اِبراهیمِبْنِ عَبْدُاللـه، ابوالحسن، معروف به قتیل باخَمرا (97-145ق/716-762م)،
پسر عبداللـه محض و نوادۀ حسن مثنّی (حسن ابن حسنبن علیبن ابیطالب)، یکی از
مشهورترین علویانی که در اوایل خلافت عباسی تقریباً همزمان با برادر خود محمد نفس
زکیّه (ﻫ م) در برابر منصور خلیفه به پایداری برخاست.
عبداللـه محض پدر ابراهیم که از سوی پدر به امام حسن(ع) و از سوی مادر به امام
حسین(ع) نسب میبرد و به همین دلیل «محض» لقب یافت، در اواخر روزگار امویان که نهضت
ضدّ اموی پای گرفته بود، در اجتماعی که در اَبْواء تشکیل شد برای پسر خود محمد نفس
زکیّه به عنوان «مهدی»، از هاشمیان جز امام جعفر صادق(ع) بیعت گرفت (ابوالفرج،
206)، اما چون عباسیان در تصاحب خلافت پیشی جستند، عبداللـه و پسرانش پنهانی به
مخالفت با خلفای جدید ادامه دادند. این مخالفت در روزگار ابوالعباس سفّاح کاملاً
جنبۀ نهانی داشت، نه آنان موقع را برای آشکار ساختن دعوت و قیام مناسب میدیدند و
نه سفّاح خود چندان توجّهی به آنان میکرد. چون منصور که خود در اجتماع ابواء شرکت
داشت، به خلافت رسید (136ق/753م) و ابراهیم و محمد به دیدار خلیفۀ جدید و بیعت با
او نیامدند، منصور به عبداللـه محض و پسران او که در شهرهای اسلامی از شام تا هند
(طبری، 3/282-283؛ ابن قتیبه، 213) نهانی بر ضد عباسیان فعالیت میکردند، بدگمان
شد. بهویژه چون اینان در هنگام تقسیم عطایای هاشمیان در مدینه حاضر نشدند، از
عبداللـه خواست که او را از جایگاه پسرانش آگاه سازد، ولی عبداللـه اظهار بیاطلاعی
کرد، اگرچه نامههایش به دست خلیفه افتاده بود (ابن عبدربه، 5/75-77) و خلیفه نیز
تا 140ق به وعد و وعید و کوششهایی برای یافتن ابراهیم و محمد بسنده کرد. در همین
سال منصور به حج رفت و به زیادبن عبداللـه گفت تا عبداللـه محض را دستگیر کند و به
زندان افکند و او چنین کرد (العیون، 3/234). به روایت دیگر، منصور در دیدار با
عبداللـه از او خواست تا نهانگاه پسرانش را آشکار سازد، ولی عبداللـه از آن کار تن
زد و خلیفه او را به زندان افکند (ابوالفرج، 215). بعید نیست که منصور از توطئۀ قتل
خود توسط علویان حسنی ((شامی، 131) آگاه شده و به همین سبب آشکارا به تعقیب
عبداللـه و پسرانش دست زده باشد. وی در 144ق/761م ریاحبن عثمانبن حیّان را به
دستگیری ابراهیم و محمد گمارد (طبری، 3/187) و عبداللـه محض و خانوادهاش را به
زندانی در عراق منتقل ساخت. این امر سبب شد که ابراهیم و محمد مخالفت خود را شدت
بخشند. ابراهیم گاه حتی به میان سپاه خلیفه میرفت و علویان سپاه را بر ضد منصور
میشوراند (ابن طقطقی، 226). وی مدتی قبل از خروج محمّد نفس زکیّه در حجاز بود
(ذهبی، 1/153؛ ابوالفرج، 317) و ظاهراً با محمد توافق کرد که هر دو در یک زمان دعوت
خود را آشکار سازند. او سپس به بغداد که بنای آن آغاز شده بود، رفت و به دعوت
نظامیان شیعی لشکر منصور، کوشید که بر او حمله برد (طبری، 3/284-285). چون منصور از
حضور ابراهیم آگاه شد، خواست او را دستگیر کند، اما وی با یاری سفیانبن حیّان فقیه
و متکلّم مُرجئی گریخت و به بصره رفت (قاضی عبدالجبار، 228). این واقعه میبایست در
145ق اتفاق افتاده باشد، زیرا بنای بغداد در همان سال آغاز شد. نیز گفتهاند که
ابراهیم در 143ق وارد بصره شد (طبری، 3/298)، اما بعید است که ابراهیم دو سال در
بصره پنهان زیسته باشد، زیرا نه تنها اقامت ممتد در یکجا دستگیری او را برای خلیفه
که سخت در جست و جویش بود آسان میساخت، بلکه هیچ دلیل تاریخی که درستی آن روایت را
تأیید کند در دست نیست، مگر آنکه او در آن سال به بصره رفته سپس از آنجا خارج شده
باشد. ابراهیم چون با گروه معدودی از یارانش وارد بصره شد (ذهبی، 1/153) در خانۀ
ابوفَروه (ابوالفرج، 318؛ ابن اثیر، 5/563) و به روایتی در خانۀ یحیی ابن زیادبن
حیّان نبطی (همانجا) سکنی گرفت و کار دعوت پنهانی خویش را به نام برادرش محمّد نفس
زکیّه آغاز کرد (همانجا). خویش را به نام برادرش محمّد نفس زکیّه آغاز کرد (طبری،
همانجا). گفتهاند که در طول دعوت نهانی، 000‘4 کس به او پیوستند (ابوالفرج،
همانجا). با اینهمه هنوز هنگام خروج نرسیده بود. از همینرو چون ابراهیم آگاه شد که
برادرش محمد در مدینه دعوت خود را زودتر از موعد مقرّر آشکار ساخته، افسرده شد
(طبری، 3/290-291)، اما اندکی بعد به خانۀ ابومروان مولای بنیسلیم در بصره رفت و
آشکارا بر منصور خروج کرد (دوشنبه، اول رمضان 145ق/23 نوامبر 762م) و سفیانبن
معاویه امیر بصره را که ظاهراً طرفدار او بود و متعرض ابراهیم نشده بود، آگاهانید
(خلیفهبن خیاط، 2/649؛ ابن اثیر، همانجا).سفیان نیز فردای آن شب، دارالاماره را
بیپایداری به وی واگذاشت (خلیفهبن خیاط، همانجا؛ قس: العیون، 3/251). ابراهیم
برای آنکه خلیفه از همدلی سفیان با او آگاه نشود، سفیان را به زندان افکند (طبری،
3/300) و در برابر، زندان بصره را گشود و زندانیان را آزاد ساخت (بلاذری، 3/124).
بنا به روایتی مبالغهآمیز، ابراهیم در آن وقت 000‘40 جنگاور به زیر فرمان داشت،
زیرا گفتهان که چون بر دارالاماره چیره شد، 000‘000‘2 درهم در آنجا یافت که میان
یاران خویش تقسیم کرد و به هریک 50 درهم رسید (ابن اثیر، 5/564؛ قس: مقدسی، 6/86).
به هر حال تنها مقاومتی که ابراهیم با آن روبهرو شد، از ناحیۀ جعفر و محمد پسران
سلیمانبن علی عموزادگان خلیفه بود که با یاران و غلامان خود به مقابله برخاستند،
اما به سرعت سرکوب شدند و گریختند (خلیفهبن خیاط، 2/649-650) و ابراهیم به آنان
امان داد (طبری، همانجا).
منصور که به روایت یعقوبی (2/376) میخواست به تن خویش برای سرکوب محمد نفس زکیّه
به مدینه رود، چون از خروج ابراهیم آگاه شد، با این حساب که اگر عراق را خالی
گذارد، ابراهیم بر آن چیره میشود و او از دو سوی به محاصره میافتد، عیسیبن موسی
عموی خود را به مدینه روانه کرد و خود با 000‘2 تن از مردانش به کوفه رفت (طبری،
3/293). خلیفه در انجا مردم را به پوشیدن لباس سیاه، شعار عباسیان، واداشت و هرکس
را که گمان همدلی او با ابراهیم میرفت به قتل آورد، اما برخی از طرفداران ابراهیم
به بصره گریختند و منصور به ناچار راههای خروجی کوفه را بست (همو، 3/294-295). از
اینجا دانسته میشود که ابراهیم طرفداران بسیاری در کوفه داشته است، در حالی که
براساس روایتی دیگر، ابراهیم در همان روزگار به آن امید که شاید کوفیان با او
همداستان شوند و همانجا بر منصور بشورند، احتمالاً به دعوت کسانی چون ابوحنیفه،
نهانی به آن شهر وارد شد، اما مردم او را یاری نکردند و منصور که از ورود او آگاه
شده بود، به شدت به تعقیبش برخاست و ابراهیم سرانجام به پایمردی سفیانبن
یزیدالعمّی که حیلهای به کار گرفت، کوفه را ترک کرد و به بصره بازگشت (یعقوبی،
2/376-377). این روایت قابل تردید است، زیرا از یک سو آشکار است که منصور پس از
آگاهی از خروج ابراهیم، در کوفه موضع گرفت. پس ابراهیم میبایست پس از آن به کوفه
رفته باشد. از سوی دیگر، به روایت همو، وقتی ابراهیم گریخت و به بصره بازگشت، سفیان
بن معاویه امارت آنجا را داشت در حالیکه چون ابراهیم در بصره خروج کرد، سفیان را از
حکومت برداشت و به زندان افکند.
ابراهیم و یارانش پس از چیرگی بر بصره، در برابر سیاه جامگان منصور، جامۀ سپید
پوشیدند و از اینرو به «مُبیّضه» معروف شدند (بلاذری، 3/127؛ طبری، 3/298).
ابراهیم سپس چند گروه جنگی به شهرهای فارس و اهواز و واسط فرستاد (ابوالفرج، 325،
330، 359) و آنان توانستند عاملان منصور را بیرون برانند (طبری، 3/300-304؛ یعقوبی،
2/377). سُدَیفبن میمون شاعر در اینباره شعری گفت که چون به گوش منصور رسید،
دستور داد تا او را گرفتند و زنده به گور کردند (ابن عبدربه، 5/87-88). ابراهیم
سراسر رمضان را در بصره مشغول سامان دادنِ کار قیام و فرستادن کسانی به شهرها بود،
اما سه روز قبل از عید فطر (طبری، 3/304؛ به روایت خلیفهبن خیاط، 2/650؛ در روز
عید) خبر قتل برادرش محمد به او رسید. ابراهیم اگرچه سخت دلشکسته شد، ولی خود حسن
را همراه با نُمیلۀ عَبْشَمی بر آنجا گمارد (خلیفهبن خیاط، 2/650؛ یعقوبی، 2/377؛
ابن اثیر، 5/565). منصور خلیفه نیز عیسیبن موسی را که پس از جنگ با محمد نفس زکیّه
قصد حجّ عمره کرده بود، با شتاب پیش خواند و او را مأمور جنگ با ابراهیم کرد. عیسی
با 000‘18 سپاهی و انبوهی از هواداران منصور، روانۀ جنگ با ابراهیم شد (یعقوبی،
2/377، 378؛ ابن اثیر، 5/567-568). دو سپاه در باخمرا، واقع در 16 فرسخی کوفه به هم
رسیدند. در آغاز جنگ، حمیدبن قحطبه فرمانده جلوداران سپاه عیسی به سختی شکست خورد و
گریخت (طبری، 3/313) و به روایتی تا کوفه واپس نشست (ابوالفرج، 346)، بهطوری که
خلیفه سخت بیمناک شد و مرکب خواست تا بگریزد (یعقوبی، 2/378)، اما عیسی پایداری کرد
تا آنکه جعفر و محمد پسران سلیمانبن علی که پیش از آن ابراهیم آنان را در بصره
امان داده بود (طبری، 3/300) با گذشتن از رودخانه از پشت بر سپاه ابراهیم هجوم
بردند (العیون، 3/253؛ قس: صفدی، 6/31؛ یعقوبی، همانجا) و شکست در لشکر او افتاد.
در میانۀ جنگ تیری بر گلوی ابراهیم نشست و یارانش او را از اسب به زیر آوردند و
گِردش را گرفتند، اما مردان حمیدبن قحطبه بر آن جماعت هجوم بردند (طبری، 3/315-316)
و به روایت ابوالفرج (ص 348) مردی به نام اقطع غلام عیسی سر او را از پیکر جدا ساخت
(25 ذیقعدۀ 145ق/14 فوریۀ 763م و به روایت منحصر به فرد ابوالفرج، 349، در ذیحجۀ
همان سال). ابراهیم هنگام مرگ 48 سال داشت (طبری، 3/316). پس میبایست در 97ق/716م
متولد شده باشد. پیکر او را در باخمرا به خاک سپردند (یاقوت، 1/316) و سرش را نزد
خلیفه بردند (یعقوبی، همانجا) و به روایت مسعودی (3/299) او آن را به زندان نزد
عبداللـه محض فرستاد، و گفتهاند که سپس آن را به مصر منتقل ساختند (کِندی، 114).
ابراهیمبن عبداللـه در نهضت ضدّ عباسی خویش از پشتیبانی افراد و گروههای نامآوری
بهرهمند بود. زیدیان که در آن روزگار از جنبۀ سیاسی اهمیت بیشتری داشتند تا جنبۀ
مذهبی، و هر فاطمی عالم و زاهد و شجاع را امام واجب الطاعه میدانستند و حتی خروجی
دو امام را در یک زمان و در دو منطقه بر حکومت وقت جایز میشمردند (شهرستانی، 302،
303)، به امامت محمد و ابراهیم گردن نهادند. حتی عیسیبن زید بهرغم پارهای
اختلافها که میان وی و ابراهیم پدید آمد، به روایتی که ابوالفرج خود آن را نپذیرفته
است، تا واپسین دم با او ماند (ص 335). معتزلیان نیز از جمله کسانی بودند که به
پشتیبانی از ابراهیم که خود در اصول کلامی پیرو آنان بود (بلخی، 110) برخاستند و او
را در جنگِ باخمرا یاری دادند (مسعودی، 3/296) و حتی ابن نُمیلۀ عبشمی معتزلی،
جانشین ابراهیم در بصره شد (بلخی، 118، نام او را ابراهیم ذکر کرده است). گذشته از
این دو گروه و نیز دانشمندان و فقیهان و محدثانی چون ابن ابی واصل، عیسیبن اسحاق
سبیعی، ابوخالد احمر، یونسبن ابی اسحاق، یزیدبن هارون و عبادبن عوام (ابوالفرج،
354-356) که به ابراهیم پیوستند. ابوحنیفه پیشوای حنفیان نیز آشکارا به یاری او
برخاست و پیروانش را فتوا داد که به قیام بپیوندند (ذهبی، 1/156). او حتی پس از جنگ
باخمرا، شهدای آن را با شهدای بدر یکی دانست (ابوالفرج، 364). گفتهاند که پشتیبانی
او از ابراهیم و نامههایی که به او نوشت، سبب شد که منصور خلیفه او مسموم و مقتول
سازد (همو، 367).
ابراهیمبن عبداللـه مردی ادیب و محدث بود و عبداللـه پدرش او را برگزید تا به
سؤالات مؤسّسان مذهب اعتزال چون واصلبن عطا و عمروبن عبید پاسخ دهد (همو،
293-294). او شعر نیز میسرود و در نزد مفصل ضبّی که از طرفداران نهضت بود،
مجموعهای از اشعار ترتیب داد که بعدها به مفضّل منسوب گشت (همو، 316، 339).
نهضت ضد عباسی ابراهیم و علل شکست آن را نمیتوان بیتوجه به قیام محمد نفس زکیّه و
نتایج آن و حتی اوضاع دستگاه خلافت به درستی ارزیابی کرد. درست است که شاخۀ مهمی از
علویان حسینی به رهبری امام جعفر صادق(ع) از بیعت با محمد سر باز زدند (العیون،
3/231)، ولی قیام با پشتیبانی زیدیان و معتزلیان و عالمان و فقیهان بزرگی چون
ابوحنیفه و مالکبن انس، در آن روزگار که خلافت عباسی چندان استوار نشده بود،
میتوانست دگرگونی عظیمی پدید آورد. انتخاب مدینه به عنوان نخستین مرکز قیام فقط از
لحاظ سیاسی واجد اهمیت بسیار بود و نمیتوانست از لحاظ اقتصادی و نظامی و بسیج
رزمآوران، قیام را یاری رساند، در حالی که بصره نه تنها از لحاظ سیاسی به دلیل
آنکه دستگاه خلافت را مستقیماً تهدید میکرد اهمیت داشت، بلکه از قابلیت اقتصادی و
نظامی خاصی برخوردار بود و به همین سبب میتوانست به عنوان مکمّل نهضت مدینه، قیام
را که سخت باعث وحشت منصور شده بود، به پیروزی برساند، اما خروج پیش از موقع محمد
نفس زکیّه و ناهماهنگی ابراهیم با او، موجب شد که خلیفه بتواند هر دو را جداگانه
سرکوب کند. با اینهمه، چنین مینماید که پیروزی از دسترس ابراهیم نیز چندان دور
نبود، ولی تنفّر او از قتل و غارت و بیتوجهی به مشورت خبرگانِ نهضت، کار را
واژگونه کرد. اگرچه رفتن ابراهیم به کوفه به دعوت ابوحنیفه و برخی از کوفیان
(ابوالفرج، 361، 366) جبهۀ اصلی را در بصره تضعیف میکرد، ولی اگر ابراهیم با آن
مال و مردی که داشت، بلافاصله پس از خروج بر منصور به کوفه حمله میبرد، بعید نبود
که با یاری کوفیانی که گریخته و به او پیوسته بودند (طبری، 3/295) بر خلیفه چیره
شود، خاصه که گفتهاند منصور از همین حمله میترسید و بیم داشت که یارانش او را ترک
کنند (ابن عماد، 1/214)، ولی ابراهیم نیز بیم داشت که حملۀ او موجب کشتار مردم شود.
سپس که بخی از یارانش پیشنهاد کردند که بر سپاه عیسیبن موسی شبیخون زنند
(ابوالفرج، 344) و گفتند که بهتر است ابراهیم با بخشی از سپاه به بصره باز گردد و
از آنجا ناظر جنگ باشد تا در موقع لزوم سپاهی به کمک فرستد، از آن کار خودداری کرد
(ابن اثیر، 5/565) و حتی از ایجاد آرایش جنگی مناسب هم سرباز زد. نیز وقتی که سپاه
عیی را واپس راند، بهرغم نصیحت ابوحنیفه که معتقد بود ابراهیم نباید از تعقیب
فراریان دست بردارد (ابوالفرج، 367)، دستور عدم تعقیب شکست خوردگان دشمن را صادر
کرد (طبری، 3/316) در حالیکه این پیروزی چنان منصور را به وحشت انداخت که خواست از
کوفه بگریزد (یعقوبی، 2/378)، اما ناآگاهی ابراهیم از امور نظامی و اختلافی که میان
یاران او پدید آمده بود، پیروزی نخستین را که برخی آن را «بدرالصّغری» خواندهاند
(ابوالفرج، 365) به شکست بدل کرد.
مآخذ: ابن اثیر، الکامل، بیروت، 1402ق/1982م؛ ابن طقطقی، محمدبن علی، تاریخ فخری،
ترجمۀ محمد وحید گلپایگانی، تهران، 1360ش؛ ابن عبدربه، احمدبن محمد، العقدالفرید،
به کوشش احمد امین و دیگران، قاهره، 1393ق/1973م؛ ابن عماد، عبدالحیبن احمد، شذرات
الذهب، قاهره، 1350ق؛ ابن قتیبه، عبداللـهبن مسلم، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه،
قاهره، 1960م؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، به کوشش احمد صقر، قاهره، 1368ق؛
فهرست؛ بلاذری، احمدبن یحیی، انساب الاشراف، به کوشش محمدباقر محمودی، بیروت،
1397ق؛ بلخی، ابوالقاسم، «ذکر المعتزله»، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، به کوشش
فؤاد سیّد، تونس، 1393ق/1974م؛ خلیفهبن خیاط، تاریخ، به کوشش سهیل زکار، دمشق،
1968م؛ ذهبی، شمسالدین محمد، العبر، به کوشش ابوهاجر محمد زغلول، بیروت، 1405ق؛
شامی، عبدالامیر، تاریخ الفرقه الزیدیه، نجف، 1394ق/1974م؛ شهرستانی، محمدبن
عبدالکریم، الملل و النحل، به کوشش محمد بدران، قاهره، 1328ق/1910م؛ صفدی، خلیلبن
ایبک، الوافی بالوفیات، به کوشش س. دیدرینگ، بیروت، 1392ق/1972م؛ طبری، تاریخ،
3/فهرست؛ همو، همان، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، 1960-1968م؛ العیون
والحدائق، به کوشش یان دخویه، لیدن، 1871م؛ قاضی عبدالجبار، «طبقات المعتزله»، فضل
الاعتزال و طبقات المعتزله، به کوشش فؤاد سید، تونس، 1393ق/1974م؛ کندی، محمدبن
یوسف، کتاب الولاه والقضاه، به کوشش روون گست، بیروت، 1908م؛ مسعودی، علیبن حسین،
مروج الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، 1385ق؛ مقدسی، مطهربن طاهر، البدء
والتاریخ، به کوشش کلمان هوار، پاریس، 1899-1906م؛ نجاشی، احمدبن علی، رجال، قم،
1407ق، ص 242؛ یاقوت، معجم البلدان، بیروت، 1374ق؛ یعقوبی، احمدبن واضح، تاریخ،
بیروت، 1379ق.
صادق سجادی