جَراجِمه، عنوان قومی کهن در مرزهای قلمرو اسلام
و روم شرقی که در تحولات نظامی عصر فتوح اسلامی نقش داشتند؛ اما دربارۀ نژاد و
خاستگاه، آیین، انقراض یا دوام، نام یا نامهای آنها و اطلاقات آن میان محققان
اختلاف است.
بنا بر منابع ما، بیگمان عنوانِ جَراجِمه،که مفرد آن را به طور قیاسی جَرجَمی
آوردهاند( زمخشری، 1/207) و ظاهراً محرّف کلمۀ سریانی گَرگُمایه1 (ابن عبری2، 101)
است، با کلمۀ جُرجوم/ جُرجومـه/ جُرجُمـه (ابـن اثیر، الکامل، 2/496: جرجـرومه) ــ
در یونانی یا سریانی: جرجوما/گُرگُم3 (حلو، 191؛ کانار، 456؛ «مردائیان...4»، npn.)
ــ نامِ دژ و شهر یا سرزمین همین قوم در کوهستانهای شمال سوریه در قلمرو روم شرقی
مربوط بوده است، واگر پیشینۀ این قوم، چنانکه برخی از محققان گفتهاند، به سدۀ 9
قم بازگردد (لامنس، 45)، باید گفت که نام شهر و دژ از نام این قوم گرفته شده است.
محل دقیقتر این شهر یا ناحیه یعنی جُرجمه/جُرجومه /گرگم را نویسندگان متقدم و
بیشتر محققان معاصر بر کوهستان لکام (سیاه کوه ـ آمانوس)، محلی میان بیاس و بوقا
نزدیک انطاکیه در ناحیۀ مرعش، یعنی سرزمینِ بیزانسیِ جرمانیقیه/گرمانیکیا5 نشان
دادهاند (بلاذری، فتوح...، 217؛ یاقوت، 2/55؛ ابن عدیم، 231؛ تدمری، 102؛ «مردائیان»،
npn.) و بعضی نیز احتمال دادهاندکه مقصود از آن، محلی موسوم به جُرجُم میان حلب و
اسکندرونه بوده است (کانار، همانجا؛ «مردائیان»، npn.).
کلمۀ سریانیِ جرجوما را به معنی درخت خرنوب دانستهاند (حلو، همانجا). در عربی کلمۀ
جَرجَمَ (فعل رباعی مجرّد) به معنای فرو افکندن و انداختن است، چنانکه کلمۀ
مُجَرجَم را بر مصروع و فرو افتاده اطلاق میکنند و در شعر عجّاج هم به همین معنی
آمده است. جَرجَمَ را بدل از جَرجَبَ به معنای خوردن و نوشیدن هم به کار بردهاند (زمخشری،
3/335؛ ابن اثیر، مبارک، 255؛ ابن منظور، ذیل جرجم). کلمۀ جراجمه در عربی، و به
اقرب احتمال به سبب پیشینۀ مجهول این قوم به دیدۀ عرب، و یا بعضی رفتارهای منسوب به
آنها در اوایل عصر اسلامی به طورکنایی بر معانی هجوآمیز دلالت یافته است (مثلاً نک
: زمخشری،1/207؛ ابن منظور، همانجا)؛ چنان که قبطیان را عُلوجِ (جمع عِلج: کافر و
نادان) مصر، نبطیان را علوج عراق، سبابجه یا «زط» ها را علوج سند، جرامقه را علوج
جزیره، وجراجمه را علوج شام خواندهاند ( ابن فقیه، 35).
دربارۀ نژاد و خاستگاه قومی جراجمه هم میان نویسندگان و محققان متقدم و متأخر
اختلاف نظر هست؛ اما جملگی آنها را غیر عرب خواندهاند. برخی از مورخان و ادیبان
کهن جراجمه را ایرانی دانسته و آوردهاند که بنو الاحرار(آزادان یا آزادگان، نک :
ه د، ابناء) که به دستورخسرو انوشروان به یمن رفتند، بعدها در نقاط دیگر پراکنده
شدند و هر دستهای نامی یافتند و از آنجمله در بصره به اساوره (شهسواران)، درکوفه
به احامره (سرخ و سپیدچهرگان)، در جزیره به خضارمه (بزرگان، بخشندگان) و در شام به
جراجمه نامبُردار شدند (ابوالفرج، 17/313؛ نیز نک : ابن درید، 1/523؛ قس: ابن
منظور، همانجا، که جراجمه را قومی از عجم در دیار جزیره خوانده است). بعضی دیگر
جراجمه را نبطی ــ از نبطیهای شـام ــ خواندهاند (مثلاً کلبی، 2/611)، اما از
گزارش مورخانی چون بلاذری پیدا ست که جراجمه غیر از نبطیها بودهاند، گرچه در بعضی
وقایع از هر دو یاد شده است
( فتوح، 217-219، انساب...، 6/141). این ناهمسانی بهخصوص از آنجا پیدا ست که
نبطیها از اقوام سامی (مثلاً مسعودی، 1/بند231، 2/بندهای953-956) و زبانشان آرامی
بود، درحالی که جراجمه را غیر سامی دانستهاند؛ گرچه با توجه به گسترۀ زبان آرامی (نولدکه،
«قوم...1»، 124-125، نیز اللغات...، 52-53، 60-62)، ممکن است جراجمه هم به این زبان
سخن میگفتهاند. دربارۀ احتمال ارمنینژاد بودن جراجمه هم اشارتی شده است
(هالینگورث،1297).
برخی از نویسندگان جراجمه را با جرامقه نیز یک قوم شمردهاند و جرامقـه را منسوب
بـه جرمـانیقیـه/ گرمانیکیا ــ نام کهن مرعش ــ زیستگاه جراجمه دانستهاند (تدمری،
102). در حقیقت بعضی اشارت تاریخی به جرامقه، مثلاً تهدید معاویه امپراتور بیزانس
را که با جرامقه در قسطنطنیه فرود خواهد آمد ( اخبار...، 98-99)، و اینکه گفتهاند
مسیحیان ملکانی روم، انجیل را بـه جـرمقـانیـه ــ شـایـد زبـان یا گویـش نـاحیـۀ
مرعش ــ میخواندند (ابن فقیه، 77)، یا بعضی عیوب که به هر دو نسبت دادهاند (مثلاً
قطعه شعری از ابن عبدربه، 2/183)، موجب تبادر این همسانی به ذهن میشود؛ اما از سوی
دیگر، این معنی که جرامقه را هم اصلاً از اقوام ایرانی ( ابن عبری، 131) شمرده اند،
و با توجه به گستردگی پهنۀ حضور اینان در عراق ــ بهخصوص موصل و تکریت (همانجا؛
ابن عبدالمنعم، 133) کهآخرین فرمانروای الحضر یا حتره را هم از آنان، و بلکه دولتشهر
الحضر را در سرزمین جرامقه دانستهاند (همدانی، 297؛ نولدکه، تاریخ...، 81؛ نیز نک
: زریاب، 115-116، که مراد از این جرامقه را آرامیها دانسته است) ــ و شام و حتى
یمن و
حبشه (ابن کثیر، 2/168)، و نیز اشارات برخی از نویسندگان کهن که تلویحاً میان آنها
امتیاز قائل شدهاند (مثلاً حمزه، 33)، این همسانی میتواند محل تردید باشد.
اما مهمترین نام و عنوان دیگرِ جراجمه، نام «مردائی(جمع: مردائیان)» است که در
منابع بیزانسی بر آنها اطلاق شده است، و در منابع متأخر عربی به صورت «مَرده» در
آمده و به کار رفته است. دستهای از محققان این کلمه را اصلاً ایرانی و مأخوذ از «مرد»
به معنای دلیر و جنگجو (نک : شیخو، 17، حاشیۀ 5، به نقل از دوپرون؛ تدمری، 103)
دانسته، و آوردهاند که بهتدریج با سوریان و ارمنیان مخلوط شدند (موسى، 599-601)؛
و بعضی آن را برگرفته از کلمۀ سامی مریدای2 به معنای غارتگر و چریک دانستهاند («مردائیان»
npn.)، و این البته با خصایلی که در منابع عصر اسلامی به آنها نسبت دادهاند، مناسبتر
است. در حالی که به نظر میرسد رومیان نام «مردائی» را از پیش از اسلام بر این قوم
اطلاق میکردهاند، و مسلمانان آنها را به موطنشان نسبت داده، و جراجمه نامیدهاند
(هالینگورث، همانجا)، به عقیدۀ برخی از نویسندگان این نام در اوایل عصر اسلامی که
جراجمه با حمایت بیزانس به قلمرو اسلام حملهور شدند، توسط مردم محلی بر آنها اطلاق
شده است؛ یا آن دسته از جراجمه که اندکی بعد به کوهستانهای لبنان مهاجرت کردند «مرده»
خوانده شدهاند و همین نام و عنوان از اینجا به منابع بیزانسی راه یافته است (حلو،
همانجا؛ «مردائیان»،npn. )؛ اما اگرچنین اطلاقی در قلمرو اسلام، میان مسیحیان یا
مسلمانان وجود داشته، عجیب است که به منابع کهن عصر اسلامی راه نیافته است. به
هرحال بیشتر محققان برجستۀ معاصر که روایات مورخان عصر اسلامی را با گزارشهای
مورخان بیزانسی چون تئوفانس مقایسه کرده، و دربارۀ این قوم به تحقیق برخاستهاند،
جراجمه را همان مردائیان خواندهاند (لامنس، 47؛ نولدکه، «تاریخ...3»، 82-85 ff.؛
حتّی، 448-449؛ قس: دبس، 27، که شباهت میان روایات امثال بلاذری و تئوفانس دربارۀ
جراجمه و مردائیان را برای یکی دانستن این دو کافی ندانسته است)؛ تا بدانجا که
برخی از آنها همه جا به جای جراجمه فقط از مرده/ مردائیان یاد کردهاند (مثلاً
شدیاق، 1/202). لامنس (ص 47-48) سرانجام به این نتیجه رسیده است که جراجمه یا
مردائیان اصلاً آرامی، یعنی اهل سوریه نبودهاند، بلکه از اقوام آسیای صغیر به شمار
میرفتند که بعدها در قلمرو روم در کلیکیه، نزدیک موطن اصلی خود مقام گرفتند؛ و
اینکه بلاذری آورده است که جراجمه جبل الحَوّار، از توابع کیلیکیه را گرفتند و در
آنجا ساکن شدند، ممکن است تأییدی بر این نظر باشد. پس از آن جراجمه یا گروههایی از
آنها از شمال سوریه به لبنان رفتند و سکنا گرفتند.
دربارۀ آیین جراجمه باید گفت که در مسیحی بودن آنان تردیدی نیست و گفتهاند که بطرک
انطاکیه ریاست مذهبی آنها را داشت، ولی نمیدانیم بر مذهب مونوفیزیتیسم1 (اعتقاد به
اینکه حضرت مسیح(ع) پس از تجسد دارای طبیعت واحد لاهوتی شده است) بودند یا مذهب
مونوثلتیسم2 (اعتقاد به اینکه حضرت مسیح(ع) با آنکه دو طبیعت لاهوتی و ناسوتی داشته،
ولی با یک اراده و مشیت عمل میکرده است) داشتند («مردائیان»، npn.؛ هالینگورث،
همانجا) و از اینرو در ادوار مختلف با کلیسای روم، کلیسای ارتدکس و یعقوبیان کشمکش
یا گاه نزدیکی داشتهاند. آنچه در این میان اهمیت بیشتر دارد، بحث و نظری است که از
اوایل سدۀ قبل میلادی از سوی مسیحیان مارونی ابراز شده است و کوشیدهاند مارونیها
ــ اتباع مارون راهب در سدۀ 5 م ــ را با مردائیان کهن تطبیق دهند. حتى بعضی از
نویسندگان همۀ اخباری را که مورخان عصر اسلامی و بیزانسی در بارۀ جراجمه و مرده/
مردائیان آوردهاند، جملگی به مارونیها نسبت داده، و تاریخ این فرقه و حضورشان در
صحنۀ تاریخ را به پیش از اسلام رساندهاند (شدیاق، 1/201-202؛ دبس، 21-27؛ حتی،
110).
در همین زمینه آوردهاند که مارونیها به روزگار کهن پیرو کلیسای کاتولیک بودند و با
یعقوبیان کشمکش داشتند. در ایام قسطنطین چهـارم مردم کوهستـان لکام یا آمانـوس ــ
حد فاصل میان ثغور جزری و شامی (نک : ه د، ثغـور و عـواصم) ــ که بـه جراجمه
موسوم بودند، یوحنا مارونی السرومی را بطرک (بطریرک) خود خواندند. از آن سوی «تمرد»
مارونیها بر دولت بیزانس موجب شد تا رومیان آنها را «مرده» نام دهند! از اینرو همۀ
جراجمه مارونی بودند، اما همۀ مردائیان یا مارونیان از جراجمه نبودند (موسى، همانجا؛
دبس، 27-29). با اینهمه، هنوز نمیتوان مردائیان و مارونیها را یکی دانست، اما میتوان
گفت که میان جراجمه، مردائیان و مارونیها ارتباطی وجود داشته است (لامنس، 48؛
نولدکه، «تاریخ»، 82؛ برای تفصیل بیشتر، نیز نک : موسى، 600-608؛ لامنس، 14-21؛
نولدکه، همان، 82-83).
سابقۀ جرجومه، موطن و مسکن جراجمه، چنانکه محققان گفتهاند، به سدۀ 9قم باز میگردد.
به آن روزگار در شمال غربی سوریه کشور کوچکی موسوم به جرجومه وجود داشت و تختگاهش
مرعش بود. ظاهراً این مملکت بر ویرانههای دولت «حتی»ها بنا شده بود. نام جراجمه و
برخی از تحولاتی که بر این قوم عارض شده بود، در اسناد آشوری وارد شده است؛ اما پس
از آثار بابلی تا سدۀ 7م که مردائیان در صحنۀ تاریخ وارد شدند، از جراجمه خبری در
دست نیست (لامنس، 45). به روایتی از وهب بن منبه، جراجمه به روزگار طالوت و داوود
نبی(ع) هم در کوهستان فلسطین وجود داشتند (زمخشری، 1/207). جراجمۀ شام و فلسطین
روزگاری هم به شاهان ایران خراج میدادند (حمزه، 33). شام و فلسطین بعدها به دست
رومیان افتاد. از اینرو در آغاز عصر فتوح اسلامی جرجومه در قلمرو بیزانس واقع بود
و جراجمه تابع بطریرک و والی رومی انطاکیه بودند (بلاذری، فتوح، 217؛ کانار، 456).
برخی از مورخان بیزانسی از آنان در این تاریخ به مثابۀ سدی در برابر هجوم مسلمانان
به آسیای صغیر یاد کردهاند که به عنوان جنگجویان مزدور رومیان، متصرفات مسلمانان
در شام را تهدید میکردند ( حتی، 109، نیز 448 ؛ دبس، 22).
به نظر میرسد که مقارن حمله به انطاکیه توسط ابوعبیده در 16ق، گروهی از جراجمه در
این شهر بودهاند، زیرا آوردهاند که پس از فتح آنجا، جراجمه به شهر خود بازگشتند و
به تکاپو افتادند تا بر ضد مهاجمان با رومیان متحد شوند؛ اما مسلمانان در آن وقت
متوجه اهمیت این قوم و این اتحاد نشدند (بلاذری، همانجا). اندکی بعد مردم انطاکیه
شوریدند و ابوعبیده باز لشکر فرستاد و شهر را گرفت و حبیب بن مسلمۀ فهری را والی
آنجا کرد. حبیب چندی بعد به قصد تصرف جرجومه به راه افتاد؛ اما کار به صلح انجامید
و مقرر شد که جراجمه به عنوان نگاهبانان ثغور قلمرو اسلام و بیزانس در کوهستان لکام،
با مسلمانان همکاری کنند و چشم و گوش آنان باشند؛ و در عوض بر دین خود بمانند و
جزیه ندهند و اگر در جنگ با دشمنان مسلمانان شرکت کنند، از غنایم برخوردار باشند.
بهجز جراجمه، دیگر گروهها و اقوامِ ساکن در جرجومه از نبطیها و روستاییان و تاجران
و کارگران نیز در این پیمان وارد شدند و با آنها نیز مانند جراجمه رفتار شد. به
همین سبب اینها را «روادیف» یعنی همردیفان جراجمه خواندند؛ یا چون اینان را وارد
سپاه اسلام کردند و دربارۀ غنایم مانند مسلمانان با آنها رفتار میشد، آنها را
ارداف مسلمانان خواندند (همان، 217-218؛ یاقوت، 2/55؛ تدمری، 102). ظاهراً جراجمه
یگانه قومیاند که مسلمانان در جریان فتوح با آنها چنین رفتاری پیش گرفتند.
با این همه، جراجمه بر حسب قوت و ضعف مسلمانان گاه با رومیان متحد میشدند و گاه با
مسلمانان کار میکردند. نخستین شورش و قیام آنها بر ضد مسلمانان، بنا بر منابع
بیزانسی، مقارن خلافت معاویه بود که بنادر قسطنطنیه را محاصره کردند.
رومیان چون ناوگان مسلمانان را عقب راندند، با استفاده از کشمکشهای داخلی مسلمانان،
در تاریخی که بر سر آن اختلاف است، سپاهی از مردائیان به فرماندهی خود تشکیل دادند
و دست به حمله زدند و تا دامنههای شهر قدس رسیدند و آنجا را پایگاه یورشهای خود به
سوریه و لبنان قرار دادند. معاویه ناچار از قسطنطین چهارم صلح خواست و پیمانی 30
ساله بست و به گردن گرفت که افزون بر آزاد کردن 8 هزار اسیر و اهدای 50 اسب نژاده،
هر سال 3 هزار قطعه طلا نیز به امپراتور خراج فرستد و رومیان دست از حمایت جراجمه
بردارند یا آنها را از هجوم به شامات بازدارند (حتی، 448-449؛ موسى، 597-598؛ «مردائیان»،
npn.؛ دبس، 22-23؛ تدمری، 102-103؛ شدیاق، 1/202؛ هالینگورث، 1297). به نظر میرسد
که انتقال زطها یا سبابجۀ بصره و نبطیهای عراق و شام و دیگر گروهها به انطاکیه و
دیگر ثغور شام توسط معاویه (بلاذری، همان، 221)، پس از این حادثه، نه فقط برای
استفاده از آنها برای نبرد با رومیان، بلکه برای محدود و سست کردن پایههای قدرت و
نفوذ جراجمه در قلمرو مرزی آنها بوده است. از اینرو هجوم جراجمه و پیمان صلح
معاویه باید در سالهای 49-50 ق/669-670 م اتفاق افتاده باشد. تئوفانس هم این تاریخ
را تأیید کرده است (موسى، 597).
به روزگار خلافت عبدالملک مروان این جنگ و صلح تکرار شد. در این باره میان مورخان
بیزانسی و اسلامی اختلاف است. به گزارش مورخان اخیر چون مروان حکم بمرد و جانشین او
عبدالملک با شورشهای عبدالله و مصعب بن زبیر و عمرو بن سعید بن العاصی اموی دست به
گریبان شد، رومیان سپاهی با یکی از سرداران خود به کوهستان لکام فرستادند. در اینجا
جماعتی بزرگ از جراجمه و نبطیها و بردگان فراری مسلمانان به آنها پیوستند و جملگی
روی به لبنان نهادند (بلاذری، همان، 218، قس: انساب، 6/141، که آورده است مقارن
هجوم رومیان، یکی از امرای محلی کوهستان لکام هم دست به شورش زد و جراجمه و نبطیها
و بردگان فراری به او پیوستند). عبدالملک ناچار با مهاجمان صلح کرد و بر عهده گرفت
که هر جمعه هزار دینار به آنها دهد. آنگاه رسولانی با هدایا نزد امپراتور بیزانس
فرستاد و از او نیز صلح خواست و امپراتور هم جماعتی از رومیان را به عنوان گروگان
صلح نزد خلیفه فرستاد و عبدالملک آنها را در بعلبک جای داد. از آن سوی عبدالملک
برای سرکوب جراجمه حیلهای کرد (70ق/689 م): سحیم بن مهاجر را به طور ناشناس نزد
سرکردۀ رومی مهاجمان فرستاد و سحیم خود را دشمن عبدالملک نمایاند و یکچند کوشید تا
اعتماد آنان را جلب کرد. آنگاه گروهی از غلامان و لشکریان را که در کمین نشانده بود،
به ناگاه بر سر آنان فرستاد و فرمانده مهاجمان و جماعتی از اطرافیان او را از
رومیان و جراجمه و جز آنها را کشت و بقیه را امان داد. بیشتر جراجمه به کوهستان
لکام بازگشتند و گروهی از آنها در روستاهای حمص و دمشق پراکنده شدند و نبطیها به
روستاهای خود، و بردگان نزد صاحبانشان بازگشتند (بلاذری، فتوح، 219،
انساب،6/141-142؛ ابن اثیر، الکامل، 4/304؛ یاقوت، همانجا؛ نیز نک : حتی، 449).
مهاجرت عدهای از جراجمه به ارمنستان (کانار، همانجا) شاید مربوط به همین دوره باشد.
از ولید بن عبدالملک نقل کردهاند که بدرفتاری عمرو بن سعید بن العاصی الاشدق، والی
سوریه موجب خروج جراجمه شده بود (بلاذری، همان، 6/142).
روایت مورخان بیزانسی از این حوادث حاوی جزئیاتی بیشتر است. بر اساس این گزارشها
چون قحطی و طاعون سوریه را فرا گرفت و مردائیان هم دست به تاخت و تاز زده بودند،
عبدالملک از قسطنطین چهارم صلح خواست. طی اولین پیمان صلح، مقرر شد عبدالملک افزون
بر آزاد کردن برده و ارسال هدایای کرامند، روزی هزار دینار طلا به بیزانس فرستد و
امپراتور در عوض مردائیان/ جراجمه را از حمله به شامات باز دارد. در این میان یوستینیانوس
دوم امپراتور شد و او نخست مردائیان را به تاخت و تاز در شامات تشویق کرد و با این
کار عبدالملک را به ادامۀ مذاکرات صلح واداشت. عبدالملک و یوستینیانوس همان مواد
یادشده را برای 10 سال پذیرفتند و افزون بر آن مقرر شد خراج قبرس و ارمنستان و
ایبریا میان دو دولت تقسیم شود. به دنبال انعقاد پیمان، یوستینیانوس 12 هزار تن از
جراجمه را از لبنان به داخل قلمرو بیزانس، در جنوب شرقی آسیای صغیر در نواحی
پامفولیا1 و لوکیا2 و کیلیکیه3 انتقال داد و با این کار دروازههای بخش مهمی از
مرزهای روم از حدود مصیصه تا ارمنستان چهارم، به تعبیر تئوفانس، بر روی مسلمانان
باز شد (موسى، 598-599؛ دبس، 22-23؛ هالینگورث، همانجا؛ «مردائیان»، npn.؛ کانار،
همانجا).
تحقیقات جدید بر اساس اسناد و منابع بیزانسی نشان میدهد که در آغاز سدۀ 8 م/ سال
82 ق یعنی به روزگار عبدالملک مروانی، نیروهای نظامی بیزانس که شامل گروهی از
مردائیان نیز میشد، گردان حرفهای ویژۀ دریایی تشکیل دادند. در آن میان دستۀ
مردائیها که در آنتالیا مستقر شدند، به فرماندهی افسری بیزانسی که مستقیماً از طرف
امپراتور منصوب میشد، از نوعی استقلال برخوردار بودند. این جنگجویان به سبب
واکنشهای سریع نظامی در برابر مسلمانان به سرعت مشهور شدند («مردائیان»، npn.). از
اینرو لابد بخشی از نیروهای رسمی بیزانس در پیکار با مسلمانان در این دوره را
جراجمه تشکیل میدادند. به جز این، جراجمۀ کوهستان هم دست از یورشهای گاه و بیگاه
بر نداشتند؛ چنانکه در 89 ق/708 م، به روزگار خلافت ولید بن عبدالملک، جراجمه در
شهر خود گرد آمدند و سپاهی از بیزانس هم از سوی اسکندرونه و روسس1 به آنها پیوست.
مسلمة بن عبدالملک به دستور خلیفه لشکر به ثغور برد و آن جمع را بشکست و کشتاری
بزرگ به راه انداخت و جرجومه و طوانه را تصرف کرد. پس از آن جراجمه مختار شدند در
هرجا از شامات که خواستند، اقامت گزینند؛ خود و فرزندانشان مجبور به ترک مسیحیت
نشوند؛ جامۀ مسلمانی پوشند و جزیه ندهند؛ همراه با دشمنان مسلمانان بجنگند و از
غنایم بهرهمند شوند، و از تجارت و دیگر درآمدهایشان مانند مسلمانان مالیات گرفته
شود. افزون بر آن مقرر شد که به هریک از مردان این جراجمه (سالانه؟) 8 دینار و به
زنانشان گندم و زیتون داده شود. مسلمانان آنگاه شهر جرجومه را ویران کردند و دستههایی
از جراجمه را در کوهستان الحُوّار و عَمق تیزین سکنا دادند و گروهی به حمص رفتند.
بطریق جرجومه هم با جماعتی به انطاکیه رفت و سپس به قلمرو بیزانس گریخت (خلیفه،
1/399، اما در اینجا کلمۀ جرثومه باید به جرجومه تصحیح شود؛ بلاذری، فتوح، 220-221؛
یعقوبی، 2/283؛ ابن عساکر، 58/30؛ تدمری، 138).
در همین دوره ولید نیز گروهی از «زط»های سند را که از سوی محمد بن قاسم ثقفی و
حجاج به شام کوچ داده شده بودند، در انطاکیه نشاند (بلاذری، همان، 221-222) و قصدش
لابد محدود کردن تکاپوهای جراجمه بود. با این همه، از گزارش جنگ یزید بن مهلب با
سپاه شام که جراجمه و نبطیها و برخی از دیگر اقوام تابع امویان در آن بودند و به
همین سبب مورد هجو و انکار یزید واقع شدند (ابن عبدربه، 4/117؛ جاحظ، 1/293)، بر میآید
که هنوز دستهای از جراجمه به پیمانی که به روزگار عبدالملک بستند و از انعام او
برخوردار شدند، وفادار مانده بودند و در لشکر مروانی خدمت می کردند. هشام بن
عبدالملک همچون با تعرض رومیان در کوهستان لکام، نزدیک عقبة البیضاء روبرو شد،
پادگان و دژی موسوم به حصن موره (موزار؟) به دست یکی از مردم انطاکیه بر آورد و
گروهی از جراجمه را در آنجا نشاند (بلاذری، همان، 228؛ یاقوت، 4/679).
از جراجمه به روزگار عباسیان هم یاد شده است. محتمل است گروهی از ذمیان که به شکایت
از عامل خراج بعلبک در کوهستان لبنان خروج کردند و صالح بن علی عباسی آنها را سرکوب
کرد و کشت و بقیه را تبعید کرد یا به روستاهاشان بازگرداند (بلاذری، همان، 222)، از
جراجمه بودهاند. پیمان روزگار عبدالملک با جراجمه تا روزگار متوکل عباسی همچنان به
قوت خود باقی بود. حتى وقتی که والی انطاکیه جراجمه را وادار به پرداخت جزیه کرد و
آنان شکایت به خلیفه بردند، به دستور الواثق جزیه را از آنها برداشتند؛ اما متوکل
دستور داد از آنها جزیه گیرند و ارزاقشان دهند (همان، 220-221).
جراجمه یا مردائیانی که در قلمرو روم میزیستند، همچنان فعالیتهای نظامی داشتند. در
سدۀ 3ق/9م دستهای از آنها وارد نیروهای پلوپونزی نیکوپولیس شدند و همانها در اواخر
همین سده در حمله به سیسیل که به دست مسلمانان بود، شرکت جستند؛ و در اوایل سدۀ بعد
نیز تهاجمی بزرگ بر ضد مسلمانان جزیرۀ کرت تدارک دیدند. از اوایل سدۀ 11م از
مردائیان خبری نیست و حدس زدهاند که در مردم محلی مستحیل شدهاند.
در دورۀ حضور جراجمه در قلمرو اسلام، دو تن را میشناسیم که به این قوم منسوب و
پرآوازه شدهاند: یکی غلامی رومی موسوم به میمون از موالی ام الحکم، خواهر معاویه،
که گریخته و به جراجمه پیوسته بود و به همین سبب او را میمون جرجمانی میخواندند.
میمون به سبب دلیری و تهورش مورد توجه عبدالملک قرار گرفت و صاحبانش را به آزاد
کردن او واداشت. آنگاه به دستور خلیفه فرمانده دستهای بزرگ از جنگجویان ثغور برای
پیکار با رومیان شد و به انطاکیه رفت و همراه مسلمه در جنگ طوانه شرکت کرد و
دلیریها نشان داد و کشته شد (85 ق).گفتهاند که عبدالملک از قتل او چنان پریشان شد
که سپاهی به خونخواهی او به پیکار با رومیان فرستاد (خلیفه، 1/379؛ بلاذری، همان،
219؛ ابن عساکر، 61/369؛ اما به گزارش طبری 6/429، میمون جرجمانی در 87 ق در مقابل
مسلمه میجنگیده است). حباب بن بشر بن شراحیل جرجمانی نیز از کسانی بود که در پیکار
با جراجمه چیرهدستی و آوازهای داشت (کلبی، 2/611) و شاید اصلاً به همین سبب
جرجمانی لقب گرفت.
مآخذ: ابن اثیر، الکامل؛ ابن اثیر، مبارک، النهایة، به کوشش طاهر احمد زاوی و محمود
محمد طناحی، قاهره، 1383ق/1963م؛ ابن درید، محمد، جمهرة اللغة، به کوشش رمزی منیر
بعلبکی، بیروت، 1407ق/1987م؛ ابن عبد ربه، احمد، العقد الفرید، به کوشش علی شیری،
بیروت، داراحیاء التراث العربی؛ ابن عبدالمنعم حمیری، محمد، الروض المعطار، به کوشش
احسان عباس، بیروت، 1980م؛ ابن عبری، غریغوریوس، تاریخ مختصر الدول، به کوشش انطون
صالحانی، بیروت، 1890م؛ ابن عدیم، عمر، بغیة الطلب، به کوشش سهیل زکار، دمشق،
1408ق/1988م؛ ابن عساکر، علی، تاریخ مدینة دمشق، به کوشش علی شیری، بیروت، دارالفکر؛
ابن فقیه، احمد، مختصر کتاب البلدان، به کوشش دخویه، لیدن، 1302ق/1885م؛ ابن کثیر،
البدایة و النهایة، به کوشش احمد ابوملحم و دیگران، بیروت، دارالکتب العلمیه؛ ابن
منظور، لسان؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، به کوشش عبدالعلی مهنا، بیروت، 1986م؛
اخبار ابی القاسم الزجاجی، به کوشش عبدالحسین مبارک، بغداد، 1980م؛ بلاذری، احمد،
انساب الاشراف، به کوشش محمود فردوس عظم، دمشق، 1999م؛ همو، فتوح البلدان، به کوشش
عبدالله انیس طباع و عمر انیس طباع، بیروت، 1407ق/1987م؛ تدمری، عمر عبدالسلام،
لبنان من الفتح الاسلامی حتیٰ سقوط الدولة الامویة، طرابلس، 1410ق/1990م؛ جاحظ،
عمرو، البیان و التبیین، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره/ بغداد، 1380ق/1960م؛
حتی، فیلیپ، مختصر تاریخ لبنان، ترجمۀ فؤاد جرجس نصار، بیروت، دارالثقافـه؛ حلو،
عبدالله، تحقیقات تاریخیة لغویة، دمشـق، 1999م؛ حمزۀاصفهانی، تاریخ سنی ملوکالارض
و الانبیاء، بیروت، دارمکتبة الحیاة؛ خلیفة بنخیاط، تاریخ، به کوشش سهیل زکار،
دمشق، 1968م؛ دبس، یوسف، الجامع المفصل فی تاریخ الموارنة الموصل، به کوشش میشل
حایک، بیروت، 1987م؛ زریاب، عباس، بزمآوردی دیگر، به کوشش صادق سجادی، تهران،
1386ش؛ زمخشری، محمود، الفائق فی غریب الحدیث، به کوشش علی محمد بجاوی و محمد
ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1971م؛ شدیاق، طنوس، اخبار الاعیان فی جبل لبنان، به کوشش
فؤاد افرام بستانی، بیروت، 1970م؛ شیخو، لویس، حاشیه بر تاریخ بیروت صالح بن یحیى،
بیروت، 1927م؛ طبری، تاریخ؛ کلبی، هشام، نسب معد و الیمن الکبیر، به کوشش ناجی حسن،
بیروت، 1408ق/ 1988م؛ لامنس، هانری، تسریح الابصار فی ما یحتوی لبنان من الآثار،
بیروت، 1402ق/1982م؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش شارل پلا، بیروت،
1966-1967م؛ نولدکه، تئودُر، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمۀ عباس
زریاب، تهران، 1358ش؛ همو، اللغات السامیة، ترجمۀ رمضان عبدالتواب، قاهره، 1963م؛
همدانی، حسن، صفة جزیرة العرب، به کوشش محمد بن علی اکوع، صنعا / بیروت،
1403ق/1983م؛ یاقوت، بلدان؛ یعقوبی، احمد، تاریخ، بیروت، دارصادر؛ نیز:
Bar Hebraeus, The Chronography, tr. E. A. Wallis Budge, London, 1932; Canard,
M., »Djarajima«, EI2, vol.II; Hitti, Ph. K., History of Syria, London, 1957;
Hollingworth, P. A., »Mardaites«, The Oxford Dictionary of Byzantium, New
York/Oxford, 1991, vol. II; Lammens, H., Calife Omaiyade Mo’âwia 1, Leipzig,
1908; »Mardaïtes in Asia Minor«, Egiklopedia, www2.egiklopedia.gr/ imeportal/Forms/
fLemma Body Extended. aspx?lemmaID=7807; Moosa, M., »The Relation of the
Maronites of Lebanon to the Mardaites and Jarājima«, Speculum, A Journal of
Mediaeval Studies, Boston, vol. XLIV; Nöldeke, Th.,»Die Namen der aramäischen
Nation und Sprache«, ZDMG, 1871, vol. XXV; id, »Zur Geschichte der Araber im l.
Jahrh. d. H. aus syrischen Quellen«, ibid, 1876, vol. XXIX.
صادق سجادی