جَرْحْ وَ تَعْدیل، اصطلاحی در علوم حدیث ناظر به ارزیابی منفی یا مثبت در نقد
راویان حدیث. چنین مینماید که این اصطلاح نخست در حیطۀ فقه در مبحث شهادت کاربرد
داشته، و از آنجا به حوزۀ نقد رجال راه یافته است. در اواخر
سدۀ 2ق/ 8 م، شافعی در کتاب الام تعبیر جرح را در تقابل با تعدیل در خصوص شاهد به
کار برده است (مثلاً 6/205، 7/126). کاربرد تعدیل دربارۀ شاهد برگرفته از چند آیۀ
قرآنی است که از شاهد گرفتن دو فرد «دارای عدل» سخن رفته است (مائده/5/106؛ طلاق/65/2).
بر همین پایه، عدل صفتی است که باید احراز شود و در نقطۀ مقابل آن عیوبی قرار میگرفت
که در تحقق عدل خلل وارد میکرد. در واقع آنچه دربارۀ یک فرد به عنوان شاهد اتفاق
میافتد، یا تأیید عادل بودن او ست که «تعدیل» خوانده میشد، یا گفتوگوهایی
دربارۀ عیوبی در وی که مانع تعدیل بود و بدینترتیب، عیبجویی در تقابل با تعدیل
قرار میگرفت. واژۀ «جرح» در اصل به معنای زخم زدن است که از باب مجاز، برای دشنام
دادن و عیب گرفتن از کسی به کار میرفت (نک : ابن درید، 2/55؛ جوهری، زمخشری، ذیل
جرح). حتى بر این اساس اصطلاح «استجراح» ساخته شد که دربارۀ ضعف و عیب حدیث در همان
سدههای 2 و3ق بهکار میرفت و بعدها متروک شد (نک : ابراهیم حربی، 1/244؛ جوهری،
1/358، به نقل از ابن عون). از سدۀ 5 ق گاه تعبیر تجریح در تقابل با تعدیل نیز به
کار رفته است (مثلاً نک : باجی، عنوان اثر؛ طوسی، الفهرست، 3؛ ابن حزم، 1/130).
هدف جرح و تعدیل ارزیابی اعتبار روایات است. تعدیل عبارت از ذکر اوصافی است که هر
گاه در راوی تحقق یابد، نقل او معتبر خواهد بود و جرح عبارت از ذکر اوصافی است که
تحقق آنها در راوی موجب بیاعتبار شدن روایت او ست. بدین ترتیب، تعدیل به دنبال
اثبات وثوق دربارۀ راوی، و جرح نفی وثوق از راوی است (نک : ابن اثیر، 1/70). بر
این پایه، نزد غالب اهل حدیث، تعدیل همان توثیق، و جرح خلاف توثیق است. اما باید
توجه داشت که در تقسیمات چهارگانۀ حدیث نزد اصولیان امامیه (صحیح، موثق، حسن، ضعیف)،
با جدا ساختن مفهوم عدالت از وثاقت، راوی اگر «عدل» و به طبع امامی مستقیم الطریقه
بود، خبر او «صحیح»، و اگر «ثقه» غیر امامی بود، خبر او «موثق» انگاشته میشد (شهید
اول، الذکرى، 48؛ ابن فهد، 1/66؛ شهید ثانی، الرعایة، 77، 84). این تمایز پیش از
مکتب حله نیز زمینه داشت، چنانکه شیخ طوسی و نجاشی برخی از رجال زیدی، فطحی یا
واقفی را ثقه دانستهاند (مثلاً طوسی، الفهرست، 15، 20، 28، جم ؛ نجاشی، 94، 132،
257، جم (، بدون آنکه این توثیق ضرورتاً به معنای تأیید عدالت بوده باشد.
گفتنی است که در برخی از منابع به جای استفاده از تعبیر تعدیل که مستقیماً ناظر به
انتساب به عدالت است، از تعبیرات دیگری چون توثیق ناظر به وثاقت راوی یا تزکیه ناظر
به زدودن نسبتهای جارح استفاده شده است که اعم از تعدیلاند.
حاکم نیشابوری از جرح و تعدیل به عنوان دو علم مستقل از علوم حدیث یاد کرده است (معرفة...،
52)، اما بعدها «جرح و تعدیل» به عنوان علمی یکپارچه و ساختیافته در حیطۀ حدیث
جایگاه تثبیتشدهای یافت (نک : رازی، 6/24) و در طی سدههای متمادی، بخشی از علم
رجال گردید. در تقسیمات علم رجال، آن بخش از علم که به نقادی و ارزیابی اعتبار
راویان میپرداخت، علم جرح و تعدیل بود و آن بخش که شامل اطلاعاتی در ضبط و تشخیص
نامها، یا در شرح حال روات بود، علم اسماء الرجال و علم تاریخ الرجال خوانده میشد.
زمینههای نخستین: پیشینۀ جرح و تعدیل راویان را باید از همان هنگامی جستوجو کرد
که در تاریخ حدیث پدیدۀ اسناد اهمیت یافته است. از اواخر سدۀ 1ق، با کاهش یافتن
تدریجی جایگاه سیرۀ جاریۀ مسلمین در اثبات مدعیات دینی و فزونی یافتن جایگاه انتسابِ
آموزهها به افراد مشخص، کیفیت انتساب نیز مورد توجه قرار گرفت. در این دوره، تکیۀ
اصلی تابعان در آموزههای دینی بر سیرۀ جاریه بود و گفتمان ضرورت انتساب، گفتمانی
نوپیدا و مغلوب بود که از اوایل سدۀ 2ق، با انتقال نسل، به تدریج به گفتمان غالب
تبدیل شد و تکیه بر سیرۀ جاریه را به حاشیه راند، فرایندی که تحقق کامل آن تا پایان
سدۀ 2ق به طول انجامید. در همین دوره، میتوان با کهنترین نمونههای استفاده از
الفاظ جرح و تعدیل مواجه شد که نه ناظر به تصحیح انتساب حدیثی به پیامبر(ص)، بلکه
ناظر به انتساب آموزهای به دین اسلام است، به همان سبک که در میان تابعان مرسوم
بوده است. از این اندک نمونهها باید به حکم مغیرة بن حکیم صنعانی در حدود سال 100ق
دربارۀ عدم تعلق زکات به عسل اشاره کرد که به هنگام ارجاع آن به عمر بن عبدالعزیز،
خلیفه آن را تنفیذ کرد و در مقام توضیح، مغیره را «عدل رضی» خواند (نک : صنعانی،
4/60-61؛ ابن ابی شیبه، 2/373).
در بازگشت به سخن از گفتمان ضرورت انتساب، باید گفت این گفتمان به خصوص از محافل
عراق آغاز شده بود که نسبت به محافل حجاز ناهمگنی بیشتری درون حوزههای بومی آن ــ
یعنی کوفه و بصره ــ دیده میشد و این ناهمگنی، تکیه بر سیرۀ جاریه را با دشواری
مواجه میکرد.
با آغاز بحث از انتساب در اواخر سدۀ نخست، پیش زمینههای «اسناد» در محافل اصحاب
اثر در عراق مطرح گردید و به تبع، اعتبارسنجی راویان روی به اهمیت نهاد. با توجه به
غالب بودن فضای بومی تا اواسط سدۀ 2ق، انتظار میرود که این نقدها نیز درون بومی
باشد. کوفه از آن روی که ناهمگنترین بوم در میان بومهای محوری سدۀ 1ق/ 7م بود،
زمینۀ مساعدتری برای طرح مباحث نقد رجال داشت و کشاکش در آن سختتر بود. بر همین
پایه است که در موارد تحقق جرح در کوفه، به مراتب انتظار بیشتری برای مواجهه با
عباراتی تند مانند «کذاب» وجود داشت. در دهۀ 90 از سدۀ نخست، نزد عالمانی از کوفه
چون ابراهیم نخعی (د 96ق) و عامر شعبی (د ح 100ق) در مقام نقد برخی از راویان
استفادۀ صریح از تعبیر «کذاب» دیده میشد (مسلم، 1/19؛ ابن ابی حاتم، 2/78).
در جانب بصره، در رأس گرایندگان به ضرورت انتساب، ابن سیرین جای داشت (عقیلی،
1/7-8) که خود به سبب ورع، گرایش چندانی به نقد رجال نشان نمیداد و این شاگردان او
بودند که با لحن ملایمتر از کوفیان به نقد آغاز کردند. از آن جمله، ایوب سختیانی
(د 131ق) که به عنوان زاهد نیز اشتهار داشت، با تعبیراتی چون فلان شخص «مستقیم
اللسان نیست» برخی راویان حدیث را به نقد گرفت (مسلم، 1/21؛ ابن ابی حاتم، 2/18؛
عقیلی، 1/10). در نسل شاگردان ابن سیرین، همچنین باید از یونس بن عبید عبدی (د
139ق) یاد کرد که به خصوص با معتزله برخورد داشت و عمرو بن عبید را در حدیث به «کذب»
نسبت میداد (نک : مسلم، 1/22؛ ابن ابی حاتم، 6/246).
در نسل دوم اتباع، یعنی نسلی که در دهههای 140 و 150ق فعال بودند، ایراد کردن بر
شخصیت راویان یا جرح، به عنوان یک نیاز تلخ، ولی اجتنابناپذیر در پیش روی ناقدان
قرار گرفت. در کوفه سلیمان اعمش (د 148ق) ضمن تکیه بر ضرورت اسناد (ابونعیم، حلیة...،
5/52)، محدثان زمان خود را به سبب بیمبالاتی در نقل حدیث نقد میکرد و توجه به این
نکته را که حدیث از کجا و از چه کسی نقل میشود، شیوۀ سلف میانگاشت که بیتوجهی به
آن انحراف از اصول سلف است (عجلی، 206). در بصره، شعبة بن حجاج (د 160ق) به تفحص از
شخصیت محدثان پرداخت و اول کسی بود که از «ضعفا و متروکین» کناره گرفت، تا آنجا که
گفته میشد آیندگان از اهل عراق بدو اقتدا داشتند (ابن حبان، الثقات، 6/446؛ ابن
منجویه، 1/299). وی هنوز به شیوۀ احتیاطآمیز ایوب سختیانی تا حدی پایبند بود و در
نقد رجال، از تعبیراتی چون «از وی پرهیز کنید»، یا «از او چیزی ننویسید» استفاده میکرد،
بدون آنکه به طور ایجابی نسبت ویژهای به شخص دهد (مثلاً نک : مسلم، 1/17؛ عقیلی،
3/246؛ بردعی، 397؛ خطیب، تاریخ...، 11/455).
به هر روی، شعبة بن حجاج آغازگر جریانی بود که پس از وی با یحیی بن سعید قطان و در
نسلهای بعد با نقادان تندرو عراقی ادامه یافت (برای رابطۀ قطان و شعبه، مثلاً نک :
ابن ابی حاتم، 2/35؛ عقیلی، 1/4).
در ثلث سوم سدۀ 2ق در پیرامون حلقۀ سفیان ثوری در عراق و بهتبع ساماندهی و نظریسازی
مباحث اسناد، موضوع جرح رجال نیز به جد مورد بحث قرار گرفت. ثوری خود در یک
طبقه بندی سخن از آن داشت که احادیث بر 3 دستهاند: آنچه راویان آن در حدی است که
میتوان در امر دین بدان تکیه کرد، آنچه امکان «جرح» راوی آن وجود ندارد و باید
دربارۀ آن توقف کرد، سوم آنچه اعتباری به راوی آن نیست و صرفاً از باب دانش حدیث
موضوعیت دارد (علی بن جعد، 271؛ ابن عدی، 1/82). وی خود ــ هر چند به ندرت ــ برخی
از رجال را با تعابیری تند چون «کذاب» نقد میکرد (مثلاً نک : ابن ابی حاتم،
1/76).
در این دوره نه تنها نقادان کوفی چون عیسی بن یونس سبیعی (مسلم، همانجا)، که حتى
بصریانی چون یحیی بن سعید قطان (همو، 1/17-18) از تعبیرات تند چون «کذاب» استفاده
میکردند. قطان نخستین شخصیتی بود که اقوال او در جرح و تعدیل توسط شاگردانش مدون
شد (ذهبی، میزان...، 1/110) و در منابع، به عنوان خلیفۀ اتصالی محسوب میشد که
آموزههای شعبه را به عالمان نسل پس از خود در بغداد، چون احمد بن حنبل و یحیی بن
معین پیوند زده بود (نک : خطیب، الجامع...، 2/201؛ نووی، تهذیب...، 1/234). گاه
مکاتب دیگر جرح و تعدیل در تقابل با اقوال قطان بازشناخته میشد (مثلاً نک : بسوی،
3/43).
ابن مبارکْ عالم خراسانی در نیمۀ اخیر سدۀ 2ق که از مهمترین نظریهپردازان اسناد
محسوب میشد، دربارۀ جرح و تعدیل نیز تأثیرگذار بود. وی که گرایشی زاهدانه داشت، از
جرح کردن محدثان به اندازهای پرهیز داشت که حتى دربارۀ عباد بن کثیر، از استادش
ثوری کسب اجازه کرد که به مردم اعلام کند که «از وی حدیث نگیرید» (مسلم، 1/17). او
دربارۀ بقیة بن ولید نیز گفته بود که وی خود «راستگو» ست، اما از هر آنکه پیش آید،
حدیث اخذ میکند (همو، 1/19؛ ابن شاهین، 49). دربارۀ روش ابن مبارک گفتهاند که وی
حدیث کسی را ترک نمیکرد، مگر آنکه از وی چیزی میشنید که نمیتوانست آن را نادیده
بگیرد (ابن ابی حاتم، 1/270، 274). ابن مبارک تنها دربارۀ عبدالقدوس بن حبیب کلاعی،
که نزد عموم عالمان عدم اعتبار او محرز بود، تعبیر «کذاب» را صریحاً به کار برد (مسلم،
1/26؛ ذهبی، میزان، 4/382) و از برخاستگان حوزۀ او، اسحاق بن راهویه نیز بهندرت
کسی را کذاب میخواند (مثلاً نک : ابن ابی حاتم، 8/496، 9/25؛ برذعی، 524).
در همین دوره، نقد رجال حتى به مدینه نیز راه یافته بود و شاید هشام بن عروه (د
145ق) از عالمان مدینه که به عراق آمد و شد داشت و چندی محضر یحیی بن سعید را
دریافته بود (ابن ابی حاتم، 9/148)، عاملی مؤثر در این باره بوده باشد، به خصوص
باید به مالک بن انس (د 179ق) عالم آن دیار اشاره کرد که گاه با این تعبیر که فلان
شخصیت «ثقه نیست»، به نقد رجال مختلف میپرداخت (مثلاً نک : مسلم، همانجا؛ ابن ابی
حاتم، 4/367، 5/284، 7/324)؛ از التزام وی به کاربرد این عبارت به روشنی برمیآید
که او نیز از به کار بردن تعبیرهای مستقیم که شخصیت فرد را مخدوش میسازد، پرهیز
داشت و نسبت کذاب دربارۀ محدثان به ندرت در نقدهای او دیده میشد (مثلاً نک : همو،
1/21؛ برذعی، 411، 461). وی از حدود 70 شیخ نقل حدیث را روا نمیدانست (خطیب،
الکفایة، 159). از عالمان مدنی، همچنین باید ابراهیم بن سعد زهری (د 185ق) را نام
برد که به بغداد مهاجرت کرده بود و در محیط بغداد، دربارۀ برخی از رجال «قسم یاد میکرد»
که «کذاب» هستند (احمد بن حنبل، 1/64، 72؛ ابن عدی، 4/125).
به عنوان نقطۀ انتقالی از سدۀ 2 به 3ق، باید به محمد بن ادریس شافعی (د 204ق) اشاره
کرد که در عبارتی کوتاه، نظریهای ارائه کرده است که در تاریخ جرح و تعدیل باید به
دیدۀ اهمیت نگریسته شود. او یادآور میشد که راوی حدیث باید در دین ثقه، در حدیث
معروف به صدق، ملتزم به ادای حدیث به حروف، و دارای حفظ باشد ( الرسالة، 370-371).
اگرچه شافعی خود کتاب مستقلی در باب جرح و تعدیل ننوشت، اهمیت این عبارت گذرا از آن
رو ست که در اندیشۀ حدیثی پس از خود قویاً تأثیرگذار بود. باز اندیشیهای صورت گرفته
توسط شافعی در باب تجدید معنای سنت و افزودن اهمیت اسناد به طبع در شکلگیری اندیشۀ
بعدی نزد اهل سنت مؤثر
بوده است.
ساخت یافتگی در سدۀ 3ق/9م: در سدۀ 3ق، دو حوزۀ اصلی جرح و تعدیل در عراق و خراسان
پدید آمده بود که تفاوت آشکاری در زبان آنها دیده میشد؛ به روشنی میتوان گفت که
در این حیطه، عراقیان ــ بهخصوص با مرکزیت بغداد ــ عموماً دنبالهرو شیوۀ یحیی بن
سعید قطان (خطیب، الجامع، 3/301؛ نووی، تهذیب، 1/234) و خراسان دنبالهرو ابن مبارک
بودند. در این سده، زبان عراقیان در جرح تند، و زبان خراسانیان قریب به اعتدال بود.
فراتر از عراق و خراسان، برخی کوششها از سوی کسانی جون عبدالاعلـی بن مسهر غسانی
(218ق) در شام بیشتر منطقهای و دارای دامنهای محدود بود؛ وی را در عهد خود امام
شامیان در جرح و تعدیل شناختهاند (ابن حبان، الثقات، 8/408).
دربارۀ عراق باید گفت که برخی از شاگردان قطان در بغداد چون یحیی بن معین، علی بن
مدینی، احمد بن حنبل، عمرو بن علی فلاس، عالم بصری و ابوخیثمه زهیر بن حرب، عالم
خراسانیتبار، همه در شمار چهرههای شاخص در جرح و تعدیل و از نویسندگان کهنترین
آثار در این بارهاند. در میان چهرههای بغدادی، کسانی چون یحیی بن معین که به
عنوان «امام جرح و تعدیل» شناخته میشد (حاکم، معرفة، 72؛ نووی، المجموع...، 7/216)
و احمد بن حنبل پیشوای اصحاب حدیث، در نقد رجال از تعابیری تند استفاده میکردند (یحیی
بن معین، روایت دارمی، 74، 160، جم ، روایت دوری، 3/18، 108، جم (. یحیی بن معین
گاه از تعبیرهایی چون دجال (همان، 3/546) استفاده میکرد، گاه به یک راوی نسبت شرب
خمر میداد (همان، 3/70، 396) و گاه از تعبیراتی توهینآمیز استفاده میکرد که جنبۀ
فنی نداشت، مانند آنکه ارزش فلان شخص «برابر با یک پول سیاه هم نیست» (همان،
4/486).
حتى در معرفی رجال معتبر نیز تفاوتهایی در لحن دیده میشد، در حالی که احمد بن حنبل
بارها در سخن از برخی رجال صریحاً تعبیر «عدل» را به کار میبرد (احمد بن حنبل،
2/226، 3/293، 344)، یحیی بن معین از تعبیر «ثقه» فراتر نمیرفت (روایت دوری، 3/60،
63، جم ، روایت دارمی، 42، 44، جم (.
در میان گونههای مختلف ضعف منجر به جرح، بهخصوص برای بغدادیان هیچ امری حساستر
از کذب نبود، به گونهای که نگرانی از کذب در سطح گستردهای در اقوال و اخبار آنان
بازتاب یافته است (مثلاً عقیلی، 1/10-15). در جانب عراق همچنین باید از احمد بن
صالح عجلی (د 261ق) نام برد که کتاب او در جرح و تعدیل با عنوان معرفة الثقات از
آثار چکیده و اثرگذار در تاریخ رجال است (نک : مآخذ).
در خراسان، در نسل شاگردان اسحاق بن راهویه بهخصوص باید از محمد بن اسماعیل بخاری
(د 256ق) یاد کرد که مهمترین تجلی نقادی او در گزینشهای صحیح بخاری رخ نموده است.
وی بر مبنای ورع، از به کار بردن تعبیرات مخدوشکنندۀ شخصیت دربارۀ رجال ــ آن گونه
که در عصر وی مرسوم بود ــ پرهیز داشت. او به کاربردن چنین تعبیراتی دربارۀ افراد
که فراتر از نقد فنی علم الحدیث، صفتی را به فرد منسوب دارد، مصداق غیبت و عملی
غیراخلاقی میدانست. افزون بر آن، معتقد بود که جرح راویان نباید غیرمسئولانه باشد
و الزاماً باید با بیان وجه ضعف همراه باشد. بر همین پایه است که او خود برخی از
راویان متقدم چون عکرمه، مولای ابن عباس و اسماعیل بن ابی اویس را که دیگران بدون
بیان وجه، ضعیف شمردهاند، از ضعف به دور دانسته، و به روایات آنان حتى در صحیح خود
تمسک کرده است (خطیب، الکفایة، 108؛ حازمی، 71-74؛ ابن حجر، تغلیق...، 5/397).
در میان معاصران خراسانی او چون ابواسحاق جوزجانی (د 259ق) اعتدالگرایی به اندازۀ
بخاری نیست (نک : جوزجانی، سراسر اثر، نیز برای کاربرد تعبیر دجال، نک : ص 68؛
ابن عدی، 5/304)، اما آن کس که میتواند ادامهدهندۀ روش بخاری تلقی گردد، محمد بن
عیسى ترمذی (د 275ق) از صاحبان صحاح سته است (نک : ه د، ترمذی). ابوعبدالرحمان
نسایی (د 303ق)، از دیگر صاحبان صحاح سته نیز در نقدهای رجالی خود، معمولاً از
تعبیرات سلبی استفاده میکرد. عبارات پرتکرار وی مانند «لیس بثقة»، «لیس بالقوی» یا
«متروک الحدیث» (نک : سراسر اثر)، در عین اینکه برای بیاعتماد کردن مخاطب نسبت به
احادیث فرد قاطع است، دارای معنای ایجابی نیست و صفت خاصی را به فرد نسبت نمیدهد.
عنوان الضعفاء و المتروکین، بر پیشانی کتاب او حکایت از آن دارد که وی جرح را بر دو
قسم تضعیف و ترک میانگاشته است. با این حال ارتباط نزدیک نسایی با افکار عراقیان
گاه موجب شده است تا نسایی به جرح کسانی بپردازد که غالب نقادان او را مورد وثوق
شمردهاند (مثلاً نک : همو، 22، شم 69؛ قس: خلیلی، 1/424؛ دربارۀ دیدگاه او در
باب اجتماع بر ترک، نک : بخشهای بعدی مقاله).
در ری بیشتر باید گرایش به مشرب خراسانیان را جستوجو کرد. در این میان جا دارد از
دو شخصیت برجسته، ابوزرعۀ رازی (د 264ق) و ابوحاتم رازی (د 277ق) یاد کرد که اقوال
آنان در الجرح و التعدیل ابن ابی حاتم مضبوط است (سراسر اثر). در این میان، ابوحاتم
از طریقۀ خراسانیان دورتر از ابوزرعه بود. در حالی که ابوحاتم بارها از تعابیر تند
چون کذاب استفاده میکرد (2/40، 50، جم )، ابوزرعه از تعبیراتی بهره میجست که
تنها مخاطب را از احتجاج به مرویات راوی برحذر دارد، بدون آنکه مستقیماً به عیبجویی
از راوی بپردازد. وی از تعبیراتی چون «متروک الحدیث»، «لا یحتج بحدیثه» استفاده میکرد
و گاه از تعبیری مانند «اضربوا على حدیثه» بهره میگرفت (2/227، 3/11، 78، جم (،
اما در موردی کاملاً خاص تعبیر کذاب از او دیده میشود (ابن ابی حاتم، 3/347؛ برذعی،
733). ذهبی در مقایسه میان این دو، نقدهای ابوزرعه را مبتنی بر ورع دانسته، اما ابو
حاتم را «جرّاح» خوانده است (سیر...، 13/81). به اینها باید شاگرد مشترک آن دو، ابن
ابی حاتم رازی (د 327ق) را افزود که کتاب او با عنوان الجرح و التعدیل، محصول پایان
قرن است. این کتاب که پرحجمترین تألیف باقیمانده در این موضوع است، از یک سو
دربردارندۀ دو شیخ رازی است و از دگر سو در آن کوششی برای جمع اقوال نقادان رجال
صورت گرفته است. ابن ابی حاتم در کتابش از کاربرد تعبیر «عدل» پرهیز دارد و با
ارائۀ تعریفی در آغاز کتابش تعدیل را در مقابل جرح قرار داده (1/5-6)، و با این
چاره، در سراسر کتابْ خود را از تعبیر دشواری آفرین عدالت رهانیده است. با آنکه
اقوال عراقیان از جمله احمد بن حنبل و یحیی بن معین در اثر ابن ابی حاتم تأثیری
قاطع دارد، اما چنین مینماید که وی در مبانی به آموزۀ خراسانیان نزدیکتر بوده است.
در میان عالمان منطقۀ فارس و خوزستان، گرایش بیشتری نسبت به شیوۀ عراقیان دیده میشود.
از آن میان یعقوب بن سفیان بسوی (د 277ق)، صاحب المعرفة و التاریخ در نقد رجال
تندرو ست (سراسر اثر) و ابوبکر ابن عبدان شیرازی (د 308ق) در انتساب افراد به انواع
ضعف پیشتاز است. از جمله وی بارها افرادی را به کذاب بودن متهم کرده (مثلاً سهمی،
94، 105، جم ) و فردی مانند استادش باغندی را با وجود جایگاه شناختهاش در حدیث،
بدترین راویان دانسته است (همو، 91-92). نسبت وهم از سوی وی به بخاری صاحب صحیح، در
موردی که ایراد وی هم وارد نیست (نک : خطیب، موضح...، 1/318-320)، نشان از تهور وی
در نقد دارد. با این همه، در عبارتی منقول از وی، ابن عبدان تبیین احوال ضعفا را در
مواردی که جَهر به کذب نداشتند، حلال نمیشمرد (سهمی، 266).
جرح و تعدیل در افول اصحاب حدیث: با انتقال از سدۀ 3 به 4ق، بر اثر مجموعهای از
تحولات فرهنگی و سیاسی در جهان اسلام، حلقههای اصحاب حدیث روی به ضعف و کاستی نهاد
و به طبع فعالیتهای علمی آن نیز شور پیشین خود را از دست داد. در موضوعی مانند جرح
و تعدیل، از یک سو نشاط پیشین در محافل اصحاب حدیث دیده نمیشد و از سوی دیگر به
نظر میرسید که به اندازۀ کافی سخن گفته شده بود. بخش مهمی از رجالی که باید شناخته
میشدند، رجال دو سدۀ متقدم بودند که پیشتر شخصیت آنها از سوی نقادان سدههای 2 و
3ق ارزیابی شده بود و عالمان سدۀ 4 و پس از آن به سبب فاصلۀ زمانی، صلاحیت اظهارنظر
جدیدی دربارۀ آنان نداشتند. به همین سبب، درخشانترین نوشتههای سدۀ 4ق در جرح و
تعدیل، نوشتههایی است که سعی در جهت گردآوری اقوال پیشین و گاه داوری میان آنها
داشتهاند؛ اما با نوشته شدن چندین اثر مهم در این باره، به نظر میرسد از سدۀ 5 ق
حتى برای چنین فعالیتی کمتر انگیزه وجود داشته است.
به هر روی، در عراق در طی سدۀ 4ق/10م، شیوۀ بغدادی توسط کسانی چون ابوالفتح ازدی (د
374ق) و ابوالحسن دارقطنی (د 385ق) با تألیف آثاری دربارۀ ضعفا، و ابوحفض ابن شاهین
(د 385ق) با تألیف کتابی در باب ثقات ادامه یافت. ذهبی، ازدی را در جرح متهور شمرده
و یادآور شده است که وی جماعتی از راویان را بدون مستندی قابل قبول، تضعیف کرده است
(نک : تذکرة...، 3/967)، اما آنچه در کار دارقطنی دیده میشود، موشکافی علمی و
آنچه در کار ابن شاهین دیده میشود، حسن ظنی کمسابقه نزد عراقیان است (نک :
دارقطنی، ابن شاهین، سراسر آثار).
کتاب الضعفاء الکبیر، اثر محمد بن عمرو عقیلی (د 322ق)، عالم حجازی را که یکی از
آثار پرحجم در باب ضعفا ست، باید اثری با بدبینی معهود نزد بغدادیان تندرو و در عین
حال متکی بر مستندات و توضیحات به شمار آورد (ذهبی، میزان، 1/112).
در فضای ایران، در طی سدۀ 4ق، میتوان در شخصیتهایی چون ابن حیان بستی (د 354ق) و
حاکم نیشابوری (د 405ق) ادامۀ روش خراسانیان را پی جست. وجود بسیاری نامها در کتاب
الثقات ابن حبان، در حالی که عراقیان آنان را تضعیف کرده، یا دربارۀ آنها سکوت کرده
بودند، وارد ساختن روایات بسیار از راویانی چنین در مستدرک حاکم و صحیح ابن حبان به
عنوان روایاتی صحیح، به خوبی نشان میدهد که تا چه حد شیوۀ آنان در ارزیابی رجال با
عراقیان متفاوت بوده است (نک : ابن حبان، الثقات، صحیح، نیز حاکم، المستدرک...،
سراسر آثار). قرار دادن «ثقات» در برابر «مجروحین» در دو اثر ابن حبان، حکایت از آن
دارد که وی در جستوجوی راویان قابل قبول به دنبال اثبات وثاقت آنها ست، اگرچه در
نظریهاش عدالت را به وثاقت پیوند زده است. همچون آنچه دربارۀ ابن ابی حاتم گفته شد،
ابن حبان نیز در کتابش از کاربرد تعبیر «عدل» پرهیز دارد و مانند وی با ارائۀ
تعریفی در آغاز کتابش، خود را از تعبیر «عدل» رهانیده است. ابن حبان در مقدمۀ کتاب
الثقات، نخست از 5 نوع ضعف سخن میگوید که کمابیش بازگویی همان ضعفهای مستنبط از
عبارت شافعی است. سپس تصریح میکند هر راوی که از این 5 خصلت به دور باشد، «عدل»
است (1/13). با این مقدمۀ نظری ابن حبان خود را از بحث عدالت که برای اثبات آن،
انتظار سنگینتری وجود داشت، رها کرد و در عمل آنچه را در تقابل با جرح قرار داد،
توثیق و نه تعدیل است. برخلاف حاکم نیشابوری و شاگرد همفکرش ابوبکر بیهقی که بارها
از عدالت راویان خود سخن میگویند (مثلاً حاکم، المستدرک، 1/43، 66، جم ؛ بیهقی،
السنن...، 1/3، 5، جم (، ابن حبان در کتاب الثقات خود، به جد از کاربرد تعبیر
عدالت پرهیز کرده است.
دربارۀ مجروحین باید توجه داشت که ابن حبان خود در مقدمۀ الثقات، تلویحاً موضوع آن
را دو گروه ضعفا و متروکین دانسته است (1/10)، تعبیری که پیشتر نسایی هم از آن
استفاده کرده بود. ابن حبان در مقدمۀ الثقات، برای هرکس که مدعی علم دین و حفظ سنت
پیامبر(ص) است، معرفت به احوال محدثان و شناخت ضعفا از ثقات را واجبی گریزناپذیر میداند
(1/8). دربارۀ حاکم نیشابوری کتاب الضعفاء او اکنون در دست نیست (نک : ذهبی، میزان،
1/112)، اما وی در معرفة علوم الحدیث که از نخستین نوشتهها در زمینۀ علوم حدیث است،
بابی را به موضوع جرح و تعدیل اختصاص داده، و براساس همان گونههای شناخته از ضعف
راوی، اقسام جرح و تعدیل را نظم بخشیده است (ص 52).
از نقادان دیگر نقاط ایران، باید ابواحمد ابن عدی گرگانی (د 365ق) را نام برد که با
وجود توجه به آموزههای عراقیان، گرایش آشکاری نیز به شیوۀ خراسانی داشت. ذهبی کتاب
الکامل او را در باب ضعفا، کاملترین و ارزشمندترین کتاب دانسته است (همان، 1/112).
با همین تلقی از فراگیری الکامل، بعدها ابن قیسرانی (د 507 ق) ذیلی بر آن نوشت تا
کمالی افزون یابد (همانجا). در طی سدۀ 4ق، برخی مفاهیم در حوزۀ جرح و تعدیل تدقیق
شدند که از نمونههای آن متمایز کردن درایت حدیث از حفظ حدیث است. این تمایز در
عبارات نقادانی از ایران و عراق چون ابوبکر ابن جعابی و ابن عبدان شیرازی به هنگام
ارزیابی دانش افراد مورد نقد دیده میشود و مبنای آن برتری درایت از حیث درجه بر
حفظ است (نک : سهمی، 260).
در سدههای 5 ق به بعد، آثار رجالی محدودی نوشته شد که به حوزۀ جرح و تعدیل مربوط
میشدند، ولی تکیۀ آنها بر نقل و برآورد اقوال پیشینیان بود و در مفهوم جرح و تعدیل
نیز در آنها تحولی دیده نمیشد. از آن میان تنها نمونههایی استثنایی چون التعدیل و
التجریح ابوالولید باجی (د 474ق، نک : مآخذ) و رسالة فی الجرح و التعدیل عبدالعظیم
منذری (د 656 ق) تعبیر جرح و تعدیل را بر عنوان خود داشتند، اثر ویژۀ دیگر، کتاب
الضعفاء و المتروکین از ابوالفرج ابن جوزی (د 579 ق) است که عنوانش را از نسایی
گرفته است و در تألیف، سعی در ارائۀ برآیندی از اقوال پیشوایان جرح و تعدیل دارد (چ
بیروت، 1406ق).
گویا در سدههای میانی دربارۀ میزان اعتبار اقوال جارحان نیز تردیدهایی وجود داشته
است، چنانکه از عبارتی از ذهبی (د 748ق) برمیآید؛ وی در موضعی اشاره دارد که «ما
ادعای عصمت دربارۀ پیشوایان جرح و تعدیل نداریم، اما بر این باوریم که آنان بیش از
همه بر صواباند، کمتر خطا کردهاند، منصفتر از همه و دورتر از تحامل ستماند».
ذهبی سپس بر ضرورت پیروی از اقوال آنان تأکید کرده، در گذشتن از این جرح و تعدیلها
را موجب پشیمانی دانسته، و نظر آن کس را که از صف این پیشوایان جدا شود، بیاعتبار
خوانده است (سیر، 11/82؛ نیز نک : ابن کثیر، الباعث...، 90). صلاح الدین علایی (د
761ق) نیز به کسانی از مخالفان اشاره دارد که به اختلاف اجتهاد پیشوایان جرح و
تعدیل دربارۀ بسیاری از رجال اشاره دارند و تأکید میکنند که با توجه به اصل مقدم
بودن جرح بر تعدیل، عملاً کسی از جرح سالم نمیماند که بتوان حدیث را از او فرا
گرفت (ص 86). گفتمان نقد جرح وتعدیل که ذهبی و علایی بدان اشاره دارند، گفتمانی است
که بهطورکلی در فهم دین، نقش حدیث را کاهش داده است و بازتاب آن در بازاندیشیهای
سدههای 8 و 9ق دیده میشود.
این گفتمان، در محافل مدافع حدیث انگیزههایی را پدید آورد که حاصل آن چند اثر شاخص
در جرح و تعدیل در سدههای 8 و 9ق است. در رأس اینها باید از آثار ذهبی بهخصوص
میزان الاعتدال (نک : مآخذ)، الکشف الحثیث نوشتۀ سبط ابن عجمی (د 841 ق، چ بیروت،
1407ق/ 1987م) و لسان المیزان از ابن حجر عسقلانی (د 852 ق) در تکمیل کار ذهبی را
نام برد. تنها ویژگی این آثار تسهیل و دستیابی به اقوال پیشین و زمینهسازی برای
رسیدن به یک نتیجه از خلال اختلاف اقوال است.
در کتابهای علوم الحدیث، عنوان جرح و تعدیل کمتر به کار رفته، و مباحث مربوط به آن،
ذیل عناوینی چون «من تقبل روایته و من تردّ / لا تقبل روایته» مطرح شده است (مثلاً
نک : ابن صلاح، مقدمة، 288؛ ابن جماعه، 63؛ ابن کثیر، همان، 87؛ ابن ملقن، 1/244؛
سیوطی، 1/299).
جرح و تعدیل نزد امامیه: تردید دربارۀ میزان تعهد راویان در نقل از جمله مباحثی است
که پیشینۀ آن به سدۀ 1ق باز میگردد؛ از جمله امام علی(ع)، در گفتاری منقول از وی،
به آسیبها در نقل اخبار از پیامبر(ص) و نقد راویان پرداخته است
( نهجالبلاغة، خطبۀ 210). در سدۀ 2ق، به خصوص در میان اصحاب امام صادق(ع) افرادی
بودند که در جرح یا مدح آنان، اقوالی از شخص ائمه(ع) نقل میشد. از آن جمله میتوان
به ابوالخطاب اشاره کرد که دربارۀ او روایاتی در طعن و لعن از امام صادق(ع) آمده
است (نک : کشی، 292-295؛ طوسی، الغیبة، 290-292؛ نیز ابن بابویه، کمال...، 485).
برخی از کتب متقدم رجال و حدیث مانند معرفة الرجال کشی و الاختصاص منسوب به شیخ
مفید (ص 66، 196، 204، جم )، در بردارندۀ اخباری از زبان ائمه(ع) در ذم یا مدح
رجالاند.
اما سامان یافتن جرح و تعدیل رجال به عنوان شاخهای از علوم حدیث و اقدام به تألیف
آثاری در اینباره، در سالهای گذار از سدۀ 2 به 3 ق نزد امامیه آغاز شد. دراینباره
باید از نخستین نوشتهها با عنوان کتاب الرجال یاد کرد که مؤلفان آنها کسانی چون
عبدالله بن جبلۀ کنانی (د 219ق) از واقفه (نجاشی، ص 216) و حسن بن علی ابن فضال (د
224ق) از فطحیه (همو، 34) بودند که احتمال میرود دربردارندۀ مضامینی دربارۀ جرح و
تعدیل بوده باشند.
نخستین اثر امامی که ارتباط آن با موضوع جرح و تعدیل، آشکار است، اثری با عنوان
کتاب الممدوحین و المذمومین از محمد بن عبدالله بن مهران کرخی (نیمۀ اول قرن 3ق)
است. باید توجه داشت که وی خود از همفکران ابوالخطاب (ه م) بود و به فساد مذهب و
کذاب بودن در حدیث شهرت داشت (نجاشی، 350) و نوشتۀ او را باید کوششی برای موجه یا
ناموجه جلوهدادن برخی رجال از زبان ائمه (ع) به نفع کیش خود تلقی کرد.
همزمان با کوشش کرخی، در طیف غالب از عالمان امامی عراق نیز مباحث جرح و تعدیل
مورد توجه قرار گرفت. از نخستین پردازندگان به این موضوع باید علی بن حسن ابن فضال
را نام برد که پیشتر به سابقۀ پدرش در این زمینه اشاره شد. ابن فضال اگر چه در
مذهب فطحی بود، ولی با عالمان اثناعشری ارتباطی دوستانه و مؤثر داشت. وی اقوال خود
در جرح و تعدیل را در کتابی با عنوان کتاب الرجال مدون کرد که احتمالاً تکمیل کار
پدرش بود (طوسی، الفهرست، 92؛ نجاشی 258)؛ دربارۀ محتوای این اثر باید گفت که
نوشتهای بسیار نزدیک به کتب جرح و تعدیل معاصر در حوزۀ اهل سنت بوده است. با وجود
مفقود بودن این اثر، میتوان با تکیه بر نقل قولهای فراوان از ابنفضال درخصوص جرح
و تعدیل که در منابع پسین رجالی بازتاب یافته است، در اینباره اظهار نظر کرد
(مثلاً نک : کشی، 173، 218، جم ؛ علامۀ حلـی، مبادئ...، 10، 18، جم ؛
ابنداوود، 66، 91، جم ).
رویکرد ابن فضال به جرح و تعدیل به زودی از سوی عالمان مهم امامیه در خراسان و
عراق مورد توجه قرار گرفت و دنبال شد. از همفکران ابنفضال، باید به فضل بن شاذان
نیشابوری
(د 260ق) اشاره کرد که بنیانگذار مکتبی در خراسان بود. دیدگاههای وی در جرح و
تعدیل، به طور گستردهای در معرفة الرجال کشی نقل شده (مثلاً ص 112، 520، جم )، و
روش انتقادی او در نسلهای پسین توسط بزرگانی از ماوراءالنهر چون محمد ابن مسعود
عیاشی (د ح 310ق) در کتاب معرفة الناقلین (طوسی، همان، 137؛ نجاشی، 351) و محمد بن
عمرکشی (د ح 330ق) در معرفة الرجال (نک : مآخذ)، ادامه یافته است. به اینها باید
نصر ابن صباح بلخی (نیمۀ اخیر سدۀ 3ق) و کتاب او با عنوان معرفة الناقلین (نجاشی،
428) را افزود که روش او در جرح و تعدیل نزدیک به مکتب فضل بوده، و اقوال او به طور
گسترده در کتاب کشی نقل شده است (ص 518، 519-520، جم ).
در جانب عراق در رأس محافل رجالی آن محمد بن عیسیٰ یقطینی از معاصران و همفکران
ابنشاذان قرار داشت که اثری با عنوان کتاب الرجال نوشته بود (نجاشی، 334). عالمانی
چون محمد بن حسن محاربی (اواخر سدۀ 3ق) که گفته میشد در شناخت امامیان خبره بود و
کتابی با عنوان الرجال داشت (همو، 350)، یا حمید بن زیاد نینوایی (در 310ق) که کتاب
الرجال او از رواجی برخوردار بود (همو، 132)، احتمالاً ادامهدهندۀ همین خط فکری
بودند.
در اوایل سدۀ 4ق، علی بن احمد عقیقی عالم علویتبار برخاسته از کوفه و مجاور مکه،
در کتاب الرجال خود، به جرح و تعدیل پرداخت (طوسی، همان، 97؛ نجاشی، 82). برخی از
اقوال عقیقی که در منابع پسین رجالی مضبوط مانده است، نشان از آن دارد که عقیقی از
برخی تعبیرات خاص خود در نقد رجال بهره میجست. از آن جمله میتوان از تعبیر «عارف»
یاد کرد که بارها به کار برده است (نک : همو، 171؛ علامۀ حلی، رجال،63، 67، جم ؛
ابنداوود، 89، 101، جم ). کتاب الممدوحین و المذمومین اثر احمد بن محمد بن عمار
کوفی (نیمۀ اول قرن 4ق) را نیز باید نوشتهای در ادامۀ سبک کرخی انگاشت، اما این
بار نویسندۀ اثر، خود عالمی معتبر از طیف اصلی امامیه بود (نجاشی، 95).
در بغداد باید از ابوبکر ابن جعابی (د 355ق) به عنوان پل ارتباطی میان آموزههای
اهل سنت در جرح و تعدیل با محافل امامیه یاد کرد (نک : ه د، 3/238-329). ابنعیاش
جوهری (د 401ق) صاحب کتاب الاشتمال على معرفة الرجال (نجاشی، 86)، از شاگردان وی
بود و در جرح و تعدیل از او استفاده جست (مثلاً نک : ابنعیاش، 8، 22). در بصره
نیز باید از ابن نوح سیرافی در همان دوره یاد کرد که اقوالی در جرح و تعدیل داشت
(نک : نجاشی، 186، 245، جم ؛ دربارۀ کتاب الرجال او، نک : همو، 161). غلبۀ باور
به عدم حجیت خبر واحد، در فضای بغداد در عصر شیخ مفید و شاگردان او، زمینهای برای
رشد مباحث مربوط به جرح و تعدیل باقی نگذاشت، اما پیجویی یک موضع میانی بین اعتبار
دادن به اخبار آحاد و نفی اعتبار آنها توسط کسانی چون شیخ طوسی (د 460ق) از نو
زمینه را برای این گونه مباحث فراهم آورد. دراین باره نه تنها باید از شخص شیخ طوسی
یاد کرد که در دو اثر رجالیاش با عناوین الرجال و به خصوص الفهرست، تا حدی به جرح
و تعدیل پرداخت، بلکه باید از نجاشی (د 450ق) صاحب کتاب الرجال، و معاصر او ابن
غضائری صاحب کتاب الضعفاء نام برد که از مؤثرترین نویسندگان در حیطۀ جرح و تعدیل
امامیه بودند. در این میان موضع ابن غضائری نسبت به دو شخصیت دیگر، سختگیرانهتر
بود.
در سخن از جایگاه جرح و تعدیل در محیط حدیثگرای قم، باید گفت که در نیمۀ اخیر سدۀ
3ق، در حوزۀ قم نیز شاهد پدیداری موجی از جرح و تعدیل هستیم که تنازعی را میان
محدثان آن دیار پدید آورده بود. آغازگر این جریان احمد بن محمد بن عیسیٰ اشعری است
که نمودی از افراط در جرح و سختگیری در امر رجال را میتوان نزد او بازجست. او نه
تنها برخی از محدثان معاصر خود چون سهل بن زیاد آدمی و ابوسمینه محمد بن علی را به
اتهام کذب و فساد مذهب طرد کرد (ابن غضائری، 67، 94؛ نجاشی، 185، 232)، بلکه حتیٰ
دربارۀ وثاقت برخی از بزرگان متقدم چون حسن بن محبوب نیز تردید روا داشت (نک :
کشی، 512). در نقطۀ مقابل احمد بن محمد بن عیسیٰ، طیفی از محدثان قرار داشتند که
چنین شیوهای در نقد رجال و پالایش حدیث را نمیپذیرفتند. در رأس این طیف مخالف
باید چون احمد بن محمد برقی (د 274ق) را نام برد که نه به سبب ضعفی در شخصیت روایی
خود، بلکه بدان سبب که همسوی وی در نقد راویان نبود، از سوی احمد بن محمد بن عیسیٰ
از قم رانده شد (نک : ابن غضائری، 39؛ علامۀ حلی، رجال، 14-15).
حاصل این کشاکش، پدیدآمدن تدریجی گونهای از جرح و تعدیل اعتدالگرا در قم بود که
شاید بتوان به عنوان شاخص آن از محمد بن یعقوب کلینی (د 329ق) یاد کرد. میدانیم که
وی اثری با عنوان کتاب الرجال داشته (نجاشی، 377)، و نوعی از گزینش را در تدوین
کتاب الکافی انجام داده است. از عالمان قم، ابنولید قمی (د 343ق) نیز به عنوان
فردی آگاه به شخصیت روات شناخته میشده (طوسی، الفهرست، 156) و شاگردش ابن بابویه،
گاه اقوالی از وی را در آثارش نقل کرده است (مثلاً نک : من لایحضر...، 2/91،
عیون...، 1/24). ابنبابویه قمی (د 381ق) را باید ادامهدهندۀ راه استادش ابنولید
شمرد که در منابع به عنوان فردی بصیر به احوال رجال شناختهشده، و کتابی نیز با
عنوان الرجال داشته است (طوسی، همان، 157).
تألیف آثاری به سبک الممدوحین و المذمومین کرخی و با بهرهگیری از همان عنوان، در
اواسط سدۀ 4ق، از سوی ابنداوود قمی (د 368ق) که چندی را در عراق گذرانده بود، صورت
گرفته است؛ وی شاگرد ابنعمار است که خود تألیفی در همین باب داشته است (طوسی،
همان، 136؛ نجاشی، 95، 384). عالم معاصر وی ابنقولویه قمی (د 369ق) که از نظر
گرایشهای فقهی در تقابل با ابنداوود قرار داشت، نیز به ارزیابی رجال توجه نشان
داده، و با پالودن احادیث «ثقات» امامیه از رجالی پرداخته که آنان را «شذاذ» خوانده
است (نک : ص 4).
دورۀ متقدم جرح و تعدیل امامیه با شیخ طوسی پایان میپذیرد و از عالمان سدۀ بعد
منتجبالدین رازی با آنکه در الفهرست خود گاه بهتوثیق یا مدح رجال نیز پرداخته (ص
7، 8، جم )، اما هدف اصلی او معرفی مکتوبات بوده است و در ارزیابیهای او تضعیف
دیده نمیشود.
در سدههای 8 و9ق/14 و 15م، با طرح مباحث اصولی مکتب حله دربارۀ کیفیت ارزیابی خبر
واحد، بار دیگر موضوع نقد رجال در بوتۀ توجه عالمان امامیه قرار گرفت. برخی از
مهمترین رجال حدیث چون محمد بن حسن ابن ولید قمی خود توسط کسی تعدیل یا جرح نشده
بود، از اینرو عالمان این دوره به دنبال روشهایی برای جبران این خلأ بودند. این
باور که برخی از شخصیتها چون ابن ولید با آنکه دربارۀ آنها عبارت آشکاری دال بر
جرح یا تعدیل نرسیده، ولی در عمل چنان مورد وثوق و استناد عالمان امامی بودهاند که
میتوان از آن به وثاقت آنان پی برد، زمینهای برای طرح مجدد مباحث جرح و تعدیل
بوده است. علامۀ حلی و معاصرش ابنداوود حلی عملاً با همین مبنا شماری از افراد را
توثیق و تعدیل کردند که از پیشینیان سخن دربارۀ آنها نرسیـده بود (مثلاً علامـۀ
حلـی، همان، 47، جم ؛ ابنداوود، 304، جم ). در مواضعی از آثار حلیان، پیجویی
اثبات عدالت برخی از راویان که پیشتر تعدیل نشدهاند، دیده میشود (مثلاً علامۀ
حلی، همان، 19، 45، جم ؛ ابنداوود، 142).
در سدههای بعد، کسی چون شهید ثانی (د 965ق) هنوز به دنبال تحقیق و اثبات توثیق
افرادی چون عمر بن حنظله با استناد به قراین بود (مثلاً الرعایة، 131، 192) و برخی
دیگر چون میرداماد و شیخ بهایی به دنبال صورتبندی روش حلیان بودند. از جمله شیخ
بهایی اعتنای علمای بزرگ به روایات کسی را در حصول ظن بر عدالت او کافی دانسته است
(نک : میرداماد، 106؛ شیخبهایی، «مشرق...»، 276). در حالی که نهتنها روشهای
حلیان در اثبات عدالت و وثاقت راویان، بلکه اساس نقد رجالی پیشینیان از سوی برخی
عالمان اخباری در عصر صفوی به نقد گرفته شد (نک : امیناسترابادی، 65، 67، جم ؛
بحرانی، 1/23).
آثار متأخر در جرح و تعدیل چه در حوزۀ امامیه و چه اهل سنت، عموماً متکی بر نقل و
ترجیح اقوال پیشینیان است.
جرح و تعدیل در اصول و درایه: اشاره شد که شافعی (د 204ق) در کتاب الرسالۀ خود
تلویحاً گونههای ضعف در راوی حدیث را طبقهبندی کرده بود و دور نیست که در برخی از
نخستین منابع از دست رفتۀ اصولی ــ که بعضاً مانند اثری از هشام بن حکم
تکنگاشتهایی دربارۀ اخبار نیز بودند (ابنندیم، 224) ــ به مبانی جرح و تعدیل
پرداخته شده باشد. به هر روی، نگاهی بر آثار اصولی برجای مانده از سدههای متقدم،
روشن میسازد که موضوع جرح و تعدیل هر چند مستقیماً خارج از قلمرو علم اصول بوده،
اما به طور گذرا توجه اصولیان را خصوصاً در باب تعادل و تراجیح به خود جلب کرده
است.
اصولیان به تبیین ماهیت جرح توجه نشان دادند و جرح را به اعتبار ضد آن تعدیل، تحلیل
کردند. به گفتۀ ابواسحاق شیرازی، از آنجا که نقطۀ مقابل عدالت فسق است، جرح به
معنای بیان فسق است (ص 225-227)، در حالی که محدثان جرح را اعم از بیان فسق
میدانستند و در بسیاری از موارد، مصداق جرح نزد آنان، نسبت دادن خطا و وهم به راوی
بود. برخی از اصولیان امامی با پذیرفتن تقابلی که محدثانی مانند ابنحبان، میان ثقه
و مجروح قائل بودند، تعدیل را با تأیید وثاقت و جرح را با رد آن متناسب شمردند (نک
: شهید اول، القواعد...، 2/150؛ محقق کرکی، 46)، اما این تلقی نزد عالمان غالب
نبود. برای تفکیک میان ویژگیهای شخصیتی راوی و ویژگیهای مربوط به دقت او در انتقال
حدیث در سدههای میانی هجری، در منابع درایی همۀ اوصاف ناظر به نقد رجال بر اساس دو
محور اصلی تقسیمبندی شدند: عدالت راوی و ضبط او(ابنصلاح، مقدمة، 288؛ ابنجماعه،
63؛ اعظمی، 114). در باب عدالت، عالمان درایه از تعریف فقها از عدالت الگو گرفتند و
حتیٰ بعضاً به سان فقها اوصافی چون مسلمان و بالغ بودن و دور بودن از جنون را هم در
شمار اوصاف عدالت قرار دادند (خطیب، الکفایة، 77؛ ابنصلاح، ابنجماعه، همانجاها؛
ابنکثیر، الباعث، 87؛ سیوطی، 1/300)، در حالی که عملاً اینها مورد توجه جارحان
متقدم نبوده است.
در کتب اصولی مجموعهای از مباحث دربارۀ موضوع جرح و تعدیل شکل گرفته که برخاسته از
نگاه فقهی به مباحث رجالی است؛ برخی از بحثها بعدها از حوزۀ اصول فقه به مباحث
علومالحدیث نیز کشیده شده است. از جملۀ این مباحث شرط کردن عدد در تحقق جرح و
تعدیل است. مقایسۀ جرح و تعدیل رجالی با شهادات فقهی، موجب شده است تا برخی از
عالمان عدد 2 را برای ثبوت جرح یا تعدیل شرط بدانند. شرط عدد به برخی از اصحاب حدیث
نسبت داده میشود (غزالی، المنخول، 350) و نزد برخی از اصولیان چون محقق حلی نیز
دیده میشود (معارج...، 150). اما برخی دیگر چون قاضی ابوبکر باقلانی و از امامیه
علامۀ حلی با تصریح به اینکه عدد در جرح و تعدیل شهادت شرط است نه روایت (آمدی،
2/85؛ علامۀ حلی، مبادئ، 211-212)، این مقایسه را صحیح ندانستهاند (نیز نک : شیخ
بهایی، «مشرق»، 272؛ مناوی، 2/620-621). در دورۀ بازنگری در اندیشههای مکتب حله
توسط کسانی چون صاحب معالم، بار دیگر به ضرورت تعدد در جرح و تعدیل تأکید شد (نک :
1/22؛ نیز بحرانی، 1/22) و البته با در نظر داشتن اینکه در بسیاری از موارد چنین
تعددی متحقق نبود، عملاً این رویکرد زمینۀ تضعیف جرح و تعدیل و جایگزین کردن روشی
دیگر در ارزیابی احادیث را پدید میآورد؛ این دیدگاه را میتوان پلی میان اندیشۀ
اصولی حله و اندیشۀ اخباری عصر صفوی قلمداد کرد.
گفتنی است که برخی از عالمان حدیث چون نسایی بر این باور بودند که تنها زمانی حدیث
یک راوی ترک میشود که جمیع ناقدان بر ترک آن اجتماع کنند (نک : ابنحجر، نزهة...،
173؛ نیز خطیب، الکفایة، 110)، اما مقصود نسایی از اجتماع هر چه باشد، او خود در
کتاب الضعفاء و المتروکین، بارها به تضعیف کسانی پرداخته است که برخی از ناقدان
آنان را ضعیف ندانستهاند.
از دیگر فروع مبحث در کتب اصول فقه، مسئلۀ کیفیت جرح و تعدیل است. از آنجا که جرح
مرتبط با ثبوت فسق یا نقص خاصی در راوی است، اما تعدیل مرتبط با عدم ثبوت چنین امری
است، اصولیان چون شافعی از اواخر سدۀ 2ق بر این نکته تصریح کردهاند که تعدیل مطلق
قابل پذیرش است، اما جرح مطلق بدون ذکر سبب، اعتباری ندارد (نک : غزالی،
المستصفیٰ، 129؛ علامۀ حلی، همان، 211؛ دربارۀ اعتبار سبب نزد محدثان، نک : بخشهای
پیشین مقاله). شافعی به موردی اشاره میکند که کسی دیگری را به دلیلی واهی جرح کرده
بود و در مقابل
چون و چراهای شافعی پاسخی نداشت (نک : الام، 6/205؛ برای تفصیل، نک : خطیب،
الکفایة، 110 بب ). در توضیح گفته میشد که عدالت امکان حصر ندارد، اما جرح به
خصلتی واحد هم حاصل میشود (غزالی، المنخول، 262). در میان امامیه این قول از شیخ
طوسی شناخته است (طوسی، الخلاف، 6/218، 220؛ مامقانی، 93).
ابوالطیب طبری از اصولیان شافعی محدثان را به سبب کثرت جرح مورد انتقاد قرار داده،
و جرح بدون ذکر سبب را معتبر نشمرده است (نک : خطیب، همان، 108). دربارۀ ضرورت ذکر
سبب در جرح، بیشتر بر این نکته تأکید میشد که ممکن است آن سببی که از دیدگاه جارح
موجب قدح در شخصیت است، از دید نقادان بعدی موجب چنین قدحی نباشد (غزالی، همانجا).
ذهبی رسالهای با عنوان الرواة الثقات المتکلم فیهم بما لا یوجب ردهم را در همین
باره تألیف کرده است (چ به کوشش محمد ابراهیم موصلی، بیروت، 1992م) و خطیب بغدادی
هم بخشی از کتاب الکفایۀ خود را به این موضوع اختصاص داده است (ص 110-114). در نقطۀ
مقابل باید از قاضی ابوبکر باقلانی یاد کرد که جرح مطلق بدون ذکر سبب را کافی
میدانست، اما در تعدیل ذکر سبب را لازم میشمرد (غزالی، همان، 263). باید توجه
داشت که این دیدگاه در عمل به کاهش مفرط احادیث معتبر میانجامید، زیرا به سختی
ممکن بود که در اقوال رجالی تعدیل با ذکر سبب یافت شود و بدین ترتیب، اعتباربخشی به
احادیث، به حداقل میرسید. فارغ از مباحث جرح و تعدیل، میدانیم که باقلانی به
تضعیف جایگاه خبر گرایش داشت و از جمله برخلاف جمهور اصولیان متکلم، در مسئلۀ جواز
تخصیص عام با خبر واحد، قائل به توقف بوده است (نک : باقلانی، 3/185؛ سبکی،
جمع...، 2/64-65).
برخی از عالمان هم ذکر سبب را در هر دو حالت لازم میشمردند (غزالی، همان، 263) ــ
چنانکه این قول به ابنجنید اسکافی از امامیه نسبت داده شده است (شهید ثانی،
مسالک...، 13/407؛ مامقـانی، 92) ــ کسانی دربـارۀ جارحان و معدّلان قائل به تفصیل
شدهاند (غزالی، همانجا؛ ابناثیر، 1/71) و البته برخی هم ذکر سبب در هیچیک را
لازم ندانستهاند، چنانکه به جمعی از عالمان امامیه نسبت داده شده است (نک :
مامقانی، 92-93).
در همین راستا، از متقدمترین دوره، اصولیان به دنبال صورتبندی و گونههای جرح بر
مبنای سبب آن بودند و
از جمله سرخسی، وجوه طعن موجب جرح را به حدود 40 وجه رسانیده است (نک : 2/11). از
سوی دیگر، عالمان حدیث نیز در کتب خود بر پایۀ مذکور بودن یا نبودن سبب در جرح و
تعدیل، آنها را بـه دو قسم مبیّن (مفسرِّ) یـا مجمل تقسیم کردهاند (نک :
ابنصلاح، مقدمة، 290-291)؛ شهید ثانی، الرعایة، 194؛ سیوطی، 1/307-309).
از آنجا که قول به اجتماع و حتیٰ تعدد جارحان و نیز ضرورت ذکر سبب در عمل بسیاری از
جرح و تعدیلها را بیاعتبار میساخت، برخی از عالمان سدههای میانه بر این نکته
تصریح کردهاند که سخن پیشوایان جرح و تعدیل هر چند بدون تعدد و بدون ذکرِ سبب
سزاوار است که مسلم انگاشته شود. تنها در مواردی جای تأمل و بحث وجود دارد که اقوال
این پیشوایان در تعارض با یکدیگر قرار گیرد (نک : ابنکثیر، الباعث، 90-91).
در همین راستا، باید یادآور شد از جمله مباحثی که اصولیان دربارۀ موضوع جرح و تعدیل
به بسط آن پرداختند، کیفیت ترجیح یکی از طرفین در صورت تعارض جرح با تعدیل بود؛ این
بحثی بود که از خلال مباحث شهادت و جرح و تعدیل شاهدان در فقه به موضوع جرح و تعدیل
راویان حدیث راه یافته بود. همچون مبحث فقهی شهادت که قول مشهور در آن تقدیم جرح بر
تعدیل بود (مثلاً نک : ابنحمزه، 211؛ ابنقدامه، 11/418؛ محقق، شرائع...، 4/868 ؛
ابننجیم، 7/110)، نزد اصولیان در نقد رجال نیز اغلب جرح مقدم شمرده میشد. در بیان
وجه آن گفته میشد ترجیح جرح از آن رو ست که ممکن است سببی از فرد تعدیلکننده
پنهان مانده باشد، ولی فرد جارح از آن آگاه باشد (نک : جصاص، 1/220؛ رازی، 4/410؛
نیز علامۀ حلی، مختلف...، 8/424). برخی ترجیح جرح را به سبب استناد آن به یقین
دانستهاند، در حالی که تعدیل و عدم جرح منتسب به اَمارات است (شهید اول،
الدروس...، 2/79؛ دربارۀ اقوال، نک : میرداماد، 169).
در بسط همین نظریه، شماری از اصولیان، جرحی را مقدم بر تعدیل شمردهاند که سبب جرح
در آن ذکر شده باشد (قمی، ابوالقاسم، 473)، یا به تعبیر دیگر، یقین مورد بحث و آن
وجه پنهان مانده از معدِّل مشخصاً معلوم باشد. بر همین پایه است که برخی تصریح
کردهاند اگر معدل دقیقاً سبب ذکر شده توسط جارح را ذکر کند و بر منتفی بودن آن
تأکید نماید، جرح مقدم بر تعدیل نخواهد بود (نک : علامۀ حلی، مبادئ، 212)، از آن
رو که در اینجا تعدیل هم به اندازۀ جرح میتواند به آگاهی و یقین منتسب باشد. شیخ
انصاری یادآور شده است که تقدیم جرح بر تعدیل بر مبنای آن است که عدالت «حسن ظاهر»
تلقی گردد، اما در صورتی که عدالت «ملکه» دانسته شود، این تقدیم وجهی ندارد (ص 31)،
زیرا معدِّل بر پایۀ فحص و حصول آگاهی به تعدیل گراییده است، نه به صرف اعتماد بر
نرسیدن قدح.
برخی از اصولیان متأخر بر این باورند که در موارد تعارض میان جرح و تعدیل، ملاک
ترجیح قراین است و در صورت فقدان قراین باید در ترجیح توقف کرد. اینان مقدم بودن
مطلق جرح بر تعدیل را نمیپذیرفتند. از آن جمله سُبکی ضمن برحذر داشتن از ترجیح
مطلق جرح بر تعدیل، یادآور میشود برخی از افرادی که امانت و عدالت آنان ثابت شده
است و جرحی نادر دربارۀ آنها وارد شده و قرینهای بر سبب جرح دلالت دارد، التفاتی
به جرح آنان نمیشود؛ این سبب ممکن است تعصبی مذهبی یا غیر آن باشد. او این مبحث را
به سبب پاسخگویی به جرح برخی از بزرگان اهل سنت، مانند جرح ابوحنیفه توسط ثوری، جرح
مالک بن انس توسط ابن ابی ذئب، یا جرح شافعی توسط یحیی بن معین گشوده است
(«قاعدة...»، 57-58، جم ؛ نیز شیخ بهایی، الوجیزة، 5؛ تونی، 167؛ مناوی،
2/629-631، 639-640؛ حاج حسن، 1/439-440).
تعدیل غالباً به لفظ بیان میشود، اما تعدیل به فعل نیز از فروع مبحث در کتب اصولی
است. حالت نخست تعدیل به فعل آن است که فردی که صلاحیت تعدیل را دارد، از شخصی
حدیثی نقل کند، بدون آنکه دربارۀ شخصیت وی اظهارنظری کند؛ برخی در چنین مواردی صرف
نقل حدیث را ناظر به تعدیل شمردهاند. نزد برخی از اصولیان، چنین نقلی اگر از سوی
کسی صورت گرفته باشد که نقل احادیث ضعیف را جایز نمیشمارد، میتواند تعدیل تلقی
گردد (غزالی، المنخول، 264؛ رازی، 4/411). در حوزۀ اهل سنت برخی چون مالک بن انس
شهرت دارند که نقل احادیث ضعیف را جایز نمیشمارند و بر همین اساس، روایت آنان از
کسی نزد برخی تعدیل به فعل است (غزالی، همانجا). در حوزۀ حدیث امامیه، باید از
اصحاب اجماع یاد کرد که گفته میشود امامیه بر «تصحیح ما یصح عنهم» اجماع
داشتهاند، بدان معنا که باور داشتند آنان جز حدیثی که صحت آن بر ایشان ثابت شده
باشد، نقل نمیکنند (نک : کشی، 238، 375، 556؛ نیز نک : ه د، 9/104-105).
حالت دوم از جرح و تعدیل به فعل آن است که فردی دارای صلاحیت تعدیل به موجب حدیثی
عمل کند که آن را جز فردی واحد نقل نکرده است؛ برخی بر این باورند که در چنین
حالتی، عمل به آن حدیث به منزلۀ تعدیل راوی آن است (غزالی، همانجا؛ ابناثیر، 1/71
؛ مامقانی، 96). نقل یک راوی «عدل» از فرد مجهول، نزد غالب اصولیان تعدیل محسوب
نمیشود، هر چند این امر موافقانی هم داشته است (نک : ابواسحاق، 229؛ مامقانی،
همانجا).
گونهای دیگر از تعدیل یا توثیق ضمنی ناظر به مواردی است که عالمی اهل نقد در تألیف
خاص شرط کرده باشد که جز از راوی عدل یا ثقه نقل نکند. در رأس این قسم نزد اهل سنت
باید از صحیحین یاد کرد که نقل حدیث از فردی در این کتابها که صحیح بودن طریق در
آنها شرط مؤلف است، به مثابۀ تعدیل یا توثیق راوی تلقی میگردد. خطیب بغدادی یادآور
شده است که احادیث مورد احتجاج بخاری و مسلم به نقل از کسانی که دربارۀ آنها طعنی
وارد شده است، نشان از آن دارد که بخاری و مسلم بر اسباب جرح وقوف داشته، و جرح را
وارد نشمردهاند. اقوال مشابهی نیز از نقادان بزرگ حدیث چون نووی و ابنحجر عسقلانی
دیده میشود (نک : ابنصلاح، صیانة...، 96؛ ابندقیق العید، سراسر اثر؛ نووی،
شرح...، 1/25؛ ابنحجر، فتح، مقدمه، 1/346، 13/457). حتیٰ در کتب متأخران برخی از
عالمان کوشش داشتهاند نشان دهند که صرف روایت نکردن صاحبان صحیحین از یک راوی،
جرحی برای آن راوی محسوب نمیشود (مثلاً نک : ذهبی، میزان، 1/431). برخی نقل
صحیحین از یک راوی را ناظر به مقبولیتی در حد همان موارد منقول دانسته، و آن را به
معنای قبول دیگر مرویات آن راوی ندانستهاند (شعرانی، 1/83-84، جم ؛ نیز قاسمی،
198). بر این پایه نقل از یک راوی در صحیحین به معنای توثیق و تعدیل آن راوی نیست،
اما نباید فراموش کرد که نزد برخی از متقدمان چون حاکم نیشابوری، این نقل چنین
معنایی داشته، و همین تلقی موجب شده است تا حاکم دیگر مرویات همان راویان را صحیح
تلقی کند و در المستدرک علی الصحیحین ثبت نماید (مثلاً 1/51، 57، جم ). نزد
امامیه نخست باید به کامل الزیارۀ ابن قولویه اشاره کرد که بر پایۀ تعهدی در مقدمۀ
آن (نک : ص 4)، برخی از رجالیان متأخر امامیه، قرار داشتن فردی در شمار راویان آن
کتاب را به مثابۀ توثیق انگاشتهاند (نک : خویی، 1/50، نمازی، 1/62؛ فانی،
99-107). برخی چنین جایگاهی را برای تفسیر قمی (خویی، 1/50؛ قس: قمی، علی، 1/4) و
من لا یحضره الفقیه ابنبابویه (نمازی، 1/63؛ قس: ابنبابویه، من لایحضر، 1/3) نیز
قائل بودند (نیز نک : فانی، 107-113؛ دربارۀ کافی کلینی، نک : نمازی، 1/47).
در منابع اصولی و درایی، از دیگر فروع مبحث جرح و تعدیل ویژگیهای فرد معدِّل و جارح
است (غزالی، همان، 265)، موضوعی که بهخصوص در سدههای اخیر در آثار علم الحدیث
مورد توجه قرار گرفته، و مسائل آن بسط داده شده است (مثلاً نک : مناوی، 2/621-623؛
حاج حسن، 1/440-448؛ عتر، 74-78، 93-96؛ اعظمی، 52-53).
تردید در مشروعیت جرح: در روایتی سخن از آن است که یاران امام علی (ع) به بوتۀ جرح
و تعدیل گرفتار شده بودند که حضرت در بیانی آنان را نصیحت کرده است (نک : طبرسی،
1/309). در اواسط سدۀ 2ق، از جرح تلقی به غیبت میشد؛ از جمله معمر بن راشد یادآور
شده است که ایوب هرگز از کسی «غیبت» نمیکرد، جز در موردی که از ابو امیه
عبدالکریم، راوی حدیث نام برده شد و ایوب در مقام انتقام از وی برآمد (مسلم، 1/26؛
عقیلی، 3/62). تلقی به غیبت در زمان شعبة بن حجاج
(د 160ق) جدی بود و این عبارت شعبه که «بیایید در راه خدا غیبت کنیم» (همو، 1/15؛
ذهبی، سیر، 7/223) کوششی در جهت درهم شکستن این تلقی است.
با آنکه جرح و تعدیل در طی سدۀ 2ق پای گرفته و در سدۀ 3ق روی به ساخت یافتگی نهاده
است، باید توجه داشت که همواره مقاومتهای سختی نیز در برابر آن وجود داشته است. در
طی سدههای 2 و3ق، آنگاه که روابط میان صوفیه و اصحاب حدیث در اوج نزدیکی خود بوده
است، دائماً نقادان حدیث از آنرو که به جرح راویان میپرداختند، مورد نقد صوفیه
بودند و عملکرد آنان از دیدگاه صوفیه مصداق غیبت بود. در میانۀ سدۀ 2ق، شقیق بلخی
از زهاد بر ابن مبارک خرده میگرفت، اما
ابن مبارک تلاش داشت تا نشان دهد جرح رجال مصداق غیبت نیست و برای جدا ساختن حق از
باطل ضروری است (خطیب، الکفایة، 45؛ ابنجوزی، 4/137). نزدیک یک قرن بعد ابوتراب
نخشبی، صوفی نامدار، نقد مشابهی بر احمد بن حنبل داشت (خطیب، تاریخ، 12/316؛
ابننقطه، 1/116) و در اواخر سدۀ 3ق، یوسف بن حسین رازی، از شیوخ صوفیه به نقد ابن
ابی حاتم در تألیف کتاب الجرح و التعدیل پرداخت که چگونه کسانی را که در بهشت
اقامت گزیدهاند، در دنیا نشسته و نقد میکند (خطیب، الکفایة، 39؛ ابننقطه،
1/333).
در سدۀ 3ق، حتیٰ برای محدثان مسئلۀ جرح کاملاً حل نشده بود. از جمله ابوبکر ابن
خلاد باهلی (د 240ق)، محدثی شناختهشده (مسلم، 1/15، 82، جم ؛ ابوداوود، 3/253) و
از شاگردان یحیی ابن سعید قطان (ابنماجه، 1/114، 143)، اگر چه این کار را غیبت
نمینامید، اما در مشروعیت آن تردید داشت. وی از قطان پرسش کرد که آیا از اینکه
راویان حدیث در قیامت با او مخاصمه کنند، نگرانی ندارد (ابونعیم، المسند...، 1/53؛
حاکم، المدخل...، 111؛ باجی، 1/282-283). بخاری نیز جرح بدون ذکر سبب و جرح تند را
مصداق غیبت میشمرد (نک : بخش پیشین). ضرورت جداسازی جرح رجالی از غیبت موجب شد تا
مسلم در اوایل صحیح خود، بابی را به این موضوع اختصاص دهد (1/14) و ابنحبان نیز در
مقدمۀ کتاب المجروحین به این بحث بپردازد (1/7).
به هنگام تدوین نخستین کتب علم الحدیث، مهمترین سوءتفاهم که میبایست برطرف میشد،
پرسش همیشگی از مشروع بودن جرح بود. در این دست آثار، از جمله در الکفایۀ خطیب
بغدادی، بخشی به این مبحث اختصاص یافته، و مصداق غیبت بودن آن نفی شده است (ص
39-40؛ منذری، 28؛ نیز سیوطی، 2/369). نزد محدثان بعدها مشروعیت جرح و تعدیل از
مسلمات بود؛ نووی با استناد به ضرورت صیانت شرع، آن را به اتفاق علما واجب شمرده
(شرح، 1/124؛ نیز عاملی، 161) و ابن حجر عسقلانی آن را مصداق خیرخواهی برای امت
شمرده و واجب کفایی دانسته است ( لسان...، 1/3). حتیٰ خارج از حیطۀ علوم حدیث، گاه
برخی از عالمان و فقیهان در سخن از تحریم غیبت، بحث از جرح رجالی را به عنوان یکی
از مستثنیات غیبت به میان آوردهاند (مثلاً ابن کثیر، تفسیر...، 4/215؛ شهید اول،
القواعد، 2/150). تردیدها حتیٰ در سدههای میانی به اندازهای جدی بود که برخی از
عالمان برای دفاع از مشروعیت جرح و تعدیل روی به استدلال آورده، و نمونههایی از
سیرۀ نبوی نشان دادهاند که در آنها پیامبر(ص) خود به تعدیل یا جرح رجلی پرداخته
است (مثلاً نک : خطیب، ابن کثیر، همانجاها؛ دربارۀ احادیث مورد استناد، نک :
بخاری، صحیح...، 5/2244، جم ؛ مسلم، 4/2002-2003).
از متأخران، محقق سبزواری در قولی نزدیک به ابن حجر، بر این نکته تأکید کرده که جرح
و تعدیل در راستای صیانت احکام و سنن شرعی است، اما لازم است در آن خیرخواهی
خالصانه بدون عداوت و تعصب مبنا باشد (1/438).
مراتب و الفاظ جرح و تعدیل: در آغاز بحث از اسناد در سالهای انتقال از سدۀ 1 به 2ق،
ابن سیرین سبب گرایش به اسناد را وقوع فتنه و اختلافات مذهبی در میان مسلمانان
دانسته، و آن را ابزاری برای اخذ به حدیث نقل شده توسط پیروان سنت، و کنار نهادن
مرویات اهل بدعت شمرده بود (نک : بیهقی، القرائة...، 206؛ خطیب، همان، 122). در
اواسط سدۀ 2ق، مالک در نقلی که از وی ضبط شده است، روایت کردن از 4 گروه را سزاوار
ندانسته است: سفیهی که سفه خود را اعلان کند؛ دروغگویی که حتیٰ در نقل سخنان مردم
دروغ او تجربه شده باشد، حتیٰ اگر متهم به دروغ بستن به پیامبر(ص) نباشد؛ صاحب
هوایی که مردم را به هوای خود دعوت کند؛ و شیخی دارای فضایل که حدیث را نشناسد
(عقیلی، 1/13-14؛ خطیب، همان، 116؛ ابن عبدالبر، 1/66). چندی بعد، شافعی با مطرح
کردن ثقه بودن در دین، معروف بودن به صدق و التزام به ادای حدیث به حروف، و
برخورداری از حفظ به عنوان شروط قبول روایت ( الرسالة، 370-371)، در واقع
اساسیترین مؤلفههای جرح را بیان کرده است: جرح به سبب کجروی در دین، جرح به سبب
کذب یا تدلیس، جرح به سبب لحن یا تحریف در حدیث و جرح به سبب وهم و فقدان حفظ.
در شمار شاگردان شافعی بهخصوص باید از عبدالرحمان بن مهدی، عالم بصری یاد کرد که
بر عدم اخذ حدیث از 3 گروه تأکید داشت: افراد متهم به کذب، افرادی که وهم و خطای
آنان بسیار است، و افرادی که به بدعتی دعوت میکنند (عقیلی، 1/8). همو در موضعگیری
دیگری، حسن ظن را در دو موقعیت، یکی قضا و دیگر حدیث ناروا شمرده است (ابن ابی
حاتم، 2/35؛ عقیلی، 1/9). با این حال وی یادآور میشود که اگر کسی در نقل حدیث
منتسب به «وهم» باشد، در صورت کم بودن میزان این خطاها میتوان به روایت وی اعتماد
کرد و کمتر کسی از راویان یافت میشود که خطا از وی شناخته نشده باشد. بر همین اساس
وی محمد بن راشد مکحولی را که برخی نقادان سختگیر جرح میکردند، به سبب کم بودن
وهم، قابل اعتماد دانسته است (عقیلی، 1/13). پرهیز دادن او از افرادی که کذب آنان
به ثبوت نرسیده است و تنها متهم به کذباند از یک سو، و ندیدن اشکال در وهم محدود،
خود به روشن شدن مبنای وی در جرح یاری میرساند. وی دقیقاً همین دو موضع نسبت به
کذب و وهم را به استادش شعبه نسبت داده است (همانجا). این اقوال آغازی برای مطرح
کردن قلت و کثرت خطا در ارزیابی رجال است.
از سدۀ 3ق ابن ابی حاتم رازی هم جرح و هم تعدیل را دارای مراتبی چهارگانه دانست
(1/10) و بدین ترتیب بحثی را با عنوان مراتب جرح و تعدیل گشود که در دورههای بعد
با عنوان مراتب جرح و تعدیل یا طبقات ثقات و مجروحین ادامه یافت (مثلاً ابن صلاح،
مقدمة، 307-310). در طی سدههای میانه، با پیچیدهتر شدن مفاهیم جرح و تعدیل، طبقات
ثقات و مجروحین نیز متنوعتر شده است، اما جایگاه تقسیم ابن ابی حاتم به عنوان پایه
محفوظ مانده است (مثلاً نک : ابن حجر، تقریب...، 74-75؛ مناوی، 2/617-618).
در طی این سدهها، ضمن آنکه برخی از مفاهیم اولیه مانند بدعتگذار بودن راوی به
تدریج اهمیت خود را از دست داده است، برخی مفاهیم ثانویه به میان آمدند که نه ناظر
به وصف خاصی در شخص راوی، بلکه ناظر به کیفیت ارزیابی او از سوی رجالیان بود.
دربارۀ آنچه راجع به مسئلۀ بدعت و گرایش به اهواء (فرق) گفته شد، نقادان سدههای
میانی به انحاء مختلف قائل به تفصیل شدند. ازجمله مشهورترین این تفصیلها، جدا کردن
میان کسانی است که شخصاً به بدعتی یا مذهبی گرایش دارند، یا دیگران را نیز بدان
دعوت میکنند (ذهبی، میزان، 1/146، 3/7، 10، جم ؛ ابن صلاح، همان، 299).
ذهبی به هنگام بحث از گرایندگان به تشیع، میان بدعت صغرى و بدعت کبرى فرق نهاده، با
تأکید بر اینکه بسیاری از محدثان معتبر اهل سنت دارای گرایش به تشیع بودهاند، تنها
بـدعت کبـرى ــ رفض و غلـو ــ را نافیِ وثـاقت راوی دانستـه است (همان، 1/114،
118). برخی نیز میان بدعت منجر به تکفیر و بدعت منجر به تفسیق فرق نهادهاند (نک :
ابن صلاح، همان، 298؛ ابن ملقن، 1/265؛ عتر، 110). بهطورکلی به نظر میرسد در
سدههای اخیر، به اینکه نباید عقاید راوی مبنای اصلی جرح او باشد، توجه ویژهای شده
است (مثلاً نک : مناوی، 2/635-638؛ نیز ابن دقیق العید، 332-339).
در ادامۀ رتبهبندی ابن ابی حاتم، در سدههای پسین کوشش شده است تا الفاظ مورد
استفاده از سوی رجالیان متقدم در قالب مراتب و درجات ارزیابی شوند. از مشهورترین
طبقهبندیها دربارۀ ثقات این مراتب است: نخست صحابه، غالب اهل سنت آنان را جمیعاً
از عدول شمردهاند؛ دوم کسانی که مدح آنان با تعبیر تأکیدآمیزی بیان شده است، تأکید
به تکرار لفظ مانند «ثقة ثقة» یا تأکید به معنا مانند «ثقة حافظ»؛ سوم کسانی که با
تعبیری واحد، اما قوی مدح شدهاند، مانند «ثقة» یا «عدل»؛ چهارم آنانکه در مدح
آنان تعبیری ضعیفتر از گروه پیشین آمده است، مانند «صدوق». در مراتب مجروحین
شدیدترین مرتبه آن است که فرد به کذب و وضع حدیث شناخته باشد؛ سپس مرتبۀ کسانی است
که متهم به کذباند؛ سپس کسانی که با تعابیر متروک الحدیث یا واهی الحدیث از آنان
یاد شود؛ سپس مرتبۀ کسانی که به ضعف شناخته شده باشند، اما وجه ضعف آنها بیان نشده
باشد. در حد فاصل میان ثقات و مجروحین نیز مراتبی یاد شدهاند، مانند مرتبۀ کسانی
که به صدوق بودن آنان تصریح شده، اما گفته میشود که دارای خطای در حفظ یا اوهامی
بودهاند، یا به بدعتی متهماند؛ پایینتر از آن مرتبه کسانی است که دارای حدیثی
اندکاند و با تعابیری چون «لین» یا «مقبول» از آنان یاد شده است؛ پایینتر مرتبۀ
کسانی است که افراد متعدد از آنان روایت دارند، اما به درستی شناخته نشدهاند و از
آنان با تعابیر مستور یا مجهولالحال یاد میشود؛ دیگر کسانی که راوی واحدی از آنان
روایت کند و با لفظ مجهول یاد شده باشند (نک : ابن حجر، همانجا؛ نیز خطیب،
الکفایة،117بب ؛ ابن حبان، الثقات، 1/13؛ ذهبی، میزان، 1/114؛ ابن حجر، نزهة،
171-173؛ لکهنوی، 147-154؛ کوچ ییگیت، 69-80).
ویژگی مشترک در این طبقهبندیها برابر انگاری تعبیراتی است که در زبان متقدمان
دارای معانی متفاوتی بوده است. از آن جمله قرار گرفتن تعبیرات ثقه، متقن، ثبت و عدل
در یک ردیف، تعبیر صدوق در عرض «لا بأس به» در یک ردیف، یا قرار گرفتن وهم و خطا در
کنار تشیع و انتساب به مذاهب دیگر است (نک : ابن حجر، همان، 74). شیخ بهایی به
وضوح به تفاوت میان ثقه و متقن تصریح کرده، مورد اول را از الفاظ تعدیل، و دوم را
از الفاظ مدح شمرده است ( الوجیزة، 5).
ارزش معنایی الفاظ جرح و تعدیل، به خصوص الفاظ به کار رفته توسط نقادان سدۀ 2 و 3ق
در طی سدهها بسیار بحثانگیز بوده است. از جمله دربارۀ رابطۀ میان برخی از نسبتهای
جارحانه با ضعیف بودن راوی، نظریات مختلفی وجود دارد. در حالی که ابن حبان کثرت
احادیث منکر در میان مرویات یک راوی را موجبی برای ترک او دانسته است (ابن حبان،
کتاب...، 2/244)، برخی از متأخران چون ذهبی، بر این نکته نأکید کردهاند که روایت
احادیث منکر الزاماً به معنای ضعیف بودن راوی نیست (نک : میزان، 1/259، 6/224؛ نیز
نک : قاسمی، 198).
برخی از الفاظ مستعمل در جرح و تعدیل که در آغاز در کاربردی لغوی اطلاق شده و
معنایی مجمل داشتهاند، به تدریج معنایی قراردادی و محصل نزد رجالیان یافتند؛ به
خصوص از سدۀ 4ق، برخی مفاهیم در حوزۀ جرح و تعدیل تدقیق شدند که برای تمایز در
درجات جرح و درجات تعدیل و توثیق بودند. در این میان بهخصوص باید به اصطلاح «لین»
اشاره کرد که دارقطنی از آن به کثرت سود میجست و مقصود او درجهای از جرح بود که
به سقوط فرد از عدالت منجر نشود. بدین ترتیب این نقاد عراقی با استفاده از تعبیر
«لین» که پیشتر نزد نقادان خراسانی با معنایی نهچندان تثبیتشده به کار میرفت
(مثلاً بخاری، التاریخ...، 1/420، جم ؛ جوزجانی، 178؛ ابن ابی حاتم، 2/131، جم
).
در برخی از منابع، اقسام ضعف نه با تأکید بر الفاظ رجالیان، بلکه با محور نهادن
گونۀ تصرفات رخ داده در حدیث توسط راوی طبقهبندی شده است. از جمله میتوان به این
طبقهبندی دهگانه اشاره کرد: نخست کذب بر پیامبر(ص)، دوم وضع اسانید برای احادیث
مشهور نبوی، سوم روایت حدیث توسط راوی از کسی که پیش از تولد وی وفات یافته است،
چهارم روایت اخبار صحابه به صورت مرفوع به پیامبر(ص)، پنجم روایت مراسیل تابعین با
افزودن نام صحابه، ششم خلل رخ داده در روایت کسانی مشهور به صلاح و عبادت که اهل
حدیث نبودهاند و نسبت به ظرایف حدیث استخفاف ورزیدهاند، هفتم خلل رخ داده در
روایت کسانی که از شیوخ خود احادیثی نقل کردهاند که آنها را از ایشان نشنیدهاند،
هشتم خلل وارد در روایت کسانی که کتابی را نزد شیوخ خود خواندهاند، اما بعدها بر
اساس نسخهای دیگر از کتاب احادیث آن را به شیوخ خود نسبت دادهاند، نهم خلل وارد
در حدیث فردی ناآشنا با حدیث که نزد او آیند و حدیثی را بر او فرا خوانند و از او
اقرار گیرند، خلل وارد در روایت کسانی که اهل حدیثاند، اما نوشتههای آنان تلف شده
است و از نوشتههای دیگران حدیث را نقل میکنند (ابن اثیر، 1/75-81).
گستردگی و پیچیدگی الفاظ جرح و تعدیل موجب شده است تا بسیاری از مؤلفان به ارزش
معنایی این الفاظ بپردازند و حتیٰ برخی از معاصران آثار مستقلی در این باره تألیف
کردهاند، چون: الفاظ و عبارات الجرح و التعدیل از احمد معید عبدالکریم
(چ ریاض، 1425ق) و معجم مصطلحات توثیق الحدیث از علی زوین (چ بیروت، 1407ق/1986م).
برخی از عالمان نیز بخشی از کتاب خود را به این موضوع اختصاص دادهاند (مثلاً
مامقانی، 99-158).
مآخذ: آمدی، علی، الاحکام، به کوشش عبدالرزاق عفیفی، ریاض، 1402ق؛ ابراهیم حربی،
غریب الحدیث، به کوشش سلیمان عاید، جده، 1405ق؛ ابن ابی حاتم، عبدالرحمان، الجرح و
التعدیل، حیدرآباد دکن، 1371ق/1952م؛ ابن ابی شیبه، عبدالله، المصنف، به کوشش کمال
یوسف حوت، ریاض، 1409ق؛ ابن اثیر، مبارک، جامع الاصول، به کوشش محمدحامد فقی،
قاهره، 1370ق/1950م؛ ابن بابویه، محمد، عیون اخبار الرضا(ع)، بیروت، 1404ق؛ همو،
کمالالدین و تمام النعمة، به کوشش علیاکبر غفاری، تهران، 1390ق؛ همو، من لایحضره
الفقیه، به کوشش علیاکبر غفاری، قم، 1404ق؛ ابن جماعه، محمد، المنهل الروی، به
کوشش محییالدین عبدالرحمان رمضان، دمشق، 1406ق/1986م؛ ابن جوزی، عبدالرحمان، صفة
الصفوة، به کوشش محمود فاخوری و محمد رواس قلعه جی، بیروت، 1399ق/1979م؛ ابن حبان،
محمد، الثقات، حیدرآباد دکن، 1403ق/ 1983م؛ همو، صحیح، به کوشش شعیب ارنؤوط، بیروت،
1414ق؛ همو، کتاب المجروحین، به کوشش محمود ابراهیم زاید، حلب، 1396ق/1976م؛ ابن
حجر عسقلانی، احمد، تغلیق التعلیق، به کوشش سعید عبدالرحمان موسیٰ قزقی، بیروت/
عمان، 1405ق؛ همو، تقریب التهذیب، به کوشش محمد عوامه، حلب، 1408ق/ 1988م؛ همو، فتح
الباری، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی و محبالدین خطیب، بیروت، 1379ق؛ همو، لسان
المیزان، حیدرآباد دکن، 1329-1331ق؛ همو، نزهة النظر، به کوشش عبدالسلام مدنی،
بنارس، 1403ق/1983م؛ ابن حزم، علی، الاحکام، به کوشش احمد شاکر، قاهره، مکتبة زکریا
علی یوسف؛ ابن حمزه، محمد، الوسیلة، به کوشش محمد حسون، قم، 1408ق؛ ابن داوود حلی،
حسن، الرجال، به کوشش جلالالدین محدث ارموی، تهران، 1342ش؛ ابن درید، محمد، جمهرة
اللغة، حیدرآباد دکن، 1345ق؛ ابن دقیق العید، محمد، الاقتراح، به کوشش قحطان
عبدالرحمان دوری، بغداد، 1402ق/1982م؛ ابن شاهین، عمر، تاریخ اسماء الثقات، به کوشش
صبحی سامرایی، کویت، 1404ق/1984م؛ ابن صلاح، عثمان، صیانة صحیح مسلم، به کوشش موفق
عبدالله عبدالقادر، بیروت، 1408ق؛ همو، مقدمة، به کوشش عائشه عبدالرحمان، قاهره،
1974م؛ ابن عبدالبر، یوسف، التمهید، به کوشش مصطفیٰ بن احمد علوی و محمد عبدالکبیر
بکری، رباط، 1387ق؛ ابن عدی، عبدالله، الکامل، به کوشش یحییٰ مختار غزاوی، بیروت،
1409ق/1988م؛ ابن عیاش، احمد، مقتضب الاثر، قم، 1379ق؛ ابن غضائری، احمد، الرجال،
به کوشش محمدرضا جلالی، قم، 1422ق/1380ش؛ ابن فهد حلی، احمد، المهذب البارع، به
کوشش مجتبیٰ عراقی، قم، 1407ق؛ ابن قدامه، عبدالله، المغنی، بیروت، 1404ق/1984م؛
ابن قولویه، جعفر، کامل الزیارات، به کوشش جواد قیومی، قم، 1417ق؛ ابن کثیر، الباعث
الحثیث، به کوشش احمد محمد شاکر، بیروت، 1403ق/1983م؛ همو، تفسیر القرآن العظیم،
بیروت، 1401ق؛ ابن ماجه، محمد، سنن، به کوشش محمدفؤاد عبدالباقی، قاهره،
1952-1953م؛ ابن ملقن، عمر، المقنع فی علوم الحدیث، به کوشش عبدالله یوسف جدیع،
احساء، 1413ق/ 1992م؛ ابن منجویه، احمد، رجال صحیح مسلم، به کوشش عبدالله لیثی،
بیروت، 1407ق/1987م؛ ابن نجیم، زینالدین، البحر الرائق، بیروت، دارالمعرفه؛ ابن
ندیم، الفهرست؛ ابن نقطه، محمد، التقیید، به کوشش کمال یوسف حوت، بیروت، 1408ق؛
ابواسحاق شیرازی، ابراهیم، اللمع، بیروت، 1406ق؛ ابوداوود سجستانی، سلیمان، سنن، به
کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره، 1369ق؛ ابونعیم اصفهانی، احمد، حلیة
الاولیاء، قاهره، 1351ق/1932م؛ همو، المسند المستخرج علیٰ صحیح مسلم، به کوشش
محمدحسین شافعی، بیروت، 1996م؛ احمد بن حنبل، العلل، به کوشش صبحی بدری سامرایی،
ریاض، 1409ق؛ الاختصاص، منسوب به شیخ مفید، به کوشش علیاکبر غفاری، قم، 1413ق؛
اعظمی، محمد ضیاءالرحمان، دراسات فی الجرح و التعدیل، بنارس، 1403ق/1983م؛ امین
استرابادی، محمد، الفوائد المدنیة، چ سنگی، 1321ق؛ باجی، سلیمان، التعدیل و
التجریح، به کوشش ابولبابه حسین، ریاض، 1406ق/1986م؛ باقلانی، محمد، التقریب و
الارشاد، به کوشش عبدالحمید زنید، بیروت، 1988م؛ بحرانی، یوسف، الحدائق الناضرة،
قم، 1363ش؛ بخاری، محمد، التاریخ الکبیر، حیدرآباد دکن، 1398ق/ 1978م؛ همو، صحیح،
بهکوشش مصطفیٰ دیب البغا، بیروت، 1407ق/1987م؛ برذعی، سعید، سؤالات عن ابی زرعة
الرازی، به کوشش سعدی هاشمی، منصوره، 1409ق؛ بسوی، یعقوب، المعرفة و التاریخ، به
کوشش اکرم ضیاء عمری، بغداد، 1975-1976م؛ بیهقی، احمد، السنن الکبریٰ، به کوشش محمد
عبدالقادر عطا، مکه، 1414ق/1994م؛ همو، القرائة خلف الامام، به کوشش محمدسعید
زغلول، بیروت، 1405ق؛ تونی، عبدالله، الوافیة، به کوشش محمدحسین رضوی، قم، 1370ش؛
جصاص، احمد، الفصول فی الاصول، به کوشش عجیل جاسم نشمی، کویت، 1405ق؛ جوزجانی،
ابراهیم، احوال الرجال، به کوشش صبحی بدری سامرایی، بیروت، 1405ق؛ جوهری، اسماعیل،
صحاح، به کوشش احمد عبدالغفور عطار، قاهره، 1376ق/1956م؛ حاج حسن، حسین، نقد الحدیث
فی علم الروایة و الدرایة، بیروت، 1405ق/1985م؛ حازمی، محمد، «شروط الائمة الخمسة»،
همراه شروط الائمة الستۀ ابن قیسرانی، به کوشش طاهر سعود، بیروت، 1408ق/1988م؛ حاکم
نیشابوری، محمد، المدخل الی الصحیح، به کوشش ربیع هادی مدخلی، بیروت، 1404ق؛ همو،
المستدرک علی الصحیحین فی الحدیث، به کوشش مصطفیٰ عبدالقادر عطا، بیروت،
1411ق/1990م؛ همو، معرفة علوم الحدیث، به کوشش معظم حسین، مدینه، 1397ق/1977م؛ خطیب
بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، 1349ق؛ همو، الجامع لاخلاق الراوی و آداب
السامع، به کوشش محمود طحان، ریاض، 1403ق؛ همو، الکفایة، به کوشش ابوعبدالله سورتی
و ابراهیم حمدی مدنی، مدینه، المکتبة العلمیه؛ همو، موضح اوهام الجمع و التفریق، به
کوشش عبدالمعطی امین قلعجی، بیروت، 1407ق؛ خلیلی، خلیل، الارشاد، به کوشش محمدسعید
عمر ادریس، ریاض، 1409ق؛ خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، قم، 1403ق؛ دارقطنی،
علی، الضعفاء و المتروکون، به کوشش سهیل زکار، دمشق، 1968م؛ ذهبی، محمد، تذکرة
الحفاظ، حیدرآباد دکن، 1388ق/1968م؛ همو، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و
دیگران، بیروت، 1405ق/1985م؛ همو، میزان الاعتدال، به کوشش علی محمد معوض و عادل
احمد عبدالموجود، بیروت، 1995م؛ رازی، محمد، المحصول، به کوشش طه جابر فیاض علوانی،
ریاض، 1400ق؛ زمخشری، محمود، اساس البلاغة، به کوشش عبدالرحیم محمود، بیروت،
1399ق/1979م؛ سبزواری، محمدباقر، کفایة الاحکام، قم، 1423ق؛ سبکی، عبدالوهاب، جمع
الجوامع، بیروت، دارالکتب العلمیه؛ همو، «قاعدة فی الجرح و التعدیل»، اربع رسائل فی
علوم الحدیث، به کوشش عبدالفتاح ابوغده، بیروت، 1410ق/1990م؛ سرخسی، محمد، الاصول،
به کوشش ابوالوفا افغانی، حیدرآباد دکن، 1372ق؛ سهمی، حمزه، سؤالات لابی الحسن
الدار قطنی، به کوشش موفق بن عبدالله بن عبدالقادر، ریاض، 1404ق/1984م؛ سیوطی،
تدریب الراوی، به کوشش عبدالوهاب عبداللطیف، قاهره، 1385ق/1966م؛ شافعی، محمد،
الام، بیروت، دارالمعرفه؛ همو، الرسالة، به کوشش احمد محمد شاکر، قاهره، 1358ق/
1939م؛ شعرانی، عبدالوهاب، المیزان، به کوشش عبدالرحمان عمیره، بیروت، 1409ق/1989م؛
شهید اول، محمد، الدروس الشرعیة، قم، 1412ق؛ همو، الذکریٰ، چ سنگی، 1272ق؛ همو،
القواعد و الفوائد، به کوشش عبدالهادی حکیم، قم، مکتبة المفید؛ شهید ثانی،
زینالدین، الرعایة، به کوشش عبدالحسین محمدعلی بقال، قم، 1408ق؛ همو، مسالک
الافهام، قم، 1413ق؛ شیخ انصاری، «رسالة فی العدالة»، رسائل فقهیة، قم، 1414ق؛ شیخ
بهایی، محمد، «مشرق الشمسین»، همراه الحبل المتین، چ سنگی، تهران، 1321ق؛ همو،
الوجیزة، به کوشش محمد مشکوٰة، تهران، 1356ق؛ صاحب معالم، حسن، منتقی الجمان، به
کوشش علیاکبر غفاری، قم، 1362ش؛ صنعانی، عبدالرزاق، المصنف، به کوشش حبیبالرحمان
اعظمی، بیروت، 1403ق/1983م؛ طبرسی، احمد، الاحتجاج، به کوشش محمدباقر موسوی خرسان،
نجف، 1386ق/1966م؛ طوسی، محمد، الخلاف، به کوشش محمدمهدی نجف و دیگران، قم، 1417ق؛
همو، الغیبة، به کوشش عبادالله طهرانی و علی احمد ناصح، قم، 1411ق؛ همو، الفهرست،
به کوشش محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف، 1356ق؛ عاملی، حسین، وصول الاخیار، به کوشش
عبداللطیف کوهکمری، قم، 1401ق؛ عتر، نورالدین، اصول الجرح و التعدیل و علم الرجال،
دمشق، 1422ق/2001م؛ عجلی، احمد، تاریخ الثقات، به کوشش امین قلعجی، بیروت،
1405ق/1984م؛ عقیلی، محمد، کتاب الضعفاء الکبیر، به کوشش عبدالمعطی امین قلعجی،
بیروت، 1404ق/1994م؛ علامۀ حلی، حسن، رجال، نجف، 1381ق/1961م؛ همو، مبادئ الوصول،
به کوشش عبدالحسین محمدعلی بقال، نجف، 1404ق/1984م؛ همو، مختلف الشیعة، قم، 1412ق؛
علایی، خلیل، جامع التحصیل، به کوشش حمدی عبدالمجید سلفی، بیروت، 1407ق/ 1986م؛ علی
بن جعد بغدادی، مسند، به کوشش عامر احمد حیدر، بیروت، 1410ق/1990م؛ غزالی، محمد،
المستصفیٰ، به کوشش محمد عبدالسلام عبدالشافی، بیروت، 1417ق/1996م؛ همو، المنخول،
به کوشش محمدحسن هیتو، دمشق، 1400ق/1980م؛ فانی، علی، بحوث فی فقه الرجال، تقریرات
علی حسین مکی، قم، 1414ق؛ قاسمی، محمد جمالالدین، قواعد التحدیث، قاهره، 1399ق/
1979م؛ قرآن کریم؛ قمی، ابوالقاسم، قوانین الاصول، چ سنگی، 1303ق؛ قمی، علی، تفسیر،
به کوشش طیب موسوی جزائری، نجف، 1386-1387ق؛ کشی، محمد، معرفة الرجال، اختیار شیخ
طوسی، به کوشش حسن مصطفوی، مشهد، 1348ش؛ لکهنوی، محمد عبدالحی، الرفع و التکمیل فی
الجرح و التعدیل، به کوشش عبدالفتاح ابوغده، قاهره، 1421ق/2000م؛ مامقانی، عبدالله،
مقباس الهدایة، تلخیص و تحقیق علیاکبر غفاری، تهران، 1369ش؛ محقق حلی، جعفر، شرائع
الاسلام، به کوشش صادق شیرازی، تهران، 1409ق؛ همو، معارج الاصول، به کوشش محمدحسین
رضوی، قم، 1403ق؛ محقق کرکی، علی، «رسالة فی العدالة»، رسائل، به کوشش محمد حسون،
قم، 1409ق، ج 2؛ مسلم بن حجاج، صحیح، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی، قاهره، 1955م؛
مناوی، محمد عبدالرئوف، الیواقیت و الدرر، به کوشش ربیع بن محمد سعودی، ریاض،
1413ق/ 1993م؛ منتجبالدین رازی، علی، فهرست، به کوشش عبدالعزیز طباطبایی، قم،
1404ق؛ منذری، عبدالعظیم، رسالة فی الجرح و التعدیل، به کوشش عبدالرحمان عبدالجبار
فریوایی، کویت، 1406ق؛ میرداماد، محمدباقر، الرواشح السماویة، قم، 1405ق؛ نجاشی،
احمد، رجال، به کوشش موسیٰ شبیری زنجانی، قم، 1407ق؛ نسایی، احمد، کتاب الضعفاء و
المتروکین، به کوشش محمود ابراهیم زاید، حلب، 1369ق؛ نمازی، حسن، مستدرک سفینة
البحار، قم، 1418ق؛ نووی، یحییٰ، تهذیب الاسماء و اللغات، بیروت، 1996م؛ همو، شرح
علیٰ صحیح مسلم، بیروت، 1392ق؛ همو، المجموع، به کوشش محمود مطرحی، بیروت،
1417ق/1996م؛ نهجالبلاغة؛ یحیی بن معین، التاریخ، روایت دارمی، به کوشش احمد محمد
نورسیف، دمشق، 1400ق؛ همو، همان، روایت دوری، به کوشش احمد محمود نورسیف، مکه،
1399ق/1979م؛ نیز:
Koçyiğit, T., Hadis istilahları, Ankara, 1985.
احمد پاکتچی