responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 466
آل مرداس
جلد: 2
     
شماره مقاله:466


آلِ مِرْداس، خاندانی از امیران عرب از بنی‌کلاب که از 414 تا 472ق/1023 تا 1079م در حلب فرمان راندند.
زمینۀ تاریخی: در سدۀ 5ق/11م سرزمین شام صحنۀ برخورد دو نیروی سیاسی ـ مذهبی عباسیان و فاطمیان مصر بود. در این میان، امیران محلی گاهی به طرفداری از این و زمانی به جانبداری از آن بر می‌خاستند و بدین‌گونه وضع خود را استوار می‌ساختند. گاه نیز از این اختلافات بهره گرفته، دم از استقلال می‌زدند. این کشمکش، در حلب آشکارتر بود و شهر پیوسته میان نیروهای متخاصم دست به دست می‌گشت. ساکنان حلب و پیرامون آن، که از قبایل گوناگون عرب بودند، با بهره‌گیری از فرصتهایی که پیش می‌آمد، بدرفتاری و عهدشکنی فاطمیان را بهانه می‌ساختند و بر فرمانروایان خود می‌شوریدند. ابوعلی صالح بن مرداس از این وضع بهره گرفت و در پی شورش مردم ب ضدّ ابونصربن لؤلؤ فرمانروای حلب و چیرگی فاطمیان، بر حلب دست یافت و حکومت خاندان مرداس را بنیاد نهاد. پس از آنکه نیروی تازه‌نفس ترکان سلجوقی روی کار آمد و از عباسیان جانبداری کرد، نفوذ فاطمیان در سرزمین شام روی به کاهش نهاد و کفۀ ترازو به سود عباسیان چربید. فرمانروایان آل مرداس چون چنین دیدند، ناچار شدند که در حلب به نام خلیفۀ بغداد و سلطان سلجوقی خطبه بخوانند. این پیشامد از یک سوی و نفوذ فاطمیان در سرزمین شام روی به کاهش نهاد و کفۀ ترازو به سود عباسیان چربید. فرمانروایان آل مرداس چون چنین دیدند، ناچار شدند که در حلب به نام خلیفۀ بغداد و سلطان سلجوقی خطبه بخوانند. این پیشامد از یک سوی و نفوذ فزایندۀ سلجوقیان از سوی دیگر، سلسلۀ آل مرداس را ناتوان ساخت و زمینۀ فروپاشی آن را فراهم آورد.
فرمانروایان:
1. اسدالدوله ابوعلی صالح بن مرداس (حک‌ 414-420ق/1023-1029م)، بنیان‌گذار این سلسله. درحدود 412ق/1021م با یاران خود به اطراف حلب آمد. در آغاز کار از آشفتگی اوضاع، که پس از مرگ سعدالدولۀ حمدانی پدید آمده بود، بهره برگرفت و بر رَحْبه دست یافت و از الحاکم بأمراللـه، خلیفۀ فاطمی مصر (386-411ق/996-1020م) لقب اسدالدوله گرفت. سپس درصدد گسترش حوزۀ قدرت خود و چیرگی بر شهر حلب برآمد. پس از آنکه فرمانروای حلب ــ مرتضی‌الدوله ابونصربن لؤلؤ جراحی که از سوی فاطمیان مصر فرمان می‌راند ــ به وعده‌هایی که به بنی کلاب داده بود، عمل نکرد، میان آنان اختلاف افتاد و رفته رفته دامنۀ اختلاف بالا گرفت. در این میان، صالح به کمک پیران بنی‌کلاب و با بهره‌وری از ناخرسندی مردم شهر از چندی دامنۀ متصرفاتش به حمص، بعلبک، صیدا و عانه کشید. 6 سال پس از آن، الظاهر لاعزار دین‌اللـه، خلیفۀ فاطمی مصر (411-427ق/1020-1036م)، امیر الجیوش انوشتکین دِزْبَری ــ منسوب به دِزْبَر ابن‌اویتم دیلمی ــ را که از سوی فاطمیان بر دمشق فرمان می‌راند، به جنگ صالح فرستاد. دو لشکر در ناحیۀ اُقْحُوانه ــ جایی در اردن نزدیک دریاچۀ طبریّه ــ به هم رسیدند و در نبردی که در جمادی‌الاول 420ق/1029م درگرفت، صالح و پسر کوچک او کشته شدند. پس از این رویداد، نصر پسر بزرگ صالح که از جنگ جان به در برده بود، به حلب بازگشت و سررشتۀ کارها را به دست گرفت.
2. شبل‌الدوله ابوکامل نصربن صالح بن مرداس (حک‌ 420-429ق/1029-1038م). پس از کشته شدن پدر، نخست شهر حلب را گرفت، ولی قلعۀ حلب در دست برادرش معزالدّوله ثمال بود که با او مخالفت می‌ورزید. سرانجام با میانجیگری پیران قبیله‌های عرب، قرار شد نصر در حلب فرمان راند و معزالدوله در بالس و رحبه. نصر در 421ق/1030م قلعۀ حلب را نیز تصرف کرد.
شبل‌الدوله در دوران فرمانروایی خود با سپاهیان دولت بیزانس درگیریهایی پیدا کرد. سرانجام چنین مقرر شد که شبل‌الدوله سالانه 000‘500 دینار برابر با 000‘8 مثقال زر، در دو نوبت به رومیان بپردازد و صلح در میان برپا گردد. در 423ق/1032م وی بر دروزیان حبل‌السُّماق که سر به شورش برداشته بودند، چیره شد و اشوب فرو نشست. فرمانروایی شبل‌الدوله تا 429ق/1038م ادامه یافت و در شعبان/مۀ همین سال المستنصر باللـه فاطمی (427-487ق/1036-1094م) سپاهی به سرداری انوشتکین دزبری به جنگ او فرستاد. در نبردی که در ناحیۀ حماه روی داد، نصر شکست خورد و کشته شد.
در پی این واعه، انوشتکین دزبری حلب را گرفت و از رمضان 429 تا ربیع‌الاول 433ق/ژوئن 1038 تا نوامبر 1041م که درگذشت، به نام فاطمیان در حلب و دیگر نواحی شام فرمان راند و در طول این مدت حلب از فرمانروایی خاندان مرداس بیرون بود.
3. معزالدّوله ثمال بن صالح بن مرداس (حک‌ 434-454ق/1043-1062م). او نخست در رحبه فرمان می‌راند و چون خبر مرگ دزبری را شنید، به حلب آمد و به یاری مردم شهر را گرفت. با اینهمه، قلعۀ حلب، همچنان تا مدتی، در دست یاران دزبری بود تا اینکه ثمال آن را نیز گرفت. با اینهمه، قلعۀ حلب، همچنان تا مدتی، در دست یاران دزبری بود تا اینکه ثمال آن را نیز گرفت. و از 434 تا 440ق/1043 تا 1048م بدون پیشامد مهمی در حلب حکومت داشت. در این سال دولت فاطمی مصر سپاهیانی به رزم ثمال گسیل داشت زیرا تأیید حکومت وی از سوی دولت مصر مشروط بر ان بود که او همۀ اموال موجود در قلعۀ حلب را برای المستنصر فاطمی بفرستد، اما ثمال در این کار سستی کرد و تنها بخشی از اموال را فرستاد. پس از چندین نبرد، سرانجام ثمال با فرستادن هدایایی به دربار مصر، در 447ق/1055م خواستار آشتی گردید و المستنصر به موجب توقیعی، فرمانروایی او را بر حلب و پیرامون آن تنفیذ کرد. پس از این رویداد، معزالدوله با خیالی آسوده به آبادی حلب و جلب قلوب مردم پرداخت، ولی در 449ق/1057م به دنبال اختلافی که میان وی و بنی‌کلاب رخ داد، حلب را به فرستادگان دولت فاطمی ــ که در رأس آنها حسن بن عل ملقب به مکین‌الدوله بود ــ واسپرد و در برابر، فرمانروایی نواحی عکا، بیروت و جُبَیل به وی واگذار گردید. معزالوله پس از تسلیم حلب به مصر رفت و گرامی داشته شد.
بدین‌سان، حلب دوباره به تصرف فاطمیان درآمد و از 449 تا 452ق/1057 تا 1060م در دست کارگزاران فاطمی بود. در این سال. رشیدالدوله محمود پسر شبل‌الدوله، حلب را به یاری اهالی شهر از دست فاطمیان بیرون آورد. دولت فاطمی از معزالدوله یاری خواست و او در 453ق/1061م با سپاهی که حکومت مصر به وی داده بود، به حلب آمد و بار دیگر شهر را تسخیر کرد. رشیدالدوله محمود ناچار حلب را گفت و به حران رفت.
معزالدوله پس از گشودن مجدّد حلب به قصد جهاد به سوی روم رفت و غنایمی به دست اورد و پس از بازگشت، در 454ق/1062م درگذشت. وی پیش از مرگ، برادر خود عطیّه را جانشین خویش ساخت. ثمال مردی کریم و بردبار بود و در زمان او مردم حلب تا اندازه‌ای در آسایش به سر می‌بردند.
4. ابوذُؤابه عطیه بن صالح بن مرداس (حک‌ 454ق/1062م)، در زمان برادر بر رحبه فرمان می‌راند و چون او درگذشت، به حلب آمد، ولی برادرزاده‌اش رشیدالدوله محمودبن نصر، حکومت او را نپذیرفت. پیران قبایل عرب با محمود سازش کردند و او بر اطراف حلب تاختن آغاز نهاد. در این ضمن میان ترکان مقیم حلب و مردم شهر درگیری روی داد. سران ترک به حران نزد محمود رفتند و او را در حمله به حلب یاری کردند. پس از چندین نبرد، چون عطیه ضعف قوای خود در دفاع از شهر را احساس کرد، با محمود از در آشتی درآمد و بدین‌سان محمود در اواخر 454ق/1062م بر حلب مستولی گردید. پس از این رویداد، عطیه به رقه رفت و تا 463ق/1071م در آنجا فرمان راند. در این سال شرف‌الدوله مسلم بن قریش، از قبیلۀ بنی عقیل، بر او تاخت. عطیه ناچار به روم رفت و سرانجام در 465ق/1073م در قسطنطنیه درگذشت.
5. رشیدالدوله محمودبن نصربن صالح بن مرداس (حک‌ 454-467ق/1062-1075م). او پس از شکست عطیه برای بار دوم حلب را گرفت (بار نخست در 452ق/1060م بود که حلب را از جنگ فاطمیان بیرون آورد، ولی به زودی مغلوب معزالدوله ثمال گردید). رشیدالدوله در 460ق/1068م ارتاح را از دست دولت بیزانس بیرون آورد، اما پس از مدتی گرفتار تاخت و تاز نیروهای سلجوقی گردید. در این زمان خلفای عباسی در پرتو حمایت سلجوقیان اندکی نیرو گرفته بودند از این‌رو محمود با بزرگان حلب به رایزنی پرداخت و آنان را متقاعد ساخت که بهتر است برای حفظ جان مردم، با عباسیان کنار ایند. بدین جهت به نام خلیفۀ عباسی و پادشاه سلجوقی خطبه خواند (463ق/1071م). محمود تا ذیحجۀ 467ق/ژوئیۀ 1075م که از جهان درگذشت، فرمان راند. او در آغاز پادشاهی مردی آرام و نرمخوی و بزرگوار و پاکدامن بود، ولی پس از چندی شیوه بگردانید و به زراندوزی روی آورد.
6. جلال‌الدوله نصربن محمودبن نصربن صالح بن مرداس (حک‌ 467-468ق/1075-1076م). وی که از سوی مادر به عضدالدولۀ دیلمی می‌رسید، پس از پدر از سوی درباریان به فرمانروای برگزیده شد. جلال‌الدوله شهر مَنْبَج را از تصرف دولت بیزانس بیرون آورد، اما گرفتار فتنۀ سپاهیان ترک گردید و در 468ق/1076م کشته شد. نصربن محمود مردی نیکوسیرت، بخشنده و ادب‌دوست بود. ابن حَیّوس از شاعران معروف درگاه اوست.
7. ابوالفضایل سابق بن محمودبن نصربن صالح بن مرداس (حک‌ 468-472ق/1076-1079م)، پس از برادر به تخت فرمانروایی برآمد. سابق در سیاست مردی ناتوان بود. در زمان او درنتیجۀ درگیریها میان سربازان مزدور ترک و اعراب بنی‌کلاب، قدرت آل مرداس به تدریج به ضعف گرایید و از این‌رو سلجوقیان در اندیشۀ چیرگی کامل بر حلب افتادند. حکومت سابق تا 472ق/1079م به درازا کشید. در این زمان شرف‌الدوله مسلم بن قریش عقیلی، امیر موصل، بر حلب دست یفت و سابق را در قلعۀ شهر محصور کرد. در اوایل 473ق/1080م با تسلیم قلعۀ حلب، دولت آل مرداس کاملاً برافتاد و تنها برخی از شهرهای کوچک به بازماندگان این خاندان واگذار گردید.
مآخذ: ابن اثیر، عزالدین، الکامل، بیروت، 1402ق، 9/210، 211، 227-234، 549، 10/11، 12، 63، 64، 100، 101؛ ابن جوزی، عبدالرحمن، المنتظم، حیدرآباد، 1359ق، 8/40، 300؛ ابن خلدون، العبر، بیروت، 1968م، 4/580-588؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، به کوشش احسان عباس، بیروت، 1398ق، 2/487، 488؛ ابن عدیم، عمربن احمد، زبده‌الحلب، به کوشش سامی الدّهان، دمشق، 1970م، 1/201-234، 237-252، 255-288، 291-297، 2/373-406، 409-413، 417-434؛ ابوالفداء، اسماعیل بن محمد، المختصر فی اخبار البشر، بیروت، 2/140-143؛ باسورث، کلیفورد ادموند، سلسله‌های اسلامی، ترجمۀ فریدون بدره‌ای، تهران، 1349ش، ص 98؛ زامباور، نسب‌نامۀ خلفا و شهریاران، ترجمۀ محمدجواد مشکور، تهران، 1356ش، صص 51، 52، 204، 205؛ زرکلی، خیرالدین، الاعلام، بیروت، 1984م، 2/85، 3/111، 282، 5/33، 8/66، 342، 350؛ سلیمان، احمدسعید، تاریخ الدول الاسلامیه، مصر، 1969م، 1/346، 247؛ لین‌پول، استانلی، طبقات سلاطین اسلام، ترجمۀ عباس اقبال، تهران، 1363ش، صص 103-105.
صمد موحد
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 466
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست