اَباقاخان، یا اَبْقاخان و بنابر نوشتۀ مورخان عرب زبان «ابغا»، دومین ایلخان از
ایلخانان مغول حاکم بر ایران و بزرگترین پسر هولاگوخان. او در 28 ارام آی یوندئیل
(ماه اول از سال سگ به تقویم ترکی مغولی) مطابق با جمادیالاول 631ق/فوریه 1234م
متولد شد و روز جمعه پنجم شون ای (ماه سیزدهم یا ماه کبیسه از ماههای مغولی)
هوکارئیل (سال گاو) مطابق 3 رمضان 663ق/19 ژوئن 1265م به سلطنت رسید (رشیدالدین،
3/95).
اباقا به هنگام وفات هولاگو (19 ربیعالآخر 663ق/8 فوریه 1265م) در مازندران بود.
وفات هولاگو در کنار آب جغاتو (زرینه رود) در نزدیکی مراغه اتفاق افتاد و امرا
بیدرنگ به رسم مغول راهها را بستند تا کسی نقل و انتقال نکند و کس به دنبال اباقا
که پسر بزرگتر بود فرستادند و ارغون آقا را که مدبّر کارهای او بود نیز طلب کردند.
یوشموت (یُشْموت) پسر دوم هولاگو از جانب پدر حاکم دربند و اران بود و به همین جهت
زودتر از اباقا یعنی 8 روز پس از مرگ پدر خود را به مراغه رسانید و چون از مشاهدۀ
اوضاع دریافت که همۀ امرا میل به سلطنت اباقا دارند، پس از دو روز بازگشت.
اباقا در 19 جمادی الاول 663ق/9 مارس 1265م به اردو رسید و امرای بزرگ به استقبالش
رفتند. ایلکانویان و امرای دیگر مخصوصاً سکتورنویان و سونجاق (سوغنجاق) آقا بیش از
همه به ولایت عهد و جانشینی اباقا گواهی دادند. اباقا مطابق رسم مغول در اینگونه
موارد امتناع میکرد و میگفت بیاجازۀ قوبیلای قاآن (خان بزرگ) چگونه میتوان بر
تخت نشست. سرانجام پس از اصرار شاهزادگان و امرا چنانکه مذکور شد در 3 رمضان
663ق/19 ژوئن 1265م به طالعی که خواجه نصیرالدین طوسی اختیار کرده بود. در کنار
چغان ناوور (دریاچه سفید) واقع در فراهان بر تخت نشست و همۀ مراسمی که مغول در موقع
تاجگذاری بر پای میدارند، دربارۀ او نیز به عمل آمد و رسماً به ایلخانی و جانشینی
هولاگو برگزیده شد، اما برای رعایت ادب و احترام تا وصول ایلچیان خان بزرگ قوبیلای
و اعلام یرلیغ (فرمان) او به جای تخت بر صندلی مینشست (همو، 3/100-102) و چون
ایلچیان قاآن یا خان بزرگ در 669ق/1270م برای اعلام و تأیید سلطنت او رسیدند،
اباقاخان بار دیگر روز چهارشنبه 10 ربیعالآخر همان سال (26 نوامبر 1270م) در موضع
جغاتو تاجگذاری کرد و بر تخت نشست.
تعیین امرا و حکام: اباقا پس از جلوس، برادر خود یشموت را با لشکری تمام به جانب
دربند و شروان و مغان، و برادر دیگرش تبسین (توبسین) را با لشکری دیگر به جانب مشرق
فرستاد و مازندران و خراسان را تا کنار جیحون به او داد و توقو (طوغو) بیتکچی را با
توداون (تداون، تتاون) به روم (آسیای صغیر) گسیل کرد و دوربای نویان را به دیار بکر
و دیار ربیعه فرستاد و گرجستان را به شیرامون پسر جورماغون سپرد و اینجوها (املاک
خاصه) را به التاجو آقا، و بغداد و فارس را به سونجاق (سوغنچاق) آقا داد و ارغون
آقا را که مُقاطع ممالک بود (یعنی امور مالی همه به دست او بود) به همان شغل خود
مقرّر داشت و وزارت را به قرار زمان هولاگو به شمسالدین صاحب دیوان محمد جوینی
سپرد. عطاملک جوینی، برادر شمسالدین صاحب دیوان را به نیابت سونجاق آقا به حکومت
بغداد و عراق منصوب ساخت و وزارت خراسان را به خواجه عزّالدّین طاهر و پس از او به
پسرش وجیهالدین مفوّض گردانید. ولایت فارس و حکومت آن بهعهده اتابکان بود و
شمسالدین تازیگوی مأمور مالیات آنجا بود. کرمان را به ترکان خاتون سپرد و تبریز را
به ملک صدرالدین و دیار بکر را به جلالالدین طریر و ملک رضیالدین بابا، و اصفهان
را با بیشتر ولایات عراق عجم به خواجه بهاءالدین محمّد پسر شمسالدین صاحب دیوان
داد. حکومت سیستان و نیمروز در دست ملک شمسالدین کرت بود و اگرچه گرجستان را به
شیرامون داده بود، اما حکومت آنجا در دست حکام محلّی گرجی و در آن زمان در دست
داوود و پسرش صادون یا سودون بود. قرارگاه تابستانی او در الاطاغ (الاطاغ
آذربایجان، تخت سلیمانی کنونی) و سیاه کوه، و قرارگاه زمستانی او ارّان و بغداد بود
(همو، 3/102-103).
سیاست خارجی: مصاف در سه جبهه:
1. روابط با اردوی زرّین (خانهای دشت قپچاق): از زمان هولاگو دولت ایلخان دو رقیب و
دشمن سرسخت در شمال و مغرب پیدا کرده بود: اردوی زرین در شمال و دولت ممالیک مصر در
مغرب که قدرت خود را تا شام و سوریّه بسط داده بود و در برابر هجوم مغول به سوی شام
همچون سدّی استوار بود و از برآورده شدن آرزوی ایلخانان یعنی تصرف شام و سوریه و
مصر جلوگیری می کرد، اما دولت ایلخانِ دشت قبچاق در برابر الخانان حالت تهاجمی
داشتند، زیرا دربند و ارّان و آذربایجان را حق خود میپنداشتند و میگفتند چنگیز در
تقسیم امپراطوری مغول میان پسران خود این قسمت را به جوجی و فرزندان او داده است.
به همین جهت و نیز از آن رو که بسیاری از ایشان به اسلام گرویده بودند به بهانۀ
آنکه میخواهند انتقام برانداختن خلافت عباسی را از ایلخانان بگیرند در مواقع فرصت
به دربند و اران و حتی آذربایجان حمله میکردند. این عمل در سرتاسر حکومت ایلخانی
در ایران و تا مدتی پس از آن ادامه یافت، اما نتیجهای نداد.
جنگ میان هولاگو و بَرکه (بَرکای)، خان مسلمان دشت قبچاق، به شکست هولاگو انجامید و
او از این شکست پریشان خاطر و ناراحت شد و در تدارک جبران ان بود (رشیدالدین،
3/89). پس از مرگ هولاگو در 663ق نوقای فرمانده قوای بَرکه در حمله به دربند و اران
مصمم گردید و چون اباقا از این امر مطلع شد برادر خود شاهزاده یشموت را به دفع او
نامزد ساخت. یشموت در 663ق/19 ژوئیه 1165م مطابق با 4 آلتینج آیهو کارئیل (ماه ششم
از سال گاو) عازم جنگ با نوقای گردید (همو، 3/104) و در 20 صفر 664ق/اول دسامبر
1265 در کنار آقسو که مغولان آن را چغان موران میخواندند جنگ درگرفت. در این جنگ
تیری به چشم نوقای خورد و لشکر او منهزم شد. در این میان برکه با 000‘300 سوار به
یاری نوقای شتافت و اباقا نیز روی به سوی او نهاد، اما در این سوی رود کُرْ متوقف
گردید و دستور داد تا پلها را بریدند. برکه پس از 14 روز اقامت در آن سوی رود
نتوانست از آب بگذرد و عازم تفلیس شد تا شاید در آنجا گذرگاهی از رود کُر پیدا کند،
ولی در راه بیمار شد و درگذشت. جنازۀ او را به شهر سرای بردند و در آنجا به خاک
سپردند و لشکریان او پراکنده شدند. اباقا در همان سال بفرمود تا در کنار رود کُر از
«دالان ناوور» تا «گردمان» سیپه (دیوار و مانع) بستند و خندقی ژرف کندند و جمعی از
سپاهیان را به محافظت آن گماشت (همانجا).
دالان ناوور در مغولی به معنی «70 دریاچه» است و مراد از آن ظاهراً «بحیرۀ شمکور»
است که به گفتۀ حمداللـه مستوفی (ص 218) یک شعبه از رود کر به این دریاچه میریزد.
مراد از «گردمان» نیز دشت گردمان چای است. گردمان چای در مشرق گوگ چای به رودخانه
کُرْ میریزد (مینورسکی، 407) و بنابراین ظاهراً اباقاخان آن قسمت از کُرْ را که
میان ملتقای رود گردمان و مصب آن به دریاچۀ شمکور بوده دیوار بسته بوده است. چون
اباقا از کار دربند فارغ شد، شهزاده منکو تیمور را با سماغر نویان و اولجای خاتون
آنجا رها کرد و در زمستان 665ق/1267م عزم خراسان کرد و زمستان را در مازندران و
گرگان گذرانید (رشیدالدین، 3/104).
مورخان عرب جنگ میان اباقا و برکه را با مرگِ برکه پایان یافته نمیدانند، بلکه
میگویند این خصومت و نزاع میان اباقا و جانشین برکه، منکو تیمور پسر طغان پسر
باتو، نیز ادامه یافت. رمزی به نقل از عینی در حوادث سال 666ق/1268م میگوید که
الملک الظاهر (بَیْبرس، رکنالدین بند سپید قدار سلطان مصر) نامهای به منکو تیمور
در تسلیت مرگ برکه و تهنیت سلطنت خود او نوشت و او را به جنگ با اباقا برانگیخت. پس
از آن میان اباقا و منکو تیمور جنگهای زیادی واقع شد و اباقا وی را شکست داد و
غنیمت فراوانی از او گرفت (2/456). نظیر همین مطلب را رمزی از ذهبی در حوادث سال
665ق نقل میکند و بنای سیپه را در کنار رود کر به زمان منکو تیمور نسبت میدهد.
وصّاف هم مانند مؤلفان عرب از جنگ میان اباقا و منکو تیمور خبر میدهد و میگوید:
بعد از درگذشت برکه اغول، پسرش منکو تیمور (این نسب اشتباه است) قائم مقام گشت... و
میان ایشان چندبار نبرد اتفاق افتاد و یکبار هنگامی که 000‘30 تن از سواران
اباقاخان از روی کر می گذشتند، یخ درهم شکست و همگی غرق شدند. بعد از آن چون
اباقخان را کثرت لشکر و جسارت ایشان معلوم شد، از این سوی دربند دیواری کشید که آن
را سیبا گویند و به جهت آن مداخلۀ لشکر قبچاق متعذر گردید (وصاف، 1(1)/51).
رشیدالدین (3/89) داستان گذشتن سپاه اباقا از روی یخ و شکستن آن را در ربیعالاول
661 و به زمان جنگ هولاگو با برکه مربوط میداند و نام این رودخانه را تِرِک می
گوید و ظاهراً همین درست است و وصاف وقایع زمان هولاگو را با وقایع زمان سلطنت
اباقا اشتباه کرده است.
2. جنگ در مشرق: پس از مرگ منکوقاآن، خان بزرگ مغول، در محرم 655/ژانویه و فوریه
1257م، میان نوادگان و شاهزادگان چنگیزی در سرتار امپراتوری وسیع چنگیزخان اختلاف
افتاد که تفصیل آن در کتب تاریخ مغول، مانند جامع التواریخ و تاریخ وصاف مذکور است.
اولاد جغاتای که در ماوراءالنهر سکونت داشتند، سهم خود را از امپراتوری بزرگ
چنگیزخان در مقایسه با سهم اولاد اوگتای و تولی و جوجی ناچیز دانستند. بَراق نبیره
جغاتای (یعنی پسر بیسوتَوا پسر مواتوکان پسر جغاتای، قس: رشیدالدین، بلوشه، 168) پس
از آنکه در اوایل 663ق/1264م در اوزگند بر تخت نشست با قایدو (قَیْدو) پسر قاشی یا
غازی پسر اوگتای که در مغولستان بود به مخالفت برخاست و سرانجام شکست خورد و چون
میخواست شهرهای ماوراءالنهر را غارت کند، قایدو و قبچاق و برکاجار (از اردوی زرین)
صلاح در آن دیدند که با او از درِ آشتی درآیند و سهم او را از میراث چنگیزخان معین
سازند. در بهار 667ق/1269م شاهزادگان مغول در تلاس و گنجک گرد آمدند و قرار بر آن
نهادند که دوسوم ماوراءالنهر را به براق بدهند، اما براق بعدها به این قسمت راضی
نشد و درصدد برآمد که به متصرفات اباقاخان در ایران بتازد و در نهان پیامی به
عموزادۀ خود نکودار که در آذربایجان نزد اباقاخان به سر میبرد فرستاد و او را از
قصد خود آگاه کرد. نکودار خواست تا برای پیوستن به براق از راه شمال دریای خزر به
ماوراءالنهر رود، اما اباقا از قصد او آگاه شد و لشکری برای گرفتن او فرستاد. پس از
جنگی که درگرفت، نکودار شکست خورد و به داوود، پادشاه گرجستان پناهنده شد، اما
داوود به او پبغام فرستاد که از گرجستان بیرون رود، زیرا گرجستان در حقیقت از ممالک
تابع ایلخان ایران بود. نکودار به ناچار در ربیعالاول 668ق/اکتبر و نوامبر 1269م
با زن و فرزند نزد اباقا رفت و اباقا او را بخشود، اما 6 تن از امیرانِ او را به
یاسا رسانید و خود او را در یکی از جزایر دریاچۀ اورمیه زندانی ساخت تا آنکه پس از
شکست براق آزادش کرد (وصاف، 1(1)/67-69، 71-72). براق و قایدو در زمستان 665ق/1267م
ــ به گفتۀ وصاف در اواخر 666ق/1268م ــ مسعودبیک پسر محمود یلواج را در ظاهر برای
تصفیۀ حساب اینجوهای (املاک خاصۀ) ایشان و در باطن برای جاسوسی و اطلاع از اوضاع
داخلی قلمرو اباقاخان نزد او فرستادند. مسعودبیک برای رعایت احتیاط بر سر راه خود
در هر منزل دو سر اسب با معتمدی گماشته بود. چون آوازۀ وصول او به ایران رسید،
خواجه شمسالدین صاحب دیوان به استقبال او شتافت، ولی مسعودبیک به او اعتنایی نکرد
و در حضور اباقا بالا دست همۀ امیران، بجز ایلکانویان، نشست. اباقاخان دستور داد که
صورت حسابی را که او میخواست در یک هفته تمام کنند و به او بدهند. اما مسعودبیک
تعجیل داشت و اجازۀ بازگشت خواست. یک روز پس از بازگشت او خبر آمد که سپاهیان براق
در کنار جیحون دیده شدهاند و اباقا دریافت که مسعودبیک برای جاسوسی آمده بوده است
و بیدرنگ کس به دنبال او فرستاد، اما او که رعایت احتیاط کرده و در هر منزل دو اسب
آماده نهاده بود، خود را به سرعت به آن سوی جیحون رسانید و فرستادگان اباقاخان
نتوانستند به او برسند (وصاف، 1(1)/69-70؛ رشیدالدین، 3/105).
بنا بر گفتۀ رشیدالدین (3/113-115) اباقاخان در تابستان سال 668ق عازم جنگ با براق
گردید. براق نیز که به کنار جیحون آمده بود به قایدو پیغام فرستاد و از او یاری
خواست. قایدو دو شاهزاده از نبیرههای اوگتای قاآن را به نامهای قبچاق و جبات یا
جبا به یاری او فرستاد، اما در نهان به ایشان سپرد که در پی بهانهای برای بازگشت
باشند. ملک شمسالدین کَرْت، امیر هرات نیز به ایشان پیوست. مقصودِ قایدو از سفارش
مذکور آن بود که نمیخواست براق در جنگ با اباقاخان پیروز شود، بلکه میخواست با
شکست او از شر تاخت و تازهای او در دشتهای ترکستان در امان باشد. پس از آنکه براق
از جیحون گذشت، روزی در اردوی او و در حضور او میان یکی از امیران بزرگش به نام
جلایر تای با شاهزادۀ قبچاق مشاجرهای درگرفت. قبچاق خود را به بیابان رسانید و
دسترسی به او ممکن نشد. پس از آن جبات نیز از پیش براق بگریخت و ملک شمسالدین کرت
نیز چون غارتگری و ستمپیشگی براق و سپاهیان او را دید به هرات بازگشت و در قلعه
رفت و منتشر ماند تا ببیند اوضاع به کجا خواهد انجامید.
به گفتۀ وصاف (1(1)/71) براق پس از گذشتن از جیحون در راه به هر کجا که رسید دست به
غارت گشود و حتی شهر بخارا را نیز از این غارت در امان نگذاشت. پس از آنکه به
خراسان رسید با لشکر شاهزاده تبسین، برادر اباقا، به نبرد پرداخت و او را منهزم
ساخت. اباقا نیز به قول وصاف با پنج تومان لشکر (000‘50) روی به خراسان نهاد و برای
آنکه براق را به حیله به دام اندازد، آوازۀ مراجعت درانداخت و یکی از جاسوسان براق
را که گرفته بود آزاد کرد تا این خبر دروغ را به براق ببرد. براق که از شنیدن این
خبر خوشحال شده بود بیدرنگ به راه افتاد و روی به هرات نهاد، ولی به دستور ملک
شمسالدین کرت دروازۀ هرات را به روی او نگشودند و او ناگزیر از آب هرات گذشت. در
راه خیمه و خرگاه لشکریان اباقاخان را دید که خالی گذاشته و رفته بودند، پس دستور
داد تا همه را غارت کردند و به راه افتادند. اما پس از دو فرسنگ به ناگاه دریافتند
که لشکر اباقاخان آنجاست و ناگزیر در کنار هریوه رود فرود آمدند و آماده پیکار
شدند. براق به جهت آماده نبودن اسبان چندان مستعد کارزار نبود و خود را گرفتار دام
بلا دید، ولی دو تن از امیران دلیر و جنگجوی او به نامهای جلایرتاس و مرغاول او را
دلداری دادند و به جنگ تشویق کردند. آنگاه جنگی هولناک درگرفت و در آن امیر مرغاول
سردار نامی براق کشته شد و براق شکست خورد و بسیاری از سپاهیان او به قتل رسیدند و
فقط خود او توانست با جمعی اندک از جیحون بگذرد، اما دچار سکته و فلج گردید و بدنش
از کار افتاد. جنگ اباقا و براق در اول ذیحجه 668ق/22 ژوئیه 1270 اتفاق افتاد
(وصاف، 1 (1)/73، 75).
3. اباقا و هیتوم، پادشاه ارمنستان کوچک (کیلیکیه): در جنوب آسیای صغیر و در قسمت
پایین رودهای جیحان و سیحان که به نام کیلیکیه یا قیلیقیا خوانده میشد از قرن
چهارم هجری یا اوایل قرن 10 میلادی مهاجرنشینی ارمنی تشکیل شد که بعدها وسعت یافت و
نام ارمنستان صغیر به خود گرفت. بدینسان دولتی نیمهمستقل ارمنی به وجود آمد که
ابتدا از حکومتهای مقتدر اسلامی مجاور حمایت می کرد، اما پس از وقوع جنگهای صلیبی و
آمدن اروپائیان به فلسطین و سرزمینهای مقدس، این امیرنشین ارمنی به تدریج جانب
مسیحیان را گرفت. پادشاه ارمنستان صغیر یا کیلیکیه در زمان هولاگو، هیتوم اول یا
هیتون بود که ابوالفداء (2/3) انو را هیتومبن قسطنطین بن باسیل میخواند (این نام
در مختصرالدول ابن عبری، 285، به صورت معرب حاتم درامده است). هیتوم معاصر اباقا
نیز بود و با مسیحیان صلیبی و اباقا در برابر ممالیک مصر ایستاد و درحقیقت در مقابل
الملک الظاهر بَیْبَرْس متحد اباقا محسوب میشد.
الملک الظاهر که با صلیبیان نیز در جنگ بود و از مناسبات هیتوم با ایشان در خشم بود
در 664ق/1266م سپاهی فراوان تحت فرماندهی ملک منصور صاحب حماه برای حمله به کیلیکیه
فرستاد. مؤلف مختصرالاول (ابن عبری، همانجا) مینویسد که مقصود او طلب طاعت و جزیه
از هیتوم بود تا بتواند از بلاد او اسب و استر و گندم و جو و آهن بخرد. اما پادشاه
ارمنستان از ترس مغول اجازۀ چنین تجارتی را نمیداد. هیتوم پس از شنیدن حرکت سپاه
مصر از بلاد خود خارج شد و به «روم» یعنی نزد سلاجقۀ روم رفت تا از امیر مغول،
توقوبیتکچی، که نایب اباقا در آنجا بود، یاری بخواهد (مؤلف مختصرالدول نام این امیر
را «نفجی» نوشته است که مسلماً محرف است)؛ اما امیر مغول به بهانۀ نداشتن اجازه از
اباقا از این یاری خودداری کرد. در ارمنستان یعنی کیلیکیه برادران و فرزندان و
امرای هیتوم به دفاع پرداختند، اما شکست خوردند. یکی از پسران هیتوم به نام توروس
کشته شد و پسر دیگرش به نام لئو یا لئون (لیفون) اسیر گردید. در این میان هیتوم با
سپاهی از مغول و روم به سیس (پایتخت کیلیکیه) رسید، ولی این در حالی بود که مصریان
آنجا را غارت و ویران کرده بودند.
در 666ق/1268م الملک الظاهر، پادشاه مصر، با هیتوم صلح کرد به این شرط که الملک
الظاهر لئو پسر هیتوم را آزاد کند و هیتوم نیز از اَباقا بخواهد که سنقر اشقر را که
یکی از امرای نامدار مصر بود و در زمان هولاگو اسیر مغول شده بود آزاد کند و نیز
بعضی از شهرها و قلاع کیلیکیه را به مصریان بدهد. هیتوم در 668ق پیش اباقا رفت و به
زاری از او درخواست کرد که سنقر اشقر را آزاد کند. هیتوم در بازگشت از پیش اباقا
دختر خود را به معینالدین پروانه یکی از امیران بسیار بانفوذ سلجوقیان روم داد و
در 669ق سنقر اشقر را که از ایران آزاد شده بود، نزد الملک الظاهر فرستاد و این یک
نیز پسر او را آزاد ساخت (ابن عبری، 286). به گفتۀ ابوالفداء (2/7) هیتوم در 669ق
وفات یافت و پسرش لئون به جایش نشست. مؤلف مختصرالدول می نویسد که هیتوم برای تشکر
از کمک به آزادی فرزندش نزد اباقا رفت و از سلطنت استعفا کرد و از او خواستتا پسرش
به جای او به سلطنت گماشته شود (ابن عبری، همانجا).
روابط اباقاخان با مصریان: روابط ممالیک مصر با دولت ایلخانی مغول در ایران خصمانه
بود. هولاگو و اباقا درصدد گسترش امپراتوری از سواحل فرات به سوی شام و فلسطین و
مصر بودند و دولت ممالیک مصر به عنوان حامی اسلام، همچون سدی در برابر این سترش
ایستاده و در مقابل مطامع مغول روش دفاعی در پیش گرفته بود. الملک الظاهر بَیْبَرْس
بُنْدُقدار پس از کشتن الملک المظفر قُطُز (قُتَزْ، قُدُزْ) در ذیقعدۀ 658ق/اکتبر
1260م به سلطنت رسید. الملک المظفر قطز همان بود که در 658ق در عینالجالوت لشکر
هولاگو را شکست سختی داده بود و هولاگو که از این شکست سخت اندوهناک بود، اندیشۀ
انتقام در سر میپرورد که عمرش وفا نکرد و درگذشت.
مقریزی (1(2)/553) در حوادث سال 664ق/1266م مینویسد که در این سال فرستادگان ابغا
(اباقا) با هدایا نزد الملک الظاهر بیبرس آمدند و طلب صلح کردند. ظاهراً آمدن
فرستادگان اباقا نزد بیبرس برای اعلام جلوس و سلطنت اباقا بوده است، نه برای طلب
صلح؛ زیرا اباقا همان سیاست توسعهطلبی هولاگو را دنبال می کرد و با دولت اسلامی
مصر سرِ دشمنی داشت و به همین جهت با صلیبیون سواحل مدیترانه شرقی روابط خوبی داشت.
در خصومت میان ایلخانان ایران و ممالیک مصر خانهای اردوی زرین یا دشت قبچاق به جهت
رقابت با ایلخانان در اران و آذربایجان جانب مصریان را داشتند و اباقا که مسلمان
نبود و طرفدار مسیحیان بود، متحد و دوست صلیبیان و شاهان ارمنستان کوچک یا کیلیکیه
بهشمار میرفت.
در 5 جمادیالاول 671ق/28 نوامبر 1272م به مصر خبر رسید که لشکریان اباقاخان در پای
قلعۀ بیره آمده و برای تصرف آن منجنیقها نصب کرده (مقریزی، 1(2)/606) و گذرگاههای
فرات را گرفتهاند. شهر بیره (بیره جیک امروز، واقع در جنوب ترکیه) درست در محلی
واقع شده است که رودخانۀ فرات از مجاری تنگ کوههای توروس بیرون میآید و قابل
کشتیرانی میگردد. ملک ظاهر نخت عدهای از سپاهیان را از پیش فرستاد و خود در 18
جمادیالاول همان سال به راه افتاد تا به کنار فرات رسید و مشاهده کرد که مغولها در
کنار فرات ایستادهاند. پس قایقهایی را که با خود آورده بود، به آب انداخت و
سپاهیان نیز به آب زدند و در حالی که عنان اسبها را گرفته بودند از پاروی قایقها به
جای نیزه استفاده کردند و در جنگ سختی که درگرفت مغولها را شکست دادند. ملک ظاهر
وارد بیره گردید و به نایب بیره و مردم آن که در جنگ فداکاری کرده بودند، پاداش
مالی داد و خود در سوم جمادیالآخر 671ق/26 دسامبر 1272م با اسیران مغول وارد دمشق
گردید (مقریزی، 1(2)/607).
در تاریخ وصاف محاصرۀ بیره از سوی اباقا و آمدن ملک ظاهر بر کنار فرات جزو وقایع
سال 679ق آمده است و آن مسلماً اشتباه است. وصاف دربارۀ جنگ بیره تفاصیلی دارد که
در کتب تاریخنویسان عرب نیامده است؛ از جمله آنکه می گوید ملک ظاهر برای عبور از
فرات 000‘35 شتر به آب انداخت و لشکریان او از زیر شکم شتران به آن سوی فرات گذر
کردند (وصاف، 1(1)/88-89).
روابط با سلجوقیان روم و داستان معینالدین پروانه: چنانکه اشاره شد، قسمت
سلجوقینشین آسیای صغیر، مانند گرجستان و فارس و کرمان با آنکه پادشاهانی از خود
داشت از ایلخانان مغول اطاعت میکرد و اباقا پس از جلوس، دو تن از امرای بزرگ خود
را با سپاهی برای نظارت و مراقبت در امر اطاعت سلجوقیان روم به آنجا فرستاده بود.
معینالدین سلیمان بن علی بن محمد دیلمی معروف به معینالدین پروانه از دولتمردان
کاردان و کارآزموده و نیرنگساز دربار سلجوقیان روم بود. مقام او در دربار رکنالدین
قلیج ارسلان بن کیخسرو چنان بالا گرفت که رکنالدین از وی بیمناک گردید و قصد جان
او کرد، اما معینالدین پروانه با امیران مغول که در دربار قلیج ارسلان بودند
همداستان گردید و او را گرفت و با زِهِ کمان خفه کرد و پسرش غیاثالدین را که کودکی
خردسال بود به جای او به سلطنت برنشاند (666ق/1268م). پس از چندی میان پروانه و
فخرالدین علی وزیر خصومت افتاد و معینالدین او را گرفت و در 670ق در قلعۀ عثمانجق
حبس کرد، اما این خصومت پس از چندی به وساطت اباقاخان برطرف گردید.
در 675ق/1276م پسر اباقاخان با خواهر سلطان غیاثالدین به نام سلجوقی خاتون ازدواج
کرد و معینالدین پروانه با جمعی از بزرگان عروس را به آذربایجان نزد داماد بردند.
در غیاب معینالدین یکی از امرا به نام امیر شرفالدین بن خطیر سر به عصیان نهاد و
برادر خود ضیاءالدین بن خطیر را برای درخواست یاری نزد الملک الظاهر بیبر به مصر
فرستاد. همین واقعه است که در جامع التواریخ (رشیدالدین، 3/143-144) مذکور است و در
آنجا چنین آمده است که در 674ق «ضیاءالدین پسر خطیر» و پسر پروانه (!) با صد کس از
ولات روم به جانب شام پیشبند قدار (الملک الظاهر) رفتند و او را بر عزم روم تحریض
کردند. اینکه نویسندۀ «جامع التواریخ» «پسر پروانه» (یعنی معینالدین) را نیز از
جمله کسانی میداند که نزد بندقدار رفتند، اشتباه است، زیرا معینالدین پروانه در
آن هنگام با وزیر و سلجوقی خاتون خواهر سلطان غیاثالدین به اردوی اباقاخان در
آذربایجان رفته بودند و به تفصیلی که در تواریخ مسطور است از آن جمله در تاریخ ابن
بیبی (صص 662 به بعد) شرفالدین و ضیاءالدین پسران خطیر در غیاب ایشان سر به شورش
برداشتند و ضیاءالدین با جمعی از امرا روی به مصر نهاد. پس پروانه یا پسر او چگونه
میتواند بر ضد خود از مصریان کمک بخواهد؟ مقریزی که این واقعه را در شمار وقایع
سال 674ق آورده است (1(2)/621) سپس میافزاید که در 675ق به هنگامی که بیبرس از کرک
به دمشق بازگشته بود، امرایی از روم که از پروانه (و به گفتۀ او «برواناه») در خشم
بودند، نزد او آمدند و از جمله این امیران حسامالدین بَیَنْجار رومی و پسرش بهادر
و احمدبن بهادر با 12 تن از امیران روم و زنان و فرزندانشان بودند و دو تن از امرای
مغول نیز با ایشان بودند. پس از بازگشت پروانه از ایران، سپاه مغول در روم
شرفالدین پسر خطیر را دستگیر کردند و به قتل رسانیدند و اوضاع آشفته آن سامان را
آرامش دادند که ناگهان خبر هجوم ملک ظاهر به آسیای صغیر و متصرفات سلجوقیان روم
رسید (همان، 625).
به گفتۀ مقریزی ملک ظاهر پس از آنکه امیران روم در دمشق پیش او آمدند و او به مصر
بازگشت تصمیم گرفت تا به اسیای صغیر حمله کند و با سپاهی مجهز روی به آن دیار نهاد.
سپاه مغول به سرکردگی توقو (طوغو) پسر ایلکای نویان و برادرش اورقتو و توداون (در
مقریزی، تتاون) پسر سودون در اُبْلُسْتین با ابلستان آمده کارزار شدند و معینالدین
پروانه نیز با سپاه روم با ایشان بود. سپاه مغول 11 طُلْب (هر طُلْب بیش از 000‘1
سوار) بودند و سپاه روم طُلْبی جداگانه داشتند (1(2)/628).
جنگ در 10 ذیقعدۀ 675ق/15 آوریل 1277م در بیابان هوتی از ابلستین روی داد و لشکر
مغول شکست سختی خورد و توقو و توداون کشته شدند و پروانه گریخت و به قیساریه رفت و
از آنجا سلطان غیاثالدین را برداشته رهسپار توقات گردید. در این جنگ ضیاءالدین پسر
خطیر نیز که در سپاه مصریان بود، کشته شد (همو، 1(2)/628-629). ملک ظاهر بیبرس پس
از این پیروزی نمایان وارد قیساریه شد و منتظر بود تا پروانه پیش او برود، ولی
پروانه از ترس اباقا نزد او نرفت و با نوشتن نامهای او را تهنیت گفت. ملک ظاهر از
او خواست که به قیساریه نزد او برود، ولی پروانه که از اباقا کمک خواسته بود همچنان
در رفتن درنگ کرد. ملک ظاهر اموال پروانه و نیز اموال زن او گرجی خاتون را که قیمت
زیادی داشت، تصرف کرد و از قیساریه بیرون شد و از اُبلستین گذشت تا اجساد کشتگان را
ببیند. در آنجا به دفن کشتگان سپاه خود دستور داد، اما کشتگان مغول را همچنان بر
جای گذاشت و می گویند جمعی از کشتگان سپاه خود را نیز دفن نکرد تا مغولها تلفات
سپاه او را کمتر از واقع پندارند (مقریزی، 1(2)/631-632). به گفته رشیدالدین
(3/144)، اسبان سپاه مصر در مراجعت دچار «طَبَقه» (نوعی بیماری اسب) شدند و بسیاری
از لشکریان او پیاده ماندند. در فتحنامهای که به انشای قاضی محییالدین دربارۀ این
جنگ در صبح الاعشی مذکور است، نیز از کمی علوفه برای اسبان مصری سخن رفته است. در
این نامه از نامهای که معینالدین پروانه به ملک ظاهر نوشته و در آن از مسیر او از
قیساریه سؤال کرده، یاد شده و آمده است که ملک ظاهر در پاسخ نامۀ پروانه او را به
عهدشکنی متهم داشته است. بدین معنی که پروانه به ملک ظاهر نامه نوشته و او را به
بلاد روم خوانده، اما پس از آمدن ملک ظاهر خود را از او پنهان کرده است. در این
فتحنامه از جملۀ اسیران پسر معینالدین پروانه و نوادۀ دختری پروانه و مادر پروانه
را نیز نام برده است (قلقشندی، 14/139 به بعد).
چون خبر شکست سپاه مغول به اباقا رسید، بیدرنگ از تبریز به راه افتاد و روی به
دیار روم نهاد و چون به ابلستین رسید و کشتگان سپاه مغول را دید، به گریه افتاد و
از جهت کشته شدن توقو و توداون به غایت اندوهناک گردید و از سر خشم فرمود تا ولایات
روم را خراب کنند. شمسالدین صاحب دیوان که همراه بود چند شهر را باز خرید و از قتل
نجات داد، اما به دستور اباقا یک نیمۀ سیواس را غارت کردند. شمسالدین صاحب دیوان
شفاعت کرد که بر جان مردم ببخشاید و بر جرم خاص عقوب عام نفرماید. شفاعت او پذیرفته
شد و اباقا از سر خون ایشان درگذشت (رشیدالدین، 3/144-145).
اباقاخان میخواست به شام برود و با ملک ظاهر بجنگد، اما چون تابستان بود امرا و
سپاهیان او در خواست کردند که این لشکرکشی را به آخر پاییز یا اول زمستان موکول
کند. اباقا پذیرفت و نامهای تهدیدآمیز به ملک ظاهر نوشت، ملک ظاهر در دمشق بود که
خبر حرکت اباقا را به سوی شام شنید و آمادۀ مقابله با او گردید، اما چون خبر بازگشت
او را شنید، او نیز از حرکت منصرف گردید. پس از آن ملک ظاهر بیمار شد و 13 روز بعد
در 17 محرم 676ق/20 ژوئن 1277م درگذشت و به قولی مسموم شد.
هنگامی که اباقاخان در روم بود، معینالدین پروانه را به گرفتن قلعه کوغونیه فرستاد
و چون پروانه از عهدۀ آن بر نیامد، اباقا در خشم شد و او را زندانی ساخت. چون به
آلاداغ رسیدند، ایلچیان اباقاخان که از نزد ملک ظاهر باز میگشتند، نامههایی را که
پروانه به او نوشته بود و او را به حمله به روم و بلاد سلجوقیان برانگسخته بود با
خود آوردند و به اباقا نشان دادند. ملک ظاهر با ارسال این نامهها برای اباقا
خواسته بود تا انتقام پیمانشکنی پروانه را از او بگیرد. در این میان زنان توداون و
توقو که کشته شدن شوهران خود را در جنگ و شکست سپاه مغول را نتیجۀ توطئههای پروانه
میدانستند هر روز با تضرع از او می خواستند که پروانه را به انتقام خون شوهرانشان
بکشد. اباقا پس از خواندن نامههای پروانه به ملک ظاهر، دستور قتل او را صادر کرد
(ابن بیبی، 682-684) و کوجک توغچی او را در غُرّه ربیعالاول 676ق/2 اوت 1277 به
قتل رسانید (رشیدالدین، 3/147).
جنگ منکو تیمور با مصریان: در 20 رجب 678ق/26 نوامبر 1279م ملک منصور سیفالدین
قلاون اَلْفی صلحی پس از خلع ملک عادل سُلامِش پسر ملک ظاهر بیبرس به حکومت رسید.
در 679ق سُنقُر اشقر که خود را در دمشق سلطان نامیده و به الملک العادل موسوم شده
بود، ناگزیر شد که از دمشق بیرون برود. او نامهای به اباقاخان نوشت و او را به
حمله به شام فرا خواند. امیر شرفالدین عیسی بن مهنا یکی از امرای عرب نیز چنین کرد
(مقریزی، 1(3)/677-678). در این میان لشکریان اباقا به شام حمله کردند. این لشکریان
به گفتۀ مقریزی سه دسته بودند: گروهی از سمت روم به فرماندهی سماغرنویان (صمغار در
کتب عربی) و گروهی از جانب شرق به ریاست بایدو پسر ترقای (طورغای) پسر هولاگو، و
گروهی به ریاست منکوتیمور پسر هولاگو. سپاهیان مغول در 11 جمادیالآخر 679ق/18
اکتبر 1280م به حلب حمله بردند و شهرهای عین تاب و بغراس و درب ساک یا دیرواساک را
به تصرف خود در آوردند و در حلب دست به غارت و ویرانگری زدند و بازگشتند. ملک منصور
قلاون با شنیدن این خبر از مصر حرکت کرد و به غزه رفت و تا 10 شعبان آن سال در غزه
بود و چون خبر بازگشت سپاه مغول را شنید، او نیز بازگشت (همو، 1(3)/681-683).
در 680ق خبر رسید که منکوتیمور برادر اباقا با سپاه مغول روی به بلاد روم نهاده
است. اما ملک منصور که به دمشق آمده بود آگاهی یافت که سپاه مغول قصد شاه را دارند
و به تجهیز سپاه پرداخت. خود اباقا روی به جانب رَحبه نهاد و مردم حلب از ترس
مغولان شهر را ترک کردند و به حِمص و حماه رفتند. ملک منصور نیز با سپاه خود رهسپار
حمص گردید و منکوتیمور نیز برای مقابله با او به حمص شتافت. سپاه او را مرکب از 50
هزار مغول و 30 هزار گرجی، ارمنی. رومی و فرنگی (از جنگجویان صلیبی) گفتهاند. روز
پنجشنبه 14 رجب 680ق/29 اکتبر 1281م ملک منصور قلاون در بیرون حمص به آرایش سپاه
پرداخت و خود با 200 تن از ممالیک برگزیده خود بر تلی ایستاد. سپاه مغول دوبرابر
سپاه مصری بود. جنگ در صحرای حمص در کنار قبر خالدبن ولید درگرفت و میسرۀ سپاه مغول
حملۀ سختی بر میمنۀ سپاه مصر برد. مصریان مقاومت کردند و با حملۀ متقابل این حمله
را شکستند و به قلب سپاه مغول بر میسرۀ سپاه مصر حمله برد و آن را از جا کند چنناکه
مصریان تا شهر حمص باز پس نشستند و عدۀ زیادی از مردم حمص به دست مغول کشته شدند.
میسرۀ شکست خوردۀ مصریان از حال میمنۀ خود که فاتح شده بودند خبر نداشتند و مغولانی
که میسرۀ مسلمانان را شکسته بودند، از حال میسرۀ خود آگاهی نداشتند و چون به پیروزی
خود یقین کرده بودند، از اسبان خود فرود آمده و آنها را برای چرا رها کرده بودند،
اما پس از آنکه خبر فرار منکوتیمور به ایشان رسید رو به گریز نهادند.
اباقا مشغول محاصرۀ رحبه بود که خبر شکست سپاه خود را شنید و روی به بغداد نهاد.
منکوتیمور زخم خورده و شکست یافته نزد اباقا رفت و اباقا در خشم شده گفت: چرا فرار
کردی و خود و سپاهت کشته نشدید؟ اباقا از بغداد به همدان رفت و چنناکه خواهیم گفت
پس از مدتی کوتاه در آنجا درگذشت (مقریزی، 1(3)/690-694، 698، 704).
رشیدالدین هم در جامع التواریخ جنگ منکوتیمور و الملک المنصور را به همان گونه که
گفتیم نقل کرده است و میگوید در میدان نبرد 4 فرسنگ عرض صفها بود و علت شکست و
فرار منکوتیمور را جوانی و ناآزمودگی او در جنگها میداند. نیز میگوید: چون خبر
شکست سپاه به اباقا رسید، در خشم شد و گفت تابستان به وقت قوریلتای (جلسۀ مشورتی
بزرگ مغول) بازخواست مقصران خواهم فرمود و سال اینده خود آنجا خواهم رفت و این شکست
را تلافی خواهم کرد (3/163).
اباقاخان و شمسالدین محمد کرت: ملک شمسالدین محمد کرت پسر ملک رکنالدین کرت است
که اجداد او در خدمت سلاطین غور بودند و ملک شمسالدین پس از وفات پدر در
643ق/1245م در حدود غور جانشین پدر شد و چون مردی باکفایت و با دانش و دلیر و
کارآزموده بود، توانست از حوادث روزگار به سود خود بهره گیرد. در جنگ میان
شاهزادگان مغول ابتدا در جانب ییسومنکا (یاسون منکو) پسر چغتای بود و پس از شکست او
از منکوقاآن به جانب این یک شتافت و در روز جلوس او بر تخت قاآنی به خدمتش رسید.
منکوقاآن که از فصاحت بیان و دلیری او خوشش آمده بود، حکومت قسمت مهمی از درۀ سند و
خراسان از جمله هرات را به او واگذار کرد.
در 665ق که اباقاخان در حدود دربند و شروان یا برکه خان در نبرد بود، شمسالدین
محمد کرت که عازم اردوی اباقا بود، بیانکه به ملاقات او برود، در صف کارزار آمد و
خود را بر سپاه برکه زد ودلیریها نمود. اباقا از شجاعت و دلیری او درشگفت شد و چون
او را شناخت، در حق او انعام و نوازش بسیار کرد.
چنانکه در ذکر جنگ براق و اباقا گفته شد، اگرچه شمسالدین، براق را به هرات راه
نداد، اما چون از رفتن به نزد اباقا هم سرباز زد به همدستی و مواضعه با او متهم شد
و با آنکه شاهزاده تُبْسین فرماندار کل خراسان چندینبار او را احضار کرد، اجابت
ننمود. اباقا در 674ق خواست لشکری برای گرفتن او به خراسان بفرستد، اما شمسالدین
صاحب دیوان که بیم داشت خراسان در این لشکرکشی به کلی ویران گردد، مانع شد و متقبل
گردید که فرزندش خواجه بهاءالدین محمد جوینی حاکم اصفهان و عراق پیش او برود و او
را با خود به اردو ببرد. پس شمسالدین صاحب دیوان نامهای با عبارات فصیح و بلیغ
نوشت و بهاءالدین محمد نیز نامه نوشت و از او خواست که به حکم اباقاخان به اردو
عزیمت کند و او را مطمئن ساختند که آزاری به او نخواهد رسید. ملک شمسالدین عازم
اردو گردید و در اصفهان خواجه بهاءالدین از او به گرمی پذیرایی کرد و او را همراه
خود به تبریز برد، اما اباقاخان که از او رنجیده بود، به او اعتنایی نکرد و هرچند
خواجه شمسالدین صاحب دیوان خواست او را ملک بر سر عنایت آورد ممکن نشد. به دستور
اباقا، شمسالدین محمد کرت را در قلعۀ تبریز زندانی ساختند و خیلْ خانۀ او را غارت
کردند. عاقبت بنا بر نقل رشیدالدین، ملک شمسالدین در 676ق زهری را که در زیر
نگینداشت در غذایی که به تتماج معروف است، داخل کرد و بخورد و جان سپرد. اباقا گفت
که او مردی حیلهگر است و شاید این نیز حیلهای باشد و دستور داد تا تابوت او را به
مسمار محکم کردند و در گور نهادند (3/148-150). اسفزاری می گوید که در حمام به امر
اباقاخان هندوانۀ مسموم به خورد او دادند، و این در اواسط شعبان 676ق/1278م بود
(2/421-422). به نقل همین مؤلف اباقا فرمود تا تابوت او را به بندهای آهنین استوار
کردند و به ولایت جام فرستادند و مرقد او آنجاست (همانجا). گفتۀ وصاف دربارۀ پایان
کار او (1(1)/83) اشتباه است، زیرا برخلاف سخن مورخان معتبر از قبیل رشیدالدین و
اسفزاری و فصیح (2/345) و دیگران است. احتمال میرود که وصاف او را با پسرش اشتباه
کرده باشد، زیرا بنا بر گفتۀ مورخان (از جمله فصیح، 346) اباقاخان پسر شمسالدین
محمد کرت را که رکنالدین محمد کرت نام داشت، به لقب پدرش موسوم ساخت.
فارس و کرمان: در فارس سلغریان یا اتابکان سلغری و به تعبیر دیگر اتابکان فارس
حکومت داشتند و پس از استیلای مغول بر ایران خود را زیر حمایت ایشان قرار دادند و
پرداخت مالیات به باسقاقان و شحنگان مغول را پذیرفتند. پس از کشته شدن اتابک
سلجوقشاه در زمان هولاگو (662ق/1264م) از خاندان سلغریان بجز اَبِش خاتون را به
یوسف شاه اتابک یزد عقد کردند و سکه و خطبۀ اتابکی فارس را به نام اَبِش خاتون
کردند؛ اما این نام اسمی بیمسمّا بود و به گفتۀ وصاف از آن تاریخ ملک فارس به کلی
در قبضۀ تصرف بیگانگان یعنی مغول افتاد (1(2)/190). در 665ق از سوی اباقاخان، شادی
بیتکجی و دَمُر جهت ضبط اموال سالانه به فارس رفتند، اما چون حاکمی مستقل وجود
نداشت، ضبط مالیات چنانکه باید میسر نگردید تا آنکه در 667ق اَنگیانو به حکومت فارس
منصوب گردید (وصاف، 1(2)/193)، آنگیانو چون راه استبداد و استقلال در پیش گرفت و به
عمال و مأموران ابش خاتون اعتنایی نکرد، عدهای از اتباع اتابک به اعتراض دور خانۀ
اَنگیانو را گرفتند و انگیانو هم کُلجه را که در رأس عمال اتابک بود، به قتل
رسانید. شیرازیان به دربار اباقاخان از ظلم و مالاندوزی اَنگیانو شکایت کردند.
اباقا او را از حکومت فارس معزول ساخت و به سفر شاق ایلچیگری به دربار قاآن مأمور
کرد. اباقا در 670ق سونجاق یا سوغنچاق نویین را مأمور فارس کرد. سوغنچاق امور مالی
فارس را نظمی تازه داد و جزیرۀ کیش یا قیس را که به تصرف محمود والی قلهات درآمده
بود، در طی یک جنگ دریایی باز پس گرفت. چون ابِش خاتون را به ازدواج شاهزاده
منکوتیمور برادر اباقا درآورده بودند، سوغنجاق به همراه عروس و مالیات دوسالۀ فارس
روانۀ تبریز گردید (وصاف، 1(2)/196-197).
در زمستان 677ق/1279م در شیراز شایع شد که 2 هزار از سواران نکودری از راه سیستان و
کرمان به فارس به قصد غارت حمله خواهند کرد. این سواران نکودری ظاهراً از لشکریان
همان نکودار نبیرۀ جغاتای بودند که پس از گرفتاری او در اران و گرجستان به دست
اباقاخان، خود را به سیستان رسانیده بودند. این گفتۀ مورخان است و بعید است که با
قدرت و تسلط اباقا در ایران سپاهیان نکودار بیهیچ منازعی توانسته باشند خود را از
آن سوی مملکت یعنی از شمال غرب ایران به مشرق یعنی سیستان برسانند. محتمل است که
این عده پس از شکست و گرفتاری نکودار خود را از راه شمال خزر به اردوی براق که
نکودار را بر ضد اباقا برانگیخته بود، رسانده و پس از شکست براق در سیستان مانده
باشند تا به هنگام فرصت برای اباقا دردسر ایجاد کنند. مؤید این مطلب آن است که این
عده تابع پسران براق بودهاند. رشیدالدین میگوید: تا 698ق/1299م حاکم نکودریان
عبداللـه نوادۀ جغتای بود و پس از آن دُوا پسر براق «او را طلب داشت و موقوف
گردانید» (3/151، 153).
به هر حال بُلْغان شحنۀ فارس و امرای فارس با شمس الدین تازیکو تاکربال (جامع
التواریخ: کَلْبار) بیرون رفتند و نزدیک تنگ شکم در عبور از نهر میان ایشان اختلاف
افتاد و سرانجام از پل عبور کردند و نکودریان که کمین کرده بودند، برایشان تاختند و
بسیاری از ایشان را کشتند. بلغان و شمسالدین تازیکو با مشقّت بسیار خود را به
شیراز رساندند و شهر را برای دفاع آماده ساختند. نکودریان تا دروازۀ شیراز رفتند و
غنایم و اسبان فراوان گرفتند و چون از عهدۀ محاصرۀ شهر بر نمیآمدند و بازگشتند و
این حمله و غارت ایشان در 680ق م نیز تکرار شد و به قول وصاف اطراف گرمسیرات تا
دشتستان و سواحل و ولایات آن را غارت کردند (1(2)/203).
حکومت کرمان در زان ایلخانیان در دست قراختاییان کرمان بود و در زمان اباقاخان
سلطان حجاج پسر قطبالدین در آنجا فرمان میراند و قتلغ ترکان زن قطبالدین امور را
اداره میکرد و چون شادشاه خاتون دختر او به عقد اباقاخان درآمد و این زن در دل
اباقاخان جای گرفت، بنای حکومت قراختاییان در کرمان استوار گردید. سلطان حجاج در
جنگ اباقا با براق در لشکر اباقا بود، اما بعدها چون با قتلغ ترکان در افتاد، ناچار
سلطنت کرمان را ترک گفت و به هند رفت.
اباقاخان و مسیحیت: هولاگوخان مسیحی نبود و ظاهراً کیش بودایی داشت. آیین دفن او
چنناکه وصاف (1(1)/52) شرح داده است به رسم و آیین مغول بود، اما زن او دوقوز خاتون
از قوم کرایت که از دیگر زنان او مقامی والاتر داشت، بر دین مسیح بود، زیرا قوم
کرایت مسیحی بودند. این خاتون مسیحیت را تقویت میکرد و در زمان او در سرتاسر مملکت
ایلخانی کلیساها ساخته شد و بر درِ اردوی او کلیسایی زده بودند (رشیدالدین، 3/6،
7). هولاگوخان در زمان خود خواست با یکی از دختران میخائیل پالئولوگوس امپراتور
بیزانس ازدواج کند. امپراتور یکی از دختران نامشروع خود را به نام ماریا با تشریفات
زیادی به دربار هولاگو فرستاد. از جملۀ این تشریفات خیمهای برای کلیسا بود که به
صورتهای طلایی قدیسان و صلیبهای طلایی و اشیای مقدس دیگر مزین بود. هنگامی که به
قیساریه (قیصریه) رسیدند، خبر مرگ هولاگو رسید، اما شاهزاده خانم به حرکت خود ادامه
داد و چون به اردوی اباقا رسید، به ازدواج او درآمد و مغولان او را «تسبینه» خاتون
(دسپینا در یونانی به معنی شاهزاده خانم است) خواندند. مؤلفان مسیحی می گویند که
اسقفانِ همراه این خانم به خواهش او اباقا را غسل تعمید دادند (هوورث، III/223)،
ولی این سخن نباید صحیح باشد.
اگرچه اباقا از لحاظ عقیده به کیش مسیحیت درنیامد، اما از لحاظ سیاسی متحد دول
مسیحی و خصم حکومتهای مسلمان بود و این معنی از مطالب گذشته به خوبی معلوم میشود.
او با صلیبیون که سواحل شرقی مدیترانه را در دست داشتند، بر ضد حکومت ممالیک مصر
متحد شد، با پاپ و پاشداهان و امرای اروپای غربی مکاتبه می کرد و از ایشان در جنگ
با مصریان یاری میخواست. مسیحیان نسطوری و دیگر مسیحیان در حکومت او بسیار فعال
بودند و به حمایت او امیدها داشتند، اما قدرت مسلمانان در داخل امپراتوری و مخصوصاً
در ایران به حدی بود که مسیحیت کمترین اثری در ایران نداشت و حتی امرای مغول نیز
چندان رغبتی به آن نداشتند و چنانکه تاریخ نشان داد چیزی نگذشت که ایلخانان و امرای
مغول دین اسلام را پذیرفتند تا جایی که غازان یکی از مدافاعن سرسخت آن گردید. قدرت
و نفوذ مسلمانان را در امرای مغول، از اسلام آوردن خانهای اردوی زرین نیز میتوان
دریافت. بحثی که میان انگیانو شحنۀ فارس از جانب اباقا و نجیبالدین علی بن بزغش
درگرفت و تفصیل آن را وصاف (1(2)/193-194) آورده است، دلیلی واضح بر گرایش مغول به
دین اسلام است.
شمسالدین محمد و برادرش: شمسالدین محمد جوینی و برادرش عطاملک از خاندانی اصیل و
به فضل شهره بودند. جد ایشان شمسالدین محمد از مستوفیان سلطان محمد خوارزمشاه بود
که در زمان سلطان جلالالدین خوارزمشاه نیز منصب استیفا را داشت. پدر ایشان
بهاءالدین محمد در خدمت باسقاقان و شحنگان مغول بود و در 651ق/1253م وفات یافت.
علاءالدین عطاملک جوینی سالها در خدمت امیر ارغون که از سوی خانهای بزرگ مغول بر
قسمت مهمی از ایران حکومت داشت، به سر میبرد و پس از آنکه هولاگو به حکومت ایران
رسید، در خدمت او بود و یک سال پس از فتح بغداد به حکومت بغداد و بینالنهرین منصوب
گردید و این حکومت را (به استثنای ایام محنتش) در تمام مدت سلطنت هولاگو و اباقا و
مدت کوتاهی از اوایل سلطنت سلطان احمد تگودار برعهده داشت و در آبادی بغداد و عراق
عرب سعی بسیار کرد. حکومت او در بغداد به نیابت سوغنجاق نویان بود که از طرف اباقا
حاکم حقیقی عراق و فارس بود. برادر او شمسالدین محمد جوینی که پس از وزارت به صاحب
دیوان معروف گشت، بعد از کشته شدن سیفالدین بیتکچی ر 661ق به وزارت هولاگو رسید.
شمسالدین به نیروی فضل و دانش و تدبیر و کارآزمودگی اداره مملکت پهناور ایلخانی را
از سرحد جیحون تا کنار فرات و کوههای قفقاز و آسیای صغیر برعهده گرفت و خود به جهت
طول مدت وزارت در زمان هولاگو و اباقاخان در سرتاسر این مملکت بزرگ صاحب املاک وسیع
گردید، چنناکه به قول وصاف برای اداره آن دیوانی جداگانه معین ساخت و قسمت مهمی از
آن را صرف صدقات و صلات کرد، و باز به قول وصاف (1(1)/56) حاصل «املاک صاحبی» در
سال، 360 تومان، یعنی 3 میلیون و 600 هزار دینار بود. فرزندانش نیز به مناصب و
مقامات مهم دست یافتند و مهمتر از همه خواجه بهاءالدین محمد بود که متصدی حکومت
اصفهان و عراق (عجم) و یزد بود و با سختگیری و شدت فوقالعاده این نواحی را اداره
می کرد. تفصیل سطوت و سختگیریها و خشونتهای او در تاریخ وصاف مذکور است.
شمسالدین صاحب دیوان چنانکه از گزارشهای تاریخنویسان بر میآید، در جلوگیری از
قتلها و غارتهای بیرویۀ مغولان در بلاد اسلامی اقدامات زیادی کرد و چنانکه گفتیم
مانع از آن شد که اباقا در بلاد روم دست به غارت و کشتار بزند، اگرچه عمل او در
تحریک به غارت و ویرانی شهر بخارا، برای انتقام از مسعود یلواج، قابل بخشایش نیست،
اما روی هم رفته سعی او در رفاه و آبادی بلاد و سعی برادرش در آبادانی مجدد بغداد
پس از ویرانی بسیار برجسته و چشمگیر است. قدرت فوقالعادۀ این دو برادر در داخل
متصرفات ایلخانی به رونق مجدد ادب و فرهنگ و علم کمک فراوان کرد و راه را بر نفوذ
فرهنگهای بودایی و مسیحی بست. اما افراط او در جمعآوری مال و خرید املاک حسد امرای
مغول و مستوفیان مسلمان ایرانی را برانگیخت و داستان غمازی مجدالملک یزدی را پیش
آورد. داستان مجدالملک و متهم ساختن او شمسالدین صاحب دیوان را به خیانت و تصرف
ناروا در اموال دیوانی به تفصیل در تاریخ وصاف و جامع التواریخ رشیدی آمده سات.
مجدالملک در سعایت و توطئه بر ضد شمسالدین صاحب دیوان چندان موفق نبود، اما برعکس
سعایتها و اتهامات او بر علاءالدین عطاملک جوینی سخت مؤثر افتاد و منجر به این شد
که جمیع اموال و املاک او و فرزندانش فروخته شد و خود در قید و بند افتاد. اما پس
از مرگ اباقا و سلطنت سلطان احمد تگودار، مجدالملک گرفتار شد و به طرز فجیعی به قتل
رسید و عطاملک از نو به حکومت بغداد برگزیده شد، ولی این حکومت مجدد چندان نپایید و
علاءالدین عطاملک در 4 ذیحجه 681ق/مارس 1283م است.
مرگ اباقا: بنابر بر گفتۀ رشیدالدین (3/164) اباقا 3 ذیقعده 680ق/13 فوریه 1282م از
بغداد روی به همدان نهاد و چهارشنبه 6 ذیحجه 680ق/18 مارس 1282م در همدان فرود آمد
و در سرای ملک فخرالدین منوچهر اقامت گزید و به «استیفای لذا» مشغول شد تا آنکه شب
چهارشنبه 20 ذیحجه 680 پس از افراط در بادهگساری نیم شب بیرون امد و در عالم خیال
مرغی سیاه بر بالای درختی دید و فرمود تا آن مرغ را به تیر بزنند، ولی کسی مرغی در
آن حوالی ندید. در این میان اباقاخان ناگهان دیده بر هم نهاد و بر روی زمین جان
سپرد (قس: وصاف، 1(1)/105). پس از او برادر جوانش منکوتیمور نیز روز یکشنبه 16 محرم
681 که بر اثر شکست از ملک منصور قلاون رنجور بود، در موصل درگذشت. تابوت اباقاخان
را به آذربایجان بردند و در نزدیکی دریاچۀ اورمیه پهلوی گور هولاگو به خاک سپردند.
به روایت ابن عبری (ص 289) اباقا در آن سال در عید بزرگ نصاری (یعنی عید پاک) داخل
کلیسای آن شهر شد و در مراسم ترسایان شرکت جست. روز دوشنبه دوم عید یکی از ایرانیان
به نام بهنام مهمانی بزرگی در خانهاش ترتیب داد. شب سهشنبه حال اباقا به هم خورد
و از روی خیال در هوا چیزهایی میدید. روز چهارشنبه اول نیسان (آوریل) مطابق با 20
ذیقعده (ذیحجه درست است) از این دنیا رفت. از مجموع گفتههای فوق استنباط میشود که
اباقاخان برای رفع اندوه ناشی از شنیدن خبر شکست سپاه خود از مصریان، به افراط در
بادهگساری پرداخته و این امر سبب انحراف مزاج او گردیده و مرگ او را تسریع کرده
است.
اباقاخان زنان بسیاری داشت که اسامی ایشان در جامع التواریخ رشیدی مذکور است.
مشهورترین ایشان ماریا یا تسبینه خاتون دختر امپراتور بیزانس، و پادشاه خاتون دختر
قطبالدین محمد از قراختاییان کرمان بودند. از او دو پسر بر جای ماندند: یکی
ارغونخان و دیگری گیخاتو که هر دو به سلطنت رسیدند (رشیدالدین، 3/96-98).
اباقا را مورخان معاصرش به شجاعت و تدبیر و علو همت ستودهاند. یونینی (4/100)
میگوید: او پادشاهی بزرگ و بلندهمت و شجاع و بااراده و آگاه به جنگها بود و بعد از
پدرش کسی مانند او نبود. مذهب او همان مذهب مغولان بود. مملکتش پهناور و اموالش
فراوان و سپاهش زیاد بود و همه سپاهیان فرمان او را قبول داشتند و او اهل حزم و
تدبیر بود. مورخان مسیحی به علت نزدیکی و اتحاد او با دول مسیحی او را ستودهاند.
مورخانمسیح به علت نزدیک و اتحاد او با دول مسیحی او را ستودهاند. مورخان ایرانی
نیز از عدالت او سخن گفتهاند. رشیدالدین (3/120) میگوید هنگامی که اباقا در 668ق
از حدود آذربایجان روانه جنگ با براق گردید، کشتها خوشه برآورده بودند. و او از
کمال معدلت دستور داد که هیچ آفریده یک خوشه را تعرض نرساند. با وجود این به هنگام
خشم مانند همۀ سلاطین مستبد و به خصوص سلاطین مغول و تاتار به خوی توحش باز میگشت
و دستور ویرانی و قتل عام میداد، چنانکه در شهرهای روم چنین کرد، اما اگر بخواهیم
مجموع حالات او را در نظر آوریم، باید او را پادشاهی معتدل، نه عادل بدانیم و اگر
هم او را عادل بخوانند در قیاس با بسیاری از پادشاهان ستمکار مشرق زمین است، عاقل و
مجرب بودن او در امور، چنانکه از شرح وقایع سلطنتش بر میآید، جای انکار نیست، اما
مانند اکثر ایلخانان بسیار مالدوست بود و در اینباره حاضر بود بهترین و
وفادارترین خدمتکارانش را فدا کند و این از معاملهای که در نتیجۀ سعایت مجدالملک
با خواجه شمسالدین محمد جوینی کرد، معلوم میشود، اگرچه در این رفتار چنان تند
نرفت که او را به دست جلاد بسپارد، چنانکه پادشاهان نظیر او در اینگونه موارد
کردهاند. در امر تدبیر جنگ نیز اباقا لیاقت و توانایی خود را نشان داده است. او در
جنگهایی که شخصاً فرماندهی آن را بهعهده داشت هرگز شکست نخورد. در جنگهای سپاهیان
مغول با مصریان که شکست بر سپاه مغول افتاد، خود اباقا حضور نداشت.
مآخذ: ابن بیبی، یحییبن محمد، الأوامر العلائیه، به کوشش عدنان صادق ارزی،
آنکارا، 1956م؛ ابن عبری، غریغوریوسبن هارون، تاریخ مختصر الدول، بیروت، 1958م؛
ابوالفداء، تاریخ، استانبول، 1286ق؛ اسفزاری، معینالدین محمد، روضات الجنات فی
اوصاف مدینه هرات، به کوشش سیدمحمد کاظم امام، تهران، 1339ش؛ رشیدالدین فضلاللـه،
جامع التواریخ، به کوشش ادگار بلوشه، لندن، 1911م؛ همو، همان، به کوشش علیزاده،
باکو، 1957م؛ رمزی، م. م.، تلفیق الأخبار و تلقیح الآثار، اورنبرگ، 1908م؛ فصیح
خوافی، مجمل فصیحی، به کوشش محمود فرخ، مشهد، 1340ش؛ قلقشندی، احمدبن علی، صبح
الاعشی، قاهره، 1383ق/1963م؛ مستوفی قزوینی، حمداللـه بن ابیبکر، نزهه القلوب، به
کوشش گ. لسترنج، لیدن، 1915م؛ مقریزی، احمدبن علی، السلوک، به کوشش محمد مصطفی
زیاده، قاهره، 1957م؛ وصاف الحضره، عبداللـهبن فضل اللـه، تجزیه الامصار و تزجیه
الاعصار، بمبئی، 1269ق؛ یونینی، موسیبن محمد، ذیل مرآت الزمان، حیدرآباد دکن،
1374ق/1954م؛ نیز:
Howorth, Henry H., History of the Mongols, New Yprk, Burt Franklin; Minorsky,
V., in app. on Hudūd al-῾Ālam, London, 1937.
عباس زریاب