responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 698
ابراهيم شاه افشار
جلد: 2
     
شماره مقاله:698



اِبْراهيم‌ْ شاه‌ِ افْشار (مق 1162ق‌/1749م‌)، فرزند ابراهيم‌خان‌ ظهيرالدوله‌ برادر نادرشاه‌ كه‌ پس‌ از برادر خود عليقلى‌ خان‌ عادلشاه‌ (عليشاه‌) مدتى‌ بر بخشهايى‌ از قلمرو افشاريه‌ سلطنت‌ كرد و چون‌ نتوانست‌ از عهدة دفع‌ شاهرخ‌ برآيد، دستگير شد و به‌ فرمان‌ وي‌ به‌ قتل‌ رسيد. وي‌ نخست‌ محمدعلى‌ بيك‌ نام‌ داشت‌، ليكن‌ پس‌ از آنكه‌ پدرش‌ ابراهيم‌خان‌ ظهيرالدوله‌ در شعبان‌ 1151/ نوامبر 1738 در جنگ‌ با لزگيها كشته‌ شد، نادرشاه‌ نام‌ و لقب‌ پدر را بر فرزند نهاد و وي‌ را نيز ابراهيم‌ خان‌ ظهيرالدوله‌ ناميد (مروي‌، 2/676، 3/1036) و پس‌ از چندي‌ او را به‌ جاي‌ پدر به‌ فرمانروايى‌ آذربايجان‌ منصوب‌ كرد. ابراهيم‌خان‌ در اين‌ زمان‌ با شورش‌ شخصى‌ به‌ نام‌ سام‌ ميرزا در اردبيل‌ مواجه‌ شد. اين‌ شخص‌ كه‌ خود را فرزند شاه‌ سلطان‌ حسين‌ صفوي‌ قلمداد مى‌كرد، با گرد آوردن‌ گروهى‌ سر به‌ شورش‌ برداشته‌ بود. ابراهيم‌خان‌ اين‌ فتنه‌ را خواباند و سام‌ را دستگير كرد، اما پس‌ از آنكه‌ بينى‌ او را بريد، رهايش‌ ساخت‌ (همانجا؛ اعتمادالسلطنه‌، 2/1130)، سام‌ ميرزا در 1157ق‌ ديگر بار در داغستان‌ فتنه‌ آغاز كرد، به‌ فرمان‌ نادر او را گرفتند و اين‌بار يك‌ چشمش‌ را نابينا ساختند (همانجا). چندي‌ پس‌ از آن‌، هنگامى‌ كه‌ نادر به‌ سركوبى‌ لزگيها در داغستان‌ مشغول‌ بود، دختر محمدحسين‌خان‌ چمشكزك‌ را به‌ همسري‌ ابراهيم‌خان‌ در آورد (استرابادي‌، جهانگشاي‌ نادري‌، 407؛ حديث‌ نادرشاهى‌، 33-34). سپس‌ او را - كه‌ معلوم‌ نيست‌ چه‌ وقت‌ از حكومت‌ آذربايجان‌ معاف‌ كرد - به‌ فرمانروايى‌ ايالات‌ مركزي‌ ايران‌ منصوب‌ و در 5 رجب‌ 1157 روانة آن‌ ديار كرد (مروي‌، 3/1047). از اين‌ پس‌ به‌ مدت‌ 3 سال‌ تا كشته‌ شدن‌ نادر، نامى‌ از وي‌ در منابع‌ آن‌ عصر ديده‌ نمى‌شود.
پس‌ از آنكه‌ نادرشاه‌ در 1160ق‌/1747م‌ به‌ قتل‌ رسيد و نيروهايش‌ پراكنده‌ شدند، عليقلى‌ خان‌ برادرزاده‌اش‌ با نام‌ عادلشاه‌ به‌ سلطنت‌ رسيد و در 27 جمادي‌ الثانى‌ 1160ق‌ رسماً تاجگذاري‌ كرد. وي‌ نيز برادر كوچك‌تر خود ابراهيم‌خان‌ را به‌ فرمانروايى‌ فارس‌ و ايالات‌ مركزي‌ ايران‌ گماشت‌ و او را به‌ اصفهان‌ فرستاد (همو، 3/1198؛ گلستانه‌، 20-21؛ مفتون‌، 1/484؛ هدايت‌، 9/566).
عادلشاه‌ پس‌ از سركوب‌ كردن‌ قوچان‌ به‌ مازندران‌ رفت‌ و آهنگ‌ آن‌ داشت‌ كه‌ از آنجا عازم‌ مركز ايران‌ شود (گلستانه‌، 21؛ مفتون‌ همانجا). از آن‌ سوي‌ ابراهيم‌ خان‌ كه‌ سلطنت‌ عادلشاه‌ را متزلزل‌ مى‌ديد، در اصفهان‌ با اتخاذ سياستهايى‌ به‌ جلب‌ و جذب‌ نيرو پرداخت‌ و با اميراصلان‌ خان‌ قرخلوي‌ افشار كه‌ از سرداران‌ برجسته‌ و از نزديكان‌ نادر بود و در اين‌ زمان‌ بر آذربايجان‌ فرمانروايى‌ مى‌كرد، طرح‌ دوستى‌ درانداخت‌. اميراصلان‌ خان‌ كه‌ با عادلشاه‌ ميانه‌اي‌ نداشت‌ و نسبت‌ به‌ او بدگمان‌ بود، با ابراهيم‌خان‌ همدست‌ گرديد و قرار شد كه‌ در صورت‌ حملة عادلشاه‌، به‌ اتفاق‌ او را از پاي‌ درآورند (مروي‌، 3/1198؛ گلستانه‌، 28).
در همين‌ هنگام‌ اميراصلان‌ خان‌، سام‌ِ بينى‌ بريده‌ را كه‌ براي‌ چندمين‌ بار شورش‌ كرده‌ بود، دستگير كرد و به‌ اصفهان‌ نزد ابراهيم‌خان‌ فرستاد. در آنجا پس‌ از اندكى‌ او را كشتند (مفتون‌، 1/485-486). از آن‌ پس‌ ابراهيم‌ رسماً از فرمان‌ عادلشاه‌ كه‌ 7 ماه‌ بود در مازندران‌ به‌ عياشى‌ روزگار مى‌گذراند، سر پيچيد (باكيخانوف‌، 156؛ نيبور، 196). عادلشاه‌ براي‌ سركوبى‌ برادر حركت‌ كرد. نخست‌ از راه‌ خدعه‌ براي‌ جلب‌ دوستى‌ ابراهيم‌خان‌ نامه‌هاي‌ محبت‌آميز برايش‌ نوشت‌ و او را نواخت‌، اما چون‌ اين‌ تمهيدات‌ سودي‌ نداد (بازن‌، 58)، سهراب‌ خان‌ گرجى‌ را كه‌ از غلامان‌ مورد اعتمادش‌ بود، به‌ خدمت‌ ابراهيم‌خان‌ فرستاد و در نهان‌ با او قرار گذاشت‌ كه‌ چون‌ به‌ اصفهان‌ رسد، مراقب‌ احوال‌ برادر باشد و حتى‌المقدور او را راضى‌ به‌ آمدن‌ نزد عادلشاه‌ كند، اما ابراهيم‌خان‌ كه‌ به‌ سهراب‌ بدگمان‌ شده‌ بود، در فرصتى‌ مناست‌ او را از ميان‌ برد (آذربيگدلى‌، 369، 370؛ بازن‌، همانجا؛ گلستانه‌، 24- 25؛ مفتون‌، 1/486؛ هدايت‌، 9/567). پس‌ از آن‌ سپاهى‌ افزون‌ بر 5 هزارفغانى‌ به‌ كرمانشاه‌ فرستاد. آنان‌ قلعة آن‌ شهر را به‌ تصرف‌ درآوردند و بر توپخانه‌ و وسايلى‌ كه‌ نادر به‌ منظور حمله‌ به‌ عثمانى‌ در آنجا ذخيره‌ كرده‌ بود، دست‌ يافتند (گلستانه‌، 23-26). سپس‌ نيروهاي‌ خود را گرد آورد و به‌ سوي‌ قزوين‌ به‌ حركت‌ درآمد. اميراصلان‌ خان‌ قرخلو را نيز از آذربايجان‌ فراخواند. عادلشاه‌ با شنيدن‌ اين‌ اخبار هراسان‌ شد و به‌ مقابله‌ شتافت‌. در ميانة سلطانيّه‌ و زنجان‌ دو لشكر به‌ هم‌ رسيدند (مروي‌، 3/1198، 1199)، اما پيش‌ از آنكه‌ جنگى‌ درگيرد، دسته‌هاي‌ زيادي‌ از نيروهاي‌ عادلشاه‌ به‌ ابراهيم‌خان‌ پيوستند و گروهى‌ نيز راه‌ فرار در پيش‌ گرفتند و به‌ سرزمينهاي‌ خود بازگشتند. همين‌ امر سبب‌ شكست‌ او و پيروزي‌ ابراهيم‌خان‌ و اميراصلان‌ خان‌ گرديد. عادلشاه‌ با گروهى‌ اندك‌ از افرادش‌ به‌ تهران‌ گريخت‌ و در آنجا به‌ دست‌ ميرزا محسن‌خان‌ كه‌ حاكم‌ تهران‌ بود، دستگير و به‌ افراد ابراهيم‌خان‌ سپرده‌ شد. آنان‌ او را نزد ابراهيم‌خان‌ بردند و پس‌ از 3 روز به‌ فرمان‌ وي‌ عادلشاه‌ را در 25 سالگى‌ كور كردند (گلستانه‌، 27- 28؛ مفتون‌، 1/487؛ آذربيگدلى‌، 370؛ نامى‌، 10؛ مرعشى‌، 85).
ابراهيم‌خان‌ آنگاه‌ اميراصلان‌ خان‌ افشار را به‌ آذربايجان‌ فرستاد، ولى‌ اندكى‌ بعد درصدد برآمد كه‌ او را نيز - كه‌ در آن‌ موقع‌ قدرت‌ زيادي‌ يافته‌ بود - دفع‌ نمايد. اميراصلان‌ خان‌ در آغاز گمان‌ مى‌برد كه‌ خواهد توانست‌ به‌ آسانى‌ بر ابراهيم‌خان‌ پيروز شود، اما در نبردي‌ كه‌ در حوالى‌ مراغه‌ در محلى‌ به‌ نام‌ «چمن‌ ليلان‌» درگرفت‌، شكست‌ خورد و اندكى‌ بعد دستگير شد و همراه‌ برادرش‌ ساروخان‌ به‌ قتل‌ رسيد (مروي‌، 3/1199؛ گلستانه‌، 28-29؛ مفتون‌، 1/488؛ اديب‌ الشعراء، 101-102). يكى‌ از علل‌ شكست‌ اميراصلان‌ خان‌ اين‌ بود كه‌ آزادخان‌ افغان‌ با افراد زيردست‌ خود پيش‌ از جنگ‌ از اردوي‌ او جدا شده‌ و به‌ ابراهيم‌خان‌ پيوسته‌ بود (مفتون‌، 1/491).
ابراهيم‌خان‌ پس‌ از اين‌ پيروزي‌ قدرتى‌ فراوان‌ به‌ دست‌ آورد و خود را سلطان‌ ابراهيم‌ ناميد و برادرش‌ حسين‌ خان‌ را به‌ حكومت‌ خراسان‌ فرستاد و خو همراه‌ با 120 هزار سپاهى‌ مدت‌ 6 ماه‌ در تبريز اقامت‌ گزيد (مروي‌، 3/1199؛ گلستانه‌، 29). توقف‌ طولانى‌ او در اين‌ شهر خرابى‌ زياد به‌ بار آورد. در همين‌ اوقات‌ به‌ وي‌ خبر رسيد كه‌ شاهرخ‌ را گروهى‌ از طرفدارانش‌ در خراسان‌ به‌ سلطنت‌ برداشته‌اند. ابراهيم‌ شاه‌ هراسان‌ شد و شاهرخ‌ را به‌ آذربايجان‌ خواند و چنين‌ شهرت‌ داد كه‌ پادشاهى‌ حق‌ شاهرخ‌ است‌ و وي‌ آماده‌ است‌ كه‌ سلطنت‌ را به‌ او تفويض‌ نموده‌، خود در خدمتش‌ بايستد. اما در نهان‌ طرحى‌ مى‌ريخت‌ كه‌ چون‌ شاهرخ‌ نزد وي‌ آيد، او را دستگير و خزاين‌ نادري‌ را در مشهد تصاحب‌ كند (همو، 29، 30؛ مفتون‌، 488-489).
شاهرخ‌ در 8 شوال‌ 1161 در مشهد بر تخت‌ سلطنت‌ نشست‌ (استرابادي‌، درة نادره‌، 710). ابراهيم‌ شاه‌ نيز براي‌ مقابله‌ با اين‌ كار در 17 ذيحجة همين‌ سال‌ در تبريز بر اريكة پادشاهى‌ قرار گرفت‌ و سكه‌ به‌ نام‌ خود زد. آنگاه‌ مهدي‌خان‌ افشار را با 30 هزار سوار در تبريز گذاشت‌ و او را سپهسالار كل‌ آذربايجان‌ كرد و خود با سپاهى‌ انبوه‌ از آذربايجان‌ به‌ آهنگ‌خراسان‌ حركت‌ كرد (همان‌، 711؛مفتون‌، 1/489؛ باكيخانوف‌، 157؛ گلستانه‌، 30-31). در بين‌ راه‌ عادلشاه‌ كور را كه‌ همراهش‌ بود، در قم‌ بر جاي‌ گذاشت‌ و به‌ سمت‌ خراسان‌ روانه‌ گرديد. لشكر انبوه‌ ابراهيم‌ شاه‌ را دسته‌هاي‌ گوناگون‌ تشكيل‌ مى‌دادند كه‌ هرگاه‌ اندك‌ تبعيضى‌ در ميان‌ آنها معمول‌ مى‌گرديد، كشمكشها به‌ وجود مى‌آمد. در اين‌ سفر ميان‌ ازبكها و افاغنه‌ از يك‌سو و افراد قزلباش‌ از سوي‌ ديگر جدالى‌ در گرفت‌ كه‌ چون‌ ابراهيم‌ شاه‌ نتوانست‌ آن‌ را مهار كند، سرانجام‌ به‌ از هم‌ پاشيدن‌ نيروهايش‌ انجاميد. قزلباشان‌ او را رها كرده‌ به‌ وطن‌ خود شتافتند (استرابادي‌، درة نادره‌، 714؛ گلستانه‌، 31 به‌ بعد؛ مفتون‌، 2/1-2؛ مرعشى‌، 86). گروهى‌ نيز به‌ لشكر شاهرخ‌ شاه‌ پيوستند (نامى‌، 11). ناگزير ابراهيم‌ شاه‌ از هجوم‌ به‌ خراسان‌ منصرف‌ شد و راه‌ قم‌ در پيش‌ گرفت‌. در آن‌ شهر قزلباشان‌ كه‌ زودتر به‌ آنجا رسيده‌ بودند، مير سيدمحمد متولى‌ روضة مقدس‌ مشهد را - كه‌ چندي‌ بعد با نام‌ شاه‌ سليمان‌ ثانى‌ مدتى‌ كوتاه‌ در مشهد به‌ حكومت‌ پرداخت‌ - به‌ سركشى‌ در برابر او وا داشتند (گلستانه‌، 32 به‌ بعد). در نتيجه‌ ابراهيم‌ شاه‌ به‌ ازبكان‌ و افاغنه‌ دستور داد به‌ شهر حمله‌ كنند، اما آزادخان‌ افغان‌ كه‌ تا اين‌ هنگام‌ به‌ او وفادار مانده‌ بود، همراه‌ با لشكريان‌ فراوان‌ خود از او جدا شد و به‌ ميرسد محمد متولى‌ پيوست‌. ابراهيم‌ شاه‌ ديگر نتوانست‌ مقاومت‌ كند و ناگزير با گروهى‌ از افغانها به‌ كاشان‌ رفت‌ و چون‌ افغانها در آن‌ شهر به‌ غارت‌ پرداختند، آنان‌ را رها كرد و در قلعة قلاپور (بين‌ قزوين‌ و ساوه‌) متحصن‌ گرديد (مرعشى‌، 87؛ گلستانه‌، 33). از سوي‌ ديگر شاهرخ‌ كه‌ با سپاه‌ خويش‌ از خراسان‌ حركت‌ كرده‌ بود، در استراباد اردو زد و موسى‌خان‌ افشار طارمى‌ را به‌ منصب‌ سرداري‌ ايالات‌ مركزي‌ ايران‌ تعيين‌ و دفع‌ ابراهيم‌ شاه‌ را به‌ او واگذار كرد. ابوالفتح‌ خان‌ بختياري‌ را نيز كه‌ پيش‌ از آن‌ از سوي‌ ابراهيم‌ شاه‌ حاكم‌ اصفهان‌ بود، به‌ فرمانروايى‌ اين‌ شهر منصوب‌ داشت‌ و خود به‌ خراسان‌ بازگشت‌ (آذر بيگدلى‌، 370؛ مفتون‌، 2/2-3). ساكنان‌ قلعة قلاپور نيز ابراهيم‌ شاه‌ را دستگير كردند و نزد موسى‌خان‌ افشار طارمى‌ فرستادند. اين‌ خبر به‌ آگاهى‌ شاهرخ‌ رسيد و او دستور داد كه‌ ابراهيم‌ شاه‌ را به‌ مشهد ببرند، اما در ميان‌ راه‌ به‌ فرمان‌ او نخست‌ وي‌ را كور كرده‌ آنگاه‌ به‌ قتل‌ رسانيدند. عادلشاه‌ را نيز هنگام‌ ورود به‌ مشهد از ميان‌ برداشتند (آذر بيگدلى‌، 371؛ گلستانه‌، 36؛ مفتون‌، 2/2-3). رستم‌الحكما شرحى‌ در مورد پراكنده‌ شدن‌ لشكريان‌ ابراهيم‌ و دستگيري‌ او به‌ دست‌ داده‌ است‌ (ص‌ 222-224) كه‌ با مندرجات‌ مآخذ ديگر وفق‌ نمى‌دهد.
افزون‌ بر آنچه‌ گفته‌ شد، ابراهيم‌ شاه‌ در هنگام‌ قدرت‌، سپاهى‌ براي‌ سركوبى‌ كريم‌خان‌ زند فرستاد. كريم‌خان‌ پيش‌ از آن‌ همراه‌ با برادرش‌ صادق‌خان‌ مدتى‌ در سپاه‌ ابراهيم‌ شاه‌ جزو سرداران‌ او بود و وي‌ را در جنگها ياري‌ مى‌رساند، ولى‌ در اين‌ زمان‌ همراه‌ با ايل‌ زند در قرية «پريه‌» جاي‌ گرفته‌ و سر از اطاعت‌ وي‌ بر تافته‌ بود و چون‌ لشكر ابراهيم‌ شاه‌ به‌ او تاخت‌، آنان‌ را از پاي‌ درآورد و گريزاند (فسايى‌، 1/205؛ مدرس‌ رضوي‌، 452). بر اساس‌ آنچه‌ رستم‌ الحكما آورده‌ و بر خلاف‌ مشهور، ابراهيم‌ شاه‌ در دوران‌ حكومت‌ خود ضمن‌ جنگهايى‌ كه‌ با محمدحسن‌خان‌ قاجار كرد، فرزند او آقامحمدخان‌ را دستگير و اخته‌ كرد (ص‌ 65، 238). مآخذ ديگر اخته‌ كردن‌ آقامحمدخان‌ را به‌ عادلشاه‌ نسبت‌ داده‌اند.
دوران‌ پادشاهى‌ ابراهيم‌ شاه‌ با لشكركشيها و جنگهاي‌ مداوم‌ او سرنوشت‌ اندوه‌باري‌ براي‌ توده‌هاي‌ مردم‌ كه‌ بار جنگ‌ بر دوش‌ آنان‌ بود، در پى‌ داشت‌. آمدن‌ او به‌ مركز ايران‌ و مخالفت‌ او با برادرش‌ عادلشاه‌ در وضع‌ زندگى‌ مردم‌ آن‌ ولايات‌ تأثير نامطلوب‌ بر جاي‌ نهاد. وي‌ براي‌ تأمين‌ مخارح‌ لشكركشيها و مقابله‌ با برادرش‌ مالياتهاي‌ سنگينى‌ بر مردم‌ تحميل‌ كرد. ميرزا محمد كلانتر فارس‌ كه‌ خود شاهد زورگويى‌ مأموران‌ اعزامى‌ او به‌ فارس‌ بود، از تعديات‌ آنان‌ شرحى‌ به‌ دست‌ داده‌ (ص‌ 33-34) و آورده‌ است‌ كه‌ در يكى‌ از آن‌ سالها وي‌ 20 هزار خروار غله‌ براي‌ سيورسات‌ از فارس‌ خواسته‌ بود.
ابراهيم‌ شاه‌ در صفر 1162 فرمانى‌ صادر كرد و همة املاك‌ كليسايى‌ را به‌ آنتوان‌، خليفة گرجستان‌، واگذار نمود و خلعتى‌ نيز براي‌ او فرستاد. متن‌ اين‌ فرمان‌ را اعتمادالسلطنه‌ آورده‌ است‌ (2/1146). منشور ديگر او را نادر ميرزا نقل‌ كرده‌ (ص‌ 261-262) كه‌ بر اساس‌ آن‌ ابراهيم‌ شاه‌ در ذيحجة 1161 ميرزا محمد شفيع‌ را به‌ وزارت‌ آذربايجان‌ برگزيده‌ است‌. سجع‌ مهر او در اين‌ فرمان‌ «سلام‌ على‌ ابراهيم‌» است‌. اما در همين‌ ايالت‌ هم‌ مردم‌ تحمل‌ و طاقت‌ گرانى‌ بيش‌ از حد اجناس‌ و زورگويى‌ مهدي‌خان‌ افشار حاكم‌ منصوب‌ از سوي‌ او را نياوردند و گروهى‌ همدست‌ گرديده‌ به‌ سراي‌ حكومتى‌ هجوم‌ بردند. مهدي‌خان‌ ياراي‌ مقاومت‌ نداشت‌ و پس‌ از اندكى‌ پايداري‌ به‌ دست‌ شورشيان‌ به‌ هلاكت‌ رسيد (اديب‌ الشعراء، 104- 105).
وزارت‌ابراهيم‌شاه‌رادر دوران‌ سلطنتش‌، زكرياخان‌ كزازي‌ برعهده‌ داشت‌. اين‌ شخص‌ پس‌ از ابراهيم‌ شاه‌ نيز چندي‌ اين‌ عنوان‌ را يافت‌ (گلستانه‌، 172). از كارهاي‌ نيك‌ ابراهيم‌ شاه‌، اعزام‌ مير سيدمحمد متولى‌ به‌ قم‌، هنگام‌ حركت‌ به‌ سوي‌ خراسان‌ بود. مير سيدمحمد موظّف‌ شد كه‌ سدّ رودخانة نزديك‌ شهر را كه‌ اغلب‌ اوقات‌ باعث‌ خرابى‌ صحن‌ مقدس‌ حضرت‌ معصومه‌ و قم‌ مى‌گرديد، همچنين‌ بقعه‌ و ضريح‌ حضرت‌ معصومه‌ را ترميم‌ و حصار شهر را باز سازي‌ كند (همو، 31، 37،398؛ مرعشى‌، 98-99). از شاعران‌ و دانشمندان‌ آن‌ عصر، آذر بيگدلى‌ پس‌ از قتل‌ نادر زمانى‌ در سلك‌ ملازمان‌ او درآمد و از الطافش‌ برخوردار شد. وي‌ خود به‌ اين‌ معنى‌ اشاره‌ كرده‌ است‌ (ص‌ 433).
از ابراهيم‌ شاه‌ چند فرزند به‌ نامهاي‌ حسن‌ميرزا، رحيم‌ ميرزا، حسين‌ ميرزا، قاسم‌ ميرزا و القاص‌ ميرزا برجاي‌ ماند. 3 تن‌ آخر را كه‌ كوچك‌تر بودند، شاهرخ‌ در محرم‌ 1163ق‌ خفه‌ كرد. فرزندان‌ ديگر او به‌ امر مير سيدمحمد متولى‌ از بند رها شدند، اما برخى‌ اين‌ افراد را فرزندان‌ ابراهيم‌خان‌ ظهيرالدوله‌ پدر او دانسته‌اند (مدرس‌ رضوي‌، 399-400).
مآخذ: آذر بيگدلى‌، لطفعلى‌ بيگ‌، آتشكده‌، به‌ كوشش‌ جعفر شهيدي‌، تهران‌، 1337ش‌؛ اديب‌ الشعراء (افشار محمودلو)، عبدالرشيد، تاريخ‌ افشار، به‌ كوشش‌ پرويز شهريارافشارومحمودراميان‌،تبريز، 1345-1346ش‌؛استرابادي‌،ميرزا مهدي‌خان‌، جهانگشاي‌ نادري‌، به‌ كوشش‌ عبدالله‌ انوار، تهران‌، 1341ش‌؛ همو، درة نادره‌، به‌ كوشش‌ جعفر شهيدي‌، تهران‌، 1341ش‌؛ اعتمادالسلطنه‌، محمدحسن‌خان‌، تاريخ‌ منتظم‌ ناصري‌، به‌ كوشش‌ محمداسماعيل‌ رضوانى‌، تهران‌، 1364؛ بازن‌ (پادري‌)، نامه‌هاي‌ طبيب‌ نادرشاه‌، ترجمة على‌اصغر حريري‌، به‌ كوشش‌ حبيب‌ يغمايى‌، تهران‌، 1340ش‌؛ باكيخانوف‌، عباسقلى‌ آقا، گلستان‌ارم‌، به‌ كوشش‌ عبدالكريم‌ على‌زاده‌ و ديگران‌، باكو، 1970م‌؛ حديث‌ نادرشاهى‌، به‌ كوشش‌ رضا شعبانى‌، تهران‌، 1356ش‌؛ رستم‌ الحكما، محمدهاشم‌ آصف‌، رستم‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ محمد مشيري‌، تهران‌، 1352ش‌؛ فسايى‌، ميرزا حسن‌، فارسنامة ناصري‌، تهران‌، 1313ق‌ ؛ كلانتر، محمد، روزنامه‌، به‌ كوشش‌ عباس‌ اقبال‌، تهران‌، 1325ش‌؛ گلستانه‌، ابوالحسن‌، مجمل‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ محمدتقى‌ مدرس‌ رضوي‌، تهران‌، 1344ش‌؛ مدرس‌ رضوي‌، محمدتقى‌، حواشى‌ بر مجمل‌ التواريخ‌ گلستانه‌؛ مرعشى‌ صفوي‌، ميرزا محمدخليل‌، مجمع‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ عباس‌ اقبال‌، تهران‌، 1362ش‌؛ مروي‌، محمدكاظم‌، عالم‌ آراي‌ نادري‌، به‌ كوشش‌ محمدامين‌ رياحى‌، تهران‌، 1364ش‌؛ مفتون‌ دنبلى‌، عبدالرزاق‌ بيك‌، تجربةالاحرار و تسليةالابرار، به‌ كوشش‌ حسن‌ قاضى‌ طباطبايى‌، تبريز، 1349ش‌؛ نادر ميرزا، تاريخ‌ و جغرافى‌ دارالسلطنة تبريز، به‌ كوشش‌ محمد مشيري‌، تهران‌، 1360ش‌؛ نامى‌ اصفهانى‌، ميرزا محمدصادق‌، تاريخ‌ گيتى‌ گشا، به‌ كوشش‌ سعيد نفيسى‌، تهران‌، 1363ش‌؛ نيبور، كارستن‌، سفرنامه‌، ترجمة پرويز رجبى‌، تهران‌، 1354ش‌؛ هدايت‌، رضاقلى‌ خان‌، روضةالصفاي‌ نادري‌، تهران‌، 1339ش‌.

على‌ آل‌داود
تايپ‌ مجدد و ن‌ * 1 * زا
ن‌ * 2 * زا
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 698
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست