آيْبَكْ، يا آيبگ، اَيبك، قطبالدين (د 607ق/1210م)، بنيان گذار سلسلة
سلاطين مملوك دهلى. اصلاً از تركستان بود. در كودكى او را به غلامى به
نيشابور بردند. در آنجا قاضى القضات فخرالدين عبدالعزيز كوفى (مق 582ق/1186م)
او را «بخريد و تربيت كرد» (قزوينى، 1/399). آيبك همراه فرزندان قاضى به
تحصيل علم و آموزش فنون سواري و تيراندازي پرداخت (منهاج، 1/416) تا پس از
درگذشت خداوندگارش، تاجري او را خريد و به غزنين نزد سلطان معزالدين (شهاب
الدين) محمد سام غوري برد و به بهاي گزاف بفروخت (هندوشاه، 1/60). آيبك در
خدمت سلطان چندان مبالغت كرد كه در اندك زمان ملازم خاص او شد و سپس به
مقام «ميرآخوري» ممتاز گشت و به سبب همين نزديكى به سلطان معزالدين، لقب
«معزي» يافت (قزوينى، 1/369).
چنديبعد كهسلاطينغور درتداركجنگ باسلطانشاهخوارزمى بودند، آيبك غافلگيرانه
در دام سپاه سلطان شاه افتاد و «جلادت بسيار نمود»، اما چون يارانش اندك
بودند، دستگير شد. سپس كه غوريان بر سلطان شاه چيره شدند و آيبك رهايى يافت،
سلطان محمد سام در اعزاز و اكرام او بيفزود و كُهرام را به اقطاع او داد (منهاج،
1/416- 417). در 588ق/1192م كه سلطان بر هند حمله برد، آيبك را در ركاب خود
داشت. پس از شكست دادن فرمانرواي دهلى، راجه پريتوي1 (حكمت، 46؛ نهرو،
1/422) و گريزداندن راجه گاندي (ميرغلام محمد، 133)، هانسى و اَجمير و چند شهر
ديگر را تصرف كرد و هنگام بازگشت به غزنين، آيبك را به سپهسالاري لشكر خود
در هندوستان برگزيد (لاهوري، 1/131) و بلادي را كه تصرف كرده بود، از جمله
اجمير (ابن اثير، 12/93) و سمانه (هندوشاه، 1/61) را به اقطاع او داد.
آيبك پس از آن به توسعة قلمرو خود پرداخت. نخست ميرت و سپس دهلى را گشود (منهاج،
1/417). سپس به گُجْرات تاخت و غنايمى به چنگ آورد، ولى به دهلى بازگشت
و خطبه و سكه به نام سلطان كرد و از همين تاريخ دهلى مركز دولتهاي اسلامى
هند شد (لاهوري، 1/131). در 590ق/1194م دژ كول را تسخير كرد و سپس در پيشاپيش
سپاه سلطان شهابالدين محمد، كه به تسخير قنوج و بنارس آمده بود، سپاه
راجة بنارس را درهم شكست و از سوي سلطان «فرمان فرزندي» يافت (هندوشاه،
1/61). آيبك پس از اين فتح، بختيار خلجى امير سپاه خود را به تسخير بهار و
لكهنوتى فرستاد و او آن دو شهر را تصرف كرد (سليم، 60، 64). آيبك در
591ق/1195م بر تهنكر چيره شد و به نهرواله در گجرات تاخت و غنايم بسيار به
چنگ آورد (هندوشاه، 1/62)، اما ظاهراً به فتح آن ديار توفيق نيافت، زيرا
برخى 593ق/1197م (منهاج، 1/417) و بعضى 598ق/1202م (ابن اثير، 12/169) را
تاريخ فتح نهرواله دانستهاند. دور نيست كه دوبار آن ديار را گشوده باشد،
چنانكه اجمير را نيز دوبار گشود (هندوشاه، 1/62). در 599ق/1203م كالنجر را فتح
كرد (همو، 1/63) و در 602ق/1205م كمى پيش از مرگ سلطان شهابالدين براي
سركوبى كوكريها، يا دهقانان شورشى (ميرغلام محمد، 133) كه در كوههاي مابين
لاهور و مولتان سكنى داشتند، لشكر به آن سامان برد و آنان را به سختى سركوب
كرد (ابن اثير، 12/209، 210).
پس از مرگ سلطان غوري (602ق/1206م)، جانشين و برادرزادة او سلطان غياثالدين
«چتر و امارت پادشاهى و خطاب سلطانى و خط آزادي» (هندوشاه، 1/63) به
هندوستان به نزد آيبك فرستاد و در حقيقت حكومت مستقل او را به رسميت شناخت.
پذيرش چتر كه نشانة سلطنت به شمار مىرفت (همانجا) يا عدم پذيرش آن (ابن
اثير، 12/248) از سوي آيبك، در اصل مطلب كه تأسيس دولت سلاطين مستقل دهلى
باشد تأثيري ندارد، زيرا اشارت رفته كه وي پس از مرگ سلطان شهابالدين،
خطبه و سكه را به نام خود گردانيد (لاهوري، 1/132). فرمان و خلعت سلطان
غياثالدين در حقيقت تأييد اين عمل او بوده است، با اين تفاوت كه منهاج و
هندوشاه مىگويند: آيبك پس از گرفتن خلعت و فرمان، به لاهور رفت و بر تخت
پادشاهى نشست و سپس به دهلى، تخت گاه خود بازگشت.
آخرين جنگ وي در 603ق/1207م با تاجالدين يلدوز از مماليك سلطان شهابالدين
كه در غزنين خود را شاه خوانده و طمع در لاهور بسته بود، روي داد. قطبالدين
آيبك، او را درهم شكست و به غزنين رفت و 40 روز به عشرت نشست. تاج الدوله
كه نخست از برابر او گريخته بود، فرصت را غنيمت شمرد و ظاهراً به دعوت مردم
غزنين بازگشت و به ناگاه بر او تاخت. قطبالدين كه ياراي پايداري نمىديد،
غزنين را رها ساخت و به لاهور رفت و در همانجا روزگار مىگذرانيد تا در
607ق/1210م در بازي چوگان از اسب به زير افتاد و درگذشت (هندوشاه، 1/63).
آيبك از فتح دهلى به بعد، حدود 20 سال بزيست و 4 سال و كسري از آن را در
پادشاهى گذراند. قطبالدين آيبك، گذشته از جنگاوري، به عدل و داد نيز شهره
بود و «لَكها انعام فرمودي و به مستحقان زياده عطا نمودي» و به همين سبب
به «لك بخش» ملقب گرديد («لك» در زبان هندي به معنى صد هزار است). با
اينهمه، از ستم او هم ياد شده، چنانكه منهاج سراج تصريح مىكند كه «بخشش
او لك لك بود، كشتن او نيز همه لك لك بود» (1/415)، وانگهى از آثار او بر مىآيد
كه به عمران و آبادي هم علاقهاي داشته است. بناي مسجد قبةالاسلام در
دهلى كه در 592ق/1169م به پايان رسيد و پس از وي توسط ايلتمش و علاءالدين
خلجى توسعه يافت و نيز «منار قطب» در همان مسجد كه از آثار تاريخى پر ارزش
هندوستان و معماري آن است، از آثار اوست.
تاج الدين محمد نظامى نيز تاريخ معروف خود موسوم به تاج المآثر را كه در
602ق/1206م پرداخته، به نام شهابالدين محمد سام و سردار او قطبالدين آيبك
مصدر ساخته است.
مآخذ: ابن اثير، عزالدين، الكامل، بيروت، 1402ق؛ حكمت، علىاصغر، سرزمين هند،
تهران، 1337ش، ص 47، 96؛ سليم، غلامحسين، رياض العارفين، به كوشش مولوي
عبدالحق عابد، كلكته، 1890م؛ سليمان احمد سعيد، تاريخ الدول الاسلامية، قاهره،
1/597، 598؛ قزوينى، محمد، تعليقات بر لباب الالباب عوفى، تهران، 1361ش؛
لاهوري، مفتى علىالدين، عبرت نامه، به كوشش محمد جهانگيرخان صاحب، لاهور،
1853م؛ منهاج سراج، طبقات ناصري، به كوشش عبدالحى حبيبى، تهران، 1363ش،
1/413، 414؛ ميرغلام محمد (غبار)، افغانستان در مسير تاريخ، قم، 1359ش؛ نهرو،
جواهر لعل، نگاهى به تاريخ جهان، ترجمة محمود تفضلى، تهران، 1361ش، 1/423؛
هندوشاه، ملامحمدقاسم، تاريخ فرشته، هند؛ نيز:
EI 2 ; Elliat, Edawson, History of India, Studies in Indu- Muslim, A Critical
Commentary, Lahore, 2nd ed. pp. 204-205.
صادق سجادي (ز) تايپ مجدد - 23/3/77 (ز) ن 1- 27/3/77