responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 429
آل صاعد
جلد: 2
     
شماره مقاله:429


آلِ صاعِد، خاندانی از عالمان دینی و محدّثان و قضات حنفی مذهب که از سدۀ 4 تا 9ق/10 تا 15م افرادی از آنان در نیشابور، هرات، ری، اصفهان و دیگر شهرهای خراسان و سایر نواحی ایران صاحب شهرت بودند و غالباً قضاوت و خطابت این شهرها را در دست داتند و گروهی بسیاری را دانش آموختند. این خاندان، نخست در قریۀ «ایستُوا» در اطراف نیشابور و دیگر شهرها کوچیدند.
مشهورترین فرد این خاندان قاضی صاعد است که معاصر غزنویان و اوایل سلجوقیان بوده و نام او بارها در تاریخ بیهقی و دیگر متون آن زمان آمده است. این خانواده به سبب انتساب به قاضی صاعد به آل صاعد یا صاعدیه یا صاعدیان شهرت یافته است. برجسته‌ترین افراد این خاندان اینانند:
1. ابوسعید محمدبن احمدبن عبیداللـه. او پدر قاضی صاعد است و ابن ابی‌الوفاء وی را جزو فقیهان حنفی یاد کرده، لیکن شرح حالش را نیاورده است (2/16). ابوالحسن بیهقی ضمن اینکه او را جزو ادیبان به‌شمار آورده، از وی با لقب الامام الادیب ابوسعید محمدبن احمد یاد کرده است (صص 101-102).
2. ابوالعلاء صادعدبن محمدبن احمدبن عبیداللـه (ربیع‌الاول 343-431ق/ژوئیۀ 954-1040م)، ملقب به عمادالاسلام. در کتابهای تاریخی از او به عنوان قاضی صاعد یاد شده است. وی در استوا، از نواحی پیرامون نیشابور، دیده به جهان گشود، بدین سبب در پاره‌ای از مآخذ شرح حال او را در ذیل استوایی آورده‌اند.
به روایت خطیب بغدادی، دانش فقه و حدیث را از عبداللـه بن محمدبن علی بن زیاد و اسماعیل بن نجید نیشابوری و بِشْربن احمد اسفراینی آموخت. در جوانی به عراق رفت و در کوفه از علی بن عبدالرحمن بکایی حدیث شنید. آنگاه به نیشابور بازگشت و قضای آن شهر را بر عهده گرفت (9/344). ابن ابی‌الوفاء می‌نویسد که وی افزون بر فقه و حدیث در ادب نیز تبحّر داشته و در این رشته، جانشین ابوبکر محمد عباسی خوارزمی بده است. همو می‌افزاید که صاعد فقه را نزد ابونصربن سهل قاضی، جد ابوبکر محمد عباسی، فرا گرفته است (1/261-262). همچنین گفته‌اند که او فنون ادبی را نزد پدرش ابوسعید محمدبن احمد آموخته است (فارسی، 400). قاضی صاعد چهره‌ای زیبا داشت و بدین سبب نیشابوریان لقب «ماه نیشابور» به او داده بودند (محمدبن منور، 82). وی در زمانی که قضای نیشابور را بر عهده داشت، در همۀ کارهای سیاسی آن شهر و حتی برخی دیگر از شهرهای خراسان دخالت می‌کرد. او چندبار حج گزارد و طی این سفرها در بغداد توقف می‌کرد. یک بار در 375ق/985م در بازگشت از حج به بغداد رفت و با الطائع للّه دیدار کرد. خلیفه او را به سبب اینکه مانع نهادن صندوق بر مزار هارون‌الرّشید شده بود، سرزنش کرد. قاضی صاعد با هوشیاری پاسخ داد که من مفتی شرعم و هرچه را مصلحت بدانم انجام می‌دهم. من می‌دانستم که این کار موجب شورش دامنه‌دار شیعیان خواهد گردید و به دنبال آن، صندوق نیز بر جای نخواهد ماند. خلیفه پاسخ او را پسندید و روش او را ستود (فارسی، 400-401). بر پایۀ گفتار خطیب بغدادی آخرین سفر او به بغداد در 403ق/1012م بوده است (9/344). عتبی نیز از این سفر یاد کرده و گفته است که قاضی صاعد در 402ق/1011م آهنگ حجاز کرد و در بغداد با خلیفۀ عباسی، القادر باللـه دیدار کرد و مسائل سیاسی خراسان و دیگر جاهای قلمرو غزنویان را با او در میان نهاد (صص 394-395).
دوران قضاوت صاعد در نیشابور به درازا کشید. وی یک بار از این مقام بر کنار شد و استادش ابوالهیثم عتبه بن خیثمه جای او را گرفت. (خطیب بغدادی، 9/344؛ ابن ابی‌الوفاء، 1/262)، اما او دیگر بار مقام خود را باز یافت و تا پایان زندگانی همچنان در این سمت باقی ماند. ظاهراً برکناری او از قضاوت نیشابور در اوایل دوران محمود غزنوی صورت گرفته است. ابوالحسن بیهقی در این‌باره روایتی دارد که با نوشته‌های دیگر مآخذ متفاوت است. او می‌گوید: ابوسلیمان فندق بن امام ایوب بن حسن از ناحیۀ بُست به نیشابور آمد و در آنجا به فرمان سلطان محمود، قضای شهر را بر عهده گرفت. یک چند اصالتاً در آن مقام بود و سپس به نیابت قاضی صاعد به کار پرداخت و پس از چندی کناره گرفت (صص 101-102). قاضی صاعد بیش از 40 سال پیشوای حنفیان نیشابور بود و بیش‌تر این دوران قاض القضات آنش هر نیز بود. او در دوران محمود غزنوی، در خراسان اقتدار بسیار داشت و آوازۀ دانش وی در بیش‌تر سرزمینهای اسلامی پیچیده بود. سلطان محمود برای مدتی آموزش شاهزادگان جوان ــ مسعود و محمد غزنوی ــ را برعهدۀ او گذاشت (ابوالفضل بیهقی، 198). قاضی در دوران ریاست نیشابور، از یک سو با کرامیّان و رهبر آنان ابوبکر محمدبن اسحاق بن محمشاد و از سوی دیگر به همدستی کرامیان با صوفیان و پیوشای آنان ابوسعید ابوالخیر، کشمکش می‌داشت. ابوبکر محمشاد پیش از درگیری با قاضی صاعد از سوی سلطان محمود مأمور سرکوبی باطنیان نیشابور شده بود. او مأموریت خود را با سرسختی انجام داد و گروهی از باطنیان کشته شدند و گروهی دیگر از بیم جان به خانۀ او پناه آوردند و به این ترتیب بر شمار پیروان او افزوده گشت. هواداران ابوبکر چون قدرت را در دست گرفتند، بر مردم نیشابور ستم بی‌اندازه کردند، و کسی را یارای مخالفت با آنان نبود، چه کوچک‌ترین مخالفتی با آنان، اتهام بی‌دینی و باطنی‌گری را به دنبال می‌داشت. به نوشتۀ عتبی قاضی صاعد در آخرین سفر خود به بغداد از کرامیان و رهبر آنان نزد خلیفه شکوه برد و در هنگام بازگشت، نامه‌ای خطاب به سلطان محمود در ردّ عقاید این فرقه از خلیفه گرفت و پس از حضور در نزد محمود، نامۀ خلیفه را در حضور ابوبکر محمدبن اسحاق، پیشوای کرامیان، گشود و بحث در عقاید آنان را به میان آورد. ابوبکر چون عرصه را تنگ یافت، ظاهراً عقیدۀ خود را انکار کرد و بدین‌گونه خود را از خشم محمود رهاند.
پس از این رویداد، به فرمان سلطان محمود، کرامیان را در شهرهای مختلف قلمرو غزنویان سرکوب کردند و گروهی از آنان را به بند کشیدند. مقام قاضی صاعد پس از شکست رقیبش فزونی یافت، اما پیشوای کرامیان که پیوسته در پی انتقام‌گیری بود، سندی ساخت و نزد محمود فرستاد حاکی از اینکه قاضی صاعد به معتزلیان گرایش یافته است. به فرمان سلطان محمود قاضی القضات غزنین، ابومحمد ناصحی، مأموریت یافت که این اتهام را بررسی کند و نتیجه را به آگاهی او برساند. در محفلی که قاضی صاعد و ابوبکر حاضر گردیدند، پیشوای کرامیان به صراحت اقرار کرد که اختلافات میان او و قاضی نتیجۀ جاه‌طلبی و ریاست‌خواهی است. در این میان، امیرنصربن سبکتکین نیز که حنفی پرشوری بود، نزد محمود شتافت و زمینه را برای برائت قاضی صاعد فراهم ساخت. قاضی از اتهاماتی که بر وی وارد شده بود پاک شد و با احترامی بیش از اندازه به کار خود بازگشت (عتبی، 394-397؛ باسورث، 177).
به دنبال این رویدادها، سلطان محمود فرمانروایی نیشابور را به ابوعلی حسن بن محمدبن عباس، که از بزرگ‌زادگان دربار سامانی بود، سپرد. با ورود او به شهر مردم آرام گردیدند. در همین سالها که بازار مجادله میان حنفیان و کرامیان در نیشابور گرم بود، ابوسعید فضل اللـه بن ابی‌الخیر میهنی، عارف مشهور (357-440ق/968-1048م) در نیشابور می‌زیست و هر دو فرقۀ یاد شده با او دشمنی می‌ورزیدند. محمدبن منور داستانی دراز دربارۀ این خصومت نقل کرده است. به گفتۀ او قاضی صاعد و ابوبکر کرامی که از نفوذ روزافزون ابوسعید در میان جوانان نیشابور هراس داشتند، سندی به زیان او تنظیم کردند و آن را برای سلطان به غزنه فرستادند. این توطئه سرانجامی نیافت و وی همچنان در نیشابور به ترویج عقاید خود ادامه داد (صص 77-82).
قاضی صاعد در دوران پادشاهی مسعود به سبب اینکه استاد وی بود، مقام برتری یافت. مسعود در 421ق/1030م به خراسان شتافت و در 10 شعبان/13 اوت همین سال به نیشابور درآمد و قاضی را نواخت و او را بسیار احترام نهاد، اما رقیب او ابوبکر کرامی را نیز گرامی داشت. قاضی از این موقعیت سود جست و برای افراد خاندان میکال که از سالیان پیش با آنان روابطی نیکو داشت و در عصر سلطان محمود مورد خشم قرار گرفته بودند، شفاعت کرد و در عصر سلطان محمود مورد خشم قرار گرفته بودند، شفاعت کرد و از مسعود خواست که اموال موروثی دو تن از افراد این خانواده یعنی ابوالفضل و ابراهیم را که مصادره شده بود، به آنان باز گرداند. همچنین برای دیگر افراد این خاندان میانجیگری کرد. همۀ درخواستهای او از سوی مسعود پذیرفته شد (ابوالفضل بیهقی، 38-41؛ باسورث، 177-178). در همین روزها فرستادۀ القادر باللـه به نیشابور می‌آمد، مردم شهر در باب پیشواز فرستادۀ خلیفه از قاضی کسب تکلیف کردند. وی از سلطان مسعود فرمان گرفت که شهر آذین‌بندی شود. پس از رفتن او سلطان در 15 رمضان 421ق/16 سپتامبر 1030م آهنگ بازگشت کرد و در همین روز، قاضی صاعد و پسرانش را به همراه گروهی دیگر از بزرگان شهر خلعت داد (ابوالفضل بیهقی، 44 به بعد).
ابوالفضل بیهقی بارها از قاضی صاعد سخن گفته و رویدادهایی را که او در آن دست داشته، یادآور شده است. همو می‌نویسد که در 15 سالگی، قاضی صاعد را همراه استادش، امام ابوالهیثم دیده است (ص 359). به نوشتۀ وی، در شعبان 426ق/ژوئن 1035م سلطان مسعود که دیگربار به نیشابور آمده بود، ابوعثمان اسماعیل عبدالرحمن صابونی را به جای قاضی صاعد خطیب نیشابور کرد. این تغییر سبب رنجش قاضی شد و او در این باب از سلطان مسعود گله‌هایی کرد، اما نتوانست رأی او را تغییر دهد (ص 483).
سه سال پس از این، ترکان سلجوقی خراسان را به شدت تهدید کردند، سُباشی، حاجب بزرگ، که در این زمان در خراسان بود، دربارۀ رویارویی با ترکان با قاضی صاعد مشورت کرد و پس از آن نامه‌ای به مسعود نوشت و دربارۀ جنگیدن با سلجوقیان دستوری خواست. او این نامه را پیش از ارسال، به امضای قاضی و دیگر بزرگان نیشابور رساند. لیکن چندماهی پس از آن نامه‌ای به مسعود نوشت و دربارۀ جنگیدن با سلجوقیان دستوری خواست. او این نامه را پیش از ارسال، به امضای قاضی و دیگر بزرگان نیشابور رساند. لیکن چند ماهی پس از آن در ذیقعده 429ق/اوت 1038م سپاهیان سلجوقی به سرداری ابراهیم ینال به نزدیکی شهر رسیدند. ابراهیم به مردم شهر پیام داد که آنجا را بی‌جنگ و خونریزی بدو بسپارند و افزود که در غیر این صورت، طغرل به زودی با لشکریان خود فرا خواهد رسید. بزرگان شهر به خانۀ قاضی آمدند و نظر او را خواستار شدند. او که شاید در این اواخر از مسعود رنجیده بود و از دیگر سو نیروی رویارویی با ترکان تازه نفسسلجوقی را در مردم بی‌سلاح نیشابور نمی‌دید، آنان را به تسلیم واداشت. درنتیجه، ابراهیم ینال وارد نیشابور شد و پس از چند روز طغرل نیز به نیشابور آمد. قاضی به دیدار طغرل شتافت. طغرل به احترام او از تخت به پا خاست و از او خواست که وی را دریغ نورزد (همو، 536، 550-554). با اتخاذ این سیاست، نیشابور از ویرانی و کشتار نجات یافت. سلطان مسعود در پی سلجوقیان یک بار دیگر در ربیع‌الثانی 431ق/دسامبر 1039م به نیشابور رسید. این‌بار قاضی صاعد که به سبب کهنسالی نتوانسته بود به استقبال او برود، پسران خود را به پیشواز او به بیرون شهر فرستاد و خود نیز در هنگام اقامت سلطان در نیشابور یک بار با او دیدار کرد و او را اندرزا داد (همو، 607-611). این آخرین دیدار قاضی صاعد با سلطان مسعود بود. درگذشت او به روایت پاره‌ای از مآخذ در ذیحجۀ 431ق/اوت 1040م (فارسی، 401؛ ذهبی، العبر، 2/264) و بنابر روایاتی دیگر در 432ق/1041م رخ نموده است (ابن اثیر، 9/494؛ سمعانی، 1/208؛ لکنوی، 83). دو کتاب به قاضی صاعد نسبت داده‌اند: یکی الاعتقاد است که ظاهراً بر جای نمانده، لیکن ابن ابی‌الوفاء آن را دیده است (1/262) و دیگری مختصر صاعدی، که از این کتاب نیز نسخه‌ای در دست نیست، ولی ابوالفضل بیهقی آن را در دست داشته است (ص 198). قاضی صاعد شاگردان بسیاری داشته است. ابوالفضل بیهقی به «بوالحسن قطّان از فحول شاگردان» وی اشاره کرده است (ص 376).
3. ابوسعید قاضی محمدبن صاعدبن محمد (380-433ق/990-1042م). ابن ابی‌الوفاء از او یاد کرده و وی را فرزند قاضی صاعد و پدر احمد شیخ‌الاسلام دانسته است.
4. ابوالحسن صاعدی اسماعیل بن صاعدبن محمد (377-رجب 443ق/987- نوامبر 1051م). بزرگ‌ترین فرزند قاضی صاعد بود. حدیث را از پدرش فرا گرفت و در 383ق/993م احادیث کتاب ناسخ و منسوخ را نزد پدر آموخت. او از خُفاف، مُُخَلّدی، ابومنصور ظفربن محمد و ابی احمد قرضی حدیث روایت می کرد. از 436ق/1044م هر هفته عصر روزهای پنجشنبه برای شاگردانش مجلسِ تقریرِ حدیث داشت.
هنگامی که مسعود رهسپار ری شد، ابوالحسن صاعدی را به عنوان قاضی القضات ری و پیرامون آن برگزید. بنابر نوشتۀ ابوالفضل بیهقی، او در این هنگام هنوز در نیشابور بود و همراه قاضی بوطاهر تبانی به پیشواز مسعود بیرون آمد (ص 211)، اما فارسی (ص 181) و ابن ابی‌الوفاء (1/151) گفته‌اند که او نخست قاضی ری بود و پس از آن قضای نیشابور و شهرهای پیرامون چون طوس و نسا را عهده‌دار شد. وی هرچند در هیچ‌یک از دانشهای متداول آن روزگار برجستگی نداشت، لیکن دقیق و باریک بین بود و آداب و رسوم قضاوت را به خوبی می‌شناخت. افزون بر آن، از نظر اخلاقی شخصی پاکدامن بود و در پی کسب زر و یم از راههای ناروا نبود. در اواخر زندگانی از سوی طغرل سلجوقی به عنوان پیک به فارس فرستاده شد. در این سفر به سختی بیمار گشت و در ایذه درگذشت. پیکرش را به نیشابور بردند و در آنجا در کنار مدفن پدرش به خاک سپردند.
5. ابوسعد صاعدی یحیی بن محمد بن صاعد بن محمد (401-ربیع‌الاول 460ق/1010- ژانویه 1068م). وی فرزند قاضی ابوسعید و نوۀ قاضی صاعد است. ابوسعد از پدر و نیایش حدیث شنید. فارسی او را از بزرگان و قضات برجسته به‌شمار آورده که سالها مجلس درس داشته و کتابهای فوائد و امالی را از خود برجای نهاده است. او نیز ابتدا قاضی نیشابور بود و پس از آن به قضاوت ری برگماشته شد. برادرزاده اش محمدبن احمدبن محمدبن صاعد، از او روایت کرده است. وی در ری درگذشت.
6. حسن بن اسماعیل بن صاعد بن محمد (د 472ق/1079م)، نوۀ قاضی صاعد. فارسی و ابن ابی‌الوفاء هر دو شرح کوتاهی درباره او آورده‌اند. وی از ابویعلی حمزۀ مهلبی و ابن یوسف و ابوالحسن بن عبدان حدیث شنید، لیکن حدیثی از او روایت نشده است.
7. ابونصر صاعدی احمدبن محمدبن صاعدبن محمد (410-8 شعبانِ 482ق/1019-16 اکتبر 1089م). او نیز نوۀ قاضی صاعد بود و به ابونصر استوایی زینبی و شیخ‌الاسلام شهرت داشت. از کودکی در دامان نیایش قاضی صاعد پرورش یافت و یکی از محبوب‌ترین فرزندزادگان او بود. چهره‌ای زیبا داشت و از آغاز جوانی به دلیری و سوارکاری و تیراندازی آوازه‌ای بلند یافت.
ابونصر صاعدی حدیث را از نیای خود قاضی صاعد و پدرش قاضی ابوسعید و عمویش قاضی ابوالحسن صاعدی و همچنین از قاضی ابوسعید صیرفی و ابوزکریا مزکبی و ابوالحسن ابن عبدان و ابوالقاسم سراج و تعدادی دیگر از بزرگان فرا گرفت. چندی در بغداد نزد ابوالطیب طبری و در بخارا نزد اوسهل عبدالکریم ابن عبدالرحمن کلابادی تلمّذ کرد (فارسی، 138-139؛ ابن جوزی، 9/49-50). وی درحدود 430ق/1038م که نفوذ غزنویان در خراسان از میان رفت و سلجوقیان به تدریج قدرت یافتند، بزرگ‌ترین رهبر مذهبی آنجا بود. پس از این تاریخ بر اثر عواملی به سختگیری در اموز مذهبی گرایید و با دیگر فرقه‌های مسلمان به ستیز برخاست و آنان را به جان هم انداخت و در این کار چندان پیش تاخت که عالمان دینی دیگر فرقه‌ها از او رنجیدند و دوری گزیدند. بر اثر تحریکات او سخنوران بر منابر به نفرین کردن فرقه‌های دیگر پرداختند. این کار مایۀ آن شد که مقام و احترام وی در سالهای پس از 450ق/1058م از میان برود. چون دور پادشاهی به الب‌ارسلان سلجوقی و وزارت به نظام‌الملک رسید، رفتار او تعدیل یافت. ظاهراً او مدتی در این سالها بیکار بوده و پایگاه رسمی نداشته است (فارسی، همانجا).
به گفتۀ فارسی در همین سالها او به عنوان پیک به ماوراءالنهر فرستاده شد و شایستگی خود را در کارهای بزرگ نشان داد و تا آغاز پادشاهی ملکشاه سلجوقی سرگرم این‌گونه کارها بود. در زمان این پادشاه قضای نیشابور به وی واگذار شد و اندکی بعد مقام قاض‌القضاتی یافت. از این پس برخلاف گذشته، رفتاری نیک در پیش گرفت (همانجا).
او در شبهای پنجشنبۀ ماه رمضان هر سال در مسجد جامع قدیم نیشابور به شیوۀ نیاکان مجلس تقریر حدیث داشت. در این مجلس بزرگان فرقه‌های مذهبی حضور می‌یافتند. به این ترتیب کار او روز به روز بالا گرفت و بر رونق دستگاه وی افزوده گشت. ابونصر پس از یک بیماری سخت و کوتاه درگذشت و در آرامگاه خانوادگی صاعدیان در نیشابور به خاک سپرده شد.
8. ابومحمد قاضی عبیداللـه بن صاعدبن محمد (409-5 شعبان 486ق/1018-31 اوت 1093م). او کوچک‌ترین فرزند قاضی صاعد بود. فارسی در باب او به اختصار گفته است که حدیث را از یاران پدر و قاضی ابوسعید صیرفی فرا گرفت و همانند پارسایان و نیکوکاران زندگانی کرد (ص 465).
9. ابوالقاسم صاعدی منصوربن اسماعیل بن صاعدبن محمد (د 30 ربیع‌الاول 490ق/17 مارس 1097م). وی حدیث را از یاران اصم و از نیایش قاضی صاعد فرا گرفت. چندی به نیابت از سوی پدر منصب قضاوت داشت و سپس خود قاضی‌القضات شد. مدتها مفتی مذهب حنفی بود و در مذهب تعصب می‌ورزید. فارسی شرح آثار طحاوی و برخی کتب دیگر را از او فرا گرفته است (ص 673). ابن ابی‌الوفاء به اشتباه تاریخ وفات او را 470ق/1077م یاد کرده است (2/182).
10. ابوالفتح صاعدی عبدالملک بن عبیداللـه بن صاعد (د 6 جمادی‌الثانی 501ق/22 ژانویه 1108م). وی نوۀ قاضی صاعد و از فقهای برجستۀ این خاندان بود و از قاضی‌القضات ابومحمد عبداللـه ابن حسین نیای مادریش روایت می‌کرد. او در سالخوردگی درگذشت (ابن ابی‌الوفاء، 1/331؛ فارسی، 508).
11. ابوالعلاء صاعدبن محمدبن عبدالرحمن بخاری اصفهانی (448-502ق/1056-1109م). وی قاضی اصفهان و از مردم آن شهر و مشهور به ابن راسمندی بود. او را جدّ قضات صاعدی در اصفهان دانسته‌اند. ابوالعلاء حدیث را از علی بن عبداللـه خطیبی آموخت و همراه او به زیارت مکه رفت. در این سفر او و همراهانش به دست عربهای بادیه اسیر شدند و 7 ماه در اسارت آنان بودند تا آنکه نظام‌الملک از این حادثه آگاه شد و 700 دینار از طریق خلیفه القائم برای آن بادیه‌نشینان فرستاد تا آنان را آزاد سازند. ابوالعلاء پس از آزادی و زیارت کعبه به بغداد آمد و از آنجا به اصفهان برگشت و قضای آن شهر را به جای اسماعیل بن عبداللـه خطیبی برعهده گرفت (لکنوی، 83-84).
به روایت ابن ابی‌الوفاء او در دوران خود در میان همگنانش به دیانت و پرهیزگاری و پاکدامنی شهره بود (1/262). فصیحی خوافی تولد او را روز پنجشنبه 22 محرم 448ق/12 آوریل 1056م ضبط کرده و قتلش را روز عید فطر 502ق/1109م به دست یکی از باطنیان، در مسجد جامع اصفهان دانسته است (2/216). ابن اثیر این حادثه را یک‌بار ذیل وقایع سال 499ق/1106م (10/415) و بار دیگر ذیل حوادث سال 502ق/1109 آورده، با این تفاوت که در این بار ابوالعلاء را قاضی نیشابور خوانده است. باتوجه به آنچه ابن‌اثیر ضمن شرح رویدادهای سال 502ق/1109م دربارۀ ازدواج خلیفه‌المستظهر با دختر ملکشاه سلجوقی آورده و گفته است که خطبۀ نکاح میان آنان را قاضی ابوالعلاء صاعدبن محمد خواند (10/471، 472)، باید روایتِ ذیل 499ق را نادرست دانست، به‌ویژه آنکه سخن فصیحی نیز روایت دوم ابن اثیر را تأیید می‌کند. بنابراین سخن ابن ابی‌الوفا دربارۀ تاریخ هلاکت او (عیدفطر 552ق/6 نوامبر 1157م) نادرست می‌نماید (1/262).
12. ابوالعلاء صاعدی صاعدبن منصوربن اسماعیل بن صاعدبن محمد (د رمضان 506ق/فوریه 1112م)، از افراد برجستۀ این خاندان بود و سمت خطیبی نیشابور داشت و سپس قاضی خوارزم گردید (همو، 10/494). از پدر و نیا و سایر نزدیکانش حدیث شنید. نیز بسیاری از کتابهای اصول و مسند صحیحین را از پدرش آموخت. او از کسانی بود که حدیث بسیار شنید، اما کم روایت کرد. گفته‌اند که وی کتابی در مناقب ابوحنیفه و احادیث وی نوشته است.
13. ابوبکر صاعدی علی بن حسن بن اسماعیل بن صاعد (د 27 محرم 508ق/3 ژوئیه 1114م). او حدیث را همراه برادرش ابوبکر آموخت. از ابوالحسن عبدالغافر و ابن مسرور و نیایش ابوالحسن اسماعیل صاعدی و گروهی دیگر از فقیهان و محدثان حدیث فرا گرفت. سمعانی او را از استادان خود شمرده است. او در سالخوردگی درگذشت و در آرامگاه خانوادگی آل صاعد به خاک سپرده شد (ابن ابی‌الوفاء، 1/208-209).
15. ابوالعلاء صاعدبن سیاربن عبداللـه بن ابراهیم (د 520ق/1126م). وی حدیث را از ابواسماعیل عبداللـه بن محمد انصاری و دیگران آموخت. صاعد در 509ق/1115م حج گزارد و از آنجا به بغداد رفت و کتاب ترمذی را در آن شهر درس گفت و در جامع‌القصر بغداد مجلس املای حدیث برپا کرد. محمدبن ناصر و ابوالفرج بن کلیب از او حدیث روایت کرده‌اند (همو، 1/260).
16. ابوالمعالی صاعدی اسعدبن صاعدبن منصوربن اسماعیل بن صاعد، تنها فارسی از او یاد کرده است. ابوالمعالی حدیث را از پدر و نیایش فرا گرفت و در دانش پایه‌ای بلند یافت و سخنوری ماهر و زبردست بود (صص 240، 241). تاریخ تولد و مرگ او معلوم نیست.
17. ابوسعدصاعدی محمدبن احمدبن محمدبن صاعدبن محمد (444-527ق/1052-1132م). کنیۀ او را گاهی ابوسعید گفته‌اند. وی از پدر و عمویش حدیث شنید و قضاوت و ریاست نیشابور به وی داده شد و به شیخ‌الاسلام شهرت یافت. به سبب فضل و ثبات اندیشه‌اش فردی شایسته برای قضاوت بود. عمری دراز کرد و به گروه بسیاری حدیث آموخت (ابن ابی‌الوفاء، 2/22).
به روایت ابن اثیر در 488ق/1095م آشوبهایی در نیشابور روی داد. امام الحرمین ابوالمعالی جوینی رئیس شافعیان و محمدبن احمد صاعدی پیشوای حنفیان بر ضد محمشاد رئیس کرامیان متحد شدند و بر او پیروز گشتند. مدارس کرامیان ویران گشت و گروهی از آنان و دیگر فرقه‌ها به هلاکت رسیدند (10/251).
18. ابوالعلاء صاعدی صاعدبن حسین بن حسن بن اسماعیل بن صاعدبن محمد (د 5 شعبان 532ق/18 آوریل 1138م). ابن اثیر نام او را به صورت صاعدبن حسین بن اسماعیل ضبط کرده و گفته است که او قضای نیشابور را پس از پسرعمویش ابوسعید به دست گرفت (11/66). سمعانی از او حدیث آموخته و از او در کتاب معجم الشیوخ یاد کرده است. ابوالعلاء در نیشابور درگذشت.
19. صاعدبن عبدالملک بن صاعد (مق‌ 549ق/1154م). وی قاضی نیشابور بود و پس از اینکه غزان، سلطان سنجر سلجوقی را در خراسان شکست دادن و به نیشابور حمله بردند و گروه بسیاری از مردم این شهر را کشتند، او را نیز به همراه محمدبن یحیی فقیه شافعی به هلاکت رساندند. (ابن اثیر، 11/181-182). فصیحی با آنکه بیش‌تر اطلاعات خود را از ابن اثیر اخذ کرده، مرگ او را به اشتباه در 548ق/1153م دانسته است (2/246-247).
20. ابوالمغافر عزیزبن محمدبن احمدبن صاعدبن محمد صاعدی نیشابوری (481-551ق/1088-1156م)، قاضی نیشابور بود. حدیث از ابوبکربن خلف و واحدی فرا گرفت. سمعانی از او روایت نقل کرده است (ابن ابی‌الوفاء، 1/347).
21. ابوالقاسم منصوربن محمدبن احمدبن صاعدبن محمد (475-552ق/1082-1157م). وی قاضی نیشابور بود و به «قاضی برهان» شهرت داشت. حدیث را از پدرش ابوسعد قاضی و نیایش ابونصر قاضی فرا گرفت. وی مردی درستکار، باوقار، آرام، بامهایت و خوش‌رفتار بود و بیش‌تر اوقات را به عبادت و اعتکاف در جامع نیشابور می‌گذراند. سمعانی دوبار با او دیدار کرد: در 530ق/1136م و 552ق/1157م. ابوالقاسم در ربیع‌الثانی 552ق/مۀ 1157م درگذشت. پیکرش را در آرامگاه خانوادگی صاعدیان در نیشابور به خاک سپردند (ابن ابی‌الوفاء، 2/183-184؛ ابن اثیر، 11/228).
22. شرف‌الدین علی بن ابی‌القاسم منصوربن ابی‌سعد صاعدی (د رمضان 554ق/سپتامبر 1159م). به گفتۀ ابن اثیر، او قاضی نیشابور بود و در ری درگذشت و در آرامگاه محمدبن حسن شیبانی، یار ابوحنیفه، به خاک سپرده شد (11/253).
23. ابوالحسن صاعدی اسماعیل بن صاعدبن منصوربن اسماعیل بن صاعد، او در دوران کودکی دانشهای دینی را از پدر فرا گرفت. سپس از نیایش قاضی منصور و از عموی پدرش ابوعلی حسن بن اسماعیل بن صاعد و ابونصر احمدبن محمدبن صاعد و امام زین‌الاسلام ابوالقاسم و سیدابوالحسن محمدبن محمدبن زید حسنیِ ساکن در سمرقند حدیث شنید. از حوادث زندگانی او سفر به خراسان بود که نویسندگان بدان اشاره کرده‌اند (فارسی، 208؛ ابن ابی‌الوفاء، 1/152).
24. ابوسعد صاعدی یحیی بن عبدالملک بن عبداللـه بن صاعد. وی مردی فاضل بود و فقه و حدیث را نزد پدرش آموخت و پس از آن نزد دیگر دانشمندان دودمان خویش و بزرگان آن دوره درس خواند (فارسی، 748).
25. صاعدبن حسن بن محمدبن حسن. تنها فارسی از وی یاد کرده و گفته است که او مردی دانشمند و متبحر بود و حدیثهای بسیار آموخت (ص 401).
26. ابوعبداللـه محمدبن فضل بن احمد صاعدی فراوی. به گفتۀ ابن ابی‌الوفاء او استاد عقیلی بوده است (2/107). وی کتاب لطائف الاشارات فی حقائق العبارات نوشتۀ جمال الاسلام ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن قشیری (د 465ق/1072م) را نزد پدرش فضل ابن احمد صاعدی فرا گرفته است (مرکزی، میکروفیلمها، 1/372).
27. ابوالبرکات عبداللـه بن محمدبن فضل بن احمدبن احمدبن محمد صاعدی فراوی (سدۀ 6ق/12م)، ملقب به صفی‌الدین. وی دانشمندی پاکدامن بود. علی بن ابی‌بکر بن عبدالجلیل فرغانی، صاحب کتاب الهدایه او را از استادان خود به‌شمار آورده است (ابن ابی‌الوفاء، 1/288-289).
28. ابوالعلاء صاعدبن سیاربن محمدبن محمد هروی. وی از هرات بود و به حافظ ابوالعلاء شهرت داشت. عمرش را در فراگیری دانش گذراند. در هرات از بزرگان آن زمان احادیث بسیار شنید و مطالب فراوان نوشت. پس از آن کتابهای مسند را خواند و آنگاه به نیشابور رفت و در آنجا دانش خود را تکمیل کرد. در سالهای پس از آن به حج رفت و در راه سفر از بزرگان عراق و حجاز دانش آموخت و دیگربار به نیشابور آمد و در آن شهر مجلس درس برپا کرد. سرانجام به هرات بازگشت و در آنجا به تربیت شاگردان و آموزش آنچه آموخته بود، پرداخت (فارسی، 405).
29. عمده‌الدین فضل بن محمودبن صاعد سیاری (د 600ق/1204م)، قاضی هرات بود. فصیحی نام او را عمده‌الدین فضل سیاری نوشته، اما ابن اثیر از او به نام ساوی یاد کرده است (فصیحی، 2/279؛ ابن اثیر، 12/199).
30. صاعدبن فضل (د پس از 603ق/1206م). وی پس از درگذشت پدر به جای او به عنوان قاضی هرات برگزیده شد (ابن اثیر، 12/199). همو در شرح رویدادهای سال 602ق/1205م در هرات، از او یاد کرده و گفته است که وی و ابن زیاد فقیه از سوی اهالی شهر نامه‌ای به غیاث‌الدین غوری نوشتند و از او خواستند که والی جدیدی به جای ابن خرمیل برای هرات بفرستد. چون ابن خرمیل از این کار آگاه شد، قاضی صاعد و بزرگان شهر را خواست و با نرمی با آنان سخن گفت و فرمانبری خود را از غیاث‌الدین اعلام کرد و افزود که من مانع ورود لشکر خوارزمشاه شدم و می‌خواهم پیکی نزد غیاث‌الدین فرستم و دیگربار اعلام وفاداری کنم. اما وی در نهان، خوارزمشاه را به هرات خواند. چون لشکریان او فرا رسیدند، ابن خرمیل با آنان دیدار کرد، آنان را به شهر درآورد، ابن زیاد فقیه را کور ساخت و قاضی صاعد را از شهر بیرون کرد (12/227-228). یک سال پس از آن به فرمان خوارزمشاه قاضی صاعد را به شهر باز گرداندند، ولی ابن خرمیل همچنان آشوب‌انگیزی می‌کرد. وی به خوارزمشاه گفت: قاضی به غوریان گرایش دارد و خواهان دولت آنان است. درنتیجۀ این سعایت، به فرمان خوارزمشاه، قاضی صاعد را در قلعه زوزن زندانی کردند و صفی ابوبکر بن محمد سرخسی را به جای او به قضاوت هرات برگماشتند (همو، 12/247).
31. رکن‌الدین ابوالعلاء صاعدبن مسعود (مق‌ 600ق/1204م). وی نخستین فرد از صاعدیان اصفهان است که شهرتی فراوان کسب کرده است. از زمان شروع قدرت یافتن این خانواده در اصفهان و دستیابی آنان بر منصب قضاوت و ریاست حنفیان، آگاهی دقیقی در دست نیست، لیکن نام وی و فرزندش رکن‌الدین مسعود به این سبب که آنان در پاره‌ای از رویدادهای تاریخی آن دوران شرکت داشته و ممدوح دو سرایندۀ نام‌آور آن عهد یعنی جمال‌الدین عبدالرزاق و فرزندش کمال‌الدین اسماعیل بوده‌اند، بارها در متون تاریخی و ادبی این زمان آمده است. جمال‌الدین عبدالرزاق قصاید بسیار در ستایش او و وصف رویدادهای زندگانی‌اش سروده است. جمال‌الدین در 588ق/1192م هنگامی که قضاوت و ریاست اصفهان در دست رکن‌الدین صاعد بود، درگذشت. فرزندش کمال‌الدین اسماعیل دربارۀ مرگ پدر چکامه‌ای سروده و حقوق پدر را به یاد رکن‌الدین آورده است. او نیز همانند پدر بیش از 30 قصیده در مدح رکن‌الدین صاعد پرداخته است.
در این زمان افزون بر حنفیان، شافعیان نیز در اصفهان بسیار بودند و ریاست آنان را آل خجند برعهده داشتند. بیش‌تر اوقات میان پیروان این دو فرقه جنگ و خونریزی بود. گرچه کمال‌الدین چکامه‌هایی نیز در ستایش برخی از بزرگان آل خجند دارد، اما پیرو سرسخت صاعدیان بود و با اینکه آنان چندبار او را از خود راندند، وی با سرودن چکامه‌هایی، دیگربار آنان را به خود جلب کرد.
بنابر قراین تاریخی، چون نظام‌الملک و فرزندان وی شافعی بودند، در زمان چیرگی سلجوقیان بر اصفهان، مسجدجامع آن شهر در اختیار شافعیان بود، اما چون سلطان محمدبن محمودبن محمدبن ملکشاه سلجوقی به فرمانروایی رسید، لشکری به اصفهان فرستاد و فرمان داد که جامع شهر را از شافعیان بگیرند و به رکن‌الدین صاعد بدهند. پس از آن، وی در آن مسجد خطبه می‌خواند (راوندی، 18).
از رویدادهای زندگی قاضی رکن‌الدین در اصفهان، حملۀ دشمنان به خانۀ او در 585ق/1189م بود. بر اثر این تهاجم، خانۀ وی به آتش کشیده شد و ویران گردید. کمال‌الدین اسماعیل این حادثه را در چکامه‌ای نقل کرده و در ضمن آن به دلداری او پرداخته است.
رکن‌الدین پس از آنکه خانه‌اش یک بار دیگر مورد هجوم قرار گرفت، گریخت و به عزالدین یحیی پناه برد. از قصیده‌ای که کمال‌الدین به همین مناسبت سروده، چنین بر می‌آید که رکن‌الدین صاعد در پی این رویدادها مدتی از اصفهان کوچ کرده، و پسر او محمود نیز زندانی شده است. بنابر آنچه از اشعار کمال‌الدین بر می‌آید، رکن‌الدین صاعد سرانجام در سال 600ق/1204م با تیری که از شست دشمنانش رها شد، به هلاکت رسید (ص 410-414).
32. رکن‌الدین مسعودبن صاعدبن مسعود (مق‌ پس از 625ق/1228م)، پس از پدر قضاوت اصفهان یافت. در دوران او رویدادهای گوناگونی در این شهر اتفاق افتاد. شافعیان به ریاست آل خجند قدرت یافتند و درگیریهای فراوانی میان آنان و آل صاعد رخ داد. در 619ق/1222م که رکن‌الدین در اصفهان ریاست داشت، یکی از پسران سلطان محمد خوارزمشاه به نام رکن‌الدین غورسانجی با لشکریان خود به همراه صدرالدین خجندی و گروه وی بر محلۀ جوباره که قاضی رکن‌الدین و حنفیان در آنجا مسکن داشتند، هجوم بردند و بسیاری را کشتند و خانه‌های آنان را ویران کردند. رکن‌الدین به شیراز گریخت و به اتابک سعد زنگی پناه برد. این حمله، خشم اصفهانیان را برانگیخت و چون ستم رکن‌الدین غورسانجی و سپاهیان او از اندازه درگذشت، مردم اصفهان بر آنان تاختند و گروهی را کشتند. بدین سبب غورسانجی به تنگ آمد و به ری رفت.
قاضی رکن‌الدین مسعود در اوایل این درگیریها با جانب سلطان غیاث‌الدین ملقب به پیرشاه را نگه می‌داشت و به این دلیل با صدرالدین خجندی که هوادار خوارزمشاهیان بود، درگیری داشت (نسوی، 94-95، 100؛ اقبال، تاریخ مغول، 113؛ همو، مجموعه مقالات، 298). گذشته از این، در این زمان یک‌بار میان حنفیان و شافعیان اصفهان آشتی برقرار گشت، و چنانکه یکی از قصاید کمال‌الدین اسماعیل حکایت دارد، اینپ یمان آشتی میان رکن‌الدین مسعئد صاعدی و صدرالدین عمر خجندی بسته شد.
رکن‌الدین مسعود را شاعران مشهوری همچون جمال‌الدین عبدالرزاق، کمال‌الدین اسماعیل و رفیع لنبانی ستوده‌اند. کمال‌الدین در مجموع بیش از 30 چکامه در ستایش او سروده که از لابه‌لای آنها می‌توان به وقایع تاریخی آن دوان دست یافت. از جملۀ آنها قصیده‌ای است که برای رکن‌الدین به خوارزم فرستاده و در آن رویدادهای ناگواری را که در طی مسافرت او مردم شهر دیده‌اند، برشمرده است (صص 261-263). همچنین، پس از اینکه او از این سفر بازگشت، چکامه‌ای سروده و به رویدادهای خونین اصفهان اشاره کرده است (همو، 252-261).
دربارۀ پایان زندگانی رکن‌الدین مسعود آگاهی دقیقی در دست نیست. به گفتۀ نسوی زیدری، در 23 رمضان 625ق/26 اوت 1228م پس از هزیمت سلطان جلال‌الدین خوارزمشاه و بی‌تکلف ماندن امر سلطنت، اهالی اصفهان قصد دست‌درازی به زنان خوارزمی و غارت اموال آنان را داشتند. قاضی رکن‌الدین میانجیگری کرد و تا روز عید فطر مهلت خواست تا خبری از جلال‌الدین خوارزمشاه به دست اید، و چنانچه تا آن روز خبری از او نرید، اتابک یغان زایسی را بر تخت نشانند، اما روز عید چون مردم به نمازگاه آمدند، ناگاه جلال‌الدین فرا رسید و به نماز ایستاد (صص 171-172). پس از این تاریخ، حوادث زندگانی رکن‌الدین چندان روشن نیست. ظاهراً او از ترس هجوم سپاهیان مغول از اصفهان گریخت و به یکی از قلعه‌های فیروزگوه پناه برد، ولی مغولان پس از 6 ماه بر آنجا دست یافتند و او را کشتند (اقبال، تاریخ مغول، 113). کمال‌الدین اسماعیل که در 635ق/1237م در حملۀ مغول به اصفهان کشته شد، ترکیب‌بندی در سوگ او سروده و وی را شهید و مقتول خوانده است (صص 426-428). بنابراین، هلاکت او را باید میان 625-635ق/1228-1237م دانست.
جریان تازش سپاهیان مغول به اصفهان و ویرانی شهر و کشتار مردم، در زمان جانشینان رکن‌الدین مسعود اتفاق افتاد. در این هنگام جدال همیشگی میان حنفیان و شافعیان به بالاترین حد خود رسیده بود. اصفهان که تا 633ق/1235م از دستبرد سپاهیان مغول در امان مانده بود، به تصرف آنان درآمد. به گفتۀ ابن ابی‌الحدید، در این سال شافعیان برای اینکه یکباره خود را ا شر حنفیان رهایی بخشند، به سپاهیان مغول که در این زمان زیر فرمان اوکتای قاآن بودند، توسل جستند. پیشنهاد آنان به آگاهی اوکتای قاآن رسید. او فرمان داد که گروهی از لشکریان مغول به اصفهان فرستاده شوند. آنان با سپاهی که جرمادغون فرمانده اردوی مغول در آذربایجان در اختیارشان گذاشته بود، بر اصفهان تاختند. هنگامی که مغولان شهر را در محاصره داشتند، این دو دسته در داخل به جان هم افتادند. سرانجام شافعیان به ایم امید که خود از کشتار مغول جان به در می‌برند، دروازه‌های شهر را به روی آنان گشودند، لیکن سپاهیان مغول کشتار را از شافعیان آغاز کردند و پس از آن حنفیان و دیگر مردم شهر را به هلاکت رساندند و زنان را به اسیری گرفتند و اموال مردم را تاراج کردند و اصفهان بر اثر این هجوم به کلی ویران گردید (ابن ابی‌الحدید، 7/237-240؛ اقبال، مجموعۀ مقالات، 299-301).
33. قاضی صاعد (زنده در 789ق/1387م). نام او یک بار حافظ ابرو در ضمن رویدادهای سال 789ق/1387م یاد کرده است. به گفتۀ او در بهار این سال امیر مظفر کاشی که از سوی زین‌العابدین فرزند شاه شجاع در اصفهان فرمانروا بود، بریا اظهار بندگی و فرمانبری، قاضی صاعد را به نزد امیر تیمور گورکان فرستاد و از وی امان خواست (حافظ ابرو، 288).
34. قاضی نظام‌الدین احمد صاعدی (مق‌ 815ق/1413م). نام او نخستین‌بار در رویدادهای سال 810ق/1407م به میان آمده است. به روایت روملو، در این سال میرزا پیرمحمد جهانگیر تیموری با سپاهی انبوه به سوی اصفهان شتافت. میرزا رستم و میرزا اسکندر به کمک قاضی احمد صاعدی به مقابلۀ او رفتند. قاضی در میان لشکر جای گرفت، اما وی و متحدانش در این نبرد شکست خوردند. پیرمحمد فرمانروایی اصفهان را به فرزندش عمر شیخ تفویض کرد (ص 41). قاضی احمد در 812ق/1409م هنگامی امیرزاده رستم بهادر از خراسان به اصفهان آمد، همراه دیگر بازرگان آن شهر به پیشواز او شتافت. فصیحی که این آگاهی را به دست داده، یک بار آن را ذیل رویدادهای سال 810ق/1407م و دیگربار ذیل حوادث سال 812ق/1407م یاد کرده است. در همین سال قاضی احمد به فرمان قرایوسف ترکمان با گروهی دیگر مأموریت یافت که عراق و فارس را تسخیر کند و بر قلمرو فرمانروایی او بیفزاید. در جنگهایی که در این راستا رخ داد، قاضی احمد پایداری بسیار کرد، اما نتیجه‌ای نگرفت (همو، 57-58). میرزا رستم در 815ق/1413م دیگر بار به اصفهان آمد و دو ماه در آنجا اقامت گزید. در همین سفر به فرمان او قاضی احمد صاعدی را به این سبب که فرمانهای او را گردن نمی‌نهاد، روز عید قربان 815ق/13 مارس 1413م به هلاکت رساندند. قتل او موجب شورشهایی در میان مردم اصفهان شد (همو، 81).
مآخذ: آوی، حسین بن محمد، ترجمۀ محاسن اصفهان، به کوشش عباس اقبال، تهران، 1328ش، صص 30-31؛ ابن ابی‌الحدید، عزالدین، شرح نهج‌البلاغه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت؛ ابن ابی‌الوفاء، محیی‌الدین، الجواهر المضیئه، حیدرآباد دکن، 1332ق، 1/190، 213، 363؛ ابن اثیر، عزالدین، الکامل، بیروت، 1402ق؛ ابن جوزی، عبدالرحمن، منتظم، حیدرآباد دکن، 1359ق؛ ابن قطلوبغا، زین‌الدین، تاج التراجم، بغداد، 1962م، ص 83؛ اقبال، عباس، تریخ مغول، تهران، 1341ش، صص 532-533؛ همو، مجموعۀ مقالات، به کوشش محمد دبیر سیاقی، تهران، 1350ش؛ باخرزی، علی بن حسن، دمیه القصر، به کوشش محمد تونجی، بیروت، 1392ق، 2/839-894؛ باسورث، کلیفورد ادموند، تاریخ غزنویان، ترجمۀ حسن انوشه، تهران، 1362ش، 1/190-191؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به کوشش قاسم غنی و علی‌اکبر فیاض، تهران، 1324ش؛ همو، همان، به کوشش سعید نفیسی، تهران، 2/921، 960-963؛ بیهقی، ابوالحسن علی بن زید، تاریخ بیهق، به کوشش احمد بهمنیار، تهران، 1317ش؛ جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی، دیوان اشعار، به کوشش وحید دستگردی، تهران، 1320ش، جم‌؛ حافظ ابرو، عبداللـه، ذیل جامع التواریخ، به کوشش خانبابا بیانی، تهران، 1350ش؛ خطیب بغدادی، احمدبن علی، تاریخ بغداد، بیروت، دولتشاه سمرقندی، تذکره‌الشعراء، به کوشش ادوارد براون، لیدن، 1318ق، صص 148-149، 170-171؛ ذهبی، محمدبن احمد، تذکره الحفاظ، بیروت، 3/1102-1103، 1194؛ همو، العبر، به کوشش محمد سعیدبن بسیونی زغلول، بیروت، 1405ق، 2/344؛ راوندی، محمدبن علی، راحه الصدور، به کوشش محمد اقبال، لیدن، 1921م، صص 41، 374، 469؛ روملو، حسن بیک، احسن التواریخ، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1349ش؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، حیدرآباد دکن، 1382ق، 1/207؛ صفا، ذبیح‌اللـه، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، 1363ش، 2/61، 731-732، 846، 871-872؛ عتبی، ابونصر، تاریخ یمینی، ترجمۀ ناصح بن ظفر جرفادقانی، به کوشش جعفر شعار، تهران، 1357ش، صص 392-401؛ فارسی، عبدالغافر، تاریخ نیشابور، به کوشش محمد کاظم محمودی، قم، 1362ش، صص 280، 743-744، 746؛ فصیحی خوافی، احمدبن جلال‌الدین، مجمل، به کوشش محمود فرخ، مشهد، 1340، 1341ش، 2/67، 231، 234، 249-251، 279-280، 3/184، 197؛ کمال‌الدین اسماعیل اصفهانی، دیوان اشعار، به کوشش حسین بحرالعلومی، تهران، 1348ش، جم‌؛ لکنوی، محمد عبدالحی، الفوائدالبهیه، بیروت، 1324ق، صص 34-35؛ محمدبن منور، اسرارالتوحید، به کوشش ذبیح‌اللـه صفا، تهران، امیرکبیر، 1361ش، صص 111-112؛ مرکزی، میکروفیلمها؛ مؤید ثابتی، علی، تاریخ نیشابور، تهران، 1355ش، صص 266-268؛ مهدوی، مصلح‌الدین، تذکره القبور، اصفهان، 1348ش؛ صص 24-25؛ نسوی زیدری، شهاب‌الدین محمد، سیرت جلال‌الدین مینکبرنی، به کوشش مجتبی مینوی، تهران، 1344ش، صص 95-100، 128؛ نفیسی، سعید، «خاندان صاعدیان»، مجموعۀ مقالات تحقیقی خاورشناسی، تهران، 1342ش، صص 85-101؛ همو، در پیرامون تاریخ بیهقی، تهران، 1352ش، 1/531، 539، 586، 901-908؛ یافعی، عبداللـه ابن اسعد، مرآه الجنان، بیروت، 1390ق، 3/133.
سیدعلی آل داود
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 429
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست