آيينة سِكَنْدَري، كتابى تاريخى به زبان فارسى نوشتة ميرزا عبدالحسين خان
معروف به آقاخان كرمانى (1270-1314ق/1854- 1896م). اين كتاب در پى يك
دوره تاريخ نويسى درباري، از كتب تاريخى در خور توجه ايران در سدة اخير به
شمار مىرود. ميرزا آقاخان نوشتن اين كتاب را ظاهراً پس از 1307ق/1890م (تا
احتمالاً 1309 و 1310ق/1892 و 1893م) آغاز كرده، اما چاپ آن چنانكه در
نخستين صفحة كتاب آمده، پس از مرگ وي يعنى در اواخر عهد مظفرالدين شاه
قاجار آغاز شده است. چاپ كتاب به همت ميرزا محمودخان علاءالملك انجام
پذيرفت و او همان كسى است كه در سمت سفارت ايران در عثمانى، در وادار
ساختن حكومت اين كشور به تسليم كردن ميرزا آقاخان و دو يارش خبيرالملك و
شيخ احمد روحى به دولت ايران، سعى بسيار كرد. مصحح كتاب، ميرزا جهانگير
خان شيرازي (صوراسرافيل) است كه در جماديالاول 1326/ ژوئن 1908 به دست
مأموران محمد على شاه در باغ شاه اعدام گرديد. در اين كتاب كه مؤلف
مىخواهد در طى آن «احوال ملك دارا» را «عرضه دارد»، تاريخ ايران به 4 عصر
عمومى بدين شرح تقسيم شده است: 1. عصر خرافات و اساطير، شامل احوال
آباديان و پهلوانان به شيوة داستان و افسانه؛ 2. عصر تاريكى، يعنى اوقات
مشكوكه، مانند عصر آجاميان و پيشداديان؛ 3. عصر شفق آميز، يعنى اوقات مظنون
مانند احوال كيانيان و اشكانيان؛ 4. عصر منورات، يعنى اوقات معلوم به نحو
اولى. به گفتة نويسنده، مجموعة 3 جلد اين كتاب مشتمل است بر يك ديباچه و
12 گفتار و يك خاتمه.
قصد مؤلف آن بود كه رويدادهاي تاريخ ايران را از دورانهاي اساطيري تا عصر
قاجار به رشتة تحرير درآورد، اما وي در عمر كوتاه خود مجال به پايان بردن
اين كار را نيافت. كتابى كه اكنون در دست است تنها تا زمان انقراض سلسلة
ساسانى و ظهور اسلام را دربر مىگيرد. ميرزا آقاخان نخستين پژوهشگر ايرانى در
دورة معاصر است كه تاريخ ايران را به شيوهاي نسبتاً علمى بررسى كرده
است. گرچه كمبودها و برداشتهاي نادرستى در آيينة سكندري به چشم مىخورد، اما
اين كتاب در برخى قسمتها هنوز داراي اعتبار علمى است. وي سالهاي پيش از
مشيرالدولة پيرنيا از «ايران باستان» بر اساس مدارك تاريخى سخن گفته و از 4
گونة اسناد به عنوان «منشأ تاريخ ايران» بهره گرفته است. وي اين اسناد را
چنين مىشناساند: 1. آثار عتيقه و پارشمنهايى1 كه از نقش و نگار عمارات قديم
و حفريات كشف شده، مانند آثار پرسپوليس، شوش، همدان، بابل، نينوا و جز آن؛
2. افسانههايى كه از قديم زبانزد عوام و دهاقين و اهل رساتيق بوده و
داستان سرايان پدر بر پدر شنوده و سرودهاند؛ 3. تواريخ يونانيان و كلدانيان
و مغاربه كه در قديمالايام نوشتهاند، مانند تاريخ هرودت يونانى و فيروز
(بروسس) كلدانى و گزنفن و كتزياس. همچنين در ضمن تواريخ بابل و نينوا و
ليدي و مصر و سوريه به استطراد از ايران در آنجا ذكري رفته است؛ 4. الفاظ
قديم و اصطلاحات موجود در داستانهاي مشهور كه تغيير صورت دادهاند، اما پس از
بررسى و پژوهش، از ميان آنها معارفى چند بيرونى مىآيد كه ذهن را به
پارهاي رويدادهاي تاريخى رهنمون مىگردد.
آيينه سكندري در تحليل خود از تاريخ كهن ايران زمين، از دانشهاي
باستانشناسى، زبان شناسى، انسان شناسى فرهنگى و اجتماعى در حد امكانات آن
زمان سود جسته، و مؤلفات گذشتگان، اعم از مورخان يونانى و اسلامى را بررسى
كرده و در پژوهشهاي خود از آثار خاورشناسان و تاريخ شناسان مغرب زمين مانند
ريچاردسون، گيبون، مونتسكيو و سر جان ملكم نيز متأثر شده است. يافتههاي
نوين باستان شناسى و ديگر رشتههاي تاريخى و اجتماعى، بسياري از تحليلها و
برداشتهاي كتاب رشتههاي تاريخى و اجتماعى، بسياري از تحليلها و برداشتهاي
كتاب را دگرگون كرده است، اما با توجه به زمان تأليف، اهميت آيينة سكندري
را نبايد از نظر دور داشت و پارهاي خطاهاي زبان شناسى كتاب، از قبيل دعوي
همسانى واژة «تاريخ» و «تاريك» و جز آن، نبايد يه ارزش آن از ديدگاه فن
تاريخ نويسى خدشه وارد سازد.
آيينة سكندري در زمرة نخستين كتابهايى است كه براي جويندگان روشنفكر نوشته
شده و مؤلف آن معتقد است كه بدايت هر كاري هيج وقت خالى از عيب و نقص
نبوده و حصول ترقى دائماً به تلاحق افكار محتاج است و آرزومند است كه
آيندگان اثرهاي پيشرفتهتري فراهم آورند. وي به گفتة خود جز كشف حقيقت و
بيان واقع و نفسالامر مقصودي نداشته است و از اين رو، مىگويد «عجم زنده
كردم بدين راستى». وي مورخان درباري را انتقاد كرده است كه از خاقان
گيتى ستان (فتحعلى شاه) سخن مىگويند در حالى كه از فرط سستى او نيمى از
كشور به تاراج رفته و يا از سلطان ملايك سپاه گفت و گو مىكنند، حال آنكه
از كثرت بدرفتاري، شيطان از او روي گردان است. وي از اينكه اينگونه
تأليفات، بر فضايل و حقوق مردم سرپوش نهاده و اوضاع مملكت را در طاق
نسيان هشتهاند، متأسف است. تاريخ را افسانه و اسمار نمىداند و آنچه را كه
اروپاييان فهرست وقايع مىنامند، تاريخ نمىشمارد. وقايع تاريخى را به
سرنوشت حواله نمىدهد و براي تاريخ قانونى قائل است كه وي خود به آن
«حكمت تاريخى» نام داده است و بر آن است كه با دلايل تاريخى مىتوان رشد
و انحطاط جامعهها را بازشناخت.
به گفتة آقاخان تاريخ بحث مىكند از «اطوار و حركات مردمان نامى و ترقى و
تنزل ملل مختلفة دنيا در هر عصر و ظهور شوكتهاي بشريه در هر زمان و تحقيق و
تفتيش عادات و اخلاق و موجبات انحطاط و انقراض دولتها و هر چه از وقايع
عبرت بخشاي اعصار خاليه در خور و شايان تذكار باشد». سقوط ملتها را همچون
كسانى كه به گونهاي از جبريت تاريخى2 معتقدند، حتمى نمىداند بلكه آن را
نتيجة پارهاي بواعث عارضى مىشناسد كه با تصميم گيري انسان اصلاح پذير
است. اين مسأله در اثر ديگر وي، صد خطابه، بيشتر بررسى شده است. در تحليل
سلسلههاي سلطنتى ايران، آقاجان به هخامنشيان به ويژه به شخصيت كورش
شيفتگى نشان داده و از مورخان يونانى در اين باره اقوالى نقل كرده است و
از اشكانيان و نقش آنان در پاسداري از فرهنگ ايران در برابر يونانيان و
پايداري آنان در جنگهاي سهمگين با روميان تجليل كرده است. از ساسانيان كه
ايران در زمان آنان «روشنى مخصوص» يافته و قدرت سياسى كشور در شرق و غرب
جهان گسترده شده و فلاحت و تجارت و صنايع و هنر پيشرفت كرده، به تفصيل
سخن گفته است، اما در عين حال زيانهاي اخلاقى و اجتماعى اين نظامها را
فراموش نكرده و ضمن تاختن به حكومتهاي مطلقه، نقش اساسى مردم را يادآور
شده است، چنانكه دربارة دورة پايانى هخامنشيان مىنويسد: «رعايا عموماً از
وضع حكومت ناخشنود و به استيلاي اجانب راضى شده بودند» و به علت ستمها و
اجحافها «دولتى تازه و شاهى نو مىخواستند كه از دست آن فلاكت و اسارت
برهند». در سقوط دولت ساسانيان عوامل داخلى چون استبداد حكومتى، اختلافهاي
ملى، كشمكشهاي سياسى، تباهى اخلاقى، جهل و تعصب و انحطاط روحانيت زردشتى و
رواج موهومات و خرافات، و عوامل خارجى چون جنگهاي ايران و روم، بروز
تفرقه، ورود انديشهها و مذاهب جديد و جز اينها را بازشناخته است. در دادگري
انوشيروان ترديد كرده مىنويسد «آن طور كه ايرانيان در عدالت پروري و
دادگستري او مبالغه مىكنند، خلاف واقع و اغراق آميز است». ناتوانى دو
امپراتوري ايران و روم را به علت جنگهاي طولانى و اوضاع زمان را با توجه
به ظهور ديانت مقدس اسلام به درستى بيان كرده است: پيامبر ختمى مآب در
جزيرة عربى درفش اسلام را برافراشته و نفوذ كلمة حقه مثل رعد به دو درخت
سالخوردة روم و ايران كه مانند چنار كهنسال مستعد سوختن بودند زده، آن را
شعلهور ساخت، زيرا اين جنگهاي متوالى از زمان قباد تا پرويز، ديگر رمقى
براي دو دولت برجاي نگذاشته بود.
چاپ آيينة سكندري و انتشار آن به علت كشمكش مشروطه خواهان و مستبدان، 2
سال طول كشيد. در آخرين صفحة كتاب به جاي زينالعابدين مترجم الملك، كه
آغاز كنندة چاپ كتاب بوده، نام ميرزا حسن خان تفرشى ملقب به منطق الملك
آمده است. وي اشاره مىكند كه تا سقوط قطعى محمدعلى شاه از سلطنت، كتاب
مزبور انتشار نيافته با اينكه يك جا تاريخ انتشار آن 19 ذيحجة 1326ق/12
ژانوية 1909م ياد شده است.
مآخذ: آدميت، فريدون، انديشههاي ميرزا آقاخان كرمانى، تهران، 1357ش؛ آرين
پور، يحيى، از صبا تا نيما، تهران، 1351ش؛ 1/391؛ آقاخان كرمانى، عبدالحسين،
آيينة سكندري، به كوشش جهانگير صوراسرافيل، تهران، 1324-1326ق، ص 9، 23، 24،
33، 34، 35، 154، 357، 517، 522، 524، 566، 579؛ بهار، محمدتقى، سبك شناسى،
تهران، 1355ش، 3/373؛ دولت آبادي، يحيى، حيات يحيى، تهران، 1362ش، 1/160.
بخش ادبيات (ز) تايپ مجدد - 3/5/77 (ز) تايپ مجدد - 3/5/77