اَبانِ بنِ عَبْدُالْحَمیدِ لاحِقی (د 200ق/816م)،شاعر و ادیب عربی زبان ایرانی
نژاد. جدش لاحق بن عُفَیْر راوی حدیث و مولای بنی رَقاش بود. نیاکانش ایرانی و ساکن
فسا بودند (صولی، 40). اتهام آنان به یهودی بودن (فارق، 46) که از ابوعبیده سرچشمه
گرفته (صولی، 36؛ ابوالفرج 23/165)، بیاساس است.
از دوران کودکی او هیچ نمیدانیم. احتمالاً در بصره زاده شد و در همانجا پرورش یافت
و شعر و ادب و فقه و منطق و حساب آموخت، اما بیشتر به هجا مایل بود و با شاعران
هجاگوی بصره دوستی یافت. روابط او با مُعَذِّلبن عَیْلان بصری که با عیسیبن جعفر
والی هارونالرشید در بصره دوستی داشت و از شاعران «ماجن» بود، به هجاگویی انجامید.
مُعَذَّل در پاسخ، وی را کافر و یا پیرو دین مانی دانست و از نماز خواندن او اظهار
شگفتی کرد (ابوالفرج، 23/157). علاوه بر این وی ابوالنضیر را که کنیزکان آوازخوان
تربیت میکرد و بر اعیان بصره عرضه میداشت، هجو گفت (صولی، 9)، همچنین همسایه خود
محمدبن خالد را چنان به تمسخر گرفت که توعروسش از او بگریخت (صولی، 24-25) و چنان
هجایی برای همسایۀ دیگرش ابوالاَطْوَل سرود که وی را تا آخر عمر خانهنشین کرد
(ابوالفرج اصفهانی، 23/165-167)، اما در مرگ سوّاربن عبداللـه، قاضی بصره، مرثیهای
بسیار دلنشین سرود که 66 بیت از آن در الاوراق (صولی، 42-46) موجود است. از آثار و
زندگی ابان در بصره چیزی جز این نمیدانیم، اما باتوجه به اجتماع ادبی بصره در آن
روزگار و اسلوب شاعران هرزهگوی (الخُلَماء) سده 2ق/8م تردید نیست که وی در سلک اهل
میجُون بود و بیبند و باری و هرزگی را با ظرافت و ادب میآمیخت.
سرانجام، وی به امید پیوستن به دستگاه برمکیان ایرانینژاد در 180ق/796م (فروخ،
2/167) یا 176ق/792م (ایرانیکا، 59) روی به بغداد نهاد و دست به دامن مردی از
هاشمیان زد تا وی را به دربار وزیران راه نماید. وی در مدیحهای که برای برمکیان
سرود و به مرد هاشمی داد، نخست خویشتن را به توانایی در کتابت، حساب، خطبه، ادب،
اندرزگویی، شعر و نیز به به برازندگی هیأت ظاهری ستود، سپس به مدح برمکیان پرداخت و
به آن وسیله توانست به دستگاهشان راه یابد (ابوالفرج، 23/160). این روایت در همه
منابع از جمله اغانی به نقل از صولی (د 326ق/947م) آمده است، اما صولی که بیگمان
مهمترین منبع اخبار دربارۀ ابان است، خود روایتی بیشتر افسانهگون آورده است (صص
4-6) که با روایت یاد شده تفاوت دارد. برحسب این داستان، وی که نوجوان بود، با همان
قصیده به میان انبوه شاعران شد و عاقبت قصیده را به دست فضل رساند و از آن پس به
دستگاه برمکیان پیوست. گویی ابان، از آن به بعد، در رفتار خود تغییر عمدهای داد:
از زندگی شاعران ماجن و خلیع دوری گزید، هرگونه عادت ناشایست و عقیده ناصواب را از
دیگران پنهان داشت و از هرگونه بیبند و باری که موجب تهمت میشد، پرهز کرد، چنانکه
نویسندگان دورههای بعد، در حق او داوریهای متناقضی ابراز داشتند: صولی وی را
مسلمانی معتقد و نیکوکار دانسته و مینویسد که ابوزید انصاری (د 214ق/829م) از
تهمتی که به وی میزدند، به خشم آمد و گفت که وی هر شب قرآن میخوانده است، و از
دیگری نیز نقل میکند که وی تمام شب را به نماز میگذرانده است (صولی، 38؛ خطیب
بغدادی، 7/45)، و از فرزندش نیز نقل کردهاند که او به هنگام نماز لوحی در پیش روی
مینهاد، چون فارغ میشد، لوح را به شعر میآکند و باز به نماز میپرداخت (خطیب
بغدادی، 7/44). حتی یکی از محققان معاصر، او را از شیعیان آل علی(ع) انگاشته است
(ضیف، 3/332). از سوی دیگر، المعذّل او را در بصره به پیروی از دین مانی متهم کرد و
ابونراس در قطعهای بدو نسبت میدهد که گفته است: «سبحان مانی» (جاحظ، حیوان،
4/449؛ ابوالفرج، 23/156). جاحظ وی را از سلک هرزگان مشهور چون حَمّاد عَجْرَد و
مُطیعبن إیاس بیرون مینهد و در باب اعتقادات او میگوید: «نمیدانم چه گویمت» و
سپس بهمین مناسبت به بیان علل روانی گرایشهای دینی و عرفی مردم میپردازد (ص 451).
اینک، با اطلاعات نسبتاً فراوانی که از مفهوم زندقه در آن روزگار داریم، دیگر
نمیتوانیم به استناد هجای شاعران، ابان و امثال او را مانوی، مزدکی و زردشتی
بخوانیم. زندقه که در قرنهای 2 و 3ق/8 و 9م معنای واقعی خود را از دست داده بود،
زمانی علامت آزاداندیشی و ظرافت بود (نک: ابوالفرج، 18/181، 182) و زمانی وسیلۀ
اتهام و نابود کردن مخالفان. وَژدا فهرستی از متهمن به زندقه فراهم کرده، اما تنها
یک نفر را واقعاً زندیق (مانوی) دانسته است (پلا، 217, 220). به این قیاس، نظر طه
حسین نسبت به ابان (2/288) بسیار اغراقآمیز جلوه میکند.
ظاهراً ابان، در عین اینکه از زندگی پرنشاط و پرهیاهوی شاعران بغداد جدا نبود
(مثلاً مزاح او با ابن مُناذر)، باز میکوشید جانب احتیاط را فرو نگذارد، آنچنانکه
از هجاپردازی با ابونراس پرهیز میکرد. زمانی که ابن مُناذر در پاسخ مزاحی او را
هجا گفت، وی خود ساکت نشست و دست به دامن دیگران شد تا مانع منازعه شعری گردند
(ابوالفرج، 23/165). ابن معتز نیز مینویسد: وی بیش از سه بیت در هجای ابونواس
نسرود (ص 242) که آن هم از هرگونه واژۀ مستهجن تهی است، اگرچه صولی پنج بیت دیگر در
همین معنی از او نقل کرده (ص 12) که متضمن واژههای زشت است.
وی اندکی پس از آن که به دربار برمکیان راه یافت و به قول صولی (صص 5-6) از عهدۀ
آزمایش منشیگری برآمد، از خواص و مدّاحان آنان گردید. هم به تعلیم اعضای خاندان
برمکی پرداخت و هم طرف مشورت ایشان گردید. سپس کارش به جایی رسید که رئیس دیوان شعر
شد و از میان انبوه شاعران شعر و یا شاعری را که شایسته میپنداشت، در مرتبتی خاص،
به دربار عرضه میکرد و گویا پس از آن هم مقدار صلۀ آنان را معین میساخت (ابن عبد
ربه، 4/205). همین امر موجب شد که ابونواس از قضاوت وی در حق خویش به خشم آید و در
شعر معروفی او را به زندقه متهم کند.
در دستگاه برمکیان، ابان به کار تازهای دست زد که در ادبیات عرب، بهویژه در دوره
انحطاط، تأثیری شگرف داشت: گویند: یحیی برآن شد که کلیله و دمنه را از بر کند.
ابان، برای سهولت کار، پیشنهاد کرد که کتاب را به نظم برگرداند. یحیی نیز او را در
خانهای نهاد تا سراسر به این کار پردازد. سه ماه بعد (صولی، 2؛ ابن معتز، 4 ماه
بعد)، کلیله و دمنه در 000‘14 بیت (ابن معتز: قریب 000‘5 بیت) آماده شد. ابن معتز
داستان نظم کلیله و دمنه را به گونۀ دیگری بیان کرده میگوید: یحیی نخست ابونواس را
نامزد این کار کرد. ولی ابان با اندرزهای به ظاهر دوستانه، او را از این کار
بازداشت و خود آن را به انجام رساند. ابونواس بر وی و صلهای که دریافت کرده بود،
رشک برد و از آنجا میانشان دشمنی برخاست (ص 241). گویند در مقابل این کار، یحیی
000‘10 دینار و فضل 000‘5 دینار به وی بخشیدند و جعفر نیز خود را «راویۀ شعر او»
قلمداد کرد. از آن پس کلیله و دمنۀ منظوم، شهرت فراوان یافت. ابن معتز این «مزدوجه»
را که «در دست مردمان است»، دارای «الفاظی نیکو و شگفت» دانسته میافزاید «هیچکس
نتوانست لغزشی در آن یابد و بگوید که شاعر از الفاظ و معانی کتاب چیزی فرو گذاشته
است» (همانجا). از این کتاب جز دو بیت که در اغانی آمده، چیزی شناخته نبود تا اینکه
رفاعی (2/321)، 25 بیت آن را از نسخۀ خطی اوراق استخراج کرد و به چاپ رساند. سپس
اوراق با 76 بیتی که صولی آورده (صص 46-50) خود انتشار یافت (قاهره، 1934م).
اهمیت کلیله و دمنۀ منظوم در آن است که گویا برای نخستینبار اسلوبی را که اینک
«شعر تعلیمی» میخوانند و در زبان عرب، خاصه در دوره انحطاط رواج تمام داشت،
پیریزی کرد (رفاعی، 1/432؛ طه حسین 2/292؛ فارق، 56؛ پلا، 179). گویا موفقیت کتاب
کلیله و دمنه موجب شد که ابان در همین شیوه به کار ادامه دهد. آثاری که گویند او به
شعر برگردانده، اینهاست: 1. ارجوزه الصیام و الزکوه (ابن ندیم، 186: الاعتکاف به
جای الزکوه)، که ظاهراً بلافاصله پس از کلیله و دمنه نظم یافته است، زیرا گویند چون
فضل کلیله و دمنه را دید، از او خواست شعری نیز در زهد بسراید و او ارجوزه... را
سرود. صولی 27 بیت از آن را نقل کرده است (صص 51-52)؛ 2. ذات الحُلَل، از آن جز
همین نام که در اغانی ابوالفرج ٠23/155) و نیز کتابهای متأخرتر (چون تاریخ بغداد
خطیب بغدادی، 7/44) آمده چیزی نمیدانیم. همه گویند این شعر در باب «خلقت، امر
جهان، موضوعاتی در منطق و چیزهای دیگر» بوده است؛ 3-9. وی بسیاری از داستانهای کهن
ایران و هند را که ظاهراً پیشتر توسط ابنمقفّع به عربی برگردانده شده بود. به نظم
درآورد: بلوهر و بوذاسف، سندباد، کتاب حُلُم الهند، رسائل (ابن ندیم، 132، 186)؛
10. کتاب المنطق، شاید همان کتاب منطق ارسطو باشد که ابن مقفع از پهلوی به عربی
برگردانده بود (فارق، 51)؛ 11. الادب، که احتمالاً شامل الادب الصغیر و الادب
الکبیر ابنمقفع بوده است (همانجا).
اینک جا دارد از خود بپرسیم که آیا همۀ این آثار را به راستی ابان به شعر برگردانده
است، یا برخی را دیگران سرودهاند و بعدها به سبب شهرت ابان در این باب، به او نسبت
داده شده است.
از مجموعۀ آثار ابان، نزدیک به 600 بیت (558 بیت در الاوراق صولی، 1-52) در دست
است: 76 بیت از کلیله و دمنه، 27 بیت از ارجوزه الصیام، 100 بیت در نکت و بقیه در
مدح و رثا و هجا و نیز یادی از شهر فسا که نشان از اشتیاق او به زادگاه اجدادش دارد
(قس: فارق، 56).
از مجموعۀ این اشعار که معمولاً آنها را به دو قسم بَصْری و بغدادی بخش کردهاند،
چنین بر میآید که وی به روانگویی که ویژگی عمدۀ سبک «نوخاستگان» عصر عباسی است،
میل تمام داشت و به نیکی از عهدۀ این کار بر میآمد. از مدایح او آن اندازه در دست
نیست که بتوان قضاوتی استوار در آن باره کرد، اما مرتبۀ بلند سوار، در شمار قصاید
برازندۀ عرب است. آن دسته از اشعار او که «تعلیمی» میخوانند، سخت روان و ساده است،
چنانکه گویی برای جوانان و نوآموزان سروده است. در این کار او را ــ چنناکه گفتیم
ــ مبتکر دانستهاند. با اینهمه، باید به یاد داشت که بِشربن مُعْتَمِر (د
210ق/825م) و نیز علیبن داوود که کاتب زبیده همسر هارونالرشید بود، همین کتاب
کلیله و دمنه را به شعر برگرداندهاند (ابن ندیم، 205، 364).
بزرگان سدههای پیشین همه شعر او را ستودهاند. سخن ابن معتز را دربارۀ او پیش از
این نقل کردیم. همو میافزاید که ابان در همه احوال از ابونواس برتر بوده است (صص
241-242). جاحظ نیز که در اخلاقیات او با احتیاط سخن گفته، از نظر شعر او را از همۀ
نوخاستگان (المولّدون) برتر (حیوان، 4/451) و تقریباً همردیف بشّار دانسته است
(البیان و التبیین، 41)، اما پژوهشگران معاصر عرب نظر خوشی به وی ندارند (رفاعی،
1/432)؛ بهویژه طه حسین، نسبت به ابان، لحنی سخت خشونتآمیز دارد (1/285-296).
پایان کار او نیز در ابهام مانده است. بنا بر روایت ابوالفرج وی آرزو داشت به دربار
هارونالرشید بپیوندد و به همان ثروتی که مروانبن ابی حفصه یافته بود، برسد. حتی
از برمکیان گله داشت که چرا در معرفی او به هارون کوتاهی میکنند، اما بهانۀ
برمکیان آن بود که برای پیوستن به خلیفۀ عباسی، باید چون مروان، آل ابوطالب را هجا
گفت. وی نخست از این کار سر باز زد، اما بعد، قصیدهای در مدح هارون سرود و در آن،
همان مضمون بسیار معروف زمان عباسی، اولی بودن عم از ابن عم در ارث بردن از
پیامبر(ص) را به تفصیل بیان داشت و 000‘20 درهم جایزه گرفت (23/161)، اما از رابطه
او با خلیفه، جز مقدار بسیار اندکی شعر، چیزی باقی نمانده است و بیتردید اتصال او
با دربار هارون پایدار نبوده است. نیز اگر تاریخ مرگ او که منابع متأخر (ابن تغری،
د 874ق/1470م) در 200ق/816م ذکر کردهاند (2/167) درست باشد، نمیدانیم در فاصلۀ
میان سرنگونی برامکه (178ق/794م) تا آن زمان چه میکرده است.
خاندان ابان، همگی به شاعری مشهورند: لاحق نیای ابان، عبدالحمید پدر او، برادرش
عبداللـه، پسرش حمدان و نوادهاش ابان (صولی، 53 به بعد؛ مرزبانی، 477).
مآخذ: ابن تغری بردی، یوسف، النجوم الزاهره، مصر، 1963م؛ ابن عبدربه، احمدبن محمد،
العقد الفرید، به کوشش احمد امین و دیگران، بیروت، 1982م؛ ابن معتز، عبداللـه،
طبقات الشعراء، به کوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1956م؛ ابن ندیم، الفهرست، به
کوشش رضا تجدد، تهران، 1350ش؛ ابوالفج اصفهانی، علیبن حسین، الاغانی، قاهره،
1923م؛ بروکلمان، کارل، تاریخ الادب العربی، ترجمه عبدالحلیم النجار، قاهره، 1959م،
1/238؛ بغدادی، عبدالقادربن عمر، خزانه الادب، بولاق، 1299ق، 3/458؛ جاحظ، عمروبن
بحر، البیان و التبیین، به کوشش فوزی عطوی، بیروت، 1968م؛ همو، الحیوان، به کوشش
عبدالسلام محمد هارون، بیروت، 1388ق؛ جهشیاری، محمدبن عبدوس، الوزراء و الکتاب، به
کوشش عبداللـه الصاوی، قاهره، 1357ق/1938م، صص 147، 165؛ خطیب بغدادی، احمدبن علی،
تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتاب العربی؛ دانشنامه؛ رفاعی، احمد فرید، عصرالمأمون،
قاهره، 1346ق؛ صولی، محمدبن یحیی، الاوراق، به کوشش ج. هیورث دن، قاهره، 1934؛ ضیف،
شوقی، تاریخ الادب العربی، قاهره، 1966م؛ طبری، تاریخ، به کوشش محمد ابوالفضل
ابراهیم، قاهره، 1960-1968م؛ طه، حسین، من تاریخ الادب العربی، بیروت، 1401ق؛ فروخ،
عمر، تاریخ الادب العربی، بیروت، 1981م؛ مرزبانی، محمدبن عمان، معجم الشعراء، به
کوشش عبدالستار احمد خراج، قاهره، 1957م؛ نیز:
Fariq, Kh. A., »The poetry of Abān al –Lāhiqi«, JRAS, 1925; Iranica; Pellat,
Charles, Le mlieu basrien et formation de Ğāhz, Paris, 1953
آذرتاش آذرنوش