responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 618
ابدالی
جلد: 2
     
شماره مقاله:618


اَبدالي، (منسوب به ابدال، به تلفّظ افغانان اَودال يا اَودّل)، قبيلة معروف افغان كه حكومتي مستقل در هرات بنيان نهادند و اخلاف آنان پس از تأسيس دولتي جديد در افغانستان، بيش از دو قرن بر آن كشور حكومت كردند. ابداليان نام ابدالي را از نياي بزرگشان ابدال بن ترين ابن شَرَخبون (شرف الدين) بن سَرَه بَن بن قَيس گرفته‌اند (هروي‌، 548-556). دربارة‌ نام ابدال و زمان زندگي او نمي‌توان نظري قاطع ابراز داشت: وكيلي ابدال را لقبي مي‌داند كه خواجه ابواحمد ابدال چشتي (د 355ق/966م) «از راه مهرباني» به نياي ابداليان داده است. وكيلي خود نام اصلي ابدال را محمد عارف سره بني قندهاري ذكر مي‌كند (1/21) و هروي از عارفي با عنوان «شيخ المشايخ عارف ترين اودل» (زنده در 974ق/1566م) سخن به ميان مي‌آورد» (صص 760-761)، ولي نمي‌توان ميان اين «عارف ترين اودل» و ابدال بن ترين بن شرخبون، نياي ابداليان، ارتباطي يافت. برخي نام ابدالي را آن قدر كهن دانسته‌اند كه آن را با هپلتها و هياطله ارتباط داده‌اند (براي تفصيل اين مطلب نكـ : نيّر، 70-81)، اما هيچ يك از اين روايات را نمي‌توان پذيرفت، چنانكه لاكهارت نيز به اين موضوع اشاره كرده است (ص 110).
قبيلة ابدالي به 7 خاندان يا قبيلة كوچك‌تر تقسيم شده است: پوپَلزايي (يا فوفلزايي)، بارَكْزايي، عليزايي، نورزايي، اسحاقزايي، اَچَكزايي و اَليكوزايي (أَلكوزايي). خاندانهاي سَدوزايي (شاخه‌اي از پوپلزايي) و محمد زايي (شاخه‌اي از بارَكزايي)، دو خاندان سلطنتي افغانستان را تشكيل مي‌داده‌اند كه در حدود دو قرن از 1160ق/1747م تا 1398ق/1978م (سقوط حكومت محمد داوود) بجز فواصلي كوتاه برآن كشور حكومت كرده‌اند (گريگوريان، 30).
ابداليان تا حدود 1600م (اوايل سده 11ق) به صورت مستقل زندگي مي‌كردند و چون از آزار اُزبكان به ستوه آمدند، باجگزاري دولت ايران را پذيرفتند تا در مقابل دشمنان از آنان حمايت شود (حيات خان‌، 67).
در باب انتقال ابداليان به هرات دو نظر وجود دارد: گريگوريان مي‌نويسد: شاه عباس صفوي (978-1038ق/ 1571-1629م) كه در صدد تضعيف اين قبيلة نيرومند بود، گروه بزرگي از آنان را از قندهار به هرات منتقل ساخت (ص44)، ولي لاكهارت احتمال مي‌دهد كه ابداليان بر اثر فشار غِلزائيان به اطراف هرات كوچ كرده باشند (صص 110-111) و پس از كوچ به هرات ييلاقشان حوالي باد غيس، و قشلاقشان اوبِة و شافلان تا حوالي اسفزار بوده است (مرعشي، 19).
شاه عباس در 1006ق/1597م شخصي به نام سدو (وكيلي، 1/22؛ اسدالله) از طايفة پوپلزايي را به سركردگي آنان گماشت و وي را «امير افاغنه» لقب داد. اين كار به سدو امكان داد تا قبيلة خود را از زير سلطه غِلزائيان آزاد سازد (لاكهارت، همانجا). اخلاف او بعدها به سدوزايي معروف شدند (وكيلي، همانجا). ابداليان به نشانة حق شناسي نسبت به شاه ايران، او را در 1031ق/1622م در محاصرة قندهار ياري كردند. شاه عباس در ازاي اين خدمت به سدو لقب سلطان داد (لاكهارت، همانجا). پس از او ديگر سرداران ابدالي نيز ازجانب شاهان صفوي لقب سلطاني 000‘60 خاانوار بوده است. در اواخر سلطنت شاه سليمان، سرداريِ ابداليان به حيات سلطان سدوزايي تعلق داشت. در مشاجره‌اي كه ميان حيات سلطان و يكي از مُحصِّلان (مأمور اخذ ماليات) هرات رخ داد، آن محصل كشته شد و حيات سلطان با گروهي از ابداليان روانة مُلتان شد. اما بني اعمام او در هرات سردار قوم و قبيله بودند (مرعشي، 19). پس از شورش ميرويس بر حاكم قندهار، عبدالله خان، فرزند حيات سلطان «محض اظهار نمك بحلال» با 500-600 سوار به ياري مأمور حكومت مركزي، كيخسروخان (مرعشي، 20: خسروخان) شتافت، ولي كيخسرو كشته شد (استرابادي، جهانگشا، 5) و عبدالله خان با كسانش عازم هرات شد. در آن زمان عباسقلي خان شاملو حاكم هرات بود. وي از هجوم قبائل ابدالي و رجوع سرخيلان آن قوم به عبدالله خان بيمناك شد و او و فرزندش اسدالله خان را به زندان افكند، اما در همين احوال سربازان قزلباش به علت بدرفتاري عباسقلي خان بر او شوريدند و او را گرفتار ساختند و خواهان حاكمي جديد شدند. پس جعفرخان استاجلو به حكومت هرات گمارده شد. در اين گيرودار عبدالله و فرزندش اسدالله به كمك ابداليان از زندان گريختند و به جانب كوه دو شاخ كه در آن وقت ايل ابدالي در آن قشلاق كرده بودند، رفتند و اسفزار را گرفتند و عزم تسخير هرات كردند (مرعشي، 19-20). جعفرخان موضوع را به منصورخان مغاني (شاهسون) حاكم مشهد نوشت. منصور خان همراه باباعلي بيگ (حاكم ابيورد) با سپاهي روانة هرات شد. جنگ در شَكيبان ميان ابداليان و سپاه منصورخان در گرفت و باباعلي بيگ كشته شد. سپاه منصور خان شكست خورد و او به مشهد بازگشت. ابداليان با غنيمت فراوان آهنگ هرات كردند و آن را به محاصره گرفتند. برخي از محاصره شدگان كه از قحط و غلا به تنگ آمده بودند، از باره فرود آمدند و به ابداليان پيوستند (مروي، 1/20-21). سرانجام در شب 26 رمضان 1129ق/23 اوت 1717م چند نفر از روستاي مَلَدُم (به تلفظ مردم هرات مَلَدُن، نيز نكـ : حافظ ابرو، 19) با محاصره كنندگان همدست شدند و قلعه را بر ابداليان گشودند و زمان خان ابدالي، جعفر خان را با ديگر اسيران قزلباش در سر خيابان باغ نو به قتل رسانيد (استرابادي، جهانگشا، 6-8)، ولي به روايت مروي جعفرخان خود قلعه را تسليم كرد و ابداليان او را به وطن بازگرداندند (1/21-22). مرعشي (ص 21) تاريخ اين وقايع را 1128ق مي‌داند و مروي (همانجا) 1122ق. بدين ترتيب ابداليان قزلباشان را از هرات بيرون كردند و در اندك زماني كوسويه (اكنون كُهسان)، غوريان، سرحدات مرغاب و بادغيس، جام، لنگر، زوزن و ميمند را تصرف كردند و فراه نيز به دست اسدالله افتاد (استرابادي، مرعشي، همانجاها). ابداليان در 1130ق/1710م در هرات يك دولت مستقل ايجاد كردند (دو پره، 324) و وابستگان000‘60 خانوار ابدالي نيز به هرات فرا خوانده شدند (مروي، 1/22). پس از شكست سپاه منصورخان، دولت صفوي فتحعلي خان تركمان ميرشكارباشي را با 000‘40 نفر به هرات فرستاد. در جنگي كه در نواحي كوسويه يا كافر قلعه (اكنون اسلام قلعه) رخ داد، نخست سپاه ابدالي عقب نشست، اما هنگامي كه سپاه فتحعلي خان به تعقيب آنان پرداخت، ابداليان بازگشتند و بر آنان حمله كردند. در نتيجه فتحعلي خان با جمعي از نزديكانش كشته شد و سپاهش شكست خورد (استرآبادي، جهانگشا، 7، مروي، همانجا). مروي شمار كشتگان سپاه صفوي را000‘30 ذكر مي‌كند. در اين احوال محمود غِلزايي حاكم قندهار قصد پس گرفتن فراه را داشت. اسدالله ابدالي به مقابلة او شتافت و در دِلارام (بين فراه و زمين داور) جنگي سخت در گرفت و اسدالله كشته شد (1132ق/1720م). محمود كه از تسخير فراه عاجز بود، به قندهار بازگشت و به دربار صفوي نوشت كه اين خدمت را محض هواخواهي آن دولت كرده است و افزود كه هر گاه موكب شاهي از آن طرف (اصفهان) عازم خراسان شود، او هم از قندهار حركت خواهد كرد تا از هر دو جانب به دفع ابداليان بكوشند. «امناء ساده لوح» براي او خلعت و شمشير فرستادند و او را «صوفي صافي ضمير» و «حسينقلي خان» لقب دادند و او نيز به بهانة نبرد با ابداليان به سيستان وبم و سپس به كرمان تاخت (استرابادي، جهانگشا، 7، 11-12). اما ابداليان با وجود پيروزيهايي كه به دست آورده بودند، از نظر اوضاع داخلي شرايط نابساماني داشتند. پس از كشته شدن اسدالله، عبدالله خان به وسيلة رقيبش زمان خانِ ابدالي (فرزند دولت خان و پدر احمد شاه) محبوس و احتمالاً‌ مسموم شد (الفينستن،(II/280غبار مي‌نويسد كه بر انداختن عبدالله خان و برنشاندن زمان خان به تحريك عبدالغني خان اليكوزايي بود (ص 340). دولت صفوي پس از شكست فتحلعي خان، صفي قلي خان (تركستان اوغلي، داروغة اصفهان) را به سرداري سپاه 000‘40 نفري روانة هرات ساخت. منصورخان (شاهسون) به سبب سستي در جنگ با ابداليان از حكومت مشهد بركنار شد و عليقليي خان به جاي او تعيين گرديد. سپاه صفي قلي خان كه در جريان همين مأموريت اُزبكها را شكست داد، در صحراي كافر قلعه از ابداليان شكست خورد و صفي قلي خان خود كشته شد. آنگاه سپاهيان ابدالي با غنائم و تجملات به هرات بازگشتند. مروي علت شكست اين سپاه را رفتار جنون آميز صفي قلي خان ذكر مي‌كند (1/22-23؛ استرابادي، جهانگشا، 8). بعد از درگذشت زمان خان سردار ابدالي محمد خان فرزند عبدالله خان را از شور آبك به هرات فرا خواندند و در 1134ق/1722م به رياست حكومت برگزيدند (غبار، 341)، ولي لاكهارت مي‌نويسد كه زمان خان به وسيلة محمد خان افغان بركنار شد (ص31). پس محمد خان درصدد گسترش حكومت خود برآمد و در 1134 ق به مشهد تاخت (مروي، 1/23) و 4 ماه آن شهر را محاصره كرد و بدون نتيجه بازگشت (استرابادي، جهانگشا، 88)، اما مروي مي‌افزايد كه محمد خان در ماه رمضان برقلعة مشهد حمله كرد، ولي شكست خورد (همانجا). محمد خان در بازگشت از اين محاصره قلعة سنگان را تسخير كرد (غبار، همانجا).
سران ابدالي محمد خان را كه با دست تهي از مشهد بازگشته بود، از حكومت بركنار كردند و ذوالفقار خان فرزند زمان خان را از شور آبك به هرات فراخواندند و به حكومت برگزيدند (استرابادي، جهانگشا، همانجا). وكيلي (1/24) تاريخ جلوس ذوالفقارخان را 1136ق نوشته است، و غبار (همانجا) 1137ق. در 1137ق رحمان خان فرزند عبدالله خان ابدالي به خونخواهي پدر وارد هرات شد و باعث تفرقه و نزاع ابداليان گرديد. شوراي بزرگان (جرگة ) ابدالي براي خاموش ساختن آتش فتنه، ذوالفقار خان را به جانب باخر‌ْر و رحمان خان را به سمت فراه و قندهار فرستادند و اللهيار خان برادر محمدخان را در 1138ق/1726م از مُلتان فرا خوانده به حكومت نشاندند، اما عبدالغني خان (اليكوزايي) در هرات به نام ذوالفقار خان و برضد حكومت الهيار خان قيام كرد. بر اثر تحريكات او ذوالفقارخان از باخرز به هرات آمد و جنگهاي داخلي در گرفت. سرانجام ابداليان ذوالفقارخان را به حكومت ماروچاق (مروچاق) و اللهيار خان را به حكومت فراه گماردند و هرات مدتي بدون حاكم (استرابادي، جهانگشا، 88-89) در دست شوراي بزرگان ماند. الفينستن قدرت و نفوذ اين جرگه‌ها را نشانة وجود دموكراسي در حكومت ابداليان مي‌داند (II/280)پس از چندماه آوازة قصد حمله نادر بر هرات، ابداليان را بيدار ساخت. پس اللهيار خان را از فراه فرا خواندند و حكومت را به او سپردند و از اختلافات داخلي دست كشيدند (غبار، 342(.
نادر براي بازگرفتن قلعة سنگانِ خواف از ابداليان، سپاهي000 ‘ 14 نفري در مشهد گرد آورد و با شاه طهماسب روانة سنگان شد. ميرزا شفيع، كوتوالِ‌ (قلعه دار) سنگان‌، ذوالفقار خان و اللهيار خان را از پيشروي سپاه شاه طهماسب و نادر آگاه ساخت. ابداليان سپاهي 000 ‘20 نفري به سرداري موسي دانگي و عيسي اليكوزايي به مقابله فرستادند، اما كاري از پيش نبردند و به هرات گريختند. نادر قلعه را متصرف شد، كوتوال و فرزندش را به قتل رساند و به مشهد بازگشت (مروي، 1/80-83، 87). چندي پس از جنگ سنگان گروهي از اهالي ترشيز و قاينات به نادر شكايت كردند كه افغانانِ هرات همه روزه به توابع و بلوكات آن نواحي مي‌تازند. نادر براي سركوبي ابداليان قشونهاي خراسان را احضار كرد و در عرض يك ماه قريب 000 ‘ 20 تن كُرد، افشار، مروي، بغايري و غيره گردآورد و با 50 عرّاده توپ قلعه كوب، 400شتر زنبورك و 000‘4 جزايري خراساني در 4شوال 1141ق/22 آوريل 1729م يا 3مة 1729م آهنگ تسخير هرات كرد (همو، 93؛ لاكهارت،32). لاكهارت معتقد استكه تصميم نادر برسركوبي ابداليان و تسخير هرات پيش از حمله به اصفهان، درك صحيح نادر را از اوضاع نشان مي‌دهد، زيرا هر چند ابداليان به علت درگيريهاي داخلي، حملة بزرگي به خراسان نكردند‌، اما پيوسته يك خطر به شمار مي‌رفتند. نادر از لحاظ موقعيت و استعداد جنگاوري ابداليان، از آن بيم داشت كه اگر او و طهماسب و نيروهاي آنان روزگاري دراز از خراسان دور باشند، ابداليان اختلافاتشان را كنار بگذارند و براي گرفتن مشهد متحد شوند (ص 31).
از سوي ديگر ابداليان 000‘4 تن گرد آوردند و از هرات عازم كافر قلعه شدند. آنان 000‘1 نفر به سركردگي موسي دونكي (دانگي) قراول فرستاده بودند. نادر نيز 500نفر از قراولان را به سرداري نياز قلي خان پيشرو سپاه تعيين كرده بود. قراولان طرفين به يكديگر برخوردند. نخست سپاه افغان غلبه نمود و قراولان قزلباش را شكست داد، اما سرانجام سپاهيان نياز قلي بيگ بر آنان غلبه جستند (مروي، 1/93). نادر در كاريز به انتظام سپاه مشغول بود كه بدو خبر رسيد كه اللهيار خان با سپاهي انبوه وارد كوسويه شده است. نادر نامه‌اي مسالمت آميز به رؤساي ابدالي نوشت و آنان را به اطاعت خواند، ولي ابداليان به تندي پاسخ دادند. سپاه نادر در سر حوض دغارود و سپاه ابدالي در كافر قلعه لشكرگاه ساختند (استرابادي، جهانگشاه، 89-90). نخست ابداليان حمله را آغاز كردند، اما با شكست مواجه شدند. سپاه ابدالي در حالي كه لشكريان نادر در تعقيب آنان بودند به سوي هري ورد عقب نشست. ابداليان پس از ورود به هرات مجدداً‌ آماده نبرد شدند و جنگجويان خود را به چند گروه تقسيم كردند: دو گروه 000‘12 نفري را به اللهيارخان و ذوالفقارخان، دسته‌اي را به امان بيگ و گروهي ديگر را به يعقوب خان و 10 تا 12 هزار پياده را به موسي خان سپردند و از قلعة هرات بيرون آمدند. چون وارد روستاي «باد صبا» شدند، پرچمهاي سپاه نادر نمودار شد. در اين ناحيه نيز نبرد سختي درگرفت تا آنجا كه نادر نمودار شد. در اين ناحيه نيز نبرد سختي درگرفت تا آنجا كه نادر «استيلاي آن جماعت را ديد» (مروي، 1/95-98). استرابادي محل تلاقي دو لشكر را بين هرات و رباط پريان مشخص كرده و مي‌افزايد كه جنگ به حدي شدت گرفت كه كار از تفنگ و تير به كارد و شمشير (جنگ تن به تن) كشيد. سرانجام سپاه ابدالي شكست خورد و به طرف روستاي باد صبا عقب نشست (جهانگشا، 92). شدتِ بادهاي موسمي هرات، مدت دو روز جنگ را ناممكن ساخت. روز سوم اللهيار خان تقاضاي صلح كرد، ولي نادر گفت: «مادام كه جمعي از رؤساي ابدالي وارد حضور نگشته، تعهد خدمت سگالي نكنند» صلح ممكن نيست. پس چند تن از بزرگان به حضور نادر آمدند. اما در همين احوال ذوالفقار خان حاكمِ فراه با سپاهي به كمك ابداليان رسيد. روز چهارم مجدداً جنگهاي سختي در بين كوشكِ باد صبا و شكيبان ميان سپاه نادر از يك سو و سپاه اللهيار خان و ذوالفقار خان از سوي ديگر رخ داد. اللهيار خان مجدداً‌ خواهان صلح شد و نادر همچنان شرايط پيشين را تكرار كرد. سرانجام گروهي از بزرگان ابدالي به حضور نادر رسيدند و او اللهيارخان را مجدداً به حكومت هرات گمارد و خود عازم مشهد گرديد و از آنجا خلعت و شمشير مُرصّع براي او فرستاد (همان، 92-95). در اين مصالحه عبدالغني اليكوزايي طرف مذاكره بود (غبار، 343). پس از آنكه نادر ابداليان را بخشود، آنان نه تنها حاضر به اطاعت شدند، بلكه پيشنهاد كردند كه نادر را در برابر غلزاييان ياري دهند؛ هر چند طهماسب و وزيرانش مخالف اين پيشنهاد بودند، نادر آن را پذيرفت (لاكهارت، 33).
حسين غلزايي حاكم قندهار كه از حملة آيندة نادر بر آن شهر بيمناك شده بود، ابداليان را به مخالفت با نادر ترغيب مي‌كرد، ولي اللهيار خان حاضر به ترك پيمان نمي‌شد (استرابادي، جهانگشا، 131). حسين در 1142ق/1730م مأموري به منظور برانگيختن ابداليان به هرات فرستاد تا بدين ترتيب بار ديگر توجه نادر را از قندهار به سوي هرات معطوف گرداند‌ (لاكهارت‌، 51). سرانجام شماري از ابداليان بر اللهيار خان شوريدند و ذوالفقار خان را براي نبرد با او از فراه خواندند. وي پس از سه ماه جنگ و گريز در 3 شوال 1142ق/10 آوريل 1730م فاتحانه وارد شهر گرديد و اللهيار خان روانه ماروچاق شد. او وابستگان خويش را در آنجا گذاشت و خود با مودود قلي خان حاكم سرخس و بعضي از حكام اويماق كه با او اتفاق داشتند، وارد مشهد شد و مورد احترام حاكم آنجا، ابراهيم خان ظهيرالدوله برادر نادر، قرار گرفت. سه روز پس از ورود او ذوالفقار خان با سپاه 000‘8 نفري (استرابادي، جهانگشا، 131-132) در محرم 1143ق وارد نواحي مشهد شد و پس از دو شب توقف به محاصرة آن شهر پرداخت. ابراهيم خان يا گرد آوردن 000‘1 نفر از جنگجويان ابيورد، اكراد قرائي و بغايري آماده دفاع شد (مروي، 1/152-153) و به اتفاق رحيم خان گرايلي و جمعي ديگر از خوانين و سركردگان با سپاه و توپخانه از دروازة دستگرد به مقابلة آنان شتافت. نبردي كه بين دو طرف در روزهاي 8 و 13 محرم 1143ق درگرفت به شكست ابراهيم خان منتهي شد (براي شرح اين نبردها، نكـ : مروي، 1/153-156؛ استرابادي، جهانگشا، 132-134؛ همو، دُرة نادره، 249-251). پس از شكست ابراهيم خان خوانين خراسان به رضا قلي ميرزا، فرزند 12 سالة نادر در اواخر ربيع الثاني همان سال به مشهد رسيد (همان، 251-253). ذوالفقار خان كه از نيت نادر آگاه شده بود در ماه صفر/اوت عازم هرات شد و به تدارك سُرب و باروت، مرمت قلعه، كندن خندق و تهية مهمات پرداخت (مروي، 1/156-157). نادر اللهيار خان ابدالي را كه در مشهد بود بنواخت و به او وعدة حكومت هرات داد (همو، 1/169). اللهيار خان رخصت عزيمت به ماروچاق خواست و نادر او را «نفوذ وافره و خلاع فاخره و خنجر مرصّع وعطاياي خاص اختصاص داده» روانة ماروچاق ساخت (استرابادي، جهانگشا، 140-141).
نادر با سپاهي مركب از 000‘36 نفر (مروي، 1/169) در روز چهار شنبه 4 رمضان ق/2 مارس 1731م (استرابادي، جهانگشا، 144) يا 15 رمضان/13 مارس (همو، درة نادره، 274-275) از مشهد عزم تسخير هرات حكومت كرد (همو، جهانگشا، 145-146). ذوالفقار خان چون از ورود نادر به مشهد و آمادگي او براي حمله به هرات اطلاع يافت از حسين سلطان (حاكم قندهار) كمك خواست. حسين، خود به اسفزار آمد و با ذوالفقار خان ملاقات كرد، ولي بنا بر دلايلي كه ذكر نشده است. موافقي ميان آن دو صورت نگرفت؛ در عوض حسين سلطان با نادر وارد مذاكره شد و دو شاهدخت صفوي را با بيوه و كودكان محمود و برخي كسان ديگر مبادله كرد، اما چندي بعد اختلافاتش را با ذوالفقار خان رفع كرد و سپاهي دو تا سه هزار نفري به فرماندهي سردار معروف غلزايي، محمد سيدال خان، به كمك او فرستاد (لاكهارت، 52).
ذوالفقار خان كه با 000 ‘60 نفر از جنگجويان ابدالي هرات را ترك كرده بود، در حوالي جوي نقره به سپاه نادر برخورد و در اين ناحيه جنگهاي سختي بين دو سپاه در گرفت و ابداليان مغلوب شدند و براي تدارك حملة بعدي به هرات عقب نشيني كردند (نكـ : مروي، 1/170 به بعد).
در همين اوقات سيدال خان بر سپاه نادر شبيخون زد، و نادر را در معرض خطر قرار داد. نادر با 8 تن از نزديكان در برجي محصور شد، ولي با رانده شدنِ افغانان نجات يافت. (استرابادي، جهانگشا، 146-147؛ همو. درة نادره، 277-280). در همين احوال اللهيار خان ابدالي با گروهي اويماق بادغيسي و ماروچاقي به اردوي نادر پيوست. نادر در 26شوال /23 آوريل با سپاه خود به زنده جان رفت و به قول استرابادي از افاغنة آنجا بر «زنده جاني»‌ابقا نكرد (همان، 280) و از طريق كبوتر خان عازم پُل مالان شد. سپاه ابدالي درحوالي شمشاد آباد (غبار، 343؛ شمس آباد؛ استرابادي، درة نادره،280: ده نو) به مصاف نادر شتافت و جنگ سختي درگرفت. در اين ناحيه توپچيان ابدالي خيمة نادر را هدف قرار دادند (همو، جهانگشا، 149-151؛ براي تفصيل جنگهاي اين ناحيه، نكـ‌ : مروي، 1/176-179). نادر به روستاي ناگهان (در كنار پُل ِ مالان) رفت و محاصرة هرات را شدت بخشيد. جنگ 4 ماه ادامه يافت و هرات دچار قحطي شديد شد، در عالم آراي نادري آمده است كه بيش تر اوقات شبها پانصد ششصد نفر از افغانان‌، مرد و زن، به علت بي‌آزوقگي خود را از قلعه به زير مي‌انداختند و به سنگر كلبعلي خان و پير محمد خان (سرداران نادر) پناه مي‌بردند، ولي مردانشان كشته و زنان و كودكان آنان اسير مي‌شدند. سرانجام كاظم بيك، ميراب باشي هرات داوطلب شد كه با 000‘10 نفر از قلعه بيرون آمده، سنگر كلبعلي خان و پير محمد خان را تصرف كند. جنگ در گرفت و نادر خود با فوجي وارد سنگر كلبعلي خان گرديد و سيدال خان و امان‌اللـه خان نيز به كمك ميراب باشي آمدند. در اين نبرد ميراب باشي اسير و به دستور نادر به دار آويخته شد و امان الله خان كه مورد خشم ذوالفقارخان قرار گرفته بود، با گروهي درحدود چهار صد پانصد نفر به اردوي نادر پيوست (مروي، 1/189-191).
در 17 محرم 1144ق/11 ژوئية 1731م ذوالفقار خان با سپاهي بسيار از هرات بيرون آمد و ازهري رود گذشت. نادر گروههايي را براي قطع سپاه او فرستاد و خود نيز بر آنان تاخت. ابداليان به سختي شكست خوردند و به وسيلة اللهيار خان تقاضاي صلح كردند. به سختي شكست خوردند و به وسيلة اللهيار خان تقاضاي صلح كردند. نادر اين تقاضا را پذيرفت. ابداليان در اين هنگام سپاه ابراهيم خان را كه از ايران آمده بود، سپاه كمكي خود پنداشته‌اند و ترك پيمان گفتند، ولي با پي بردن به خطاي خويش از نادر تقاضاي بخشايش كردند (لاكهارت، 53-54). ابداليان در ضمن از نادر خواستند تا اللهيار خان را به حكومت هرات بفرستد (استرابادي، جهانگشا، 158). اما چون اللهيارخان وارد قلعة هرات شد و مورد سرزنش مردم قرار گرفت. پيمان خود را با نادر شكست و بدو پيغام فرستاد كه تا جان در تن دارد از جنگ و ستيز با او دست بر نمي‌دارد. نادر از اين حركت اللهيار خان برافروخت و تصميم بر فتح هرات گرفت. افغانان گاه و بيگاه از شهر خارج مي‌شدند و به اردوي نادر حمله مي‌كردند. شديدترين اين حملات در مواضع جبرائيل، سياوشان، گورَزان و پُوزة كبوترخان بود. اللهيار خان به سبب قحطي شديد در هرات به نادر پيغام فرستاد در صورتي كه اعضاي خانوادة او را آزاد سازد، تسليم خواهد شد. نادر چنان كرد، اما اللهيار خان همسر خويش را كشت و به نادر كه به گازرگاه رفته بود، حمله كرد، ولي كاري از پيش نبرد و سرانجام دروازه‌هاي هرات پس از 13 ماه محاصره گشوده شد (مروي، 1/195) و نادر به اللهيار خان و نزديكانش اجازه داد كه به مُلتان روند و ديگر ابداليان را در مشهد و ابيورد و سمنان اسكان داد و پير محمد سلطان، حاكم جام از جانب نادر خطاب خاني يافت و حاكم هرات گرديد و در 7 رمضان 1144ق/22فورية 1732م وارد قلعة هرات شد (استرابادي، جهانگشا، 166). ذوالفقارخان نيز كه به قندهار گريخته بود به حبس حسين غلزايي درآمد (غبار، 347). هنگامي كه نادر در تدارك محاصرة هرات بود، ذوالفقار خان برادر خويش عليمردان خان را با سپاهي به فراه فرستاد تا به دفع سپاه نادر و قلعه داري آن شهر بپردازد و در صورت لزوم از حسين، حاكم قندهار، كمك بخواهد. از سوي نادر نيز امام وردي خان با سپاهي عازم فراه شد (مروي، 1/180-181). عليمردان خان در حوالي شبلي كوه و فراه رود راه را بر ايشان گرفت. در اين درگيري كه دو روز ادامه يافت گروهي از همراهان امام وردي كشته شدند. همچنين 500 تن از سپاه ابدالي كشته و گروهي اسير شدند و بقيه به شهر فراه گريختند (استرابادي، جهانگشا، 155). چندي بعد ابراهيم خان برادر نادر به فرمان او به فراه رسيد. عليمردان خان پس از نبردي سخت به شهر فراه عقب نشست و در محاصره افتاد (مروي، 1/182-183). ابداليانِ فراه چون خبر فتح هرات را شنيدند، با آنكه سيدال خان با 000 ‘2 غلزايي به كمك آنان سيده بود، فراه را ترك كردند و آن شهر نيز به تصرف برادر نادر درآمد (لاكهارت،54 ).
پس از فتح هرات، نادر گروهي از ابداليان را در سپاه خويش پذيرفت. غني خان ابدالي كه در حملة نادر به بغداد در كنار او بود، مورد شفقت قرار گرفت، به گونه‌ايي كه در يك روز 3بار خلعت يافت و 000‘ 2 تومان برمواجب او (كه 000 ‘1 تومان بود) افزوده شد. مروي مي‌نويسد كه نادر به احترام همين شخص فرمان داد تا حُرمت مرقدِ ابوحنيفه در بغداد حفظ شود (1/262، 265، 26).
در فتح قندهار نيز غني خان و موسي خان از همرزمان نزديك نادر بودند. پس از فتح قندهار، غني خان حاكم آنجا شد و موسي خان به لقب ايشيك آقاسي گري ملقب و به خدمت غني خان مأمور گرديد، ولي او اين خدمت را نپذيرفت و به فرمان نادر كشته شد (همو، 2/486-488، 551-552). نادر پس از فتح قندهار، ذوالفقار خان و برادرش احمد خان ابدالي را از زندان غلزائيان رها ساخت و به مازندران فرستاد و ابداليان را در شهر نادر آباد كه در نزديك قندهار بنا كرده بود، اسكان داد و فرمود تا ابداليان از خراسان به آنجا روند و غلزائيان قندهار به جاي آنان منتقل گردند (استرابادي، جهانگشا، 302-303 ). احمد خان ابدالي نيز در رديف سرداران بزرگ نادر درآمد و تا زمان مرگ نادر (1160ق/1747م) با او بود (غبار، .354). وي پس از كشته شدن نادر به قدرت رسيد و درّ درّان (مرواريد مرواريدها) لقب گرفت و قبيلة ابدالي نيز به دُرّاني موسوم شد (حسيني منشي، 1/31؛ نيز نكـ‌ : هـ د، احمد شاه درّاني، درّاني).
ماّخذ: استرابادي، ميرزا مهدي خان، جهانگشاي نادري، به كوشش عبدالله انوار، تهران،1341ش؛ همو، درّة نادره، به كوشش جعفر شهيدي، تهران، 1341ش؛ حافظ ابرو، عبدالله بن لطف الله، جغرافيا، به كوشش مايل هروي، تهران، 1349ش؛ حسيني منشي، محمود، تاريخ احمد شاهي، به كوشش دوستمراد سيد مرادوف، مسكو، 1974م؛ غبار، ميرغلام محمد، افغانستان در مسير تاريخ، كابل، 1346ش؛ لاكهارت، لارنس، انقراض سلسلة صفويه، ترجمة مصطفي قلي عماد، تهران، 1343؛ مرعشي صفوي، ميرزا محمد خليل، مجمع التواريخ، به كوشش محمد امين رياحي، تهران، 1364ش؛ مروي، محمد كاظم، عالم آراي نادري، به كوشش محمد امين رياحي، تهران، 1364ش؛ نيّر، محمد انور، «ابدالي، سدوزايي، دُرّانيِ»، آريانا، س 22، شمـ 11، 12، كابل، 1343ش؛ وكيلي فوفلزايي، عزيزالدين، تيمورشاه دراني، كابل، 1346ش؛ هروي، نعمت الله، تاريخ خان و مخزن افغاني، به كوشش سيد محمد امام الدين، داكا، 1382ق/1962م؛ نيز:
Duprée, Louis, Afghanistan, New Jersey, 1973: Elphinstone, M.., An Account of the Kingdom of Caubul, London, 1972; Gregorian, Vartan, the Emergence of Moden Aghanistan, California, 1969; Hayat khan, Mohamad, Afghanistan and its Inha itants, transl. Henry Priestley, Lohore, 1981; Lockhart, L., Nadir Shah, London, 1938.
بخش تاريخ
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 618
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست