اِبْراهيمْ خليلخانِ جَوانشير، فرمانرواي قراباغ در اوايل دوران قاجار كه
مدتها با آقا محمدخان قاجار كشمكش داشت و سرانجام در 1221ق/1806م در بيرون
قلعة شوشى به تحريك روسها كشته شد. وي از ايل جوانشير بود. اين ايل از
تركستان و از قبايل اوشيرخان بن يلدوزخان بوده است (هدايت، 9/296). به
روايتى ايل جوانشير از زمان شاه عباس دوم صفوي به بعد در قراباغ و اَرّان
مىزيسته و در آنجا نفوذ و قدرت داشتهاند. پدر ابراهيم خليلخان يعنى
پناهخان قراباغى نخست جارچى نادرشاه بود، و پس از قتل نادر همراه گروهى
از ايل خود به غوريان رفت. چون احمد شاه ابدالى استقلال يافت، ايل
جوانشير را از غوريان به كابل كوچانيد، اما پناه خان قراباغى پدر ابراهيم
خليل به قراباغ آمد و در آنجا ساكن شد و به تدريج قلعة پناهآباد مشهور به
قلعة شوشى را بنا نهاد و مردم قرية شوشى را در داخل آن قلعه اسكان داد و
سكهاي نيز به نام پناهآبادي ضرب كرد. پس از او فرزندش ابراهيم، در
استحكام قلعه و آبادانى اطراف آن كوشش كرد و از اطاعت آقا محمدخان قاجار
سرباز زد و با او به ستيز پرداخت (همو، 9/297؛ جهانگير ميرزا، 24- 25؛
باكيخانوف، 158).
ابراهيم خليل هنگامى كه پدرش، پناهخان قراباغى، مشغول احداث قلعة شوشى
بود، به عنوان گروگان نزد فتحعلى خان افشار مىزيست و در آن وقت كريمخان
زند به تدريج قدرت مىيافت. پناهخان قراباغى فرصت را غنيمت شمرد و نزد
كريمخان شتافت و او را در تسخير شهر اروميه و شكست فتحعلى خان افشار
(1176ق/1762م) ياري رساند. كريمخان نيز براي سپاس از ياريهاي او، ابراهيم
فرزند پناهخان را لقب خانى بخشيد و به قراباغ فرستاد (همو، 158، 162). در
واقع حكومت او بر اين منطقه از همين سال آغاز مىشود.
ابراهيم خليلخان با استفاده از آشوبهاي سياسى پس از مرگ كريمخان عملاً
علم استقلال برافراشت. چنين مىنمايد كه او تا اوايل 1207ق/1792م كه آقا
محمدخان در ديگر نواحى ايران به سركوب مخالفان اشتغال داشت، در مقر
حكمرانى خود آسوده مىزيست و تنها مدتى صادقخان شقاقى را كه در حوالى
سراب از آقا محمدخان شكست خورده بود، در قلعة شوشى پناه داد (ساروي، 284).
در همين سال آقا محمدخان يكى از سرداران خود، سليمانخان قاجار را به
آذربايجان فرستاد و او همة ياغيان و سركشان را به اطاعت درآورد، اما ابراهيم
خليلخان از آمدن نزد او خودداري كرد و پسر عم خود عبدالصمد بيگ را با هدايا و
پيشكشهايى به تبريز فرستاد و درخواست كرد كه زمستان آن سال را براي ترتيب
اسباب سفر به او مهلت دهند. سليمانخان پس از مدتى اقامت در آذربايجان در
اواخر ربيعالاول همين سال از آذربايجان به مازندران و از آنجا به تهران
رفت و عبدالصمد بيگ را نيز همراه خود برد و به عنوان گروگان نگه داشت (همو،
347، 351، 377، 388، 389؛ اعتمادالسلطنه، 3/54). بعداً عبدالصمد بيگ همراه آقا
محمدخان به كرمان رفت، اما در حين محاصرة شهر گريخت و قصد داشت كه به
قراباغ برود كه در نزديكى تهران دستگير شد و به هلاكت رسيد. ابراهيم
خليلخان از اين خبر هراسان شد و ديگر بار از رفتن نزد آقا محمدخان پوزش
خواست (هدايت، 9/261؛ اعتمادالسلطنه، 3/57؛ سپهر، 1/70).
آقا محمدخان چون از تسليم شدن ابراهيمخليل مأيوس گرديد، در 15 شوال 1209
براي سركوب و تصرف كامل نواحى تحت حكومت او، از تهران حركت كرد و چون
ابراهيمخان براي جلوگيري از حركت او پل خداآفرين را در نزديكى شوشى منهدم
كرد، سليمانخان قاجار را به تعمير آن مأمور ساخت. ابراهيم به منظور مقابله
با آقا محمدخان از فرمانروايان شيروان و شماخى و دربند ياري خواست، اما خان
قاجار اين نيروها را به سرعت در هم شكست و در نزديكى پل خداآفرين اردو زد
(هدايت، 9/262-264؛ اعتمادالسلطنه، 3/58 -59)، آنگاه قلعة شوشى را محاصره كرد.
ابراهيم خليلخان با سپاهى نزديك به 10 هزار تن از حصار بيرون آمد و با
آنكه به سختى مقاومت كرد، سرانجام شكست خورد و به درون قلعه پناه برد. در
بيرون قلعه برادرزادگان او، محمدبيك و اسدالله بيك، ايستادگى كردند، اما به
دست پيرقلىخان و عبداللهخان از سرداران آقا محمدخان دستگير شدند. اسارت
آنان سبب نرمى و آشتىپذيري ابراهيم خليل گرديد. ابراهيم خليل متعهد شد كه
هدايايى تقديم دارد و از آن پس به آقا محمدخان خراج بپردازد، ولى ضعف
پيري را بهانه آورد و از حضور نزد آقا محمدخان پوزش خواست و يكى از فرزندان
خود را به عنوان گروگان نزد او فرستاد. آقا محمدخان كه خود عزم تفليس و
سركوب هراكليوس فرمانرواي گرجستان را داشت، به همين اندازه بسنده كرد و
پس از حدود يك ماه توقف در آنجا راه گرجستان را در پيش گرفت (ساروي،
396-399؛ اعتمادالسلطنه، 3/58 -59؛ باكيخانوف، 174؛ هدايت، 9/265-269؛ مفتون،
مآثر سلطانيه، 23؛ سپهر، 1/71-73).
ابراهيم خليلخان پس از اين حوادث نامهاي به زبوف، سردار روس كه از
جانب كاترين دوم امپراتور روسيه مأمور تسخير آن حوالى شده و تا دشت مغان
پيش رفته بود، نوشت و اظهار اطاعت و بندگى كرد، اما در همان هنگام كاترين
درگذشت و الكساندر پل اول فرمان داد كه قواي روس از داغستان مراجعت كند.
اين خطر بدينگونه رفع شد، اما آقا محمدخان كه از سازش ابراهيم خليل با
روسها آگاه شده و بسيار خشمناك گرديدهبود (باكيخانوف، 178-179؛
شميم،28)،در1211ق/ 1796م به قصد براندازي او و تصرف قراباغ و داغستان از
تهران حركت كرد. هر چند ابراهيمخان براي ممانعت از حركت او پل ارس را
خراب كرد، اما آقا محمدخان با زحمت از آن رود گذشت و خود را به نزديك قلعة
شوشى رساند. ابراهيم خليلخان هراسان شد، قلعه را رها كرد و با زن و
فرزندانش به داغستان گريخت. خان قاجار قلعه را متصرف شد و خزاين و اموال
آنجا را به غنيمت گرفت (ساروي، 441، 442؛ مفتون، مآثرسلطانيه، 24؛ سپهر، 1/83
-84، اعتمادالسلطنه، 3/62، 63).
اندكى پس از اين حادثه در 21 ذيحجة همان سال آقا محمدخان در همانجا به دست
دو تن از نوكرانش به قتل رسيد (مفتون، همانجا، 24؛ خورموجى، 10) و لشكريانش
پراكنده شدند و هر گروهى به سمتى رفتند. ابراهيم خليلخان از فرصت استفاده
كرد و بىدرنگ به مقر حكمرانى خود بازگشت. در آنجا پيكر شاه مقتول را موقتاً
به خاك سپرد و آنگاه كه فتحعلى شاه آن را از او خواست، براي اينكه
روابطش با شاه جديد ايران حسنه شود، جسد آقامحمدخان را با احترام فراوان
همراه با فرزندش ابوالفتح خان به تهران فرستاد (ساروي، 459؛ باكيخانوف،
181).
در سالهاي نخستين پادشاهى فتحعلى شاه، ابراهيم خليل همچنان بر قراباغ
فرمان مىراند، اما با روسها ارتباط بيشتري داشت. در 1217ق/1802م پدرزن خود
را ياري رساند تا نواحى گنجه را نيز متصرف شود و طوري قدرت به هم رساند كه
حتى هراكليوس والى گرجستان مجبور شد با آنان به مدارا رفتار كند (همو، 185).
در 1219ق فتحعلى شاه براي سركوب گردنكشان داخلى به ويژه ابراهيم
خليلخان كه همچنان با روسها مرتبط بود، به آذربايجان رفت. در همين سال
جنگهاي پراكندهاي ميان دو كشور در گرفت كه به نتيجهاي نرسيد. سال بعد به
واسطة تعرض ابراهيم خليل كه در اين وقت رسماً دست نشاندة روسيه شده بود،
مجدداً آتش جنگ شعلهور شد. فتحعلى شاه خود از چمن سلطانيه به ارس رفت.
عباس ميرزا نيز قواي خود را آماده كرد و تصميم به فتح گنجه گرفت، اما شاه
به او فرمان داد كه هر چه زودتر كار ابراهيم خليلخان را يكسره كند.
ابراهيم خليل كه در آن هنگام از مساعدت و همكاري با روسها پشيمان شده بود،
نامهاي به فتحعلى شاه فرستاد و ضمن اظهار ندامت، آمادگى خود را براي كمك
به قواي ايران اعلام كرد. نوة او جعفرقلى خان پسر محمدحسن خان، كه آرزوي
جانشينى جدّ خود و حكومت قراباغ را در سر مىپروراند، روسها را از اين نقشه
آگاه ساخت. دستهاي از سپاهيان روسى به همراهى جعفرقلى شبانه بر بالين
ابراهيم خليلخان شتافتند و او را همراه با 31 تن از بستگانش هلاك كردند (23
ربيعالاول 1221ق/10 ژوئن 1806م) (مفتون، مآثر سلطانيه، 144، 169-171؛ سپهر،
1/150؛ بامداد، 1/13؛ شميم 62). جعفرقلى خان نيز از اين كار خود سودي نبرد،
چه روسها به سبب مخالفت ايلات قراباغ حكومت آنجا را به او ندادند و
مهديقلى خان، يكى از فرزندان ابراهيم خليل را به اين سمت گماشتند (هدايت،
9/422).
از حوادث ديگر دوران او كه منحصراً مفتون آن را در تجربة الاحرار آورده،
هجوم جواد بيگ فرزند ابراهيم خليل همراه با نظر عليخان شاهسون حاكم اردبيل
به تبريزاست. براثراين تهاجم كه حدود 10 هزار تن در آن شركت داشتند، گروه
زيادي از اهالى تبريز كشته شدند و خرابى و خسارات فراوان به بار آمد
(2/241-243).
ابراهيم خليل خان زنان و فرزندان متعدد داشت كه نام بعضى از آنها در
منابع آمده است (براي نمونه نك: هدايت، 9/422، 425). پسران او، اينان
بودند: مهدي قلىخان كه پس از پدر جانشين او شد، محمدحسن خان كه فرزندش
جعفرقلىخان، جد خود را به قتل رساند (باكيخانوف، 188، 189؛ هدايت، 9/404؛
اعتمادالسلطنه، 3/87)، عباسقلى خان جوانشير كه مدتى حاكم كرمان شد و
مأموريت سركوب سركشان آنجا را بر عهده داشت (صديقالممالك، 311)، جواد بيگ
كه در حمله به تبريز دست داشت (مفتون، تجربة الاحرار، 2/241)، مهدي خان
شوشى كه پس از مرگ برادرش مهدي قلى خان در 1235ق/1820م، به سرپرستى
ايلات قراباغ و حكومت آنجا رسيد (قائم مقامى، 1/422)، و بالاخره كوچكترين
پسر او ابوالفتحخان كه در جنگهاي دوم ايران و روس در خدمت عباس ميرزا بود
و كمكهاي ارزشمندي به قواي ايران كرد و چون قراباغ به تصرف روسها درآمد،
به ايران كوچ كرد و از آن پس صاحب مقامات دولتى گرديد (مفتون، مآثر
سلطانيه، 40؛ قائم مقامى، 1/368).
از دختران او يكى به نام آغاباجى به همسري فتحعلى شاه درآمد و چون از
شاه فرزندي نياورد، دو تن از فرزندان فتحعلى شاه را به رسم پسري و دختري
به او دادند تا آنان را تربيت كند (عضدالدوله، 14، 42). دختر ديگرش همسر
حسينخان دنبلى خويى بود. هنگامى كه اين امير نزد آقا محمدخان آمد و مورد
استمالت قرار گرفت و حكومت تبريز به او محول گرديد، آقا محمدخان اين زن را
در حقيقت به عنوان گروگان به قزوين فرستاد (ساروي، 286؛ سپهر، 1/57). دختر
ديگر ابراهيم خليل به نام گوهر آغا، در تهران مىزيست و چون خواهرش همسر
شاه بود، او خود را خالة همة فرزندان فتحعلى شاه مىدانست (سعادت نوري،
279).
داوري مورخان عصر دربارة ابراهيم خليلخان، على رغم خيانتهاي مكرر و
سرسپردگى وي به روسها چندان نامساعد نيست. هدايت در روضةالصفاي ناصري بارها
در ضمن شرح حوادث گوناگون نام او را به ميان آورده و با لحن ستايشآميزي
از وي ياد كرده و پس از قتلش او را شهيد خوانده است (9/420-422، 425).
عبدالرزاق بيك مفتون دنبلى نيز شخصاً با ابراهيمخان ملاقات كرده و يك بار
نيز از تبريز به عزم ديدار او رهسپار قراباغ شده است ( تجربةالاحرار، 1/190).
به گفتة همو وي به دانشمندان و فاضلان عصر احترام فراوان مىنهاده است،
چنانكه ملارضاي تبريزي را كه از علماي آن دوره بوده و مدتى در نزد سليمان
پاشا والى بغداد مىزيسته، به قراباغ خواند، و وي در آنجا با عزت روزگار
گذراند (همان، 1/189-193).
مآخذ: اعتمادالسلطنه،محمدحسن، تاريخمنتظمناصري، تهران،1300ق؛ باكيخانوف،
عباس قلى، گلستان ارم، به كوشش عبدالكريم علىزاد.، باكو، 1970م؛ بامداد،
مهدي، تاريخ رجال ايران، تهران، 1347-1353ش؛ جهانگير ميرزا، تاريخ نو، به
كوشش عباس اقبال، تهران، 1327ش؛ خورموجى، محمدجعفر، حقايق الاخبار ناصري،
به كوشش حسين خديوجم، تهران، 1363ش؛ ساروي، محمد فتحالدين، تاريخ محمدي،
نسخة خطى كتابخانة مجلس شوراي سابق، شم 10705؛ سپهر، محمدتقى، ناسخ التواريخ
(قاجاريه)، به كوشش محمدباقر بهبودي، تهران، 1344ش؛ سعادت نوري، حسين،
رجال دورة قاجار، تهران، 1364ش؛ شميم، علىاصغر، ايران در دورة سلطنت قاجار،
تهران، 1342ش؛ صديقالممالك، ابراهيم، منتخبالتواريخ مظفري، تهران، 1326ق؛
عضدالدوله،سلطان احمدميرزا، تاريخعضدي، بهكوشش عبدالحسين نوايى، تهران،
1355ش؛ قائم مقامى، جهانگير، نامههاي پراكندة قائم مقام فراهانى، تهران،
1357ش؛ مفتون دنبلى، عبدالرزاق، تجربةالاحرار و تسليةالابرار، به كوشش حسن
قاضى طباطبايى، تبريز، 1349-1350ش؛ همو، مآثر سلطانيه، به كوشش غلامحسين
صدري افشار، تهران، 1351ش؛ هدايت، رضاقلى خان، روضة الصفاي ناصري، تهران،
1339ش.