اَبْتَریّه، یا بَتْریّه، یکی از فِرق زیدیه که به سبب اعتدال در عقایدشان در میان
سایر گروههای شیعه جایگاه ویژهای دارند. زیدیه نیز همچون پیروان مذاهب دیگر به چند
فرقه تقسیم شدهاند، چنانکه شمار فرقههای آن را بعضی سه (سمعانی، 2/78؛ علم الهدی،
185)، برخی چهار (مقریزی، 2/352) یا پنج (خوارزمی، 28، 29؛ ابوالمعالی، 35)
گفتهاند، و حتی تا هشت فرقه (مسعودی، 3/208) نیز برای آن شمردهاند که ابتریه یکی
از این چند فرقه است.
ابتریه با آنکه همچون فرق دیگر زیدیه (ﻫ م) در تشیع استوارند، و مخالفان علی(ع) را
گمراه و دوزخی میدانند (نوبختی، 9)، از گروههای دیگر شیعی به اهل تسنن نزدیکترند
(ابن حزم، 2/112؛ ذهبی، 1/496) و این بدان سبب است که خلافت دو خلیفۀ اول را
میپذیرند. ابتریه و نیز سلیمانیه (نزدیکترین گروه فکری به ابتریه در بین زیدیه)
از شیخین تبرّی نجستهاند و هر دو جارودیه (گروه دیگری از زیدیه) از شیخین تبرّی
نجستهاند و هر دو جارودیه (گروه دیگری از زیدیه) را که شیخین را تکفیر میکردند،
کافر شمردهاند (بغدادی، 24؛ اسفراینی، 17؛ شمسالدین آملی، 2/276). لیکن نزدیکی
ابتریه به اهل تسنن از سلیمانیه نیز بیشتر است، زیرا با آنکه هر دو گروه در اغلب
موارد نظریات مشابهی داشتهاند، سلیمانیه از عثمان برائت جسته و ابتریه در مورد او
سکوت و توقف کردهاند.
تأسیس و وجه تسمیه: طوسی در این باب حکایتی به این صورت آورده است: روزی کُثَیر
النواء و چند تن دیگر نزد امام باقر(ع) رفتند که زیدبن علی برادر امام نیز در مجلس
حضور داشت. اینان به امام اعلام داشتند که اولاً علی، حسن و حسین علیهمالسلام را و
ثانیاً ابوبکر و عمر را ولی خود میشناسند. در این هنگام زید رو به سوی آنان کرد و
گفت: آیا از فاطمه(ع) تبری میجویید؟ امر ما را خراب و منقطع کردید (بترتُم امرَنا)
که خدا کارتان را خراب و منقطع کند (بترکم اللـه) و از آن زمان ایشان «بتریه»
نامیده شدند (ص 236). این حکایت را ظاهراً مخالفان ابتره ساختهاند، زیرا اینان نیز
چون سایر فرق زیدیه، زیدبن علی بن حسین را پیشوای خود و امامت را خاص فرزندان
علی(ع) از بطن حضرت فاطمه(ع) میدانستند.
چنین به نظر میرسد که ابتریه و مخفف آن «بتریه» منسوب باشد به «ابتر» که لقب
کثیرالنواء بوده و این لقب را مغیره بن سعد ــ مؤسس فرقۀ مغیریه ــ به وی داده بوده
است (حمیری، 155). ابتریه را «صالحیه» نیز گفتهاند، زیرا که یکی دیگر از شخصیتهای
برجستۀ این گروه «حسن بن صالح بن حیّ» است، و لفظ صالحیّه از نام او گرفته شده است
(نوبختی، 13، 57؛ اشعری، 1/136؛ مسعودی، 3/208؛ طوسی، 233؛ شهرستانی، 319؛ سمعانی،
2/78). سخن مقریزی دربارۀ نام پیشوای ابتریه آشفته است. وی ابتریه را پیروان حسن
بن صالح بن کثیر الابتر پنداشته است (2/352).
پیشوایان:
1. کثیرالنواء: این شخص را بیشتر کثیرالنواء خواندهاند (نوبختی، 13، 57؛ اشعری،
1/136؛ بغدادی، 24؛ طوسی، 233، 241؛ سمعانی، 2/78)، اما کثیرالنوی (شهرستانی، 319)
و کثیرالنّوبی (خوارزمی، 29) و اختصاراً کثیرالابتر (مسعودی، 3/208) نیز گفتهاند.
نام کامل او باید کثیربن اسماعیل النواء (ذهبی، 3/402) یا کثیربن اسماعیل بن نافع
النواء (ابن حجر، 8/411) باشد، که ظاهراً همان کثیربن کارَوَند (حلی، 496) یا
کثیربن قارَوَند (ابن حبان، 7/353؛ ابن حجر، 8/411، 425) است. کنیۀ وی ابواسماعیل
(ابن حبان، حلی، ذهبی، همانجاها) و از موالی قبیلۀ بنی تیماللـه کوفی بوده است
(ابن حجر، 8/411). نام این شخص را مغیرهبن سعد یا مغیره بن سعید هم ذکر کردهاند
(خوارزمی، 29؛ ابوالمعالی، 35) که نباید درست باشد، خاصه آنکه ابوالمعالی میگوید
که او ادعای امامت داشت و در کوفه بر خالدبن عبداللـه بن قسری خروج کرد (ص 55)، و
معلوم است که او کثیرالنواء را با مغیره بن سعید خلط کرده است. زمان تولد و وفات
کثیرالنواء را با مغیره بن سعید خلط کزده است. زمان تولد و وفات کثیرالنواء دقیقاً
معلوم نیست، وی را از معاصران امام باقر و امام صادق(ع) شمردهاند (برقی، 15، 42؛
طوسی، 236، 241، 242).
از احوال و زندگانی کثیر اطلاع چندانی در دست نیست، اینقدر معلوم است که وی اهل
حدیث بوده و بعضی او را از این لحاظ ضعیف و برخی از ثقات شمردهاند (ابن حجر،
8/411). گویا او با امام باقر(ع) مخالفتهایی داشته و در انکار وی میکوشیده، از
جمله این گفتۀ امام را: «ان الارض السبع تفتح به محمد(ص) و عترته» نپسندیده است
(طوسی، 242). امام صادق(ع) خود را از کثیر بری دانسته (همو، 241). و وی را کذاب،
مکذّب و کافر خوانده است، و نیز امام باقر(ع) فرموده که او (و دیگر یارانش) بسیاری
کسان را به گمراهی افکندهاند (همو، 230، 240). با اینهمه کثیرالنواء در تشیع
استوار بوده، تا جایی که برخی او را افراطی و حتی غالی شمردهاند (ابن جوزی، 2/22؛
ذهبی، 3/402؛ ابن حجر، همانجا)، که البته این قول نیز بعید به نظر میرسد.
گرچه ابتریه نام خود را از کثیرالنواء الابتر گرفتهاند و او پیشگام این قوم بوده،
لیکن شهرت و اهمیت این فرقه مرهون مرد مبارز و متفکر آن زمان حسن بن صالح است.
2. حسن بن صالح: چنانکه گفته شد، حسن بن صالح از رهبران ابتریه بود. بیشتر منابع
نام وی را حسن بن صالح بن حیّ گفتهاند. لیکن ابن سعد او را حسن بن حیّ (6/375) و
مسعودی وی را حسن ابن صالح بن یحیی (3/208، 223٩ نامیده است که ظاهراً اشتباه و
تصحیف است. کنیۀ حسن بن صالح ابوعبداللـه بوده است (ابن سعد، 6/375؛ ابن قتیبه،
509، 1/496). وی از مردم کوفه بود (ابن سعد، همانجا؛ ابن قتیبه، همانجا؛ ابن اثیر،
2/46) و او را هَمْدانی (ابن حزم، 4/92) و هَمْدانی ثوری دانستهاند (ذهبی، 1/496).
حسن بن صالح معاصر عیسی بن زیدبن علی بود. او در 100ق/718م به دنیا آمد (ابن ندیم،
227؛ ذهبی، 1/498؛ ابن حجر، 2/288) و در 167ق/783م (ابن سعد، 6/375) یا 168ق (ابن
ندیم، همانجا) یا 169ق (ذهبی، همانجا؛ ابن حجر، همانجا) و در حال اختفا درگذشت.
لیکن ابن سعد میگوید وی موقع مرگ 62 یا 63 سال داشت (همانجا)، و با این حساب تولدش
باید در 104 یا 105ق باشد.
وی مردی فقیه و زاهد بود از ائمۀ کوفه و از علما و متکلمین زیدیه شمرده میشد؛
گفتهاند که اتقان، فقه، عبادت و زهد در او جمع آمده بود (ابن سعد، 6/375؛ ابن
ندیم، 227؛ ابن حزم، 4/92، 172؛ سمعانی، 8/258؛ ابن اثیر، 2/46) و با فقر روزگار
میگذرانید. خود وی در اینباره میگوید: چه بسیار که شب را به صبح آوردم و در همی
نداشتم در حالی که گویی دنیا در اختیار من بود (ذهبی، 1/499). حسن اهل حدیث نیز
بوده است که برخی وی را ضعیف و بعضی ثقه و صحیحالخبر دانستهاند. نیز گفته شده که
وی در میان 800 محدث از همه فاضلتر بوده است (ابن سعد، 6/375؛ ذهبی، 1/497؛ ابن
حجر، 2/286-289). کتابهای زیر منسوب بدوست: کتاب التوحید؛ کتاب امامه ولد علی من
فاطمه؛ کتاب الجامع فی الفقه (ابن ندیم، 227).
حسن بن صالح مردی مبارز و از مخالفان خلفای بنی عباس بود. مهدی در دستگیری وی کوشش
فراوان کرد، اما بدو دست نیافت و سرانجام از خبر مرگش بسیار شاد شد (ابن سعد،
6/375؛ ابن قتیبه، 509؛ ابوالفرج، 424). با اینهمه او خود قیام به سیف نکرد (ابن
حجر، 2/288). وی با عیسی بن زیدبن علی که با دستگاه خلافت به دشمنی و ستیزه برخاسته
بود، دوستی و خویشاوندی داشت، گفتهاند که عیسی دختر حسن را تزویج کرد (ابن سعد،
6/375؛ ابن قتیبه، 509) و یا دختر حسن را به عقد پسر خود درآورد (ابوالفرج،
همانجا). هنگامی که کار بر عیسی تنگ شد، نزد حسن اختفا گزید (همو، 423) و یا هر دو
با هم در خانۀ برادر حسن، علی بن صالح بن حی، پنهان شدند (همو، 408). به هر حال، هر
دو در یک محل مخفی بودند تا عیسی درگذشت و مهدی با تمام جدیتی که برای دست یافتن به
او داشت، نتوانست وی را گرفتار کند. گویند حسن جمعاً 7 سال در اختفا زندگی کرد (ابن
سعد، همانجا) و وفات او دو ماه پس از مرگ عیسی بن زید (ابوالفرج، 420) و یا شش ماه
پس از آن (ابن قتیبه، همانجا) روی داد (برای توضیحات بیشتر نک: ابوالفرج،
408-424). علت این نحوۀ زندگی و انگیزۀ خلیفه برای دستگیری او را باید در
اندیشهها، آرا و دعوت وی دانست که از سویی باعث جلب خاندان علی بن ابیطالب(ع) و
از سوی دیگر سبب بیم و نگرانی دستگاه خلافت میشد.
عقاید:
1. امامت علی(ع) و خلافت: ابتریه پس از پیامبر اکرم(ص) حضرت علی(ع) را برترین و
فاضلترین مردم برای امامت و خلافت میدانستند. به عقیدۀ ایشان علی(ع) به موجب فضل،
سبقت، قرابت و علمش و از آن روی که پس از رسول اکرم(ص) سخیترین، پرهیزگارترین،
زاهدترین و داناترین مردمان بود، سزاوارترین کس برای جانشینی وی بهشمار میرفت
(نوبختی، 9، 13، 20؛ اشعری، 1/136؛ ابن حزم، 2/112؛ شهرستانی، 320). سرسپردگی
ابتریه به علی(ع) تا بدانجا بود که به قولی هرکس را که با وی به جنگ برخاسته بود،
کافر میشمردند (حمیری، 155). با اینهمه اینان خلافت ابوبکر و عمر را میپذیرفتند،
بدان سبب که علی(ع) از حق خود گذشته و خلافت آن دو را پذیرفته بود (همانجا؛ قس: ابن
حزم، 4/92) و چون آن امام به جانشینی ابوبکر رضا داد، خلافت او متضمن رشد و هدایت
گشت وگرنه به خطا میافتاد و هلاک میشد (نوبختی، 20؛ شهرستانی، 320). بدینسان
ابتریه حرمت شیخینرا نگاه میداشتند و تکفیر آنان را جایز نمیشمردند و حتی کسانی
را که آن دو را تکفیر میکردند، کافر میدانستند (سمعانی، 2/78). درجۀ اخلاص آنان
نسبت به شیخین را شاید بتوان از این خبر دریافت که سالم بن ابی حفصه (از بزرگان
ابتریه) هرگاه که میخواست به نقل حدیثی بپردازد، با ذکر فضائل ابوبکر و عمر آغاز
میکرد (ذهبی، 2/110). این نکته نیز از جمله مواردی است که ابتریه را از سلیمانیه
جدا می کند، زیرا سلیمانیه بیعت با ابوبکر و عمر را خطا میدانستند، اما خطایی که
به نظر آنان فسق نبود، و فقط در این کار اصلح را واگذاشتند (اشعری، 1/135).
اما در باب عثمان، ابتریه شرط احتیاط را از دست نداده دربارۀ او سکوت اختیار کردند
و از مدح و ذمّش باز ایستادند و کار را به احکم الحاکمین واگذاردند (نوبختی، 9؛
اشعری، 1/135، 136؛ قاضی عبدالجبّار، 20 (2)/185؛ بغدادی، 24، 193؛ ابن حزم، 4/92؛
اسفراینی، 17؛ سمعانی، 1/78). برعکس، سلیمانیه عثمان را به سبب بدعتهایی که آورد،
تکفیر میکردند (اشعری، همانجا)؛ لیکن سخن به همینجا ختم نمیشد و ابتریه ناچار از
بحث در بدعتهای (اَحداث) منسوب به عثمان شدند. استبداد عثمان در امور و پر و بال
دادن به بنیامیه به اعتقاد ابتریه از جمله بدعتهای اوست. ابتریه چون این اعمال
عثمان را میدیدند، بر خود فرض میدانستند که حکم به کفر او کنند و از سوی دیگر،
چون بنا بر احادیث، وی از عَشَرۀ مبشَّره بود، لازم میآمد که به صحت ایمانش گواهی
دهند؛ حسن بن صالح، از عثمان مربوط به آن دوره از خلافت اوست که وی اینگونه بدعتها
را آورد (اشعری، 1/137؛ قاضی عبدالجبار، 20 (2)/185؛ ذهبی، 1/499). به گفتۀ
ابوالفرج اصفهانی ابتریه 6 سال اول خلافت عثمان را میپذیرفتند و برای باقی عمرش او
را تکفیر میکردند (ص 468). مؤیّد این قول خبری است مربوط به سالم بن ابی حفصه که
از قتل عثمان اظهار خشنودی میکرد و حتی قاتل او را بزرگ میداشت (ذهبی، 2/110).
بدینسان نظر ابتریه در باب سه خلیفه یکسان نبود: از عثمان تبرّی میجستند و یا
لااقل دربارۀ او سکوت میکردند، به خلافت اوبکر و عمررضا داده بودند و حتی آن دو را
ستایش میکردند، و در عین حال علی(ع) را برتر از همه میدانستند. بدین جهت میتوان
پرسید که با وجود امامی افضل و اولی، چگونه خلافت آن دو را پذیرفته بودند؟ پاسخ را
باید در نظریۀ ایشان مبنی بر جواز امامت مفضول یافت.
2. شرایط امام: همۀ زیدیه ظاهراً به امامت مفضول قائلند (نک: زیدیه) و ابتریه از
آن جملهاند، لیکن آنان شرط را بر این گذاشتهاند که افضل به امامت مفضول رضا دهد
(شهرستانی، 320). به هر حال باید علل و اسبابی در کار باشد تا بتوان مفضولی را با
وجود افضل به امامت برداشت، زیرا امامت البته سزاوار کسی است که فاضلتر و مقدمتر
باشد. اگر مفضول حائز شرایطی باشد که بتواند میان مردم وحدت ایجاد کن و اختلافاتشان
را از میان بردارد، از ریختن خون آنان پیشگیری کند و طمع دشمن به امت را برطرف
نماید، و یا اگر در افضل کیفیتی موجود باشد که نتواند در صورت لزوم قیام کند (مثلاً
به سبب بیماری و احوالی نظیر آن) مفضول بر افضل برتری مییابد؛ لیکن مفضول نباید
بیاطلاع از فقه و علوم باشد، یا دربارۀ او گمان بد رود، بلکه باید خیّر، فاضل،
شجاع و عالم باشد. تنها در این شرایط امامت منفضول جایز است وگرنه فاضل اصلح است
(حمیری، 151، 152). نیز باید علاوه کرد که اگر در دو تن شروط امامت جمع باشد و هر
دو قیام کنند، میان آن دو، امام کسی است که فاضلتر و زاهدتر باشد، و اگر در این
شرط هم تساوی برقرار شد، امام آن کسی است که از رأی استوارتری برخوردار است
(شهرستانی، 321). به هر تقدیر، به عقیدۀ ابتریه و صالحیه، اگر در بخشی (قُطری) از
عالم، امامی باشد، لازم است که مردم آن بخش مطیع امام خود باشند، و اگر فتوای دو
امام خلاف یکدیگر بود، هر دو درست میگویند، حتی اگر یکی، ریختن خون دیگری را حلال
بداند (همانجا).
ابتریه بیش از این به تدقیق و باریکاندیشی در امر پیشوایی جامعه پرداختند و به
اصالت شورا در انتخاب امام قائل شدند. اینان چنین میگفتند که از سوی خداوند تبارک
و تعالی و رسول اکرم(ص) کسی به نصّ به امامت برگزیده نشد. بنابراین باید بزرگان و
فضلای امت در شورایی شایستهترین کس را از میان خود به امامت برگزینند و با وی بیعت
کنند و پیش از این گزینش هیچکس الزاماً امام شمرده نخواهد شد، چنانکه علی(ع) را
نیز تنها پس از بیعت با او امام میدانند (اشعری، 1/137). با اینهمه لازم است که
صالحترین کس برگزیده شود، و چون چنین شد، امامت وی ثابت است و برهمه واجب است که
از او اطاعت کنند (حمیری، 150، 151).
ابتریه و صالحیه بر این رأی بودند که امام میتواند از قریش یا از غیر آنان باشد
(مسعودی، 3/223؛ ابن حزم، 2/112)، اما غالباً گفتهاند که به عقیدۀ ایشان امام باید
از اولاد علی(ع) باشد و شرط است که وی در برابر حکام جور قیام به سیف کند و در عین
حال عالم، زاهد و شجاع باشد و حتی بعضی وجاهت چهره را نیز از شروط دانستهاند
(نوبختی، 57، 61؛ طوسی، 233، 238؛ شهرستانی، 321). آنان تقیّه را نیز برای امام
صحیح نمیدانستند و میگفتند که امام نباید جز به آنچه خدا واجب کرده، فتوا بدهد.
به گفتۀ عمربن ریاح اهوازی، یکی از برجستگان این فرقه، امام نباید فتوای باطل دهد و
یا تقیه کند؛ امام نباید درِ خانهاش را به روی مردم ببندد، بلکه بر او واجب است که
خروج کند و امر به معروف و نهی از منکر پیشه سازد. راجع به عمربن ریاح گفتهاند که
چون از جانب امام باقر(ع) تقیّه مشاهده کرد، از پیروی انصراف جست و به ابتریان
پیوست (نوبختی، 59-61، 65، 66؛ طوسی، 237، 238؛ حلی، 489). پس ابتریان نیز مانند
دیگر زیدیه برای خروج و قیام اهمیت خاصی قائل بودند و آن را از ارکان پیشوایی
میدانستند، و حتی در این راه بر کلیّه پیروان این مذهب واجب میدانستند که تا حد
ممکن به مخالفت با زعمای جائر برخیزند.
3. آراء دیگر: حسن بن صالح جهاد زیر لوای خلیفه و نماز جمعه را ترک کرده بود، زیرا
نماز به امامت فاسق را درست نمیدانست (ذهبی، 1/496، 497؛ ابن حجر، 2/285، 286،
288). سالم بن ابی حفصه، از بیم بنیامیه در کوفه به اختفا زندگی میکرد و هنگامی
که بری ابوالعباس سفاح بیعت میگرفتند با امید به برافتادن حکومت بنی امیه، مخفیانه
کوفه را ترک کرد. او را در حال طواف خانۀ خدا دیده بودند که میگفت «لبیک مهلک
بنیامیه» (طوسی، 236؛ نیز نک: ذهبی، 2/110؛ ابن حجر، 3/434).
جدا از دیدگاه ابتریه در مورد خلافت و امامت، در سایر زمینهها چندان سخنی از آنان
در دست نیست. آنان نیز چون دیگر زیدیه کوشش خود را بیشتر مصروف فعالیتها و مبارزات
سیاسی میکردند، اما با شیعۀ امامیه و با امامان و رهبرانشان همراهی نداشتند.
ابتریه در نیمۀ اول سدۀ 6ق/12م از لحاظ اصول اعتقادی پیرو ائمۀ معتزله بودند و در
فروع از ابوحنیفه و گاهی هم از شافعی و یا از شیعه (امامیه) پیروی میکردند
(شهرستانی، 322). از اعتقادات فقهی که به آنان نسبت داده شده یکی فتوا به جواز
شهادت ولدزنا بوده که به حَکَم بن عُتیبه (از بزرگان این گروه) نسبت داده شده است
(طوسی، 209؛ حلی، 449) و دیگر، مسیح از روی کفش (خفّین)، نوشیدن شراب نبیذ و خوردن
ماهی جِرّی است (نوبختی، 13؛ ابوالفرج، 468).
بزرگان ابتریه: پس از رهبران اصلی این طایفه، کثیرالنواء و حسن بن صالح، نام چند تن
از بزرگان آنان در طبقۀ اول میآید. بعضی از علما نام سالم بن ابی حفصه، ابوالمقدام
ثابت الحداد، حکم ابن عتیبه و سلمه بن کُهیل را در کنار آن دو تن میآوردند
(نوبختی، 13، 57؛ طوسی، 230، 233، 236، 240). حلی (صص 569، 570) هم در کنار کثیر،
از ابوالمقدام، حکم بن عتیبه و سلمه بن کهیل نام میبرد و به این ترتیب طبقۀ اول
بزرگان ابتریه شامل این چند تن است. نکتۀ قابل ذکر اینکه چون علمای رجال و حدیث از
گروههای مذهبی مخالف زیدیه و ابتریه بودهاند، اغلب اوقات از بزرگان این فرقه به
نیکی یاد نکرده و در مخالفت با آنان سخن راندهاند.
1. طبقۀ اول از بزرگان ابتریه: نخست باید از سالمبن ابی حفصه یاد کرد که اهل کوفه
و مولای بنی عِجل بوده (نجاشی، 188) و در حوالی 140ق/757م (ابن حجر، 3/434) یا 137ق
(نجاشی، همانجا) درگذشته است. چنانکه گفته شد وی ابوبکر و عمر را ستایش میکرد،
لیکن با عثمان دشمنی میورزید، با وجود این او را در تشیّع افراطی و غالی گفتهاند
(ذهبی، 2/110؛ ابن حجر، همانجا). برقی وی را از اصحاب امام باقر(ع) شمرده است (ص
12)، اما درحقیقت او با امام مخالفت داشته و امام نیز به ترک و دوری از مصاحبت وی
حکم کرده است، زیرا به فرمودۀ امام وی بسیاری را به گمراهی کشیده بود. امام صادق(ع)
نیز وی را گمراه و نادان خطاب کرده و کذاب و مکذب و کافر خوانده است (طوسی، 230،
234-236، 240؛ حلی، 455). سالم اهل حدیث بود، اما بعضی او را قلیل الحدیث گفتهاند،
گروهی وی را ثقه و برخی متروک دانستهاند (ابن حجر، 3/433، 434)، و ظاهراً کتابی
نیز داشته است (نجاشی، 188). وی از مخالفان شدید بنیامیه بود و مخالفت خود را
پنهان نمیداشت (نک: ذهبی، 2/110؛ ابن حجر، همانجا)، اما سرانجام ناچار شد که مدتی
در اختفا زندگی کند و بالاخره شهر خود کوفه را ترک گوید (طوسی، 236).
پس از سالم میتوان از سلمهبن کُهیل سخن گفت. وی اهل کوفه و مکنّی به ابویحیی بوده
است (ابن حجر، 4/155). برقی وی را از اصحاب امیرالمؤمنین علی(ع) و امام
زینالعابدین(ع) شمرده (صص 4، 8) که اشارۀ اول دور از احتمال است. ابن حجر (4/156،
157) تولد او را در 47ق/667م و وفاتش را در 121ق/739م، 122ق یا 123ق گفته است و ابن
حبان (4/317) مرگ او را در عاشورای 121ق میداند. سلمه نیز از محدّثین بوده و
غالباً وی را از ثقات دانستهاند (ابن حجر، همانجا). پس از او باید از ثابت الحداد
یاد کرد. وی مکنّی به ابوالمقدام و نام پدرش هرمز بوده است (نجاشی، 116؛ نیز نک:
طوسی، 390؛ ذهبی، 1/368). او را عجلی (ابن سعد، 6/328؛ حلی، 433) و مولای بکربن
وائل (ابن حجر، 2/16) نیز خواندهاند، اما حلی (همانجا) وی را ثابتبن هرمز الفارسی
مینامد. او شیعۀ افراطی (ابن سعد، 6/383) و از محدثین بوده است. گروهی وی را ثقه و
بعضی ضعیف دانستهاند (ابن حجر، 2/16، 17). شخص دیگر از این طبقه حکم بن عتیبه،
مکنّی به ابومحمد است (حلی، 449). وی اهل کوفه و گویا در آنجا صاحب منصب قضا بوده
است (ذهبی، 1/577). حَکَم را از فقهای عامه، ار مرجئه و استاد زراره و حمران و
طیّار گفتهاند (حلی، همانجا؛ طوسی، 210). برقی ابوالمقدام و حکم را در شمار اصحاب
امام زینالعابدین(ع) و امام باقر(ع) ذکر کرده است (ص 9).
2. بزرگان دیگر این فرقه: عمربن ریاح یکی از اینان است. کنیۀ وی ابوحفص بود (ذهبی،
3/197؛ ابن حجر، 7/447) و او را بصری (همانجاها) و اهوازی (حلی، 488) گفتهاند.
چنانکه قبلاً گفته شد وی ظاهراً نخست از اصحاب امام باقر(ع) بود، ولی بعداً به
ابتریان پیوست. عمربن ریاح محدّث بود و گروهی در رد و انکارش، وی را متروک الحدیث و
حتّی دجال خواندهاند (ذهبی، 3/197؛ ابن حجر، 7/447، 448). دیگری مسعده بن صدقه
العبدی است که کنیهاش ابومحمد بود و کتاب خطب امیرالمؤمنین را به او نسبت دادهاند
(نجاشی، 415؛ حلی، 344). او را از لحاظ حدیث متروک و ضعیف خواندهاند (حلی، همانجا؛
ذهبی، 4/98). دیگری عمروبن جُمَیع الاسدی (یا الازدی) مکنی به ابوعثمان (نجاشی،
228؛ ذهبی، 3/251) یا ابوالمنذر است (ذهبی، همانجا). وی قاضی ری بوده (نجاشی،
همانجا؛ حلی، 488) و ضعیف الحدیث، غیرموثق و حتّی متروک خوانده شده است (همان
مآخذ). برقی این هر سه تن را از اصحاب امام صادق خوانده است (صص 35، 36، 38).
قیسبن ربیع الاسدی کوفی و مکنّی به ابومحمد نیز از ابتریان بوده و دربارۀ صحت
احادیث او آرای متعارض نقل شده است (ابن حجر، 8/391-395). طوسی عمروبن قیس الماصر
را نیز از ابتریان میگوید (ص 390)، اما وی را از مرجئه و حتی پیشوای فرقهای از
ایشان به نام «ماصریه» دانستهاند (نوبختی، 7). طوسی (همانجا) و حلی (ص 519) مقاتل
بن سلیمان (ﻫ م) را نیز ابتری میدانند و از کتاب او، الاشباه و النظائر، نیز به
وضوح تمایل وی به زیدیه مشهود است. ابوالحسن مقاتل بن سلیمان بن بشیر الازدی (ابن
جوزی، 3/163؛ ابن خلکان، 5/255؛ ذهبی، 4/173؛ ابن حجر، 10/279-283)، خراسانی و
اصلاً از بلخ بود که به مرو رفت و سرانجام در عراق (بصره) درگذشت (ابن خلکان،
همانجا؛ حلی، 519). تاریخ مرگ او را 150ق/767م (ابن خلکان، 5/257؛ ذهبی، 4/175؛ ابن
حجر، 10/284) یا پس از آن (ذهبی، همانجا) نوشتهاند. مقاتل از مفسران بوده و گروهی
علم و مقام او را در تفسیر بسیار ستودهاند، تا جایی که شافعی او را در تفسیر پیشوا
میشناسد (ابن خلکان، 5/255، 409؛ ذهبی، 4/173-175؛ ابن حجر، 10/280-284)، اما برخی
گویند که وی علم قرآن را از یهود و نصاری فرا گرفته و بر طبق کتب آنان تفسیر کرده
است (همانجاها؛ ابن جوزی، 2/136، 137). در حدیث نیز کسانی وی را ضعیف، متروک،
مهجورالقول، و حتّی ناموثق، کذّاب و جاعل خواندهاند. دجّال و جسور نیز از دیگر
عناوین اوست (همانجاها). کتابهایی به مقاتل منسوب است که ابن ندیم فهرستی از آنها
را آورده است (ص 227) و از آن میان الاشباه و النظائر او به چاپ رسیده است. مقاتل
را از مشبهه و مجسمه گفتهاند، یعنی ذات باری را همچون خلق تصور کرده است و تأکید
بیش از حدّش بر صفات باعث شده بود که خداوند را جسم و به شکل انسان، و با اعضاء و
جوارح تصور کند، و از این روی او را مبدع طریقهای از اهل تشبیه به نام «مقاتلیه»
شمردهاند (اشعری، 1/258، 259؛ مقدسی، 5/141؛ ابن جوزی، همانجا؛ ابن خلکان، 5/257؛
ذهبی، همانجا). لیکن این نظریات با آرا و مبانی فکری زیدیه مغایرت دارد. از کتب
باقیمانده از مقاتل نیز چنین بر میآید که این نسبتها چندان موجه نیست، چنانکه در
اشباه و النظائر او هیچجا سخنی مؤید این معانی دیده نمیشود، تنها شاید بتوان از
گرایش معتدل به برخی نظریات مرجئه در این اثر او سراغ گرفت.
مآخذ: ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الانساب، قاهره، 1357ق/1938م؛ ابن جوزی، عبدالرحمن
بن علی، الضعفاء و المتروکین، بیروت، 1406ق/1986م؛ ابن حبّان، محمدبن احمد، الثقات،
حیدرآباد دکن، 1401ق/1981م؛ ابن حجر عسقلانی، احمدبن علی، تهذیب التهذیب، حیدرآباد
دکن، 1325-1327ق؛ ابن حزم، علی بن احمد، الفصل فی الملل و الاهواء والنحل، بیروت،
1395ق/1975م؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، به کوشش احسان عباس، بیروت، 1968م؛ ابن
سعد، محمد، الطبقات الکبری، به کوشش احسان عباس، بیروت، دارصادر؛ ابن قتیبه،
عبداللـه بن مسلم، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، 1960م؛ ابن ندیم، الفهرست؛
ابوالفرج اصفهانی، علی ابنالحسین، مقاتل الطالبیین، قاهره، 1368ق/1949م؛
ابوالمعالی، محمدبن عبیداللـه، بیان الادیان، به کوشش هاشم رضی، تهران، 1342ش؛
اسفراینی، شهفوربن طاهر، التبصیر فیالدین، به کوشش محمد زاهدبن الحسن الکوثری،
قاهره، 1940م؛ اشعری، علیبن اسماعیل، مقالات الاسلامیین، به کوشش محمد محییالدین
بن عبدالحمید، قاهره، 1369ق/1950م؛ برقی، احمدبن محمد، کتاب الرجال، به کوشش
جلالالدین حسینی «محدث»، تهران، 1342ش؛ بغدادی، عبدالقاهربن طاهر، الفرق بین
الفرق، به کوشش محمدزاهد الکوثری، قاهره 1367ق/1948م؛ حلی، حسن بن علی، رجال، به
کوشش جلالالدین حسینی «محدث»، تهران، 1342ش؛ حمیری، ابوسعیدبن نشوان، الحورالعین،
به کوشش کمال مصطفی، قاهره، 1948م؛ خوارزمی، محمدبن احمد، مفاتیح العلوم، به کوشش
فان فلوتن، لیدن، 1895م؛ ذهبی، محمدبن احمد، میزان الاعتدال، به کوشش علی محمد
البجاوی، قاهره، 1382ق/1963م؛ سمعانی، عبدالکریم ابن محمد، الانساب، حیدرآباد دکن،
1397ق/1977م؛ شمسالدین آملی، محمدبن محمود، نفایس الفنون فی عرایس العیون، تهران،
1379ق؛ شهرستانی، محمدبن عبدالکریم، الملل و النحل، به کوشش محمدبن فتحاللـه
بدران، قاهره، 1370ق/1951م؛ طوسی، محمدبن حسن، اختیار معرفه الرجال، به کوشش حسن
المصطفوی، مشهد، 1348ش؛ علم الهدی، مرتضی بن داعی، تبصره العوام، به کوشش عباس
اقبال، تهران، 1313ش؛ قاضی عبدالجباربن احمد، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، به
کوشش عبدالحلیم محمود سلیمان دنیا، قاهره، الدارالمصریه للتألیف و الترجمه؛ مسعودی،
علی ابنالحسین، مروج الذهب، بیروت، 1385ق/1965م؛ مقاتل بن سلیمان، الاشباه و
النظائر، به کوشش عبداللـه محمود شماته، قاهره، 1395ق/1975م؛ مقدسی، مطهربن طاهر،
البء و التاریخ، به کوشش کلمان هوار، پاریس، 1899-1906م؛ مقریزی، احمدبن علی، مواعظ
و الاعتبار، بولاق، 1270ق/1854م؛ نجاشی، احمدبن علی، رجال، قم، 1407ق/1987م؛
نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، نجف، 1355ق/1936م.
مسعود جلالی مقدم