آلِ زیار، سلسلهای از پادشاهان ایرانی که در سدۀ 4 و 5ق/10 و 11م بر پارهای از
سرزمینهای گرگان، قومس، طبرستان، دیلم، گیلان، قزوین، ری، اصفهان و خوزستان
فرمانروایی داشتند. پایتختان در آغاز اصفهان و سپس ری و گرگان بود. بنیادگذار این
سلسله مرداویج (یا مرداویز) فرزند زیاربن وردان شاه گیلی است و عنوان آل زیار از
همین جا برخاسته است. برخی از مورخان، نسب این دودمان را به آرغش، پادشاه گیلان در
زمان کیخسرو، رساندهاند.
زمینۀ تاریخی: مرداویج در آغاز فرمانده لشکر اسفاربن شیرویه بود. مرداویج در
316ق/928م پس از چیره شدن بر طبرستان، به فرمان اسفار با حسین بن قاسم داعیِ صغیر
علوی (حک 304-316ق/916-928م) که ری را منصرف شده بود، به جنگ پرداخت. داعی صغیر با
کمک ماکان بن کاکی، یاران نصربن احمد را از آنجا دور ساخته و بر قزوین، زنجان، ابهر
و قم دست یافته بود و آهنگ طبرستان داشت. مرداویج در نزدیکی ساریه (ساری) با داعی
روبهرو شد و جنگ سختی میان آنان درگرفت. در این جنگ داعی صغیر دلیری بسیار نمود،
ولی چون سپاهیان خود را از ستمکاری و نوشیدن باده باز میداشت. مبغوض آنان گشت و از
اینرو او را در میدان کارزار تنها گذاشتند و گریختند. داعی در جنگ کشته شد و ماکان
نیز که در ری به سر میبرد، به دیلمان گریخت.
پادشاهان این خاندان:
1. مرداویج (حک 316-323ق/928-935م). پس از پیروزیهایی چند، مرداویج رفته رفته به
اندیشۀ فرمانروایی افتاد. نخست با ساتفاده از ناخشنودی برخی نزدیکان اسفاربن
شیرویه، بر ضد او قیام کرد و به کمک ماکان بن کاکی که بر طبرستان حکم میراند، بر
اسفار چیره شد و او را کشت (316ق/928م)، آنگاه نیروی بیشتری یافت و بر ری مسلط
گردید. سپس به سبب اختلافی که با ماکان یافته بود، بر یو تاخت و طبرستان را از او
بازگرفت و ماکان بن کاکی به خراسان گریخت. پس از آن بر گرگان نیز چیره شد و از سوی
خود فرماندهانی در آنجا برگماشت. مرداویج در 319ق/931م خواهرزادۀ خود را همراه
لشکری به همدان که زیر فرمان عباسیان بود گسیل داشت، ولی چون مردم همدان سپاهیان
مقتدر عباسی را یاری دادند، لشکر مرداویج شکست خورد و خواهرزادۀ وی کشته شد. از
اینرو، مرداویج خود با سپاهی نیرومند به همدان تاخت و آنجا را گرفت و بسیار بکشت و
چپاول کرد و سوزاند. خلیفۀ عباسی، مقتدر، هارون بن غریب را به جنگ وی فرستاد، ولی
او نیز شکست خورد و مرداویج بر همۀ سرزمینهای همدان و جبال تا دینور و حُلْوان دست
یافت. سپس اصفهان را به آسانی از دست مظفربن یاقوت، کارگزار تازه خلیفۀ عباسی
درآورد و بیدرنگ لشکر به اهواز گسیل داشت و آن سرزمین را نیز گرفت. وی از خوزستان
غنایمی کلان به دست آورد و آنها را میان یاران خود بخش کرد و همسایۀ پایتخت خلفای
عباسی گردید، ولی به جای درگیری با مقتدر عباسی، نمایندهای نزد وی فرستاد تا در
برابر پرداخت 000‘200 دینار از مالیات همدان و دینور به خلیفه، در همۀ سرزمینهای
زیر فرمان خود آزاد باشد. خلیفۀ عباسی این پیشنهاد را پذیرفت و بدین ترتیب مرداویج
سرزمینهای زیر فرمان خود را گسترش داد و علاوه بر گرگان و طبرستان و دیلم، بر ری و
اصفهان و همدان و دینور و اَرَّجان (بهبهان) و اهواز نیز فرمانروایی یافت (نک
نقشه).
مرداویج در 320ق/932م ابن الجعد را نزد برادر خود وُشْمْگیر که در گیلان به کار
کشاورزی مشغول بود، روانه کرد و او را پیش خود خواند. وشمگیر از پیوستن برادر به
خلیفۀ عباسی ناخشنود بود، ولی پس از آنکه ابن الجعد او را تطمیع و امیدوار کرد، با
وی همراه شد و در قزوین جامۀ سیاه، نشانۀ همراهی با عباسیان را بر تن کرد و به
برادر پیوست. وشمگیر در زمان پادشاهی مرداویج فرماندار ری بود.
مرداویج در 321ق/933م به گرگان لشکر کشید تا آنجا را از چنگ امیر نصر بن احمد
سامانی که بار دیگر آنجا را متصرف شده بود، بیرون آورد، ولی بنا به پیشنهاد و اندرز
محمدبن عبداللـه بلعمی وزیر امیر نصر، گرگان را رها کرد و با امیر سامانی از در
دوستی درآمد.
علی. حسن و احمد فرزندان بویه که از فرماندهان لشکر ماکان بن کاکی در خراسان بودند،
پس از آنکه ناتوانیِ ماکان را دریافتند، او را رها کردند و نزد مرداویج آمدند.
مرداویج ایشان را به خوبی پذیرفت و بنواخت و علی را به فرمانداری کرج ابودُلَفْ
برگماشت. علی بن بویه بر اثر خوش رفتاری با کرجیان یاری مردم و سپاهیان، نیرو یافت
و توانست دژهای نزدیک کرج را بگیرد. برخی از سران ناخشنود سپاه مرداویج نیز به علی
پیوستند. در این هنگام، ستیز میان مرداویج و علی بن بویه آغاز گردید و علی در
321ق/933م با سپاهیان اندکی بر اصفهان تاخت و بر آنجا چیره شد، لیکن از شنیدن
لشکرکشی مرداویج به اصفهان هراسان گشت و آنجا را رها کرد و به سوی ارجان شتافت و در
322ق/934م شیراز را تصرف کرد و از الراضی باللـه عباسی (د 329ق/941م) لقب
عمادالدوله و خلعت و لوا گرفت. قدرت یافتن عمادالدوله بر مرداویج دشوار آمد. وی
لشکری برای تصرف اهواز گسیل داشت تا راه را بر عمادالدوله ببندد و از اصفهان و
اهواز بر وی بتازد. عمادالدوله ناگزیر فرمانروایی مرداویج را پذیرفت و به نام وی
خطبه خواند و هدیهای گرانبها برای او فرستاد و برادر خود رکنالدوله را نیز به
عنوان گروگان به وی سپرد.
مرداویج نسبت به ملیت ایرانی دلبستگی ژرف داشت و از خلفای عباسی بیزار بود. افزون
بر این، وی میکوشید ابهت دربار ساسانیان را به دستگاه پادشاهی خود بازگرداند و با
ویران ساختن بغداد، مداین را بار دیگر آباد کند. وی در اصفهان برای خویش تختی زرین
و برای کارگزارانش تختهای سیمین ساخت. تاجی گوهر نشان همانند تاج خسرو انوشیروان بر
سر نهاد و خود را شاهنشاه خواند. در 323ق/935م، هنگام فرارسیدن «سده»، فرمان داد در
اصفهان جشن بسیار باشکوهی برپا شود تا این آیین باستانی درباری که بیش از 300 سال
از منسوخ شدن آن میگذشت، باز زنده گردد. از اینرو برای آتش افروزی، در دو سوی
زاینده رود و در همۀ کوهها و تپههای نزدیک به اثفهان، تودههای بزرگ هیزم انباشتند
و شمعهای بزرگ به کار بردند و 000‘2 کلاغ و باز گرفتند تا مانند روزگار ساسانی،
چیزهای آغشته به نفت به پای آن پرندگان بیاویزند، چنانکه از فروغ آتشِ افروخته در
درهها و کوهها و تپهها و شعلههای آویخته از پای پرندگان، زمین و آسمان روشن
گردد. همچنین فرمان داد تا خوانی باشکوه بگسترند که در آن افزون بر صدها اسب و گاو
و گوسفند، بیش از 000‘10 مرغ و پرندۀ بریان فراهم باشد. مرداویج فرمان داد که پس از
شام و هنگام نوشیدن می، آتشها را برافروزند. او پیش از آغاز جشن سوار بر اسب از آن
خوان و تپهها بازدید کرد، ولی از دیدن آنچه فراهم شده بود، شاد نگردید و آن را
نپسندید و بر فراهم کنندگان آن جشن خشم گرفت. سران لشکر بهویژه غلامان ترک که او
با آنها بسیار بدرفتاری میکرد، از خشم وی هراسناک شدند و 4 روز پس از آن مرداویج
را در گرمابهای نزدیک اصفهان از پای درآوردند. پیکر وی به ری برده شد. گفته شده
است که قتل مرداویج به دست غلامان ترک، به تحریک الراضی بوده است.
2. وشمگیر بن زیار (حک 323-357ق/935-968م). پس از مرگ مرداویج، مردم دیلم و گیلان
به رایزنی پرداختند و وشمگیر را به پادشاهی برگزیدند. او در ری اقامت کرد و از این
پس، پادشاهیِ آل زیار به وشمگیر و فرزندان وی رسید و از فرزندان مرداویج هرگز کسی
فرمانروایی نیافت. در پیِ کشته شدن مرداویج، امیر نصربن احمد سامانی به فرمانده
لشکرش در خراسان و ماکان بن کاکی که اینک در کرمان فرمانروایی میکرد، فرمان داد تا
به گرگان بتازند، ولی این دو فرمانده از سپاه وشمگیر شکست خوردند و به نیشابور واپس
گریختند.
رکنالدولۀ دیلمی که گروگان مرداویج بود، پس از کشته شدن او از آشوبِ پیش آمده سود
جست و از دست زیاریان گریخت و همراه سپاهی که برادرش عمادالدوله با وی روانه کرد،
اصفهان و سپس قلعۀ الموت را گرفت، ولی وشمگیر در 227ق/939م اصفهان و قلعۀ الموت را
از دست رکنالدوله بیرون آورد. وی پس از این پیروزی بسیار نیرومند گردید.
در 328ق/940م ماکان بن کاکی که در گرگان از سوی ابن محتاج (فرمانده لشکر امیر نصر
سامانی) محاصره شده بود، از وشمگیر یاری خواست. وشمگیر لشکری به کمک ماکان فرستاد و
او از محاصره رها شد و به طبرستان رفت. در این هنگام رکنالدولۀ دیلمی از فرصتِ دور
شدنِ سپاه وشمگیر از اصفهان سود جست و بر اصفهان تاخت و برخی از سران سپاه وشمگیر
را دستگیر کرد.
در سال 329ق/941م فرزندان بویه با ابن محتاج در برابر وشمگیر و ماکان بن کاکی متحد
شدند. در نزدیکی ری میان دو گروه جنگی درگرفت که ماکان در آن کشته شد وشمگیر به
طبرستان گریخت. ابن محتاج سر ماکان را به بخارا پیش امیر سامانی فرستاد و بدینگونه
ری و سپس زنجان، ابهر، قزوین، قم، کرج، همدان، نهاوند و دینور به دست سامانیان
افتاد.
وشمگیر در 331ق/943م، پس از محاصره شدن در ساری از سوی ابن محتاج، از وی درخواست
صلح کرد و پذیرفت که به نام امیر سامانی خطبه بخواند. ابن محتاج، سالار، پسر وشمگیر
را به گروگان گرفت و به خراسان برد. از این پس نیروی وشمگیر رو به سستی نهاد و
سرانجام وی فرمان سامانیان را گردن نهاد و در 333ق/945م به نزد نوح بن نصر رفت.
امیر سامانی مقدم او را گرامی داشت و لشکری برای تصرف گرگان با وی گسیل کرد و او
توانست بار دیگر بر گرگان دست یابد. در 336ق/947م رکنالدولۀ دیلمی با کمک حسن بن
فیروزان، وشمگیر را در طبرستان و گرگان شکست داد. وشمگیر به خراسان ناگزیر به
اسفراین رفت.
در 356ق/967م امیر منصور سامانی به ابوالحسن سیمجوری فرمانده لشکر خود در خراسان
دستور داد تا به فرماندهی وشمگیر بر ری بتازد و آنجا را از دست آل بویه بیرون آورد،
ولی پیش از رویاروی شدن دو سپاه، در محرم 357ق/دسامبر 967م، وشمگیر در میان راه به
هنگام شکار از اسب فرو افتاد و مرد.
3. بیستون (بهستون) بن وشمگیر (حک 357-366ق/968-977م). وی که هنگام درگذشت پدر در
طبرستان به سر میبرد، بیدرنگ به جای وی نشست. لیکن بزرگان و سران سپاه با قابوس
فرزند کوچکتر وشمگیر بیعت کردند و ابوالحسن سیمجوری، فرمانده امیر سامانی نیز
قابوس را یاری داد. از اینرو بیستون به رکنالدولۀ دیلمی پناه برد و رکنالدوله که
پیش از این با دختر وی ازدواج کرده بود و فرزندی به نام فناخسرو (عضدالدوله) از این
دختر داشت، او را به فرمانروایی طبرستان برگماشت. قابوس به کمک سامانیان بر گرگان
فرمان میراند و تا هنگام مرگ بیستون (366ق/977م) وضع چنین بود. بیستون در
360ق/971م فرمانبردار عباسیان گشت و به فرمان نوهاش عضدالدوله به ظهیرالدوله ملقب
گردید.
4. شمسالمعالی قابوس بن وشمگیر (حک 366-403ق/967-1012م). پس از بیستون، فرزندی
خردسال از وی در طبرستان به جای مانده بود. جدّ مادری این کودک «دباج بن بانی گیلی»
فرمانروای طبرستان، به طمع دست یافتن بر پادشاهی، به گرگان شتافت. لشکریان گرگان از
وی پیشواز کردند و او را به پادشاهی برداشتند. در 369ق/979م عضدالدولۀ دیلمی همدان
و ری را از زیر نفوذ برادر خود فخرالدوله بیرون آورد. برادرش از ترس به دیلم و سپس
به گرگان رفت و در پناه قابوس جای گرفت. قابوس او را بسیار گرامی داشت. در
371ق/981م عضدالدوله از قابوس خواست تا در برابر پرداخت مال و بستن پیمان، برادر را
به وی تسلیم کند. قابوس این پیشنهاد را نپذیرفت. عضدالدوله از قابوس خواست تا در
برابر پرداخت مال و بستن پیمان، برادر را به وی تسلیم کند. قابوس این پیشنهاد را
نپذیرفت. عضدالدوله برادر دیگرش مؤیدالدوله را با لشکری روانۀ گرگان کرد. قابوس نیز
با سپاه خود برای رویارویی با سپاه عضدالدوله از گرگان بیرون آمد، ولی در نزدیکی
استراباد از او شکست خورد و به سوی دژی که ثروتی در آن پنهان کرده بود، شتافت و
اموال را برداشته به نیشابور به نزد امیر نوح بن منصور سامانی رفت. فخرالدوله نیز
به او پیوست. امیر سامانی به والی نیشابور فرمان داد تا از این دو تجلیل کند و
سپاهی برای یاری ایشان آماده سازد. در نیشابور لشکریانی انبوه گرد آمدند که به گفتۀ
ابن اثیر «فضای شهر را پر کردند». سپاهیان به سوی گرگان رهسپار شدند و آن شهر را به
مدت دو ماه در محاصره گرفتند. در گرگان قحطی سختی رخ نمود چنانکه مردم، سبوس جو را
با گل میآمیختند و میخوردند. بر اثر این قحط و فشار و جنگ هر روزه، سپاهیان
مؤیدالدوله بر آن شدند که یکباره از شهر بیرون آیند و جنگ را یکسره کنند. سرانجام
به پیروزی رسیدند و قابوس به نیشابور بازگشت. وی از این پس 18 سال از پایتخت خود
دور بود و در پناه سامانیان زیست، ولی فخرالدوله پس از مرگ برادرش عضدالدوله به
دعوت صاحب بن عباد به ری رفت.
در 388ق/998م مردم گرگان از قابوس خواستند تا به گرگان باز گرد. او از ناتوانی آل
بویه (بهویژه پس از مرگ صاحب بن عباد) بهره گرفت و از نیشابور به گرگان شتافت و
آنجا را از دست مجدالدوله بیرون آورد. سپاهیان شکست خوردۀ مجدالدوله در ری گرد
آمدند و بار دیگر به گرگان شتافتند و آنجا را محاصره کردند، ولی به علت باران و
طوفان سخت، واپس نشستند. قابوس در پی آنها تاخت و همۀ سرزمینهای میان گرگان و
استراباد را گرفت و فرزند خود منوچهر را به فرمانروایی آنجا برگماشت. سپس رویان و
چالوس را گشود و با یمینالدوله محمد غزنوی از در دوستی درآمد. شمسالمعالی قابوس
پادشاهی ادیب و شاعری توانا بود و به دو زبان فارسی و عربی شعر میسرود، خطی خوش
داشت و در نجوم و داشنهای دیگر صاحبنظر بود.
باوجود همۀ این ویژگیهای نیکو که در پادشاهان دیگر کمتر دیده میشود، قابوس پادشاهی
ستمگر و کینهتوز بود. به اسانی در برابر گناهان ناچیز فرمان کشتن میداد و به گفته
جرفادقانی «به کمتر زلّهای عقوبات عنیف کردی». پس از کشتن حاجب بیآزار و مورد
علاقۀ سپاهش «نعیم»، لشکریان از رفتار وی به تنگ آمدند و آهنگ او کردند و هنگامی که
وی از گرگان به یکی از دژها رفته بود، آن دژ را در محاصره گرفتند. وی پس از درگیری
به بسطام گریخت و دشمنان وی گرگان را تصرف کردند و از فرزند او منوچهر خواستند تا
به فرمانروایی نشیند. از این پس قابوس تصمیم گرفت از کار کنارهگیری کند، پس به
قلعۀ جناشک رفت. دشمنان قابوس، منوچهر را از زنده بودن پدر و امکان تصرف مجدد
فرمانروایی ترساندند، ولی منوچهر پاسخی به آنها نداد. از اینرو دشمنان به خانهای
که قابوس در آن گوشه گرفته بود، رفتند و همۀ جامههایش را بردند و قابوس از شدت
سرما در آنجا بمرد.
5. فلکالمعالی منوچهر بن قابوس (حک 403-423ق/1012-1032م). وی پس از مرگ پدر، با
یمینالدوله محمود غزنوی که در این دوره بسیار نیرومند شده بود، مکاتبه کرد و اطاعت
او را گردن نهاد و در گرگان، طبرستان، قومس و دامغان به نامش خطبه خواند و دختر او
را به زنی گرفت و بدین ترتیب خود را نیرومند ساخت و توانست قاتلان پدر خود را از
میان بردارد.
در 420ق/1029م سلطان محمود به ری حمله برد و منوچهر از برابر وی گریخت و برای جلب
خشنودی او 000‘400 دینار پرداخت و در کوهها متحصن گردید. سلطان محمود از پیگرد وی
دست کشید و به نیشابور رفت. منوچهر در 423ق/1032م از میان رفت. احمدبن قوص بن احمد
معروف به منوچهری دامغانی (د 432ق/1041م)، شاعر نامی تخلص خود را از این پادشاه
گرفته است.
6. انوشیروان بن منوچهر (حک 423-435ق/1032-1044م). او هنگام مرگ پدر کودکی خردسال
بود و از اینرو با کالیجار سردار سپاه به نام وی خطبه خواند. او توانست با پرداخت
000‘500 دینار باج، فرمانروایی خود را بر گرگان و طبرستان دنبال کند. هنگامی که
انوشیروان به سن رشد رسید، با کالجار را به زندان انداخت.
در 433ق/1042م طغرل بیک سلجوقی که به تازگی قدرت یافته بود و به تدریج همۀ
سرزمینهای ایران را به زیر فرمان خود در میآورد، به گرگان آمد و این سرزمین را
گرفت و مردی مرداویج نام (فرمانده پیشین غزنویان) را از سوی خود بر آنجا گماشت.
مرداویج مادر انوشیروان را به زنی گرفت و انوشیروان از اینپ س تا 435ق/1044م که چشم
از جهان فرو بست، زیر نظر مرداویج در این دیار فرمان راند.
پایان فرمانروایی: بسیاری از مورخان 433ق/1043م را که مرداویج از سوی طغرل بیک
سلجوقی به حکومت گرگان گماشته شد، سالِ پایان کار آل زیار میدانند، ولی برخی بر
این گمانند که مردان دیگری مانند جستان بن انوشیروان، کیکاووس بن ساکندر، گسلان بن
کیکاووس، با کالیجار و دارا پادشاهان دیگر این خاندان بودهاند و این دودمان تا
483ق/1090م حکومت رانده و سرانجام به دست اسماعیلیان برافتاده است. دلیلی که گمان
این پژوهشگران را نیرو میبخشد، این است که در برخی کتابهای تاریخی مانند الکامل،
تاریخ بیهقی، تاریخ گردیزی و جز آن از این کسان، جسته و گریخته یاد شده است. دیگر
اینکه کیکاووس یا کاووس بن اسکندر در کتاب قابوسنامه از پدر خود اسکندر به لفظ
«امیر» یاد کرده و فرزند خود را گیلان شاه نامیده و سخن از پادشاهی او در آینده به
میان آورده است. لیکن از بررسی این مأخذ دلایلی روشن بر وجود یک پادشاه متقل به دست
نمیآید. میتوان گفت که پس از انوشیروان، از آل زیار شاهزادگانی به جای ماندهاند
که احتمالاً بر مناطق محدودی از گرگان یا طبسرتان فرمانروایی کردهاند.
وضع اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی: از سقوط ساسانیان و گشوده شدن ایران به دست
مسلمانان، تا پایهگذاری آل زیار، نزدیک به 300 سال می گذشت. در این مدت وضع
اجتماعی و فرهنگی ایران دچار دگرگونیهایی شده بود. مردم شهرها و روستاها، تحت تأثیر
فرهنگ اسلامی، بسیاری از آیینها و سنتهای پیشین خود را تغییر داده و به آیین نو
درآمده بودند، ولی بیدادگری امویان و عباسیان و کارگزاران ایشان مایۀ آن شد که در
طول این سه سده، جنبشها و کوششهایی در جهت بیرون آمدن از زیر سلطۀ خودکامانۀ خلفای
کاخنشین شام و بغداد شکل گیرد.
پادشاهان آل زیار میکوشیدند حکومت محلیِ متمرکز و نیرومندی پدید آورند و خود را تا
حد امکان از اطاعت خلفای عباسی بیرون بکشند. آنان برای رسیدن به این هدف چنین فرا
مینمودند که برای ملت ایران ارزش ویژه قائلند و نسبت به ملیت ایرانی تعصب خاص
دارند و آن را از جان و دل میستایند. یکی از نمودهای گرایش آنان به ملیّت ایرانی
برگزیدن نامهای سرۀ پارسی بود. از یددگاه دیگر، میتوان گفت آنان دلبستگیهایی به
ملت و فرهنگ و آیینهای باستانی ایران داشتند و میخواستند ایران باستان را با
ویژگیهایش زنده گردانند.
مرداویج نه تنها از نظر فرهنگی و اجتماعی، بلکه از جهت اقتصادی نیز عباسیان را با
تهدید جدی مواجه ساخت، چه دست یافتن زیاریان به شهرهای مهمی مانند همدان، اهواز،
اصفهان و گرگان در تضعیف بنیۀ اقتصادیِ خلافت عباسی تأثیر بسزایی نهاد. مالیاتی که
از مناطق گوناگون ایران به پایتخت خلافت سرازیر میشد، بهویژه مالیات سرزمینهای
تصرف شده از سوی زیاریان، برای ادامۀ حکومت عباسیان ضروری مینمود. خزانۀ مرکز
خلافت عباسیان در زمان حکومت المطیع (361ق/972م) چنان تهی شده بود که برای پرداخت
000‘400 درهم حقوق سپاهیان، در و پنجرۀ کاخ و جامههای خلیفه را حراج کردند. این
فشارهای مادی و معنوی در جرأت بخشیدن به آل بویه برای چیره شدن بر بغداد و زیر
فرمان در آوردن حکومت عباسیان بیتأثیر نبود.
برخی از پادشاهان آل زیار به گسترش فرهنگ و علوم و ادبیات کمک کردند و نه تنها مشوق
شاعران و دانشمندان بودند، بلکه از میان آن شاهان کسانی مانند قابوس بن وشمگیر و
کیکاووس بن اسکندر خود آثاری در دانش و ادب و خوشنویسی داشتهاند. اشعار و رسائل
به جای مانده از قابوس و اثر نامی کیکاووس (قابوسنامه) تا به امروز مورد توجه
نویسندگان و پژوهشگران بوده است.
رسائل ادبی سی و سهگانۀ قابوس بن وشمگیر خطاب به صاحب ابن عباد
(326-385ق/938-995م)، ابن عمید (337-366ق/948-977م) و عتبی (ح 350-431ق/961-1040م)
و 9 رسالۀ دیگر در پاسخ آنها را عبدالرحمن بن علی یزدادی در کتاب کمال البلاغه
گردآوری کرده و آثار ادبی دیگر وی در کتابهایی مانند یتیمه الدهر، معجم الادباء،
تاریخ یمینی و جز اینها آمده است.
ابوالفرج علی بن حسین ان هندو (د 410 تا 420ق/1019 تا 1029م) شاعر، کاتب و حکیم
نامی نخست در دربار منوچهر به سر میبرد و سپس از پیش وی گریخت. کیکاووس بن اسکندر
بن قابوس (412ق/1021م) از شاهزادگان این دودمان با نوشتن اثر ارزشمندی مانند کتاب
قابوسنامه مشتمل بر 44 باب در ندرز و داستانهای عبرتانگیز و بیان آداب و آیین
بسیاری از هنرها و پیشهها، نه تنها نام خود او، بلکه نام آل زیار را در شمار
چهرههای ادبپرور درآورده است. وی به ادیبان و شاعران و دانشمندان ارج می نهاد.
ابوریحان بیرونی (362-440ق/973-1048م) کتاب ارزشمند الآثارالباقیه را در 391ق/1001م
به نام او تألیف کرد. ابوعلی سینا از سلطان محمود غزنوی که پادشاهی متعصب بود و به
تدریج در خوارزم قدرت مییافت، هراسناک شد و خوارزم را به سوی گرگان ترک کرد تا به
درگاه قابوس برسد، ولی پیش از رسیده به گرگان در 403ق/1012م شنید که قابوس زندانی و
کشته شده است.
خسروی سرخسی (د ح 383ق/993م)، شاعر نامی در دربار قابوس ارج ویژهای داشت و
دانشمندان و شاعران دیگری چون ابومنصور عبدالملک ثعالبی (350-429ق/961-1038م)، قاضی
ابوبشر فضل جرجانی، ابوعامر جرجانی، ابوبکر محمد طبری و جز آنان نیز مورد لطف قابوس
بودند. از چهرههای شناخته شدۀ دیگر زمان قابوس میتوان قاضیالقضات ابوالعباس
رویانی و ابوالفرج رشیدبن عبداللـه استرابادی طبیب را نام برد.
مآخذ: آملی، اولیاءاللـه، تاریخ رویان، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1348ش، ص 114؛
ابن اثیر، عزالدین، الکامل، بیروت، 1399ق، 8/298-304؛ ابن اسفندیار، محمدبن حسن،
تاریخ طبرستان، به کوشش عباس اقبال، تهران، 1320ش، 1/98؛ املشی، بهاءالدین، تاریخ
گیلان، به کوشش محمدهادی میزان، تهران، 1352ش، ص 76؛ باسورث، سی. آی. «نکاتی چند در
باب وقایع مربوط به آل زیار در گرگان و طبرستان»، ترجمۀ احمد احمدی بیرجندی، مجلۀ
دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی مشهد، س 6، شم 2 (تابستان 1349ش)، صص 378-398؛
جرفادقانی، ناصح بن ظفر، ترجمۀ تاریخ یمینی، به کوشش جعفر شعار، تهران، 1357ش، صص
225-248؛ خواندمیر، غیاثالدین بن همام، حبیب السیر، به کوشش محمد دبیر سیاقی،
تهران، 1333ش، 2/439-442؛ زامباور، ادوارد ریتر، نسبنامۀ خلفا و شهریاران، ترجمۀ
محمد جواد مشکور، تهران، 1356ش، صص 319-320؛ سلیمان، احمدسعید، تاریخ الدول
الاسلامیه و معجم الأُسَرِالحاکمه، مصر، 1969م، 1/98؛ گردیزی، عبدالحی بن ضحاک،
تاریخ، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1363ش؛ صص 193، 195، 336-337، 358، 363، 539؛
لین پول، استانلی، طبقات سلاطین اسلام، ترجمۀ عباس اقبال، تهران، 1363ش، صص
123-124؛ مدرس، محمدعلی، ریحانه الادب، تبریز، 1346ش، 8/395؛ ملکم، جان، تاریخ
ایران، ترجمۀ میرزا حیرت، تهران، 1303ق، ص 114؛ میرخواند، محمدبن خاوند شاه، روضه
الصفا، تهران، 1339ش، 4/79-86؛ ناصر مستوفی، حسن، «امرای آخری آل زیار»، یادگار، س
3، شم 9 (اردیبهشت 1326)، صص 78-80.
حسین عماری