آيْبَك، يا آيْبَگ، آيبك، عزالدين بن عبدالله الصالحى النجمى، ملقب به
الملك المعز (مق 655ق/1257م)، بنيادگذار دولت مماليك بحري و نخستين سلطان
مملوك و ترك نژاد مصر. وي از جملة غلامان ملك صالح نجمالدين ايوب بود و از
همين روي چون ديگر مماليكِ او به «صالحى» نامبردار شد. شهرت «نجمى» را نيز
از همو گرفت. آيبك در دستگاه ملك صالح تربيت شد و ملازمت او يافت و «چاشنى
گير» او شد (چاشنى گير كسى بود كه طعام و شراب پيش از سلطان مىچشيد). پس
از درگذشت مُلك بى مَلِك صالح (647ق/1249م)، شجرة الدر بيوة او ترك و به
قولى ارمنى نژاد بود، با توطئهاي كه با مماليك بحري درچيد، الملك المعظم
تورانشاه، پسر و جانشين ملك صالح را كشت و از سوي اميران مصر در آن ملك به
حكومت نشست. وي نخستين فرمانرواي مملوك مصر بود (مقريزي، السلوك، 1/362).
عزالدين آيبك كه گفتهاند در قتل تورانشاه دست داشت (ابن كثير، 13/177،
178) و از قراين تاريخى اين معنى را مىتوان استنباط كرد، به فرماندهى ارتش
منصوب شد (مقريزي، همانجا)، اما به سبب مخالفتهايى كه با حكومت شجرة الدرر
ابراز شد و خليفة عباسى المستعصم بالله از آن به شدت اظهار ناخشنودي كرد (همان،
1/368)، اميران و مماليك بحري، عزالدين آيبك را با لقب الملك المعز به
حكومت برداشتند (ابن تغري بردي، 7/4). به قولى شجرة الدر كه اينك به
ازدواج آيبك درآمده بود، خود به نفع شوي از حكومت كنارهگيري كرد (مقريزي،
السلوك، 1/367).
در علت گزينش آيبك به حكومت مصر گفتهاند كه چون مردي كريم و پاك نهاد و
پرهيزكار بود و از اميران ميانه حال و بى شوكت به شمار مىرفت، اميران مصر
بدان اميد او را بر تخت نشاندند (آخر ربيعالاول 648ق/2 ژوئية 1250م) كه
هرگاه بخواهند بتوانند او را بركنار كنند (ابن تغري بردي، همانجا) اما چنين مىنمايد
كه وجود شجرةالدر در اين انتصاب بيشتر دخالت داشته است، به ويژه از آن رو
كه احتمال كنارهگيري شجرةالدر هم، به گفتة مقريزي، اين نظر را قوت مىبخشد.
با اينهمه، آشكار است كه اميران ايوبى با حكومت آيبك موافق نبودند و
اختلالاتى كه بلافاصله پس از به قدرت رسيدن او در دولت مصر پديد آمد، موجب
شد كه 5 روز بعد اميران و مماليك بحري بر آن شوند كه يكى از ايوبيان را به
حكومت برنشانند تا اميران ايوبى به اطاعت او گردن نهند. بنابراين، مظفرالدين
موسى ايوبى 6 ساله (ابن تغري بردي، 7/5: 10 ساله)، پسر الملك الناصر يوسف
را با لقب ملك اشرف به حكومت منصوب كردند و آيبك به عنوان اتابك سلطان
خردسال، رشتة كارها را در دست گرفت (ابوالفدا، 3/183) و خطبه و سكه به نام
هردو شد (مقريزي، 1/369، 370؛ ابن تغربى بردي، همانجا؛ گفتة ابن اياس، 1/289
در اين باب اندكى تفاوت دارد).
در همان سال ملك ناصر صلاحالدين يوسف امير حلب كه دمشق را تصرف كرده بود،
عزم تسخير مصر كرد و در آغاز سپاه آيبك را چنان درهم شكست كه بلافاصله در
مصر خطبه به نام او خواندند، اما آيبك به راهنمايى و ياري مماليك عزيزيه -
منسوب به الملك العزيز پدر ملك ناصر - بازگشت و بر اردوي سلطان زد و دوباره
بر مصر چيره شد. سپس در قتل و غارت مصريان كه از شكست وي اظهار خشنودي
كرده بودند چنان پاي فشرد كه «مسلمان نكند صد يك آن با كافر» (مقريزي،
السلوك، 1/380؛ ابن تغري بردي، 7/9). در اين ميان لويى پادشاه فرانسه و
سركردة صليبيان كه در شام به سر مىبرد، فرصت را مغتنم شمرد و آيبك را تهديد
كرد كه اگر اسيران صليبى زندانى در مصر را آزاد نكند، بر ضد او با ملك ناصر
همداستان خواهد شد. آيبك چند هزار تن از آن اسيران و از جمله فرمانده «فرقة
مهمان نوازان» (شهسواران مهمان نواز) را در برابر 300 اسير مسلمان آزاد كرد و
بقيه را نيز با اين شرط كه لويى، با او بر ضد ملك ناصر معاهدهاي امضا نكند،
رها ساخت و پذيرفت كه پس از استيلا بر شام بيت المقدس را به فرنگان باز
نهد (رانسيمان، 3/330)؛ اما اين قرار، با مخالفت «فرقة سواران معبد» و وساطت
خليفه عباسى ميان آيبك و ملك ناصر، به انجام نرسيد. خليفه مستعصم كه ميل
داشت ميان آن دو صلح برقرار سازد، شيخ نجم الدين بادرايى را در ميانه
برانگيخت تا صلح شد و مقرر گشت كه مصر و قدس از آن آيبك باشدو ملك ناصر بر
بقية شام فرمان راند (مقريزي، السلوك، 1/397). در پى اين معاهده، آيبك
اميران و ياران ملك ناصر را كه دراسارت داشت آزاد ساخت و به شام روانه
كرد (ابن تغري بردي، 7/10).
آيبك پس از آسوده دلى از مرزهاي قلمرو خود، به براندازي مخالفان و گردنكشان
داخلى پرداخت. نخست فارس الدين اقطاي جامهدار از مماليك برجستة صالحى را
كه كارش سخت بالا گرفته و مماليك بحري به او اقبال تمام داشتند و به
پشتيبانى او از غارت و آزار مردم فرو گذار نمىكردند (ابن كثير، 13/185)،
گرفتار و بكشت (ابن اياس، 1/291) و ياران او از مصر به شام گريختند ابن تغري
بردي، 7/12). سپس بسياري از مماليك بحري را كشت يا به زندان افكند و اموال
همه را مصادره كرد (مقريزي، السلوك، 1/392). نيز در همان سال الملك الاشرف
موسى را از سلطنت خلع و تبعيد كرد و استقلال تام يافت، اما براي دفاع از
موقعيت خود ناچار شد مماليك عزيزي را كه قصد سرنگونى حكومت او را داشتند به
شدت سركوب كند (ابن تغري بردي،7/12) و شورش عزالدين آيبك افرم صالحى را
در صعيد فرو خواباند (653ق/1255م).
در همان روزگار، ملك ناصر به تحريك و ياري مماليك بحري كه از برابر آيبك
گريخته بودند، دوباره قصد تسخير مصر كرد، اما اين بار نيز با ميانجيگري همان
نجم الدين بادرايى كار به صلح انجاميد (654ق/ 1256م) و قلمرو هر يك تثبيت
شد (مقريزي، السلوك، 1/396، 397). در همان سال خواستگاري آيبك از دختر
بدرالدين لؤلؤ امير موصل، و نيز اختلافى كه به سبب منت نهادن شجرةالدر بر
آيبك و ادعاي او مبنى بر آنكه وي شوي خود را به سلطنت رساند، ميان آن دو
پديد آمده بود (ابن اياس، 1/293)، ماية انگيخته شدن حسن كينه توزي شجرةالدر
شد. ترديد نيست كه مماليك بحري در اين تحريك دستى قوي داشتهاند، زيرا پارهاي
از همانها عهدهدار قتل آيبك شدند و سرانجام او را در حمام غافلگير كردند و
كشتند. وي 7 سال و اندي فرمان راند و هنگام مرگ 60 سال داشت.
نظر مورخان در باب سيرت الملك المعز آيبك، متناقض است. ابن تغري بردي، با
انكه از ستم سخت او بر مصريان ياد مىكند، سرانجام با مبالغهاي آشكار، او را
اميري پاكدامن و رئوف و سخاوتمند مىشمارد، اما يادآور مىشود كه مصريان را از
او خوش نمىآمد و سخنان تند در برابرش بر زبان مىراندند (7/13). در مقابل،
مقريزي (1/404) او را سلطانى خونريز و ستمكار مىداند كه بسياري را كشت و
مالها مصادره كرد. وزيرش شرفالدين هبةالله بن صاعد فايزي، شايد نخستين وزير
قبطى در مصر اسلامى نيز (مقريزي، المواعظ، 2/88) سخت ستمكار بود. تنها اثر
عمرانى كه از آيبك ياد شده، مدرسهاي است به نام «معزيه» در مصر كه اوقاف
بسياري براي آن مقرر شده است (ابن عماد، 5/268).
مآخذ: ابن اياس، محمد، بدائع الزهور فى وقايع الدهور، قاهره، 1402ق؛ ابن
تغري بردي، يوسف، النجوم الزاهرة، قاهره، وزارة الثقافة و الارشاد القومى،
7/3، 11؛ ابن عماد حنبلى، عبدالحى، شذرات الذهب، قاهره، 1351ق؛ ابن كثير،
اسماعيل، البداية و النهاية، قاهره، 1351- 1358ق؛ ابوالفدا، المختصر فى اخبار
البشر، بيروت، دارالمعرفة للطباعة و النشر؛ اقبال، عباس، تاريخ مغول، تهران،
1364ش، ص 194- 195؛ رانسيمان، استيون، تاريخ جنگهاي صليبى، ترجمة منوچهر
كاشف، تهران، 1360ش؛ قلقشندي، احمد، صبح الاعشى، قاهره، 1338ق؛ مقريزي،
احمد، السلوك، قاهره، 1957م؛ همو، المواعظ و الاعتبار، به كوشش گاستن ويت،
قاهره، 1913م.
صادق سجادي (ز) تايپ مجدد - 23/3/77 (ز) ن 1 - 27/3/77