responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 17  صفحه : 6478
جراحی
جلد: 17
     
شماره مقاله:6478

 
جَرّاحی، حاصل مصدر فارسی از ریشۀ عربیِ جرح (به معانی مختلف، از جمله خستن، زخم زدن، شکافتن جایی از بدن)، در اصطلاح بر فن یا صناعتی (مثلاً نک‌ : قلقشندی،9/265، که جراحان را در کنار اطبا و چشم پزشکان در زمرۀ «ارباب الوظائف الصناعیة» خوانده است؛ نیز ابن قف، 1/2، 4) اطلاق می‌شده است که وظیفۀ آن مداوای برخی بیماریها از راه ترمیم، تغییر و تنظیم یا برداشتن نسوج و اعضای بدن، خون گرفتن و داغ نهادن بوده است. در آثار مکتوب عربی، جراحی را علم الجراحة، الجراحة، العمل بالحدید، العمل بالید، یا عمل الید؛ و جراح را جرائحی وصانع الید می‌خواندند (ابن‌ابی‌اصیبعه، 2/120؛ زهراوی، 2/461؛ ابن زهر، 73، 198؛ ابن قف، همانجاها؛ الاربطة الجراحیة، 2-3؛ ساری، 783)؛ و در منابع فارسی، آن‌را دستکاری نیز می‌گفتند (حکیم محمد، 23).
                         فهرست
موضوع                                          صفحه
نخست ـ کلیات دربارۀ جراحی 659
1. تعریف و تقسیم فن جراحی 659
2. پهنۀ اطلاعات جراحان، آموزش و آزمایش آنان 659
3. آثار مکتوب در جراحی 661
4. تقدم و ترجیح درمان دارویی بر جراحی 662
دوم ـ جراحان و جراحی 663
1. نخستین جراحان عصر اسلامی، جراحان بزرگ 663
2. بیمارستان، جراحی و جراحان 665
3. جراحی و داروها 665
4. آلات و ابزارهای جراحی 667
5. بهداشت جراحی، زخم‌بندی و بخیه کردن 671
سوم ـ اعمال جراحی 672
1. گرفتن خون 672
2. زخمها 672
3. دملها، غده‌ها، سلعه‌ها (کیستها)، ورمها و جوشها 674
4. جراحیهای سر 677
5. گوش، حلق، بینی و دهان 678
6. جراحی شکم 679
7. مجاری ادرار 680
8. اندامهای تناسلی و مقعد 682
9. جراحیهای دیگر 684
نخست ـ کلیات دربارۀ جراحی:
1. تعریف و تقسیم فن جراحی: آنچه پزشکانِ نامدار و نویسندگان آثار برجستۀ پزشکی دربارۀ تعریف و تقسیم فن جراحی آورده‌اند، فقط در برخی جزئیات متفاوت‌اند؛ و شاید تعبیر ابن قف که شناخت انواع پراکندگی و خلل در اعضا و اجزاء بدن و بازگرداندن آن اعضا و اجزاء به حالت طبیعی را جراحی خوانده است (1/4)، جامعِ همه باشد. دربارۀ محل و موقع این فن در علوم پزشکی باید گفت: غالباً جراحی را قسم دوم از اقسام شیوۀ مداوای بیماریها (قسم اول مداوا با خوردنیها و آشامیدنیها، استفاده از انواع داروها، هوا، مسکن، حرکات و سکنات مناسب است) در طب عملی دانسته‌اند (مثلاً نک‌ : اهوازی، 1/13-14؛ ابن سینا، 1/15؛ رهاوی، 184-185؛ ابن هندو، 30-32). علی بن عباس اهوازی جراحی را بر حسب جنس اعضا و نسوج بدن بر 3 نوع تقسیم کرده است ( 2/456، قس: 1/13-14): 1. جراحی در عروق و شریانها؛ 2. جراحی در گوشت (همو، 2/463-466)؛ 3. جراحی در استخوان (نیز نک‌ : الگود، «تاریخ...1»، 285). هریک از این انواع هم مشتمل بر انواع خردتر است که جمعاً اعمالی چون انواع فصد در عروق غیر نبضی، برش و قطع شریانها، برش و قطع اعضا، انواع بخیه، انواع داغ، جا انداختن استخوان یا قطع آن؛ و البته بر حسب آنچه در مواضعی از کتاب کامل الصناعۀ او دیده می‌شود (نک‌ : سطرهای بعدی)، جراحیهای سر، چشم، گوش، حلق و بینی، شکم، مثانه و جز آنها را در بر می‌گیرد. برخی از نویسندگان جراحی را بر حسب معنای لفظی آن وصف کرده، و آن را فنی دانسته‌اند که در آن از انواع جراحتهای بدن، راههای علاج آن، کیفیت قطع عضو، انواع مرهمها و ضمادات، و شناخت انواع آلات و ادوات جراحی سخن رانده می شود(صدیق حسن خان، 2/210).
2. پهنۀ اطلاعات جراحان، آموزش و آزمایش آنان: با آنکه به دیدۀ قدما، برای جراح، «عمل» مهم‌تر از «نظر» بوده است، ولی پیدا ست که جراحی نیز مانند قسم دیگر از طب عملی، یعنی تشخیص بیماری و مداوا با داروها و خوردنیها و آشامیدنیها، مستلزم اطلاع کافی از بخشهایی از طب نظری و داروشناسی بوده است (رهاوی، 185؛ حاجی خلیفه، 1/581). از آن میان، مخصوصاً باید به کالبدشناسی اشاره کرد که نه تنها با پزشکی عمومی، بلکه با جراحی پیوندی استوار داشته است. هم از این‌رو، کتب عمومیِ بزرگ و مهم پزشکی، یا کتب مستقل در جراحی معمولاً پس از مقدمه و تعاریف و بحث در اخلاط و امزجه، بـا تشریح اندامهای انسان آغاز می‌شده است (مثلاً نک‌ : رازی، المنصوری...، 33 بب‌ ؛ باب اول؛ اخوینی، 36 بب‌ : بیش از 20 باب از هدایة...؛ ابن سینا، 1/37 بب‌ : کتاب اول القانون؛ اهوازی، 1/48 بب‌ ؛ ابن قف، 1/10 بب‌ ‌)، گرچه به سبب موانع دینی، علم تشریح عموماً جنبۀ نظری داشته، و به‌ندرت امکان تشریح عملی برای پزشکان دست می‌داده است (الگود، «تاریخ»، 279, 281؛ دربارۀ یوحنا بن ماسویه و تشریح میمون توسط او، نک‌ : ابن ابی اصیبعه، 1/178؛ برای تمرین با چشمِ گوسفند به منظورِ یافتنِ تبحر در جراحیهای چشم، نک‌ : ابن ربن، 560؛ در قرن 13ق/ 19م، هم هنوز تشریح با مقاصد پزشکی ممنوع بوده است، پولاک، 211، 397).
زهراوی تصریح کرده است که اطلاع بر تشریح، یعنی پیوستگیها و ناپیوستگیهای اعضا، از ماهیچه‌ها و پیها و استخوانها و انواع رگها، شکلها و منافع آنها همه مقدمۀ فن جراحی است و هر کس که بدون اطلاع بر تشریح اعضا دست به جراحی زند، بیماران را هلاک می‌کند (همانجا؛ نیز نک‌ : ابن بطلان، 47-50). اطلاع از انواع وریدها و شریانها و مواضع آنها در بدن، به‌ویژه اطلاع از رگهای محیطی بدن که در انواع جراحیها با آن برخورد داشتند، برای جراحان اهمیت حیاتی داشت (همو، 51-54). علاوه بر آن، جراح می‌بایست انواع بیماریها، زخمها و قرحه‌ها و اورام و دملهای داخلی و خارجی عفونی و غیر عفونی، علل و کیفیتِ بروز آنها، مراحل چهارگانۀ بیماری، یعنی ظهور، دورۀ شدت، دورۀ فروکشی، و دورۀ پایانِ بیماری و معالجاتِ مناسب در هر دوره را نیک بشناسد و پیش از معالجه و جراحی به 4 نکته توجه کند: 1. مزاج طبیعی عضوِ بیمار؛ 2. موقعیت عضو نسبت به اعضای دیگر؛ 3. گوهر عضو، یعنی توجه به آنکه عضو بیمار مجوف، متخلخل، یا سخت و آگنده است؛ 4. سرانجام، درجۀ شدت و ضعفِ حسِ عضو که برخی مانند مواضع متشکل از گوشت قرمز حسی قوی دارند، و بعضی، مانند غدد گوشتی، از حس ضعیف‌تری برخوردارند. جراح همچنین می‌بایست بر ساخت انواع داروها و مرهمهای پخته و خام و روغنهایی که در جراحی به کار می‌رود، و کاربردِ آنها توانا باشد (ابن قف، 1/130، 141، 163-166).
بنابراین، دست‌کم از لحاظ نظری، جراحان می‌بایست نخست تحصیل طبابت کرده باشند و چون می‌خواستند وارد رشتۀ جراحی شوند، می‌بایست در محضر استادانِ این فن کارآموزی کنند؛ یعنی در حین عمل حاضر شوند و انواع جراحیهای آنها را به دقت ملاحظه کنند و دستورهایشان را بفهمند و آنچه را در این ابواب ضروری است، مطالعه کنند. ممکن بود دانشجویی، برای تحصیلِ تبحرِ بیشتر، نزد چند استاد به کارآموزی اشتغال یابد (اهوازی، 2/456؛ الگود، «طب...1»، 126: گزارشی از عمار ابن علی موصلی که چون به جراحی می‌پرداخت، چند دانشجو در کنار او بودند). گرچه اطلاعات ما دربارۀ مراکز و کیفیت آموزش جراحی بس اندک است، اما می‌دانیم که بیمارستانها در كنار ارائۀ خدمات درمانی و بهداشتی، مراكز اصلی آموزش پزشكی نیز به شمار می‌رفتند و بیمارستانهای متعدد در شرق و غرب جهان اسلام به داشتن چنین مدارسی شهرت داشتند. چنان‌كه از جمله وظایف بزرگ‌ترین پزشكان بیمارستان عضدی، تدریس طب به دانشجویان پزشكی بود (ابن ابی اصیبعه،1/244، 310)؛ در بیمارستان کبیر نوری دمشق، تدریس و مباحثه در امور طبی معمول بود (همو، 2/155)؛ و در بیمارستان منصوری قاهره رسماً كلاسهای درس وجود داشت (عیسى بک، تاریخ...، 89؛ نویری، 31/107-108).
از جمله وظایف بعضی از پزشکان بیمارستان ربع رشیدی، تعلیم دانشجویان بود و مقرری این پزشکان با دیگر پزشکان تفاوت داشت (رشیدالدین، 148، 224). از رساله‌ای كه ابن مندویۀ اصفهانی خطاب به پزشكان بیمارستان اصفهان نوشته است، یعنی رسالة الی المتقلدین علاج المرضى ببیمارستان اصفهان (ابن ابی اصیبعه، 2/22)، و نیزآثاری از امین الدوله ابن تلمیذ (ه‌ م) چون الموجز البیمارستانی و المقالة الامینیة فی الادویة البیمارستانیة ( همو، 1/276)، بر می‌آید كه پزشكان بزرگ خود را موظف به بازآموزی پزشكان جوان‌تر می‌دانسته‌اند. بنا بر این، پیدا ست که جراحی هم از مباحث و فنون پزشکی بوده است که در بیمارستانها، به طالبانِ آن تعلیم داده می‌شده است (نک‌ : غنی، 27). گرچه بعضی جراحان نامدار همچون زهراوی و ابن قف و حقیر نافع، پزشک هم بوده‌اند (ابن ابی اصیبعه، 2/89؛ نیز نک‌ : سطرهای بعدی)، ولی بر جراحان عنوان پزشک اطلاق نمی‌شد (مثلاً نک‌ : ابن ابی اصیبعه، 1/301-302، 2/179)، زیرا به نظر می‌رسد که عموماً جراحان را از لحاظ علم و احاطه بر امور پزشکی در مرتبۀ پایین‌تری قرار می‌دادند (الگود، «تاریخ»، 245-246, 279). اما میان جراحان و پزشکانِ تحصیل‌کرده و خبره مشاوره و همکاری در کار بود و چه بسا جراح پیش از عمل، نظر دقیق پزشک را هم دربارۀ بیمار جویا می‌شد و آن‌گاه دست به جراحی می‌زد؛ یا چون پزشک از درمان بیمار با دارو ناامید می‌شد، دستور جراحی می‌داد و جراح دست به عمل می‌زد (برای نمونه، نک‌ : ابن زهر، 297؛ ابن ابی اصیبعه، همانجا).
امتحان جراحان هم در هر دو زمینه بوده است تا معلوم شود که در امور پزشکی و جراحی تا چه حد اهل خبرت‌اند (رهاوی، 191-192)؛ یعنی علاوه بر امتحانات معمولِ پزشکی، باید دربارۀ ترکیب داروها، تشریح، شکسته‌بندی، چشم پزشکی، و دیگر شاخه‌های جراحی هم توسط پزشکان برجسته، لابد برای اشتغال در بیمارستان، یا توسط مأموران حسبه برای اشتغال به طبابت و جراحی آزاد، آزمایش می‌شدند. در این زمینه برخی کتابهای برجسته در طب و جراحی که جراحان بایست بر آنها مسلط می‌بودند و بر آن اساس امتحان می‌شدند، ملاک ارزیابی و آزمایش بود و اگر از عهده بر نمی‌آمدند، اجازۀ طبابت و جراحی نمی‌یافتند. کتابهایی چون ترکیب الادویه اثر جالینوس به ترجمۀ حبیش اعسم، نوادۀ دختری حنین بن اسحاق؛ بخش ششم کتاب کناش پاولوس ایگنیایی1 (پولس اجانیطی) به ترجمۀ حنین بن اسحاق؛ العشر مقالات فی العین منسوب به حنین بن اسحاق؛ کتاب قاطاجانس(ترکیب الادویة علی الجمل و الاجناس2) از جالینوس به ترجمۀ حبیش اعسم و کتاب (یا رسالۀ) موسوم به فی الجراحات و المراهم؛ کتاب المسائل فی الطب للمتعلمین، از حنین بن اسحاق که حبیش آن را تکمیل کرد؛ کتاب التصریف لمن عجز عن التألیف از زهراوی از آن جمله بود.
در امتحان عملی مثلاً شکسته‌بند می‌بایست موضع، شمار، شکل، جهات و نوعِ حرکاتِ یکایک استخوانها را بداند، انواع رگها و پیها و عضلات اطراف استخوانها را بشناسد و از انواع بیماریها و ضایعات استخوانی و داروهای مناسب و ابزار کار خود اطلاع کافی داشته باشد؛ یا وقتی کسی به جراحی چشم مبادرت می‌ورزید، می‌بایست همۀ اجزاء بسیط و مرکب چشم و طبقات آن، کیفیتِ ابصار، مزاج و عملِ یکایک آن اجزاء واعضا و چگونگی اتصال و ارتباط آنها را بداند، بیماریهای چشم و نشانه‌های انواع آن را به درستی تشخیص دهد، بر شیوه‌های جراحی چشم آگاه باشد، ترکیب و کنش داروهای آن را خوب بشناسد و بتواند از آلات جراحی برای مداوای بیماریهایی چون سبل و ظفره به خوبی استفاده کند. همچنین کسانی اجازۀ فصد می‌گرفتند که علاوه بر اطلاع از تشریح عمومی، انواع وریدها و شریانها و عضلات را خوب بشناسند و بدانند چگونه و از کدام رگها، در چه مواقعی و چه مقدار خون بگیرند و کدام فصد موجب درمان و کدام یک موجب توقفِ پیشرفت بیماری می‌شود. جراحان عمومی هم لازم بود بر ساختمان بدن مسلط باشند و انواع عضلات و عروق و شرایین و اعصاب را خوب بشناسند تا وقت جراحی بر آنها آسیب وارد نکنند. جراحان همچنین می‌بایست یک دست کامل از انواع نشترها و کاردها و قلابها و آلات قطع اندامها و دیگر لوازم مناسب و انواع داروهای بند آورندۀ خون را همیشه با خود داشته باشند. جراحان در تمامی این موارد توسط مأموران حسبه آزمایش و بازرسی می‌شدند (همو، 184-192؛ ابن اخوه، 168-169؛ شیزری، 89-92، 101-102؛ قفطی، 173؛ شطی، 129).
با این همه، چه بسا جراحانی هم بودند که از تشریح و طب عمومی اطلاع چندانی نداشتند. نمونه‌هایی از خطاهای برخاسته از بی‌اطلاعی جراحان ــ اعم از فصاد ــ که موجب مرگ بیماران یا خونریزی شدید شده، در دست است (زهراوی، 2/461: نیز اشارۀ بقراط به قلت پزشکان و به ویژه جراحان واقعی و آگاه؛ قفطی، 179). بی گمان یکی از دلیلهای نظارت دیوان حسبه بر
کار جراحان و امتحان آنان، همین معنی بوده است. داستان رازی و جراحی که بدون اطلاع از تشریح می‌خواست چشم این طبیب بزرگ را جراحی کند و با منع و انکار او روبه‌رو شد (شطی، 127) هم مشهور است. کارگزاران حسبه به این گونه پزشکان و جراحان اجازۀ کار نمی‌دادند (ابن اخوه، 169). آزمایش پزشکان و جراحان و صدور اجازۀ کار برای آنان ظاهراً از دوران خلافت مقتدر عباسی و به دست سنان بن ثابت، رئیس الاطباء، و نظارت محتسب در بغداد آغاز گردید (قفطی، 191؛ ابن ابی اصیبعه، 1/222) و به زودی به نقاط دیگر و ادوار بعدتر کشیده شد. چنان‌که چند قرن بعد، پزشکان و جراحان مصر و ایران هم می‌بایست از رئیس الاطباء یا حکیم‌باشی اجازۀ کار بگیرند (برای دو نمونه از اجازات جراحی توسط رئیس الاطباء و رئیس جراحان بیمارستان منصوری قاهره، نک‌ : عیسى بک، تاریخ، 44-48؛ الگود، «طب»، 127؛ تاورنیه، 576). بنا بر این، به نظر می‌رسد که آزمایش جراحان و پزشکان و اجازۀ دیوان حسبـه مربوط به جراحان و پزشکان غیر بیمارستانی و نا مشهور و دوره‌گرد بوده است (مثلاً نک‌ : قفطی، 191).
3. آثار مکتوب در جراحی: گرچه آثار مکتوب تخصصی در جراحی، در قیاس با انبوه دیگر آثار پزشکی و داروشناسی اندک است، ولی شماری از پزشکان بزرگ، پیش از اسلام و در دورۀ اسلامی، در آثار عمومی خود از معالجۀ بسیاری از بیماریها از راه جراحی هم سخن رانده‌اند. ظاهراً و بنا بر اشارات علی بن عباس اهوازی همین انتظار هم از آنان می‌رفته است. چه، خود او ضمن اشاره به آثار بعضی از پزشکان نامدار یونانی و عصر اسلامی، جامعیت آن آثار و از جمله اشتمال آنها بر فن جراحی را مورد بحث و نقد قرار داده است؛ مثلاً آورده است که بقراط، پیشوای علم پزشکی، کتب متعدد در هر یک از اقسام این علم، و کتابی جامع مشتمل بر هرچه جویندۀ این علم انتظار دارد، به نام فصول نگاشته است که نهایت این علم است، اما از جالینوس، سرور پزشکان کـه آثاری بسیار مهم دارد، کتابی که مشتمل بر همۀ مباحث طبی و بیماریها و شیوه‌های مختلف معالجات باشد، ندیده است؛ یا در آثار کسانی چون اوریناسیوس (ظاهراً: اوریباسیوس) اصلاً از جراحی سخنی نیست، در حالی که قولیوس (شاید هروفیلوس) دربارۀ اسباب و علامات بیماریها و انواع معالجات و جراحیها به تفصیل سخن رانده است. از متأخران هم اهرن القس و یوحنا بن سرابیون، با آنکه در آثار خود از اسباب و علامات بیماریها و معالجات آنها یاد کرده‌اند، ولی متعرض جراحی نشده‌اند و رازی هم که در المنصوری جوامع علم طب را مطرح کرده، و همۀ آنچه مربوط به این علم است ــ از جمله جراحی ــ در کتاب خود جای داده، به ایجاز گراییده است؛ در حالی که در الحاوی به جراحی نپرداخته است (اهوازی، 1/3-5).
اما اهوازی خود در کامل الصناعه که مشتمل بر نظر و عمل بود (دربارۀ این اثر مشهور و ترجمۀ لاتینی و رواج آن در اروپا نک‌ : براون، 109-110؛ لکلر، I/381-388)، از معالجۀ زخمها و اورام و دملها و برخی بیماریها چون سنگ مثانه و کلیه از راه جراحی، البته با شرحی دقیق‌تر از پیشینیان خود از پزشکان یونانی و عصر اسلامی(فیشر، 12-13)، سخن رانده است. پس از او هم پزشکانی که در پزشکی عمومی آثاری پدید می‌آوردند، غالباً به جراحی نیز می‌پرداختند. شماری از این آثار در کنار آثار پزشکان برجستۀ متقدم، از یونانی و عصر اسلامی، یا شروح آنها در زمرۀ کتابهای درسی پزشکان و جراحان به شمار می‌آمد و شماری از برجسته‌ترین آنها ملاک امتحان و ارزیابی پزشکانی بود که خواهـان اجـازۀ طبـابت و جراحی بودند (نک‌ : سطرهای پیشین). مقدمه‌ها و شروح موسی بن میمون بر قانون ابن سینا و بر فصولِ1 بقراط که از مهم‌ترین آثار او ست، از جمله کتابهایی بود که استادان مطالعۀ آنها را به دانشجویان طب و جراحی توصیه می‌کردند (ایلیویتز، 54؛ فلدمن، 56).
اندک آثار دیگری هم در زمینۀ جراحی می‌شناسیم که برخی از آنها اکنون در دست است. کتاب العشر مقالات فی العین منسوب به حنین بن اسحاق در بیماریها و جراحیهای چشم؛ کتاب یا رسالۀ علاج (مداواة) امراض العین بالحدید که ابن ندیم (ص 294) به همو نسبت داده است (نیز نک‌ : قفطی، 173)؛ کتاب تذکرة الکحالین از علی بن عیسى کحال شاگرد حنین که از منابع اساسی چشم‌پزشکان بوده است (همو، 247؛ برای تفصیل، نک‌ : هیرشبرگ و لیپرت، 207-232)؛ رسالۀ فیما لا یلصق مما یقطع من البدن و ان صغر، و ما یلصق من الجراحات و ان کبر، از رازی (ابن ندیم، 301؛ قفطی، 276)، یا رساله‌ای که دربارۀ شکستگی استخوانها به او نسبت داده‌اند (الگود، «تاریخ»، 278) و رسالۀ دیگری با عنوان کتاب الحصى فی الکلى و المثانة از همو (ابن ندیم، 300) که نشان می‌دهد رازی دست‌کم در این رشته از جراحیها هم صاحب نظر بوده است؛ المنتخب فی علم العین و عللها و مداواتها بالادویة و الحدید از عمار بن علی موصلی (ابن ابی اصیبعه، 2/89)؛ کتاب بسیار مشهور زهراوی به نام التصریف لمن عجز عن التألیفکه در آغاز مقالۀ سی ام آن آورده که چون فن جراحی در این روزگار فراموش و مندرس گشته است و بیم آن می‌رود که به زودی از میان برود، به نگارش این فصل در جراحی دست زده است (2/461)؛ الاستقصاء و الابرام فی علاج الجراحات و الاورام از محمد بن فرج قربلیانی فهری که نسخه‌ای از آن در کتابخانۀ حسینیۀ رباط محفوظ است (شطشاط، 1/176)؛ کتاب بس مهم العمدة فی (صناعة) الجراحة از ابن قف که پاسخگوی همۀ نیازهای یک جراح در سدۀ 7ق/ 13م بود و مفصل‌ترین کتاب جراحی در سراسر سده‌های میانی اسلامی به شمار می‌رفت (ابن ابی اصیبعه، 2/273-274؛ حمارنه، «ابن القف2»، 338)؛ کتابی از محمد بن محمود شیروانی (سدۀ 9ق/ 15م) به نام در چشم‌پزشکی و جراحیهای آن به ترکی؛ کتاب الجراحیة الخانیة از شرف الدین صابونچی اوغلی، رئیس اطبای آماسیه در 1465م که گویا برای نخستین بار تصاویری از اعمال جراحی هم در این کتاب آورد، نیز به ترکی (اوزل، 21؛ ساری، 783)؛ کتابی دیگر موسوم به جراح نامه که گویا ترجمۀ ترکی کتابی یونانی در جراحی به ترکی بوده است (حاجی خلیفه، 1/581)؛ ذخیرۀ کامله از حکیم محمد، پزشک عصر صفوی در جراحی مشتمل بر 6 فصل و 30 باب و یک خاتمه، از جمله آثاری است که در این زمینه می‌شناسیم.
4. تقدم و ترجیح درمانِ دارویی بر جراحی: با توجه به آنچه گفته شد، جراحی کمتر از پزشکیِ عمومی مورد بحث و توجه بوده است؛ زیرا به سبب خطرات بزرگ اعمال جراحی از جمله بروز انواع عفونت و ناکارآمدی کافیِ آب و روغن و شراب برای گندزدایی، فقدان اطلاعات دقیق و وسیع دربارۀ کالبدشناسی و فیزیولوژی به سبب ممنوعیت تشریح، و حتى مشکلات اقتصادی و اجتماعی که مثلاً بر اثر برداشتن یا قطع عضو برای بیمار پیش می‌آمد (الگود، همان، 280-281)، تمایل سنت پزشکی به درمان با غذا و انواع داروهای مفرد و مرکب بسی بیشتر بوده است تا درمان از راه جراحی. چنان‌که در مورد بسیاری از بیماریها در آثار پزشکی و جراحی. نخست شیوه‌های درمانِ دارویی پیشنهاد شده است و آن‌گاه، به عنوان آخرین راه حل، سخن از جراحی رفته است. از این‌رو، آورده‌اند که اگر پزشکی می‌توانست نوعی بیماری را که نیاز به جراحی داشت، با دارو درمان کند، پرآوازه می‌شد و مردم آن شیوه را بیشتر می‌پسندیدند(ابن ابی اصیبعه، 2/249). در کهن‌ترین آثار جامع پزشکیِ عصر اسلامی، فقط از درمانِ داروییِ غالب بیماریهای چشم، استسقاء، اورام و دملها و غدد، بواسیر و شقاق، و سنگ کلیه و مثانه که بعدها آنها را جراحی می‌کردند، یاد شده است (مثلاً: ابن ربن، 271-273، 326-331؛ اهوازی، 2/188-189، 191؛ ابوالحسن طبری، 2/336، 366). البته این به معنی فقدان هر گونه جراحی یا بی‌اطلاعی پزشکانی چون ابن ربن طبری و اهوازی از جراحی نبوده است؛ زیرا ابن ربن (ص 560) خود تصریح کرده است که پزشک همواره باید نشتر و آلات داغ‌گذاری و دوختن زخمها و کاردِ مخصوص قطع و برش پوست همراه داشته باشد و در مواقع ضروری از آنها استفاده کند؛ و اهوازی هم از معالجۀ بسیاری از زخمها یا برداشتن بسیاری از غده‌ها و دملها از راه جراحی سخن گفته است (مثلاً نک‌ : 2/466-468، 497-499).
جالب‌تر آنکه برخی از بیماریهایی را که پزشکان و جراحان فقط با جراحی درمان می‌کرده‌اند، بعضی از پزشکان و جراحان متأخرتر، از درمان دارویی آنها سخن گفته‌اند (نک‌ : سطرهای بعدی: توصیه‌های جرجانی و نفیس بن عوض). حتى پزشکی ماهر و معتبر چون بهاء الدوله در عصر صفوی، حاضر نبود، جز در موارد سخت ضروری تجویز جراحی کند (الگود، همان، 280). رواج شیوۀ درمانی با دارو یا جراحی، بر حسب مناطق مختلف نیز متفاوت بود؛ چنان‌که ابن زهر (464-557 ق) در شمال افریقا برای درمان بسیاری از بیماریهایی که در شرق سرزمینهای اسلامی از جراحی استفاده می‌شد، فقط دارو تجویز نموده (مثلاً نک‌ : ص 48، 262-263)، و گاه تصریح کرده است که در فلان مورد با جراحی موافق نیست. با این همه، تأکید ورزیده است که جراح باید تشریح و منافع الاعضاء را خوب بداند تا دچار اشتباه نشود (ص 48، 50). اینها همه ازجمله دلیلهای کُندیِ پیشرفتِ جراحی در سرزمینهای اسلامی توانند بود.
دوم ـ جراحان و جراحی:
1. نخستین جراحان عصر اسلامی، جراحان بزرگ: ممکن است این نظر که جراحی پیش از طب عمومی سابقه دارد (عیسى،269)، غلوآمیز تلقی شود، اما بنا بر آثار و مدارک موجود سابقۀ این فن در دنیای یونانی به روزگاری دراز پیش از بقراط می‌رسد (ناتن، 11, 30-31) می‌رسد. چنان‌که دموکدس1 اهل کروتون در جزیرۀ ساموس و پزشک مخصوص داریوش اول، ظاهراً شکسته‌بند و جراح هم بوده است. جز او نام شماری دیگر از پزشکان یونانیِ شاهان هخامنشی را می‌دانیم که به اقرب احتمال همۀ خدمات پزشکی، از جمله جراحی را ارائه می‌کرده‌اند. در متون دینی و طبی ایرانی هم از کارد پزشکی، یعنی جراحی به عنوان یکی از راههای درمان بیمار یاد شده است (تقی زاده، 10، 14). در یونان، بقراط و پیروانش این دانشها را بر پایه‌ای علمی استوار کردند و شیوه‌هایی در جراحی پدید آوردند و ابزارهایی برای آن ساختند (مثلاً نک‌ : ناتن، 87-88, 93-96) که بسیاری از آنها تا قرنها بعد، از جمله در عصر اسلامی، مقبول و غیر قابل خدشه باقی ماند (دربارۀ متون عربی آثار بقراط و اهمیت او در طب عصر اسلامی، نک‌ : کلامروت، 195-201؛ GAS, III/28-37). اما طب یونانی و شاخۀ اسکندرانی آن که در پیکرۀ فکری جالینوس (ه‌ م)، بزرگ‌ترین پزشک روزگار کهن پس از بقراط و شارح بعضی از آثار او، جلوه‌گر شد، بیشترین تأثیر را بر طب عصر اسلامی بر جای نهاد تا جایی که آن را طب جالینوسی می خواندند. شمار آثاری که از جالینوس به عربی ترجمه شد، چنان بود که حنین بن اسحاق ــ که خود یکی از مترجمان همان آثار به شمار می‌رفت ــ فهرستی از کتابهای ترجمه شدۀ جالینوس به عربی، ترتیب داد که حدود 60 کتاب و رساله و مقالۀ آن در طب و مباحث مرتبط با آن است که بعضی از آنها شرح و تفسیر شماری از رساله‌های بقراط است (حنین، 4-57). پیوند جدایی‌ناپذیر تشریح و جراحی در قلمرو فرهنگ پزشکی یونان شکل گرفت و به اعصار بعد منتقل شد. چند تن از بزرگ‌ترین عالمان علم تشریح چون هروفیلوس2 و اراسیستراتوس3 نه تنها در عرصۀ جراحی فعال بودند، بلکه کشفیات آنان در آناتومی راه را برای ظهور فنون و ابزارهای جدید جراحی گشود، به گونه‌ای که جراحان اسکندرانی به سبب بعضی اعمال جراحی مبتنی بر آن کشفیات، شهرت بسیار یافتند (ناتن، 131, 138, 142).
اما در عصر اسلامی کهن‌ترین جراحی که در منابع از او یاد شده است، ابن ابی رمثۀ تمیمی است که به روزگار نبی اکرم‌(ص) می‌زیست. گفته‌اند: او در این فن شهرتی داشت و یک وقت هم می‌خواست خال میان دو کتف ــ مهر نبوت ــ حضرتش را بردارد، ولی اجازه نیافت (ابن ابی اصیبعه، 1/116؛ قفطی، 436؛ ابن جلجل، 57-58). در همین دوره شماری از زنان مسلمان، چون رفیدۀ اسلمیه (ابن حجر، 7/646؛ ابن سعد، 3/427)، امیه دختر ابو قیس غفاری (ابن حجر، 7/741؛ ابن سعد، 8/263)، الربیع دختر معوذ انصاری (ابن حجر، 7/641) در غزوات پیامبر حضور می‌یافتند و به مداوای مجروحان جنگی می‌پرداختند. گرچه اطلاعی از جراحی توسط آنان، یا چگونگی این کار در دست نیست، اما پیدا ست که بسیاری از جراحتهای جنگی محتاج جراحی یا لااقل دوختن زخمها بوده است. جز اینها از پزشکی به نام زینب از بنی اود یاد شده که در مداوای بیماریها و جراحتهای چشم دستی قوی داشته است (ابن فضل الله، 9/179؛ شطشاط، 1/108).
در 85 ق/ 704م عروة بن زبیر، قاضی و راوی مشهور اخبار تاریخی، دچار قانقاریا در پا شد و جراحان پای او را در حضور ولید بن عبد الملک قطع کردند و جای برش را داغ نهادند؛ و به روایتی به او داروی خواب‌آور دادند، یا خواستند بدهند و او نپذیرفت (برای روایتهای به تدریج گسترش یافته در این باره، به ترتیب نک‌ : ابن قتیبه، 222؛ ابوالفرج، 17/243؛ ابن جوزی، 221-222؛ ابشیهی، 2/152).
با آنکه از فعالیتها و آثار بعضی از اطبای شرق و غرب جهان اسلام در دوران اموی و عباسی تا سدۀ 4ق/ 10م، که نام و نشان آنها در منابع ما آمده است، می‌توان دانست که در جراحی هم دستی یا نظری یا خبرتی داشته‌اند، ولی از آنها با عنوان جراح یاد نشده است؛ مثلاً با توجه به آنچه کم و بیش دربارۀ پهنۀ فعالیت بیمارستان جندی‌شاپور در امور مختلف پزشکی می‌دانیم (از جمله، نک‌ : ویپل، 176-177)، و نیز با توجه به آنچه دربارۀ مهارت و شهرت خاندان بختیشوع و بعضی از دیگر جندی‌شاپوریان و شاگردان آنها در معالجۀ بیماریها آمده است، احتمالاً آنان، یا بعضی از آنان، در جراحی نظری و دستی داشته‌اند. همچنین از پزشکانی نامدار چون حکم بن ابی الحکم، رازی، علی بن عباس اهوازی و حتى ابن سینا که آثارشان یا گزارشهایی که دربارۀ طبابت آنها در دست است و نشان می‌دهد که در جراحی هم از اهل خبرت بوده‌اند، به عنوان جراح یاد نشده است (برای نمونه‌ای از اهمیت بعضی از این پزشکان در جراحی و تأثیر آنان بر جراحی در اروپا، نک‌ : مایرهوف، 439-440؛ گواشن، 944-945).
از چشم‌پزشکانی چون حنین بن اسحاق و شاگردش علی بن عیسى هم که در جراحیهای چشم مهارت و شهرت داشتند نیز فقط با عنوان کحال یاد کرده‌اند، نه جراح. از همین‌جا می‌توان احتمال داد که تا این دوران هنوز جراحی به عنوان رشته‌ای مستقل شناخته نمی‌شده است. حتى ترجمه‌های کسانی چون جبرائیل ابن بختیشوع و حنین بن اسحاق و ثابت بن قره و یوحنا بن ماسویه و حبیش و دیگران از آثار برجستۀ کسانی چون بقراط و جالینوس و پاولوس ایگنیایی و دیگران (ابن ندیم، 289-293؛ قفطی، 94-95؛ نیز نک‌ : مایرهوف، 399-403) که مشتمل بر فصولی مهم در جراحی هم بود، فقط در عداد آثار پزشکی تلقی می‌شد و عموماً برای آنچه دربارۀ درمان از راه جراحی در این آثار آمده بود، اهمیت خاص قائل نبودند. در حالی که از میانه‌های سدۀ 4ق/ 10م در منابع ما عنوانهای طبیب و جراح در کنار هم یا به طور مستقل به کار رفته است. چنان‌که از ابو یحیى اسحاق مسیحی و پسرش یحیی بن اسحاق با عنوان پزشکان و جراحان قوی دست در دربار عبد الرحمان سوم، خلیفۀ اموی اندلس، یاد کرده‌اند (قفطی، 359-360). دست‌کم از همین ایام در بیمارستانها هم بخش جراحی پدید آمده است. ابو الخیر جرائحی، ابو الحسین ابن نفاخ (ابن ابی اصیبعه، 1/310)، ابوالصلت و ابوالحسن جرائحی، از جراحان مشهور بیمارستان عضدی بغداد بوده‌اند (قفطی، 403؛ عیسى بک، تاریخ، 194).
بزرگ‌ترین جراح شناخته‌شدۀ عصر اسلامی بی‌گمان ابوالقاسم زهراوی ( د ح 404ق/ 1013م) است که در الزهرا نزدیک قرطبه برآمد. شیوه‌های او در جراحی و اوصافش از جراحیهای مختلف، به خصوص جراحی گوش و بینی و مثانه و بیماریهای زنان، و آلات متعدد جراحی که به وصف و معرفی آنها در قسمتی از کتاب گرانبهای التصریف پرداخته، بس روشن و استوار است. محققان از تأثیر این کتاب ــ که مایرهوف (ص 416, 419) بخش جراحی آن‌را مبتنی بر کتاب پاولوس ایگنیایی با افزوده‌های بسیار از خود زهراوی دانسته است ــ بر جراحی در اروپا بسیار سخن گفته‌اند (کمبل، 87-88؛ دونیه، 65-68). این نکته که زهراوی به جراحان توصیه کرده است که از جراحیِ بیماریهای خطرناک بپرهیزند تا نادانان راهی برای طعنه به جراح نیابند
(2/461)، نشان می‌دهد که جراحی در آن دوره چندان مقبول نبوده است. شاید به همین سبب، کتاب او بیرون از مرزهای اسلام شهرتی بیشتر یافت. در پایان عصر آل‌بویه از جراحی به نام کتیفات، از نزدیکان ارسلان بساسیری نیز یاد شده است که به تعبیر قفطی (ص 267) به عمل معروف بود، نه به علم. یکی از بزرگ‌ترین جراحان به خصوص در جراحی بیماریهای چشم، عمار بن علی موصلی است که بخش بزرگی از جهان اسلام را درنوردید و همه جا به جراحی می‌پرداخت و سرانجام، به دربار فاطمیان قاهره رفت. کتاب مشهور و ممتاز او المنتخب فی علم العین و عللها و مداواتها بالادویة و الحدید نام دارد که به روزگاری کهن به عبری نیز ترجمه شده بوده است (ابن ابی اصیبعه، 2/89؛ حمارنه، «علوم...1»، I/74؛ دربارۀ موصلی و کتاب او، نک‌ : هیرشبرگ و دیگران، 569-590).
در همین دوره باید از حقیر نافع نام برد که از پزشکان و جراحان دستگاه حاکم، خلیفۀ فاطمی بود (ابن ابی اصیبعه، همانجا؛ قفطی، 178). در سدۀ 6 ق/12م نخست باید از ابو مروان عبد الملک بن زهر ــ از خاندان اندلسی مشهورِ ابن زهر ــ یاد کرد که گفته‌اند: برخی کارهای او در طب و جراحی بی‌سابقه بوده است (کمبل، 91؛ بدری، 426). در این دوره، ابو نصر عدنان عین ـ زربی، جراح اهل قاهره، یکی از فصول کتاب الکافی فی صنعة الطب خود را به توضیح معالجۀ بیماریها از راه جراحی یا دارو اختصاص داد (حمارنه، همان، I/85). مقالة فی الحصى و علاجه نیز از او ست (ابن ابی اصیبعه، 2/108). شیخ سدید ابو منصور عبد الله قاضی نیز در همین زمانها رئیس اطبای قاهره و طبیب و جراحی پرآوازه بود (همو، 2/109-112). شاگرد او قاضی نفیس الدین بن زبیر هم در کحالی و طبابت و جراحی شهرتی بسزا داشت و در بیمارستان ناصری قاهره مشغول بود (همو، 2/120). در دمشقِ روزگار ایوبیان، ابن حمدان، همکارِ پزشک نامدار، مهذب الدین دخوار، از جراحان چیره‌دستِ بیمارستان کبیر نوری به شمار می‌رفت (همو، 2/179). رشید الدین علی بن خلیفه، عموی ابن ابی اصیبعه، هم از جراحان بیمارستان نوری دمشق بود که سپس به بیمارستان قاهره رفت و به همان کار مشغول شد (نک‌ : همو، 2/246-259). در همین دوره مظفر بن عبد الرحمان، معروف به ابن قاضی بعلبک، نخست به ریاست پزشکان و
جراحان دمشق و آن‌گاه سراسر شام منصوب شد (ابن فضل الله، 9/293-294). در قرن 7ق/13م ابن عکاشه، شاگرد ابو الخیر مسیحی، از جراحان نامدار به شمار می‌رفت (ابن ابی اصیبعه، 1/301-302؛ ابن فضل الله، 9/252)؛ سدید بن رقیقه و شهاب الدین ابو محمد هم در همین دوران در کحالی و جراحی دستی قوی داشتند (ابن ابی اصیبعه، 2/219؛ ابن فضل الله، 9/283، 304).
اما بزرگ‌ترین جراح این دوره یا به تعبیری بزرگ‌ترین جراح پس از زهراوی، ابو الفرج ابن قف بود که باید گفت جنگهای صلیبی و مداومت او به مداوا و جراحی مجروحان در شام، در شکوفایی علمی او به عنوان جراح نقشی به سزا داشت. ابن قف کوشید هنر جراحی را که پس از زهراوی دچار رکود شده، و به دست اشخاص کم اطلاع افتاده بود، احیا کند. کتاب او موسوم به العمدة فی الجراحة نه تنها متنی جامع برای جراحی است، بلکه جامع علم و عمل است. چه، در آن از بیماریهای پوستی، انگل شناسی، نظام مویرگها و تشریح دریچه‌های قلب، که وصف بعضی از آنها گویا بی سابقه بوده، هم سخن رانده است (ابن ابی اصیبعه، 2/273؛ حمارنه، همان، I/185).
در قرون بعدی هم شمار جراحان نسبت به پزشکان بس اندک بود. چنان‌که مثلاً رافائل دومان آورده که در اصفهان (اواسط قرن 11ق/ 17م) حدود 500‘1 پزشک و 200 داروساز و چند جراح وجود داشته است (الگود، «طب»، 128). معتبرترین پزشک شناخته شدۀ عصر صفوی، بهاء الدوله نوربخش، ظاهراً خود جراح نبوده؛ چه، غالب بیماریهایی را که مستلزم جراحی تشخیص می‌داده، به استاد جراح حواله داده است (نک‌ : سطرهای بعدی). در همین دوره باید از جراح و پزشکی به نام حکیم محمد یاد کرد که بر حسب آنچه در کتاب ذخیرۀ کاملۀ خود آورده، درمانهای دارویی را بر جراحی ترجیح می‌داده است.
2. بیمارستان، جراحی و جراحان: بیمارستانهای بزرگ و معتبر دارای بخشهای متعدد درمانی، همچون امراض داخلی، بیماریهای عفونی، چشم‌پزشکی، جراحی، شکسته بندی، بخشهای بیماران سرپایی و بستری، و تالارها و اتاقهای جداگانه برای زنان و مردان بود که هریک پرستاران و خدمۀ مخصوص داشت (سجادی، «بیمـارستان1»، 257؛ خیـر الله، 137؛ پـاکدامن، 210؛ نیـز نک‌ : مقریزی، 2/405-407؛ نویری، 31/107-108) و در بیمارستانهای کوچک‌تر، جراح در کنار طبیب به فعالیت مشغول بود (مثلاً نک‌ : رشیدالدین، 148). پزشکان و جراحانِ تحصیل کرده و متبحر معمولاً در بیمارستانها اشتغال می‌یافتند و بنیان‌گذاران آن، همچون عضد الدوله، صلاح الدین ایوبی، منصور قلاوون، تعمد و اصرار داشتند که بهترین پزشکان و جراحان و داروسازان را در آنجا گرد آورند (قفطی، 403؛ قلقشندی، 11/251؛ عیسى بک، تاریخ، 86-87؛ حمارنه، همان، I/105-107).
آنچه قلقشندی دربارۀ بعضی از «ارباب صناعات»، یعنی ریاست طب، ریاست کحالان و ریاست جراحان در مصر و شام آورده است (4/200، 228-229)، نه فقط دربارۀ بیمارستانها، بلکه دربارۀ گروه پزشکان و جراحان غیر بیمارستانی، و نیز بیمارستانی در بقیۀ سرزمینهای اسلامی، چون بیمارستان عضدی بغداد (قفطی، همانجا؛ عیسى بک، همان، 188، 194؛ نیز نک‌ : سطرهای پیشین)، هم صدق می‌کند. یکی از وظایف رئیس بیمارستان، انتخاب و استخدام پزشکان و جراحان بود و همو لابد ماهرترین و بهترین جراحان را به ریاست بخش جراحی منصوب می‌کرد. رئیس بخش جراحی بر همۀ جراحان و شکسته‌بندان ریاست داشت (قلقشندی، 5/439، 11/249-251). در بیمارستانی که صلاح الدین ایوبی در قاهره ایجاد کرد، انواع پزشکان و جراحان و کحالان به کار مشغول بودند (ابن ابی اصیبعه، 2/246-247؛ عیسى بک، همان، 77). از یک گزارشِ ابن ابی اصیبعه (2/179) دربارۀ بیمارستان بزرگ نوری دمشق به روشنی بر می‌آید که پزشک، یا در اینجا رئیس بیمارستان، بیماریِ محتاج جراحی را تشخیص می‌داده، و جراح بیمار را عمل می‌کرده، و پزشکی دیگر وظیفۀ مراقبتهای پزشکیِ او را بر عهده داشته است. بیمارستان منصوری قاهره ساختۀ قلاوون سلطان مملوک نیز دارای بخش جراحی بود و یک وقت رشید الدین علی بن خلیفه در آنجا جراحی می‌کرد (همو، 2/247-248؛ دربارۀ تنوع بخشها و سازمان علمی آن، نک‌ : مقریزی، 2/406-407؛ نویری، 31/105-109).
بیمارستانهای موقت موسوم به محمول که در شهرهای دور، یا همه جا در مواقع شیوع بیماریهای ساری بر پا می شد، یا بیمارستانهای نظامی که در میادین جنگ استقرار می‌یافت، نیز بی‌گمان جراحانی برای مداوای مجروحان در اختیار داشتند (غنی، 20-21؛ سجادی، همانجا؛ شطی، 116-117؛ خیر الله، 135؛ دربارۀ جراحیهای جنگی توسط زهراوی، نک‌ : فرولیش، 50-59).
3. جراحی و داروها: مقصود از این بحث، وصف داروهایی است که پیش و پس از جراحی به کار برده می‌شد و جراح می‌بایست موارد و مواضع استفاده و تأثیر یکایک آنها را به خوبی بداند و به کار برد. در عملهای مهم جراحی مزاج بیمار را روزِ پیش از آن، از راه فصد و خوراندن داروهای مسهل پاک می‌کردند و روز عمل هم بیمار مجاز به خوردن غذا نبود. پس از عمل، محل جراحی را با آب و شراب یا سرکۀ گرم می‌شستند و ضد عفونی می‌کردند (الگود، «تاریخ»، 298). بعضی از داروها جانشین برخی جراحیها بود. مثلاً ابن ربن طبری برای برداشتن جوش و غدۀ چرکین و گوشت اضافیِ داخل بینی، جراحی یا استفاده از داروهای حاره (محرق یا محلل) را پیشنهاد کرده است (ص 182). بعضی دیگر از داروها (داروهای مُنبِت) برای رویاندنِ گوشت در زخمهای مختلف و بهبود آن به کار می‌رفت (مثلاً نک‌ : رازی، المنصوری، 312 بب‌ ‌). ابن قف داروهایی را که جراحان باید از تأثیرات آن مطلع باشند و در وقت خود به کار برند، به چند دسته تقسیم کرده است (1/205-208):
1. داروهای مُحلِّل که به سبب خشکی و حرارت، موجب خرد شدن و معدوم شدنِ اجزاء مادۀ بدنی می‌شود، مانند روغن کهنه و روغن فجل.
2. داروهای جالی (راننده) که رطوبتهای لزج و جامد را ازمنافذِ بدن می‌رانَد، مانند عسل.
3. داروهای مُخَشِّن (زبر و درشتناک‌کننده) که سطح عضو مورد نظر را ناهموار و زبر می کند، مانند گلنار و عفص.
4. داروهای مُنبِت (رویاننده) که چون خشک و زایل کننده‌اند، رطوبتهای فاسد(عفونت) را که مانعِ کنشِ طبیعی عضو برای رشد و ترمیم است، می‌رانند و از میان می‌برند، مانند نوعی سوسن که ابن قف از آن به عنوان سوسن آسمانجونی یاد کرده است.
5. داروهای مُوَسِّخ (چرک‌ آورنده) که رطوبتهای عضو مجروح را، بیش از آنچه طبیعتش مقتضی است، زیاد می‌کند، مانند شمع و روغنهای مرطوب کننده.
6. داروهای مُعَفِّن (عفونت آور) که اندک رطوبتی فاسد بر عضو ایجاد می‌کند، طوری که چیزی دیگر (مثلاً داروهای دیگر) نتواند جزء آن عضو شود، مانند روغن کهنه و زرنیخ.
7. داروهای مُحرِق (سوزاننده) که عضو یا مادۀ لطیف را تحلیل می‌بَرَد و خاکستر آن را باقی می‌گذارد، مانند زنگار و نورۀ زنده.
8. داروهای اکّال (خورنده) که گوشتهای زائد زخم را می‌خورد و تکمیل‌کنندۀ کار داروهای تحلیل‌برنده است، مانند مرهم زنگار.
9. داروهای مُنضِج (پزنده) که دارای حرارت و رطوبت معتدل است و قوام هر یک از اخلاط عضو را تعدیل می‌کند، مانند ضماد پخته با روغن.
10. داروهای جاذب که دارای حرارت قوی است ولی حاد نیست و مادۀ (بدنی) را تحریک می کند و به سوی عضو (مجروح و معیوب) می‌راند(تا ترمیم شود)، مانند ضماد بزرکتان.
11. داروهای کاوی (سوزاننده و خورنده و خشک‌کننده) که گوشت را می‌خورد و پوست را می‌سوزاند و خشک و سخت می‌کند، طوری که از آن خشک‌ریشه ایجاد شود، مانند زاج.
12. داروهای مُقَرِّح (ریش‌کننده، زخم‌آور) که رطوبت خوب بین اجزاء پوست را حل می‌کند و مواد بد را به سطح پوست می‌آورد و پوست را ریش می‌کند، مانند بلادر.
13. داروهای مُرَخّی (نرم و سست‌کننده) که به سبب احتوا بر رطوبت و حرارت، قوام مادۀ تن و پوست را نرم‌تر می‌کند، مانند سرشیر تازه و روغن دنبه.
14. داروهای مُجَفِّـف (خشک‌کننده) که دارای حرارت معتدل و خشکی قوی‌تر است، برخی رطوبتهای تن را از میان می‌برد و قوام آن را سخت‌تر و غلیظ‌تر می‌کند، مانند گَرد اسفیذاج و عِرق الصفر.
15. داروهای رادع (باز دارنده) که بارد و قابض است و در عضو ایجاد سردی و در موادی که وارد مجاری و منافذ عضو می‌شود، ایجاد غلظت می‌کند، مانند آب هندبا.
16. داروهای مُفَجِّج (نارس نگهدارنده) که با سردی خود، مانع عمل گرم غریزی می‌شود و مثلاً مانع هضم غذا می‌گردد، مانند آب خیار.
17. داروهای مقوی که مزاج عضو را معتدل می‌کند تا مانع قبول فضولاتی که بر آن ریخته است، یا در آن وارد می شود، گردد، مانند روغن گل سرخ.
18. داروهای مُقَبِّض (گیرنده و فشرنده) که اجزاء (گوشت و پوست) عضو را به هم می‌پیوندد، مانند آس.
19. داروهای مُدَمِّل (بهبود دهنده) که رطوبت حاصل شده بر سطح زخم را خشک می‌کند تا دولب زخم چسبنده شود و به هم بپیوندد، مانند صبر دم الاخوین.
خون‌ریزی به هنگام جراحی و فصد، و مهارت و تجربۀ جراح و فصاد در جلوگیری از آن، از مسائل مهم این فن بوده است.
در منابع پزشکی و جراحی از داروها و مرهمهای مختلف برای بند آوردنِ خون یاد شده است (مثلاً نک‌ : ابن سینا، 1/319؛ نیز نک‌ : سطرهای بعدی). این گونه داروها جزو ابزارهای دائمی جراحان، که همیشه باید همراه می‌داشتند، به شمار رفته است (الگود، «طب»، 128). از آن جمله می‌توان به مرهمی مرکب از کندر و اقاقیا و سپیدۀ تخم مرغ (الگود، همانجا)، گرد زاج (زهراوی، 2/499)، پوست انار، سماق (قرشی، 13/134، 15/167)، قافیا (قرظ) و شیان یا دم الاخوین (کعدان،220) اشاره کرد. زهراوی نسبت به خون‌ریزی در بعضی اعمال جراحی و جراحتها هشدار داده است: «... ضمن گشودن رگی یا شکافتنِ دملی یا نشتر زدن و بیرون آوردن پیکان و یا شکافتن برای بیرون آوردن سنگ، همیشه احتمال خون‌ریزی شدید وجود دارد که چه‌بسا به مرگ بیمار بینجامد. توصیه می‌کنم به بیمار و مجروحی که به پای مرگ رسیده است روی خوش نشان مدهید، مگر آنکه از شفابخشی عمل خود و عاقبت کار مطمئن باشید و بیمار را از احتمال خطرات آگاه کنید» (2/477).
ابن قف برای جلوگیری از خون‌ریزی ناشی از بریدن عروق در حین جراحی، 10 شیوه به جراح پیشنهاد کرده است. از آن جمله می‌توان به این موارد اشاره کرد: فصد و حجامت در مواضع مخصوص برای توقف خون‌ریزی از نقاط معین؛ استفاده از داروهای تغلیظ خون یا داروهای مُبَرِّد یا قابض یا خشک‌کننده؛ بستن و دوختن محل اصلی خروج خون؛ داغ نهادن و استفاده از داروهای داغ‌کننده تا ایجاد خشک‌ریشه کند، (1/196-197). اما خون‌ریزی طبیعی هنگام عمل را، مادام که جراح خطری در آن نمی‌دید، عمداً قطع نمی‌کردند. چنان‌که علی ابن عیسى کحال تصریح کرده است که هرگز نباید بی درنگ پس از جراحی خون‌ریزی را قطع کنید. بگذارید مقداری خون خارج شود و آن‌گاه به جلوگیری از آن برخیزید و الا عضو جراحی‌شده متورم خواهد شد (ص 126)
دسته‌ای از داروهای مورد نیاز جراحان را داروهای بی‌حسی و خواب‌آور و بیهوشی برای کاهش یا از میان بردنِ احساس درد تشکیل می‌داد. بعضی از پزشکان استفاده از داروهای قوی بی‌حسی را برای جراحیهای دشوار و دردناک، ناگزیر دانسته‌اند و آورده‌اند که اگر از این داروها استفاده نشود، بیم بروز بیماریهای دیگر می‌رود (بهاء الدوله، گ 137پ). پزشکان بزرگ چون ابن سینا معمولاً دربارۀ ماهیت درد، اسباب بروز ، و تسکینِ آن سخن گفته‌اند (1/144 بب‌ ‌). ابن سینا اشاره کرده است که برای تسکین درد، یا باید از داروهای مبدلِ مزاج، یا داروهایی که ماده و قوام عضو را تحلیل می برد، یا مخدرها که احساس عضو را کاهش می‌دهد استفاده شود. برای ایجاد بی‌حسی نسبت به درد یا باید سبب آن‌را از بین برد، و آن با ضماد کردن داروهای مفردی مانند شبث یا بزرکتان یا حلبه بر موضع دردناک دست می‌دهد؛ یا با مرطوب کردن و به خواب بردن عضو دردناک با چیزهایی چون مسکرات، یا با سرد کردن موضع (تبرید مزاج یا دمای عضو) با مخدرات که تسکین‌دهندۀ واقعی است(1/147، 326) صورت می‌بندد. جلوگیری از، احساس درد یا کاستن از آن وقتی تحقق می‌یابد که عضو را از کنشهای خاص آن بازداریم. مخدرات عضو را خشک و سپس سرد می‌کند، چنان‌که گویی حیات را از آن عضو زایل می‌گرداند (کحال حموی، 94-97).
بعضی از قوی‌ترین داروهای مرکب که تا حد بیهوشی تأثیر داشته‌اند، یکی ترکیبی از شاهتره و افیون و بنگ و چوب صبر و جوز الطیب؛ و دیگری جوشیدۀ بنگ سیاه و پوست مهرگیاه و آمیختن آن با شراب؛ یا ترکیب آبِ تلخۀ گندم (سیلم) به شراب، و خوردن یا نوشیدن آنها بوده است (ابن سینا، 1/226). البته اطلاع مبسوط و دقیق از همۀ داروهایی که برای بی‌حسی و بیهوشی و خواب کردن به کار می‌رفت نداریم، اما می‌دانیم که از موادی چون مهرگیاه، خشخاش، افیون، شوکران، بزرالبنج، بلادن، تخم کاهو، برف و یخ برای این امور از راه خوردن و آشامیدن یا مالیدن بر موضع استفاده می‌کردند (الگود، همان، 281). قوی‌ترین مادۀ مفرد برای تسکین درد، افیون بود و پس از آن به ترتیب دانه و پوست لفاح (گیاهی شبیه بادنجان) خشخاش، بنگ، شوکران، و عنب الثعلب که البته نوع و اندازۀ استفاده از اینها متناسب با نوع درد و موضع دردناک و کندی یا سرعت تأثیر دارو بود (ابن سینا، 1/326-327).
گفته‌اند که اگر بنگ را به صورت ضماد بر عضو بس دردناک به کار برند، آن عضو را بی‌حس می‌کند (علی بن عیسى، ص 351) یعنی روح نفسانی را از عضو می‌راند و آن را از فعل طبیعی خود باز می‌دارد (قرشی، 6/635). نوعی داروی بیهوشی که ماهیت آن را نمی‌دانیم هم گویا میان جراحان هرات رواج داشته است (بهاء الدوله، گ 113 ر ـ پ). استفادۀ از افیون یا ترکیبی از شراب و بعضی داروهای دیگر برای کاستن یا زایل کردن درد در شعر فارسی هم انعکاس یافته است (مثلاً نک‌ : مولوی، دفتر 2، بیت 1503؛ فردوسی، 213).
4. آلات و ابزارهای جراحی: اعمال جراحی غیر از تشخیص درست و دقیق و تبحر در عمل، نیازمندِ کارآمدترین ابزارها و آلات جراحی است که دقت و ظرافت در ساخت، و توانایی در استفادۀ کامل از آنها می‌توانست عمل را بسی ساده‌تر کند و خطرات بزرگِ بسیاری از جراحیها را به طور چشمگیری کاهش دهد. با آنکه بسیاری از ابزارهای جراحی را نمی‌دانیم توسط یا به پیشنهاد کدام جراح یا جراحان، چگونه و چه زمانی ساخته شده است، ولی از وجود آنها از روزگار کهن اطلاع داریم (مثلاً نک‌ : ناتن، 31، نیز 319، شم‌ 57). دربارۀ ابزارهای متداول میان جراحان دورۀ اسلامی باید گفت از خلال آنچه زهراوی در بارۀ جراحیهای متعدد خود و ابزارهای آن آورده است، پیدا ست که شماری از مهم‌ترین ابزارهای جراحی را خود او ساخته بوده، یا ابزارهای پیشین را اصلاح و تکمیل کرده بوده است (نیز نک‌ : کعدان، 158-159). در حالی که غالب جراحان دیگر که اعمال جراحی را، از شکافتن و بریدن گوشت و استخوان و رگ و پی و برداشتن اجزاء یا اعضاء بدن و دوختن زخم و ریختن دارو در مجاری پنهان و آشکار بدن و خارج کردن زواید و غیره، به روشنی توضیح داده‌اند، دربارۀ ابزار کار خود و انواع و جنس و شکل و اندازۀ آن اصلاً سخن نرانده‌اند (مثلاً نک‌ : ابن قف، 2/190-193، نیز 2/190-191: باز کردن گرفتگیِ گوش و خارج کردن مواد خارجی از آن، 2/192-194: قطع و اخراج گوشت زایدِ روییده در بینی، 2/209-211: بیرون آوردن سنگ مثانه، 2/216-218: بیرون کشیدن جنین مرده از رحم).
دسته‌ای از این ابزارها، مانند انواع نشترها و کاردها و قلابها و انواع اره و آلات داغ کردن و انبرها و قیچی و کلالیب و داروهای جلوگیری از خون‌ریزی و مرهمها را که همواره مورد نیاز بوده است، جراحان می‌بایست همیشه همراه داشته باشند و الا با بی‌اعتنایی و انتقاد روبه‌رو می‌شدند (بدری، 427). حداقلِ این ابزارها ظاهراً عبارت بوده است از 3 نوع نشتر یا کاردِ هلالی و راست و خمیده برای بازکردن غدد و کیستها و برش مثانه و غیره، اره برای بریدن استخوان، تیغ برای تراش، پارچه برای زخم بندی، انواع مرهمها و داروهای قابض خون (الگود، «طب»، 128) و بی‌گمان سوزن و نخ بخیه. البته جراحان معروف‌تر و غنی‌تر ابزارهای کامل‌تر با خود داشتند (همو، «تاریخ»، 246). به هرحال، بعضی از مهم‌ترین ابزارها و آلات جراحی اینها بود (دربارۀ ابزارهای مخصوص فصد، داغ، چشم پزشکی و شکسته بندی، نک‌ : همان مدخلها):
1. انبوبه یا نایژه1: لوله‌ای در اندازه‌ها و قطرهای مختلف. نوع بسیار ظریف آنرا از پر قو یا کرکس می‌گرفتند. انواع دیگر آن‌را از نقره یا مس یا آهن به چند شکل می‌ساختند. نوعی نایژه از ابزارهای جراحی در مداوای استسقاء زقی به شمار می‌رفت. چون جراح به شیوه‌ای خاص شکم بیمار را سوراخ می‌کرد، سر هرمی‌شکل نایژه‌ای را که بر یک سوی بدنۀ آن دو سوراخ، و طرف دیگر یک سوراخ بود، و ته آن هم سوراخ یا دریچه‌ای برای تنظیم مواد خروجی داشت، داخل شکم می‌کرد و مایعِ جمع شده در آن را می‌کشید. نوعی دیگر از آن را در زخمهای شکمی و پس از جراحی کار می‌گذاشتند تا چرک و خون باقیمانده را به بیرون کشد. از نایژه‌های تلمبه‌ای برای رساندن دارو به نقاطی از بدن که به سهولت قابل دسترسی نیست، مانند گوش درونی استفاده می‌کردند. انبوبۀ کاملاً هرمی برای مکیدن و بیرون کشیدن کرمهای داخل گوش به کار می‌رفت (زهراوی، 2/481، 503؛ عیسى بک، «آلات...»، 257؛ کعدان، 56، 177؛ الگود، همان، 287-288).
2. جُفت2: آلتی دو شاخه، مانند نوعی گیره برای بیرون کشیدن اشیاء خارجی واردشده در گوش و کرمهایی که در گوش پدید آمده و قابل دیدن است (زهراوی، 2/481؛ عیسى بک، همان، 258؛ کعدان، 53).
3. زرّاقه3: آلتی شبیه به نوعی نایژه یا انبوبۀ تلمبه‌ای با لوله‌ای بسیار نازک و ظریف و بلند از عاج یا نقره که آن را وارد رحم، یا از راه احلیل وارد مثانه می‌کردند و داروهای لازم را به آن عضو می‌رساندند (ابن سینا، 3/1652؛ زهراوی، 2/506؛ کعدان، 190؛ عیسى بک، همان، 259).
4. صنّاره4: به شکلها و اندازه‌های مختلف که در اعمال جراحی بسیار به کارمی‌رفت. بعضی از قلابها 1، یا 2، یا 3 سر داشت. بعضی راست و صیقلی و بعضی خمیده و فنرمانند بود. از غالب قلابها برای گرفتنِ انواع غده‌ها و کیستها و گوشتهای زاید و بلند کردن پوست به گاه بریدنِ آنها، و از بعضی انواع دیگر برای گرفتن و بریدن و بیرون کشیدن جنین مرده از رحم استفاده می‌شد (زهراوی، 2/483، 486، 499-500، 516؛ عیسى بک، همان، 260؛ کعدان، 240).
5. قاثاطیر5: آلتی میان‌تهی شبیه انبوبه یا نایژه. ظاهراً همان آلتی است که اخوینی بخاری از آن با نام مبوله یاد کرده است (ص 495)، با لوله‌ای بلند و صیقلی و شبیه به قیف از جنس طلا یا نقره یا برنج که از آن برای بیرون کشیدن بول، وقتی راه خروج طبیعی آن بر اثر سنگ مثانه یا گوشت زاید یا عفونت بسته شده باشد، استفاده می‌کردند. برای این کار تکه‌ای پشم یا پنبه را با نخی می‌بستند و سر نخ را وارد لوله می‌کردند و آن را از سر دیگر بیرون می‌کشیدند طوری که پشم یا پنبه وارد لوله شود. آنگاه قاثاطیر را به روغن بنفشه یا سپیدۀ تخم مرغ یا لعاب
اسبغول می آغشتند و با احتیاط از راه احلیل وارد مثانه می‌کردند و نخ و پنبه را که مانند پمپ عمل می‌کرد، می‌کشیدند و بول را خارج می‌ساختند (زهراوی، 2/506؛ ابن قف، 2/208؛ جرجانی، ذخیره...، 520؛کعدان، 188-189؛ عیسى بک، همان، 261؛ اسپینک، 317).
6. کلالیب1: آلتی دوشاخ مانند گیره یا انبر که در جراحیهای مختلف مانند دندان پزشکی، بیرون کشیدن پیکان از بدن، و انواع بسیار ظریف آن برای خارج کردن سنگ مثانه، یا گرفتن و بیرون کشیدن جنین کاربرد بسیار داشت. نوعی از آن سرش گرد و محیط داخلی آن دندانه‌دار بود. نوع دیگری از آن سرش لوزی شکل بود و بر قسمت نزدیک به نوک، دندانه داشت. از نوعی از آن که سرش اندکی خمیده، و نوکش باریک و دندانه‌دار بود، برای گرفتن و بیرون کشیدن کرمهای کوچکی که به جدار حلق می‌چسبید و آن را زخمی می‌کرد، استفاده می‌شد (زهراوی، 2/495؛ کعدان، 129؛ زودهوف، 203).
7. لولب2: آلتی به چند شکل از چوب آبنوس یا شمشاد.
نوع چارچوبی آن از دو قطعۀ اصلی و عمودی هریک به طول یک و نیم وجب و عرض دو انگشت، و دو قطعه چوب دیگر هریک به طول یک وجب و عرض دو انگشت یا اندکی بیشتر تشکیل می‌شد، که به طور افقی به میان دو قطعۀ عمودی متصل می‌گردید و دو قطعه پیچ در بالا و پایین ستونها قرار داشت که به وسیلۀ آنها دهانۀ دستگاه قابل تغییر بود. نوع ظریف‌تر آن، شبیه به کلبتین، از همان جنس ساخته می‌شد که در قسمت جلوی آن دو زائدۀ راست و موازی با هم به طول نیم‌وجب واقع بود. لولب را بر دهانۀ رحم قرار می‌دادند و آن را به مقدار لازم باز می‌کردند و با ابزارهای دیگر جنین مرده را می‌گرفتند و قطعه قطعه می‌کردند و بیرون می‌کشیدند (زهراوی، 2/515؛ کعدان، 238-239؛ عیسیٰ بک، «آلات»، 262؛ اسپینک، 312؛ زودهوف،
196-198).
8. مِبضَع3 (نشتر، چاقوی جراحی): از مهم‌ترین آلات جراحی و فصد به اندازه‌ها و شکلهای مختلف، چون راست و خمیده و گرد و دودم و یک‌دم و سوزنی و پیکان‌سر و دندانه‌ سر و جز آنها، و غالباً از جنس فولاد که در جراحی کاربرد بسیار داشت. از بعضی از آنها با اندکی انحنا در قسمت بالا که یک طرف و نوک آن تیز بـود، برای شکافتن سر نوزاد و خارج کردن آبِ جمع‌شده میان پوست و جمجمه استفاده می‌شد. نوعی دیگر که سرش دودم بود، برای جراحیهای جلدی، مثلاً برش و برداشتن پوست پیشانی و شقیقه و قسمتی از شریان آن ناحیه برای معالجۀ سردردهای مزمن به کار می‌رفت. از یک نوع آن برای برش و خارج کردن غدد داخل گوش، و از نوعی دیگر که دو طرفش کُند و لطیف بود، برای ایجاد سوراخ در گوش نوزادانی که گوش آنها از بدو تولد سوراخ نداشت استفاده می‌شد. نوعی از آن که کوچک بود و جراح برای آنکه بیمار آن را نبیند، میان انگشتان خود پنهان می‌کرد، برای بریدن کیستها و غده‌ها به کار می‌رفت. نوعی نشتر بسیار ظریف و باریکِ پیکانی و تیز را برای ایجاد سوراخ در احلیل کودکانی که به طور مادرزاد سوراخ بول نداشتند، یا سوراخ بولشان بسیار تنگ بود، به کار می‌بردند. بر سر نشترِ تیغیِ مخصوصِ برش و برداشتنِ پوست و سوراخ کردنِ شکم بیمارِ مبتلا به استسقا پیکانی بود که اندکی دندانه داشت تا بتوان ورود آن را به داخل شکم کنترل کرد. نوعی نشتر برای بریدن موضع میان بیضتین و مقعد برای خارج کردن سنگ مثانه، و نوعی دیگر که عریض بود برای وارد کردن آن به رحم و قطعه کردن جنین مرده به کار می‌رفت. مهت و قمادین هم دو نوع نشتر بسیار ظریف برای جراحیهای چشم بود (زهراوی، 2/478، 480-482، 500، 517؛ اهوازی، 2/468؛ کحال حموی، 165؛ علی بن عیسیٰ، 131-132؛ کعدان، 39، 58، 155، 176، 180، 241؛ عیسیٰ بک، همان، 262-264؛ الگود، «طب»، 128؛ اسپینک،310-311؛ زودهوف، 176-177).
9. مِثقَب4 (سوراخ کننده): آلتی که نوکش پیکانی و تیز و میله‌اش مخروطی و صیقلی، و ته آن به شکلی بود که به سادگی بتوان آن را چرخاند و پیچاند. بیشتر انواع آن برای سوراخ کردن استخوان به کار می‌رفت. نوعِ ظریفی از آن را برای سوراخ کردن استخوان بینی و برداشتن ناسور یا خشک‌ ریشۀ آن به کار می‌بردند (زهراوی، 2/486-487؛ عیسیٰ بک، همان، 264).
10. مِجرَد1 (تراشنده، پاک‌کننده): آلتی به اشکال و اندازه‌های مختلف از فولاد که غالباً برای معالجۀ دندان و استخوان و مفاصلِ فاسد به کار می‌رفت. نوعی از آن‌که دارای صفحۀ کوچک گردِ کنگره‌ای مانندِ چرخ‌دنده بود، برای تراشیدن و خرد کردن ناسور یا فیستولِ داخل بینی به کار می‌رفت (زهراوی، 2/528؛ کعدان، 83؛ عیسیٰ بک، همان، 264).
11. مِحجَمه2 (آلت حجامت): ظرفی از چینی یا مس در اندازه‌های مختلف به شکل استوانه. از این آلت برای حجامت و قطعِ خون‌ریزی پس از جراحی استفاده می‌شد (زهراوی، 2/500؛ کعدان، 156؛ عیسیٰ بک، همان، 265).
12. مِخدَعه3: آلتی از مس، مرکب از یک میله که سرش شبیه ملعقۀ دو جداره بود و میان آن نشتر یا تیغی پنهان شده بود که مانند زبان پرنده، داخل و خارج می‌شد. شاید به آن سبب که تیغ یا نشتر آن از بیمار پنهان می‌شد، آن را مخدعه خوانده‌اند (زهراوی، 2/500؛ کعدان، 154-155).
13. مِدَس4 (کاوشگر): آلتی در 3 اندازه از فولاد با میله‌ای مربع شکل که بر سرش پیکانی تیز واقع شده بود. از این آلت برای جست و جو و برش غدد و کیستهای چرکی استفاده می‌شد (زهراوی، 2/499؛ کعدان، 147؛ عیسیٰ بک، همان، 266).
14. مِدفَع5: آلتی به چند شکل که با نوع قلابدارِ آن جنین مرده را در رحم جابه‌جا می‌کردند و بیرون می‌کشیدند، و نوعی دیگر مجوف بود و با آن پیکانِ فرو رفته در بدن مجروح را خارج می‌کردند (زهراوی، 2/515؛ کعدان، 240؛ عیسیٰ بک، همان، 266).
15. مِسبار6 (میل جست و جوگر): آلتی از نقره یا آهن یا مس به صورت میله‌ای مدور و صیقلی. بر سر نوعی از آن موسوم به برید، شبه پیکانی متصل بود که برای جست و جوی غدد و اورام و سینوسها و ناسورها و زخمهای داخل استخوان به کار می‌رفت. نوعی دیگر از آن مانند سوزن بود و بر یک طرف آن سوراخی قرار داشت. نخی پنج لایۀ بافته به هم از آن سوراخ عبور می‌دادند و سوزن را با نخ از بیخ ناسور یا فیستول عبور می‌دادند و نخ را محکم می‌بستند تا چند روز بعد که آن فیستول می‌افتاد (زهراوی، 2/499؛ عیسیٰ بک، همان، 258، 266).
16. مِشــداخ7 (شکافنده): آلتی‌شبیه به‌نوعی‌کلبتینِ‌مستطیلی شکل که سرش راست یا گرد و به هرحال اره‌ای بود و با آن سر جنین مرده را می‌شکافتند و از رحم بیرون
می‌کشیدند(زهراوی، 2/515؛ کعدان، 240؛ عیسیٰ بک، همان، 267).
17. مِشرَط1 (تیغ جراحی): تیغی در 3 اندازه که یک طرف آن برنده بود، برای برش و برداشتن کیستهایی که امکان داشت در اطراف آنها عروق یا اعصاب وجود داشته باشد، به کار می‌رفت تا به عروق و اعصاب صدمه نرسد (زهراوی، 2/500؛ کعدان، 153؛ عیسیٰ بک، همان، 267).
18. مِشعَب (خرد کننده): آلتی مرکب از میله‌ای با سرِ مثلثی و ظریف و نازک از فولاد که آن را در احلیلی که سنگ مثانه بدانجا راه یافته بود فرو می‌بردند و آن سنگ را به نرمی خرد می‌کردند تا با بول بیرون آید. از این وسیله برای سوراخ کردن استخوان بینی در طرف ماق برای بریدن و بیرون آوردن گوشت زایدِ روییده در آن نیز استفاده می‌کردند (زهراوی، 2/507؛ کعدان، 84، 194؛ عیسیٰ بک، همان، 267).
19. مِقَصّ2 (کوتاه کننده،): آلتی شبیه قیچی از فولاد در اندازه‌های مختلف با کاربردهای متعدد چون ختنه، برداشتن لوزتین و بعضی جراحیهای چشم (کعدان، 185؛ عیسیٰ بک، همان، 268).
20. منشار3 (اره): از چوب و آهن به شکلها و اندازه‌های مختلف برای قطع کردنِ استخوان (زهراوی، 2/528؛ عیسیٰ بک، همان، 271).
5. بهداشتِ جراحی، زخم بندی و بخیه کردن: زخم‌بندی و مراقبت از زخم برای پزشکان و جراحان بسیار اهمیت داشت؛ چنان‌که در تشریح اعمال جراحی، شیوه‌های زخم‌بندی و مراقبت از زخم را هم وصف کرده‌اند. با این همه، رازی تصریح کرده است که بسیاری از جراحان اصول و قواعد زخم‌بندی را نمی‌دانند و در این مورد درست عمل نمی‌کنند؛ در حالی که اگر زخم کوچک باشد، باید چنان زخم‌بندی گردد که دهانۀ آن بسته شود. بیمارِ زخمی را باید از خوردن و آشامیدن زیاد، خاصه گوشت نهی کرد، زیرا باعث ورم و انباشته شدن قیح و چرک روی زخم و چه بسا موجب تعفن آن شود. همچنین اگر میان دو لب زخم روغن مالیده شود، یا مثلاً مویی بماند، مانع التیام زخم می‌شود. اگر زخم عمیق و گسترده باشد، لازم است با داروهای رویانندۀ گوشت ترمیم شود و نباید اجازه داد جراحت متورم و عفن شود. به خصوص اگر بیمار درد و تب داشته باشد، باید زخم را با داروهای خنک پوشاند و آن را سرد نگاه داشت. اگر از زخم خون بیاید، باید بیمار را از موضعی مخالف فصد کرد. اگر زخم عمیق، ولی کم‌سطح باشد، نباید بر دهانۀ آن داروهای رویاننده نهاد، زیرا دهانه خوب می‌شود و عمق زخم بهبود نمی‌یابد و آن قدر زرداب و چرک در آن جمع می‌شود که ناچار باید دهانه را باز کرد و چه بسا همۀ عضو فاسد شده باشد. بنابراین، بهتر است بر دهانۀ زخمِ عمیق پنبه نهاد و اگر معلوم شد که به سرعت التیام می‌پذیرد، بر آن باید روغن بمالند تا دهانه دیرتر بهبود یابد و عمق زخم روی به بهبود نهد (رازی، المنصوری، 307، 308؛ دربـارۀ شکل بستـن زخم، نک‌ : ابن‌قف، 1/199). بنابراین، عمق زخم را هم باید بررسی می‌کردند. بعدها برای وارسی زخم که خشک شده، یا مرطوب است، از غشاء بسیـار لطیف بیضۀ گوسفند غلافـی برای انگشت ــ گویا برای احتراز از ایجـاد عفونت ــ می‌ساختند و زخم را با انگشت پوشیده در آن غلاف وارسی می‌کردند.
بعد از عمل موضع جراحی شده را با آب و مالیدن شراب قابض ضد عفونی می‌کردند. در جراحیهای شکم، روده را با آب گرم و سپس با شراب یا سرکۀ گرم پاک می‌کردند و در جای خود قرار می‌دادند (الگود، «تاریخ»، 298-299).
دربارۀ بخیه باید گفت: بعضی جراحتها را به شکل خاص مثلاً ضربدری یا سینوسی، با دو سوزن و نخ، که یکی شکاف را از جلو به عقب و دیگری از عقب به جلو می‌دوخت بخیه می‌زدند (زهراوی، 2/523-524؛ بهاء الدوله، گ 131ر). نخ بخیه هم با توجه به نوع و محل زخم مختلف بود. برای بخیۀ زخمهای پوستی از نخ ابریشمی یا پنبه‌ای، و برای بخیۀ عروق پاره شده گاه از نخ ابریشمی استفاده می‌کردند (مثلاً نک‌ : ابن‌قف، 1/196-197؛ الگود، همان، 298)، ظاهراً برای آنکه مدت بیشتری باقی بماند و عروق کاملاً ترمیم شود. با این همه، متوجه بودند که اندامهای درون بدن را نمی‌توان با نخهای معمولی بخیه کرد. از این رو، شیوه‌های دیگری ابداع کردند یا جنس و مواد دیگر به کار گرفتند. بعضی از جراحان برای این‌گونه بخیه‌ها از پی بز یا رگ استفاده می‌کردند. ابن سینا موی خوک را توصیه می‌کرد و معتقد بود احتمال عفونت آن کمتر است؛ و رازی از رودۀ گوسفند استفاده می‌کرد. در مواردی هم که باید بخیۀ بسیار ظریف زده ‌می‌شد، از موی‌ بانوان استفاده‌ می‌کردند (همان،
298-299 ؛ قس: شطی، 132). شیوۀ بس جالب دیگر هم آن بود که دو لبۀ زخم یا رگ را به هم می‌آوردند و موری را به نقطه‌ای در اول شکاف نزدیک می‌کردند و به محض آنکه مور دو لب به هم چسبیده را گاز می‌گرفت، سر او را قطع می‌کردند و به همین ترتیب، همۀ زخم را بخیه می‌زدند (ابن‌قف، 2/197، 199؛ بهاء الدوله، گ 131 پ).
سوم ـ اعمال جراحی: در این مبحث بعضی از انواع اعمال جراحی بر حسب اعضا و به شیوۀ رایج میان جراحان عصر اسلامی به اجمال یاد می‌شود.
1. گرفتن خون: فصد یا گرفتن خون به اندازۀ جراحی اهمیت داشت و در آن دقت و مراقبت لازم بود. پزشکان و جراحانِ صاحب آثار، فصول ممتعی از کتابهای خود را به این عمل اختصاص داده‌اند (مثلاً نک‌ : ابن سینا، 1/291-307؛ ابن قف، 1/167-181؛ رهاوی، 187-191). معمولاً از 6 ورید دست که هریک نامی خاص داشت، فصد می‌کردند: 1. ورید قیفال بر کنار آرنج؛ 2. ورید اکحل زیر ورید قیفال؛ 3. ورید باسلیق که وریدی بزرگ است و از زیر بغل می‌آید و با رگ کتف یکی می‌شود؛ 4. حبل الذراع وریدی نازک واقع بر کنار داخلی ساعد؛ 5. ورید ابطی که شاخه‌ای از باسلیق است؛ 6. اسیلم که ورید میان انگشت حلقوی و کوچک است (خوارزمی، 153-154؛ میر، 85-86).
کسی که برای فصد کردن تعلیم می‌دید، لازم بود علاوه بر تشریح بدن، انواع وریدها و شریانها و کارکرد و محل آنها را خوب بداند و بشناسد. چنین شخصی می‌بایست پیش از اخذ اجازۀ عمل فصد، یافتن رگها و نشتر زدن را، مثلاً روی برگ چغندر تمرین کند تا بتواند با دو انگشت سبابه و میانی رگ را از عصب و گوشت تشخیص دهد. بنابراین، لازم بود از کارهای سخت دستی خودداری کند، مبادا انگشتانش سخت و خشک گردد و نتواند رگها را زیر انگشتان تشخیص دهد. فصاد همچنین شایسته بود که چشمان خود را با معاجین و اکحال مقوی تیزبین و سالم نگاه دارد؛ در نقاط پر نور و با آلات تیز و مناسب فصد کند و نوک نشتر را پیش از کار در روغن فرو برد و موقع فصد نشتر را با انگشتان ابهام و وسط بگیرد و انگشت سبابه را برای جست و جو و گرفتنِ رگ آزاد بگذارد؛ و نیز می‌بایست همواره انواع نشترها و داروهای بندآورندۀ خون‌ریزی با خود داشته باشد و در ده مورد جز با اجازۀ پزشک خون نگیرد. از پیران و کودکان و غلامان خون نمی‌گرفتند، مگر آنکه اولیاء کودک و غلام اجازه می‌دادند (اهوازی، 2/456؛ شیزری، 92-96).
عمل فصد را برای تصفیۀ بدن و ایجاد تعادل میان اخلاط تجویز می‌کردند. ابن سینا آورده است که دو گروه از اشخاص را فصد می‌کنند: نخست کسانی را که خونشان آلوده و زیاد شده، آمادۀ ابتلا به‌بیماریهایی چون عرق النسا، نقرس دموی، صرع، سکته، مالیخولیا، رمد گرم و بیماریهای دیگرند؛ دوم کسانی را که بیمار شده‌اند و با دارو و جراحی درمان می‌شوند (1/299-300، دربـارۀ انـواع وریـدها و شرایینی کـه فصد می‌شدند، نک‌ : 1/299-302، 305-306؛ اهوازی، 2/462-463؛ الگود، «تاریخ»، 299-301؛ نیز نک‌ : ه‌ د ، فصد).
2. زخمها: زخمها بر حسب خردی و کلانی و محل و نسوجی که بر آن ایجاد می‌شوند، بر چند نوع‌اند. بیشتر زخمهای کوچکِ تازه و کهنه را که در گوشت ایجاد می‌شد، با تراشیدن و برداشتن نسوج فاسد و ریختن دارو و ممانعت از تورم و عفونت معالجه می‌کردند (انطاکی، 355)؛ ولی زخمهای بزرگ را که لبه‌های آن از هم دور بود و به‌خصوص وقتی راست و مستقیم نبود، با جراحی و بخیه و دارو معالجه می‌کردند. در بعضی زخمها که بهبود آن با رویش نسوج تازه ممکن بود، دو لب زخم را به هم نمی‌آوردند تا بتوان داروهای لازم، مانند داروی رویانندۀ گوشت، در آن وارد کرد. در صورتی که نمی‌توانستند دارو را مستقیماً وارد زخم کنند، در جایی نزدیک زخم، شکافی ایجاد می‌کردند و از آنجا دارو به محل مورد نظر می‌رساندند. ابن سینا به همین روش زخمی بزرگ بر زانوی بیماری را، از طریق شکافی که بر ران او ایجاد کرد و از آنجا دارو به زخم رساند، مداوا کرد. بعضی زخمهای عضلانی یا زخمهایی که بر موضعی در اطراف رشته‌های عصبی ایجاد می‌شد و ضعف و غش و تشنج برای بیمار ایجاد می‌کرد، فقط از راه برداشتن تمام موضع زخم و قطع عضله بطور عرضی قابل معالجه بود (ابن سینا، 3/1966-1967). نوعی از زخمهای عفونی موسوم به آکله (خورنده)، زخمهای سوداوی، یا ناسور (زخم کهنۀ عفونی)، همه را تا مرز محل سالم، و گاه تا قسمتی از محل سالم ، تا به استخوان و گوشتِ کاملاً پاکیزه برسد، می‌تراشیدند و با داروهای تیز و سوزان باقیماندۀ زخم و ناسور را هم بر می‌داشتند، آن گاه به مداوای دارویی و ترمیم موضع می‌پرداختند (اهوازی، 2/468؛ جرجانی، ذخیره، 589، 593).
گاهی فسادِ استخوان موجب زخم و ناسوری می‌شد که تا سطح بدن بالا می‌آمد. در این صورت ناسور را می‌شکافتند تا به استخوان رسند و آن گاه آن قسمت از استخوان را که سیاه و فاسد شده بود می‌تراشیدند و عمق تراش هم به مقدار سیاهی و فساد بستگی داشت. اگر استخوان فاسد کوچک بود، آن را با کلالیب و گیره و منقاش بیرون می‌کشیدند. استخوانهای بزرگ را اره می‌کردند. البته نسوجی که بر سر راه استخوان فاسد قرار داشت نیز باید برداشته می‌شد و اگر قطع آنها دشوار بود یا بیم آسیب دیگر می‌رفت، نخست موضع را با داروهای عفونت دهنده فاسد و نرم می‌کردند و آن گاه همه را بر می‌داشتند (زهراوی، 2/525).
بعضی از زخمهای عفونی را نخست با لوله‌ای از موم که در عمق آن کار می‌گذاشتند، از ریم و خون فاسد خالی می‌کردند و آن گاه به مداوای آن با دارو‌ها و مرهم‌ها و داغ کردن موضع می‌پرداختند (بهاء الدوله، گ 128ر). ابن سینا از بیم آنکه چاقوی جراحی که برای تراشیدن و برداشتن نسوج فاسد به کار می‌رود، عروق و اعصاب و عضلات اطراف را تباه کند، توصیه کرده است که زخمها را حتی‌الامکان با داروهای مخصوص (خورنده و تیز و سوزان) از موضع خود بردارند و اگر سود نداد از چاقوی جراحی استفاده کنند و محل قطع و برش را با روغن جوشان داغ کنند. گوشت و پوستی که پس از آن می‌روید، بد شکل و ضخیم و سخت خواهد بود (1/321). در حقیقت ممکن بود بر اطراف و روی این‌گونه زخمها یا هر زخمی که پس از جراحی، با داروهای مخصوص، همچون داروی رویاننده مداوا و ترمیم می‌شد، گوشتهای اضافی ایجاد شود. این گوشتهای زائد را اگر زیاد بود، با جراحی بر می‌داشتند (ابن‌قف، 1/192).
بعضی زخمهای عمیق نه فقط به استخوان می‌رسید، بلکه خود استخوان و مغز استخوان را هم تباه می‌کرد. برای اطلاع از عمق و پهنۀ زخم و برداشتن آن، جراح آلتی موسوم به جست و جوگر (مِجَس) را وارد زخم می‌کرد و اطراف و عمق آن را می‌سنجید و اطراف استخوان را وارسی می‌کرد. اگر نسوج سست بود و مجس به سهولت وارد می‌شد، فاسد شده بود و هر جا گوشت به استخوان چسبیده بود و بر اثر حرکت مجس درد بیمار شدت می‌گرفت، موضع سالم بود. از این راه مرز قسمتهای فاسد و سالم، و سلامت یا فساد استخوان هم معلوم می‌شد. اگر استخوان نیز فاسد شده بود، گاه با سوراخی که در چند نقطۀ اطراف زخم ایجاد می‌کردند، قسمت فاسد از گوشت و استخوان را می‌بریدند ( ابن سینا، همانجا).
یکی از روشهای قطع استخوان، به خصوص برای برداشتنِ استخوانهای برجسته، آن بود که بندی به استخوان و بندی به ماهیچۀ زیرین می‌بستند و یکی را از بالا و دیگری را از پایین می‌کشیدند تا استخوان از ماهیچه دور شود، آنگاه استخوان را اره می‌کردند تا به ماهیچه آسیب نرسد. به هرحال استخوان را اندکی بالاتر از محل فساد اره می‌کردند تا از توقف عفونت و فساد مطمئن شوند (زهراوی، 2/525).
اگر موضع چنین زخمی استخوان بازو یا ساق پا و منطقه‌ای وسیع بود، از راه زخم به مفصل می‌رسیدند و آن را می‌گشودند و استخوان فاسد را بیرون می‌آوردند. برای آنکه به نسوج زیر استخوان آسیب نرسد، صفحه‌ای از عاج یا غیر آن به زیر استخوان تعبیه می‌کردند و آن گاه استخوان را با اره می‌بریدند (جرجانی، همان، 593؛ بهاء الدوله، گ 128 ر).
همۀ عفونتهای داخلی و خارجی می‌توانست بسیار خطرناک باشد و جراح به خصوص باید مراقب می‌بود تا عفونتها به دیگر اندامها سرایت نکند. بنابراین، توصیه شده است موضع یا عضوی را که کاملاً سیاه و فاسد شده است، بی‌درنگ قطع کنند. اگر انگشت فاسد شده است باید آن را قطع کرد تا به دست نرسد؛ واگر به بند دست رسیده آن را باید قطع کرد تا به مچ نرسد... اگر فساد به زانو رسیده باید ساق را تا مفصل قطع کرد؛ ولی اگر تا بالای زانو رسیده، از جراح کاری ساخته نیست و بیمار باید خود را به مرگ تسلیم می‌کند (زهراوی، 2/528-529). اگر استخوان به سببی خرد می‌شد، تکه یا تکه‌هایی از آن را که در عضلات فرو رفته یا از پوست بیرون زده بود با شکافتن محل، بیرون می‌کشیدند و اگر این کار ممکن نبود، سر استخوان را که بیرون آمده بود می‌بریدند. گاهی برای بیرون آوردن استخوان جراحت را بزرگ می‌کردند؛ ولی اگر این جراحت در جایی بود که توسعۀ آن ممکن بود موجب قطع اعصاب و شریانهای اصلی شود، جراحت را با دارو می‌سوزاندند و بزرگ می‌کردند (ابن‌ سینا، 1/321؛ زهراوی، 2/525؛ بهاء الدوله، گ 133، 138 ر). دربارۀ بعضی بیماریهای عفونی این نکته سخت جالب توجه است که دست‌کم بعضی پزشکان عصر صفوی از امکان سرایت این بیماریها آگاه بودند. یکی از جراحان این دوره آورده است که اشخاص نباید جامه‌های پوشیده شده توسط دیگران را، هرچند ارزان باشد، بخرند و بپوشند. نیز از ظرف دیگران آب خوردن و از قلیان دیگران استفاده کردن موجب سرایت بیماری، به خصوص بیماریهایی چون آبله و آتشک، می‌شود.
شکافتن جایی از بدن، یا ایجاد برش قواعد و شیوه‌هایی داشت و مستلزم اطلاع دقیق جراح از آن قواعد و محل عضلات و شریانها و عروق اصلی و اعصاب بود. بهترین مواضع برش، روی چینها و خطوط و چروکهای طبیعی بدن در امتداد عضلات بود، غیر از پیشانی که خطوط آن در امتداد نسوج عضلانی نیست و برش روی خطوط آن موجب می‌شود که عضلات به طور عرضی قطع شود و ابروها بیفتد (ابن سینا، 1/319؛ پاکدامن، 205-206).
پلک چشم هم ممکن بود به دلیلهای مختلف پاره و دریده شود. جراحان معتقد بودند پیش از آنکه غباری یا ماده‌ای وارد آن شود، باید دوخته و بسته شود؛ ولی اگر قسمتی از پوست از میان رفته باشد باید دارو نهاد تا روی گوشت به پوست تبدیل شود (جرجانی، الاغراض...، 318-319). یک وقت در جنگی تیری از ناحیۀ ماق اکبر (گوشۀ چشم بر بالای بینی، بیغوله) وارد پلک عز الدوله عموی اسامة بن منقذ شده بود و آن را چنان بریده بود که بر پوست، آویخته و نزدیک بود چشم از کاسه بیرون آید. جراح آن را بر جای خود نهاد و دوخت و چنان معالجه کرد که تمییز آن از پلک سالم ناممکن بود (اسامه، 55؛ برای دیگـر جراحات و معالجات منقـول از اسامـه، نک‌ : مونرو، 254-263).
ترمیم پارگیِ لب و بینی و گوش، چون غضروفی‌اند، دشوار بود و به ندرت کاملاً خوب می‌شد. به هر حال در چنین مواقعی پوست را از موضع برمی‌داشتند و کنار می‌زدند و غضروف یا غضروفهای پاره شده را بخیه می‌زدند و بر آن دارو می‌گذاشتند و پوست را باز روی آن می‌کشیدند (کعدان، 98).
بیرون کشیدن پیکان و معالجۀ زخم شمشیر و نیزه و خنجر، از مهم‌ترین امور جراحی در ایام جنگ بود. در جنگهای منظم غالباً بیمارستان موقت در هر دو طرف وجود داشت و لابد جمعی از مهم‌ترین کارگزارانِ آن را جراحان تشکیل می‌دادند. زخمهای عادی را جراحان بخیه می‌کردند یا اگر عضوی مانند امعاء بیرون ریخته شده بود، آن را در جای خود قرار می‌دادند و شکم را می‌دوختند (نک‌ : سطرهای بعدی) و اگر دست و پایی قطع شده بود، زواید را می‌بریدند و محل قطع را داغ می‌کردند. اما یکی از دشوارترین اعمال جراحی جنگی، بیرون کشیدن پیکان تیر بود که نوع عمل جراحی آن بر حسب آنکه پیکان چند پر، خاردار، یا مجوف بود و در چه موضعی فرو رفته بود، تفاوت داشت. اگر تیر به اندامهای مجوف چون قلب و شش و جگر و مغز فرو رفته بود، مجروح از مرگ گریزی نداشت و جراح دست به عمل نمی‌زد. اما اگر در اعضایی چون صورت و چشم و گلو و شانه و بازو و ران و ساق و شکم می‌نشست و زهرآلود نبود، جراح آن را از همانجا یا در مواردی از نقطۀ روبه‌روی آن بیرون می‌کشید. چنان‌که زهراوی ــ که آنچه دربارۀ شیوۀ بیرون کشیدن تیر و پیکان از بدن آورده، بسیار شبیه شرح اهوازی است (فیشر، 17) ــ تصریح کرده است که خود پیکانی را که در گوشۀ چشم، کنار بینیِ کسی فرو رفته بود، از طرف دیگر صورت و زیر نرمۀ گوش، بیرون کشیده بود. اهوازی نیز از مواردی یاد کرده است که تیر در عمق امعاء و حتیٰ در جگر فرو رفته بوده، ولی مجروح نجات یافته بوده است (فیشر، همانجا).
گاه برای بیرون کشیدن پیکان، جراح اجازه می‌داد زخم عفونی شود تا به سهولت بتوان پیکان را با ابزار مخصوص بیرون کشید. اگر پیکانی وارد جایی از بدن شده بود که جراحی و بیرون کشیدن آن خطر بزرگ‌تری از ماندن آن ایجاد می‌کرد، جراح دست به عمل نمی‌زد؛ چنان‌که زهراوی آورده است که تیری در پشت کسی فرو رفته بود و 7 سال بعد از بالای ران او بیرون آمده بود؛ یا پیکانی در وسط بینی کسی، اندکی متمایل به راست، وارد شده بود و زهراوی نتوانسته بود آن را بیابد، زخم هم پس از مدتی خوب شده بود و چندی بعد، پیکان به بینی مجروح راه یافته، و زهراوی آن را بیرون کشیده بود. سوزنی هم که وارد بدن می‌شد، حرکت می‌کرد و به همین سبب، بهاء الدوله هشدار داده است که در این صورت باید سوزن را به سرعت خارج کرد؛ زیرا ممکن است وارد یکی از اعضای اصلی و شریف شود و موجب مرگ گردد. برای بیرون کشیدن پیکانی که در استخوان فرو رفته بود، با مته‌های ظریف اطراف محل را سوراخهای متعدد می‌کردند تا موضع گشاده شود و پیکان بیرون آید. برای پیکانهای چند پر، گوشت و نسوج اطراف را بر می‌داشتند و هریک از گوشه‌ها یا پره‌های آن را با گیره‌ای مـی‌گرفتند و بیـرون می‌کشیـدند، یـا از کلبتین ــ ظاهراً کلبتین دندانه دار ــ استفاده می‌کردند (اهوازی، 2/498-499؛ زهراوی، 2/533-536؛ بهاء‌ الدوله، گ 133 ر؛ نیز نک‌ : فرولیش، 59).
3. دملها، غده‌ها، سلعه‌ها (کیستها)، ورمها و جوشها: اسباب ظهور این زوائد که گونه‌های مختلف دارد و در نقاط مختلف بدن ایجاد می‌شود، متعدد است. بعضی از اورام و غدد را فقط با فصد یا دارو تحلیل می‌بردند (اخوینی، 601) و بعضی را می‌شکافتند و تخلیه می‌کردند، یا از ریشه بیرون می‌کشیدند. جراحان معتقد بودند که غالب اورام را نباید پیش از آنکه پخته و رسیده شود، شکافت و تخلیه کرد، زیرا مدت سیلان ریم و زرداب زیاد می‌شود و معالجۀ آن طول می‌کشد (زهراوی، 2/495؛ اهوازی، 2/466؛ جرجانی، ذخیره، 576). پزشکان و جراحان برای آنکه غده یا دمل روی عضلات زودتر رسیده شود، از داروهای مخصوص استفاده می‌کردند؛ زیرا برداشتن غدد نارس موجب ضخیم شدن و سخت شدنِ لبه‌های شکاف می‌شد و مداوایش به درازا می‌انجامید (زهراوی، جرجانی،همانجاها؛ نفیس، 653).
با این همه، گفته‌اند: بعضی دملهـا و غده‌هـا را ــ مثلاً آنچه نزدیک مفـاصل یـا عروق ظاهـر می‌شود ــ برای جلوگیری از عفونت و آسیب رساندن به عروق و رباطها و اعصاب، پیش از آنکه رسیده و پخته شود، باید تخلیه کرد. غدد و دملهای نشیمنگاه را نیز باید زود برداشت تا عفونت از داخل سر باز نکند و تبدیل به ناسور نشود. دملها و غدد را باید از ریشه قطع کرد. برای تخلیۀ اورام و دملها، اگر بر جایی صاف مانند دست و پا و روی ماهیچه‌ها ظاهر شده باشد، یا به تعبیری، در محلی نرم و در طول بـدن ظاهر شود ــ کـه غالبـاً چنین است ــ برش باید در امتداد طول بدن و زیر ورم و دمل ایجاد شود تا همۀ مواد خارج شود؛ ولی اگر در جایی خمیده واقع شده، باید آن را در امتداد همان خمیدگی باز کرد.
دملهای روی سر را با شکاف عرضی باز می‌کردند تا مو داخل آن نشود؛ و دملهای پیشانی را برشِ طولی می‌دادند تا پوست بر روی چشم نیفتد. غدد و دملهای نزدیک چشم را به طور هلالی باز می‌کردند؛ و آنچه را بر بینی ظاهر می‌شد، مستوی با بینی برش می‌دادند. برخی از جراحان غددی را که بر اثر فضولاتِ غلیظ چشمی بر ماق بزرگ پدید می‌آید و آن را رباط العین هم می‌نامیدند، با چند قلاب می‌گرفتند و از ریشه قطع می‌کردند. بعضی از غدد را، مانند آنچه روی میزنای و زیر بغل ایجاد می‌شد، نیز با برش عرضی تخلیه می‌کردند. غدد کوچک را یک برش، و غدد بزرگ را چند برش می‌دادند. شکل برش نیز به نوع غده و محل آن بستگی داشت؛ بعضی را به طور سه گوش، دسته‌ای را هلالی، و بعضی را مستقیم می‌بریدند. غدد کوچک را که پهن و هموار بود و نُک نکشیده بود، با یک شکاف و یکجا، ولی غدد بزرگ و پر ماده را چند بار و طی چند روز تخلیه می‌کردند (زهراوی، 2/495-496؛ اهوازی، 2/466-467؛ ابن‌قف، 1/194-195؛ کحال، 246-247؛ جرجانی، همانجا).
همیشه این احتمال وجود داشت که جراح در تشخیص نوع ورم دچار اشتباه شود؛ چنان‌که ابن سینا نسبت به خلط میان بعضی از اورام زیر شکم با فتق، که در این صورت شکافتن آن خطرناک بوده، هشدار داده است (1/318). همچنین گاه پیش می‌آمد که جراح ورمی را در صفاق شکم تشخیص می‌داد، در حالی که در امعاء بود و شکافتن و کوشش برای برداشتن آن موجب بروز خطر برای بیمار می‌شد.
سلعه‌ها و دملهای زیر جلدی به اعتقاد قدما حاوی مواد و اخلاط بلغمی بود که گاه به مرور سخت و گوشتی می‌شد که می‌بایست برداشته شود (همو، 4/1939). رازی می‌گوید: برخی غددِ چربیِ زیر جلدی که در اندازه‌های مختلف دیده شده است و معلول التهاب موضع و انباشتگی مواد زاید و قیح است، اگر معالجه نشود، تبدیل به سلعه می‌شود. روش رازی برای تشخیص سلعه‌ها از غدد و دملهای دیگر آن بود که آن را با انگشت به اطراف می‌جنباند. اگر لغزان بود در می‌یافت که سلعه است و به تن نپیوسته است و باید آن را با کیسه‌ای که در آن قرار دارد، کاملاً بیرون آورد؛ زیرا اگر غشاء یا کیسه شکافته شود و مواد داخلی آن تخلیه شود و کیسه بماند، عود می‌کند. اگر کیسه به هر دلیل شکافته شد باید اطراف آن را با قلاب بلند کرد و همه را، یکجـا یـا قطعـه قطعـه، بیرون کشید ( المنصوری، 320؛ نیز نک‌ : انطاکی، 336-337).
جرجانی آورده است که اگر کیسۀ سلعه پاره شود، گاه بهتر است که آن را بدوزند و بعد همۀ سلعه را با کیسه خارج کنند؛ و اگر به سبب مجاورت با عروق و اعصاب نتوان آن را به طور کامل بیرون آورد، باید آنچه را می‌شود، بردارند و بقیه را با دارو دچار پوسیدگی و تحلیل کنند ( ذخیره، 588). بعضی پزشکان دمل را بر اورام و جوشهای صنوبری شکل اطلاق کرده‌اند که به‌طور‌کلی به سبب ازدحام خون گرم و مرطوب و غلیظ و فاسد، بر اثر پر خوری اغذیۀ مولد خون و هضم نشدن آن، ایجاد می‌شود (نفیس 653). برای بیرون آوردنِ این دملها یا سلعه‌ها، جراح پوست را به سمت بالا می‌کشید و می‌شکافت و دو لبۀ آن را با قلاب می‌گرفت و بلند می‌کرد تا دمل یا سلعه کاملاً آشکار شود و آن گاه آن را از ریشه قطع می‌کرد تا دوباره رشد نکند. جراح باید مراقب می‌بود که دمل را درست و کامل بیرون آورد و اجازه ندهد پاره شود که بیرون کشیدن آن دشوار می‌شد. اما وقتی برداشتنِ دمل و سلعۀ کامل دشوار بود، محتویات آن را خارج می‌کردند و آن‌گاه با داروهای مُعَفّن آن‌ را دچار عفونت می‌کردند تا نرم شود و به سهولت خارج گردد؛ یا با داروهای تند و تیز بقایای آن ‌را خشک می‌کردند و سپس بیرون می‌کشیدند. اگر به سبب وجود اعصاب و عروق و پی، سلعه را نمی‌توانستند به طور کامل خارج کنند، آنچه را از ریشه‌ها باقی می‌ماند، می‌سوزاندند. جوشهای غده‌ای کوچک را نیز نخست می‌شکافتند و مواد بلغمی داخل آن را با فشار خارج می‌کردند و مرهمی از سرب سیاه بر آن می‌نهادند تا عود نکند (اهوازی، 2/467؛ ابن سینا، 3/1939؛ نفیس، 657؛ بهاء الدوله، گ 118 ر -120 ر).
جرجانی معتقد است که انواع جوشها و غدد کوچک را هم می‌توان مانند سلعه یا کیست، به طور کامل از زیر پوست بیرون آورد ( ذخیره، 588)؛ چنان‌که نوعی از این جوشها یا غدد کوچک یا بزرگ را که بر سطح داخلی لب ظاهر می‌شد، به طور کامل بر می‌داشتند ( کعدان، 100). اهوازی نیز آورده است که انواع زگیلها و میخچه‌ها و جوشهای بزرگ و کوچک را می‌توان با جراحی از ریشه درآورد. او به جای گره زدن نخ ابریشمی فتیله‌شده به دور ریشۀ زگیل، برای آنکه پس از مدتی بیفتد، ترجیح می‌داد آن را با نشتر از ریشه بیرون آوَرَد و جایش را داغ کند. همچنین جوشهای ریز موسوم به نمله را که در عمق پوست فرو می‌رفت، پس از خالی کردن اطرافشان، با قلاب می‌گرفت و با نشتری که سرش گرد بود، از ریشه بیرون می‌کشید (2/468). برخی بیماریهای خطرناک چون آکله یا خوره را معلول معالجۀ نادرست جوشها و اورام می‌دانستند که بزرگ می‌شد و اطرافش سیاه می‌گشت و گوشت و استخوان را می‌خورد و پیش می‌رفت. در این صورت کل عضوِ فاسد‌شده را قطع می‌کردند (انطاکی، 338).
چند قرن بعد با دملها با احتیاط بیشتری رفتار می‌کردند. یکی از پزشک ـ جراحانِ عصر صفوی برای زایل کردنِ دمل به این شیوه کار می‌کرد که اگر دمل تازه بر دست و زیر بغل و صورت درآمده بود، نقطۀ رو به رویش را، و اگر اندکی کهنه بود، همان طرف را فصد می‌کرد. اگر بیشتر کهنه بود از بادکش و حجامت استفاده می‌کرد و بیمار را مسهل می‌داد. آن‌گاه اگر دمل به وقت تماس با انگشتان، لغزان و متحرک بود، بیمار را با حبی مخصوص بیهوش می‌کرد و موضع را می‌شکافت و دمل را با کیسه بیرون می‌کشید و جای آن‌را مرهمهای مختلف می‌گذاشت و می‌بست (حکیم‌محمد، 24).
سلعه‌ای که از خارج بر حلقوم ظاهر می‌شود و «فیل گلو» نام دارد و کیستی بزرگ و به رنگ بدن است و بیشتر در زنان دیده می‌شود، دو نوع است. نوعی از آن طبیعی است و نمی‌توان آن‌ را برداشت؛ ولی نوعی که مرکب از تودۀ چربی است یا بر اثر تعقد سرخ‌رگی حادث می شود، قابل جراحی است. کیست چربی را اگر پیوسته به عروق نباشد باید برید یا تخلیه کرد و سپس برید؛ اما کیست حاصل از تعقد سرخ‌رگی قابل جراحی نیست، مگر کوچک باشد که می‌توان آن‌ را با نشتر باز کرد (زهراوی، 2/498). هرگاه دمل یا سلعه‌ای در حلق یا دهانۀ مری یا روی لوزتین حادث شده بود که اجازه نمی‌داد هوا وارد ریه شود و بیمار مشرف به خفگی بود، ولی سبب بروز آن خلل یا بیماری‌ای در نای نبود و بر گردن بیمار هم زخم و آفتی دیده نمی‌شد، حنجره را از بیرون می‌شکافتند تا خطر خفگی زایل گردد. برای این کار زیر حلقۀ سوم یا چهارم نای را که گوشت ندارد و عروق از آنجا عبور نمی‌کند، برشی می‌دادند، به شکلی که فقط تا صفاق را ببرد و به غضروف نرسد. آن‌گاه نای را می‌شکافتند، و علامت شکافته شدن نای آن بود که از محل بریدگی بلغم خارج می‌شد و صدای بیمار قطع می‌گردید. این شکاف را چند روز باز می‌گذاشتند و سپس دو لب بریدگی را به هم نزدیک می‌کردند و می‌دوختند، بدون آنکه غضروف را بدوزند. سپس داروهای گوشت‌ساز به کار می‌بردند تا زخم بهبود یابد (ابن‌قف، 2/200).
زهراوی خود نمونه‌ای از این حالت خفگی را دیده بوده است که بیمار از شدت خفگی کارد بر حنجرۀ خود کشیده، و نای را بریده بود و چون به عروق آسیب نرسیده بود، زهراوی زخم را بخیه کرده بود و بیمار معالجه شده بود (2/497-498). اما زهراوی نگفته است که ورم یا دملی را که باعث خفگی می‌شد، بر می‌داشتند یا با دارو تحلیل می‌رفت (قس: 2/493). چند قرن بعد گزارش دیگری از یک طبیب ایرانی در دست است که نشان می‌دهد چنین دملی را که بر دهانۀ مری و ته حلق می‌روییده است، و آن را ذبحه می‌خواندند و گاه چندان بزرگ می‌شده که بیرون گردن از گوش تا گوش بر اثر آن ورم خطی می‌افتاده، اگر قابل رؤیت بود، با قلاب مخصوص می‌گرفتند و نرم و آهسته بیرون می‌کشیدند (غیاث، گ 29 ر) و می‌بریدند.
نوعی دملِ زیرجلدی که از سلعه سخت‌تر است و در مواضع سست گوشتی، و بیشتر در گردن و زیر بغل و کشالۀ ران، ظاهر می‌شود، خنزیره (جمع: خنازیر) نام دارد که غالباً لغزان نیست یا در آغاز حدوث لغزان بوده و سپس ثابت شده است. خنزیره چون دارای پردۀ عصبی است، تکثیر می‌شود و به شکل گردن‌بند یا خوشۀ انگور در می‌آید، از این رو همواره آن را به صیغة جمع (خنازیر) می‌خوانند. ممکن است مجموع یک دسته یا خوشۀ خنازیر در یک کیسه یا هر یک از خنزیره‌ها در کیسه‌ای واقع شده باشد. شاید به همین سبب آن را نوعی سلعه یا کیست هم دانسته‌اند. نوعی از خنازیر بی درد و نوعی دردناک است. بعضی از انواع خنازیر را با دارو معالجه می‌کردند و بعضی را با جراحی بر می‌داشتند؛ ولی معمولاً از جراحی خنازیر بزرگ خودداری می‌کردند. اگر خنازیر مجاور عروق متعدد یا عروق اصلی و رشته‌های عصبی واقع می‌شد، جراح می‌بایست با احتیاط تمام دست به جراحی زند تا موجب آسیب رسیدن به اعصاب صوتی یا خون‌ریزی شدید نگردد. در این صورت جراح بر پوستِ محل خنازیر برشی طولی ایجاد می‌کرد به شکلی که نشتر به غده نرسد. سپس دو لب پوست را با قلاب از هم دور می‌کرد و خنازیر را با احتیاط و به کندی می‌برید. در صورتی که عروقی به خنازیر چسبیده بود، جراح نخست هر یک از آن رگها را با نخهایی که از زیر آنها عبور می‌داد، محکم گره می‌زد و از اندکی بالاتر آنها را می‌برید و آن‌گاه غده را از ریشه قطع می‌کرد. اگر رگی اصلی در ریشۀ خنازیر دیده می‌شد، آن را نیز با عبور دادن نخی، محکم و استوار می‌بست و گره می‌زد تا خود بر اثر کشیدن نخ و گره زدن قطع شود، آن‌گاه خنازیر را می‌برید و خارج می‌کرد. آخرین مرحله دوختن دو لب شکاف بود که پوست به سبب خالی شدن از خنازیر، زیادی می‌آمد و آن قسمت را هم می‌بریدند و دو لب را می‌دوختند (اهوازی، 2/467؛ ابن سینا، 3/1940-1942؛ زهراوی، 2/497).
جرجانی بر خلاف پزشکان و جراحان متقدم، غالب غدد و دملها را با دارو معالجه می‌کرد و به‌ندرت از جراحی سخن می‌گفت؛ مثلاً دربارۀ جراحی خنازیر به اختصار و ایجاز آورده است که وقتی خنازیر مجاور عروق و اعصاب است، هرچه را توانند قطع کنند و بقیه را با داروهای تیز و خورنده بردارند
( ذخیره، 587). چند قرن پس از اهوازی و ابن سینا و زهراوی، نفیس بن عوض با آنکه خنازیر را به همان گونه وصف می‌کرد، ولی بیشتر انواع آن را با داروهای تحلیل‌برنده و متلاشی‌کننده مداوا می‌کرد؛ جز نوعی از آن را که انجیری‌شکل بود و زیر جلد ایجاد زخم و عفونت می‌کرد و معتقد بود باید آن را کاملاً درست و از ریشه بیرون کشید و محل قطع را داغ نهاد؛ چه اگر ریشه‌اش سوزانده نمی‌شد، یا نشتر موجب پاره شدن خنازیر و ورود مواد داخل آن به محل جراحی می‌شد، غدد دیگر پدید می‌آورد (ص 658-659).
بسیاری از انواع سرطان و غدد سرطانی را پزشکان و جراحان می‌شناختند و بعضی از آنها را به طور نسبتاً دقیق وصف کرده‌اند. غدۀ سرطانی به‌طورکلی ورمی سوداوی، سخت و صلبی به رنگهای سیاه و سبز و کبود وصف شده است که ریشه‌ای انبوه و پیچیده دارد و از عروق سبز رنگ داخل خود تغذیه می‌شود. برخی غدد سرطانی منجر به زخم می‌شوند و این زخم تا سطح بدن هم گسترش می‌یابد (رازی، المنصوری، 316؛ ابن سینا، 4/1945-1946).
غدد سرطانی را به‌ندرت می‌توانستند با دارو درمان کنند و کوشش پزشک غالباً بر این مقصور بود که اجازۀ رشد و ایجاد قرحۀ سرطانی به غده ندهد. در این صورت اگر سرطان در آغاز ظهور بود با دارو، و اگر بر اندامی بود که آن اندام را می‌شد
به‌ کلی برداشت، با جراحی احتمال بهبود می‌رفت (اخوینی، 607؛ جرجانی، همان، 585). از آنجا که غدۀ سرطانی پس از جراحی و برداشتن آن، چه بسا باز ظاهر می‌شد، جراحان معمولاً از دستکاری آن و به‌خصوص غدد سرطانی داخلی نهی شده‌اند؛ مگر بعضی از غدد کوچک و تازۀ سرطانی را، اگر در جایی چون پستان و ران و سر زانو بود که بدون برخورد به عروق و شریانها و اعصابِ اصلی می‌توانستند آن را کاملاً با ریشه‌هایش و اندکی بیشتر از اطراف بردارند و بگذارند از موضعِ قطع، خون بسیار رود و سپس محل آن را با احتیاط تمام، که به دیگر اعضاء مجاور آسیب نرساند، بسوزانند، یا داروهای تیز مانند تیزاب فاروقی ممزوج با سرب بر آن ریزند و بیمار را از خوردنِ اغذیۀ مولد سودا و خون غلیظ بر حذر دارند (اهوازی، 2/190، 467- 468؛ ابن سینا، 4/1945-1946؛ زهراوی، 2/503؛ بهاء الدوله، گ 123 پ ـ 124 ر؛ نیز نک‌ : سلطانی، 234-235). با این همه، زهراوی توده‌ای ظاهراً سرطانی را، که بر اثر رشد غده‌ای تیره رنگ و بی حس در حلق زنی به منخرین او راه یافته، و راه تنفس را بسته بود، برداشت و چون غده دوباره رشد کرد، آن را سوزاند و رشد آن متوقف شد (2/493).
در منابع پزشکی و جراحی از بعضی غده‌ها و دملهای اندامهای داخلی چون کبد و طحال هم یاد شده است. گفته‌اند: با سوراخ کردن موضع و کار گذاشتن لوله یا نایژه در داخل دمل کبدی و خارج کردن چرک، و لابد رساندن دارو به موضع، آن را درمان می‌کردند. پزشک یا جراح دیگری با فرو بردن سوزن سرخ‌شده از حرارت به داخل طحال آن را درمان می‌کرد (الگود، «تاریخ»، 288-289 ). اگر دملِ کبدی سر باز می‌کرد و چرک وارد شکم می‌شد، با شکافتن کشالۀ ران و سوراخ کردن صفاق، و لابد استفاده از نایژه، چرکها را خارج می‌کردند (بهاء الدوله، گ ‌238 ر، 242 پ ـ 243 ر).
ظاهراً پلک و طبقات ملتحمه و عنبیۀ چشم از مستعدترین نقاط برای بروز انواع اورام و غدد بوده است. با آنکه
چشم پزشکان متقدم درمان دارویی را در این موارد هم بر جراحی ترجیح می‌دادند (مثلاً: نک‌ : حنین، 180-182؛ ثابت، 37-38)، ولی بسیاری از آن اورام و غدد، چون بَرَد، سَبَل، ناخنه، توته، شرنـاق و شعیـره را بـا جراحی درمان می‌کردند (نک‌ ه‌ د، چشم پزشکی).
4. جراحیهای سر: بعضی از بیماریهای مرتبطِ با سر و چشم را ــ از جمله ریزش دائمی اشک که به اعتقاد پزشکان و جراحان معلول نزولات حاره از عروق خارجی جمجمه بود ــ با جراحی مداوا می‌کردند. بیمار در این حالت، افزون بر ریزشِ اشک و سرخ شدنِ چهره، احساس می‌کرد کرم یا موری بر پیشانی او راه می‌رود. برای درمان این بیماری نخست جراح 3 شکاف موازی و مستقیم به طول دو انگشت، به شکلی که فاصلۀ هر برش با دیگری معادل 3 انگشت باشد، یکی نزدیک به گیجگاه راست، یکی وسط و سومی نزدیک گیجگاه چپ، به عمقی که به استخوان برسد، ایجاد می‌کرد. آن‌گاه نشتری مانند نیزه‌ای ظریف و باریک را از همین شکافها به زیر پوست می‌راند و آن را بلند می‌کرد. سپس چاقوی جراحی یک‌طرفه را زیر هر شکاف راست و چپ می‌کرد و تا شکاف وسط آنچه عروق بود، می‌برید و اجازه می‌داد مقداری خون برود و حتیٰ محل را می فشرد تا باقیماندۀ خون هم خارج شود و مرهم می‌نهاد و می‌بست (اهوازی، 2/ 471-472؛ زهراوی، 2/480). بعضی از ترشحات مزمن چشم را هم با ایجاد برش در سرخ‌رگهای پشت گوش و گرفتن خون از آن مداوا می‌کردند (همو، 2/478).
یکی از رایج‌ترین مشکلات یا بیماریهای نوزادان جمع شدن آب در سر آنها بود. این پدیده به سبب نازکی پوست و صفاق و استخوان سر نوزاد یا به‌طور‌کلی تخلخل بدن نوزاد است که غالباً بر اثر فشار وارد بر سر او وقت خارج کردنش از رحم مادر ایجاد می‌شد. بعضی پزشکان معتقد بودند که یکی از دلیلهای بروزِ این بیماری، پاره شدنِ یکی از رگها و تحلیل و تبدیل خون به بخار سرد و نفوذ آن به زیر استخوان و روی غشاء مغز، یا میان پوست سر و صفاق استخوان جمجمه بود. به هرحال اگر آب را خارج نمی‌کردند، کودک تلف می‌شد. برای این کار روی ورم را، با توجه به اندازۀ آن، یک یا چند شکاف به شکل چلیپا می‌دادند و آب را خارج می‌کردند، و البته لازم بود احتیاط کنند تا نشتر به سرخ‌رگی برخورد نکند. اگر ورم بزرگ بود، 3 روز پی در پی این کار را تکرار می‌کردند و سپس بر زخم مرهم می‌نهادند (اهوازی، 2/470-471؛ زهراوی، 2/478).
بعضی از سردردهای مزمن یا دردهای شقیقه را با برش و داغ نهادن بر سرخرگهای شقیقه‌ها درمان می‌کردند؛ به این شکل که جراح پوست شقیقه را می‌برید و به آرامی بلند می‌کرد و سپس سرخ‌رگ تپنده یا نبضی را که تپش آن زیر انگشتان احساس می‌شد، با قلاب می‌گرفت و بالا می‌کشید و جایی از آن را می‌شکافت و اجازه می‌داد مقداری خون بیرون رود. آن‌گاه دو سر سرخ‌رگ را با نخ ابریشمین یا الیاف نی می‌بست، یا داغ می‌کرد (همو، 2/478-479).
انواع دملها یا سلعه‌های نرم و سخت را هم که بر سر می‌رویید با ایجاد شکافی خطی یا چلیپایی بر پوست سر، و بررسی مادۀ درون سلعه با مجس، بیرون می‌کشیدند (همو، 2/496). نوعی از جوشهایی که بر سطح سر ظهور می‌کرد، موجب بروز بیماری کچلی می‌شد. دربارۀ این جوشها و جراحی پوست سر به روزگار تیموریان، گزارشی سخت جالب توجه در دست است: سعفه یا جوشهایی که موجب کچلی می‌شود، تمامی سر کسی را پوشانده بود و هیچ درمان نمی‌شد. استاد علاء‌الدین هندی جراح در هرات به معالجۀ آن شخص اقدام کرد. نخست او را بیهوش کرد و آن‌گاه تمام پوست سر او را برداشت و پوست تازۀ سگ بر سر بیمار کشید، اطرافش را دوخت و مرهمها و ضمادها نهاد تا پوست پیوند خورْد و رُست و سلطان حسین بایقرا منشوری در آن باب صادر کرد (بهاء الدوله، گ ‌113 ر ـ 113 پ).
گاه بر اثر حوادثی چون جنگ و نزاع و فرو افتادن و نوعی بیماری موسوم به استئومیلیت، قسمتی از استخوان جمجمه خرد یا فاسد می‌شد. در این صورت جراح پوست سر را به صورت چلیپا می‌شکافت و از جای خود بلند می‌کرد و استخوان خرد و تباه‌شده را به نرمی و بدون مبالغه بر می‌داشت، چنان‌که به غشاء مغز آسیب نرسد. آن‌گاه پوست را به جای خود می‌نهاد و می‌دوخت و مرهمها و داروها تجویز می‌کرد و چه بسا بر سر بیمار گوشت می‌رویید و معالجه می‌شد. گزارشی دیگر در این‌ باره هم جالب است: استادی جراح چون استخوان تباه‌شدۀ جمجمه را برداشت، به جای آن استخوان سر سگ یا پارچۀ کدو (چنین) به جای آن قرار داد و پوست سر را بر آن نشاند و دوخت و دارو و مرهم داد تا استخوان رویید و استوار شد (همو، گ 138 پ؛ الگود، « تاریخ »، 287).
استخوان جمجمه ممکن بود دچار خللی دیگر موسوم به صدع شود؛ و آن درزی به باریکی مو بود که بر آن ظاهر می‌شد. برای رفع صدع، جراح پوست همان قسمت را بر می‌داشت و استخوان سر را، روی درز، می‌تراشید تا اثر آن محو شود و سپس پوست را برجای می‌نهاد و می‌دوخت. اگر صدع چنان عمیق بود که به زیر استخوان هم رسیده بود، تراشیدن عمیق استخوان لازم نمی‌نمود (بهاء الدوله، همانجا).
5. گوش، حلق، بینی و دهان: یکی از مهم‌ترین و رایج‌ترین بیماریهای بینی، رویش گوشتهای زائد در آن بود که به رنگها و قوام گوناگون ظاهر می‌شد. بعضی از پزشکان این زواید را بواسیر بینی نامیده‌اند. دسته‌ای از این زوائد که سیاه یا کبود و صلب است و موادی از آن ترشح نمی‌شود، ولی خود موجب تغییر شکل بینی می‌شود، سرطانی است و گاه با دارو درمان می‌شود. بعضی از آن زوائد که به رنگ خود بینی و نرم است و بر اثر بیماریها و نزولات سر ایجاد می‌شود، سرطانی نیست و به سهولت می‌توان آن را برداشت؛ اما اگر سرخ و دردناک باشد و به خصوص اگر چرک و خون از آن ترشح شود،گرچه سرطانی نیست، ولی علاجش دشوار است. بواسیر سرطانی بینی را با داروهای تیز و داغ یا سوزاندن ریشه بر می‌داشتند.
برای برداشتن زوائدِ غیر سرطانی، جراح از قلاب برای گرفتن و کشیدن آنها به سمت بیرون، و نشتری ظریف یا خنجری تیغی (سکین شوکی) برای بریدنِ آن استفاده می‌کرد. اگر بقایایی در بینی می‌ماند، آلتی اندکی پهن با دو لبۀ تیز، مانندِ تیغ و جرم‌گیر را داخل بینی می‌چرخاند و گوشتها را می‌تراشید و با آلتی شبیه داس به نام محش آنها را بیرون می‌کشید. ابن سینا بهترین نوع جرم‌گیر را انبوبی یعنی توخالی دانسته است. اهوازی نوشته است پس از این مرحله باید سر بیمار را به عقب داد و سرکه یا شراب یا آب در بینی کرد. اگر این مایعات وارد حلق شود، معلوم می‌گردد که راه بینی به کام مسدود نیست؛ و الا در ته بینی، محل ورود به حلق، هنوز زوایدی مانده است که به سهولت قابل دسترسی نیست. در این صورت از ارۀ نخی استفاده می‌کردند: نخی تابیده از ابریشم یا کتان یا مو که آن را به صورت گره‌گره در می‌آوردند، توسط سوزنی مسین و منحنی از راه بینی وارد حلق می‌کردند و سر نخ را از دهان بیرون می‌آوردند و سر دیگر را هم که از بینی بیرون آمده بود می‌گرفتند و مانند اره به دو سوی می‌کشیدند تا بقیۀ گوشتهای زاید بریده شود. این کار را در مواردی، تا چند روز تکرار می‌کردند. آن‌گاه به وسیلۀ نوعی نایژه یعنی لوله‌ای مسین و ظریف و توخالی داروهای لازم را وارد مجرا می‌کردند (اهوازی، 2/477-478؛ ابن سینا، 3/ 1053-1054؛ ابن‌قف، 2/193-194).
مجرای گوش نیز ممکن است به علل مختلف، به طور مادرزادی یا رویشِ گوشتِ زائد بر اثر زخمی که بهبود
یافته است، یا به سبب ورود چیزی، بسته شود. این انسداد ممکن است در مجرای گوش بیرونی، یا در قعر گوش داخلی باشد. اگر مجرای گوش بیرونی به طور مادرزادی بسته بود، آن را با نشتری تیز و باریک سوراخ می‌کردند. اگر این انسداد طبیعی در مجرای گوش درونی بود، طی چند روز آن را با میله‌ای باریک و ظریفِ گرم‌شده به، آرامی باز می‌کردند و مرهم می‌نهادند. اگر گرفتگی به سبب رویشِ گوشت زائد بود، آنچه را قابل مشاهده بود با نشتر ظریف و دقیق یا خنجر تیغی می‌بریدند و بیرون می‌کشیدند و داروهای ضد رویش گوشت بر آن می‌نهادند؛ و البته جراح می‌بایست مراقبت کند تا محلِ برش تبدیل به دمل نشود. بعضی از اشیاء خارجی را که وارد مجرای گوش بیرونی شده بود، به سهولت بیرون می‌کشیدند؛ ولی گاه آن شیء به عمق مجرا می‌رفت، یا اگر دانه‌ای از حبوبات وارد مجرای درونی می‌شد، به سبب رطوبتِ محل، رشد می‌کرد و بیرون کشیدن آن مستلزم جراحی بود. جراحان برای این کار موضعی از زیر نرمۀ گوش را که تودۀ نرم گوشتی و پیه است به طور هلالی برش می‌دادند و با مجس آن دانه یا شیء‌ فرو رفته در عمقِ مجرا را بیرون می‌کشیدند و محل برش را بخیه می‌زدند و دارو می‌نهادند (اهوازی، 2/477؛ ابن‌ سینا، 1/1208-1209 ؛ زهراوی، 2/480-481).
تورم لوزتین که گاه تنفس و بلع را دشوار می‌کند، از بیماریهایی است که از قدیم با جراحی مداوا می‌شد. نوع تیره یا سیاه و صلب و کم‌حس یا بی‌حس لوزتین، سرطانی بود و به آن دست نمی‌زدند. نوع قرمز رنگ و دردناک و پرمادۀ آن هم وقتی پخته می‌شد و می‌رسید، سر باز می‌کرد و موادش خارج می‌شد. نوع دیگر را که به سپیدی می‌زد و تنه‌اش گرد و ریشه‌اش باریک شده بود و حرارتش محسوس بود، با جراحی قطع می‌کردند. نخست زبان را با آلتی شبیه خنجر از طلا یا نقره یا مس که لبه‌هایش تیز نبود نگاه می‌داشتند و قلابی در یکی از لوزتین ــ نه پوست آن ــ وارد می‌کردند و به سمت بیرون می‌کشیدند و آن‌گاه با کارد جراحی یا آلتی شبیه قیچی آن‌ را از ریشه می‌بریدند و همین کار را با لوزۀ دیگر هم می‌کردند. آن‌گاه اجازه می‌دادند بیمار شراب ترش یا گلاب و سرکۀ سرد یا آب بسیار سرد، و اگر خونریزی وجود داشت آب سماق، در دهان و حلق بگرداند و بر زخمها دارو می‌ریختند (اهوازی، 2/479؛ ابن‌قف، 2/199-200؛ ابن سینا، 3/1116-1117).
یکی از بیماریهای دهان، گرفتگی زبان بود که به سبب کوتاهی رباط زیر آن ایجاد می‌شد و بیمار نمی‌توانست زبان را به طور طبیعی بلند کند، یا به حرکت درآورد و یا برخی از حروف را درست ادا کند. این بیماری یا مادرزادی بود یا بر اثر زخمی زیر زبان ایجاد می‌شد. جراح برای آزاد کردنِ زبان رباط مذکور را به طور عرضی می‌شکافت و البته طوری باید عمل می‌کرد که نشتر به عمق فرو نرود و موجب پارگی سرخ‌رگ زیر زبان نشود. اگر گرفتگی زبان معلول زخم زیر زبان بود، گره یا گوشت زاید حاصل از خوب شدن زخم را با قلاب می‌گرفتند و به سمت بیرون می‌کشیدند و می‌بریدند (اهوازی، 2/479؛ زهراوی، 2/492؛ ابن‌قف، 2/197). گاه زیر زبان غده‌ای به شکل قورباغه ایجاد می‌شد که حرکت زبان را مختل می‌کرد و ممکن بود چنان بزرگ شود که همۀ دهان را پر کند. پزشکان کهن‌تر می‌کوشیدند آن را با دارو معالجه کنند (ثابت، 49)، ولی متأخران ــ اگر غددسیاه و سخت و بی‌حس، یعنی سرطانی‌نبود ــ جراحی را ترجیح می‌دادند. برای این کار غده را با قلاب گرفتند و به بالا می‌کشیدند و با نشتری ظریف دور آن را یکجا یا تکه تکه می‌بریدند و خارج می‌کردند (زهراوی، 2/492-493؛ ابن قف، 2/198).
زبان کوچک نیز اگر ریشه‌اش نازک و تنه‌اش بیضی‌شکل و رنگش سپید می‌شد و فرو می‌افتاد و با دارو به حالت طبیعی باز نمی‌گشت، نیازمند جراحی بود. اما در بعضی مواقع، به صورت توده‌ای بی‌حس و مانند خون سیاه در می‌آمد که سرطانی بود و جراحان آن را دست‌کاری نمی‌کردند. نوعی از آن که سرخ رنگ می‌شد نیز از بیمِ خون‌ریزی شدید جراحی نمی‌شد و احتمالاً صبر می‌کردند تا پخته شود و سپید گردد. جراح در مواردی که زبان کوچک را قطع می‌کرد، مراقب می‌بود تا آنچه را بیش از اندازۀ طبیعی است، ببرد و بردارد. قطع بیش از اندازۀ زبان کوچک موجب آفات بسیار، از جمله قطع صوت می‌شد (اهوازی، 2/479-480؛ ابن قف، 2/199).
از دیگر بیماریهای دهان (دربارۀ بیماریها، معالجات و جراحی دنـدان و ریشـۀ دنـدان و فک، نک‌ : ه‌ د، دنـدان‌پـزشکـی) ظهور گوشتهای زائد بر لثه‌ها ست. جراح پس از فصد و پاک‌سازی درون بیمار، گوشتهای زائد را با قلاب می‌گرفت با نشتر از ریشه قطع می‌کرد و می‌گذاشت خون یا خون و چرک بیرون آید و آن‌گاه گرد زاج بر جای آنها می‌ریخت و برای آنکه عود نکند، مواضع قطع شده را می‌سوزاند (زهراوی، 2/490؛ ابن قف، 2/195).
6. جراحی شکم: بعضی از جراحتها و بیماریهای مربوط به قسمتی از ناحیۀ شکم را ناچار با جراحی معالجه می‌کردند. یکی از مهم‌ترین جراحیهای شکم، پارگی آن و بیرون ریختن قسمتی از امعاء بر اثر حوادث مختلف و جنگ بود. گاه فقط ثرب یا پیه پشت صفاق و محافظ امعاء بیرون می‌زد. در این حالت آن را با آب جوشیدۀ سردشده می‌شستند، و اگر قسمتی از آن پاره یا سبز و سیاه شده بود، همان را می‌بریدند و بقیه را به جای خود می‌گذاشتند و پارگی شکم را می‌دوختند و مرهم می‌نهادند (ابن زهر، 198-199). بهاء الدوله آورده است که اگر پیه بر اثر مجاورت هوا بفسرد، چون باز جای برند، متعفن شود. بنابراین، بـاید همـه را بـرید و دور انـداخت (گ 131ر ـ 131 پ). وقتی روده‌ها نیز بیرون می‌ریخت، کار دشوارتر بود؛ چه، روده در مجاورت هوای سرد بیرون متورم می‌شود و جاگذاری آن ناممکن می‌گردد. برای بازگرداندن آن معمولاً رودۀ بیرون ریخته را با آب گرم یا زیره و آب گرم و یا با شراب قابض گرم کمپرس می‌کردند تا به حالت عادی بازگردد؛ و اگر این تدبیر سود نمی‌داد، شکاف شکم را با آلتی مانند داس بیشتر و بزرگ‌تر می‌کردند و روده و متعلقاتش را به جای خود باز می‌گرداندند و شکم را می‌دوختند و بخیه‌ها را نه بسیار تنگ و نه بسیار فراخ می‌زدند. اگر خود روده هم پاره شده بود، آن را با نخ نازک طلا یا کلۀ مور می‌دوختند. بعضی جراحان برای این کار از پی بز یا مویرگ هم استفاده می‌کردند (زهراوی، 2/523-524؛ ابن زهر، همانجا؛ جرجانی، ذخیره، 598؛ بهاء الدوله، همانجا). رازی توصیه کرده است که چنین مجروحی را برای معالجه به جایی گرم چون حمام ببرند و موقع عمل پاهای او را بالا گیرند تا کمرش به حالت محدب در آید و امعاء را به سهولت بتوان به جای خود بازگرداند. او همچنین متذکر شده است که پیش از جاگذاری روده، جراح باید رگهای بزرگ محل را بگیرد و آنها را با ریسمانی نازک ببندد و وارد شکم کند. اگر زخم نزدیک رشته‌های عصبی یا در خود رشته‌ها (یعنی وسط شکم، بهاء الدوله، گ 131 ر) باشد، نباید بی‌درنگ لبه‌های زخم را به هم چسباند تا گوشت نو بروید، بلکه باید چند روز صبر کرد و زخم را با روغن زیتون جوشیده آغشت و داروهای ضد رویش گوشت به کار برد و اگر زخم ورم نکرد و درد کاهش یافت، آن وقت اجازه داد که لبه‌های زخم به هم آید و گوشت بروید. با این همه اگر باز بیمار پس از چندی دچار تشنج عصبی می‌شد، جراح می‌بایست گوشت دانه‌های روییده بر زخم را بِبُرد و آن را باز کند و مانند دیگر قروح آن را معالجه کند ( المنصوری، 311).
بعضی جراحتهای شکم اگر به درستی مداوا نمی‌شد، می‌توانست تبدیل به دمل شود. چنان‌که گفته‌اند اباقاخان را به وقت شکار از شاخ گاو وحشی ضربتی رسید و پس از چندی آن جراحت عفونت و ورم کرد و به دمل تبدیل شد و فقط خواجه نصیر الدین توانست آن را بردارد و درمان کند (مدرس، 58؛ نجم‌آبادی، «نظری...»، 151). برای درمان دمل یا عفونت صفاقی عضلات زیر شکم را تا عمق صفاق می‌شکافتند و دست را به داخل می‌بردند و چرک را خارج می‌کردند. سپس لوله‌ای داخل زخم می‌گذاشتند تا بقیۀ چرک و خون تخلیه شود. لوله‌ای که بهاء الدوله برای این کار توصیه کرده است، دارای سری باریک بود که به داخل زخم شکم فرو می‌بردند. بر سر دیگر آن کیسۀ بی منفذی نصب می‌کردند و چون روی لوله هم سوراخی ایجاد می‌کردند، مواد داخلی مکیده و وارد کیسه می‌شد (الگود، «تاریخ»، 287-288).
تورم و بیرون زدن ناف بر اثر پارگی پردۀ صفاق، پارگی بعضی عروق آن ناحیه و جمع شدن خونِ فسرده، گرد آمدن مواد زائد پشت ناف، و روئیدن گوشت زائد در آنجا را هم با جراحی معالجه می‌کردند. دور نقطۀ متورم ناف را خط‌کشی می‌کردند و وسط آن را با قلاب می‌گرفتند و می‌کشیدند و موضع خط‌کشی‌شده را با نخی محکم یا زه کمان خوب می‌بستند. آن‌گاه میان ورم را شکافی می‌دادند تا انگشت سبابه به راحتی وارد شود و بتوان زائده را لمس کرد و آن را بیرون کشید و برید (ابن قف، 2/203-204).
از دیگر بیماریهای شکم که آن را با جراحی معالجه می‌کردند، نوعی استسقاء موسوم به استستقاء زقی یا مَشکی بود. در این نوع استسقاء آب جذب بدن نمی‌شد و به‌تدریج در فضای میان صفاق و امعاء نفوذ می‌کرد و آنجا را می‌انباشت به شکلی که امعاء در آب شناور می‌شد. شیوۀ جراحی چنان بود که دستیار جراح پشت بیمار قرار می‌گرفت و شکم او را فشار می‌داد تا آب به سمت لگن رانده شود. آن‌گاه جراح پس از مشورت با پزشک و دانستن اینکه استسقاء بر اثر بروز خللی در کبد یا طحال (دربـارۀ غده‌هـا و دملهـای کبـد و طحـال، نک‌ : سطرهـای پیشین) ایجاد شده، و آب بیشتر در کدام موضع گرد آمده است، دست به عمل می‌زد. برای این کار از نشتری دولبه و تیز با نوکی خارمانند استفاده می‌کرد. اگر آب در ناحیۀ روده جمع شده بود، 3 انگشت پایینِ ناف و بالای استخوان شرمگاه را؛ اگر بیماری بر اثر نارسایی کبد و در آن ایجاد شده بود، 3 انگشت طرف چپِ ناف را؛ و اگر جمع شدنِ آب حاصلِ بیماری طحال بود، 3 انگشت طرف راستِ ناف را برش می‌داد. نخست پوست را در موضع مورد نظر سوراخ می‌کرد. آن‌گاه نشتر را به شیوه‌ای خاص وارد صفاق می‌کرد و فرو می‌برد تا به فضای پشت آن و محل آب برسد. سپس لوله‌ای نازک و صیقلی و میان تهی
ــ نایژه ــ از نقره یا مس یا مس سپید که بر بدنۀ آن هم 3 سوراخ تعبیه شده، و بر سرش دریچه‌ای بود، وارد شکم می‌کرد و آب را به اندازه‌ای که مناسب می‌دید بیرون می‌کشید و دریچه را می‌بست، زیرا معتقد بودند کشیدن همۀ آب موجب مرگ بیمار می‌شود. این کار را چند روز تکرار می‌کردند تا بیشتر آب خارج شود. با این حال، هنوز مقداری آب در شکم باقی می‌ماند که آن را پس از دوختن زخم، با خواباندن بیمار زیر شن داغ یا نگاه داشتن زیر آفتاب، تبخیر و خارج می‌کردند (زهراوی، 2/503؛ ابن قف، 2/204-205؛ اسامه، 59-60: داستانی دربارۀ مردی مبتلا به استسقاء که کسی شکم او را خنجر زد و تا مدتها از او زرداب می‌رفت تا بیماری‌اش خوب شد). بهاء الدوله آورده است کـه اگـر آب میـان ثـرب ــ پیهی که امعاء را دربر گرفته ــ و صفاق جمع شده باشد، باید کشالۀ ران را سوراخ کنند. اگر آب داخل ثرب باشد، نقطه‌ای دیگر طرف ناف را باید سوراخ کرد و از ثرب گذشت و نایژه‌ای بسیار ظریف و میان‌تهی که بر این سویش دریچه‌ای دارد تا هوا وارد نشود، در موضع کار گذاشت (گ 243 ر).
7. مجاری ادرار: مهم‌ترین جراحیهای مجاری ادرار که پزشکان و جراحان از آن سخن رانده‌اند، مربوط به سنگهای کلیه و مثانه و حبس البول است. اهوازی و اخوینی بخاری و ابن سینا به تفصیل دربارۀ علل تولید سنگ و علائم بالینی آن و شیوه‌های معالجۀ این بیماری بحث کرده‌اند. سنگ در کلیه و مثانه هر دو ممکن است تولید شود، اما نوع و اندازۀ سنگ در آن دو متفاوت است. سنگ کلیه اندکی نرم‌تر و خردتر و متمایل به رنگ سرخ است؛ ولی سنگ مثانه سخت‌تر و بزرگ‌تر و سفید و خاکستری است. بسیاری از پزشکان، مانند اخوینی بخاری (ص 488-493) این سنگها را با داروهای مخصوص خرد می‌کردند و با داروهای مدر بیرون می‌کشیدند و زخمهای حاصله را درمان می‌کردند (دربارۀ نشانه‌های وجود رسوب یا سنگ یا عفونت در کلیه و مثانه و احلیل از راه بررسی ادرار، نک‌ : چغمینی، 71-73). برخی نویسندگان معتقدند که مسلمانان برای نخستین‌بار داروهایی برای شکستن سنگ در مثانه به کار بردند (بدری، 427).
ابن سینا که از طرف‌داران معالجۀ سنگ کلیه با دارو بود، یادآور شده است که بعضی جراحان این سنگ را از راه شکافتن موضع از پشت لگن خاصره بیرون می‌کشند که بسیار خطرناک است و عاقلانه نمی‌نماید (3/1543). روزگاری دراز پس از او هنوز جرجانی هم عمل جراحی برای بیرون آوردن سنگ کلیه را بس خطرناک می‌دانست و از آن نهی می‌کرد (ذخیره، 529). ولی جراحی برای بیرون آوردن سنگ مثانه و رفع عفونت موضع را لااقل از دوران جالینوس می‌شناختند (جالینوس، 164) و ابن سینا هم گرچه دارو را ترجیح داده است، به تفصیل دربارۀ جراحی آن سخن گفته، و تأکید کرده است که جراحی باید انتخاب شود که تشریحِ مثانه و مواضع مهم آن مانند گردن و عروق و نقاط گوشتی آن را خوب بشناسد تا عمل او موجب بروز آفتی بر تولید نسل نشود یا زخم ناسور نگردد (3/1556-1557). اما انطاکی معتقد بود فقط وقتی باید دست به جراحی زد که سنگ وارد احلیل شده باشد، نه پیش از آن؛ زیرا جراحت مثانه قابل درمان نیست (ص 228). برای جراحی و بیرون کشیدن سنگ مثانه ــ که غالباً در جوانان دیده می‌شد ــ نخست باید سنگ را به اطراف گردن مثانه می‌راندند. برای این کار زیر بغل بیمار را می‌گرفتند و به شدت او را تکان می‌دادند یا او را وادار به پریدن از بلندی یا رقص می‌کردند. آن‌گاه او را به پشت می‌خواباندند و پاهایش را تا می‌کردند و به سمت شکم می‌بردند و دستهایش را روی ران یا زانو می‌نهادند. جراح اطراف مقعد و بیضه را لمس می‌کرد تا سنگ را بیابد. اگر قابل تشخیص نبود، انگشت سبابه یا وسطی خود را به روغن (یا روغن بنفشه) می‌آغشت و در مقعد (اگر بیمار مرد یا دختر باکره بود)، یا دهانۀ فرج او (اگر بیمار زن بود) می‌کرد و سنگ را می‌جست و آن را آهسته به سمت گردن مثانه و از آنجا به نقطه‌ای که مناسب شکافتن است می‌راند. در این حال، دستیار جراح بر مثانۀ بیمار فشار می‌آورد و اگر بیمار مرد بود بیضتین را به سمت بالا، و پوست زیر آن را به سمت مخالفِ برش می‌کشید. جراح در حالی که با انگشت سنگ را از داخل مقعد نگاه داشته بود، با دست دیگر روی محل سنگ، اندکی متمایل به ران چپ، شکافی مورب و متناسب با اندازۀ سنگ ایجاد می‌کرد و آن‌گاه با انگشت دیگر آن را از داخل فشار می‌داد تا از شکاف بیرون آید. بعضی از سنگها به سبب تیزی یا داشتن لبه به سادگی بیرون نمی‌آمد. شکاف را هم نمی‌شد از حدی بزرگ‌تر کرد، زیرا بیمار دچار ریزش دائم ادرار می‌شد و حتیٰ بیم مرگ او می‌رفت. در این حالت، گیره یا مجرَدی ظریف و دندانه‌دار از شکاف وارد می‌کردند و سنگ را با آن بیرون می‌کشیدند. با این همه گفته‌اند که بیرون کشیدن سنگ بزرگ ساده‌تر است. گاه بیش از یک سنگ در مثانه وجود داشت. در این حالت باید نخست بزرگ‌ترین آنها را به گردن مثانه راند و در صورت لزوم همانجا با کلبتینی ظریف خرد کرد و بیرون کشید و سپس به دیگر سنگها پرداخت (رازی، الحاوی، 10/110-111؛ اهوازی، 2/483-484؛ ابن سینا، 1557؛ زهراوی، 2/506-507؛ ابن قف، 2/209-210). بیرون کشیدن سنگ مثانۀ زنان، که البته به ندرت گرفتار آن می‌شدند (در این باره به‌خصوص، نک‌ : جرجانـی، ذخیره، 527-528)، دشوارتر بود. گذشته از ملاحظات شرعی و فقدان یا کمبود جراحان زن، سنگ را در زنان باید از دهانۀ مثانه عبور می‌دادند و به پایین‌ترین حد آن، یعنی بالای ران در یکی از دو سوی فرج می‌راندند و همان طرف روی ریشۀ ران را می‌شکافتند. اینجا نیز باید شکافی عمیق‌تر از مردان ایجاد می‌کردند. خرد کردن سنگ بزرگ در مثانۀ زن حامله هم ممکن بود به جنین آسیب رساند (زهراوی، 2/508؛ ابن قف، 2/209-210). آورده‌اند که به روزگار ناصر خلیفۀ عباسی جراحی به نام عکاشه به سبب استادی در عمل خارج کردن سنگ مثانه شهرت بسیار یافت. در گزارشی دیگر از بیرون آوردن سنگ مثانۀ خود ناصر سخن گفته شده است. در اوایل عصر صفوی هم این عمل رواج بسیار داشت و حتیٰ گفته‌اند که جراحی معروف سنگهایی به درشتی گردو از مثانه بیرون می‌کشید (ابن فضل الله، 9/250؛ الگود، «تاریخ»، 290؛ قس: بهاء الدوله، گ 278 پ، که ظاهراً مخالف جراحی مثانه بوده است). جالب آنکه تاورنیه به روزگار صفویه نوشته است که ایرانیان سنگ کلیه و مثانه را نمی‌شناسند (ص 631).
گاه بر اثر فشار بر مثانه یا حرکتهای شدید بیمار سنگ وارد احلیل می‌شد. در این حالت اگر بر اثر فشارِ ادرار بیرون نمی‌آمد، می‌توانست به کلی مانع خروج ادرار شود، یا آن را بسیار دشوار و دردناک کند. برای بیرون کشیدن سنگ از اینجا معمولاً زیر ناحیه‌ای از احلیل را که سنگ واقع بود با ریسمانی محکم می‌بستند تا به مثانه باز نگردد. آن‌گاه مته‌ای فولادی با نوک پیکانی تیز و برنده و بسیار نازک و ظریف را وارد احلیل می‌کردند و چون به سنگ می‌رسید آن را می‌چرخاندند و سنگ را خرد می‌کردند تا با ادرار بیرون آید. ابن زهر میله‌ای بسیار نازک با نوک الماسه برای این کار پیشنهاد کرده است. اما اگر این روش سود نداشت، می‌بایست با ریسمانی دیگر بالای احلیل را هم ببندند و بر محل سنگ برشی عمودی ایجاد کنند و سنگ را بیرون کشند. ریسمان بالایی را برای آن می‌بستند که پس از عمل و بازکردن ریسمان، پوستِ کشیده شده به جای خود بازگردد و روی زخم را ببندد و التیام آن را سرعت بخشد (زهراوی، 2/ 508؛ ابن قف، 2/210؛ابن زهر، 297؛ پاکدامن، 207؛ دربارۀ دیدگاهها و شیوه‌های جراحی مجاری ادرار توسط زهراوی، نک‌ : اسپینک، 209 ff.). البته جراحتی که سنگ در مجرا ایجاد می‌کرد و ممکن بود موجب عفونت یا خشکیدگی خون یا بر آمدن گوشت زاید مانند جوش و زگیل در مجرا شود هم از اسباب عسر البول بود. در این حالت از آلتی موسوم به قاثاطیر برای باز کردن مجرا و بیرون کشیدن ادرار استفاده می‌کردند (زهراوی، 2/505-506؛ ابن قف، 2/208). اما گاه گرفتگی چنان بود که قاثاطیر هم فایده نمی‌کرد. بعضی جراحان در این موارد با شکافتن همان موضعی که سنگ مثانه را بیرون می‌کشیدند، ولی با ایجاد شکافی باریک‌تر و تنگ‌تر و تعبیۀ نایژه، ادرار را خالی می‌کردند؛ و البته بعضی از پزشکان این شیوه را خطرناک می‌دانستند (جرجانی، ذخیره، 520؛ بهاء الدوله، گ 279 ر ـ 280 ر). ابن زهر آورده است که اگر گرفتگی احلیل به سبب وجود جوش و زگیل باشد، جراح همان نقطه را سوراخ می‌کند و ادرار را بیرون می‌کشد و آن‌گاه با قاثاطیر بر محل زخم مرهم می‌گذارد (ص 297).
بلوطۀ (حشفۀ) بعضی نوزادان فاقد سوراخ است یا از حد معمول تنگ‌تر است. در این موارد جراح با نشتر بسیار نازک سوراخی باز می‌کرد یا آن را وسیع‌تر می‌کرد و میخ مسین باریکی را چند روز در آن قرار می‌داد تا سوراخ و مجرا بسته نشود و زخم را مداوا می‌کرد. گاه سوراخ بلوطه نه در موضع طبیعی، بلکه در قاعدۀ بلوطه دیده می‌شد و شخص مجبور بود برای ادرار کردن سر آلت را به بالا بگرداند. در این موارد تولید نسل هم ممکن نبود. برای معالجۀ این نقص، نوک بلوطه را با نشتری بسیار تیز طوری می‌بریدند که گویی قلمی نئین را برای نوشتن می‌تراشند تا سوراخ مذکور در وسط بیفتد. آن‌گاه لوله‌ای مسین در احلیل قرار می‌دادند تا سوراخ بسته نشود و با داروهای بندآورندۀ خون و رویانندۀ گوشت آن را مداوا می‌کردند (زهراوی، 2/504؛ ابن قف، 2/205-206).
8. اندامهای تناسلی و مقعد: یکی از بیماریهای زنان، رتق یعنی بسته بودن یا تنگ بودن دهانه یا ژرفای فرج به طور مادرزادی یا بر اثر بروز زخم و خوب شدن و روییدن گوشت زائد، یا ایجاد نسوجی صفاقی بر آن مواضع است. این بیماری موجب انسداد راه خون حیض، ممانعت از تولید نسل یا در صورت حاملگی، مانع زاییدن می‌شد و دردهای شدید ایجاد می‌کرد و چه بسا موجب مرگ می‌گردید. اگر رتق یا مانع ظاهر و نازک بود، جراح هر دو انگشت ابهام را از دو جانب وارد لبه‌های فرج می‌کرد و چنان فشار می‌آورد که غشاء پاره یا سوراخ باز شود. گاه برای این کار دو لب فرج را به شدت به جهات مخالف هم می‌کشیدند. سپس با نشتری صفاق یا گوشت زائد را به تدریج می‌بریدند. اگر غشاء ضخیم بود، آن را با نشتری عریض می‌شکافتند. پس از عمل پنبه یا پشم آغشته به روغن در موضع می‌گذاشتند تا باز بسته نشود و با مرهم زخم را درمان می‌کردند. اگر رتق پنهان یعنی در عمق بود، آن را با قلاب می‌گرفتند، و به طور مورب، به طوری که به مثانه آسیب نرسد، می‌بریدند. اگر نسوج صفاقی بود یکباره، و اگر گوشتی بود به تدریج آن را می‌بریدند و برمی‌داشتند و سپس پشم آغشته به شراب تلخ و قابض در موضع قرار می‌دادند. نوعی گوشت زائدِ بلند یا کوتاهِ روییده بر دهانۀ فرج را قرقس می‌نامیدند. برای برداشتن آن ریسمانی محکم بر بیخ آن می‌بستند و پس از 3 روز از همانجا می‌بریدند یا رها می‌کردند تا خود پوسیده شود و بیفتد (ابن سینا، 3/1679-1680، 1692؛ ابن قف، 2/215-216؛ زهراوی، 2/512).
گاه مادران بسیار جوان به هر دلیل نمی‌توانستند وضع حمل کنند، یا رویش گوشت زاید یا هر انسداد سخت و صلب در رحم مانع وضع حمل بود و در هر حال اگر جراحی نمی‌شد، می‌توانست موجب مرگ مادر و کودک شود. در این حالت جنین را با داروهای مخصوص که توسط زراقه به رحم می‌ریختند سقط می‌کردند و با انواع قلابها و نشترها و گیره‌ها و کلبتین آن را می‌بریدند و بیرون می‌کشیدند. همچنین ممکن بود جنین به دلایلی در شکم مادر بمیرد. در این حالت نیز جراح ناچار با آلات مخصوص جنین را در داخل رحم تکه تکه می‌کرد و بیرون می‌کشید (برای تفصیل، نک‌ : ابن سینا، 3/1650-1653؛ ابن قف، 2/216-218). گفته‌اند که فورسپس برای بیرون آوردن جنین از رحم را ابن سینا اختراع کرده بوده است (پاکدامن، 210).
بعضی مردان و زنان را که آلات تناسلی شبه جنس مخالف داشتند، خنثیٰ می‌نامیدند. مردان مخنث را 3 گونه، و زنان مخنث را یک گونه تشخیص داده بودند: گاه بالای زهار مردان چیزی شبیه فرج وجود داشت که بر آن موی روئیده بود ولی سوراخ نداشت؛ گاه همین شبه فرج میان بیضتین مردان ظاهر می‌شد؛ در مواردی در همین موضع اخیر سوراخی هم بود که از آن ادرار بیرون می‌آمد. در مورد زنان هم بالای فرج میان زهار 3 جسم ظاهر شده بود که میانی بلندتر و شبیه احلیل مردان بود و دو زایدۀ دیگر به بیضتین شباهت داشت. همۀ این زواید را، جز آنکه بول از آن خارج می‌شد، می‌توانستند با جراحی بردارند (زهراوی، 2/512؛ ابن قف، 2/215). زائده‌ای که بر فرج زنان شبیه به آلت مردانه ظاهر می‌شد و می‌توانست از بلند شدن نامتناسب لبهای فرج باشد با جراحی قابل درمان بود (ابن سینا، 3/1691-1692).
از بیماریهای رایج مردان، فتق یا تورمی بود که بروز آن اسباب و دلایل مختلف داشت. در فتق آبی، آب در فضای میان کیسه‌ای که هر بیضه را دربر گرفته و صفاقی که بیضتین در آن واقع شده است، یا در خود صفاق جمع می‌شد. این تورم ممکن بود چنان بزرگ شود که مانند یکی از بیضتین گردد. رنگ این فتق گاه سیاه و گاه سرخ و غالباً سپیدرنگ بود. در این مورد جراح بیمار را به پشت می‌خواباند و زیر لگن او چیزی مانند بالش یا اسفنج قرار می‌داد تا بالا قرار گیرد. سپس احلیل و بیضتین را به سمت شکم می‌کشید و با نشتری عریض پوست بیضه را از وسط و موازی با ورم میان بیضتین تا حدود احلیل برشی طولی می‌داد تا به پردۀ سپید رسد. در اینجا با قلاب دو لب شکاف را از هم دور می‌کرد و فتق را چنان از بیضتین جدا می‌کرد که سبب پارگی پردۀ آن نشود. پس از آن غشاء حاوی آب را می‌شکافت و اجازه می‌داد آب خارج شود. آن‌گاه آن غشاء را می‌برید و بر می‌داشت و زخم را می‌دوخت و مرهم می‌نهاد (زهراوی، 2/508؛ ابن قف،2/211-212). اما دربارۀ عمل جراحی و برداشتن فتق گوشتی که بر اثر رویش گوشتهای زاید در همان موضع ایجاد می‌شد، و فتقی که بر اثر تورم و نفخ عروق در همان ناحیه پدید می‌آمد که گاه شبیه خوشۀ انگور می‌شد باید گفت که بعضی از پزشکان و جراحان با آن موافق نبودند (زهراوی، 2/510-511؛ نفیس، 563). بعضی دیگر جراحی این نوع فتق را فقط در جوانان مجاز می‌دانستند و مانند فتق آبی عمل می‌کردند و گوشت زاید را بر می‌داشتند (ابن قف، همانجا). نوعی دیگر از این بیماری موسوم به فتق روده‌ای بر اثر ضربه یا سقوط از بلندی یا برداشتن شیئی سنگین یا فریاد بلند، پاره شدن صفاق شکم و فرود آمدن روده بر بیضتین رخ می‌داد. این نوع فتق را هم گرچه خطرناک می‌دانستند، ولی عمل می‌کردند و صفاق شکم و صفاق بیضه را جدا می‌کردند و در جای خود قرار می‌دادند و زخم را بخیه می‌کردند (زهراوی، 2/511؛ ابن قف، 2/212-214؛ قس: الگود، «تاریخ»، 289).
بر احلیل هم ممکن بود جوشهایی گوشتی ظاهر شود که برخی خوش خیم و بعضی سرطانی بود. نوع اول را با قلاب می‌گرفتند و از ریشه قطع می‌کردند و مرهم می‌نهادند. نوع بدخیم را اگر بر می‌داشتند جای آن را داغ می‌کردند تا عود نکند.گاه بر پوست بیضه یا بلوطه‌پوش (پوستی که پیش از ختنه روی حشفه یا بلوطه را می‌پوشاند) سیاهی و تباهی دیده می‌شد. این قسمت را می‌تراشیدند و مرهم می‌نهادند. اگر خون‌ریزی می‌کرد به طور هلالی آن را داغ می‌نهادند. ممکن بود بر اثر جراحت یا ورم، بلوطه پوش به بلوطه بچسبد. در این صورت آن را با نشتر نوک پهن جدا می‌کردند؛ و اگر چنان پیوند خورده بود که این عمل ممکن نبود، قسمتی از بلوطه و بلوطه‌پوش را با هم می‌بریدند و برمی‌داشتند (زهراوی، 2/504).
بعضی از کودکان با مقعد بسته زاده می‌شدند، یا چندی بعد از تولد بر اثر زخم یا ورم، سوراخ آن بسته می‌شد. اگر این نقص مادرزادی بود، با نشتری تیز غشاء بسته شده بر سوراخ مقعد را باز می‌کردند و برای جلوگیری از انسداد مجدد، تا چند روز لوله‌ای سربی وارد مقعد می‌کردند و دارو و مرهم می‌نهادند. اگر انسداد غیرمادرزادی بود، جراح آن تورم یا دمل را تخلیه می‌کرد و لوله می‌گذاشت (زهراوی، 2/518؛ ابن قف، 2/206).
انواع باسور (جمع: بواسیر) هم از بیماریهای رایج بود. باسور مقعدی خود چند گونه داشت و بعضی از انواع آن را با دارو و بعضی مانند بواسیر خوشه‌ای را با جراحی درمان می‌کردند. اگر بواسیر متعدد یا خوشه‌ای بود، البته همه را یکجا برنمی‌داشتند زیرا معتقد بودند ممکن است بیمار به استسقاء یا بیماریهای سوداوی مانند آماس و سده‌های کبدی و سل مبتلا شود(ابن قف، 2/220؛ جرجانی، ذخیره، 492). برای قطع باسور بیرونی نخ ابریشم تابیده را توسط سوزنی وارد ریشۀ آن می‌کردند و چند دور محکم بر گرد آن می‌پیچیدند و تا چند روز ریسمان را باز می‌کردند و محکم‌تر می‌بستند تا باسور خود بیفتد. برخی جراحان از نخهای کتانی یا مو، بدون سوزن، برای این کار استفاده می‌کردند. گاه همین نوع باسور را نیز مستقیماً قطع می‌کردند. آن را با قلاب یا ناخن یا پارچه‌ای پشمین و خشن می‌گرفتند و بالا می‌کشیدند و با قیچی از ریشه می‌بریدند و مرهم می‌نهادند. بعضی از بواسیر بیرونی را با آلتی به نام قالب، که مخصوص این کار بود (اخوینی، 415: کالبذ باسور) می‌گرفتند و قطع می‌کردند. باسور درونی را با حجامت آتشی که قدرت مکندگی زیاد داشت، بیرون می‌کشیدند و با قلاب می‌گرفتند و می‌بریدند؛ و البته مراقب بودند تا چیزی افزون بر خود باسور را نبرند که موجب بروز دملها و دردهای شدید می‌شد. پس از برداشتن باسور باید اجازه می‌دادند که مدتی خون برود و آن‌گاه از داروهای ضد خونریزی و مرهمها استفاده می‌کردند (ابن سینا، 3/1511؛ زهراوی، 2/519؛ ابن قف، 2/219-220؛ جرجانی، همان، 397، 492؛ فیشر، 16). بعضی دملها یا جوشهای میخی (مسماری) دهانه یا داخل رحم را هم بواسیر می‌نامیدند. باسور رحمی‌، به‌خصوص وقتی رحم پر از خون حیض می‌شود، ممکن است بسیار دردناک باشد. این باسور را هم اگر بزرگ و عریض نبود، مانند بواسیر مقعدی جراحی و قطع می‌کردند؛ اما اگر عریض و بزرگ بود، آن را با داروهای خشک‌کننده و حبس‌کنندۀ خون از میان می‌بردند (ابن سینا، 3/1690-1691). در همین محل گاه دملهای سرطانی هم که منجر به مرگ می‌شد پدید می‌آمد؛ چنان‌که ظاهراً دربارۀ اشرف موسیٰ ایوبی رخ داد (ذهبی، 22/126).
در برابر باسور که زائده را گویند، ریشی مقعر را که از آن ریم و زردآب بیرون آید، ناسور(ناصور) خوانند که آن نیز ممکن است بر مقعد یا نزدیک آن ایجاد شود. علاج ناسور فقط به جراحی بود. البته اگر روی مقعد بود، از بیم بریدن ماهیچۀ مقعدی که باعث می‌شد دفع غیر ارادی صورت گیرد، آن را برنمی‌داشتند، بلکه ناسور را می‌تراشیدند تا به جراحت تازه تبدیل شود و آن‌گاه آن را درمان می‌کردند، یا اگر لازم بود می‌دوختند (جرجانی، همان، 492-493). از آنچه اخوینی دربارۀ ناسور مقعدی گفته (ص 416-417)، معلوم است که اگر آن را از راه جراحی درمان نمی‌کردند، موجب خروج بی ارادی باد و سرگین از بیمار می‌شد.
9. جراحیهای دیگر: بعضی از اعمال جراحی برای رفع نقصی از اعضای ظاهری و زیبا کردن آن صورت می‌پذیرفت. از آن جمله بود ضخیم و سخت و ستبر شدن قسمتی از لب یا بینی یا گوش که پوست موضع را هم به سمت خود می‌کشید و عضو را کوچک‌تر از حد طبیعی نشان می‌داد. مثلاً برای اصلاح لب پوست موضع را برش می‌دادند و آن را از روی گوشت کنار می‌زدند و آن قسمت سخت و ستبر را می‌بریدند و پوست را بی آنکه ببرند، روی لب می‌کشیدند و بخیه می‌زدند. بعضی جراحان به غلط پوست را هم کوتاه می‌کردند و می‌دوختند و این کار، پس از رویش گوشت مرطوب باعث می‌شد که لب کوتاهتر از سابق شود؛ در حالی که اگر پوست را کوتاه نمی‌کردند پس از رویش گوشت تازه لب کشیده و نازک می‌شد (رازی، الحاوی، 6/218-219).
پستان مردان را هم که گاه بسیار بزرگ و سست می‌شد و فرو می‌افتاد، با جراحی اصلاح می‌کردند: برای کوچک کردن آن، پس از پاک کردن بدن با فصد و تجویز مسهل، روی پستان را برشی هلالی می‌دادند و پوست را کنار می‌زدند و تودۀ پیه موضع را بر می‌داشتند و مرهم می‌نهادند و پوست را می‌دوختند. برای اصلاح فرو افتادگی، دو برش هلالی بر دو سوی هر پستان می‌دادند، به شکلی که سرِ شکافها به هم برسد. آن‌گاه پوست را کنار می‌زدند و تودۀ پیه را بر می‌داشتند و پوست را می‌دوختند (ابن قف، 2/202-203).
انگشت یا انگشتهای زاید را نیز می‌توانستند با جراحی بردارند. جنس بعضی از این انگشتان فقط از گوشت، یا گوشت و عصب، یا ناخن و سُلامیات (سربندهای انگشت و گوشتهای میان ناخن، و همه می‌توانست متحرک یا ثابت باشد. اگر همه گوشتی یا عصبیِ متحرک بود، آن را به سهولت قطع می‌کردند و مرهم می‌نهادند یا داغ می‌کردند و مرهم می‌نهادند. اگر از جنس سلامیات و متحرک بود آن را از مفصل می‌بریدند. ولی بریدن انگشت ثابت دشوار بود. نخست گوشت و عصب و غیره را بر می‌داشتند و آن‌گاه استخوان را با اره می‌بریدند. انگشتان چسبیده به هم ــ به طور مادرزادی یا بر اثر سوختگی و جراحتِ التیام‌یافته ــ را نیز با نشتر جدا می‌کردند و میان دو قسمت خاکستر آمیخته با روغن گل سرخ می‌ریختند تا باز نچسبند، و مرهم می‌نهادند (همو، 2/221).
برای معالجه یا تقلیل درد پا بر اثر واریس، بعضی از سیاه‌رگهای درشت و متورم و پیچیدۀ پا را گاه به کلی می‌بریدند و از پاها خارج می‌کردند. گاه با گشودن آن رگها خون سیاه را خارج می‌کردند (زهراوی، 2/531).
با همۀ اینها، پزشکی و جراحی در جهان اسلام مانند بسیاری از دانشهای دیگر در قرون متأخر دچار رکود شد. در قلمرو وسیع ترکان عثمانی، ایران عصر صفوی تا میانۀ دورۀ قاجار، و شبه قارۀ روزگار تیموریان به ندرت به پزشک و جراحی بر می‌خوریم که خبرت و استادی را با قدرتِ ابداع و ابتکار و تصنیف یکجا جمع کرده باشد. مهم‌ترین فعالیت اکثریت قاطع همین معدود پزشکان و جراحان تحصیل‌کردۀ این ادوار هم در پیروی از متقدمان و حداکثر شرح آثار یا تکرار سخنان آنان خلاصه می‌شد و دست‌کم در ایرانِ این ادوار، بسیاری از امور پزشکی و جراحی به دست دلاکان و عطاران بود (نفیسی، ابوتراب، «خاطراتی...»، 32؛ الگود، «طب»، 145). پولاک تصریح کرده است که منزلت جراح از دلاک بیشتر نبود و تنها وقتی که حال بیمار خطرناک می‌شد، آنان را می‌خواندند و البته این جراحان حتیٰ از حکیمها هم نادان تر بودند (ص 400).
پزشکی نوین که نخست توسط پزشکان دفاتر نمایندگی سیاسی و تجاری دول اروپایی (مثلاً نک‌ : سجادی، «دندان‌پزشکی1»، 295، «بیمارستان»، 259 ff.)، و سپس پزشکان و جراحانی که به خدمت دربارها و دولتهای ایران و عثمانی خوانده می‌شدند، وارد این سرزمینها شد؛ گرچه در آغاز به کندی پیش می‌رفت و البته با مخالفتهایی هم روبه‌رو می‌شد، ولی چون فوایدش آشکار شد، مردم به آن اقبال نشان دادند و دولتها نیز کسانی را برای تحصیل آن به اروپا فرستادند.
نخستین، یا از نخستین پزشکان و جراحان معروف و ماهر ایرانی که در اروپا تحصیل کرده بودند، دکتر محمد کرمانشاهی، معروف به کفری است که گفته‌اند: اول بار چاقوی کالبدشکافی را در ایران به دست گرفت (نجم‌آبادی، «نظری...»، 227). استادان ناظم الاطباء هم از تحصیل‌کرده‌های طب و جراحی در اروپا بودند (نفیسی، علی‌اکبر، 11-12). پس از تأسیس دار الفنون در 1268ق، پزشکان اروپایی چون پولاک و طولوزان در شعبۀ طب آن، که اساس مدرسۀ بعدی طب و دانشکدۀ پزشکی بود، به تدریس پزشکی و جراحی نظری و عملی پرداختند، کتابها نوشتند و پزشکان و جراحان مبرز تربیت کردند (پولاک، 210-211؛ نجم‌آبـادی، «تاریخ...»، 46؛ محبوبی، 1/267، 277؛ نیز نک‌ : سجادی، «چشم پزشکی1»، 42). با آنکه به زودی مدرسۀ طب از دار الفنون جدا شد (محبوبی، 1/279) و آن‌گاه دانشکدۀ پزشکی و بیمارستانهای جدید ایجاد شد و فارغ‌التحصیلان طب و جراحی روی به افزایش نهادند، هنوز کسانی که طب قدیم می‌دانستند و بر اساس شیوۀ قدما طبابت و جراحی می‌کردند، به خصوص در شهرهای دور از مرکز بسیار بودند. در 1333ق، دولت اعلام کرد که این پزشکان و جراحان باید از وزارت معارف جواز بگیرند. این پزشکان و جراحان را که تا همین اواخر در ایران فعالیت می‌کردند، «پزشک مجاز» می‌خواندند (نفیسی، ابوتراب، «نظری...»، 43). رسته‌ای از اینان اکنون هم با عنوان دندان‌پزشک یا دندان‌ساز تجربی در ایران به فعالیت مشغول‌اند که بعضی از آنها گاه به جراحیهای دندان هم می‌پردازند (نک‌ : ه‌ د، دندان‌پزشکی).
مآخذ: ابشیهی، محمد، المستطرف فی کل فن مستظرف، به کوشش مفید محمد قمیحه، بیروت، 1986م؛ ابن ابی اصیبعه، احمد، عیون الانباء فی طبقات الاطباء، به کوشش آوگوست مولر، قاهره، 1299ق/1882م؛ ابن اخوه، محمد، معالم القربة، به کوشش روبن لوی، کیمبریج، 1937م؛ ابن بطلان، مختار، دعوة الاطباء، به کوشش عادل بکری، بیروت، 1423ق/2002م؛ ابن جبیر، محمد، رحلة، لیدن، به کوشش و. رایت و دخویه، 1907م؛ ابن جلجل ، سلیمان، طبقات الاطباء و الحکماء، به کوشش فؤاد سید، قاهره، 1955م؛ ابن جوزی، عبدالرحمان، ذم الهویٰ، به کوشش مصطفیٰ عبدالواحد و محمد غزالی، بیروت، 1381ق/1962م؛ ابن حجر عسقلانی، احمد، الاصابة، به کوشش علی محمد بجاوی، بیروت، 1412ق/1992م؛ ابن ربن، علی، فردوس الحکمة، به کوشش محمد زبیر صدیقی، برلین، 1928م؛ ابن زهر، عبدالملک، التیسیر فی المداواة و التدبیر، به کوشش میشل خوری، دمشق، 1403ق/1983م؛ ابن سعد، محمد، کتاب الطبقات الکبیر، بیروت، دارصادر؛ ابن سینا، القانون، به کوشش ادوارد قش، بیروت، 1413ق/1993م؛ ابن فضل الله عمری، مسالک الابصار، چ تصویری، به کوشش فؤاد سزگین، فرانکفورت، 1408ق/1988م؛ ابن قتیبه، عبدالله، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، 1969م؛ ابن قف، ابوالفرج، العمدة فی الجراحة، به کوشش زین العابدین موسوی و دیگران، حیدر آباد دکن، 1356ق؛ ابن ندیم، الفهرست، به کوشش فلوگل، لایپزیگ، 1871-1872م؛ ابن هندو، علی، مفتاح الطب و منهاج الطلاب، به کوشش مهدی محقق و محمدتقی دانش‌پژوه، تهران، 1368ش؛ ابوالحسن طبری، المعالجات البقراطیة، چ تصویری، به کوشش فؤاد سزگین، فرانکفورت، 1410ق/ 1990م؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، به کوشش سمیر جابر، بیروت، دارالفکر؛ اخوینـی بخاری، ربیع، هدایة المتعلمین، به کوشش جلال متینـی، مشهد، 1371ش‌؛
الاربطة الجراحیة، ترجمه از فرانسه به عربی به قلم ابراهیم افندی نبراوی، به کوشش محمد محمد هراوی، بولاق 1254ق؛ اسامة بن منقذ، الاعتبار، به کوشش فیلیپ حتی، پرینستن، 1930م؛ انطاکی، داوود، بغیة المحتاج فی المجرب من العلاج، بیروت، 1415ق/1995م؛ اوزل، ایلتر، «تأثیر طب ایران بعد از اسلام بر طب ترکان آسیای صغیر»، ترجمۀ اصغر دلبری‌پور، آشنا، آنکارا، 1374ش، س 1 شم‌ 3؛ اهوازی، علی، کامل الصناعة الطبیة، قاهره، 1294ق؛ بدری، عبد اللطیف، «الآلات الجراحیة عند العرب»، البحوث و المحاضرات، مؤتمر الدورة الثانیة و الثلاثین ببغداد (1385ق/1965م)، بغداد، 1386ق؛ بهاء الدوله، بهاءالدین، خـلاصة التجـارب، نسخـۀ خطی کتـابخـانۀ مـرکـزی دانشگـاه تهـران، شم‌ 1400؛ پاکدامن، ناصر، «جراحی در طب سنتی ایران»، مجموعۀ مقالات دربارۀ طب سنتی ایران، تهران، 1362ش؛ پولاک، یاکوب ادوارد، سفرنامه (ایران و ایرانیان)، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1361ش؛ تاورنیه، ژان باتیست، سفرنامه، ترجمۀ ابوتراب نوری، تهران/ اصفهان، 1363ش؛ تقی زاده، حسن، « توجه ایرانیان در گذشته به طب و اطبا»، یادگار، تهران، 1327ش، س 5، شم‌ 6-7؛ ثابت بن قره، الذخیرة فی علم الطب، (نک‌ : مل‌ ، صبحی)؛ جالینوس، «کتاب جالینوس فی التجربة الطبیة»، به کوشش ریشارد والتسر، الطب الاسلامی، ج 21، نصوص و دراسات حول جالینوس عند العرب (بخش 4)، به کوشش فؤاد سزگین و دیگران، فرانکفورت، 1416ق/1996م؛ جرجانی، اسماعیل، الاغراض الطبیة، چ تصویری، تهران، 1345ش؛ همو، ذخیرۀ خوارزمشاهی، چ تصویری، به کوشش سعیدی سیرجانی،تهران، 1355ش؛ چغمینی، محمود، قانونچه، به کوشش محمدتقی میر، شیراز، 1350ش؛ حاجی خلیفه، کشف؛ حکیم محمد، ذخیرۀ کامله، نسخۀ خطی کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی؛ حنین بن اسحاق، رسالة الیٰ علی بن یحییٰ فی ذکر ما ترجم من کتب جالینوس، به کوشش مهدی محقق، تهران،1379ش؛ خوارزمی، محمد، مفاتیح العلوم، به کوشش فان فلوتن، لیدن، 1895م؛ ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، 1413ق/ 1993م؛ رازی، محمد بن زکریا، الحاوی، حیدرآباد دکن، 1377ق/1958م؛ همو، المنصوری فی الطب، به کوشش حازم بکری صدیقی، کویت، 1408ق/1987م؛ رشید الدین فضل الله، وقف‌نامۀ ربع رشیدی، به کوشش مجتبیٰ مینوی و ایرج افشار، تهران، 1356ش؛ رهاوی، اسحاق، ادب الطبیب، چ تصویری، به کوشش فؤاد سزگین، فرانکفورت، 1405ق/1985م؛ زهراوی، خلف، التصریف لمن عجز عن التألیف، چ تصویری، به کوشش فؤاد سزگین، فرانکفورت، 1406ق/1986م؛ سلطانی، ابو القاسم، «تاریخچه و روش درمان سرطان در طب سنتی ایران»، مجموعۀ مقالات دربارۀ طب سنتی ایران، تهران، 1362ش؛ شطشاط، علی حسین، تاریخ الجراحة فی الطب العربی، بنغازی، 1999م؛ شطی، احمد شوکت، الطب عند العرب، مؤسسة المطبوعات الحدیثة؛ شیزری، عبدالرحمان، نهایة الرتبة فی طلب الحسبة، به کوشش باز عرینی، بیروت،1401ق/1981م؛ صدیق حسن خان، محمدصدیق، ابجد العلوم، به کوشش عبدالجبار زکار، بیروت، 1978م؛ العشر مقالات فی العین، منسوب به حنین بن اسحاق، به کوشش م. مایرهوف، قاهره، 1928م؛ علی بن عیسیٰ کحال، تذکرة الکحالین، به کوشش محیی الدین قادری شرفی، حیدرآباد دکن، 1383ق/1964م؛ عیسیٰ بک، احمد، «آلات الطب و الجراحة و الکحالة عند العرب»، مجلة المجمع العلمی‌العربی، دمشق، 1343ق، ج 5(6)؛ همو، تاریخ البيمارستانات في الاسلام، بیروت، 1401ق/1981م؛ غنی، قاسم، «تاریخ مختصر طب اسلامی»، یادگار، تهران، 1323ش، س 1، شم‌ 4؛ غیاث طبیب سبزواری، زبدة قوانین العلاج، نسخۀ خطی مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، شم‌ 383؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش ژول مول، با مقدمۀ دکتر محمد امین ریاحی، تهران، 1369ش؛ قرشی، علاءالدین، الشامل فی الصناعة الطبیة، به کوشش یوسف زیدان، ابوظبی، 2000م؛ قفطی، علی، تاریخ الحکماء، به کوشش یولیوس لیپرت، لایپزیگ، 1902م؛ قلقشندی، احمد، صبح الاعشیٰ، به کوشش یوسف علی طویل، دمشق، 1987م؛ کحال حموی،صلاح الدین، نورالعیون و جامع الفنون، به
کوشش محمد ظافر وفایی و محمد رواس قلعجی، ریاض، 1407ق/1987م؛ کعدان، عبدالناصر، الجراحة عند الزهراوی، حلب، 1420ق/1999م؛ محبوبی اردکانی، حسین،تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران، تهران، 1354ش؛ مدرس رضوی، محمدتقی، احوال و آثار خواجه نصیر طوسی، تهران، 1354ش؛ مقريزی، احمد، الخطط، بولاق؛ مولوی، مثنوی معنوی، به کوشش نیکلسن و نصرالله پورجوادی، تهران، 1363ش؛ میر، محمدتقی، حواشی بر قانونچۀ چغمینی؛ نجم‌آبادی، محمود، «تاریخ طب و دانشکدۀ پزشکی»، جهان پزشکی، س 1، شم‌ 5 (شهریور 1326ش)؛ همو، «نظری به عقاید و آثار طبی خواجه نصیرالدین»، یادنامۀ خواجه نصیرالدین طوسی، تهران، 1336ش؛ نفیس بن عوض، شرح الاسباب و العلامات، کلکته، 1251ق/1836م؛ نفیسی، ابوتراب، «خاطراتی از وضع طبابت ایران»، خاطرات وحید، شم‌ 23؛ همو، «نظری به وضع آموزش دبستان، دبیرستان، و دانشکده طی نیم قـرن اخیر»، همـان، شم‌ 31؛ نفیسـی، علـی‌اکبـر، پـزشکی‌نامه، تهران، خیام؛ نويری، احمد، نهاية الارب، به كوشش باز عرينی، قاهره، 1412ق/1992م؛ نیز:

Browne, E. G., Arabian Medicine, Cambridge, 1921; Campbell, D., Arabian Medicine and its Influence on the Middle Ages, Amsterdam, 1926; Dognée, E. M. O., »Un Manuscrit inédit d’origine cordouane«, Islamic Medicine (Abul-Qāsim Al-Zahrāwī I), eds. F. Sezgin et al., Frankfurt,1996, vol.XXXVII; Elgood, Cyril, A Medical History of Persia, Amsterdam, 1951; id, Safavid Medical Practice, London, 1970; Feldman,W.M., »The Life and Medical Work of Maimonides«, Beiträge zur Geschichte der arabisch-islamischen Medizin, eds. F. Sezgin et al., Frankfurt, 1991, vol. VIII; Fisher, G. J., »Haly Abbas«, Islamic Medicine (ªAlī Ibn Al-ªAbbās Al-Majūsī), eds. F. Sezgin et al., Frankfurt, 1996, vol. XL; Frölich, H., »Abul-Kasem als Kriegschirurg«, ibid (Abul-Qāsim Al-Zahrāwī I), vol. XXXVII; GAS; Goichon, A. M., »Ibn Sīnā«, EI2, vol. III; Hamarneh, S. K., Health Sciences in Early Islam, ed. M. A. Anees, Texas, 1983; id, »Ibn Al-Quff«, Dictionary of Scientific Biography, New York, 1975, vol. XI; Hirschberg, J. and J. Lippert, »Ali Ibn Isa, Erinnerungsbuch für Augenärzte...«, Augenheilkunde im Islam, ed. F. Sezgin, Frankfurt, 1986, vol. I; Hirschberg, J. et al., »ªAmmār b. ªAlī al-Mausili...«, ibid; Illievitz, A. B., »Maimonides the Physician«, Beiträge zur Geschichte der arabisch-islamischen Medizin, eds. F. Sezgin et al., Frankfurt,1991, vol. VIII; Isa, A., »Historical Medicine, Arabian Medicine«, ibid, 1990, vol. VI; Khairallah, A. A. and S. I. Haddad, »A Study of Arab Hospitals in the Light of Present Day Standardization«, ibid, 1991, vol. VIII; Klamroth, M., »Über die Auszüge aus griechischen Schriftstellern bei al-Jaªqûbî«, ZDMG,1886,vol. XL; Leclerc, L., Histoire de la médicine arabe, Paris, 1876; Meyerhof, M., »Science and Medicine«, Beiträge zur Geschichte der arabisch-islamischen Medizin, eds. F. Sezgin et al., Frankfurt, 1990, vol. VI; Munro, D. C. and C. D. Haagensen, »Arabian Medicine as Represented in the Memoirs of Usāmah ibn-Munqidh«, ibid, 1991, vol. VII; Nutton, V., Ancient Medicine, London/New York, 2004; Sajjādī, Ԩ., »Bīmārestān«, Iranica, vol. IV; id, »Čašm-pezeškī«, ibid, vol. V; id, »Dentistry«, ibid, vol. VII; Sari, N., »Surgery and Surgical Techniques«, Medieval Islamic Civilization, ed. J. W. Meri, New York/London, 2006, vol. I; Sobhy, G., »The Book of Al-Dakhîra«, Islamic Medicine, eds. F. Sezgin, et al., Frankfurt,1996, vol. XXXII; Spink, M. S., »Arabian Gynaecological, Obstetrical and Genito-Urinary Practice Illustrated from Albucasis«, ibid, vol. XXXVIII; Sudhoff, K., »Die Instrumenten-Abbildungen der lateinischen Abulqâsim-Handschriften des Mittelalters«, ibid, vol. XXXVII; Whipple, A. O., »Rôle of the Nestorians as the Connecting Link between Greek and Arabic Medicine«, Beiträge zur Geschichte der arabisch-islamischen Medizin, eds. F. Sezgin et al., Frankfurt, 1991, vol. VIII.
صادق سجادی


1. A Medical…
1. Safavid...
1. Paul d’Egine
2. De compositione medicamentorum secundum per genera.
1. Aphorisms.
2. »Ibn Al-Quff«
1. Demokedes
2. Herophilos
3. Erasistratos
1. Health...
1. »Bīmārestān«
1. tube
2. pincer
3. syringe
4. hook
5. catheter
1. forceps
2. vis
3. scalpel/lancet
4. trephine
1. raspatory
2. cupping vessel
3. deceiver
4. explorer
5. repossession
6. sound – probe
7. lithotrite
1. scalpel
2. scissor
3. saw
1. »Dentistry«
1. »Čašm-pezeškī«

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 17  صفحه : 6478
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست