‌ بودند كه‌ هر نوع‌ منازعه‌اي‌ جز قتل‌ نفوس‌، اتلاف‌ مال‌ و ويرانى‌ بلاد حاصلى‌ نخواهد داشت‌ (ابن‌ اثير، 10/605). با اين‌ مصالحه‌ يك‌ چند به‌ جنگهاي‌ طولانى‌ ميان‌ دو خاندان‌ غزنوي‌ و سلجوقى‌ پايان‌ داده‌ شد (ذهبى‌، 297). اين‌ ترك‌ مخاصمه‌ به‌ ابراهيم‌ فرصت‌ داد تا به‌ اصلاح‌ تابسامانيها، ترميم‌ ويرانيها و اعادة آبرو و اعتبار از دست‌ رفتة غزنويان‌ قيام‌ كند. او براي‌ تحكيم‌ بيشتر مبانى‌ موّدت‌ با سلجوقيان‌ دخترانى‌ از اين‌ خاندان‌ براي‌ پسر يا پسرانش‌ گرفت‌ و دختري‌ به‌ آنان‌ داد. حسينى‌ يكى‌ از اين‌ پيوندهاي‌ زناشويى‌ را ميان‌ مسعود پسر ابراهيم‌ و دختر الب‌ ارسلان‌ مى‌داند (ص‌ 16، 58)، اما گزارش‌ او و ديگران‌ در اين‌ مورد بخصوص‌ تا حدي‌ مغشوش‌ به‌ نطر مى‌رسد.
در وصلت‌ ديگر كه‌ در 456ق‌/1064م‌ رخ‌ داد، ابراهيم‌ دختر خود را به‌ ارسلان‌ ارغون‌ پسر الب‌ ارسلان‌ داد (ياسمى‌، ص‌ «ي‌»). سومين‌ پيوند، ميان‌ مسعودبن‌ ابراهيم‌ و دختر ملكشاه‌ سلجوقى‌ به‌ نام‌ گوهرملك‌ يا گوهرخاتون‌، ملقب‌ به‌ مهد عراق‌ صورت‌ پذيرفت‌ (حسينى‌، 58) كه‌ ثمرة آن‌ بهرامشاه‌ بود. از قراين‌ تاريخى‌ چنين‌ بر مى‌آيد كه‌ وصلت‌ مسعودبن‌ ابراهيم‌ با دختر ملكشاه‌ از پى‌ حادثه‌اي‌ صورت‌ گرفت‌ كه‌ امكان‌ داشت‌ صلح‌ و اتحاد ميان‌ دو خاندان‌ سلجوقى‌ و غزنوي‌ را از ميان‌ ببرد. ابن‌ جوزي‌ در گزارش‌ وقايع‌ سال‌ 466ق‌/ 1074م‌ مى‌نويسد كه‌ در عهد سلطان‌ ابراهيم‌ لشكريان‌ غزنه‌ خروج‌ كردند و قصد تعرض‌ به‌ سرزمينهاي‌ ملكشاه‌ را نمودند. ايازبن‌ الب‌ ارسلان‌، برادر ملكشاه‌، بر آنان‌ تاخت‌؛ 700 نفر از آنان‌ امان‌ خواستند و باقى‌ ماندة لشكر به‌ غزنه‌ گريختند و اياز پس‌ از اندك‌ تعقيب‌ دست‌ از اين‌ كار كشيد و به‌ بلخ‌ بازگشت‌ و 3 روز بعد درگذشت‌. بنابراين‌ ملكشاه‌ خود حل‌ مسألة غزنويان‌ را به‌ عهده‌ گرفت‌ (ص‌ 167). گويا در همين‌ زمان‌ بود كه‌ ابراهيم‌ با واقف‌ شدن‌ از قصد حملة ملكشاه‌ به‌ غزنين‌، حيلة معروف‌ خود را كه‌ غالب‌ مورخان‌ به‌ تفصيل‌ از آن‌ سخن‌ گفته‌اند به‌ كار بست‌. او در نامه‌هايى‌ كه‌ به‌ سران‌ سپاه‌ ملكشاه‌ نوشت‌، چنين‌ وانمود كرد كه‌ بزرگان‌ و سران‌ لشكر سلطان‌ سلجوقى‌ به‌ خواهش‌ ابراهيم‌ و به‌ هواي‌ يافتن‌ پاداش‌، ملكشاه‌ را به‌ سوي‌ غزنين‌ را برانگيخته‌اند با اين‌ نيت‌ كه‌ چون‌ با سپاه‌ غزنين‌ روبه‌رو شوند، ملكشاه‌ را رها كرده‌، به‌ ابراهيم‌ بپيوندند. اين‌ نامه‌ها به‌ گونه‌اي‌ عمداً به‌ دست‌ ملكشاه‌ رسانيده‌ شد و چون‌ سلطان‌ سلجوقى‌ از مضمون‌ آنها اطلاع‌ يافت‌، بى‌آنكه‌ در اين‌ باب‌ سخنى‌ با سران‌ سپاه‌ بگويد، عنان‌ حمله‌ از غزنين‌ باز گردانيد. در همين‌ ايام‌ (466ق‌) سلطان‌ ابراهيم‌ تحف‌ و هدايايى‌ براي‌ ملكشاه‌ فرستاد و ضمن‌ درخواست‌ صلح‌، از دختر او گوهرخاتون‌، خواهر سنجر، براي‌ پسر خود مسعود خواستگاري‌ كرد. ملكشاه‌ هم‌ كه‌ در آن‌ زمان‌ هنوز از خدعة ابراهيم‌ آگاه‌ نشده‌ بود، هر دو خواهش‌ او را پذيرفت‌ (ابن‌ اثير، 10/167؛ فرشته‌، 48؛ فدائى‌، 59 -61).
لشكركشى‌ به‌ هند: چون‌ ابراهيم‌ خاطرش‌ از ملكشاه‌ آسوده‌ شد، به‌ فكر گسترش‌ متصرفات‌ غزنويان‌ در هند افتاد. بعد از سلطان‌ محمود و سلطان‌ مسعود درميان‌ سلاطين‌ غزنوي‌ تنها سلطان‌ ابراهيم‌ به‌ كثرت‌ فتوحات‌ در هند شهرت‌ دارد. آنچه‌ مورخان‌ بدان‌ تصريح‌ دارند، حملات‌ ابراهيم‌ به‌ هند در 471 يا 472ق‌ روي‌ داده‌ است‌ (ابن‌ اثير، 10/113-114؛ ابوالفدا، 1(2)/194؛ ابن‌ الوردي‌، 1/549؛ فدائى‌، 61) و اگر هم‌ ابراهيم‌ پيش‌ از تاريخ‌ ياد شده‌ لشكري‌ به‌ هند كشيده‌ باشد، گويا خود همراه‌ آن‌ نبوده‌، بلكه‌ اين‌ كار به‌ فرماندهى‌ سرداران‌ يا احتمالاً فرزندش‌ سيف‌الدوله‌ محمود بوده‌ است‌. قدر مسلم‌ آن‌ است‌ كه‌ حتى‌ پيش‌ از 471ق‌ ابراهيم‌ بر بخشهايى‌ از هند تسلط داشته‌ و محمود از 469ق‌ به‌ مدت‌ 3 سال‌ از جانب‌ او بر آن‌ بخشها حكومت‌ مى‌كرده‌ است‌ (سهيلى‌، 121، 122).
اگر 472ق‌/1079م‌ را سال‌ حملة ابراهيم‌ به‌ هند بدانيم‌، اين‌ سال‌ مصادف‌ با زمان‌ عزل‌ محمود از حكومت‌ هند و دستگير شدن‌ او و نزديكانش‌ به‌ فرمان‌ ابراهيم‌ بوده‌ است‌. از اين‌ روي‌ اين‌ توهم‌ پيش‌ مى‌آيد كه‌ شايد شتاب‌ در خنثى‌ كردن‌ پيامدهاي‌ نامطلوب‌ عزل‌ محمود انگيزة لشكركشى‌ ابراهيم‌ به‌ هند را، تشديد كرده‌ باشد. محمود را متهم‌ كرده‌ بودند كه‌ قصد دارد به‌ خدمت‌ ملكشاه‌ رود. از اين‌ رو سلطان‌ ابراهيم‌ بر او خشم‌ گرفت‌ و دستور داد تا او را دستگير و در قلعه‌اي‌ زندانى‌ كنند (نظامى‌ عروضى‌، 44- 45). باري‌ ابراهيم‌ به‌ هند روي‌ كرد، مرز جنوبى‌ پنجاب‌ را بريد و قلعة اجودهن‌، در 120 فرسنگى‌ لاهور را (ابن‌ اثير، 10/113؛ حسنى‌، 1/58) كه‌ امروز به‌ پاكپاتن‌1 معروف‌ است‌ تسخير كرد (اكرام‌، .(38 آنگاه‌ راهى‌ قلعة روپال‌ شد و پس‌ از تصرف‌ آن‌ به‌ دره‌نوره‌ روي‌ آورد. در اين‌ ناحيه‌ به‌ گروهى‌ از احفاد خراسانيان‌ برخورد كه‌ گفته‌ مى‌شد افراسياب‌ تورانى‌ آنان‌ را از خراسان‌ بيرون‌ رانده‌ و در آنجا مستقر ساخته‌ بود. اينان‌ چون‌ در جايگاه‌ بسيار استواري‌ متوطن‌ بودند و دستيابى‌ به‌ آنان‌ ناممكن‌ مى‌نمود، شاهان‌ هند هيچ‌گاه‌ متعرض‌ آنها نشده‌ بودند. ابراهيم‌ اين‌ قوم‌ را به‌ اسلام‌ دعوت‌ كرد، ولى‌ آنان‌ سرباز زدند و بنابراين‌ وي‌ با آنان‌ به‌ جنگ‌ پرداخت‌ و مقهورشان‌ ساخت‌ (ابن‌ اثير، حسنى‌، همانجاها؛ ميرخواند، 4/137).
در اين‌ زمان‌ فرمانده‌ لشكر ابراهيم‌ در لاهور، ابوالنجم‌ زرير شيبانى‌ از آل‌ بوحليم‌، ممدوح‌ ابوالفرج‌ رونى‌ (ص‌ 139-140) بود. اين‌ سردار با كفايت‌ و هوشمند بَنارس‌، قنّوج‌ و تانيسر2 را گشود (اكرام‌، 39 و سلطان‌ ابراهيم‌ حكومت‌ همة متصرفات‌ هند را به‌ وي‌ تفويض‌ كرد، ليكن‌ او راه‌ ناسپاسى‌ پيش‌ گرفت‌ و با راجگان‌ محلى‌ سازش‌ كرد و بر سلطان‌ ابراهيم‌ شوريد. كار به‌ جنگ‌ و جدال‌ كشيد و ابوالنجم‌ شيبانى‌ به‌ دست‌ سپاهيان‌ ابراهيم‌ اسير و در حصار ناي‌ به‌ زندان‌ افتاد (همايى‌، تعليقات‌، 677، 690). از همين‌ زمان‌ به‌ بعد بود كه‌ ابراهيم‌ بر سكه‌هايى‌ كه‌ به‌ نامش‌ ضرب‌ مى‌شد خود را «سلطان‌» خواند ( 2 EI، ذيل‌ غزنويان‌). او نخستين‌ و يا به‌ روايت‌ باسورث‌ دومين‌ امير از غزنويان‌ بود كه‌ به‌ تقليد از طغرل‌ سلجوقى‌ لقب‌ سلطان‌ را بر سكه‌هاي‌ خود نقش‌ كرد. پيش‌ از آن‌ سلطان‌ محمود و سلطان‌ مسعود اين‌ عنوان‌ را در سكه‌هاي‌ خود قيد نكرده‌ بودند (ياسمى‌، ص‌ «يا»).
دوران‌ سلطنت‌ آرام‌ و صلح‌آميز سلطان‌ ابراهيم‌ عصر طلايى‌ پنجاب‌ در عصر غزنوي‌ را تشكيل‌ مى‌دهد و در اين‌ دوره‌ لاهور يكى‌ از مراكز عظيم‌ فرهنگى‌ به‌ شمار مى‌آمد (اكرام‌، .(39 باري‌، ابراهيم‌ پس‌ از گشودن‌ چند دژ استوار و بسط دامنة نفوذ دولت‌ غزنوي‌ در هند، با غنائم‌ فراوان‌ و به‌ گفتة فدائى‌ (ص‌ 61). «با سد هزار بندة نكورخسار و زر و گوهر بسيار به‌ غزنين‌ بازگشت‌». چندي‌ بعد در 480ق‌/1087م‌ يكى‌ ديگر از پسران‌ خود به‌ نام‌ علاءالدوله‌ مسعود را به‌ جاي‌ سيف‌الدوله‌ محمود كه‌ مدتى‌ بود مغضوب‌ و معزول‌ شده‌ بود، به‌ ولايت‌ هند برگماشت‌ (همايى‌، مختاري‌ نامه‌، 183).
سال‌ وفات‌: بيشتر تاريخ‌ نويسان‌ وفات‌ ابراهيم‌ را در 492ق‌/ 1099م‌ ضبط كرده‌اند، امااز اين‌ميان‌ ابن‌اثيرمرگ‌ او راطى‌ رويدادهاي‌ 481ق‌ آورده‌ است‌ (10/167) و بعضى‌ از مورخان‌ پس‌ از او مانند ابن‌ الوردي‌ (2/9) و هندوشاه‌ استرابادي‌ مشهور به‌ فرشته‌ نيز (ص‌ 49) از وي‌ تبعيت‌ كرده‌اند. قرائن‌ تاريخ‌ اغلب‌ 492ق‌ را تأييد مى‌كنند. ابوالفدا (1(2)/199) مرگ‌ ابراهيم‌ را ضمن‌ وقايع‌ 481ق‌ آورده‌، ولى‌ اذعان‌ دارد كه‌ 492ق‌ اقوي‌ است‌. با توجه‌ به‌ اينكه‌ آغاز پادشاهى‌ ابراهيم‌ صفر 451 و سال‌ مرگش‌، بنا به‌ اصح‌ اقوال‌، شوال‌ 492 بوده‌، پس‌ مدت‌ سلطنت‌ او به‌ 41 سال‌ و 8 ماه‌ مى‌رسد و اين‌ با گزارش‌ منهاج‌ سراج‌ (1/239) و بَناكتى‌ (ص‌ 228) كه‌ مدت‌ سلطنت‌ او را 42 سال‌ ضبط كرده‌اند منطبق‌ است‌. با اين‌ حساب‌، در ميان‌ سلاطين‌ غزنوي‌، ابراهيم‌ طولانى‌ترين‌ مدت‌ سلطنت‌ را داشته‌ است‌ و اينكه‌ در مجمل‌ التواريخ‌ و القصص‌ طول‌ سلطنت‌ ابراهيم‌ 7 سال‌ ذكر شده‌ اشتباهى‌ فاحش‌ است‌ (ص‌ 405).
فرزندان‌: ابراهيم‌ صاحب‌ فرزندان‌ متعدد بود. منهاج‌ سراج‌ تعداد اولاد او را 40 دختر و 36 پسر (1/239) دانسته‌ و اسامى‌ پسران‌ او را در تاريخ‌ خود (1/238) نقل‌ كرده‌ است‌. منهاج‌ مى‌افزايد كه‌ ابراهيم‌ جملة دختران‌ خود را به‌ «سادات‌ كرام‌ و علماء با نام‌» داد (1/239). يكى‌ از اين‌ دختران‌ در حبالة جد سوم‌ منهاج‌ سراج‌ به‌ نام‌ امام‌ عبدالخالق‌ جوزجانى‌ بود كه‌ منهاج‌ شرح‌ مقدمات‌ ازدواج‌ او را در طبقات‌ خود آورده‌ است‌ (همانجا).
اوصاف‌اخلاقى‌: همةمورخانى‌ كه‌ترجمةاحوالى‌ازسلطان‌ ابراهيم‌ نوشته‌اند، او را مردي‌ ديندار، خداي‌ترس‌، پرهيزگار، پاك‌ اعتقاد، دادگستر، رعيت‌پرور، دورانديش‌، اهل‌ عمران‌ و آبادي‌ و با سياست‌ توصيف‌ كرده‌اند. او حتى‌ در ايام‌ شباب‌ از لذات‌ نفسانى‌ دوري‌ مى‌جسته‌ است‌ (همو، 1/238، 239؛ ابن‌ الوردي‌، 2/9؛ ابوالفدا، 1(2)/180؛ شبانكاره‌اي‌، 85؛ ميرخواند، 4/137؛ فرشته‌، 48). نوشته‌اند كه‌ او در سال‌ 3 ماه‌ِ رجب‌، شعبان‌ و رمضان‌ را روزه‌ مى‌گرفت‌ (خواندمير، 2/396؛ غفاري‌، 104). و چون‌ «در مسلمانى‌ و اعتقاد در حد سلطان‌ محمود بود» و از جنگها مظفر و پيروز بيرون‌ مى‌آمد، او را محمودثانى‌ مى‌خواندند (نفيسى‌، «آثار گمشده‌ ...»، 135). از مستمندان‌ و نيازمندان‌ دستگيري‌ مى‌كرد و حتى‌ نوشته‌اند، شبها در محلات‌ غزنين‌ مى‌گشت‌ و به‌ بيوه‌زنان‌ و محتاجان‌ غذا مى‌رساند. در عهد او «داروي‌ چشم‌ و شربت‌ بيماران‌ و غذاي‌ پرهيزگاران‌» از خزانة او فراهم‌ مى‌شد (قزوينى‌، 89؛ دولتشاه‌، 75). در رعيت‌پروري‌ و اجراي‌ عدالت‌ بسيار كوشا بود.
حكايتى‌ كه‌ نظام‌الملك‌ دربارة كميابى‌ نان‌ و اقدام‌ قاطع‌ سلطان‌ ابراهيم‌ در رفع‌ فوري‌ آن‌ مضيقه‌ و به‌ مكافات‌ رساندن‌ عامل‌ آن‌ آورده‌ (ص‌ 53) بيانگر مردم‌دوستى‌ و دادگستري‌ اوست‌. به‌ ترميم‌ خرابيها و ايجاد آباديها سخت‌ علاقه‌ مى‌ورزيد. ويرانيهايى‌ را كه‌ بر اثر جنگهاي‌ زمان‌ سلطان‌ مسعود و پس‌ از آن‌ به‌ مملكت‌ وارد آمده‌ بود، ترميم‌ كرد و چندين‌ قصبه‌ مانند خيرآباد و ايمن‌آباد و غيره‌ (منهاج‌، 1/239؛ قزوينى‌، 90) و نيز شمار بسياري‌ خانقاه‌، رباط، مسجد و مدرسه‌ در راه‌ خدا بنا كرد (بناكتى‌، 228؛ دولتشاه‌، 75؛ نفيسى‌، همانجا). ابوالحسن‌ طبري‌ ملقب‌ به‌ كياي‌ هراسى‌، از فقهاي‌ آن‌ زمان‌ كه‌ وقتى‌ از جانب‌ سلطان‌ بر كيارق‌ به‌ رسالت‌ نزد ابراهيم‌ رفته‌ بود، از اموال‌ فراوان‌ و اسباب‌ سعادت‌ دنيوي‌ دربار او به‌ لحنى‌ تحسين‌آميز سخن‌ رانده‌ است‌، ولى‌ اضافه‌ مى‌كند كه‌ در حين‌ گفت‌وگو ابراهيم‌ را به‌ مناسبتى‌ گريه‌ دست‌ داد و گفت‌ «هيچ‌ خانه‌اي‌ براي‌ خود نساختم‌ مگر آنكه‌ پيش‌ از آن‌ مسجد يا مدرسه‌ يا رباطى‌ بنا كردم‌» (ابن‌ كثير، 12/157؛ ابن‌ جوزي‌، 109، 110). اگر در نظر آوريم‌ كه‌ ابراهيم‌ وارث‌ كشوري‌ جنگ‌زده‌، ويران‌ با نظامى‌ از هم‌ گسسته‌ بود و او در رفع‌ تمام‌ اين‌ نارساييها و خرابيها توفيق‌ يافت‌ و اعتبار و آبرويى‌ براي‌ دودمان‌ غزنوي‌ از نو به‌ دست‌ آورد، به‌ درجة كياست‌، تدبير، و توان‌ِ ملك‌داري‌ او پى‌ مى‌بريم‌.
با اينهمه‌، او از كار خود خرسند نبود و به‌ ابهت‌ و عظمت‌ اولية خاندان‌ خويش‌ كه‌ تا پيش‌ از سلطنت‌ پدرش‌ مسعود اول‌ براي‌ اين‌ سلسله‌ فراهم‌ آمده‌ بود، و به‌ از هم‌ گسستگى‌ و فتوري‌ كه‌ از آن‌ پس‌ در ممالك‌ غزنوي‌ پديد آمد و اينكه‌ او قادر به‌ بازپس‌ گرفتن‌ متصرفات‌ از دست‌ رفتة امراي‌ غزنوي‌ِ پيش‌ از مسعود نبود، دريغ‌ مى‌خورد (ابن‌ اثير، 10/167- 168؛ حسنى‌، 1/59). هر چند ابراهيم‌ نتوانست‌ قلمرو غزنوي‌ را به‌ وسعت‌ و شكوه‌ عهد سبكتكين‌ و محمود برساند، ولى‌ تا حد زيادي‌ عظمت‌ از دست‌ رفته‌ را اعاده‌ كرد. اعتبار و حيثيت‌ او تا بدان‌ پايه‌ رسيد كه‌ شاهان‌ سلجوقى‌ از باب‌ احترام‌ او را پدر خطاب‌ مى‌كردند (مستوفى‌، 404). در پاره‌اي‌ از منابع‌ از او به‌ عنوان‌ «سيدالسلاطين‌» ياد كرده‌اند (منهاج‌، 1/238؛ غفاري‌، 103-104). شايد علت‌ آنكه‌ سلطان‌ علاءالدين‌ غوري‌ كه‌ در 545ق‌/1150م‌ به‌ انتقام‌ خون‌ دو برادرش‌، ضمن‌ قتل‌ عام‌ غزنينيان‌ به‌ مدت‌ 7 شبانه‌روز، دستور داد جنازة همة سلاطين‌ غزنوي‌ بجز سلطان‌ محمود، سلطان‌ مسعود و سلطان‌ ابراهيم‌ را از خاك‌ برآورند و بسوزند (منهاج‌، 1/343-344)، حسن‌ شهرت‌ ابراهيم‌ بوده‌ است‌، با آنكه‌ ابراهيم‌ هم‌ جدّ اول‌ بهرامشاه‌، عامل‌ هلاكت‌ برادران‌ علاءالدين‌ غوري‌ بوده‌ و هم‌ فاصلة زمانى‌ ميان‌ سلطنت‌ اين‌ دو (ابراهيم‌ و بهرامشاه‌) چند سال‌ بيش‌ نبوده‌ است‌. از جمله‌ فضايل‌ سلطان‌ ابراهيم‌ يكى‌ نيز خط خوش‌ او بوده‌ است‌. معروف‌ است‌ كه‌ در ايام‌ سلطنت‌ خود هر سال‌ قرآنى‌ به‌ خط بسيار خوش‌ مى‌نوشت‌ و با اموال‌ فراوان‌ به‌ مكة معظمه‌ (غفاري‌، 103-104) و به‌ روايتى‌ يك‌ سال‌ به‌ مكه‌ و سال‌ ديگر به‌ مدينه‌ مى‌فرستاد (فرشته‌، 48).
بزرگان‌ و شعراي‌ دربار: گروهى‌ از رجال‌ و شعراي‌ ايران‌ به‌ دربار سلطان‌ ابراهيم‌ منسوبند كه‌ بعضى‌ از آنان‌ در تاريخ‌ نامى‌ به‌ هم‌ رسانده‌اند. از آن‌ جمله‌اند: 1. ثقةالملك‌ طاهر بن‌ على‌ بن‌ مُشكان‌ از اكابر فضلا و اعيان‌ دولت‌ غزنوي‌ كه‌ مخصوصاً در عهد ابراهيم‌ و پسرش‌ مسعود از حرمت‌ و پايگاهى‌ برخوردار بود. ثقةالملك‌ همان‌ كسى‌ است‌ كه‌ مسعود سعد سلمان‌ پس‌ از سالها تحمل‌ رنج‌ زندان‌ به‌ شفاعت‌ او از بند رهايى‌ يافت‌ (نظامى‌ عروضى‌، 45). نيز هموست‌ كه‌ وقتى‌ دريافت‌ سنائى‌ به‌ هنگام‌ گردآوري‌ اشعار مسعود سعد، اشعار ديگران‌ را به‌ سهو در ديوان‌ اين‌ شاعر وارد كرده‌ است‌، وي‌ را به‌ اشتباهش‌ متوجه‌ ساخت‌ (مختاري‌، 628، حاشيه‌ 6). سنائى‌ در مثنوي‌ كارنامة بلخ‌ از او ياد كرده‌ است‌ (مدرس‌ رضوي‌، ص‌ «صه‌»)؛ 2. قوام‌ الملك‌ نظام‌الدين‌ ابونصر هبةالله‌ فارسى‌، از رجال‌ و امراي‌ فاضل‌ و با كفايت‌ دربار ابراهيم‌. خانقاه‌ عمد در لاهور يكى‌ از كارهاي‌ خير او بوده‌ است‌ (عوفى‌، 71). وي‌ همان‌ كسى‌ است‌ كه‌ وقتى‌ مورد خشم‌ مسعودبن‌ ابراهيم‌ واقع‌ شد، مسعود سعد نيز به‌ سبب‌ انتساب‌ و ارتباط با اين‌ مرد بزرگ‌ 8 سال‌ در زندان‌ به‌ سر برد (نظامى‌ عروضى‌، همانجا)؛ 3. ابوسهل‌ خجندي‌، وزير سلطان‌ ابراهيم‌ كه‌ قبلاً دبير بارگاه‌ پدر، عم‌ و برادر اين‌ سلطان‌ بود. وي‌ از فحول‌ فضلاي‌ عصر خود بود. سرانجام‌ ابراهيم‌ بر او خشم‌ گرفت‌ و دستور داد هر دو چشم‌ او را ميل‌ كشيدند؛ 4. عبدالحميد بن‌ احمد بن‌ عبدالصمد، وزير زاده‌اي‌ كه‌ پس‌ از ابوسهل‌ خجندي‌ 22 سال‌ وزارت‌ سلطان‌ ابراهيم‌ و 16 سال‌ وزارت‌ مسعود بن‌ ابراهيم‌ را بر عهده‌ داشت‌ و در نشر معدلت‌ و قطع‌ ريشه‌هاي‌ بيداد و احياي‌ رسوم‌ نيك‌ از پدر نامدارش‌ پيشى‌ گرفت‌. وي‌ يكى‌ از ممدوحين‌ ابوالفرج‌ رونى‌ بود و در اوايل‌ سلطنت‌ بهرامشاه‌ بن‌ مسعود به‌ شهادت‌ رسيد (منشى‌ كرمانى‌، 47؛ عقيلى‌، 195)؛ 5. ابوالعلاءعطاءبن‌ يعقوب‌ كاتب‌، يكى‌ از ادبا و شعرا و ارباب‌ منصب‌ عالى‌ در دربار ابراهيم‌ بود كه‌ از طرف‌ اين‌ سلطان‌ با تصدي‌ منصبى‌ (همايى‌، تعليقات‌، 749) يا به‌ قول‌ عوفى‌ (ص‌ 72-73) تبعيد به‌ هندوستان‌ فرستاده‌ شد و همانجا در گذشت‌؛ 6. قاضى‌ ابو حنيفة اسكافى‌ مروزي‌، از شعراي‌ مورد عنايت‌ سلطان‌ ابراهيم‌ و از آشنايان‌ نزديك‌ ابوالفضل‌ بيهقى‌ بود كه‌ به‌ دستور همين‌ سلطان‌ شغل‌ اِشراف‌ِ «تَرْنَك‌»، در ناحية بُست‌، به‌ وي‌ واگذار شد (بيهقى‌، 635). بيهقى‌ 4 قصيده‌ از اشعار اسكافى‌ را در تاريخ‌ خود آورده‌ است‌ كه‌ حكايت‌ از تبحر و قدرت‌ شاعري‌ قاضى‌ ابو حنيفه‌ دارد. مجموع‌ اشعار باقى‌ ماندة اسكافى‌ به‌ 200 بيت‌ مى‌رسد (نفيسى‌، تاريخ‌ نظم‌ و نثر، 44)؛ 7. اميرمسعود سعدبن‌ سلمان‌، كه‌ با پدرش‌ در ساية حمايت‌ سلطان‌ ابراهيم‌ قرار داشتند. وقتى‌ ابراهيم‌ حكومت‌ هندوستان‌ را به‌ فرزند خود محمود داد، مسعود در سلك‌ ندماي‌ وي‌ به‌ آن‌ سرزمين‌ رفت‌. پس‌ از آنكه‌ در 472ق‌/1079م‌ محمود مورد سوءظن‌ و بى‌مهري‌ پدر قرار گرفت‌ و به‌ دستور وي‌ دستگير شد، مسعودسعد هم‌ با ديگر مصاحبان‌ محمود به‌ زندان‌ افتاد. اين‌ رويداد نقطة تيره‌اي‌ در دوران‌ حكومت‌ سلطان‌ ابراهيم‌ به‌شمار مى‌آيد. مورخان‌ و تذكره‌نويسان‌ غالباً او را از اين‌ بابت‌ سرزنش‌ كرده‌اند. نظانى‌ عروضى‌ اين‌ كار ابراهيم‌ را يك‌ «بدنامى‌ در آن‌ خاندان‌ بزرگ‌» خوانده‌ و متحير است‌ كه‌ عمل‌ او را بر چه‌ حمل‌ كند: «بر ثبات‌ رأي‌ يا بر غفلت‌ طبع‌ يا بر قساوت‌ قلب‌ يا بر بددلى‌» (ص‌ 45). به‌ هر حال‌ رفتار وي‌ را به‌ مسعودسعد ناستوده‌ ميداند؛ 8. ابوالفرج‌ رونى‌، از قصيده‌ پردازان‌ نيمة دوم‌ سدة 5 ق‌، مداح‌ سلطان‌ ابراهيم‌ و فرزندش‌ مسعود (رونى‌، جم ) و خواجه‌ محمدبن‌ بهروزبن‌ احمد وزير سلطان‌ ابراهيم‌ (مدرس‌ رضوي‌، ص‌ «صه‌»)؛ 9. حكيم‌ عثمان‌ بن‌ عمر مختاري‌ غزنوي‌ از شعراي‌ بزرگ‌ اواخر قرن‌ 5 و اوايل‌ قرن‌ 6 ق‌ و صاحب‌ ديوان‌ مشتمل‌ بر قصايد و غزليات‌ و قطعات‌، از مداحان‌ سلطان‌ ابراهيم‌، مسعودبن‌ ابراهيم‌ و عضدالدوله‌ شيرزادبن‌ مسعود (همايى‌، تعليقات‌، 11)؛ 10 و 11. حكيم‌ راشدي‌ و جمال‌ الدين‌ ناصربن‌ شمس‌ غزنوي‌ معروف‌ به‌ كافرك‌ غزنوي‌ يا كافرك‌ غزنين‌ از شعراي‌ منسوب‌ به‌ دربار سلطان‌ ابراهيم‌ بوده‌اند كه‌ نامى‌ از آنان‌ در تذكره‌ها آمده‌، ليكن‌ از هر كدام‌ جز چند بيتى‌ باقى‌ نمانده‌ است‌ (نفيسى‌، تاريخ‌ نظم‌ و نثر، 43). آذر بيگدلى‌ (ص‌ 106) ضمن‌ بيان‌ داستانى‌، از قصيده‌اي‌ سخن‌ مى‌گويد كه‌ سنائى‌ (د ح‌ 535ق‌/1141م‌) آن‌ را به‌ هنگامى‌ كه‌ سلطان‌ ابراهيم‌ عازم‌ تسخير قلاع‌ هندوستان‌ بوده‌ در مدح‌ اين‌ سلطان‌ سروده‌ است‌، ليكن‌ با توجه‌ به‌ اينكه‌ چنين‌ قصيده‌اي‌ يا قصايد ديگري‌ در مدح‌ ابراهيم‌ در ديوان‌ سنائى‌ يافت‌ نمى‌شود، و از طرف‌ ديگر آغاز شاعري‌ او مصادف‌ با دوران‌ سلطنت‌ مسعودبن‌ ابراهيم‌ بوده‌ (مدرس‌ رضوي‌، ص‌ «تب‌»، «له‌») سنائى‌ را نمى‌توان‌ از منسوبين‌ دربار ابراهيم‌ دانست‌.
مآخذ: آذر بيگدلى‌، لطفعلى‌ بيگ‌، آتشكده‌، به‌ كوشش‌ جعفر شهيدي‌، تهران‌، 1337ش‌؛ ابن‌اثير، الكامل‌؛ ابن‌ جوزي‌، يوسف‌، مرآةالزمان‌، به‌ كوشش‌ على‌ سويم‌، آنكارا، 1968م‌؛ ابن‌كثير، البداية و النهاية، قاهره‌، 1351- 1358ق‌؛ ابن‌الوردي‌، زين‌الدّين‌ عمر، تتمةالمختصر فى‌ اخبار البشر، به‌ كوشش‌ احمد رفعت‌ البدراوي‌، بيروت‌، 1970م‌؛ ابوالفدا، المختصر فى‌ اخبار البشر، بيروت‌، دارالمعرفة (طبع‌ افست‌)؛ ابوالفرج‌ رونى‌، ديوان‌، به‌ كوشش‌ محمود مهدوي‌ دامغانى‌، مشهد، 1347ش‌؛ بناكتى‌، داوودبن‌ محمد، تاريخ‌، به‌ كوشش‌ جعفر شعار، تهران‌، 1348ش‌؛ بيهقى‌، ابوالفضل‌، تاريخ‌، به‌ كوشش‌ قاسم‌ غنى‌ و على‌اكبر فياض‌، تهران‌، 1362ش‌؛ حسنى‌، عبدالحى‌ّ بن‌ فخرالدين‌، نزهةالخواطر، حيدرآباددكن‌،1382-1402ق‌/1962-1981م‌؛ حسينى‌، صدرالدين‌ على‌، اخبار الدولةالسلجوقية، به‌ كوشش‌ محمد اقبال‌، لاهور، 1933م‌؛ خواندمير، غياث‌الدين‌، دستورالوزراء، به‌ كوشش‌ سعيد نفيسى‌، تهران‌، 1317ش‌؛ دولتشاه‌ سمرقندي‌، تذكرةالشعراء، به‌ كوشش‌ محمد رمضانى‌، تهران‌، 1338ش‌؛ ذهبى‌، شمس‌ الدين‌ محمد، العبر، به‌ كوشش‌ ابوهاجر محمدالسعيد، بيروت‌، 1985م‌؛ زامباور، ادوارد ريتر، نسب‌ نامة خلفا و شهرياران‌، ترجمة محمدجواد مشكور، تهران‌، 1365ش‌؛ سنائى‌، مجدودبن‌ آدم‌، ديوان‌، به‌ كوشش‌ محمدتقى‌ مدرس‌ رضوي‌، تهران‌، 1341ش‌؛ سهبلى‌ خوانساري‌، احمد، «حصارناي‌»، ارمغان‌، س‌ 19 شم 2، تهران‌، 1317ش‌؛ شبانكاره‌اي‌، محمد، مجمع‌ الانساب‌، به‌ كوشش‌ ميرهاشم‌ محدث‌، تهران‌، 1363ش‌؛ عقيلى‌، سيف‌ الدين‌، آثار الوزراء، به‌ كوشش‌ جلال‌الدين‌ حسينى‌ ارموي‌، تهران‌، 1337ش‌؛ عوفى‌، محمد، لباب‌الالباب‌، به‌ كوشش‌ ادوارد براون‌، ليدن‌، 1906م‌؛ غفاري‌، قاضى‌ احمد، تاريخ‌ جهان‌ آرا، تهران‌، 1343ش‌؛ فدائى‌، نصرالله‌، داستان‌ تركتازان‌ هند، به‌ كوشش‌ ع‌. قويم‌، تهران‌، 1341ش‌؛ فرشته‌، محمدقاسم‌، تاريخ‌، كانپور، 1874م‌؛ فصيح‌ خوافى‌، مجمل‌ فصيحى‌، به‌ كوشش‌ محمود فرخ‌، مشهد، 1340ش‌؛ قزوينى‌، يحيى‌، لُب‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ جلال‌ تهرانى‌، تهران‌، 1314ش‌؛ لين‌پول‌، استانلى‌، طبقات‌ سلاطين‌ اسلام‌، ترجمة عباس‌ اقبال‌، تهران‌، 1312ش‌؛ مجمل‌ التواريخ‌ و القصص‌، به‌ كوشش‌ ملك‌ الشعراء بهار، تهران‌، 1318ش‌؛ مختاري‌ غزنوي‌، عثمان‌، ديوان‌، به‌ كوشش‌ جلال‌ الدين‌ همايى‌، تهران‌، 1341ش‌؛ مدرس‌ رضوي‌، محمدتقى‌، مقدمة ديوان‌ سنائى‌، تهران‌، 1341ش‌؛ مستوفى‌، حمدالله‌، تاريخ‌ گزيده‌، به‌ كوشش‌ ادوارد براون‌، لندن‌، 1328ق‌/1910م‌؛ مسعود سعد سلمان‌، ديوان‌، به‌ كوشش‌ غلامرضا رشيد ياسمى‌، تهران‌، 1339ش‌؛ منشى‌ كرمانى‌، ناصرالدين‌، نسائم‌ الاسحار، به‌ كوشش‌ جلال‌ الدين‌ حسنى‌ ارموي‌، تهران‌، 1328ش‌؛ منهاج‌ سراج‌، عثمان‌، طبقات‌ ناصري‌، به‌ كوشش‌ عبدالحى‌ حبيبى‌، تهران‌، 1363ش‌؛ ميرخواند، محمد، روضةالصفا، تهران‌، 1339ش‌؛ نطام‌ الملك‌، حسن‌، سياست‌ نامه‌، به‌ كوشش‌ محمد قزوينى‌، تهران‌، 1344ش‌؛ نظامى‌ عروضى‌، احمد، چهار مقاله‌، به‌ كوشش‌ محمد قزوينى‌، ليدن‌، 1927م‌؛ نفيسى‌، سعيد، «آثار گمشدة ابوالفضل‌ بيهقى‌»، مهر، س‌ 4، شم 2، 1315ش‌؛ همو، تاريخ‌ نظم‌ و نثر در ايران‌، تهران‌، 1344ش‌؛ همايى‌، جلال‌الدين‌، مختاري‌ نامه‌، تهران‌، 1361ش‌؛ همو، تعليقات‌ و مقدمه‌ بر ديوان‌ عثمان‌ مختاري‌، تهران‌، 1341ش‌؛ ياسمى‌، رشيد، مقدمة ديوان‌ مسعود سعد، تهران‌، 1339ش‌؛ نيز:
Bosworth, C.A. X The political and Dynastic History of the Iranian world (A. D. 1000-1217) n The Cambridge Historu of Iran, ed J, A. Boyle, Cambridge, 1968; EI 2 ; Ikram, S. M., History of Muslim Civilisation in India and Pakistan, Lahor, 1982.
مجدالدين‌ كيوانى‌
تايپ‌ مجدد و ن‌ * ا * زا
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 706
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست