جُحا، شخصیت افسانهای یا نیمه افسانهای، و
قهرمان انبوهی حکایت فکاهی مشهور در ادبیات عامیانۀ عربی (جحا/ جُحى)، ترکی (خوجه
نصرالدین) و فارسی (ملانصرالدین) که بر ادبیات فولکلوریک بسیاری از دیگر ملتها اثر
گذاشته است.
بررسی و تحلیل منابع: احتمالاً نخستین کسی که به پژوهشی گسترده و عالمانه دربارۀ
جحا دست زد، جامعهشناس فرانسوی رنه باسه1 بوده است. مهمترین نوشتۀ او در این باب،
مقالهای 80 صفحهای با عنوان «پژوهشهایی دربارۀ خواجه جحا و لطیفههای منسوب به
او2» است که در آن، همۀ نظریههای خود را نیز ابراز داشته است. این گفتار در حقیقت
مقدمۀ کتابی است که مولیِرا3 با عنوان «نادرههای خواجه جحا، داستانهای بربری4»، در
1892م در پاریس منتشر کرد. کار او در این کتاب، منحصراً گردآوری و ترجمۀ داستانهای
جحا به زبان بربری است. هنر باسه در این مقاله، آن است که روایتهای جحا را در 3
زبان عربی، ترکی و بربری کنار هم آورده، و با هم سنجیده است. باسه در آثار دیگر خود
نیز چندین داستان جحا را ترجمه و شرح کرده است، اما تقریباً همۀ آنها به نصرالدین (نک
: ه م) مربوط میشود.
پس از باسه، انبوهی کتاب و مقاله به زبانهای گوناگون ــ حتیٰ زبانهای اروپای شرقی
ــ منتشر شد که در زمینۀ ادبیات عامیانۀ تطبیقی بسیار سودمندند.
از زمانی نامعین، شاید حدود سدههای 9 - 10ق، نام جحا با نام شخصیت مشابـه، یعنی
نصرالدین جحـا قـرین شـد و در سراسر کشورهای اسلامی رواج یافت. سپس در بیشتر روایات
غیرعربی، کلمۀ جحا جای خود را به یکی دو کلمۀ دیگر، احتمالاً فارسی تحریفشده داد
که عبارتاند از جوحی (که خود شکلی از جُحا ست)، خوجا، خوجه و جز آن.
آمیختگی نامها و داستانها کار را بر پژوهشگرانی که میخواستند مسیر حرکت افسانهها
و داستانهای مردمی را در میان ملتهای گوناگون دنبال کنند، دشوار ساخت. تئوری باسه
در این باره چنین است: در سدۀ 9 تا 10ق مجموعۀ نوادر جحا به ترکی ترجمه شد، سپس دو
قرن پس از آن، هنگامی که سخت بر حجمش افزوده شده بود، دوباره به عربی ترجمه گردید (این
بخش از گفتار باسه به فرانسه را کریستن سن عیناً در مقالۀ خود نقل کرده است، ص
129-130، برای ترجمۀ فارسی آن، نک : اخوت، 178).
باسه در توجیه نظریۀ خود دربارۀ کلمۀ خوجه5 نیز، با اصرار اظهار میدارد که این
کلمه، چیزی جز شکل تحریفشدۀ جحا که برای عامۀ مردم عجیب مینمود، نیست (ص 49).
اندکی بعد، نظریۀ تبدیل جحا به خواجه مورد تأیید بایراک تارویچ6 در مقالۀ بسیار
آبرومندی که برای «نصرالدین خوجه» نوشته، قرار گرفت (EI1).
مقالۀ مهم دیگری که پدید آمد، «جحا» اثر شارل پلا ست (EI2) که با استناد به منابع
غربی و شرقی، همۀ جوانب موضوع را دربر میگیرد. پیش از او، کریستن سن7 در 1922م
مقالۀ «جوحی در ادبیات فارسی» (نک : مل ) را نگاشته، و در آن نشان داده بود که
نام جحا در آثار کهن فارسی (مثلاً مثنوی مولانا و بهارستان جامی) نیز آمده، و از
سوی دیگر مجموعۀ حماقتهای نصرالدین مجموعهای مستقل است و نه ترجمه از زبانی دیگر.
پلا نیز به استناد پژوهشهای کریستن سن نظریۀ ترجمۀ نوادر را به ترکی در سدۀ 9ق به
کلی رد کرد. بخش پایانی مقالۀ پلا که به جحا در خارج از سرزمینهای اسلامی میپردازد،
نشان میدهد که به چه شیوۀ شگفتی داستانهای عامیانۀ ملتهای گوناگون، با نام جحا یا
نصرالدین در هم پیچیده، و سرانجام سخت سردرگم شده است (نک : EI2).
آخرین مقالۀ خوب دائرةالمعارفی را مارزُلف8 (در EI2، ذیل نصرالدین) نوشته که به
کتابشناسی پرباری آراسته است. به نظر او، پژوهشهای تطبیقی لغتشناسی که اخیراً
پیرامون روایات جحا و نصرالدین انجام شده است به این نتیجه میرسد که برخی از
داستانهای کهن جحا را میتوان در «ادب» عربی (مثلاً در نثر الدر آبی، د 421ق/1030م)
بازیافت (5/307-313). این «ادب» با ابن ندیم که برای نخستینبار به کتابی به نام
نوادر جحا اشاره کرده (ص 375)، همعصر است. از سوی دیگر سنتهای قصهپردازی مربوط به
جحا و نصرالدین، آن چنان که از مجموعههای خطی آنها برمیآید، به صورت دو رشتۀ
مستقل و از هم مجزا تا سدۀ 13ق/19م ادامه یافته است. نکتۀ مهم دیگر آنکه هرگز ترجمهای
ترکی از نوادر جحای سدۀ 4ق/10م وجود خارجی نداشته است. سرانجام، مارزلف به این نکته
نیز اشاره میکند که تنها در زمانهای اخیر بود که میان داستانهای جحا و نصرالدین
رابطهای مستقیم برقرار شد، یعنی زمانی که مجموعههای روایات در سدۀ 19م انتشار
یافته بود.
تا میانههای سدۀ 14ق/20م، هیچ پژوهش قابل ذکری به زبان عربی پدید نیامد؛ هرچه بود
مجموعههای خرد و کلان و بیشتر عوامپسندی بود که چاپ میشد و در آنها، شخصیتهای
جحا و نصرالدین، خواه عرب، خواه ترک و خواه فارس، در فاصلۀ سدۀ 7-19م درهم میآمیخت.
حتیٰ مقالۀ دانشمند و ایرانشناس معروف، عبدالوهاب عزام (در 1933م) هم چیزی جز جمعآوری
داستانها نیست؛ اما عزام در مقالۀ «جحا فی الادب الفارسی» به آنچه در ادبیات فارسی
آمده، توجه داشته است. شگفت آنکه وی به عین همین پژوهش که درست 10سال قبل به همت
کریستنسن انجام شده بود، هیچ اشارهای نکرده است (نک : ص 25-26).
در 1954م، عبدالستار فراج اخبار جحا را که سخت مورد توجه پلا (EI2) نیز قرار گرفته
است، منتشر کرد. وی کتاب را با پژوهشهایی در احوال جحا، که برای مطالعات بعدی بسیار
سودمند بود، آغاز کرد (ص 29-30) و بحثی در زمینۀ لطیفهپردازی در ادب عربی به دنبال
آن نهاد (ص 31-56). وی مجموعۀ داستانهایی را که به نام جحا (و اندکی نیز با نام
نصرالدین خواجه) تداول یافته، به 4 بخش تقسیم کرده است:
1. داستانهایی که در ادب کهن عربی نیز شناسایی کرده است (ص 57-107)؛ 2. آنهایی که
ریشه در منابع کهن ادب عربی ندارند (ص 108-166)؛ 3. داستانهایی که به دورۀ تیموری
متعلقاند و رد و نشان ترکی در آنها آشکار است (ص 167-175)؛ 4. داستانهایی که کلمات
ترکی در آنها آمده، حتیٰ کلمات عربی که در ترکی به معنای دیگری به کار رفتهاند،
چون «رَحمت» به معنی باران، یا آنهایی که ریشۀ فارسی دارند، مانند «دفتردار» (ص
176-179). راست است که فراج همۀ منابع را ندیده است (نک : پلا، در EI2 که چند کتاب
به فهرست فراج میافزاید)، اما آنچه وی کاوش و سپس دستهبندی کرده، کار مقایسۀ میان
جحا/ خوجه را در دو فرهنگ عربی و ترکی عثمانـی آسان میسازد. در تقسیمبندی او،
صفحات هر بخش نشان از گسترش هریک از مجموعهها دارد: داستانهای عهد تیموری و به
ویژه آنها که تحت تأثیر زبان ترکی بودهاند، بهراستی اندکاند.
دانشمند معروف عرب عباس عقاد، در جحا الضاحک و المضحک نخست در گفتارهایی طولانی به
جنبههای روانشناختی، جامعه شناختی، فلسفی و نیز هنری و ادبیِ طنز و فکاهه میپردازد.
سپس، بخش آخر کتاب (ص 131-193) را به جحا اختصاص میدهد. کار قابل ذکر در اثر او،
آن است که 60 داستان برگزیدۀ خود را برحسب موضوع به دو بخش کرده است: داستانهایی که
به هوشمندی دلالت دارند (ص 144-153) و آنها که بر حماقت و یا تظاهر به حماقت (ص
154) دلالت میکنند (ص 154-169). اما عقاد، خوجه نصرالدین را یک شخصیت اصیل ترک میداند
که احتمالاً از میان دراویش آسیای صغیر برخاسته، و انتقادهای خود را در قالب مسخرگی،
سادهلوحی و حماقت بیان میکرده است تا از گزند فرمانروایان ستمگر در امان باشد (ص
189-190). مهمترین دلیل او، شماری واژۀ ترکی در درون داستانها ست که بیشتر در صنعت
جناس نظام یافتهاند. اما در اثر عبدالستار فراج، این گونه داستانها بسیار اندکاند.
از مجموعهها و کتابهایی که دربارۀ جحا نوشته شده، میتوان فهرست مفصلی تدارک دید،
اما در این قسمت از فهرستی مشتمل بر حدود 35 کتاب (گاه بدون نام مؤلف و نشانههای
کتابشناسی دیگر)، تنها به شماری از آنها اشاره میکنیم تا روند کار در این زمینه
روشن شود. اگر عبدالستار فراج را محور پژوهشها قرار دهیم، میتوان گفت که پیش از او،
جز چند مجموعه، هیچ کار قابل ذکری پدید نیامده بود:
1864م: نوادر الخوجا نصرالدین افندی جحا الرومی، بدون نام مؤلف ]قاهره[؛ 1890م: قصص
جحا، بیروت؛ 1905م: حسنی، حسن، جحا (تاریخه، نوادره... فلسفته)، ]قاهره[؛ 1928م:
شریف طرابلسی، حکمت، نوادر جحا الکبریٰ، قاهره؛ 1947م: محمد هلال، محمد، نوادر و
حکم جحا، ]قاهره؟[؛ 1948م: ابوحدید، محمدفرید، جحا فی اردبیل (اربیل؟)، قاهره؛
1948م: ابوحدید، محمدفرید آلام جحا، قاهره؛ 1951م: باکثیر، علی احمد، مسمار جحا،
قاهره؛ 1954م: ابوحدید، محمدفرید، جحا فی جامبولاد، قاهره؛ 1954م: فراج، عبدالستار،
اخبار جحا، قاهره؛ 1960م: سعد، فاروق، جحا و نوادره، بیروت؛ 1965م: فهمی، محمد
عبداللطیف، مذاکرات جحا، قاهره؛ 1969م: عقاد، عباس محمود، جحا الضاحک المضحک، بیروت؛
1975م: دارغوث، رشاد، جحا و حماره، بیروت؛ 1978م: نجار، محمدرجب، جحا العربی، قاهره/
کویت؛ 1991م: ندیم، کامل، نوادر جحا و قراقوش، دارالندیم؛ 1991م: یوسف، یونس سعد،
نوادر جحا، المؤسسة العربیة الحدیثة للطبع و النشر و التوزیع؛ 1992م: برس، جروس،
احلیٰ طرائف و نوادر جحا، طرابلس؛ 1994م: نسیب، امیلین، نوادر جحا، بیروت؛ 2004م:
درویش، جویدی، نوادر جحا الکبریٰ، دارالنموذجیه.
از مجموعۀ این آثار شاید تنها اثر نجار باشد که در آن نویسنده کوشیده است پا را از
مرز پژوهشهای تاریخی فراتر نهد و داستانهای جحا را از دیدگاه فکاههشناسی، جامعهشناسی
و نیز فرهنگ عامه مورد بررسی قرار دهد. فصل اول کتاب، از 3 بخش (که در فهرست منعکس
نیست) تشکیل یافته است. بخش اول (ص 15-32)، «جحای عربی در منابع کهن عرب» است که به
یک پژوهش تاریخیِ تکراری و عمدتاً جستوجوی شخصیت تاریخی جحا در سدههای 2ق به بعد
محدود شده است.
بخش دوم (ص 33-52) ــ جحای ترکی، واقعیت تاریخی یا نماد هنری ــ به شخصیت نصرالدین
خوجه میپردازد که گاه به دربار هارون، گاه به دربار خوارزمشاه علاءالدین و گاه
تیمور نسبت داده شده، اما در حقیقت، در سدههای 7، 8 و 9ق/13، 14 و 15م سر بر کشیده
تا زبان گویای شادیها و غمها، رنجها و دردها و امیدها، یا بازتاب خلقیات زشت و
زیبای ملتهای ترک گردد. این شخصیت واقعی یا خیالی، چون خود را در چارچوب طنز محدود
کرده، و منش و کنشی خارج از منطق عام برگزیده، لاجرم هرگونه مسئولیت اجتماعی را از
دوش خود فرو نهاده است، چندان که آزادانه میتواند نسبت به خونخواری چون تیمورلنگ
نیز گستاخی ورزد و او را به خنده اندازد. پیدا ست که این ویژگیها، میان همۀ جحا ها،
عرب و ترک و فارس مشترک است، اما بر حسب زمان و مکان، به آیینهای گوناگون درمیآیند.
در این بخش (و نیز جاهای دیگر) احساس میشود که نویسنده، وجود تاریخی یا افسانهای
این شخصیت و زمان مرگ یا محل مقبرۀ او را که با آن همه کوشش بررسی کرده است (ص
39-41)، دیگر چندان جدی نمیگیرد.
با این همه، میبینیم که با نوعی تعصب عربی، از توضیح این موضوع که شخصیت فراگیر
نصرالدین را در حقیقت جحای عربی به وجود آورده، فروگذار نمیکند: در پایان یک دورۀ
چندسدهای، جحا چنان با خوجۀ ترکی در میآمیزد که جداسازی آن دو تقریباً ناممکن میگردد
(همو، 46)، اما این امر بیتردید، دستاورد ناخجستۀ نویسندگان و ناشرانی است که جحا
را هم عربی و هم رومی خواندهاند (به خصوص حکمت شریف طرابلسی در کتاب نوادر جحا
الکبریٰ که تنها در مصر بیش از 20 بار ــ تا سال 1978م ــ چاپ شده است؛ نک : همو،
47). وی در اینجا سخنان تعصبآمیز فراج را میآورد که میپندارد کار ناشران و نسبت
دادن فرهنگ فکاهی عربی به ترکان و تبدیل جحای 100٪ عربی به خواجهای رومی، جنایتی
است که بر فرهنگ فکاهی عربی رفته است (ص 48 بب ؛ نیز نک : فراج، 17-18).
نجار سرانجام ــ مانند کریستن سن ــ به این نتیجه میرسد که چون زبان فارسی تأثیری
بسیار عمیق در سلجوقیان و عثمانیان داشته، پس بعید نیست که بسیاری از داستانهای جحا،
از فارسی به ترکی رفته باشد؛ حتیٰ نظر باسه در اینکه خوجه تحریف فارسی جحا ست، شاید
درست باشد (نک : ص 48-51).
بخش سوم (ص 53-79)، «جحای مصری» است که برخلاف جحای عربی و ترکی، واقعیت تاریخی
ندارد و زادۀ خیال مصریان است، و ناچار خصوصیات ایشان را میتوان در آن شخصیت ابلهنمای
هوشمند بازیافت. اما پیدا ست که ساخت درونی داستانها، غالباً از میراث عربی کهن
سرچشمه میگیرد.
با این همه، در قرنهای متأخرتر شعور مردمی مصر، نخواست که میان الگوی عربی و ترکی
تفاوت قائل شود، بلکه بیشتر به بُعد بیانی و ارگانیک آنها عنایت ورزید و از آمیختگی
این دو بود که سرانجام جحای مصری پدید آمد.
این الگوی مصری، از سدۀ 9ق/15م به بعد در سراسر جهان عرب رواج یافت. اینک میتوان
با توجه به بعد مفهومی و کاربردی شخصیت جحا، 3 نقش اساسی برای او در نظر گرفت: نخست،
طنز انسانی است که در جحای عربی متبلور است؛ دوم طنز اجتماعی است که بیشتر در جحای
ترک جلوه میکند و سرانجام طنز سیاسی است که در جحای مصر میتوان جستوجو کرد (نک
: همو، 63). مؤلف سپس به بازیابی زمینههای تاریخی پدیدۀ جحا در مصر میپردازد (ص
66-79).
نجار در باب دوم، با عنوان «فلسفۀ الگوی جحایی»، جحا را در حالات و مواضع بسیار
گوناگون قرار میدهد و در آن به «جحا و نقد سیاسی» (ص 83-119) و «جحا و نقد اجتماعی»
(ص 121-179) نیز میپردازد (ص 121-180). وی در فصل سوم (ص 183-228) نیز انبوهی از
داستانهای جحا را از نظر ساخت ادبی و هنری بررسی کرده که در نوع خود کمنظیر و جالب
توجه است.
به نظر میرسد پس از کتاب نجار، پژوهش عالمانۀ تازهای به زبان عربی صورت نگرفته، و
آثار یادشده در فهرست بر آگاهیهای ما چیزی نمیافزاید.
بررسی کتابشناسی به فارسی: در زبان فارسی، هیچ اثری که به جحا اختصاص داده شده
باشد ــ نه کتاب و نه مقالۀ علمی ــ تألیف نشده است؛ دربارۀ خوجه/ خواجه/
ملانصرالدین مجموعههای متعددی انتشار یافته (نک : دنبالۀ گفتار)، اما هیچکس به
ساختارشناسی داستانهای ملا، یا به بُعد اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آنها و یا اساساً
به موضوع طنز و فکاهه نپرداخته است.
در 1382ش، احمد مجاهد کتاب پرحجمی (در 864 ص) به نام جوحی (شکل ایرانی شدۀ جحا)
انتشار داد که بخشی از خلأ موجود در زبان فارسی را پر کرد و مهمتر آنکه زمینۀ
مساعدی برای پژوهشهای تطبیقی در آینده فراهم آورد. مجاهد ادعا میکند که در
پژوهشهای خود دریافته که ترکان در 1278ق/1861م، کتابی به نام خوجا نصرالدین به زبان
عربی تألیف کردند که همه، آن را سرقت ادبی عثمانیان از عرب و فارس توصیف کردهاند؛
و نیز حکایات ملانصرالدین چیزی جز حکایات جحا نیست و او اینک با پژوهشهای خود، همه
چیز را روشن کرده و «پروندۀ ملانصرالدین مجعول» را برای همیشه بسته و خوب است «وزارت
ارشاد دیگر اجازۀ چاپ کتابی به نام ملانصرالدین را صادر نکند» (مقدمه، 36).
گذشته از مقدمات کمحاصل، وی مجموعههای زیر را که برای کار تطبیقی بسیار مهماند،
در این کتاب چاپ کرده است:
1. مجموعۀ روایات کهن جحا (93 حکایت) از آغاز تا زمان تألیف کتاب مضحک العبوس اثر
ابن سودون (د 868 ق/1464م؛ ص 5-53).
2. نوادرالخوجه نصرالدین افندی جحا الرومی ]قاهره[ (چ اول: 1278ق/1861م، چ دوم،
1280ق/1863م؛ 56 ص، شامل 234 حکایت). این کتاب در 1299ق/1882م با نام مطایبات
ملانصرالدین به فارسی ترجمه شد و انتشار یافت (شامل 216 حکایت). دو نسخۀ خطی نیز در
اینجا معرفی شده که هر دو از روی نسخۀ چاپی نگاشته شدهاند. در نسخۀ دوم، کسی به
نام محمدباقر، معروف به مرشد کرمانی، خود را مترجم، و کتاب را انیس البیعارین
خوانده است. مجاهد همان نسخۀ چاپی فارسی، و نه متن عربی را در اینجا آورده است (ص
55-285).
3. مطایبات ملانصرالدین، همان کتاب پیشین است. اما مجاهد در اینجا تنها اضافاتی را
نقل کرده است که در اصلِ عربی موجود نیست (ص 287-311، شامل 25 حکایت).
4. نوادر جحا الکبریٰ، تألیف حکمت شریف طرابلسی، قاهره، 1346ق/1928م. آنچه در اینجا
به چاپ رسیده، ترجمۀ خود مجاهد است (ص 317-524، شامل 212 حکایت).
5. اخبار جحا، تألیف عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1954م، ترجمۀ احمد مجاهد (ص
527-549، شامل 28 حکایت).
6. تعداد 53 حکایت که مجاهد از آثار مختلف گرد آورده است (ص 555-590).
7. «ملانصرالدین» (ساختۀ ایرانیان)، محمد رمضانی در 1315ش، نخستین چاپ ملانصرالدین
خود را منتشر کرد. وی که از هیچ منبعی فروگذار نکرده، توانسته است 595 حکایت گرد
آورد که 379 روایت آن تنها با افزودن واژۀ نصرالدین در آغاز جعل شده است. مجاهد در
این بخش حکایتهایی را که در این کتاب به نام ملانصرالدین جعل شده، و او منابع آنها
را یافته است، معرفی میکند (ص 595-702، شامل 98 حکایت).
8. «نوادر جحا در ادب فارسی» (نثر) موضوع این بند(ص 705- 728، شامل 29 حکایت)
است.
9. در این بند به نوادر جحا در شعر فارسی اشاره شده است (ص 731-751، شامل 5 حکایت،
به اضافۀ 14 بیت که به جحا و 7 قطعه که به حکایات پیشین اشارت دارد).
آنچه کار مجاهد را ــ با همۀ کاستیها و بیسلیقگیهای فنی و پژوهشی ــ ارزشمند میسازد،
آن است که وی در پایان هر حکایت، نخست مأخذ یا مأخذهایی را که داستان عیناً از آنها
نقل شده است، با عنوان «مصادر» میآورد؛ سپس در انبوهی از آثار دیگر عربی و فارسی
که «مآخذ» میخواند، به جستوجوی همان حکایت برمیآید، گاه به ذکر مرجع بسنده میکند
(به خصوص اگر عربی باشد) و گاه همۀ داستان را نقل میکند. در مورد 93 داستان نخست
که اصالت عربی دارند، ناچار باید بتوانیم همه یا بیشتر آنها را در ادب کلاسیک عرب
بازیابیم، مثلاً داستان بزاز شدن جحا/ خوجه/ ملا را از قول آبی (5/313)، نوادر...
(ص 3)؛ حکمت شریف طرابلسی (ص 179) و رمضانی (ص 128) نقل میکند (ذیل «مصادر») و
همین داستان را در آثار راغب (1/58)؛ ابن جوزی ( اخبار الظراف...، 92)؛ ابوالفرج
اصفهانی (19/148-149)؛ خطیب بغدادی (7/41)؛ حصری (جمع...، 90-91)؛ ذهبی (سیر...،
7/67)؛ ابن خلکان (2/472)؛ ابن شاکر کتبی (1/198) که در تمامی آنها قهرمان حکایت،
اشعب طماع (ه م) است، یافته و ذیل «مآخذ» به آنها ارجاع میدهد (ص 34-35).
دربارۀ عشق بازیهای زن جحا که در ادبیات فارسی نیز شهرت دارد، مجاهد داستانهای
متعددی را به تمامی آورده است: متن داستان از نوادر (ص 8) و مطایبات (ص 18) نقل شده،
و آنگاه همان داستان را از سندبادنامۀ ظهیری که داستان نیمصفحهای را در 9 صفحه
برخوانده (ص 102-110، نیز 358) و از ریاض الحکایات ملاحبیب کاشانی، ترجمۀ زهر
الربیع جزایری، زینت المجالس مجدی (ص 673-675) و عجایب المخلوقات قزوینی (ص 378) به
تمامی نقل کرده است (ص 90-99). وی روایتهای منظوم به خصوص ملانصرالدین منظوم از
محمد مسعود را فرو نگذاشته است (نک : ص 27، 70، جم ).
این کار پرزحمت میتواند مقدمات پژوهشهای تطبیقی را میان عربی و فارسی و حتیٰ ترکی
فراهم آورد. در این زمینه، همچنانکه مارزلف اشاره کرده (EI2، ذیل نصرالدین)، هیچ
پژوهشی صورت نگرفته است.
جحا در منابع: در آغاز سدۀ 3ق/9م و در آثار جاحظ است که برای نخستینبار به جحا
برمیخوریم. جاحظ در رسالۀ «الحکمین» (ص 351) بیخردی ابوموسیٰ اشعری را به بیخردی
4 شخصیت ظاهراً افسانهای قیاس میکند: کسی به نام جهیزه مشهور به بیخردی؛ زنی به
نام دُغه، نماد حماقت؛ باقل نماد گنگ زبانی؛ و جحا نماد یاوهگویی، خطاکاری و
اشتباه. بار دوم، در القول فی البغال (ص 36) از او یاد شده که یکی از حمصیان را (که
به کندذهنی شهره بودهاند) مسخره میکند (برای ترجمۀ فارسی حکایت، نک : مجاهد، 5)،
اما بسیاری از محققان (مثلاً نک : نجار، 18؛ قربانی، 700؛ مجاهد، مقدمه، 7) تمایل
دارند که زمان جحا را به سدۀ 1ق برسانند. محور گفتوگو در این باب، باز جاحظ است.
آبی (د 422ق/1031م) در نثر الدر از قول جاحظ چند اطلاع تازه دربارۀ جحا به دست داده،
و از جمله، بیتی از عمر بن ابی ربیعه (د 93ق) نقل کرده که در آن شاعر خود را در
پریشانی و دیوانگی به جحا تشبیه کرده است (5/307). اما این روایت چندان استوار نمینماید،
زیرا آنچه از قول جاحظ در نثرالدر آمده، در هیچیک از آثار بیشمار جاحظ یافت نمیشود.
به گمان پلا (EI2) سندی که آبی در اختیار داشته، اینک از میان رفته است؛ اما احتمال
قویتر آن است که روایت را راویان سدههای 3 و 4ق جعل کرده باشند، زیرا شعری که از
عمر بن ابی ربیعه در اینجا نقل شده، در هیچیک از چاپهای دیوان او موجود نیست (نک
: فراج، 17-18؛ نیز نک : مجاهد، همانجا)، و حتیٰ بهجز آبی، هیچکس هم آن را به
عمر نسبت نداده است. اگر این نظر درست باشد، ناچار دیگر دادههای آبی که از جاحظ
گرفته شده نیز دستخوش تردید میگردد.
ذکر نام او در شعر ابوالعتاهیه (د 211ق/826 م) نیز با چنین مشکلی مواجه است: وی در
بیتی ضعیف و قابل انتقاد گفته است که «همچون جحا شهرۀ آفاق شده» (ص 488)، اما این
بیت نیز در دیوان موجود نیست و آن را فیصل (مصحح دیوان) از مرزبانی (ص 235) برگرفته،
و در بخش مستدرکات به دیوان افزوده است.
اینک ملاحظه میشود که هنوز از جحا، چیزی جز همین نام در دست نیست. حتیٰ ابن ندیم
(د 385ق/995م) که برای نخستینبار از کتاب نوادر جحا نام میبرد (ص 375)، اطلاع
تازهای نمیدهد. با این همه، طی سدۀ 4ق/10م، شکل نام او کمال مییابد؛ آبی به
استناد جاحظ (در اثری ناموجود) اظهار میدارد که نامش نوح و کنیهاش ابوالغصن بود،
100 سال زیست، در کوفه منزل داشت، خلیفه منصور را درک کرده، و نامش در شعر عمر بن
ابی ربیعه آمده است (همانجا).
در میان حکایتهای جحا، دو حکایت نیز بُعدی تاریخی یافتهاند: در یک روایت، خلیفه
مهدی (حک 158-169ق) با او شوخی کرده است (همو، 5/307-308)، و در داستانی دیگر آمده
است که ابومسلم (مق 137ق) در کوفه، خواستار دیدار جحا شد. جحا چون به بارگاه او
رسید از دوستش یقطین پرسید: «کدامیک ابومسلم اید»؟ این ماجرا «ابومسلم را که کس
هرگز خندهاش را ندیده بود، چنان خندانید که دست جلوی دهان گرفت» (همو، 5/310).
تقریباً در همین زمان، روایت دیگری دربارۀ ابومسلم نقل کردهاند. جحا نذر کرده بود
که هزار درهم از ابومسلم بستاند و او میپذیرد (ابوحیان، الامتاع...، 2/57).
این داستانها به خصوص داستان ابومسلم که در بسیاری از منابع تکرار شده است (نک :
حمزه، الدرة...، 1/138، سوائر، 117؛ ابوهلال، 1/387؛ میدانی، 1/397؛ زمخشری، 1/76؛
و دیگران...)، همه به لطیفههای خندهآور شبیهترند تا اسناد تاریخی قابل اعتماد.
با اینهمه، به استناد همین روایات است که جحا را شخصیتی واقعی و سخت مشهور پنداشتهاند.
پلا نخستین کسی است که ادعا میکند ذکر نام جحا در آثار جاحظ و خودداری جاحظ از
دادن هرگونه اطلاع دربارۀ او، دلالت بر شهرت جحا و بینیازی او از هرگونه تعریف و
توضیح دارد (نک : EI2؛ نیز نک : قربانی، همانجا). اما به گمان ما، نظر فراج (ص 9)
پذیرفتنیتر است.
ادبیات عرب آکنده از داستانهای کوتاه سرگرمکننده و غالباً طنزآمیز است؛ برخی از
آثار عربی چون «اخبار» احمقان، غفلتزدگان، نابینایان و جز آن را میتوان تکنگارههای
لطیفهپردازی خواند، از قضا پیشتاز و شهسوار این میدان، خود جاحظ است که علاوه بر
انبوهی داستان پراکنده در کتابهای گوناگون، سراسر کتاب معروف بخلاء را به این گونه
لطیفهها اختصاص داده است. اینک بس شگفت است که 100 سال پیش از جاحظ، جحا همه جا
مشهور باشد، اما نامش هیچ جا نیاید و یا جاحظ او را قهرمان حکایتهای متعدد نساخته
باشد. حال اگر جانب احتیاط را فرو نهیم، شاید بتوان گفت که زایش جحا طی سدۀ 2ق/8 م
در درون جامعۀ عراق آغاز شده، و در سدۀ 4ق، با مجموعهای که تنها عنوانش، یعنی
نوادر جحا، در الفهرست باقی مانده، هویت ادبی مردمی جحا، شکل نهایی به خود میگیرد،
هرچند که بالندگی و پویایی او تا سدۀ 13ق/19م هرگز متوقف نمیشود.
در همین سده (4ق) علاوه بر کنیه و یک نام نامطمئن (نوح)، قبیلۀ او نیز شناخته میشود:
وی که اینک در ضربالمثل «احمق من جحا» جاویدان شده، از قبیلۀ فزاره و کنیهاش
ابوالغصن است (حمزه، سوائر، 116، الدرة، نیز ابوهلال، همانجاها؛ جوهری، ذیل جحا؛
آبی، 5/307؛ میدانی، 1/396؛ ابن جوزی، اخبار الحمقى...، 49؛ زمخشری، همانجا؛ و دیگر
منابع).
جحای محدث: به موازی روایات مربوط به جحا در کتابهای ادب، اشاراتی هم در زمینۀ حدیث
آشکار گردید که از این شخصیت، محدثی گمنام و غیرقابل اعتماد ساخته است. جستوجوی
هویت اجتماعی جحا، پای پژوهشگران، و پیش از همه، عبدالجلیل، عبدالستار فراج و پلا
را به فهارس رجالشناسی و مجموعههای حدیث کشانید. با توجه به همین روایات بود که
پلا (EI2) وجود تاریخی جحا را ممکن می پنداشت. ماجرای محدث شدن جحا، از آنجا آغاز
شد که منابع سدۀ 4ق، به استناد روایات شفاهی قرن 2 و 3ق، از محدثی گمنام و غیرقابل
اعتماد به نام ابوالغصن دُجین بن ثابت (یا حارث) یربوعی بصری (بخاری، 2(1)/257؛ ابن
ابی حاتم، 2(1)/444-445؛ و منابع بسیار دیگر، نک : دنبالۀ گفتار) سخن گفتهاند.
مجموعۀ اطلاعات مربوط به او را بیشتر منابع تکرار کردهاند که طرح نسبتاً جامعی از
این اطلاعات، از دمیری (1/295) و ابن حجر عسقلانی (2/428) نقل میشود: 1. نام: دجین
(نک : مطالب پیشین)؛ 2. از اُسلم، مولای عمر بن خطاب روایت کرده (متن دمیری اندکی
مشوش است)؛ 3. محدثان بزرگی چون ابن معین (د 233ق)، ابن صهیب (د 212ق) و نیز
ابوحاتم و نسایی او را و روایتش را بیبها و ضعیف خواندهاند؛ 4. وکیع و مسلمه از
او روایت کردهاند؛ 5. از قول مولای عمر بن عبدالعزیز حدیث نقل کرد. گفتندش: مولای
ابن عبدالعزیز که نمیتوانسته پیامبر (ص) را درک کرده باشد، پاسخ داد: مرادم اسلم
مولای عمر بن خطاب است؛ 6. ابن عدی (د 365ق) از قولی ضعیف از یحیی بن معین گوید: «دجین
همان جحا ست» (3/972-973؛ نیز ابن حجر، همانجا). اما برخلاف ابن عدی، ابن حبان (د
354ق)، که دجین را به تغییر دادن روایات متهم میکند، سخن «معاصران متأخر» خود را
که او را همان جحا پنداشتهاند، نمیپذیرد (1/294-295).
ظاهراً تطبیق دو شخصیت چندان پسندیدۀ نویسندگان آن روزگار نبود و به خصوص از این
موضوع در شگفت بودند که رجالشناسان بزرگی چون وکیع، ابن مبارک و یحیی بن معین از
راوی ضعیفی چون دجین که مردی اعرابی بود، حدیث نقل کنند (ذهبی، سیر، 8/172-173،
میزان...، 2/23-24؛ صفدی، 13/511؛ ابن حجر، همانجا).
در سدۀ 6 ق/ 12م، ابن جوزی در تعریف شخصیت جحا گوید: اگرچه دچار غفلت میشد، مردی
هوشمند بود و داستانهایی که در حق او گفتهاند، همه ساختۀ یکی از دشمنان او است.
سپس از قول محدث بزرگ، ابراهیم بن مکی (د 215ق)، نقل میکند که وی خود جحا را دیده
است، او زیرک و ظریف بود و حکایات منسوب به او را همسایهای بدکنش ساخته است (
اخبار الحمقی، همانجا).
در این روایت دو نکته جلب توجه میکند: نخست آنکه اگر دیدار ابن مکی با جحا راست
باشد، دیگر همۀ آن روایاتی که مرگ جحا را در 160ق/ 777م نهادهاند (نک : دنبالۀ
گفتار)، به سبب فاصلۀ 75 ساله میان مرگ دو شخصیت سست میگردند؛ دیگر آنکه در این
روایت هیچ نامی از دجین برده نشده است.
در روایت محمد بن علی (د 561 ق/ 1166م) که حدود 30 سال پیش از ابن جوزی درگذشته،
یکی دو نکتۀ تازه میتوان یافت. وی پس از ذکر مَثَل «احمق من جحا» چنین میافزاید
که: «گاه نیز گویند باهوشتر (اذکی) از جحا» (ص 32). سپس به دنبال یکی دو داستان از
جمله روایت دیدار با ابومسلم، نقل میکند که پدرش با گروهی گفتوگو میکرد و سخن،
به داستانهای جحا کشیده شد (آنگاه یکی از مشهورترین روایات را از قول پدر میآورد،
ص 34). این روایت، دلالت آشکاری بر شهرت جحا در سدۀ 6 ق دارد. از سوی دیگر، تشابه
دیدگاههای دو نویسنده از سدۀ 6 ق ــ ابن جوزی و محمد بن علی ــ دربارۀ جحا قابل
توجه است.
از سدۀ 8 ق به بعد، خلط میان دو شخصیت و پدیدار شدن اطلاعات جانبی و گمراهکننده
فزونی مییابد. ذهبی در سدۀ 8 ق، چند اطلاع نسبتاً تازه به دست داده است (سیر،
8/173)، از جمله ابن صهیب، محدث سدههای 2-3ق گفته است که جحا بسیار خردمند است، و
کاتب این محدث افزوده است که ابوالفضل جحا در جوانی شوخی میکرد و در پیری دست از
این کار کشیده است، نیز گفتهاند که جحای مسخرهگر از دجین جوانتر بوده، و
ابوالفضل ثابت مدنی، کسی غیر از جحا ست.
در این سده، براساس نسخهای خطی از عیون التواریخ که فراج آن را دیده است (ص 29)
ابن شاکر کتبی (د 764ق) ذیل حوادث سال 160ق/ 777م میکوشد موضوع خلط میان دجین و
جحا را حل کند. براساس این روایت که عمدتاً در دیگر منابع آمده است، جحا همان دجین
است، مرد ظریف و هوشمندی که داستانهایی که برایش ساختهاند، جعلی و برساختۀ همسایۀ
فاسد است، و اینکه ابن حیان آن دو را یکی نمیدانست، و ...). وی در پایان روایت،
بدین گونه به حل موضوع میپردازد: [خلط میان جحا و دُجین از آن جهت رخ داد که] هر
دو در 160ق درگذشتهاند. اما نام جحا، نوح بوده است (نجار، 24؛ قس: EI2، همانجا، که
این تصادف را غریب توصیف میکند؛ برای متن کامل این بخش از سخن ابن شاکر، نک :
نجار، 23؛ فراج، همانجا).
در سدۀ 9ق، عَبدَری به واسطه از قول ابن صلاح (د 643 ق) تأیید میکند که جحا همان
دجین بن ثابت محدث است (1/140)، اما ابن حجر در همین قرن، احتمال یکی بودن دو شخصیت
را نمیپذیرد (2/428). ابن سودون هم که گردآورندۀ حکایات
او ست، به نام «جحا ابوالغصن» هیچ سخنی نمیافزاید (ص 37). فیروزآبادی در همین قرن
به نیکی نشان میدهد که موضوع نام جحا، چه سان سردرگم و پریشان است. وی ذیل «جحا»
به استناد جوهری میگوید که دجین همان جحا ست؛ ذیل «دجن» اظهار میدارد که شاید
باشد و شاید نباشد؛ و سرانجام ذیل «غصن» میگوید که برخلاف نظر جوهری، این دو یک تن
نیستند (نک : قاموس)، حاشیۀ قاموس کار را باز هم تنگتر میکند: در آن، از قول
شعرانی (د 973ق) در کتاب المنهج المطهر للقلب و الفؤاد آمده است که مؤلف به خط
سیوطی خوانده است که «عبدالله جحا» تابعی، و مادرش کنیز مادر انس بن مالک بود و
نزیبد که کس او را به ریشخند گیرد...» (نک : هورینی، 4/312). از قضا در حاشیۀ
سوائر الامثال حمزه هم آمده است که جحا، محدث سدۀ 1ق بود و «اسحاق» نام داشت (نک :
سعد، 116).
اینک ملاحظه میشود که 5 نام برای این شخصیت فراهم آمده است: جحا، دجین، نوح،
عبدالله و اسحاق؛ نیز میبینیم که جستوجو در باب شخصیت تاریخی جحا به خصوص در حوزۀ
علم حدیث، نه تنها راه به جایی نمیبرد، که به عکس ما را از هویت پویا و ناثابت این
قهرمانِ افسانهای طنز که شخصیتش از سدۀ 2ق تاکنون پیوسته در حال دگرگونی یا شکلگیری
است، دور میسازد.
این نکته در «شیعی سازی» او نیز به نیکی جلوه میکند: ظاهراً عبدالجلیل نخستین کسی
است که به این موضوع پرداخته است (ص 169). وی دربارۀ این «مرد ابلهنما که به فرهنگ
عامه تعلق دارد» (همانجا، حاشیه) میگوید: برخی نویسندگان شیعیمذهب، یک «مسند به
وی نسبت داده، از اهل تشیعاش پنداشتهاند...». استرابادی (ص 258)، و آقابزرگ
تهرانی (21/25) نیز مینویسند: ابوشجاع فارس ارّجانی (د 320ق/ 932م)، اثری با نام
مسند ابو (نوابه) نواس و جحا و بهلول [...] و ما رَووا من الحدیث را گردآورده است.
با توجه به آنچه در بخش بررسیهای کتابشناختی و زندگینامۀ جحا گذشت، اینک میتوان
گفت که مایۀ عربی اصیل، از سدۀ 3ق، زیر نام جحا تکوین یافته است. اگر امروز نوادری
را که ابن ندیم ذکر کرده (ص 375) در دست نداریم، باری میتوانیم تعدادی داستان که
به همان زمان، یا اندکی پس و پیش تعلق دارد، بازیابی کنیم. این پژوهش را نخست
عبدالستار فراج انجام داده (ص 57-107)، اما ترتیب زمانی را برحسب عصر نویسنده
مراعات نکرده است. این کار را به فارسی، مجاهد به عهده گرفت که با اصلاح و تغییر،
در دانشنامۀ جهان اسلام نیز منعکس شد.
نظر به اهمیت موضوع، در این قسمت فهرست هر دو نویسنده به اختصار آورده میشود.
گفتنی است مجاهد کار خود را تا ابن سودون (د 868 ق/ 1464م) ــ که نخستین مجموعهنگار
و پیرو سنت کهن است ــ پیش کشیده است: جاحظ (د 255ق)، 1 حکایت، القول فی البغال (ص
35)؛ حمزۀ اصفهانی (د 351ق)، 1 حکایت، در درة، 3 حکایت در سوائر (ص 116-117)؛
ابوهلال عسکری
(د 395ق)، 4 حکایت، جمهرة (1/387؛ قس: مجاهد، 4، که به دو حکایت اشاره دارد)؛
ابوحیان توحیدی (د 400ق)، یک حکایت، الامتاع (2/57)، 23 حکایت، البصائر (جم ؛ قس:
مجاهد، 1، 18 حکایت آورده است)؛ آبی (د 421ق)، نثر (5/307-313)، 44 حکایت (قربانی،
9/701؛ قس: مجاهد، 4، که 35 حکایت آورده است)؛ ثعالبی (429ق)، یک حکایت، ثمار...(ص
455-456)، اشاره به حکایتی که ثعالبی آن را فراموش کرده است؛ راغب اصفهانی (د 502
ق)، 4 حکایت، در محاضرات (1/328، جم )؛ میدانی (مق 518 ق)، 3 حکایت، در مجمع
(1/396-397)؛ ابن جوزی (د 597 ق)، 20 حکایت، در اخبار الحمقی (ص 55-59)؛ ابن عاصم
اندلسی (د 829 ق)، 3 حکایت، در حدائق (ص 257-258، بـدون اشـاره به نام جحا؛ نیز نک
: عبدالحلیم، 257، 258)؛ ابن سودون (د 868 ق)، 12 حکایت، در مضحک (جم ). کتاب ابن
سودون که خود بر 93 حکایت شامل است، در کتاب مجاهد به فارسی ترجمه و نقل شده است (ص
5-53) و 12 حکایتی که اینجا ذکر شده، حکایاتی است که در آثار دیگر یافت نشده است.
پیدا ست که این داستانها ــ همانطور که از ارجاعات مجاهد برمیآید ــ با
دگرگونیهای جوراجور در روساخت حکایت در کتابهای دیگر، خواه عربی، خواه فارسی و خواه
ترکی، گاه به شعر و بیشتر به نثر تکرار شدهاند. در گروه نخست (93 حکایت)، برخی
فضای اجتماعی ـ تاریخی بستهای دارند و بیشتر محلی به نظر میآیند. درونمایۀ برخی
دیگر به حوزۀ طنز جهانی تعلق دارد. داستانهایی که از منابع کهن برآمدهاند، بیشتر
به زبان عربی فاخری تدوین شدهاند و به نوعی ایجاز گرایش دارند. از این رو، شایستۀ
کتابهای «ادب» میگردند و ناچار ردپای آنها را نزد ادیبان (مانند آبی در نثر الدر و
راغب در محاضرات؛ نک : سطرهای پیشین) میتوان بازیافت.
مضمون عمومی این روایات ــ برخلاف انتظار کسانی که میخواهند در ورای آنها، انگیزههای
سیاسی و اجتماعی کشف کنند ــ هیچگونه بازتابی از «فریادهای خشمگنانۀ مردم ستمدیده»
ندارد. مقایسۀ آنها با سلسلۀ حکایات طنزآمیزی که اتفاقاً در زمان پیدایش نوادر ــ
یعنی سدۀ 4ق ــ پدید آمده بودند، سخت جالب توجه است: حمزه، صابی، غرس النعمه و
دیگران، دهها داستانِ خندهآور شبه جحایی دربارۀ ایرانیان و به خصوص دیلمیانِ
دستگاه حکومت بغداد (بهویژه عصر معزالدوله) نقل کردهاند که آکنده از نیشهای گزنده
و زهرآگین، و تمسخری تحقیرآمیز، غرضآلود و کین جویانه است (برای مجموعهای از آنها
با ترجمۀ فارسی، نک : آذرنوش، 214-220). داستانهای سادهلوحانۀ جحا، به هیچ وجه با
این نکتهپردازیهای زیرکانه قابل قیاس نیست. در این گروه نخست، شاید به زحمت بتوان
4 حکایت را (شم 1، 2، 12، 67 از مجموعۀ مجاهد، نک : ص 5، 12، 38) تا حدی «هوشمندانه»
تلقی کرد؛ بقیۀ حکایتها نشان از رفتارهایی غیرعادی و سخت ابلهانه دارند که تنها به
کار سرگرمی و خنده میآیند.
در این مجموعه، حدود 17 حکایت، مضمونهای شرمانگیز دارند که به نیازهای طبیعی، اما
ناگفتنی آدمیزاد مربوط است. هنوز آن داستانهای مفصلتری که دربارۀ رفتار شیطنتآمیز
زن جحا گفتهاند، اینجا نیامده است؛ هر چند که برخی از آنها در منابع کهن، حتى
منابع فارسی مانند مثنوی مولانا (نک : دنبالۀ مقاله) نقل شده است.
جحا/ جوحی/ خوجه/ ملا = نصر الدین افندی، رومی: مردی که شهرتش از شهرت جحا بسی
فراتر رفت، شخصیتی افسانهای و قهرمان صدها داستان فکاهی است که خود، عمدتاً از
شخصیت جحای عربی زاییده شده است. نصرالدین (خواه خوجه که خود تحریفی از خواجۀ فارسی
است، خواه ملا که بردی بیشتر ایرانی دارد)، در مقالۀ مستقلی مورد بررسی قرار خواهد
گرفت؛ اما در این قسمت نصرالدین تا آنجا مورد توجه قرار میگیرد که آشکارا با جحای
عربی درآمیخته باشد.
زمان تقریبی یا فرضی پیدایش نصرالدین سدههای 7 - 8 ق/ 13-14م، و حوزۀ ظهور و رشد
او نیز حوالی جنوب آناتولی، و بهویژه آقشهر است، زیرا در اینجا گوری به نام او
وجود دارد که در سدۀ 10ق اولیا چلبی زیارت کرده، و طی روایتی او را با تیمور (د 807
ق/1405م) پیوند داده است (نک : «دائرةالمعارف...1»، XXV/136).
کهنترین روایات ترکی نصرالدین را لامعی چلبی (د 939ق/ 1531م) در لطائف خود (خطی
کتابخانۀ آصفیه) و ابوخیر رومی (د 885ق/ 1480م) در سلجوقنامه (چ استانبول، 1988م)
آوردهاند (نک : مارزلف، EI2، ذیل نصرالدین؛ نیز نک : عقاد، 190).
پژوهشهای تطبیقی نشان میدهند که حکایتهای اصیل عربی در مجموعۀ نصرالدین، چندان
متعدد نیستند، اما همین مقدار مایۀ نخستینی بود که با انبوهی حکایات از منابع
گوناگون دیگر و بهویژه ایرانی درآمیخت و مجموعۀ ترکی خوجه نصرالدین را پدید آورد
که در 1253ق/ 1837م (استانبول) و در 1256ق/ 1840م (بولاق) چاپ شد. ترجمۀ عربی همین
اثر (از مترجمی ناشناخته) است که با نام نوادر الخوجه نصرالدین افندی [الملقب] بجحا
الرومی و با افزودگیهای بسیار در بولاق (1280ق/ 1864م) چاپ شد و پژوهشهای بعدی را
پیریزی کرد. عنوان این کتاب خود همۀ کشاکشهایی را که دربارۀ این شخصیت درگرفته (نک
: همین مقاله، بررسی کتابشناسی آثار فراج و نجار) باز میتاباند: «خوجۀ» فارسی، «افندی»
ترکی، «رومی» عربی که به معنی ترک به کار آمده، در کنار دو نام، یکی کهن (جحا) و
دیگری متأخر (نصرالدین) نشان میدهد که حکایتهای مجموعه، خاستگاههایی بس گوناگون
دارند (دربارۀ ترجمۀ فارسی، نک : بررسی کتابشناسی، بخش فارسی؛ دربارۀ مجموعههای
جحا، نک : همانجا، بخش عربی؛ نیز دربارۀ آمیختگی دو شخصیت، نک : همانجا؛ نیز نک
: باسه، جم ؛ و دیگر منابع).
جحا در خارج از جهان اسلام: داستانهای جحا در خارج از جهان اسلام هم شهرت یافتهاند:
در شرق افریقا، بسیاری از آنها را به ابونواس نسبت دادهاند؛ پیدا ست که نام او در
هر جا به گونهای تلفظ شده است: جَوهه2، در نوبه؛ جَهَن در مالت؛ جیوفه3 یا جیوکا4
در صقلیه و ایتالیا (نک : EI1، ذیل نصرالدین؛ EI2، ذیل جحا).
اینک فهرست کوچکی از آثاری که پیرامون جحا/ نصرالدین به زبانهای اروپایی تألیف شده،
و گستردگی حکایتهای این شخصیت را در خارج از جهان اسلام نشان میدهد، معرفی میشود.
آنچه در پی میآید، غیر از پژوهشهایی است که در بخش کتابشناسی آورده شدهاند:
احتمالاً نخستین ترجمۀ حکایتهای جحا/ نصرالدین، مجموعۀ 126 حکایتی است که به همت
تریئست5 از زبان ترکی به آلمانی ترجمه شد (1857م). اندکی پس از آن کُملر در کتاب «شرق
و غرب6» (1862م) و نیز در چاپ دوم این کتاب7 (1898م)تعدادی داستان مشابه در آثار
اروپایی یافت و کوشید نشان دهد بسیاری از حکایتهای شرقی ریشۀ هندی دارند.
دوکور دومانش8 نیز در 1876م 126 حکایت جحایی را به فرانسه ترجمه، و در کتاب «شوخیهای
نصرالدین خوجه9» در پاریس منتشر کرد. این مترجم دو سال بعد، انبوهی حکایت از نسخههای
خطی و نیز تعدادی از داستانهای منسوب به شخصیت مشابهی به نام قراقوش را گرد آورد و
همۀ آنها را که بالغ بر 321 حکایت بود، در تحریر جدید کتاب خود به نام «حماقت نامۀ
نصرالدین خوجه10» در بروکسل به چاپ رساند.
در 1886م دراگومانف در «پیر کیِف11» به انتشار گستردۀ داستانهای جحا در اوکراین
اشاره میکند، و بایراک تارویچ در دنبالۀ فهرست خود، ترجمۀ ترکی محمد توفیق به
آلمانی را معرفی کرد و یادآور شد که داستانهای نصرالدین خوجه (ملاحظه میشود که
دیگر نامی از جحا نیست)، علاوه بر زبانهای انگلیسی و روسی، به مجاری، یونانی، صربی
و کرواتی، بلغاری و جز اینها نیز ترجمه شده است (نک : EI1، همانجا).
در ابتدای سدۀ 20م (1911م)، وسلسکی12 هر چه حکایت جحایی/ نصرالدینی یافته بود، به
آلمانی ترجمه کرد13 (نک : کریستن سن، 130). چند سال پس از آن، آلبرت آلِس و آلبرت
جوزی پوویچی14 «کتاب جحای سادهلوح15» را به زبان فرانسه و با مقدمهای از میربو در
پاریس منتشر کردند (1916م). این اثر چندین بار به انگلیسی ترجمه شده است.
عقاد نیز به کتاب «ماجراهای جحا» (؟) به زبان روسی اثر لئونید سولوویف اشاره میکند
که در 1938م انتشار یافت و سپس به همت تاتیانا شبونینا به انگلیسی ترجمه شد. در
1946م زِروکی کتاب «شخصیت جحا در فولکلور عربی16» را در الجزیره منتشر کرد.
آخرین اثری که تاکنون در این باره پدید آمده، احتمالاً مقالۀ مفصل گِس لاین است که
در 2003م/ 1382ش در سمیناری در دانشگاه برن تحت عنوان «داستانهای فولکلور و فکاهی
نصرالدین خجه...» (در 24 صفحه) ارائه شد.
به نظر میآید که جحا در افریقای مسلمان، از دیرباز مشهور بوده است. روایت بسیار
معروف دربارۀ نوشتۀ خاتم (انگشتر) ابوالعبر هاشمی («جحا روز 4 شنبه مرد») (نک :
حصری، جمع...، 82؛ برای ابوالعبر، نک : ه م) بر این شهرت در سدۀ 5 ق/ 11م دلالت
دارد. در سدۀ 11ق نیز، یوسف بن وکیل میلوی، کتاب ارشاد من نحی الى نوادر جحا (نسخۀ
خطی در کتابخانۀ دانشگاه یول) را نگاشت که شامل روایات عربی و بربری کهن، برآمده از
خاستگاههای مردمی گوناگون است.
از دورۀ مولیرا که توانست 60 حکایت را به زبان قبیلی (بربری) گرد آورد (نک : بخش
اول مقاله، بررسی و تحلیل منابع) تاکنون، انبوهی روایت به لهجههای گوناگون بربری و
بهخصوص لهجههای عامیانۀ عربی، فراهم آمده است (به خصوص، نک : پلا، در EI2).
در کشور مغرب، عامۀ مردمْ جحا (به لهجۀ مراکشی Žħa) را مراکشی، و از مردم فاس میپندارند
و در این شهر، خیابانی را نیز به نام او کردهاند (همانجا).
جحا در ادبیات فارسی: از آنجا که نام جحای عربی از سدۀ 3ق/ 9م، ظهور واقعی مییابد
(اگر روایات مربوط به ابومسلم، منصور و نظایر آنها را اسناد تاریخی به شمار نیاوریم)،
و حکایتهای مشابه ترکی چندین سده پس از آن شکل میگیرد، ناچار روایتهای فارسی که از
سدۀ 5 ق آشکار گشتهاند، ممکن است نقش انتقالدهندۀ مهمی ایفا کرده باشند. نخستین
کسی که با دید عالمانهای به این موضوع پرداخت، کریستن سن بود که در 1922م/ 1301ش 7
حکایت جحایی را در ادب کهن فارسی شناسایی، و با اندکی اختصار به انگلیسی ترجمه کرد
(نک : بخش بررسی کتابشناسی). پس از آن تا سالهای اخیر، هیچ کار جدی تازهای در
این باره صورت نگرفت. گفتار عبدالوهاب عزام در 1933م (ص 25-26)، چیزی جز ترجمهگونهای
عجولانه و دست و پا شکسته از مقالۀ کریستن سن نیست. سرانجام در 1382ش، کار گستردهتر
احمد مجاهد انتشار یافت (نک : بررسی کتابشناختی) و در 1384ش، مورد استفادۀ
نویسندۀ دانشنامۀ جهان اسلام قرار گرفت.
براساس این پژوهشها، میتوان فهرست گونهای از مجموعۀ اشارات و روایات جحا در
ادبیات فارسی فراهم آورد: لازم است اشاره شود که تنها کلمۀ جحا، محور جست و جو بوده،
و هرگاه نام نصرالدین یا کس دیگری جای او را گرفته، موضوع پیگیری نشده است. اما
نام جحا در بیشتر روایات به جوحی1، جحی2 (و بعدها به غلط جوجی) تبدیل شده، و علت آن
شاید در اصل مراعات وزن شعر بوده است.
1. در شعر فارسی: در اشعار برخی از شاعران، تنها نامی یا اشارات مختصری آمده است،
اما کهن بودن منابع، همین اشاره را معتبر میسازد (برای ابیات، نیز نک : مجاهد،
744-745؛ منوچهری (د 433ق) (ص 113)؛ ناصرخسرو (د 481ق) با تعبیر خرافات خندهناک
جحی (ص 468)؛ ادیب صابر ترمذی (د 542 ق) (ص 266، 389)؛ سوزنی سمرقندی (د 562 یا 596
ق) (ص 82)؛ پیغوملک (سدۀ 7ق) (نک : عوفی، 1/53، 54)؛ یحیى کاشی (سدۀ 8 ق) یک ضربالمثل
(بهار عجم، ذیل جوحی) و یک بیت در اثر مجاهد (ص 745).
3 شاعر نیز یک یا چند حکایت به نام جوحی آوردهاند: 1. سنایی (د 536 ق)، دو حکایت
(ص 388-389، 673، بدون اشاره به نام جحا)؛ 2. انوری (د ح 586 ق)، یک حکایت و یک مثل
(1/92، 2/572)؛ 3. مولوی (د 672 ق)، 3 حکایت به نام جوحی در مثنوی آورده است:
کریستن سن، داستان اول (نک : دفتر 2، ص 421-423، قصۀ نوحۀ کودک در تشیع جنازۀ پدرش)
را از روی ترجمۀ ویلسون نقل کرده؛ دومی (دفتر 5، ص 211-212، جحا در مجلس وعظ زنان)
را چون به دور از نزاکت است حذف، و سومی (دفتر 6، ص 530-538، قاضی و زن جحای حیلهگر)
را خلاصه کرده است. این حکایت سوم، یکی از مفصلترین داستانهای جحا ست که در مثنوی،
در قالب 62 بیت عرضه شده است.
2. در نثر فارسی: کهنترین حکایت آن است که ابوسعید ابوالخیر (د 440ق) نقل کرده است
(نک : شفیعی، 73).
در سدۀ 7ق/13م، حکایت با نام جوحی (و یک بار نیز جحا) در مقالات شمس تبریزی آمده
است (ص 127، 166، جم ، نیز نک : مجاهد، 706-707، 727-732؛ دو حکایت اخیر به عربیاند).
در سدۀ 8 ق/ 14م، عبید زاکانی (د 772ق) 10 حکایت در «رسالۀ دلگشا»ی خویش آورده (نک
: ص 75، 85، جم ( که یکی از آنها به عربی است (نیز نک : 9 حکایت فارسی در مجاهد،
شم 732 تا 741). اما در سدۀ بعد، جامی (د 898 ق) تنها یک حکایت نقل کرده است (ص
84؛ نیز نک : مجاهد، حکایت شم 742). در سدۀ 10ق، فخرالدین صفی کاشفی (د 939ق) 12
حکایت به نام جوحی در لطائف المعارف خود آورده است (ص 153، 299، جم ؛ 8 حکایت در
اثر مجاهد، شم 745-752).
کریستن سن ــ چنانکه اشاره شد ــ تأکید میکند که 3 حکایت مولوی، حکایت انوری، 3
حکایت میدانی و احتمالاً آنچه حبیبالله کاشانی در ریاض الحکایات آورده است، همه دو
سه سده کهنتر از حکایتهای ترکی جحا هستند، بهویژه آنکه برخی از آنها در این
حکایتهای ترکی یافت نمیشوند (ص 134). بنا بر این، بعید نیست که دستهای از این
روایتهای ایرانی، اساساً از فرهنگ دیگری غیر از فرهنگ ترکی سرچشمه گرفته باشند. اما
تعیین خاستگاه این روایتها، هنوز به پژوهشهای تطبیقی بیشتری نیازمنـد است؛ زیرا
آنـها را به شکلهای گوناگون ــ اما با ژرف ـساخت یگانه ــ همه جا باز مییابیم:
حکایتها در گشت و گذار پایانناپذیر خود، پیوسته رنگ و روی تازهای مییابند و خود
را با فضاهایی که به آنها وارد میشوند، تطبیق میدهند و بوی سرزمین تازه میگیرند،
آنگاه با اندک پژوهش مقایسهای، ملاحظه میکنیم که شبکهای هم سخت گسترده، و هم سر
در گم و به هم پیچیده، پدید آوردهاند که کار را بر پژوهشگر دشوار میسازد. احتمالاً
کوششهای احمد مجاهد با آنکه ادعای جامعیت و شمول ندارد، نمونۀ منحصر به فرد و قابل
توجهی در زبان فارسی است. توضیح یکی از پژوهشهای او درجۀ سودمندی کار را روشن میکند
(ص 709-712، حکایت شم 734).
عبید زاکانی، داستان جحا را که گوسفندی دزدیده و به امید ثواب، صدقه میدهد آورده
است (ص 85)؛ از سدۀ 2ق، همین داستان در ادب عربی پدیدار شده و با دگرگونیهایی در
عناصر تشکیل دهنده، تا امروز ادامه یافته است: در ابونواس (ص 332)، سعید حمیری (عربی)
و نیز صفی کاشفی (ص 164، 405) و فرهنگ نظام (3/147، فارسی)، موضوع صدقه، مالی است
که از راه زنا و... (راههای حرام) کسب شده است؛ در دیوان منسوب به امام علی (ع)،
نیز در آثار ابن قتیبه (1/58)، ثعالبی (یتیمة...، 4/103)، راغب (محاضرات، 415؛ نیز
ترجمۀ فارسی، ص 333)، مجد خوافی (ص 260)، ادهم خلخالی (ص 36-37)، محمد کریم صابونی
(ص 200-201) (فارسی) موضوع صدقه، انار است که یا از راه زنا و یا از راه دزدی کسب
شده است؛ در نوشتۀ راغب (و ترجمۀ فارسی آن نوادر) و نیز در اثر صفی کاشفی (روایت
دوم، ص 405)، داستان دنبالهای هم پیدا میکند؛ صفی کاشفی، روایت را به یک گزارش
کاملاً تاریخی و بازیکنانی که همه آشنایاند، تبدیل کرده است. این نکته را که در
گزارشهای مجاهد نیامده، نیز باید افزود که ثعالبی این داستان را به عنوان «یک ضربالمثل
فارسی» که اَنْبَوَردی به شعر گردانیده نقل کرده است (یتیمة، 4/103).
اینک به این نکته میتوان پی برد که «جحا»ی عبید زاکانی در این حکایت، از سدۀ 2ق تا
زمان خود او هرگز وجود نداشته، و قهرمان داستان پیوسته، اشخاص گوناگون بودهاند، نه
جحا. بدین ترتیب، آیا میتوان گفت که ــ با توجه به روایت ثعالبی ــ اصل این حکایت
یا مَثَل، ایران باستان بوده است؟
مآخذ: آبی، منصور، نثر الدر، به کوشش محمد ابراهیم عبدالرحمان، قاهره، 1987م؛
آذرنوش، آذرتاش، چالش میان فارسی و عربی (سده های نخست)، تهران، 1387ش؛ آقابزرگ،
الذریعة؛ ابن ابی حاتم، عبدالرحمان، الجرح و التعدیل، حیدرآباد دکن، 1371ق/ 1952م؛
ابن جوزی، عبدالرحمان، اخبار الحمقى و المغفلین، به کوشش محمد شریف سکر، بیروت،
1409ق/ 1988م؛ همو، اخبار الظراف و المتهاجنین، به کوشش محمد انیس مهران، دمشق،
دارالحکمه؛ ابن حبان، محمد، کتاب المجروحین، به کوشش محمود ابراهیم زاید، مکه،
دارالباز؛ ابن حجر عسقلانی، احمد، لسان المیزان، حیدرآباد دکن، 1390ق/ 1971م؛ ابن
خلکان، وفیـات؛ ابن سودون، علـی، نزهة النفوس و مضحک العبوس، قاهره، 1280ق؛ ابن
شاکر کتبی، محمد، فوات الوفیات، به کوشش احسان عباس، بیروت، 1973م؛ ابن عاصم، محمد،
حدائق الازاهر، به کوشش ابوهمام عبداللطیف عبدالحلیم، بیروت، 1413ق/ 1992م؛ ابن عدی،
عبدالله، الکامل، بیروت، 1404ق/ 1985م؛ ابن قتیبه، عبدالله، عیون الاخبار، قاهره،
1343ق/ 1925م؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابوحیان توحیدی، علی، الامتاع و المؤانسة، به
کوشش احمد امین و احمد زین، قاهره، 1939م؛ همو، البصائر و الذخائر، قاهره، 1944م؛
ابوالعتاهیه، اسماعیل، دیوان، به کوشش شکری فیصل، دمشق، 1384ق/ 1964م؛ ابوالفرج
اصفهانی، الاغانی، به کوشش عبدالله علی مهنا، بیروت، 1407ق/ 1986م؛ ابونواس، حسن،
دیوان، بیروت، 1382ق/1962م؛ ابو هلال عسکری، حسن، جمهرة الامثال، به کوشش محمد
ابوالفضل ابراهیم و عبدالمجید قطامش، بیروت، 1408ق/ 1988م؛ اخوت، احمد، نشانه شناسی
مطایبه، تهران، 1371ش؛ ادهم خلخالی، کدو مطبخ قلندری، به کوشش احمد مجاهد، 1370ش؛
ادیب صابر ترمذی، دیوان، به کوشش محمد علی ناصح، تهران، 1343ش؛ استرابادی، محمد،
منهج المقال، تهران، 1306ق؛ انوری، محمد، دیوان، به کوشش محمد تقی مدرس رضوی، تهران،
1347ش؛ بخاری، محمد، التاریخ الکبیر، حیدرآباد دکن، 1398ق/ 1978م؛ بهار عجم، لاله
تیک چند بهار، به کوشش کاظم دزفولیان، تهران، 1380ش؛ ثعالبی، عبدالملک، ثمار القلوب،
به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1384ق/ 1965م؛ همو، یتیمة الدهر، به کوشش
مفید محمد قمیحه، بیروت، 1403ق/ 1983م؛ جاحظ، عمرو، «الحکمین و تصویب امیر المؤمنین
علی بن ابی طالب فی فعله»، رسائل، (الرسائل سیاسی)، به کوشش علی ابوملحم، بیروت،
1987م؛ همو، القول فی البغال، به کوشش شارل پلا، قاهره، 1375ق/ 1955م؛ جامی،
عبدالرحمان، بهارستان، به کوشش اسماعیل حاکمی، تهران، 1367ش؛ جوهری، صحاح؛ حصری
قیروانی، ابراهیم، جمع الجواهر، به کوشش رحاب عکاوی، بیروت، 1413ق/ 1993م؛ همو، زهر
الآداب و ثمر الالباب، به کوشش محمد علی بجاوی، قاهره، 1372ق/ 1953م؛ حمزۀ اصفهانی،
الدرة الفاخرة، به کوشش عبدالمجید قطامش، قاهره، دارالمعارف؛ همو، سوائر الامثال
علی افعل، به کوشش فهمی سعد، بیروت، 1409ق/ 1988م؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد،
قاهره، 1349ق؛ داعی الاسلام، محمد علی، فرهنگ نظام، تهران، 1363ش؛ دمیری، محمد،
حیاة الحیوان الکبرى، بیروت، داراحیاء التراث العربی؛ دیوان، منسوب به امام علی
(ع)، ترجمۀ فضل الله میرقادری، شیراز، 1385ش؛ ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، به
کوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، 1412ق/ 1992م؛ همو، میزان الاعتدال، به کوشش علی
محمد بجاوی، قاهره، 1382ق/ 1963م؛ راغب اصفهانی، حسین، محاضرات الادباء، بیروت،
1961م؛ همو، همان، ترجمۀ فارسی با عنوان نوادر، ترجمه و تحریر محمد صالح قزوینی، به
کوشش احمد مجاهد، تهران، 1371ش؛ رمضانی، محمد، ملا نصرالدین، تهران، 1315ش؛ زرکلی،
اعلام؛ زمخشری، محمود، المستقصى فی امثال العرب، بیروت، 1408ق/ 1987م؛ سعد، فهمی،
تعلیقات بر سوائر الامثال (نک : هم ، حمزۀ اصفهانی)؛ سنایی، حدیقة الحقیقه، تهران،
1359ش؛ سوزنی سمرقندی، محمد، دیوان، به کوشش ناصرالدین شاه حسینی، تهران، 1338ش؛
شفیعی کدکنی، محمدرضا، «مقامات کهن و نویافتۀ ابوسعید ابوالخیر»، نامۀ بهارستان،
تهران، 1380ش، س2، شم 4؛ شمس تبریزی، مقالات، به کوشش محمد علی موحد، تهران،
1356ش؛ صابونی، محمد، لسان الغیب، به کوشش علی اوجبی و شهاب الدین عباسی، تهران،
1381ش؛ صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، به کوشش محمد حجیری، بیروت، 1404ق/ 1984م؛ صفی،
علی، لطائف الطوائف، به کوشش احمد گلچین معانی، تهران، 1336ش؛ طرابلسی، حکمت شریف،
نوادر الجحا الکبرى، قاهره، 1928م؛ ظهیری سمرقندی، محمد، سندباد نامه، به کوشش احمد
آتش، استانبول، 1948م؛ عبدالحلیم، ابوهمام عبدالطیف، حاشیه بر حدائق الازاهر (نک :
هـم ، ابن عاصم)؛ عبدری، محمد، تمثال الامثال، به کوشش اسعد ذبیان، بیروت، 1402ق/
1982م؛ عبید زاکانی، «رسالۀ دلگشا»، یادگار عبید زاکانی، به کوشش مرتضى رشید اشجردی
و علی اکبر احمدی، تهران، 1382ش؛ عزام، عبدالوهاب، «فی الادب الشرقی، جحا فی الادب
الفارسی»، الرسالة، قاهره، 1352ق/ 1933م، شمـ13؛ عقاد، عباس محمود، جحا، الضـاحک
المضحک، قاهـره، دارالهلال؛ عوفـی، محمد، لباب الالباب، به کـوشش سعید نفیسی،
علیگره، 1335ش؛ فراج، عبدالستار، اخبار جحا، قاهره، مکتبة مصر؛ قاموس؛ قربانی زرین،
باقر، «جحا»، دانشنامۀ جهان اسلام، 1384ش، ج 9؛ قزوینی، زکریا، عجائب المخلوقات، به
کوشش نصرالله سبوحی، تهران، 1340ش؛کاشانی، ملا حبیب، ریاض الحکایات، تهران، کانون
کتاب؛ مجاهد، احمد، جوحی، تهران، 1382ش؛ مجد خوافی، روضۀ خلد، به کوشش حسین خدیو جم
و محمود فرخ، تهران، 1345ش؛ مجدی، محمد، زینت المجالس، تهران، 1342ش؛ محمد بن علی،
نزهة الانفس و روضة المجلس، به کوشش رمضان بهداد، تهران، 1387ش؛ مرزبانی، محمد،
الموشح، به کوشش محب الدین خطیب، قاهره، 1385ق؛ مطایبات ملا نصرالدین، ایران،
1299ق؛ منوچهری دامغانی، احمد، دیوان، به کوشش محمد دبیر سیاقی، تهران، 1326ش؛
مولوی، مثنوی معنوی، به کوشش نیکلسن، تهران، 1363ش؛ میدانی، احمد، مجمع الامثال، به
کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالجیل؛ ناصر خسرو، دیوان، به کوشش مجتبى
مینوی و مهدی محقق، تهران، 1368ش؛ نجار، محمد رجب، جحا العربی، کویت، 1978م؛ نوادر
الخوجا نصرالدین افندی جحا الرومی، قاهره، 1864م؛ هورینی، نصر، حاشیه بر القاموس
محیط فیروزآبادی، بیروت، دارالجلیل؛ نیز:
Abd-el- Jalil, J.M., Histoire de la littérature arabe, Paris, 1973; Basset, R.
et al., Mélanges africains et orientaux, Paris, 1915; Christensen, A., "Júħī in
the Persian Literature", A Volume of Oriental Studies, Amsterdam, 1973; EI1;
EI2; Türk ansiklopedisi, Ankara, 1977.
آذرتاش آذرنوش
1. Basset
2. »Recherches sur si Djeha et les anecdotes
qui lui sont attribuées«
3. Mouliéras
4. Les Fourberies de Si Djeh’a contes kabyles.
5. koja 6. Bajraktarevič
7. Christensen
8. Marzolof
1. Türk... 2. Jauha
3. Giufà
4. Giucca
5. Triest
6. Orient und Occident.
7. Kleineren Schriften zur Märchenforschung.
8. De Courdemanche
9. Les Plaisanteries de N. Hodja.
10. Sottisier de Nasr - eddin - Hodja.
11. Kiewskaya starina.
12. A. Wesselski
13. Der Hodsche Nasreddin.
14. Josipovici
15. Le Livre de Goha le simple.
16. Le Personnage de Djeha dans le folklore
arabe.