responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 688
ابراهيم خليل (ع)
جلد: 2
     
شماره مقاله:688

اِبْراهيم‌ِ خَليل‌ (ع‌)، دومين‌ پيامبر اولوالعزم‌، نياي‌ بزرگ‌ عرب‌ از طريق‌ پسرش‌ اسماعيل‌، و بنى‌ اسرائيل‌ از طريق‌ پسر ديگرش‌ اسحاق‌.
شكلهاي‌ گوناگون‌ اين‌ نام‌ در منابع‌ دينى‌ و غير دينى‌، با افزايش‌، ادغام‌، يا جابجايى‌ حروف‌ و هجاها مى‌تواند حاكى‌ از شهرت‌ و رواج‌ آن‌ در منطقة هلال‌ خصيب‌ باشد. شكل‌ ابرام‌1 در نخستين‌ موضعى‌ كه‌ عهد عتيق‌ به‌ آن‌ اشاره‌ كرده‌ (پيد، 11: 26)، همچون‌ نامهاي‌ يعقوب‌ و يوسف‌ در سده‌هاي‌ 20 و 19ق‌م‌، در ميان‌ آموريها و ساير اقوام‌ منطقه‌ ديده‌ شده‌ است‌ (البرايت‌، 3 ؛ سوسه‌، 233). نيز شكلهاي‌ ا - با - را - ما2؛ ا - بام‌ - را - ما3؛ اب‌ - را - مو4؛ اب‌ - را - ما5 در كتيبه‌هاي‌ بابلى‌ و آشوري‌ (الدر، 42؛ سوسه‌، 263؛ الموسوعة، 1/38)؛ ا - با - ام‌ - را - ما6؛ ا - با - ام‌ - را - ام‌7 در كتيبه‌هاي‌ اكدي‌ ( جودائيكا، ديده‌ شده‌ است‌. جواليقى‌ نيز شكلهاي‌ اِبراهام‌، اِبراهْم‌، اِبراهِم‌ را ذكر كرده‌ و آنرا نامى‌ كهن‌ و غير عربى‌ دانسته‌ است‌ ( المعرب‌، 13). نووي‌ همان‌ شكلها را بدون‌ الف‌ ميانى‌ (اِبرهام‌، اِبرهُم‌، اِبرهِم‌، و جمع‌ آن‌: بَراهِم‌ و بَراهِمه‌) نقل‌ كرده‌ است‌ (1(1)/98). اگر در اصالت‌ اشعار اميةبن‌ ابى‌ صلت‌ كه‌ در آن‌ از «ابراهيم‌» به‌ همين‌ شكل‌ نام‌ برده‌ شده‌ (شيخو، 1/229، 230) ترديد روا باشد، ظاهراً كهن‌ترين‌ منبعى‌ كه‌ اين‌ نام‌ را به‌ شكل‌ «ابراهيم‌» ضبط كرده‌ قرآن‌ است‌. در حالى‌ كه‌ شكل‌ برهام‌ (روايت‌ ابن‌ هشام‌؟) و بَرْهَم‌ بن‌ بُنَج‌ در كتيبه‌هاي‌ صفا (جعفري‌، قابل‌ مقايسه‌ با شكلهاي‌ ديگر ابراهيم‌ نيز هست‌.
دربارة معناي‌ اَبرام‌، نخستين‌ بخش‌ آن‌ (اَب‌) به‌ معناي‌ پدر، بى‌شك‌ سامى‌ است‌. دومين‌ بخش‌ رابه‌ احتمال‌ از Raamu اكدي‌ به‌ معناي‌ دوست‌ داشتن‌، يا از Rwm سامى‌ غربى‌ به‌ معناي‌ بلند مرتبه‌ يا عالى‌ دانسته‌اند. بر اين‌ قياس‌، معناي‌ «پدر عالى‌ يا متعالى‌» را براي‌ «اَبرام‌» نمى‌توان‌ نامحتمل‌ شمرد ( جودائيكا، همانجا ). همچنين‌ معنايى‌ كه‌ براي‌ اَبراهام‌8 (شكل‌ كاملاً گويشى‌ آن‌: اَوْرَهام‌) - پدر امتهاي‌ بسيار - آمده‌ است‌ (پيد، 17: 5)، گويا فقط ريشة عاميانه‌ دارد، اگرچه‌ مى‌تواند با «رُهام‌» عربى‌ به‌ معناي‌ كثير و بى‌شمار همريشه‌ باشد (همانجا). اما معانى‌ و شكلهاي‌ ديگري‌ هم‌ كه‌ براي‌ ابراهيم‌ آورده‌اند، درست‌ نمى‌نمايد. مثلاً نووي‌ از قول‌ ماوردي‌، معناي‌ آن‌ را در سريانى‌ «پدر رحيم‌» آورده‌ (همانجا) و وهب‌بن‌ منبه‌، اَبْرهه‌ را صورت‌ حبشى‌ ابراهيم‌ و به‌ معناي‌ سپيد چهره‌ دانسته‌ است‌ (ص‌ 136).
زمينة تاريخى‌: از آنجا كه‌ ابراهيم‌ در مسير هجرتهاي‌ متوالى‌ خود، بخش‌ اعظم‌ سرزمينهاي‌ هلال‌ خصيت‌ را از عراق‌ تا مصر پيمود، بررسى‌ اوضاع‌ سياسى‌ منطقه‌، به‌ رغم‌ اختلافهايى‌ كه‌ در منابع‌ تاريخى‌ در اين‌باره‌ هست‌ و تعيين‌ تاريخ‌ ظهور و سقوط دولتها را با دشواري‌ بسيار روبه‌رو مى‌سازد، مى‌تواند در حل‌ بسياري‌ از مشكلات‌ مربوط به‌ زندگى‌ ابراهيم‌ به‌ كار آيد. در اوايل‌ سدة 20ق‌م‌، قدرتها و تمدنهاي‌ منطقه‌ با يكديگر كشاكش‌ و رقابت‌ داشتند. در بين‌النهرين‌، فرمانروايان‌ سومر واكد ازهمة حاكمان‌كوچك‌تراطراف‌ - ازخليج‌فارس‌ تا سرچشمه‌ هاي‌ فرات‌ - خراج‌ مى‌ستاندند. در كرانه‌هاي‌ مديترانه‌، دريانوردان‌ ثروتمند فنيقى‌ سكونت‌ داشتند و در شمال‌، در آسياي‌ صغير، حتيان‌ در آستانة تاريخ‌ خود برپا ايستاده‌ بودند. در اين‌ ميان‌ «آمنمحت‌9» اول‌ مؤسس‌ سلسلة دوازدهم‌ بر تخت‌ سلطنت‌ مصر نشست‌. منطقة نفوذ او از نوبيا، جنوب‌ دومين‌ آبشار نيل‌ تا آن‌ سوي‌ شبه‌ جزيرة سينا و فلسطين‌ و سوريه‌ را در بر مى‌گرفت‌. در چنين‌ اوضاعى‌، امواج‌ مهاجران‌ سامى‌ جزيرةالعرب‌ به‌ سوي‌ عراق‌ و شام‌ روي‌ آوردند (على‌، 1/244). از جملة آنها قبايل‌ چادرنشين‌ سامى‌ آموري‌ (يعنى‌ از غرب‌ آمده‌) به‌ سوي‌ شمال‌ و شمال‌ غربى‌ يعنى‌ بين‌النهرين‌، سوريه‌ و فلسطين‌ يورش‌ بردند. در جريان‌ همين‌ يورشهاي‌ خشونت‌آميز بود كه‌ دولتهاي‌ سومر و اكد متلاشى‌ شدند و آموريان‌ خود دولت‌ و شهرهايى‌ در بين‌النهرين‌ بر پا ساختند و مواضع‌ نيرومندي‌ از كوههاي‌ زاگرس‌ در غرب‌ ايران‌ تا سواحل‌ مديترانه‌ به‌ دست‌ آوردند (البرايت‌، همانجا).
اين‌ چنين‌ بود كه‌ فرهنگ‌ و سياست‌ دولت‌ آموري‌ كه‌ شهر ماري‌ در كنار فرات‌ را به‌ پايتختى‌ برگزيد (سوسه‌، 78)، بر اين‌ منطقه‌ مسلط شد و اينان‌ سلسله‌هاي‌ متعددي‌ از آشور در شمال‌ تالارسا10 در جنوب‌ پديد آوردند (حتى‌، .(66 درين‌ دوره‌ كه‌ به‌ فترت‌ ايسين‌11 و لارسا موسوم‌ است‌، دولت‌ آموري‌ ايسين‌ با دولت‌ لارسا كه‌ عيلاميها پس‌از هجوم‌ به‌ جنوب‌ عراق‌ آن‌ را پديد آوردند، ساليان‌ دراز بر سر حكومت‌ عراق‌ نزاع‌ داشتند. در اين‌ ميان‌ سلسلة اول‌ دولت‌ بابل‌ كه‌ دولتى‌ آموري‌ بود ظاهر شد وپس‌ از چندي‌ توانست‌ دولتى‌ يكپارچه‌ در سراسر منطقه‌ به‌ وجود آورد. اين‌ دولت‌ كه‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ كهن‌ سومري‌ و اكدي‌ را به‌ ميراث‌ برده‌ بود، از اوايل‌ سدة 19ق‌م‌ تا اواخر سدة 16ق‌م‌ دوام‌ يافت‌ (سوسه‌، 264؛ قس‌: كلر،
خاندان‌ و خاستگاه‌ ابراهيم‌: در چنين‌ احوالى‌ خاندان‌ ابراهيم‌ در صحنة تاريخ‌ منطقه‌ ظاهر شدند. در حالى‌ كه‌ بنابر روايت‌ عهد عتيق‌ (تث ، 26: 5؛ پيد، 25: 20 و...) ابراهيم‌ به‌ قبايل‌ آرامى‌ كه‌ از جزيرةالعرب‌ به‌ كرانه‌هاي‌ فرات‌ كوچيده‌ بودند نسب‌ مى‌برد (سوسه‌، 252). برخى‌ از محققان‌، نياكان‌ ابراهيم‌ را از همان‌ آموريانى‌ دانسته‌اند كه‌ از جزيرة عربى‌ به‌ عراق‌ و شام‌ تاختند (كلر، همانجا). آراميها، در حرّان‌ نزديك‌ به‌ سرچشمه‌هاي‌ رود بليخ‌ و خابور مستقر بودند و ظاهراً در اواسط نيمة دوم‌ هزارة سوم‌ ق‌م‌، به‌ سبب‌ رونقى‌ كه‌ در شهر اور پديد آمده‌ بود، گروههايى‌ از آنان‌ به‌ آن‌ شهر مهاجرت‌ كرده‌ بودند؛ اما هنگامى‌ كه‌ اور با هجوم‌ قبايل‌ آموري‌ و حملات‌ عيلاميها ويران‌ شد، آراميان‌ مهاجر دوباره‌ به‌ موطن‌ اصلى‌ خود بازگشتند، و پدر ابراهيم‌ در رأس‌ يكى‌ از خاندانهايى‌ قرار داشت‌ كه‌ در اين‌ مهاجرت‌ از اور رهسپار حرّان‌ شدند (اپشتاين‌، 11 ؛ سوسه‌، 446). با توجه‌ به‌ آنچه‌ باستان‌شناسان‌ دربارة هجرت‌ آراميان‌ گفته‌اند، مى‌توان‌ دريافت‌ كه‌ خاندان‌ ابراهيم‌ در اوايل‌ هزارة دوم‌ ق‌م‌ به‌ اين‌ منطقه‌ كوچ‌ كرده‌اند (سوسه‌، 252). مورخان‌ و نويسندگان‌ متقدم‌ نيز از حرّان‌ به‌ عنوان‌ موطن‌ پدر ابراهيم‌ سخن‌ رانده‌اند (طبري‌، تاريخ‌، 1/346؛ نووي‌، 1(1)/101).
اما دربارة نام‌ پدر ابراهيم‌ ميان‌ عهدين‌ و قرآن‌، و به‌ تبع‌ آنها ميان‌ مفسران‌ اختلاف‌ هست‌. در عهد عتيق‌ اين‌ نام‌، ترح‌ ضبط شده‌ (پيد، 11: 24، متن‌ عبري‌؛ قس‌: ترجمة فارسى‌ كه‌ تارح‌ آمده‌) و در قرآن‌ آزر آمده‌ است‌ (انعام‌ /6/74). مفسران‌ و لغت‌شناسان‌ واژه‌ آزر را واژه‌اي‌ بيگانه‌ و معرّب‌ دانسته‌اند (جواليقى‌، 15) و امروزه‌ اين‌ نظر در ميان‌ شرق‌ شناسان‌ رواج‌ يافته‌ كه‌ محتملاً اين‌ كلمه‌ صوت‌ تحريف‌ شده‌ اِلِعاذار (العاذر، اليعزر) عبري‌ است‌ كه‌ بنابر عهد عتيق‌، نام‌ خادم‌ ابراهيم‌ بوده‌ است‌ (پيد، 15: 2؛ جفري‌، .(53-55 اما اختلاف‌ موارد در تفاسير نيز چنان‌ است‌ كه‌ برخى‌ از آنها دلالت‌ بر اين‌ دارد كه‌ آزر نام‌ پدر است‌ و برخى‌ ديگر اين‌ احتمال‌ را نفى‌ مى‌كنند. بسياري‌ از مفسران‌ و مورخان‌، نام‌ پدر ابراهيم‌ را تارح‌ ذكر كرده‌ (مثلاً: ابن‌ هشام‌، 1/2، 3؛ طبري‌، تاريخ‌، 1/346؛ ابن‌ قتيبه‌، 30) و نام‌ آزر در قرآن‌ را كه‌ به‌ روايتى‌ خود پيامبر اسلام‌ (ص‌) آنرا تأييد كرده‌ است‌ (بخاري‌، 4/139)، به‌ وجوهى‌ توجيه‌ كرده‌اند.
برخى‌ آزر را به‌ معناي‌ يار و انباز دانسته‌اند، و درين‌ صورت‌ آية «واِذْقال‌َ اِبراهيم‌ٌ لِاَبيه‌ِ آزَرَ اَتَتَّخِذُ اَسْناماً...» (انعام‌، همانجا) اشاره‌ به‌ آنست‌ كه‌ پدر ابراهيم‌ در پرستش‌ بتها يار و انباز قوم‌ بود. برخى‌ ديگر آزر را نام‌ بتى‌ دانسته‌اند كه‌ پدر ابراهيم‌ آن‌ را مى‌پرستيده‌ است‌، و در آية مذكور «اصناماً» را بدل‌ از آن‌ گرفته‌اند (نك: ميبدي‌، 3/402). بعضى‌ نيز تارح‌ را نام‌ پدر و آزر را نام‌ عموي‌ ابراهيم‌ دانسته‌اند و متذكر شده‌اند كه‌ عرب‌، عنوان‌ «اب‌» را بر عمو نيز اطلاق‌ مى‌كرده‌ است‌، چنانكه‌ در قرآن‌ اسماعيل‌ پدر يعقوب‌ ناميده‌ شده‌ است‌. ظاهراً اين‌ سخن‌ اخير بيشتر بدان‌ جهت‌ ابراز شده‌ است‌ كه‌ براساس‌ حديثى‌ از پيامبر، همه‌ نياكان‌ پيامبر اكرم‌ (ص‌) موحد بوده‌اند (= نَقَلَنى‌ اللّه‌ُ مِن‌ اَصلاب‌ِ الطّاهرين‌ِ الى‌ اَرحام‌ِ الطّاهرات‌ِ). هم‌ از اين‌روست‌ كه‌ طوسى‌ پس‌ از ذكر اين‌ معنى‌ كه‌ نسب‌ شناسان‌ نام‌ پدر ابراهيم‌ را تارح‌ گفته‌اند، افزوده‌ است‌ كه‌ آزر جد مادري‌ ابراهيم‌ بوده‌ است‌.
روايتهاي‌ ديگري‌ نيز در اين‌ باب‌ آمده‌، مانند روايتى‌ كه‌ واژه‌ آزر را درعبري‌ از ادات‌ ذم‌ و نكوهش‌ شمره‌است‌ (طوسى‌،4/175؛ رازي‌، 13/38؛قرطبى‌،7/22؛ ميبدي‌، 3/402). ولى‌ رازي‌ همه‌ اين‌ توجيهات‌ را بى‌اساس‌ خوانده‌ و اشاره‌كرده‌است‌ كه‌اگرآزر به‌عنوان‌ نام‌ پدر ابراهيم‌ در قرآن‌ درست‌ نمى‌بود، يهوديان‌ معاصرِ پيامبر (ص‌) كه‌ همواره‌ در صدد تكذيب‌ او بودند، دربارة اين‌ نام‌ نيز بايد او را تكذيب‌ مى‌كردند، و چون‌ خبري‌ در اين‌ مورد در دست‌ نيست‌ مى‌توان‌ گفت‌ كه‌ اين‌ نام‌ به‌ ديدة يهوديان‌ درست‌ بوده‌ است‌. وي‌ سرانجام‌ متذكر شده‌ است‌ كه‌ اگر نام‌ تارح‌ را نيز به‌ عنوان‌ پدر ابراهيم‌ بپذيريم‌، بايد بگوييم‌ كه‌ از دو نام‌ تارح‌ و آزر، يكى‌ نام‌ و ديگري‌ لقب‌ او بوده‌ است‌ (13/37، 38)؛ همچون‌ يعقوب‌ كه‌ اسرائيل‌ لقب‌ داشته‌ است‌ (قس‌: ميبدي‌، 3/401؛ محمد شاكر، ذيل‌المعرب‌ جواليقى‌، 359 به‌ بعد). اگرچه‌ برخى‌ از محققان‌ معاصر خواسته‌اند كه‌ واژه‌ «ازوريس‌» را كه‌ نام‌ يكى‌ از خدايان‌ مصر باستان‌ بوده‌، با ريشه‌ لفظ «الازر» و واژه‌هاي‌ «عازر» و «عزير» ربط دهند و بر اين‌ اساس‌ احتمالاً «آزر» را نام‌ بتى‌ بدانند (نجار، 71) ؛ اما از آنجا كه‌ يوسيبيوس‌1 مورخ‌ يونانى‌ نام‌ پدر ابراهيم‌ را «اثر» ذكر كرده‌ است‌، عقاد با توجيهاتى‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيده‌ كه‌ احتمالاً شكلهاي‌ «اثور» و «اتور» و «اتير» از يكسو به‌ صورتهاي‌ تيره‌ و تيرح‌ (تبديل‌ ه به‌ ح‌ مانند ساره‌ به‌ سارح‌ در پيد، 46: 18) تبديل‌ شده‌ (عقاد، 135، 136)؛ و از سوي‌ ديگر همان‌ اشكال‌ به‌ «اثر» و سرانجام‌ به‌ «ازر» بدل‌ شده‌ است‌ (قس‌: تبديل‌ «آثر» و «آثور» در اوستايى‌ و پهلوي‌ به‌ «آذر» در زبان‌ فارسى‌). با اينهمه‌ بايد گفت‌ كه‌ تا تحقيقى‌ كامل‌ و همه‌ جانبه‌ در اين‌باره‌ صورت‌ نگيرد و تا به‌ اسنادي‌ معتبر از آن‌ دوران‌ دست‌ نيابيم‌ نظر قطعى‌ ابراز نمى‌توان‌ كرد.
به‌ هر حال‌ سلسله‌ نسب‌ ابراهيم‌ بر اساس‌ روايت‌ عهد عتيق‌ چنين‌ است‌: ابراهيم‌ پسر ترح‌ پسر ناحور پسر سروج‌ پسر رعو پسر فالج‌ پسر عابر پسر شالح‌ پسر اَرْفَكْشاد پسر سام‌ پسر نوح‌ (پيد، 11: 10-12) كه‌ در منابع‌ اسلامى‌ با تغييراتى‌ تكرار شده‌ است‌. اما بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ در اين‌ سلسله‌ نسب‌ شكل‌ و ساختمان‌ نام‌ ارفكشاد (ارفخشاد در منابع‌ اسلامى‌) به‌ يك‌ نام‌ سامى‌ شباهت‌ ندارد و بيشتر به‌ يك‌ نام‌ ايرانى‌ مانند است‌.
تاريخ‌ ولادت‌ و زادگاه‌ ابراهيم‌: دربارة زمان‌ تولد ابراهيم‌ كه‌ در 70 سالگى‌ ترح‌ رخ‌ داد (پيد، 11: 26)، هيچ‌ سندي‌ كه‌ تاريخ‌ دقيق‌ يا نسبتاً دقيقى‌ ارائه‌ دهد به‌ دست‌ نيامده‌ است‌. ولى‌ با توجه‌ به‌ كشفيات‌ باستان‌شناسى‌ و از طريق‌ بررسى‌ تطبيقى‌ تواريخ‌، مى‌توان‌ به‌ حدس‌ و گمان‌، تاريخ‌ تقريبى‌ آن‌ را تعيين‌ كرد. به‌ هر حال‌ امروزه‌ بيش‌تر محققان‌، سدة 20ق‌م‌ را به‌ عنوان‌ تاريخ‌ ولادت‌ ابراهيم‌ پذيرفته‌اند و برخى‌ از آنها رقم‌ دقيق‌تر 1996ق‌م‌ را ذكر كرده‌اند (هاكس‌، 4؛ قس‌: سوسه‌، 250، 251). نيز اگر چنانكه‌ گفته‌اند، ابراهيم‌ در حوالى‌ سال‌ 1900ق‌م‌ وارد كنعان‌ شده‌ باشد (فينگان‌، 72 )، با توجه‌ به‌ آنكه‌ وي‌ در 75 سالگى‌ حران‌ را ترك‌ گفت‌ (پيد، 12: 4)، بايد در حوالى‌ سال‌ 1975ق‌م‌ متولد شده‌ باشد. از سوي‌ ديگر براساس‌ تحقيقات‌ البرايت‌ و جلويك‌، شهرهاي‌ سدوم‌ و عموره‌ در حوالى‌ سال‌ 1898ق‌م‌ ويران‌ شد (عقاد، 73)؛ و چون‌ ابراهيم‌ در آن‌ وقت‌ حدود 100 سال‌ داشت‌، پس‌ ولادت‌ او بايد ميان‌ سالهاي‌ 2000 تا 1990 ق‌م‌ بوده‌ باشد.
اختلاف‌ دربارة محل‌ تولد ابراهيم‌ نيز بسيار است‌. با آنكه‌ از عهد عتيق‌ بر مى‌آيد كه‌ ابراهيم‌ در اورِ كلدانيان‌ متولد شده‌ است‌ (پيد، 11: 28-30)، ولى‌ برخى‌ آنرا الوركاء (اوروك‌) و بسياري‌ از منابع‌ اسلامى‌ شهر كوثى‌ كه‌ خرابه‌هاي‌ آن‌ امروزه‌ به‌ نام‌ تل‌ ابراهيم‌ مشهور است‌، دانسته‌اند (طبري‌، تاريخ‌، 1/252؛ ياقوت‌، ذيل‌ كوثى‌)؛ و ابن‌ بطوطه‌ (ص‌ 101) از محلى‌ به‌ نام‌ بُرص‌ ميان‌ حله‌ و بغداد (برس‌ يا برس‌ نمرود، در محل‌ بابل‌ كنونى‌) در عراق‌ ياد كرده‌ كه‌ گقته‌اند زادگاه‌ ابراهيم‌ بوده‌ است‌. چنانكه‌ از حرّان‌ هم‌ به‌ عنوان‌ مولد ابراهيم‌ ياد شده‌ كه‌ سپس‌ پدرش‌ او را به‌ بابل‌ برد (ثعلبى‌، 72). در عهد عتيق‌ نيز آنگاه‌ كه‌ از سفر ابراهيم‌ از حرّان‌ به‌ فلسطين‌ سخن‌ رفته‌، آمده‌ است‌ كه‌ او از «مولد» خويش‌ به‌ فرمان‌ خدا بيرون‌ شد (پيد، 12: 1). اما بنا به‌ روايتى‌ كه‌ طبري‌ ( تاريخ‌، 1/346) ذكر كرده‌، پدر ابراهيم‌ همراه‌ با همسرش‌ انموتا، بونا، توتا (يا نونا، اينونا: نووي‌، 1(1)/101؛ و به‌ روايتى‌ عوشا: سوسه‌، 252) از حرّان‌ به‌ هرمزدجرد رفت‌ و ابراهيم‌ همانجا متولد شد و سپسس‌ پدرش‌ او را به‌ كوثى‌ برد. طبري‌ همچنين‌ به‌ روايتى‌ كه‌ تولد ابراهيم‌ را در شوش‌ دانسته‌، اشاره‌ كرده‌ است‌ ( تاريخ‌، 1/252). با اينهمه‌ غالب‌ محققان‌ معاصر برآنند كه‌ اور، مولد و محل‌ رشد ابراهيم‌ بوده‌ است‌.
بنابر بررسيهاي‌ باستان‌شناسى‌ و اسناد و كتيبه‌هايى‌ كه‌ از منطقه‌ به‌دست‌ آمده‌ اور از سالها پيش‌ از ابراهيم‌ تا قبل‌ از هجوم‌ عيلاميها در اواسط سدة 20ق‌م‌، در اوج‌ قدرت‌ و شهرت‌ بوده‌ (البرايت‌، 2 ؛ كلر، و حلقه‌ ارتباطى‌ در مسير تجاري‌ شرق‌ و غرب‌ به‌ شمار مى‌رفته‌ است‌ (على‌، 1/545، 546). قبل‌ از هجوم‌ ساميها از صحاري‌ عربى‌، اور پايتخت‌ سومريها بود (كلر، و به‌ طور دقيق‌تر بايد گفت‌ كه‌ سلسلة سوم‌ اور (از حدود 2112 تا 2004ق‌م‌) و دولت‌ ايسين‌ لااقل‌ از ديدگاه‌ فرهنگى‌، يك‌ دولت‌ سومري‌ به‌ شمار مى‌رفت‌ و اسامى‌ برخى‌ از سلاطين‌ آن‌ در الواح‌ سومري‌ آمده‌ است‌ (كريمر، 73، 314). در دورة حكومت‌ همين‌ سلسلة سوم‌ بود كه‌ شهر اوركلدانيان‌ پديد آمد و به‌ پايتختى‌ برگزيده‌ شد (گوردون‌، .(132 اور كه‌ ويرانه‌هاي‌ آن‌ در جايى‌ كه‌ به‌ تل‌ّالمقيَّر (تپة قيري‌) موسوم‌ است‌، يافت‌ شده‌ و از شكوه‌ ديرين‌ حكايت‌ دارد (اپشتاين‌، 11 )، گويا در روزگار ابراهيم‌ شهري‌ به‌ ابعاد تقريبى‌ 7 و 3 كم بوده‌ است‌ (الدر، 42).
در اور مانند شهرهاي‌ ديگر بين‌النهرين‌ پرستش‌ اجرام‌ آسمانى‌ رواج‌ داشته‌ و اين‌ معنى‌ با توجه‌ به‌ آنجه‌ در قرآن‌ در مورد استدلال‌ ابراهيم‌ بر بطلان‌ پرستش‌ ماه‌ و خورشيد و ستارگان‌ آمده‌، به‌ خوبى‌ قابل‌ درك‌ است‌. چنانكه‌ گفته‌اند اور مركز پرستش‌ خداي‌ ماه‌ به‌ نام‌ نانّا بوده‌ كه‌ ساميان‌ آنرا «سين‌» مى‌ناميدند (گودن‌، 78 ؛ اپشتاين‌، 12 ؛ عقاد، 169)، موسى‌بن‌ ميمون‌ نيز به‌ صراحت‌ از نشأت‌ ابراهيم‌ در ميان‌ صائبان‌ كه‌ خورشيد را خداي‌ بزرگ‌ مى‌دانستند، سخن‌ رانده‌ است‌ (ص‌ 584؛ قس‌: با خداي‌ بابليان‌ به‌ نام‌ شَمَس‌ [شمس‌]: اپشتاين‌ ، همانجا). اما در باب‌ حكومت‌ اور، در روزگار ابراهيم‌، و و فرمانرواي‌ معاصر او بايد گفت‌ كه‌ سلسلة سوم‌ اور در سال‌ 2006ق‌م‌ به‌ روزگار ابى‌ سين‌1 (فينگان‌، منقرض‌ شد و تا اوايل‌ سدة 19 ق‌م‌ كه‌ نخستين‌ فرمانرواي‌ خاندان‌ بابلى‌ به‌ نام‌ سومو - ابوم‌2 (1894- 1881ق‌م‌) بر آنجا فرمانروايى‌ يافت‌، يعنى‌ در دوره‌اي‌ كه‌ به‌ فترت‌ ايسين‌ و لارسا موسوم‌ است‌، يادي‌ از حاكمان‌ مستقل‌ اور نشده‌ است‌ (راوكس‌، .(215 بنابراين‌ به‌نظرمى‌رسد كه‌ سلاطين‌ايسين‌ مانند ايشبى‌ - ارّا3 كه‌ در حدود 1952 ق‌م‌، و يا اور - نينورتا4 كه‌ از 1923ق‌م‌ فرمانروايى‌ داشتند (راوكس‌، 450 )، بر آنجا نيز حكومت‌ مى‌كرده‌اند (فينگان‌، 53 به‌ بعد).
البته‌ اينها بر فرض‌ آن‌ است‌ كه‌ ابراهيم‌ در سدة 20 ق‌م‌ زيسته‌ باشد، و اگر براساس‌ نظرياتى‌ كه‌ تاريخ‌ زندگى‌ ابراهيم‌ را در سدة 18 ق‌م‌ (همو، و حتى‌ سدة 15ق‌م‌ (گودون‌، 116 گفته‌اند، در جست‌وجوي‌ سلاطين‌ معاصر ابراهيم‌ باشيم‌، بايد او را هم‌ عصر حمورابى‌، فرمانرواي‌ بزرگ‌ بابل‌ در سدة 18ق‌م‌ بدانيم‌. شايد همين‌ ملاحظات‌ سبب‌ شده‌ است‌ كه‌ برخى‌ نام‌ امرافل‌ را كه‌ در عهد عتيق‌ به‌ عنوان‌ پادشاه‌ شنعار (بابل‌) و معاصر ابراهيم‌ از او ياد شده‌ (پيد، 14: 1)، منطبق‌ با حمورابى‌ مشهور بدانند (هاكس‌، 103). اما براساس‌ منابع‌ اسلامى‌، فرمانروايى‌ معاصر ابراهيم‌ كه‌ با او در باب‌ پروردگار مناقشه‌ داشت‌، نمرود پسر كوش‌ (يا كنعان‌ يا فالخ‌) و از نوادگان‌ نوح‌ بود (طبري‌، تاريخ‌، 1/219؛ طوسى‌، 7/23؛ رازي‌، 22/187؛ قرطبى‌، 3/283، 284؛ ثعلبى‌، 73؛ قس‌: طبري‌، تاريخ‌، 1/253). در عهد عتيق‌ از اين‌ نمرودبن‌ كوش‌ (ه م‌) كه‌ در نظر اول‌ هم‌ عصري‌ او با ابراهيم‌ دشوار جلوه‌ مى‌كند، به‌ عنوان‌ پادشاهى‌ جبار كه‌ ابتداي‌ مملكت‌ او بابل‌ بود، ياد شده‌ است‌ (پيد، 10: 8 -10) كه‌ بنابر روايات‌ اسلامى‌ و روايت‌ هگاداي‌ يهود قبل‌ از تولد ابراهيم‌ فرمان‌ داده‌ بود تا همه‌ نوزادان‌ ذكور را به‌ قتل‌ رسانند ( جودائيكا، .(XII/1167
شايسته‌ توجه‌ است‌ كه‌ در سال‌ 1845م‌ در عراق‌، در محلى‌ به‌ نام‌ نمرود (جنوب‌ موصل‌) شهر كالح‌ كه‌ بناي‌ آن‌ در عهد عتيق‌ (پيد، 10: 11) به‌ نمرود نسبت‌ داده‌ شده‌، به‌ وسيله‌ لايارد كشف‌ شد (كلر، .(12 ولى‌ اين‌ احتمال‌ هم‌ هست‌ كه‌ به‌ گفتة ابوريحان‌ بيرونى‌ ( آثارالباقيه‌، 102)، نمرود (يا نامى‌ شبيه‌ به‌ آن‌) لقب‌ پادشاهان‌ آن‌ ناحيه‌ بوده‌ باشد، نه‌ نام‌ فرمانروايى‌ خاص‌، چنانكه‌ او خود به‌ رابطة ابراهيم‌ و نمرود هيچ‌ اشاره‌اي‌ نكرده‌ و پادشاهى‌ را كه‌ ابراهيم‌ با او مناقشه‌ كرد و در سال‌ 23 حكومتش‌ از نزد او گريخت‌، زاميس‌ دانسته‌، كه‌ ابراهيم‌ در سال‌ 43 پادشاهى‌ پدر او به‌ نام‌ نينوس‌زاده‌ شد (همان‌، 85). با اينهمه‌ اگرچه‌ در ميان‌ سلاله‌هاي‌ كهن‌ بابل‌ و بين‌النهرين‌ به‌ نام‌ نمرود برنخورده‌ايم‌، ولى‌ احتمال‌ وجود آن‌ را هنوز نمى‌توان‌ به‌ كلى‌ مردود شمرد.
مهاجرتهاي‌ ابراهيم‌: به‌ روايت‌ قرآن‌ مجيد، ابراهيم‌ با ابطال‌ پرستش‌ اجرام‌ آسمانى‌ كه‌ در آن‌ هنگام‌ رايج‌ بود، مردم‌ را به‌ پرستش‌ خداي‌ يگانه‌ دعوت‌ كرد (انعام‌ /6/76-79). اين‌ روايت‌ قرآنى‌ بى‌آنكه‌ در عهد عتيق‌ از آن‌ نشانى‌ باشد، در ميان‌ يهود معروف‌ بوده‌ و يوسفوس‌ بدان‌ اشاره‌ كرده‌ («دائرة المعارف‌ دين‌1» ، و در كتب‌ يهودي‌ دوره‌هاي‌ بعد نيز ديده‌ مى‌شود (نك: جودائيكا، .(II/117 بعضى‌ از روايتها حاكى‌ از آن‌ است‌ كه‌ اين‌ واقعه‌ به‌ هنگام‌ مناقشة ابراهيم‌ با قوم‌ خود روي‌ داد و در واقع‌ اظهار اعتقاد ابراهيم‌ به‌ اجرام‌ آسمانى‌ و سپس‌ رويگردانى‌ وي‌ از آنها براي‌ متوجه‌ ساختن‌ قوم‌ به‌ بى‌اعتبار بودن‌ اين‌ آيين‌ و متوجه‌ ساختن‌ آنها به‌ وحدانيت‌ خداوند بوده‌ است‌ (طوسى‌، 4/185، 186). چنانكه‌ به‌ گفتة مسعودي‌، ساره‌ همسر ابراهيم‌ و لوط برادرزاده‌اش‌ پسر هاران‌، نخستين‌ كسانى‌ بودند كه‌ به‌ وي‌ گرويدند (مروج‌، 1/57)، و به‌ گقتة فان‌ سترس‌ ابراهيم‌ خود گويا نخستين‌ كسى‌ بود كه‌ از اين‌ طريق‌ به‌ يكتاپرستى‌ گرايش‌ يافت‌ («دائرةالمعارف‌ دين‌»، همانجا).
همين‌ گرايش‌ كه‌ به‌ منازعة او با قوم‌، پدر، و فرمانرواي‌ معاصرش‌ انجاميد، به‌ گفته‌ قرآن‌ او را به‌ مهاجرتى‌ واداشت‌ كه‌ در تاريخ‌ اديان‌ سامى‌ داراي‌ اهميت‌ خاص‌ است‌. در سفر پيدايش‌ عهد عتيق‌ دربارة علل‌ اين‌ مهاجرت‌ سخنى‌ نيامده‌ و خروج‌ به‌ سوي‌ حرّان‌ به‌ پدر ابراهيم‌ نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌. كه‌ پس‌ از مرگ‌ پسرش‌ هاران‌، اور كلدانيان‌ را با خانواده‌اش‌ ترك‌ گفت‌ (پيد، 11: 28-32). در قرآن‌ از مبدأ و مقصد جغرافيايى‌ اين‌ هجرت‌ سخنى‌ نيست‌، ولى‌ علل‌ مهاجرت‌ او به‌روشنى‌ بيان‌ شده‌ است‌. همين‌ معنى‌ در « مدراش‌ ربّاي‌1،» نيز ديده‌ مى‌ شود، و مى‌شود، و شباهت‌ آن‌ به‌ روايات‌ قرآنى‌ چنان‌ است‌ كه‌ برخى‌ بر آن‌ رفته‌اند كه‌ اين‌ روايتها مستقيماً از قرآن‌ به‌ «مدراش‌» نقل‌ شده‌ و بعضى‌ از عبارات‌ آن‌ ترجمة دقيق‌ آيات‌ قرآنى‌ است‌ (نك: عقاد، 43-49). نخستين‌ گام‌ ابراهيم‌ براي‌ تبليغ‌ يكتاپرستى‌، دعوت‌ آزر بود. در سوره‌هايى‌ از قرآن‌ ذكر اين‌ دعوت‌ آمده‌ است‌، و چنانكه‌ خواهيم‌ ديد به‌ نظر مى‌آيد كه‌ ابراهيم‌ دوبار با آزر بر سر دين‌ قوم‌ به‌ مناقشه‌ پرداخت‌، و پس‌ از دومين‌ بار بود كه‌ آزر او را از خود راند و ابراهيم‌ اقدام‌ به‌ مهاجرت‌ كرد. مخالفت‌ اوليه‌ آزر او را بر آن‌ داشت‌ كه‌ بتها را بشكند و اين‌ كار را به‌ بت‌ بزرگ‌ نسبت‌ دهد و از قوم‌ بخواهد كه‌ علت‌ آن‌ را از همان‌ بت‌ بپرسند. اما بت‌ قادر به‌ سخن‌ گفتن‌ نبود و قوم‌ در برابر اين‌ حجت‌ فرو ماندند، ولى‌ سرانجام‌ وي‌ را در آتش‌ افكندند. پروردگار آتش‌ بر او سرد گردانيد و وي‌ را با لوط از چنگ‌ قوم‌ برهانيد (انبياء /21/56 -71؛ قس‌: «مدراش‌ رباي‌، سفر تكوين‌»، 38 ، به‌ نقل‌ از جودائيكا، XII/1167 .(VIII/1217-1218,
بنابر روايتهاي‌ ديگر، به‌ آتش‌ افكندن‌ ابراهيم‌ پس‌ از شكستن‌ بتها و مجادلة وي‌ با فرمانرواي‌ عصر بود (طوسى‌، 2/316)، كه‌ در طى‌ آن‌ ابراهيم‌ او را با بيان‌ توانايى‌ پروردگار بر زنده‌ كردن‌ و ميراندن‌ موجودات‌ و طوع‌ و خورشيد از مشرق‌ و غروب‌ آن‌ در مغرب‌، مغلوب‌ و مبهوت‌ ساخت‌ (بقره‌ /2/257) . موضوع‌ اين‌ مجادله‌ به‌ صورتى‌ شبيه‌ به‌ قرآن‌ در روايات‌ يهودي‌ نيز آمده‌ است‌ ( جودائيكا، .(XII/1167 بنابر روايتهايى‌، ابراهيم‌ جوان‌ (قس‌: طبري‌، تاريخ‌، 1/273)، 7 يا 40 يا 50 روز در آتش‌ ماند و هاران‌ برادر ابراهيم‌ كه‌ به‌ گفتة عهد عتيق‌ در اور درگذشته‌ بود (پيد، 11: 28) از جمله‌ كسانى‌ بود كه‌ قوم‌ را به‌ سوختن‌ ابراهيم‌ تحريك‌ مى‌كرد (رازي‌، 22/188).
طبري‌ روايتى‌ ذكر كرده‌ است‌ كه‌ بنابر آن‌ چون‌ ابراهيم‌ بى‌گزند از آتش‌ نجات‌ يافت‌، نمرود به‌ عظمت‌ پروردگار او اقرار كرد و قربانى‌ داد و ابراهيم‌ را آزاد ساخت‌ ( تاريخ‌، 1/265). همو در جاي‌ ديگر اشاره‌ كرده‌ است‌ كه‌ ابراهيم‌ 7 سال‌ در زندان‌ نمرود در كوثى‌ ماند تا سرانجام‌ او را در آتش‌ افكندند (همانجا). موسى‌بن‌ ميمون‌، ص‌ 584) نيز از منابع‌ صابئى‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ ابراهيم‌ با مردم‌ كوثى‌ در پرستش‌ خورشيد مخالفت‌ كرد و پادشاه‌ او را به‌ زندان‌ افكند و سپس‌ به‌ شام‌ تبعيدش‌ كرد.
به‌ هر حال‌، در سورة مريم‌ از مجادلة ديگري‌ ميان‌ ابراهيم‌ و آزر سخن‌ رفته‌ است‌ كه‌ به‌ هجرت‌ ابراهيم‌ انجاميد. ابراهيم‌ آزر را به‌ راه‌ راست‌ خواند ولى‌ آزر او را تهديد كرد و از خود براند. ابراهيم‌ گفت‌ كه‌ براي‌ او آمرزش‌ خواهد خواست‌، و آنگاه‌ از نزد قوم‌ خود بيرن‌ رفت‌ (مريم‌ /19/42-49؛ قس‌: شعراء /26/86). مفسران‌ با توجه‌ به‌ مدلول‌ آية 114 سورة توبه‌ كه‌ پيامبر و مؤمنان‌ را از آمرزش‌ خواهى‌ براي‌ مشركان‌ منع‌ كرده‌، در اين‌باره‌ كه‌ چرا ابراهيم‌ براي‌ پدرش‌ آمرزش‌ خواست‌ بحث‌ كرده‌اند. اما قرآن‌ بلافاصله‌ پس‌ از آيه‌ مذكور اشاره‌ كرده‌ است‌ كه‌ آزر به‌ ابراهيم‌ وعده‌ داده‌ بود كه‌ ايمان‌ بياورد و به‌ همين‌ سبب‌ ابراهيم‌ براي‌ او آمرزش‌ خواست‌، و چون‌ ايمان‌ نياورد، ابراهيم‌ از او بيزاري‌ جست‌؛ و يا به‌ تعبير ديگر ابراهيم‌ به‌ آزر وعده‌ داده‌ بود كه‌ اگر ايمان‌ آورد، براي‌ او از خدا آمرزش‌ خواهد خواست‌ (توبه‌ /9/115). اگرچه‌ رازي‌ (26/105) بنابر روايتى‌ هجرت‌ ابراهيم‌ را كه‌ در سورة صافات‌ (98) به‌ «رفتن‌ به‌ سوي‌ پروردگار» تعبير شده‌، هجرتى‌ انفسى‌ و درونى‌ يعنى‌ دوري‌ از بتان‌ و روي‌ آوردن‌ به‌ خدا دانسته‌ است‌، ولى‌ ظاهر آيات‌ قرآن‌ دلالتى‌ آشكار به‌ علل‌ مهاجرت‌ ابراهيم‌ به‌ حرّان‌ دارد كه‌ قراين‌ تاريخى‌ و تأييد روايات‌ مفسران‌ قرآن‌ (ياقوت‌، ذيل‌ حرّاي‌) آن‌ را اثبات‌ مى‌كند (قس‌: راوكس‌، .(215
سكوت‌ عهد عتيق‌ دربارة علل‌ اين‌ مهاجرت‌ از اور به‌ جرّان‌، و اشارة گذرا، اما پراهميت‌ عهد جديد (ع‌، 7: 2- 5) به‌ اين‌ معنى‌ كه‌ پروردگار به‌ ابراهيم‌ قبل‌ از هجرت‌ به‌ حران‌ فرمان‌ داد كه‌ از موطن‌ خويش‌ بريده‌، به‌ زمينى‌ كه‌ او را نشان‌ خواهند داد، برود، برخى‌ از محققان‌ را برآن‌ داشت‌ تا به‌ جست‌وجوي‌ عوامل‌ سياسى‌ و اقتصادي‌ اين‌ هجرت‌ برآيند. آشوبى‌ كه‌ در آن‌ روزگار در نتيجة هجوم‌ عيلاميها و آموريها پديد آمده‌ و اوضاع‌ زندگى‌ مردم‌ را به‌ خطر افكنده‌ بود (عقاد، 67)، موجب‌ كوچهاي‌ متوالى‌ در منطقه‌ شد (راوكس‌، 215 )، و در اين‌ احوال‌ نواحى‌ حران‌ و فلسطين‌ پناهگاهى‌ امن‌ مى‌نمود (اپشتاين‌، 12 ؛ سوسه‌، 264). مهاجرت‌ ابراهيم‌ و خاندان‌ او به‌ حران‌ بايد در آغاز هزارة دوم‌ ق‌م‌ بوده‌ باشد (كلر، 54 ؛ آلبرايت‌، .(2 حرّان‌ (به‌ معناي‌ شهر كاروان‌: آلبرايت‌، در آن‌ روزگار يك‌ اميرنشين‌ آموري‌ (حتى‌، و جزو دولت‌ ماري‌ به‌ شمار مى‌رفت‌ (كلر، 44 و بعد) كه‌ خود مركز آموريان‌ بود (همو، .(50
اين‌ شهر كه‌ سهم‌ مهمى‌ در زندگى‌ ابراهيم‌ داشت‌ و شواهد باستان‌ شناختى‌ اين‌ معنى‌ را تأييد مى‌كند (فينگان‌، 68 )، در حدود سال‌ 1900ق‌م‌، همچون‌ شهر ناحور، بزرگ‌ و پرشكوه‌ بود (كلر، .(45 گفته‌اند كه‌ اين‌ شهر، نام‌ خود را از هاران‌ برادر ابراهيم‌ برگرفته‌ (همانجا)، چنانكه‌ شهر ناحور را نيز منسوب‌ به‌ ناحور برادر ديگر ابراهيم‌ دانسته‌اند (فينگان‌، همانجا). به‌ روايت‌ عهد عتيق‌ (پيد، 11: 31، 32) ترح‌ و ابراهيم‌ و لوط و سارا به‌ حران‌ رفتند. اما روايات‌ اسلامى‌ حاكى‌ از آن‌ است‌ كه‌ ابراهيم‌ با سارا دختر فرمانرواي‌ حرّان‌ كه‌ از دين‌ پدران‌ بيزاري‌ ميجست‌ در اينجا ازدواج‌ كرد (ثعلبى‌، 79؛ طبري‌، تاريخ‌، 1/266). ترح‌ در حرّان‌ بود تا در سن‌ 205 سالگى‌ درگذشت‌ و ابراهيم‌ به‌ فرمان‌ خداوند از «مولد خويش‌ و از خانه‌ پدر خود» به‌ سوي‌ فلسطين‌ مهاجرت‌ كرد (پيد، 12: 1 و بعد). همين‌ عبارت‌ را بعضى‌ از محققان‌ دليل‌ بر آن‌ گرفته‌اند كه‌ ابراهيم‌ در حرّان‌ متولد شد و سپس‌ پدرش‌ او را به‌ شهر اور برد. اما اينكه‌ در عهد عتيق‌ فرمان‌ به‌ مهاجرت‌ ابراهيم‌ از حرّان‌، پس‌ از ذكر مرگ‌ ترح‌ آمده‌، و در عهد جديد (اع‌، 7/4) به‌ صراحت‌ اين‌ كوچ‌ پس‌ از مرگ‌ ترح‌ دانسته‌ شده‌، تناقضى‌ آشكار پديد آورده‌ است‌. زيرا با توجه‌ به‌ سن‌ ترح‌ به‌ هنگام‌ مرگ‌، و تولد ابراهيم‌ در 70 سالگى‌ او (پيد، 11: 26)؛ ابراهيم‌ به‌ هنگام‌ مرگ‌ پدر 135 ساله‌ بوده‌ است‌ در حالى‌ كه‌ برحسب‌ روايت‌ تورات‌ (پيد، 12: 4) ابراهيم‌ در 75 سالگى‌ حران‌ را ترك‌ گفت‌، يعنى‌ قبل‌ از مرگ‌ پدر و در 145 سالگى‌ او، و البته‌ اين‌ معنى‌ تناقضى‌ با اينكه‌ ترح‌ پس‌ از خروج‌ ابراهيم‌ تا پايان‌ عمر در حرّان‌ مانده‌ باشد، ندارد.
به‌ هر حال‌ ابراهيم‌ به‌ فلسطين‌ مهاجرت‌ كرد و گويا در اين‌ مسير به‌ شهر اورفه‌ (كه‌ مردم‌ آن‌ بر اساس‌ يك‌ عقيدة كهن‌ به‌ وجود ابراهيم‌ در آنجا قائلند)، و از طريق‌ تدمر (پالميرا) به‌ دمشق‌ هم‌ رفته‌ است‌ (سوسه‌، 256، 257؛ راولينسن‌، 124 ؛ قس‌: كلر، .(56 حتى‌ برخى‌ از مورخان‌ كهن‌ مانند يوستينوس‌ و يوسفوس‌ به‌ نقل‌ از نيكلاي‌ دمشقى‌ برآنند كه‌ ابراهيم‌ در دمشق‌ حكومت‌ يافت‌ ولى‌ مدتى‌ بعد آنرا رها ساخت‌ (سوسه‌، 255 و منابع‌ او؛ جودائيكا، .(XII/1140
اين‌ معنى‌ كه‌ «اَلِعاذار دمشقى‌» ناظر و خادم‌ خانة ابراهيم‌ بوده‌ است‌ (پيد، 15: 2)، شايد بتواند دليلى‌ باشد بر اقامت‌ ابراهيم‌ در دمشق‌، خاصه‌ كه‌ جاده‌ معمولى‌ حران‌ به‌ كنعان‌ به‌ طول‌ 600 ميل‌، مسير كاروانهايى‌ بوده‌ است‌ كه‌ از طريق‌ تدمر به‌ دمشق‌ و از آنجا به‌ سوي‌ جنوب‌ غربى‌ مى‌رفته‌ و بخشى‌ از جادة بزرگ‌ تجاري‌ فرات‌ تا سواحل‌ مدي‌ ترانه‌ را تشكيل‌ مى‌داده‌ است‌ (كلر، .(55 به‌ عقيدة راوكس‌ (ص‌ فلسطين‌ در آن‌ روزگار از لحاظ سياسى‌ منطقه‌اي‌ نابسامان‌ و درگير آشوبهاي‌ قبيله‌اي‌ بود و مصريان‌ چندان‌ در پى‌ استيلاي‌ سياسى‌ بر منطقه‌ نبودند، ولى‌ برخى‌ برآنند كه‌ در آن‌ ايام‌، مصر نفوذ خود را در شهرهاي‌ ساحلى‌ مديترانه‌ و سوريه‌ گسترش‌ داده‌ بود و فراعنه‌ با اشغال‌ فلسطين‌، آن‌ سرزمين‌ را به‌ حلقة ارتباطى‌ خود با همة مناطقى‌ كه‌ با آنها روابط تجاري‌ داشتند بدل‌ كرده‌ بودند (كلر، 61 ؛ سوسه‌، 265). در چنين‌ احوالى‌ ابراهيم‌ وارد فلسطين‌ شد و تا شكيم‌ (بلاطه‌ امروز، نزديك‌ نابلس‌) تنها شهر مركزي‌ فلسطين‌ در آن‌ روزگار (كوردون‌، و ناحيه‌ موره‌ پيش‌ رفت‌ و در آنجا مذبحى‌ بنا كرد (پيد، 12:5 -7). آنگاه‌ به‌ شرق‌ بيت‌ئيل‌ (بيتين‌ كنونى‌ در اردن‌) كوچ‌ كرد و در ميان‌ آنجا و عاي‌ نيز مذبحى‌ ساخت‌ (پيد، 12: 8). اما در آنجا نيز ماندگار نشد و بى‌آنكه‌ بدانيم‌ چند سال‌ از عمر خويش‌ را در آنجا سپري‌ كرد، راه‌ خود را به‌ سوي‌ جنوب‌ ادامه‌ داد و چون‌ گرفتار قحطى‌ و خشكسالى‌ شد به‌ سوي‌ مصر رهسپار شد (پيد، 12: 9، 10؛ راولينسن‌، 124 )، كه‌ در آن‌ وقت‌ پناهگاه‌ معتبري‌ براي‌ تاجران‌ فنيقى‌، جنگجويان‌ حتى‌ و چادرنشينان‌ كنعانى‌ (عبري‌ غلط است‌) به‌ شمار مى‌رفت‌ (سوسه‌، همانجا).
با توجه‌ به‌ اختلافهايى‌ كه‌ دربارة سنوات‌ مهاجرتهاي‌ ابراهيم‌ هست‌، تعيين‌ فرمانرواي‌ مصر در آن‌ روزگار دشوار است‌. برخى‌ ورود ابراهيم‌ به‌ مصر را مقارن‌ حكومت‌ نخستين‌ فرعون‌ سلسلة 12 فراعنه‌ (راولينسن‌، يعنى‌ دورة حكومت‌ آمنمحت‌ اول‌ دانسته‌اند، كه‌ با توجه‌ به‌ تاريخى‌ كه‌ براي‌ حكومت‌ او تعيين‌ شده‌ (1991-1962ق‌م‌)، درست‌ به‌ نظر نمى‌رسد. بر همين‌ پايه‌ مى‌توان‌ حدس‌ زد كه‌ در آن‌ وقت‌ آمنمحت‌ دوم‌ (1929- 1895ق‌م‌) فرمانرواي‌ مصر بوده‌ است‌ (راوكس‌، 215 ؛ قس‌: فينگان‌، 91 ؛ هاكس‌، 815، كه‌ به‌ روايتى‌ آن‌ عصر را مقارن‌ سلطنت‌ هكسوسها دانسته‌ است‌)، زيرا با توجه‌ به‌ روايات‌ زمان‌ ولادت‌ ابراهيم‌ در اوايل‌ سدة 20ق‌م‌ و سن‌ او به‌ هنگام‌ ترك‌ حران‌ و احتساب‌ سنواتى‌ كه‌ در فلسطين‌ بوده‌، وي‌ مى‌بايست‌ در حدود سال‌ 1920ق‌م‌ يا كمى‌ ديرتر به‌ مصر رفته‌ باشد. ابراهيم‌ در مصر، سارا را كه‌ به‌ روايت‌ عهد عتيق‌ (پيد، 20: 12) خواهر او از زن‌ ديگر ترح‌ بود، به‌ همين‌ عنوان‌، نه‌ همسر خود معرفى‌ كرد (در روايات‌ اسلامى‌، سارا برادرزادة ابراهيم‌، يا دختر عموي‌ او، و يا دختر عموزادة او معرفى‌ شده‌ است‌: ابن‌ قتيبه‌، 31: طبري‌، تاريخ‌، 1/325) و چون‌ فرعون‌ از حقيقت‌ امر آگاه‌ شد، ابراهيم‌ را نكوهيد، با اينهمه‌ وي‌ را مالهاي‌ گران‌ بخشيد و روانه‌اش‌ ساخت‌ (پيد، 12: 15-20). بر اساس‌ روايتهايى‌ كه‌ بيشتر افسانه‌ به‌نظر مى‌رسند، ابراهيم‌ در مصر به‌ عنوان‌ يك‌ رهبر روحانى‌ با بزرگان‌ مذهبى‌ آن‌ ديار به‌ مذاكره‌ مى‌پرداخت‌ (سوسه‌، 254). فان‌ سترس‌ («دائرة المعارف‌ دين‌»، بر آن‌ است‌ كه‌ ابراهيم‌ چون‌ در بابل‌ نجوم‌ و رياضيات‌ فرا گرفته‌ بود، در مصر به‌ آموزش‌ پرداخت‌؛ در حالى‌ كه‌ يوسفوس‌ از ارتپانوس‌ روايت‌ كرده‌ كه‌ ابراهيم‌ 20 سال‌ در مصر زيست‌ و در آنجا نجوم‌ آموخت‌ (عقاد، 50، 51).
اقامت‌ در فلسطين‌: چنين‌ بود كه‌ ابراهيم‌ با سارا و لوط و همة اموالى‌ كه‌ به‌دست‌ آورده‌ بود، از مصر، از طريق‌ صحراي‌ نقب‌ و شبه‌ جزيرة سينا كه‌ در پرتو كشفيات‌ نلسون‌ گلوك‌ و سپس‌ بنوروتنبرگ‌ معلوم‌ شدكه‌مسيركاروانها بوده‌است‌ (البرايت‌،6 )، به‌سوي‌فلسطين‌ بازگشت‌ و در ميان‌ بيت‌ئيل‌ و عاي‌ كه‌ قبل‌ از آن‌ در آنجا مذبحى‌ ساخته‌ بود، مقام‌ گرفت‌ (پيد، 13: 1- 5). به‌ روايت‌ عهد عتيق‌، در اينجا ميان‌ شبانان‌ مواشى‌ ابراهيم‌ و لوط نزاع‌ شد و كار به‌ جدايى‌ كشيد. لوط به‌ اردن‌ رفت‌ و در سدوم‌ سكنى‌ گرفت‌، و ابراهيم‌ به‌ حبرون‌ (خليل‌ امروز) كوچ‌ كرد و در بلوطستان‌ ممرا (از محلات‌ حبرون‌) مقيم‌ شد و در آنجا نيز قربانگاه‌ ساخت‌ (پيد، 13: 7- 18). برخى‌ از روايتهاي‌ اسلامى‌ در اينجا تا اندازه‌اي‌ با عهد عتيق‌ همخوانى‌ دارند، و افزون‌ بر اين‌ گفته‌اند كه‌ ابراهيم‌ در راه‌ بازگشت‌ از مصر، در زمين‌ سَبَع‌ ميان‌ ايله‌ (احتمالاً عقبة كنونى‌) و فلسطين‌ چاهى‌ كند و معبدي‌ بنياد ساخت‌ و چون‌ مردم‌ آنجا با او بدرفتاري‌ كردند، آنجا را رها ساخت‌ و در محلى‌ ميان‌ رمله‌ و ايله‌ سكنى‌ گرفت‌ (طبري‌، تاريخ‌، 1/326، 347).
روايت‌ ابن‌ قتيبه‌ در اين‌باره‌ به‌ كلى‌ با روايتهاي‌ رايج‌ تفاوت‌ دارد. وي‌ بى‌آنكه‌ به‌ رفتن‌ ابراهيم‌ به‌ مصر اشاره‌ كند، گويد كه‌ وي‌ در اردن‌ به‌ شهري‌ كه‌ صادووف‌ نامى‌ بر آنجا فرمان‌ مى‌راند، رفت‌ و پس‌ از وي‌ زمام‌ امور را دردست‌ گرفت‌ ومال‌اندوخت‌ ونيمى‌از موال‌ خود رابه‌لوط داد و درهمين‌جاپروردگاراو را20 صحيفه‌ يا لوح‌ فروفرستاد (ص‌32، 33). آنگاه‌ كه‌ ابراهيم‌ در حبرون‌ ساكن‌ بود، به‌ روايت‌ عهد عتيق‌، پادشاهان‌ هلال‌خصيب‌ به‌نامهاي‌ كدرلاعمر1شاه‌عيلام‌،امرافل‌2شاه‌شنعار(بابل‌)، اريوك‌3 شاه‌ اِلاّسار4 و تدعال‌ 5 شاه‌ گوئيم‌ 6 در پس‌ نزاعهاي‌ كهن‌ ، بر پادشاهان‌ سدوم‌، عموره‌ و اَدْمَه‌ تاختند و آنها را درهم‌ شكستند و به‌ همراه‌ غنايم‌، اسيرانى‌ از جمله‌ لوط را با خود بردند؛ ابراهيم‌ چون‌ از واقعه‌ آگاه‌ شد، با 318 تن‌ از غلامان‌ خود در عقب‌ ايشان‌ تاخت‌ و مهاجمان‌ را درهم‌ شكست‌ و آنها را تا حدود دمشق‌ تعقيب‌ كرد و لوط را نجات‌ داد. آنگاه‌ ملكى‌ صَدَق‌ شاه‌ ساليم‌ (ساليم‌ كنونى‌ در شرق‌ نابلس‌، يا بيت‌المقدس‌) كه‌ «كاهن‌ خداي‌ تعالى‌ بود» او را تبرك‌ كرد (پيد، فصل‌ 14).
در اصالت‌ اين‌ روايت‌ نه‌ تنها از آن‌ باب‌ كه‌ هيچ‌يك‌ از اسناد تاريخى‌ آن‌ را تأييد نمى‌كند، سخنها هست‌، بلكه‌ تناقضاتى‌ در خود آن‌ نيز ديده‌ مى‌شود. به‌ سبب‌ همين‌ تناقضها برخى‌ از پژوهشگران‌ مانند فان‌ سترس‌ بر اين‌ نظر رفته‌اند كه‌ اين‌ روايت‌ بعدها و به‌ احتمال‌ در دورة هلنيها به‌ سفر پيدايش‌ افزوده‌ شده‌ است‌ («دائرةالمعارف‌ دين‌»، .(I/13-14 از اين‌ گذشته‌، با آنكه‌ از اين‌ پادشاهان‌ به‌ عنوان‌ فرمانروايان‌ عيلام‌ و بابل‌ يعنى‌ بزرگ‌ترين‌ دولتهاي‌ جهان‌ كهن‌ ياد شده‌، شگفت‌ است‌ كه‌ چگونه‌ ابراهيم‌ از چنان‌ جنگى‌ آگاه‌ نشد تا آنگاه‌ كه‌ يك‌ تن‌ نجات‌ يافته‌ او را خبر داد، و چون‌ با خبر شد فقط با 318 تن‌ توانست‌ فرمانروايان‌ عيلام‌ و بابل‌ را درهم‌ شكند (قس‌: گوردون‌، .(87 اينكه‌ برخى‌ امرافل‌ را همان‌ حمورابى‌ مشهور دانسته‌اند (هاكس‌، 103؛ عقاد، 65، 68) ، با قدرت‌ و شوكتى‌ كه‌ حمورابى‌ داشته‌ به‌ دشواري‌ قبول‌ اين‌ روايت‌ مى‌افزايد.
در اين‌ وقت‌ ابراهيم‌ از بى‌فرزندي‌ خود نزد پروردگار ناليد تا خدا او را وعدة فرزند داد (پيد، 15: 1-4). آنگاه‌ سارا كنيز خود هاجر مصري‌ را به‌ ابراهيم‌ كه‌ 10 سال‌ از اقامتش‌ در كنعان‌ مى‌گذشت‌، به‌ زنى‌ داد. چون‌ هاجر را آثار حمل‌ ظاهر شد، سارا با او رفتاري‌ سخت‌ در پيش‌ گرفت‌ و هاجر گريخت‌. ولى‌ در بيابان‌، فرشتة خداوند بر او ظاهر شد و بشارت‌ داد كه‌ فرزندي‌ مى‌زايد و نام‌ او را اسماعيل‌ مى‌نهد. ابراهيم‌ 86 ساله‌ بود كه‌ اسماعيل‌ ولادت‌ يافت‌ (پيد، فصل‌ 16). در قرآن‌ نيز به‌ اين‌ واقعه‌ كه‌ ابراهيم‌ در سالخوردگى‌ خود اسماعيل‌ را يافت‌ (ابراهيم‌ /14/ 39) اشاره‌ شده‌ است‌، ولى‌ روايات‌ ديگر سن‌ ابراهيم‌ را در اين‌ هنگام‌ 64 و 117 سال‌ گفته‌اند (رازي‌، 19/138).
در روايات‌ عهد عتيق‌ از تولد اسماعيل‌ تا 13 سال‌ پس‌ از آن‌، يعنى‌ در دورة ميثاق‌ با ابراهيم‌، سخنى‌ نيست‌. مطابق‌ اين‌ ميثاق‌ كه‌ در 99 سالگى‌ ابراهيم‌ از آن‌ ياد شده‌، خدا با ابراهيم‌ عهد كرد كه‌ او و ذرية او به‌ خدا ايمان‌ آورند، و زمين‌ كنعان‌ به‌ ملكيت‌ او و ذرية او درآيد، و ختنه‌ نشانى‌ باشد اين‌ عهد را كه‌ هر ذكوري‌ از خاندان‌ ابراهيم‌ و غلامان‌ ايشان‌ مختون‌ شود. در همين‌جا خداوند نام‌ ابرام‌ (به‌ معناي‌ پدر عالى‌) را به‌ ابراهام‌ (ابرهم‌ = پدر امتهاي‌ بسيار؛ قس‌: آغاز همين‌ مقاله‌)، و نام‌ ساراي‌ را به‌ ساره‌ بدل‌ كرد و او را وعدة فرزندي‌ به‌ نام‌ اسحاق‌ داد و گفت‌ كه‌ اسماعيل‌ را «بركت‌ داده‌ او را بسيار كثير مى‌گردانم‌ و 12 رئيس‌ از وي‌ پديد آيند و امتى‌ عظيم‌ از وي‌ به‌ وجود آورم‌». ابراهيم‌ سپس‌ همة مردان‌ خانة خود و اسماعيل‌ را ختنه‌ كرد (پيد، فصل‌ 17).
در همين‌ اوقات‌، فرشتگانى‌ كه‌ از سوي‌ خدا براي‌ عذاب‌ مردم‌ سدوم‌ كه‌ لوط در ميان‌ آنان‌ مى‌زيست‌، آمده‌ بودند، به‌ صورت‌ مردانى‌ بر ابراهيم‌ ظاهر شدند. ابراهيم‌ براي‌ آنان‌ طعام‌ ساخت‌ و چون‌ خوردند، ساره‌ را مژده‌ فرزند دادند. ساره‌ كه‌ در آن‌ وقت‌ زنى‌ سالخورده‌ بود از اين‌ سخن‌ در شگفت‌ ماند. چون‌ فرشتگان‌ به‌ سوي‌ سدوم‌ رفتند، ابراهيم‌ با خداوند در باب‌ آن‌ مردم‌ گفت‌وگو كرد،تا عذاب‌ را از آنان‌ بردارد (پيد، فصل‌ 18). اما به‌ روايت‌ قرآن‌ (هود /11/70-77) فرشتگان‌ به‌ اقتضاي‌ طبيعت‌ روحانى‌ خود از آنچه‌ ابراهيم‌ ساخته‌ بود، نخوردند و ابراهيم‌ كه‌ از رسالت‌ و طبيعت‌ آنان‌ خبر نداشت‌ بيمناك‌ شد. اما فرشتگان‌ خود را شناساندند و به‌ همسر ابراهيم‌ مژدة فرزند دادند. آنگاه‌ ابراهيم‌ در باب‌ قوم‌ لوط باخداوند گفت‌وگو كرد. به‌ روايت‌ رازي‌ (18/29) وي‌ اميد مى‌داشت‌ كه‌ قوم‌ هدايت‌ شوند و يا بيمناك‌ بود كه‌ لوط نيز در آن‌ ميان‌ دچار عذاب‌ شود. اما لوط نجات‌ يافت‌ و سدوم‌ و مردم‌ آن‌ نابود شدند. ابراهيم‌ نيز پس‌ از آن‌ ظاهراً به‌ سبب‌ خشكسالى‌ و قحطى‌ كه‌ پديد آمده‌ بود (هاكس‌، 11) به‌جنوب‌ كوچ‌كردوميان‌ قادش‌ (نزديك‌ حمص‌كنونى‌) و شور در جرار، كه‌ آثار آن‌ در تل‌ ابو هريره‌ كشف‌ شده‌ است‌ (البرايت‌، 6 )، منزل‌ گرفت‌.
در اينجا نيز همان‌ ماجرا كه‌ ميان‌ ابراهيم‌ و فرعون‌ مصر رفت‌، تكرار مى‌شود، با اين‌ تفاوت‌ كه‌ ساره‌ درين‌ هنگام‌ بيش‌ از 90 سال‌ داشت‌ (پيد، 17: 17) و ابى‌ ملك‌ پادشاه‌ جرار، ابراهيم‌ را مالها داد و او را مخيّر كرد تا در قلمرو او در هر جا كه‌ خواهد ساكن‌ شود (پيد، فصل‌ 20). پس‌ از آن‌ بود كه‌ اسحاق‌ متولد شد. ابراهيم‌ در اين‌ وقت‌ 100 سال‌ داشت‌ (پيد، 21: 5؛ 17: 7؛ قس‌: با روايات‌ اسلامى‌ مانند طوسى‌، 6/33؛ رازي‌، 19/138). چون‌ اسحاق‌ را از شير بازگرفتند، ساره‌ شوي‌ را گفت‌ تا هاجر و اسماعيل‌ را از نزد او دور كند. ابراهيم‌ نيز آن‌ دو را روانه‌ كرد تا به‌ بيابان‌ شبع‌ رسيدند و دچار تشنگى‌ سخت‌ شدند، اما خدا چاه‌ آبى‌ بر آن‌ دو ظاهر كرد و هاجر را وعده‌ داد كه‌ «از او امتى‌ عظيم‌ به‌ وجود خواهم‌ آورد.». اسماعيل‌ همانجا رشد كرد و در صحراي‌ فاران‌ ساكن‌ شد (پيد، 12: 10- 15).
از اين‌ روايت‌ عهد عتيق‌، و سن‌ ابراهيم‌ به‌ هنگام‌ تولد اسماعيل‌ و مختون‌ شدن‌ او در 99 سالگى‌ پدر (پيد، 16: 16؛ 17: 1، 23)، برمى‌آيد كه‌ اسماعيل‌ تا 14 سالگى‌ نزد پدر بوده‌ است‌. درباره‌ هجرت‌ هاجر و اسماعيل‌ به‌ بيابان‌ ميان‌ قرآن‌ و عهد عتيق‌ اختلاف‌ هست‌. از آيات‌ قرآن‌ (ابراهيم‌ /14/37) و قول‌ ابراهيم‌ كه‌ ذرية خود را در بيابان‌ نزد خانة خدا سكونت‌ داد تا نماز بر پاي‌ دارند، برمى‌آيد كه‌ آن‌ بيابان‌، مكه‌، و مراد از حرم‌، خانة كعبه‌ بوده‌ است‌ (نك: آنچه‌ بعد از اين‌ دربارة كعبه‌ خواهد آمد). به‌ روايت‌ تورات‌ ساليانى‌ پس‌ از آن‌، ابراهيم‌ به‌ حكم‌ خداوند پسر خود اسحاق‌ را براي‌ قربان‌ كردن‌ به‌ زمين‌ موريا برد، و چون‌ براي‌ اين‌ كار آماده‌ شد و كارد بر گلوي‌ فرزند نهاد، خداوند قوچى‌ را فرستاد تا به‌ جاي‌ اسحاق‌ قربان‌ شود (پيد، 22: 2-14). در قرآن‌ نيز از اين‌ قربانى‌ گزاري‌ ياد شده‌ است‌ (صافات‌ /37/ 101-107)، ولى‌ نامى‌ از اسحاق‌ يا اسماعيل‌ در ميان‌ نيست‌. در روايات‌ اسلامى‌ در اين‌ باره‌ اختلاف‌ هست‌. برخى‌ اسحاق‌ را «ذبيح‌» دانسته‌ (ابن‌ قتيبه‌، 35، 36 به‌ روايت‌ ابن‌ عباس‌، ابن‌ مسعود و مسروق‌)، و برخى‌ اسماعيل‌ را (طوسى‌، 8/518؛ رازي‌، 26/154؛ براي‌ روايات‌ مختلف‌ نك: طبري‌، تاريخ‌، 1/ 289-301، تفسير، 23/49- 55). از دلايل‌ و قرائن‌ برآمده‌ از قرآن‌ و حتى‌ عهد عتيق‌ و ساير روايات‌ نمى‌توان‌ در اين‌ باب‌ نظر قطعى‌ ابراز كرد. چه‌ در عهد عتيق‌ از «ذبيح‌» به‌ عنوان‌ «پسر يگانه‌» ابراهيم‌ نام‌ برده‌ است‌ و البته‌ اسحاق‌ پسر يگانة ابراهيم‌ نبود، و اگر مراد عهد عتيق‌ واقعاً پسر يگانة ابراهيم‌ بوده‌ باشد، وي‌ كسى‌ جز اسماعيل‌ ، قبل‌ از تولد اسحاق‌ نبوده‌ است‌. به‌ هر حال‌ ابراهيم‌ از آن‌ پس‌ در بئر شبع‌، همانجا كه‌ به‌ روايت‌ عهد عتيق‌، اسماعيل‌ و هاجر ساكن‌ شدند، مقام‌ گرفت‌ (پيد، 22: 19)، اما ساره‌ كه‌ در حبرون‌ بود، در سن‌ 127 سالگى‌ درگذشت‌ و ابراهيم‌ براي‌ تدفين‌ او به‌ حبرون‌ رفت‌. وي‌ در آنجا از يكى‌ از حتيّاي‌ مزرعه‌اي‌ خريد و ساره‌ را آنجا دفن‌ كرد (پيد، 22: 1، 2، 15، 16، 19).
پس‌ از مرگ‌ ساره‌، گويا به‌ فاصله‌ چند سال‌، ابراهيم‌ ديگر بار زنى‌ گرفت‌ قطوره‌ نام‌ و از او نيز 6 فرزند يافت‌ (پيد، 25: 1؛ قس‌: ابن‌قتيبه‌، 33) به‌ نامهاي‌ زِمْران‌، يَقُشان‌، مَدان‌، مِديان‌، يشباق‌، شوحا (پيد، 25: 1-2). روايات‌ اسلامى‌ دربارة اين‌ نامها با عهد عتيق‌ اندكى‌ اختلاف‌ دارند (طبري‌، تاريخ‌، 1/345؛ ابن‌ سعد، 1/48؛ مسعودي‌، مروج‌، 1/ 58). به‌ روايت‌ طبري‌، قطوره‌ (قطوراء) دختر يقطن‌، زنى‌ از كنعانيان‌ و به‌ روايتى‌ از اعراب‌ بود ( تاريخ‌، 1/348) و از پسران‌ او 13 قبيله‌ پديد آمد كه‌ با قبايل‌ يقطان‌ و كوش‌ مختلط شدند (على‌، 1/446، 447) و به‌ روايت‌ ديگر طبقه‌اي‌ از اعراب‌ را تشكيل‌ داده‌ و با جرهميان‌ در مكه‌ مى‌زيستند (همانجا). برخى‌ از روايتها نيز حاكى‌ از آن‌ است‌ كه‌ ابراهيم‌ جز قطوره‌، زنى‌ ديگر از عربان‌ به‌ نام‌ حجور گرفت‌ كه‌ از او نيز 5 پسر يافت‌ به‌ نامهاي‌ كيسان‌، شورخ‌، اميم‌، لوطان‌، نافس‌ (طبري‌، تاريخ‌، 1/348؛ قس‌: ابن‌قتيبه‌، 33). ابراهيم‌ سپس‌ اموال‌ خود را ميان‌ فرزندان‌ تقسيم‌ كرد و خود در سن‌ 175 سالگى‌ درگذشت‌ (پيد، 25: 6، 7؛قس‌: طبري‌، تاريخ‌، 1/349؛ مسعودي‌، مروج‌، 1/58) و پسرانش‌ اسماعيل‌ و اسحاق‌ او را در همان‌ مزرعه‌اي‌ كه‌ ساره‌ مدفون‌ بود، به‌ خاك‌ سپردند (پيد، 25: 9، 10؛ ازرقى‌، 73 مدفن‌ او را كعبه‌ دانسته‌ است‌).
محتملاً مزرعه‌اي‌ كهن‌ كه‌ در اسناد مصري‌ مربوط به‌ عهد شيشنق‌ اول‌ (947- 925ق‌م‌) «مزرعة ابرام‌» در جنوب‌ فلسطين‌ ناميده‌ شده‌ (سوسه‌، 363)، همان‌ مدفن‌ اوست‌ كه‌ به‌ روايتى‌، سليمان‌ پيامبر بر آن‌ بنايى‌ ساخت‌ و چون‌ مسلمانان‌ در فلسطين‌ جاي‌ گرفتند آن‌ را مشهد ابراهيم‌ ناميدند و مسجدي‌ در آنجا ساختند (الموسوعة، 4/288)، و نيز منطقة حبرون‌ بعدها لقب‌ ابراهيم‌ را گرفت‌ و به‌ «خليل‌» موسوم‌ شد. لقب‌ «خليل‌ در عهد عتيق‌ (2 تو، 20: 7؛ اش‌، 41: 8) و هم‌ در قرآن‌ (نساء/4/ 125) آمده‌ است‌ ابراهيم‌ خليل‌ و به‌ تعبيري‌ پيشواي‌ يكتاپرستان‌، مردي‌ بسيار سخاوتمند و مهمان‌نواز بود (ثعلبى‌، 98، 99: طبري‌، تاريخ‌، 1/349، 350) و از همين‌ رو عرب‌ او را به‌ ابوالضيفان‌ مكنى‌ ساخت‌ (نووي‌، 1 (1)/101). در عهد عتيق‌ و در قرآن‌ بارها به‌ خصوصيات‌ اخلاقى‌ ابراهيم‌ اشاره‌ شده‌ است‌. به‌ تعبير قرآن‌، وي‌ مردي‌ بردبار و رئوف‌ بود و براي‌ خود وخلق‌ مغفرت‌ مى‌طلبيد (هود/11/75؛ توبه‌ /9/114) و همواره‌ از فرامين‌ خدا اطاعت‌ مى‌كرد و فرزندانش‌ را نيز وصيت‌ كرد كه‌ تسليم‌ حكم‌ و مشيت‌ پروردگار باشند (بقره‌/2/131، 132). و چنين‌ بود كه‌ خدا او را «حنيف‌» خواند (نحل‌/16/121). حنيف‌ (ه م‌) به‌ معناي‌ كسى‌ كه‌ از باطل‌ روي‌گردان‌ و به‌ حق‌ روي‌ آورده‌ است‌، در مواضع‌ ديگري‌ از قرآن‌، به‌ عنوان‌ دين‌ ابراهيم‌ ديده‌ مى‌شود (آل‌عمران‌ /3/68، 69؛ نساء/4/125؛ انعام‌/6/163).
ابراهيم‌ نزد اعراب‌ قبل‌ از اسلام‌ چندان‌ مشهور بوده‌ كه‌ تصوير يا تنديس‌ او را در خانة كعبه‌ جاي‌ داده‌ بودند. چنانكه‌ وقتى‌ پيامبر (ص‌) پس‌ از فتح‌ مكه‌ وارد كعبه‌ شد، صورت‌ يا به‌ روايتى‌ بتهاي‌ ابراهيم‌ و اسماعيل‌ در آنجا بود و گفت‌ تا آنها را بشكنند (ابن‌هشام‌، 4/55؛ ابن‌حجر، 8/13). شك‌ نيست‌ كه‌ ابراهيم‌ و دين‌ او از ديرباز در سراسر هلال‌ خصيب‌ معروف‌ بوده‌ است‌ و اين‌ معنى‌ از آنجا هويداست‌ كه‌ نام‌ وي‌ در مناطقى‌ كه‌ از آنها عبور كرد برجاي‌ ماند و امروزه‌ مزارات‌ و مقامات‌ بسياري‌ نام‌ او را بر خود دارد، مانند مقام‌ ابراهيم‌ در خرابه‌هاي‌ كوثى‌ در كنار تل‌ ابراهيم‌، يا مزار ابراهيم‌ در البرس‌ يا برس‌ نمرود (سوسه‌، 251، 256). از اين‌رو مى‌توان‌ گفت‌ كه‌ «شخصيت‌ او در تاريخ‌ و جامعة» جهان‌ سامى‌ او هنگام‌ ظهور او تا امروز اثري‌ عميق‌ برجاي‌ گذارده‌ و نشانه‌هاي‌ آن‌ تا امروز باقى‌ است‌.
ابراهيم‌، قرآن‌ و عهد عتيق‌ : در قرآن‌ 69 مرتبه‌ در 25 سوره‌ از ابراهيم‌ ياد شده‌ و سوره‌اي‌ نيز به‌ نام‌ او موسوم‌ گشته‌ است‌. در اين‌ آيات‌ اساساً از ابراهيم‌ به‌ عنوان‌ فردي‌ مصلح‌ و موحد سخن‌ رفته‌ و تكامل‌ انديشة دينى‌ و اجتماعى‌ او در مقابله‌ با تقكر غالب‌ بر جامعه‌، يعنى‌ شرك‌، باز نموده‌ شده‌ است‌. با اينهمه‌، نمى‌توان‌ از اين‌ آيات‌ سير تاريخى‌ زندگى‌ ابراهيم‌ را روشن‌ و معين‌ كرد. اما آنچه‌ در عهد عتيق‌ آمده‌، اگرچه‌ خالى‌ از تناقض‌ نيست‌، ولى‌ تاريخ‌ زندگى‌ ابراهيم‌ را تا اندازه‌اي‌ مى‌توان‌ از خلال‌ آن‌ دريافت‌. از سوي‌ ديگر برخى‌ از روايات‌ عهد عتيق‌ با قرآن‌ شباهت‌ دارد و همين‌ معنى‌ سبب‌ شده‌ است‌ كه‌ كسانى‌، روايات‌ قرآن‌ و به‌ ويژه‌ داستان‌ پيامبران‌ را مأخوذ از تفسير و منابع‌ يهودي‌ بدانند ( جودائيكا، ؛ II/119 قس‌: عقاد، 44). در حالى‌ كه‌ داستانهاي‌ قرآن‌ و عهدين‌ گاه‌ با يكديگر اختلافهاي‌ بنيادين‌ دارند. شباهتهايى‌ كه‌ در ميانه‌ هست‌، دليلى‌ منطقى‌ بر اقتباس‌ از عهدين‌ يا تفاسير آنها نيست‌. چه‌ بنابراين‌ نگرش‌ كه‌ قرآن‌ كتاب‌ وحى‌ است‌، طبيعى‌ است‌ كه‌ ميان‌ روايات‌ قرآنى‌ و عهدين‌ شباهتهاي‌ بسيار باشد.
شايسته‌ يادآوري‌ است‌ كه‌ بسياري‌ از روايات‌ و تفاسير متأخر يهودي‌، و مطالبى‌ كه‌ خارج‌ از اشارات‌ عهد عتيق‌ در آنها ديده‌ مى‌شود، در سده‌هاي‌ اوليه‌ اسلام‌ از منابع‌ اسلامى‌ اخذ و اقتباس‌ شده‌ است‌ (نك: عقاد، همانجا). اما از طرف‌ ديگر، بسياري‌ از مفسران‌ قرآن‌ و مورخان‌ مسلمان‌، روايات‌ خود را دربارة انبياء از روايان‌ يهودي‌ نسب‌ چون‌ كعب‌الاحبار، وهب‌بن‌ منبه‌، عبدالله‌بن‌ سلام‌ و محمدبن‌ كعب‌ قرظى‌ برگرفته‌اند و به‌ مدد همين‌ روايتها، آيات‌ قرآنى‌ مربوط به‌ انبياء را تفسير كرده‌اند. از اين‌ جهت‌ برخى‌ از تناقضاتى‌ كه‌ در اين‌ روايات‌ ديده‌ مى‌شود، ناشى‌ از مطالبى‌ است‌ كه‌ راويان‌ مذكور نقل‌ كرده‌اند.
اما متن‌ عهد عتيق‌ نيز از ديدگاه‌ سبك‌شناسى‌ به‌ اندازه‌اي‌، ناهمگون‌ است‌ كه‌ دربارة زمان‌ نگارش‌ و ارزش‌ تاريخى‌ روايات‌ شفاهى‌ و منابع‌ مكتوبى‌ كه‌ عهد عتيق‌ از آنها فراهم‌ آمده‌، اتفاق‌ نظري‌ وجود ندارد. به‌ ويژه‌ دربارة ابراهيم‌ و شخصيتهاي‌ معاصر او كه‌ در آن‌ كتاب‌ ذكر شده‌، هنوز مدارك‌ با ارزش‌ معتبري‌ به‌ دست‌ نيامده‌ كه‌ بتواند آن‌ روايات‌ را تأييد كند. به‌ همين‌ سبب‌ تعيين‌ موقعيت‌ ابراهيم‌ در تاريخ‌ مدون‌ آن‌ روزگار بسياردشواراست‌. اگرچه‌ برخى‌ برآنند كه‌كشفيات‌ باستان‌ شناسى‌ اخيردرمناطقى‌ چون‌ ماري‌1و نوزي‌2 براين‌معنى‌ گواهى‌ مى‌دهند كه‌ روايات‌ مربوط به‌ ابراهيم‌ در عهد عتيق‌، بازتاب‌ موثق‌ يك‌ موقعيت‌ واقعى‌ تاريخى‌ است‌ (سوسه‌، 262-264؛ جودائيكا، )، II/114 ولى‌ با اينهمه‌ تحقيقات‌ انتقادي‌ در متن‌ آن‌ كتاب‌ نيز تحقيقات‌ تاريخى‌ و زبان‌شناسى‌ مربوط بدان‌ نشان‌ مى‌دهد كه‌ مسائل‌ و مشكلات‌ متعدد دربارة آن‌ همچنان‌ باقى‌ است‌.
در واقع‌ بايد گفت‌ كه‌ داستان‌ ابراهيم‌ در عهد عتيق‌ از 3 منبع‌ گرد آمده‌ است‌: اول‌: روايت‌ معروف‌ به‌ «يهوه‌اي‌» )3 J) مربوط به‌ حدود سال‌ 950ق‌م‌، يعنى‌ دوره‌اي‌ كه‌ سنت‌ ابراهيمى‌ براي‌ پشتيبانى‌ از دعاوي‌ دولت‌ داوودي‌ به‌ كار گرفته‌ شد؛ دوم‌: روايت‌ معروف‌ به‌ «الوهى‌» )4 E) مربوط به‌ سدة 8 ق‌م‌، يعنى‌ دورة پيامبران‌؛ سوم‌: روايت‌ روحانيان‌ )5 P) مربوط به‌ حدود سال‌ 400ق‌م‌، يعنى‌ پس‌ از دورة اسارت‌ در بابل‌. چنين‌ به‌ نظر مى‌رسد كه‌ برخى‌ از روايتهاي‌ «يهوه‌اي‌» (مانند پيد، 12: 10-20؛ باب‌ 16؛ 18: 1، 10-14؛ 21: 2، 6، 7) و «الوهى‌» بوسيلة روحانيان‌ دورة اسارت‌ به‌ كارگرفته‌ شده‌ است‌، تا داستان‌ ابراهيم‌ را به‌ مثابة يك‌ سنت‌ تاريخى‌ ملى‌ در اين‌ دوره‌ شكل‌ دهد. نويسنده‌ يا گردآورندة روايت‌ «روحانيان‌» پس‌ از دورة اسارت‌ مطالبى‌ به‌ روايات‌ قبلى‌ افزوده‌ است‌، و ظاهراً داستان‌ مربوط به‌ پادشاهان‌ شرق‌ كه‌ با ابراهيم‌ جنگيدند (پيد، باب‌ 14) اضافة نهايى‌ به‌ عهد عتيق‌ است‌ كه‌ در دورة هلنيها صورت‌ گرفت‌ (فان‌ سترس‌، .(I/14
درباره‌ اشارات‌ قرآنى‌ مربوط به‌ زندگى‌ ابراهيم‌ بايد گفت‌ كه‌ گذشته‌ از آيات‌ و رواياتى‌ كه‌ بر حسب‌ موارد و در بررسى‌ تطبيقى‌ با عهد عتيق‌ ذكر شد، آيات‌ ديگري‌ هست‌ كه‌ بيشتر ناظر به‌ حيات‌ دينى‌ و اعتقادي‌ و اخلاقى‌ ابراهيم‌ است‌ و در عهد عتيق‌ به‌ آنها اشاره‌اي‌ نشده‌ است‌.
از جمله‌ و مهم‌تر از همه‌، داستان‌ بناي‌ كعبه‌ به‌ دست‌ ابراهيم‌ و اسماعيل‌، و «مقام‌ ابراهيم‌» در آنجاست‌ (بقره‌ /2/125، 127؛ آل‌ عمران‌ /3/97). بنابر بيشتر روايات‌، خانة كعبه‌ را حضرت‌ آدم‌ ساخت‌ و در طوفان‌ نوح‌ ويران‌ شد و ابراهيم‌ به‌ راهنمايى‌ پروردگار كه‌ به‌ مقتضاي‌ آية «وَ اِذْ بَوَّاْنا لِاِبْراهيم‌َ مَكان‌َ الْبَيْت‌ِ...» (حج‌ /22/26) وي‌ را به‌ آنجا برد، به‌ ياري‌ اسماعيل‌ بر همان‌ اساس‌ نخستين‌، كعبه‌ را دوباره‌ ساخت‌ (رازي‌، 4/63)؛ طبري‌، تفسير، 1/428، 429؛ ازرقى‌، 1/38، 39، 60). پس‌ از آن‌ ابراهيم‌ و اسماعيل‌ از پروردگار خواستند كه‌ اين‌ طاعت‌ را از آنها بپذيرد (بقره‌ /2/127) و خدا با آن‌ دو عهد كرد كه‌ آنجا را از شرك‌ و بت‌پرستى‌ پاك‌ نگاه‌ دارند (بقره‌ /2/125؛ و نيز حج‌ /22/26).
دربارة مقام‌ ابراهيم‌ در كعبه‌ نيز روايت‌ گوناگون‌ است‌. رايج‌ترين‌ آنها، سنگى‌ را كه‌ ابراهيم‌ به‌ هنگام‌ بناي‌ كعبه‌ زير پاي‌ خود نهاد، و يا خودِ خانة كعبه‌ را مقام‌ ابراهيم‌ دانسته‌اند (رازي‌، 3/53؛ قس‌: طبري‌، تفسير، 1/422). اين‌ آيات‌ و نيز اشارات‌ سورة مكى‌ ابراهيم‌ (35-39) به‌ رابطة ابراهيم‌ و خانة كعبه‌، و نيز اشارتهايى‌ به‌ رابطة ابراهيم‌ و اسماعيل‌ در سوره‌هاي‌ مكى‌ نظر برخى‌ از نويسندگان‌ معاصر غربى‌ مانند ونسينگ‌ را نفى‌ مى‌كند، كه‌ منكر چنين‌ رابطه‌ در آيات‌ مكى‌ مى‌باشند و مى‌كوشند كه‌ آن‌ را به‌ دورة مدنى‌ وحى‌ كه‌ پيامبر با يهوديان‌ آشنايى‌ و ارتباط نزديك‌ يافت‌، منسوب‌ كنند.
در قرآن‌ همچنين‌ از ميثاق‌ خدا باابراهيم‌ (بقره‌ /2/125؛احزاب‌ /33/ 7) سخن‌ رفته‌ و يادآوري‌ شده‌ است‌ كه‌ خدا ابراهيم‌ را آزمايشها كرد و او از همه‌ سرفراز بيرون‌ آمد؛ پس‌ خدا او را پيشوايى‌ خلق‌ داد، و چون‌ ابراهيم‌ خواست‌ كه‌ اين‌ پيشوايى‌ به‌ ذريه‌ او نيز عطا شود، خدا گفت‌ عهد من‌ به‌ ستمكاران‌ نمى‌رسد (بقره‌ /2/124). چنانكه‌ در عهد عتيق‌ نيز موارد مختلف‌ علت‌ سرگردانى‌، آوارگى‌ و اسارت‌ بنى‌اسرائيل‌، ستمكاري‌ و گنهكاري‌ آنان‌ دانسته‌ شده‌ است‌. با اينهمه‌، در عهد عتيق‌ ذرية ابراهيم‌ وارث‌ زمين‌ «از نهر مصر تا نهر عظيم‌ يعنى‌ فرات‌» شمرده‌ شده‌ (پيد، 15: 18-20) و در جاي‌ ديگر آمده‌ است‌ كه‌ خداوند عهد خويش‌ را با ابراهيم‌ و ذرية او جاودانى‌ ساخت‌ تا زمين‌ كنعان‌ را وارث‌ باشند (پيد، 17: 7-9).
اين‌ مطلب‌ در عهد عتيق‌ به‌ صورت‌ ديگري‌ نيز تكرار شده‌ است‌: در آنجا ابراهيم‌ از خدا نشانى‌ خواست‌ براين‌ عهد و خدا او را گفت‌ كه‌ گوسالة مادة سه‌ ساله‌ و بز مادة سه‌ ساله‌ و قوچى‌ سه‌ ساله‌ و قمري‌ و كبوتري‌ بگيرد. ابراهيم‌ چنين‌ كرد و آن‌ سه‌ حيوان‌ نخست‌ را دوشقه‌ ساخت‌ و در برابر يكديگر گذاشت‌ ولى‌ مرغان‌ را پاره‌ نكرد. آنگاه‌ خواب‌ بر او مستولى‌ شد و تاريكى‌ او را فرا گرفت‌. و خدا او را گفت‌ كه‌ ذريت‌ تو در زمينى‌ كه‌ از آن‌ ايشان‌ نباشد غريب‌ خواهند بود (پيد، 15: 9-12).
چنانكه‌ مشهود است‌ اين‌ داستان‌ به‌ گونه‌اي‌ مبهم‌ و تقريباً بى‌ سرانجام‌ به‌ پايان‌ مى‌رسد، اگرچه‌ گفته‌اند كه‌ ميان‌ اقوام‌ دامدار رسم‌ بود كه‌ هم‌پيمانان‌، حيوانى‌ را شقه‌ مى‌كردند و از ميان‌ آن‌ مى‌گذشتند و اين‌ نشانى‌ بود آن‌ پيمان‌ را (عقاد، 27). ولى‌ روايت‌ قرآنى‌ همين‌ داستان‌ با آنكه‌ مربوط به‌ محل‌ و موضوعى‌ ديگر است‌، با نتيجة منطقى‌ و روشنى‌ كه‌ در پى‌ دارد، اين‌ تصور را تأييد مى‌كند كه‌ روايت‌ عهد عتيق‌ به‌ وسيلة راويان‌ دستخوش‌ تغيير شده‌ و در جاي‌ خود واقع‌ نشده‌ است‌. به‌ روايت‌ قرآن‌، ابراهيم‌ (در پى‌ مناقشه‌ با نمرود يا به‌ درخواست‌ قوم‌) از خدا خواست‌ تا نشان‌ دهد كه‌ چگونه‌ مردگان‌ را زنده‌ مى‌گرداند. خدا گفت‌ 4 پرنده‌ برگير و آنها را شقه‌ كن‌ و هر شقه‌ را بركوهى‌ بنه‌، آنگاه‌ آنها را بخوان‌ تا نزد تو آيند (بقره‌ /2/260)، و به‌ اين‌ طريق‌ ابراهيم‌ را دليل‌ و نشانى‌ استوار برروز رستخيز نماياند.
ابراهيم‌ در عهد جديد : در عهد جديد نيز از ابراهيم‌ در 72 موضع‌ ياد شده‌ و نسب‌ عيسى‌ مسيح‌ از طريق‌ اسحاق‌ با 39 واسطه‌ (متى‌، 1: 1-7) يا 54 واسطه‌ (لوقا، 3: 24- 25) به‌ وي‌ متصل‌ شده‌ است‌. ايمان‌ ابراهيم‌ در عهد جديد به‌ عنوان‌ عالى‌ترين‌ ايمان‌ ياد شده‌ است‌، زيرا غريبانه‌ در فلسطين‌ - كه‌ سرزمين‌ او نبود - به‌ فرمان‌ خدا زيست‌ و فرزند خود را به‌ قربانگاه‌ برد (عب‌، 11: 8-12، 17-19). پس‌ او به‌ عمل‌ نيز مؤمن‌ و مطيع‌ بود و ايمانش‌ از رهگذر عمل‌ كامل‌ شد، «پس‌ انسان‌ نه‌ از ايمان‌ تنها، بلكه‌ به‌ عمل‌ نيز عادل‌ شمرده‌ مى‌شود» (يع‌، 2: 20-24). ولى‌ به‌ گفتة پولس‌ رسول‌، ايمان‌ ابراهيم‌ به‌ خداوند قبل‌ از عمل‌ ختان‌ او نبود، و از اين‌ جهت‌ وعده‌ به‌ ذريت‌ ايمانى‌ ابراهيم‌ تعلق‌ يافته‌ و نه‌ ذريت‌ شرعى‌ (روم‌، فصل‌ 4). پس‌ مؤمنان‌ فرزندان‌ ابراهيمند، و چون‌ خداوند امتها را از ايمان‌ عادل‌ خواهد شمرد، ابراهيم‌ را بشارت‌ داد كه‌ تمامى‌ امتها از تو بركت‌ خواهند يافت‌، و اين‌ بركت‌ از طريق‌ عيسى‌ مسيح‌ كه‌ از ذرية ابراهيم‌ است‌ به‌ امتهايى‌ كه‌ از نسل‌ ابراهيم‌ نيستند نيز خواهد رسيد (غل‌، 3: 7-9).
ابراهيم‌ و ايران‌ باستان‌: اگرچه‌ در متون‌ اصلى‌ دين‌ زرتشت‌، نامى‌ از ابراهيم‌ به‌ ميان‌ نيامده‌، ولى‌ ظاهراً در آغاز ورود اسلام‌ به‌ ايران‌، مغان‌ مى‌كوشيدند كه‌ اين‌ نظر را كه‌ بنابر پاره‌اي‌ روايتها، مجوس‌ در زمرة اهل‌ كتاب‌ شمرده‌ شده‌اند، تقويت‌ كنند. از اين‌ روي‌ بعضى‌ از بزرگان‌ ايرانى‌ را با انبياء سامى‌ پيوند دادند و آنها را پيرو دين‌ انبياء بنى‌ اسرائيل‌ دانستند (پور داوود، 2/207). مورخانى‌ كه‌ اخبار ايرانيان‌ را از طريق‌ مغان‌ دريافت‌ مى‌كردند، اينگونه‌ اخبار را در آثار خود مى‌آوردند، و از همين‌ روي‌ بر اساس‌ برخى‌ از اين‌ روايتها، زرتشت‌ را همان‌ ابراهيم‌ خليل‌ و به‌ روايتى‌ نوادة او شمرده‌اند (معين‌، 83). بنابريكى‌ از اين‌ روايتها، زرتشت‌ در آغاز در بيت‌المقدس‌ ساكن‌ بود و سپس‌ به‌ نفرين‌ استادش‌ ارمياء از آنجا به‌ عراق‌ رفت‌ (طبري‌، تاريخ‌، 1/648). اگرچه‌ آشكار است‌ كه‌ راويان‌ در اين‌ روايتها كه‌ از ايرانيان‌ به‌ آنها رسيده‌ است‌، دست‌ برده‌اند، ولى‌ مجموعة آنها حكايت‌ از آن‌ دارد كه‌ مى‌خواستند زرتشت‌ و ايرانيان‌ را با بنى‌ اسرائيل‌ مربوط سازند، چنانكه‌ جمشيد را با سليمان‌ يكى‌ دانسته‌اند و گفته‌اند كه‌ منوچهر پدر ايرانيان‌، همان‌ منشخر پسر منشخر باغ‌، و او يعيش‌بن‌ ويزك‌ بوده‌ و ويزك‌ همان‌ اسحاق‌ است‌ (مسعودي‌، التنبيه‌، 109، 110)؛ و «اندر عهد گشتاسب‌، زرتشت‌ بيرون‌ آمد و گشتاسب‌ دين‌ وي‌ بپذيرفت‌؛ و گويند نهم‌ پسر بود از آن‌ ابراهيم‌ خليل‌ عليه‌السلام‌، و شاگرد عزير بود.» ( مجمل‌ التواريخ‌ والقصص‌، 92). هم‌ از اين‌ رو بود كه‌ گفته‌اند خانة كعبه‌ از سوي‌ ايرانيان‌ قبل‌ از اسلام‌ گرامى‌ داشته‌ مى‌شد و مردم‌ به‌ زيارت‌ آن‌ مى‌رفتند (مسعودي‌، همانجا) و يا آنكه‌ زرتشت‌ به‌ زبان‌ پهلوي‌ و به‌ روايتى‌ سريانى‌، نام‌ ابراهيم‌ است‌ (تبريزي‌، 2/1012، ذيل‌ زرتشت‌).
مآخذ: آميه‌، پير، تاريخ‌ عيلام‌، ترجمة شيرين‌ بيانى‌، تهران‌، 1349ش‌؛ ابن‌ بطوطه‌، محمد، رحلة، بيروت‌، 1964م‌؛ ابن‌حجرعسقلانى‌،احمد، فتح‌الباري‌، بيروت‌، 1985م‌؛ ابن‌ سعد، محمد، الطبقات‌ الكبري‌، بيروت‌، دارصادر؛ ابن‌ قتيبه‌، عبدالله‌، المعارف‌، به‌ كوشش‌ ثروت‌ عكاشه‌، قاهره‌، 1969م‌؛ ابن‌ ميمون‌ قرطبى‌، موسى‌، دلالةالحائرين‌، به‌ كوشش‌ حسين‌ اتامى‌، آنكارا، 1974م‌؛ ابن‌ هشام‌، عبدالملك‌، السيرةالنوبية، به‌ كوشش‌ مصطفى‌ السقاء و ديگران‌، بيروت‌، داراحياء التراث‌ العربى‌؛ ازرقى‌، محمد، تاريخ‌ مكه‌، به‌ كوشش‌ رشدي‌ صالح‌ ملحس‌، بيروت‌، 1403ق‌/1983م‌؛ الدر، جان‌، باستان‌شناسى‌ كتاب‌ مقدس‌، ترجمة سهيل‌ آذري‌، تهران‌، 1335ش‌؛ بخاري‌، ابوعبدالله‌، صحيح‌، قاهره‌، 1314ق‌؛ بيرونى‌، ابوريحان‌، آلاثارالباقية عن‌ القرون‌ الخالية، به‌ كوشش‌ ادوارد زاخائو، لايپزيگ‌، 1923م‌؛ پور داوود، محمد، يشتهسا، تهران‌، 1346ش‌؛ تبريزي‌، محمدحسين‌، برهان‌ قاطع‌، به‌ كوشش‌ محمد معين‌، تهران‌، 1357ش‌؛ ثعلبى‌، احمد، قصص‌ الانبياء، بيروت‌، دارالرائد العربى‌؛ خزائلى‌، محمد، اعلام‌ قرآن‌، تهران‌، 1350ش‌؛ جواليقى‌، موهوب‌، المعرب‌، به‌ كوشش‌ احمد محمد شاكر، تهران‌، 1966م‌؛رازي‌، امام‌ فخر، التفسير الكبير؛ رضى‌، هاشم‌، فرهنگ‌ نامهاي‌ اوستا، تهران‌، 1346ش‌؛ سوسة، احمد، العرب‌ و اليهود فى‌ التاريخ‌، دمشق‌، 1972م‌؛ شيخو، لوئيس‌، كتاب‌ شعراء النصرانية، بيروت‌، 1926م‌؛ طبري‌، تاريخ‌؛ همو، جامع‌ البيان‌ فى‌ تفسير القرآن‌، بولاق‌، 1325ق‌؛ طوسى‌، محمد، التبيان‌ فى‌ تفسير القرآن‌، بيروت‌، داراحياء التراث‌ العربى‌؛ على‌، جواد، المفصل‌ فى‌ تاريخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، بيروت‌، 1968م‌؛ عقاد، عباس‌ محمود، «ابوالانبياء»، المجموعة الكاملة، ج‌ 11، بيروت‌، 1978م‌؛ عهد عتيق‌ و عهد جديد، ترجمة فارسى‌، تهران‌، 1987م‌؛ عهد عتيق‌، متن‌ عبري‌، تهران‌، 1364ش‌؛ قرآن‌ مجيد؛ قرطبى‌؛ محمدبن‌ احمد انصاري‌، الجامع‌ لاحكام‌ القرآن‌، بيروت‌، 1965م‌؛ كريمر، ساموئل‌، الواح‌ سومري‌، ترجمة داوود رسايى‌، تهران‌، 1340ش‌؛ مجمل‌ التواريخ‌ و القصص‌، به‌ كوشش‌ محمد تقى‌ بهار، تهران‌، 1318ش‌؛ محمدشاكر، احمد، حواشى‌ و تعليقات‌ المعرب‌ جواليقى‌، تهران‌، 1966م‌؛ مسعودي‌، على‌، التنبيه‌ و الاشراف‌، به‌ كوشش‌ دخويه‌، ليدن‌، 1893م‌؛ همو، مروج‌ الذهب‌، به‌ كوشش‌ يوسف‌ اسعد داغر، بيروت‌، 1385ق‌؛ معين‌، محمد، مزديسنا و ادب‌ پارسى‌، تهران‌، 1338ش‌؛ الموسوعة الفلسطينية؛ ميبدي‌، ابوالفضل‌ رشيدالدين‌، كشف‌ الاسرار و عدة الابرار، به‌ كوشش‌ على‌ اصغر حكمت‌، تهران‌، 1361ش‌؛ نجار، عبدالوهاب‌، قصص‌ الانبياء، بيروت‌، دارالرائد العربى‌؛ نووي‌، محى‌ الدين‌، تهذيب‌ السماء و اللغات‌، بيروت‌، دارالكتب‌ العلية؛ وهب‌ بن‌ منبه‌، كتاب‌ التيجان‌، صنعا، 1979م‌؛ هاكس‌، جيمز، قاموس‌ كتاب‌ مقدس‌، بيروت‌، 1928م‌؛ ياقوت‌، بلدان‌، بيروت‌، 1374ق‌/1955م‌؛ نيز:
Albright, William, F. The Biblical Deriod from Abraham to Ezra, New York, 1956; Bibe, The New Engkish oxrord. 1970; EI 1 ; ; EI 2 ; Esptein, Isidore, Judaism, Lindon, 1959; The Encyclopedia of Fe Religion; Fingan, Jadk, Light form the ancient past, New York, 1959; Gorden. H., The amcient near east, New York, 1953; Hitti, Philip, K., Histary of syria, London. 1957; Jerriry, Arthur, The foregn uocabulary of the Qur p an, Baroda, 1938; Judaica; Keller, Werner, The Bible as hisaoru (Enjglish edition), New York, 1976; Rawlinson, George, Ancient Egypt, London, 1886; Rorx, Geouge, Ancient Iraq, London, 1966.
صادق‌ سجادي‌
تايپ‌ مجدد و ن‌ * 1 * زا
ن‌ * 2 * زا
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 688
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست