تیفاشی، شهرت خاندانی دانشور از نسل ابوبكر بن حمدون بن حجاج بن میمون بن سلیمان بن
سعد قیسی قَفصی تیفاشی (سدههای 6-7ق/12-13م) منسوب به تیفاش، از توابع قَفصۀ
افریقیه که در دستگاه حکومت بنی رند (امرای قَفصه و شهرهای اطراف آن) از مقام و
منزلتی درخور، برخوردار بودند.
بیشتر اطلاعاتی که از افراد این خاندان در دست است، به احمد بن یوسف، آخرین فرد
پرآوازۀ این خاندان مربوط میشود. گزارش ابن عدیم در بغیة الطلب که در 644 ق و
بیشتر بر اساس سخنان همو (و افزودههایی از دیگران) تنظیم شده، مهمترین مأخذ
دربارۀ زندگی احمد بن یوسف، و نیز آثار ابن سعید مغربی، دیگر دوست نامدار احمد بن
یوسف، از مهمترین منابع پژوهش دربارۀ افراد این خاندان است (کتاب المُشْرِق فی
اخبار اهل المَشرِق ابن سعید که گویا اطلاعات بیشتری دربارۀ اینان، بهویژه احمد بن
یوسف دربر داشته، نک صفدی، الوافی...، 8/288، به دست ما نرسیده است). ابن سعید در
گزارشی بسیار کوتاه، اما ارزنده خاندان تیفاشی را دارای اصل و نسبی اشرافی (حسیب) و
دانشور میداند که بزرگی آنان بینیاز از وصف است. سلسله نسبی که ابن فرحون در
الدیباج المذهب برای احمد بن یوسف تیفاشی آورده (ص75)، مؤید آن است که این خاندان
جایگاه اجتماعی درخور توجهی داشتهاند. همو گرچه یک سده پس از احمد بن یوسف
میزیسته، اما به لحاظ دسترسی به منابعی که امروزه به دست ما نرسیدهاند، نکات جالب
توجه و منحصر به فردی را دربارۀ زندگی احمد بن یوسف تیفاشی روشن میسازد. از خاندان
تیفاشی این 5 تن در روزگار خود آوازهای یافتند:
1. [ابوالعباس] احمد بن ابیبکر بن حمدون، کاتب معتز بن رند که زمانی دراز (و
البته نه نزدیک به 90 سال که ابن خلدون، 6/339 گوید)، بر قفصه فرمان میراند. گویا
احمد بن ابی بکر همچون نوۀ نامدارش، احمد بن یوسف، کنیۀ ابوالعباس داشته است. از
فرزندان وی 3 تن نامدار شدند.
2. یحیی بن احمد (د ح551-554ق/1156-1159م)، که از جملۀ شعرا بود. برادرزادهاش احمد
بن یوسف تیفاشی در فصلالخطاب (ص37) و عمادالدین کاتب اصفهانی در خریدة القصر
(1/127-128) ابیاتی از وی نقل کردهاند. یحیى از قفصه به قابس (از بنادر افریقیه)
رفت و در آنجا ماندگار شد. بزرگان بنی جامع هلالی (امیران محلی قابس، نک : ابن
خلدون، 6/340-342)، بهویژه آخرین امیر آنها، ابوالحملات مدافع بن رشید را مدح گفت.
عمادالدین کاتب پس از اشاره به این نکات افزوده است که یحیى پس از 550 ق در جریان
کشتار مسلمانان به دست «فرنگان در سیسیل» کشته شد (1/127). اما به نظر میرسد که
عبارت «الافرنج بصقلیة» مذکور در نسخۀ چاپی خریدة القصر، تصحیف «افرنج صقلیة»
(فرنگان سیسیل) باشد؛ زیرا به روایت ابن اثیر در 551 ق نُرمانهای سیسیل هنگام سرکوب
شورش امیران شهرهای سَفاقُس، طرابلس و قابس شمار بسیاری از مسلمانان را کشتند
(11/204-205). پس میتوان گفت که یحیى تیفاشی در جریان این کشتار و پیش از گشوده
شدن قابس به دست عبدالمؤمن بن علی، نخستین خلیفۀ موحدی، و فرار مدافع هلالی (554 ق)
کشته شده است.
3. ابوعبدالله محمد بن ابیالعباس [احمد]، فقیه و شاعر (د پس از 554 ق). در متن
چاپی خریدة القصر عمادالدین کاتب اصفهانی (1/128-129) آمده است که «محمد تیفاشی،
عموی یحیى تیفاشی شاعر» قصیدهای مشهور در وصف عبدالمؤمن بن
علی سرود، اما ابن سعید با استناد به همین موضع از خریدةالقصر، یحیى و محمد را «دو
پسر احمد بن ابی بکر» دانسته است (رایات...، 267). ابن خلکان (3/239؛ نیز ابن تغری
بردی، 5/363) ضمن استناد به گفتۀ عمادالدین کاتب، این شاعر را «فقیه ابوعبدالله
محمد بن ابیالعباس»(کنیهای معمول برای احمد) دانسته است (قس: یافعی، 3/316: یکی
از فقها). در صورتی که اگر متن موجود خریدة القصر درست باشد، باید محمد بن ابیبکر
ثبت میشد. در بیشتر مآخذ دیگر نیز نام شاعر «فقیه محمد بن ابیالعباس» آمده است.
از اینرو، باید سخن ابن سعید را درست، و متن چاپی خریدة القصر را مخدوش دانست؛ به
ویژه آنکه ابن سعید، چنان که گفته شد، از احوال این خاندان آگاهی کامل داشته است.
به هر حال محمد، هنگامی که عبدالمؤمن موحدی در 554 ق شهرهای افریقیه را یکی پس از
دیگری میگشود، از جملۀ بزرگان قفصه بود که همراه با امیرشان، یحیی بن تمیم بن
معتز، برای تسلیم شهر نزد عبدالمؤمن آمدند و محمد قصیدهای در مدح وی سرود، اما
عبدالمؤمن با شنیدن بیت نخست، او را صلهای تمام داد و از خواندن بقیۀ قصیده باز
داشت (عمادالدین، همانجا؛ نیز نک : ابن اثیر، 11/244، که نام شاعر را نیاورده، و
معتز را به خطا مُعِزّ ضبط کرده است؛ ابن خلکان، همانجا؛ ذهبی، تاریخ...، 39/256،
سیر...،20/370؛ صفدی، الوافی، 19/234).
4. ابویعقوب یوسف بن احمد، قاضی و کانیشناس. ابنسعید مغربی در رایات المبرزین
(ص266) و نیز در ضمن اجازۀ تدریس المغرب برای احمد بن یوسف تیفاشی (نک : مقری،
2/332)، او را «شیخ قاضی ابویعقوب» نامیده است. پس سخن مؤلفان معاصر که یوسف را
قاضی قفصه گفتهاند (نک : زمامه، 18؛ عبدالوهاب، 2/448؛ قس: دانشنامه...، 8/799،
که احمد بن ابی بکر را بر این مسند نشانده است)، میتواند درست باشد، بهویژه آنکه
فرزندش احمد بن یوسف نیز بعدها قاضی این شهر شد. اما از طرفی این فرزند در روایت
نهایی ازهار الافکار حکایتی از پدر خود نقل میکند که بر اساس آن یوسف در روزگار
یعقوب بن یوسف بن عبدالمؤمن موحدی (حک 580-595ق)، ملقب به المنصور در زمرۀ
دانشورانی بوده است که بر درگاه سلطان، به انتظار دیدار خلیفۀ موحدی بودهاند. سپس
به فرمان سلطان، شماری از پزشکان و سنگشناسان، و از جمله پدر تیفاشی، سنگهای
بسیاری را آزمودند تا از میان آنها سنگ پادزهر حیوانی واقعی را بازشناسند (ص
140-141، قس: ص123، حکایتی بسیار مشابه، این بار به نقل از «یکی از بزرگان مغرب که
در بارگاه یعقوب بن یوسف بود»). از این حکایت میتوان دریافت که اولاً یوسف
تجربیاتی در سنگشناسی داشته، و ثانیاً گویا دستکم در آغاز حکومت المنصور از
جایگاه چندان والایی در دستگاه حکومتی موحدون برخوردار نبوده است. وی به احتمال قوی
تا هنگام بازگشت فرزندش از مشرق (حدود دهۀ نخست سدۀ 7ق) زنده بوده است.
5. شرفالدین ابوالعباس (یا ابوالفضل) احمد بن یوسف (580-13 محرم 651 ق/ 1184- 15
مارس 1253م)، کانیشناس، ادیب، قاضی مالکی مذهب و دانشور متفنن و نامورترین فرد
خاندان تیفاشی.
در اغلب منابع کهن و نیز آثار خود تیفاشی، کنیۀ وی ابوالعباس آمده، اما ابن سعید
مغربی همواره با کنیۀ ابوالفضل از وی یاد کرده است (رایات، همانجا، القدح...، 163،
212، الغصون...، 59، 124؛ نیز در ضمن اجازۀ ابن سعید به تیفاشی که مقری، 2/332، متن
آن را آورده است؛ در دستنویسی از کتاب نزهة الالباب تیفاشی، نیز همین کنیه آمده
است، نک : آلوارت، شم 6382). اما لقب شهابالدین را که در منابع معاصر برای
تیفاشی آمده (نک : لکلر، «تیفاشی...»،81 ؛ پلسنر، 407؛ دانشنامه، همانجا؛ فهرس...،
154)، تنها غزولی (2/140) یاد کرده است.
تیفاشی چنان که خود در روایت بلند ازهار الافکار آورده است، در شهر قفصۀ افریقیه
زاده شد (ص 129: «مدینة قفصه، مسقط رأسی»؛ نیز نک : ابن عدیم، 3/1289، که بدین
نکته تصریح دارد؛ قس ابن فرحون، 75، که به صراحت از زاده شدن وی در تیفاش در580 ق
یاد کرده است؛ نیز نک : زمامه،15؛ پلسنر، نیز دانشنامه، همانجاها، که همگی از ابن
فرحون پیروی کردهاند).
وی در زادگاهش از ابوالعباس احمد بن ابی بکر بن جعفر مقدسی حدیث شنید؛ سپس به تحصیل
ادبیات و علوم اوائل (فلسفه، ریاضیات و طبیعیات) پرداخت و در حالی که هنوز به سن
بلوغ نرسیده بود، راهی مصر شد و در آنجا از محضر فیلسوف و پزشک پرآوازه، عبداللطیف
بغدادی چیزهایی آموخت. آنگاه رهسپار دمشق شد و در آنجا نیز در مجلس درس استادان
پرآوازهای چون تاجالدین ابوالیمن زید بن حسن کندی (520-613 ق)، حضور مییافت.
تیفاشی که زندگی در دمشق را خوشایند یافته بود، مدتی در آنجا زیست (ابن عدیم،
3/1289-1290؛ ابن فرحون، همانجا) و احتمالاً در همین روزگار از آثار فلسفی مظفر بن
محمد، مشهور به موفق تلعفری (د 602 ق) بهره برد (ابن سعید، الغصون، 59)؛ اما
سرانجام به زادگاهش بازگشت و بر مسند قضای آنجا نشست. پس از چندی چنان که خود برای
ابن عدیم گفته بود، دیگر بار آرزومند سفر به دمشق شد. پس املاک و هر چه را که
نمیتوانست با خود ببرد، فروخت و بر آن شد تا با یک کشتی اختصاصی از راه دریا به
مشرق برود. اما به نظر میرسد که تیفاشی برای جلای وطن دلیلی مهمتر از علاقه به
دمشق داشته است، زیرا ابن عدیم (همانجا) از «شخصی دیگر» نقل کرده است که وی را به
سبب پیدا شدن شراب در خانهاش، از مسند قضا برکنار کرده بودند.
تیفاشی از رؤیایی که در همین روزها دیده بود، یاد میکند که به زودی به واقعیت
پیوست. زیرا درست در آستانۀ سفر دریایی، همسرش بر اثر بیماری درگذشت و در میانۀ راه
نیز کشتی همراه با 3 پسر و همۀ دارایی وی غرق شد، اما تیفاشی توانست با دشواری
فراوان خود را به ساحل برقه برساند ( فصل الخطاب، 403-404؛ نیز نک : ابن عدیم،
3/1289). در آنجا دانست که اعراب برقه بخشی از دارایی او را از آب گرفتهاند، اما
از بیم جان نگفت که این اموال از آن او ست و حتى هنگامی که آنان از نام و نشان و
کسب و کارش پرسیدند، خود را قوّاد خواند! تا از وی دوری گزینند. سپس خود را پیش از
همسفران به اسکندریه رساند و توانست با توسل به الملک الکامل، محمد بن ابیبکر،
سلطان ایوبی مصر بخشی از اموالش را که به دست اعراب برقه افتاده بود، پس بگیرد
(همو، 3/1289-1290). از گفتۀ صفدی میتوان دریافت که در این کار از یاری محییالدین
محمد بن محمد، مشهور به ابن ندای جزری (د 651 ق، دمشق) بهره برد که از 626 (سال فتح
دمشق به دست الکامل) تا 4 سال در مصر، در خدمت الملک الکامل بود ( الوافی، 1/172،
8/288؛ ابن تغری بردی، 6/272).
تیفاشی از این پس در قاهره و چنان که از مواضع متعدد آثارش برمیآید، گاه در
اسکندریه میزیست، تا آنکه در 629ق همراه با الملک الکامل که عزم تسخیر آمِد داشت،
نخست به دمشق، از آنجا به حلب و سپس به آمد رفت (ابن عدیم، 3/1290) و چون الکامل
آمد را پس از محاصرهای درازمدت در 630 ق گشود (ابن فوطی، 42؛ ابنکثیر، 7/145؛ ابن
تغری بردی، 6/ 278-279)، همراه وی به مصر بازگشت. گویا تیفاشی پیش از رفتن به آمد،
به جزیرۀ ابن عمر رفت و چندی بعد، ضمن توقفی کوتاه در حران خود را به آمد رساند
(نک : تیفاشی، همان، 244-245، نیز ازهار، 117). احتمالاً همنشینی تیفاشی با
«بزرگان بنیندا، فرمانروایان جزیرۀ ابنعمر» که ابن سعید مغربی از آن یاد کرده
( الغصون، 59)، مربوط به همین دوران است. چه، وی با عمادالدین ابوالقاسم ابن محمد،
برادر محییالدین نیز همنشین و طرف مکاتبه بود (صفدی، همان، 24/165) و در کتاب
تاریخ الجزیرة العمریة با ستایش بسیار از وی یاد شده است (نک : همان، 24/164).
تیفاشی پس از بازگشت به قاهره از خوان نعمت جمالالدین ابن یغمور، مشهور به
کهفالمغاربة (پناهگاه مغربیان) بهرهمند، و با کسانی چون ابن سعید مغربی و
ابوالحجاج ابن عتبۀ پزشک
(د 636 ق) همنشین بود (ابن سعید، القدح، 163-164). در 644 ق با ابن عدیم که به
عنوان سفیر الملک الناصر ایوبی (فرمانروای دمشق) به قاهره رفته بود، آشنا شد و شرح
کوتاهی از زندگانی خود را برای وی تقریر کرد که بعدها با اظهارات دوست مشترکشان
ابنسعید تکمیل شد. تیفاشی در سالهای پایانی عمر با عارضۀ سنگینی گوش مواجه بود،
اما ابن یغمور همچنان او را بزرگ میداشت و ابوالمحامد قرطبی را به سبب آنکه او را
علیل خوانده بود، نکوهش کرد (نک : همان، 212). تیفاشی روزی به تصور آنکه
سیفالدین مُشِدّ او را ناسزا گفته، سخت براو تاخت و این شاعر نیز در عوض در
قصیدهای او را به سرقت ادبی در دو کتاب فصل الخطاب و المسالک متهم کرد (صفدی،
همان، 8/290-291).
تیفاشی چندی پیش از مرگ، نابینا شد، اما توانست با جراحی چشمانش را درمان کند. ولی
دیری نپایید که بر اثر نوشیدن شربتی مسهل و از پی آن نوشیدن «شربتی دیگر» (شراب؟)
در قاهره درگذشت و در گورستان باب النصر این شهر به خاک سپرده شد (ابن عدیم،
3/1291؛ ابن فرحون، 75). برخی از مصصحان آثار ابنسعید (مثلاً حسن، 16؛ عبدالرحمان،
10) بدون توجه به تصریح ابن عدیم و بیذکر مأخذ برآناند که ابن سعید پس از بازگشت
از سفر حج، در 652 ق به خانۀ ابوالعباس تیفاشی در تونس رفت و همراه او به خدمت
ابوعبدالله محمد، امیر حفصی افریقیه درآمد.
مقام علمی احمد بن یوسف تیفاشی: تیفاشی امروزه بیشتر به سبب تألیف ازهار الافکار و
به عنوان کانیشناسی که بهرهای از نوآوری داشته، شهرت یافته است، اما چنان که از
آثارش برمیآید، در بسیاری از علوم دیگر نیز متفنن یا حتى متخصص بوده است. بسیاری
از دانشوران نامدار جهان اسلام، و از آن میان، تنی چند از همروزگارانش، نظریات،
اشعار و آثار ادبی او را ستودهاند. ابن سعید مغربی، همواره در آثار خود از تیفاشی
با احترام و ستایش بسیار یاد کرده، و گاه هنگام ستایش از اشعار شعرا، به نظر وی
استناد کرده، و بر آن است که تیفاشی، مفاخر خاندان خود را زنده کرد و از همۀ آنان
فراتر رفت و حتى برخی اشعار او را تلویحاً برتر از معلقۀ امرؤالقیس دانسته است
(رایات، 205، 257، 266-268، الغصون، 124-125). ابن ابیاصبع (2/91)، ادیب برجستۀ
معاصر تیفاشی که خود صاحب اثری مشهور در بدیع بوده است، و نیز قلقشندی (1/469) کتاب
البدیع تیفاشی را از آثار مهم این فن به شمار آوردهاند. اما از این میان اظهار نظر
ابن فضلالله عمری از همه جالبتر است. وی ضمن بیان زندگینامۀ ابن منظور (ه م)
چنین آورده است: او همنشین تیفاشی بود، از وی درس گرفت و مدد جست و کتاب
سرورالنفس را از نوشتههای گردآمدۀ تیفاشی (یعنی همان فصلالخطاب) تألیف کرد، اما
به وی حسد برد (دربارۀ انتقادهای ابن منظور بر تیفاشی، نک : ادامۀ مقاله)، در حالی
که به هیچ وجه به پای او نمیرسید و قدرت درک کتاب تیفاشی را نداشت (7/48). اما خود
ابن فضلالله با آنکه در مسالک الابصار زندگینامۀ شمار بسیاری از دانشوران فنون
مختلف را یاد کرده، هرگز به زندگی تیفاشی نپرداخته است و چنین مینماید که انگیزۀ
وی در آوردن این عبارات، بیشتر خردهگیری از ابن منظور بوده است تا ستایش از
تیفاشی.
آثـار: آثار بسیاری به تیفاشی منسوب شده که البته بیشتر آنها از میان رفته است و چه
بسا برخی عنوانهای به ظاهر مستقل مذکور در سیاهۀ آثارش، در واقع بخشی از دانشنامۀ
بسیار مفصل فصل الخطاب او باشد. تیفاشی خطی سخت ناخوانا داشته، چندان که ابن منظور
دربارۀ فصل الخطاب گوید: «اگر از روزگار پدرم با خط وی آشنایی نداشتم و اصطلاحاتش
را نمیشناختم، حتى یک کلمۀ آنرا نمیتوانستم بخوانم»(ص6). به همین سبب،
دستنوشتههایی که کاتبان از آثار وی فراهم آوردهاند، آکنده از تصحیفات مختلف است
و بسیاری از این اشکالات حتى به چاپهای انتقادی (مانند هر دو چاپ متن عربی ازهار
الافکار) نیز راه یافته است.
الف ـ چاپی:
1. ازهار الافکار فی جواهر الاحجار. عنوانهای دیگر همچون الجواهر الملوکیه که در
برخی از نسخهها برای این اثر آمده، برگرفتۀ کاتبان از نخستین عبارات خطبه یا موضوع
کتاب است. همان گونه که کلمان موله پیش از این دریافته، دستنویسهای مختلف این کتاب
از نظر حجم اختلاف شایان توجهی با یکدیگر دارند (ص 11-12؛ نیز نک : پلسنر، 407).
با بررسی متن این دستنوشتهها میتوان دریافت که آنها را از روی دو روایت کاملاً
متمایز، یکی کوتاه و دیگری بلند نوشتهاند. در روایت بلند مطالب بسیاری به چشم
میخورد که بیشتر آنها در روایت کوتاه نیامده است، یا در موارد انگشت شمار بسیار
خلاصه شدهاند؛ از جمله: روشهای جلا دادن به مروارید (ص56-59)؛ انتقاد از فارابی که
زبرجد را معرب زمرد دانسته است (ص 78)؛ روایت مستقیم از قاضی معینالدین ابن میسر،
امینِ الملک الکامل ایوبی بر معدن زمرد مصر (ص 88-91، نیز دربارۀ پادزهر، ص 118)؛
معرفی 5 صنف از بلخش (= لعل بدخشان) به جای 3 صنف با استناد به «یکی از گوهرشناسان»
(ص97)؛ استناد به برخی مآخذ جدید (از جمله به ابن صهاربخت، نک : ص 102، 110)؛ نقل
قول از پدرش یوسف (ص 140-141)؛ و نیز نقل دو حکایت از صیادی در قفصه که در نسخههای
مختصر فقط یک حکایت از وی نقل شده است. در ضمن حکایت اضافی، نام احمد بن یوسف نیز
به تصریح آمده است (ص 129-131). پیدا ست که نگارندۀ مطالب اضافی خود تیفاشی است.
گذشته از این، در روایت بلند برخی اشکالات روایت کوتاه رفع شده است. مثلاً تیفاشی
در روایت مختصر به نقل از ابوسهل مسیحی آورده است: سنگ یصب، به سبب خواصی که دارد،
برای همۀ دردهای مری و معده سودمند است. اما در روایت مفصل، مطلب این چنین ادامه
یافته است: «احمد گوید: از مسیحی چنین نقل شده، و به نظرم نقلی نادرست است. و آنچه
مورد نظر او بوده، یشم (=یشب) است که گفته شد و نه یصب» (ص 199؛ قس: ابوسهل، 1/284،
در متن حجر الشب آمده؛ نیز قس: بیرونی، 317: حجر الیشب/ الیشم).
تیفاشی اگرچه در روایت مفصل از 640 ق به عنوان سال تألیف کتاب یاد کرده (ص 92)، اما
در دیگر جایها از مرگ فردی در 641 ق در عدن و سرنوشت میراث وی سخن گفته، و پس از
نام سیفالدین [علی بن] قلج (د 644 ق، نک : ابنکثیر، 7/182؛ مقریزی، ذیل حوادث
644 ق)، از امرای بزرگ ایوبی، عبارت دعائیۀ «اعلی الله جده و حرس مجده» را آورده
است. پس میتوان گفت که تیفاشی پس از نگارش روایت نخستین ازهار الافکار و پس از
آنکه این کتاب با اقبال عام مواجه شده (شمار قابل توجه دستنوشتههای روایت مختصر
این نکته را ثابت میکند)، به فکر تکمیل و تصحیح آن افتاده، و عمدۀ مطالب جدید را
در 640 ق بدان افزوده، و البته کار تکمیل کتاب را در فاصلۀ سالهای 642-644 ق به
پایان رسانده است. گفتنی است که هیچ یک از محققان، حتى مصححان دومین چاپ
ازهارالافکار، به این نکات توجه نداشتهاند.
تیفاشی تنها به 25 گوهر که «پادشاهان و بزرگان را از شناخت آنها چاره نیست»،
میپردازد و بر خلاف بیشتر گوهرنامهنویسان، از بحث دربارۀ گوهرهایی که تنها
نامشان در آثار دیگر آمده، خودداری میکند. وی دربارۀ هر گوهر، افزون بر یادکرد
نامهای مختلف آن در زبان عربی، 5 موضوع را مطرح میکند: 1. چگونگی پیدایش؛ 2.
جایگاه کانسار؛ 3. گونههای (اصناف) مختلف هر گوهر، بهترین گونهها ، تشخیص خوب و
بد، اصل یا بدل و سالم یا معیوب بودن هرگونه، معایب رایج هر سنگ از نظر درخشندگی،
تراش، رنگ و جز آن. در این بخش به سنگهای کمبهاتر شبیه به سنگهای گرانبها
(اَشباه) نیز اشاره میکند؛ 4. خواص (ویژگیهای ظاهری، خواص فیزیکی، شیمیایی و گاه
جادویی) و نیز منافع و کاربردهای (مثلاً درمانی) هر گوهر؛ 5. سرانجام بهای قطعات
مختلف هر یک از انواع گوهر (نک : ص37-38).
به نظر تیفاشی، فایدۀ کتاب وی نسبت به «کتب معادن» (آثاری دربارۀ چگونگی پیدایش
کانها) و «کتب خواص» (آثاری دربارۀ منافع سنگها) بسیار بیشتر است. تیفاشی مدعی است
که بیشتر مطالب مذکور در این کتاب را خود آزموده، یا دستکم از کسانی مورد اعتماد
شنیده است (دربارۀ برخی افزودههایش، نک : ادامۀ مقاله).
مآخذ ازهار الافکار: چنان که کلمان موله (ص5-7) به اختصار، و روسکا (ص 22-39) با
تأکید ویژه آوردهاند، تیفاشی از میان آثار یونانیمآب به سر الطبیعة فی العلل و
المعلولات بلینوس حکیم، یعنی سر الخلیقة یا کتاب العلل منسوب به آپولونیوس تیانایی،
و الاحجار منسوب به ارسطو توجهی خاص داشته است. در واقع تیفاشی تقریباً همۀ مطالب
مربوط به چگونگی پیدایش سنگها را از کتاب العلل نقل کرده است (نک : آپولونیوس،
272-289، 350-351، دربارۀ یاقوت، زمرد، الماس، بلور، دهنج و بسذ= مرجان؛ قس:
تیفاشی، ازهار، به ترتیب در ص 60-62، 78-80، 104-106، 200-201، 161-162، 178-179)،
مگر دربارۀ پیدایش دهنج که به ارسطو نیز استناد کرده است (همان، 161؛ قس: ارسطو،
111). اما استناد وی به ارسطو دربارۀ پیدایش سنگ مغناطیس (ص 152)، درست نیست، زیرا
این مطلب نه در الاحجار ارسطو، که در سرالخلیقۀ آپولونیوس(ص 290) آمده است. گاهی
اوقات آنچه به بلینوس ارجاع شده، در واقع استنباط تیفاشی است. مثلاً دربارۀ پیدایش
بلخش (لعل بدخشان) به بلینوس استناد میکند (ص 95-96)، در حالی که آپولونیوس فقط از
عقیق و بجاذی (که از نظر تیفاشی پیدایش آنها شبیه بلخش است) یاد میکند (آپولونیوس،
284-285).
تیفاشی در ضبط نام گوهرها از ترجمۀ عربی رسالۀ سنگشناسی ارسطو پیروی کرده، مگر
دربارۀ مروارید که به جای آن واژۀ جوهر را به عنوان مطلق گوهری که در صدف پدید آید
(شکیل یا ناشکیل، سفته یا ناسفته)، به کار برده است. وی دربارۀ محل کانسار و نیز
خواص شگفت انگیز برخی گوهرها نیز به این رساله استناد کرده است (مثلاً دربارۀ
مروارید، ص 44-46، 51-52؛ ارسطو، 104-106؛ نیز نک : تیفاشی، همان، 72-73، 86،
109-110، 132، 143، 153-158، 187؛ قس: ارسطو، جم ). تیفاشی از «اسکندر» ذیل پادزهر
و مرجان (ص 132، 182-183؛ شاید به واسطۀ مأخذی دیگر همچون کتاب الخواص رازی، قس:
ابن بیطار 1/94)، و نیز از الادویة المفردۀ جالینوس (ص 196) و کتاب الاحجار
تئوفراستوس (ص 203 و شاید ص 110: ذیل الماس؛ قس: قلقشندی، 2/107)، از الاحجار «
لیانوس انطاکی؟»و از دیوسکوریدس (ص131) نیز نقل کرده است.
تیفاشی در تألیف ازهار الافکار به آثار مؤلفان دورۀ اسلامی نیز توجه داشته است: از
جمله کتاب الجواهر و صفاتها اثر ابن ماسویه که آن را کتاب فی الاحجار مینامد (نک
: ص 48، 66-67، 106؛ قس: ابن ماسویه، به ترتیب در ص 39، 45، 50، نیز 46-47)؛
الجواهر و الاشباه کندی (که البته اغلب مطالب آن در واقع از آن ابنماسویه است؛ نک
: تیفاشی، 46-47، 143، 162، 164، 202؛ قس: بیرونی، 278، 296، 315، ارجاعاتی که در
همین موارد به کندی دارد؛ نیز قس: ابن ماسویه، 40)؛ کتاب الاحجار ابن جزار (تیفاشی،
110، 133، 145، 155)؛ کتاب الترتیب قاضی ابوالفتح احمد بن مطرف (شاید همان احمد بن
مطرف بن اسحاق مصری، د 413ق؛ همان، 154،نیز فصل الخطاب، 331؛ ابن فضلالله،
3/244-247، که نقل قول تیفاشی از این قاضی را نقل کرده است)؛ نیز از تحفةالملوک
رازی ذیل جمشت (تیفاشی، ازهار،191).
تیفاشی برای تألیف این کتاب به برخی از آثار پزشکی، از جمله کتاب بسیار مفصل المائة
فی صناعة الطب ابوسهل مسیحی (همان، 171، 199، 205: دربارۀ لازورد، یصب و طلق؛ قس:
ابوسهل، 1/225: که البته این مطلب را دربارۀ حجر ارمینی آورده، و سپس لازورد را
مانند آن دانسته است، 1/284)؛ الارشاد الى مصالح الانفس و الاجساد ابن جمیع
(تیفاشی، همان، 121، 126)؛ فردوسالحکمۀ ابن ربن طبری (همان،132؛ قس: ابنربن،
240)؛ اثری از صهاربخت (تیفاشی، همان، 102، 110؛ شاید تفسیر چهاربخت پسر ماسرجیس بر
کناش جورجس، نک : ه د، 13/648) نیز استناد کرده است (اشتاین اشنایدر،
«گوهرشناسان عرب1»، 273-274؛ ویدمان، 207؛ نیز اولمان، «طبیعیات...2»، 125-127، که
شماری از این مآخذ را یاد کردهاند).
دیگر مآخذ تیفاشی شنیداری (نقل سینه به سینه) است. از جملۀ آنان شریف جوهری که در
630 ق در قاهره دکان داشت (ص73)، گوهرشناسی آگاه از اندلس (ص139) و دیگر کسان مورد
اعتماد (ص 120، 123، 133، جم ).
تیفاشی از تجربیات خود نیز در این کتاب یاد میکند. برخی از این تجربیات علمی، و
برخی دیگر آشکارا عامیانه و خرافی است، از جمله: حضور در کانسار سنگ پادزهر کانی در
نزدیکی جزیرۀ ابن عمر (ص117)، آزمودن خاصیتی از پادزهر حیوانی (ص 128)، ساختـن و
«غسـل و تصویـل» لازورد ــ که بدون دانستن رازی که خود تیفاشی بدان دست یافته است
ــ درست از کار در نخواهد آمد (ص 172-177).
1. »Arabische…« 2. Die Natur…
پیدا ست که تیفاشی به مهمترین گوهرنامۀ دورۀ اسلامی، یعنی الجماهر فی الجواهر
بیرونی و نیز شماری از مآخذ آن (البته بهجز کتاب کندی)، دسترسی نداشته است. شباهت
میان توضیحات تیفاشی و بیرونی دربارۀ برخی مداخل مشترک، حتى از شباهتهای معمول میان
دو کتاب با موضوع مشابه بسیار کمتر است. گاه میتوان تناقضهای آشکاری میان سخنان
این دو یافت. مثلاً تیفاشی از دیدگاه مشهور و کهنی که بر اساس آن افعی با نگریستن
به «زمرد ذبابی» کور خواهد شد (رازی، 20/595: «الزمرد یسیل عین الافعی متی نظرت
الیه»؛ ابومنصور، 187؛ ابنبیطار، ذیل زمرد) پیروی میکند و بر آن است که با این
روش میتوان زمرد اصل را از بدل تشخیص داد. وی به تفصیل
از آزمایشی که خود بدان دست زده، و مؤید این نظر است، سخن میگوید و سپس با اعتماد
به برخی مآخذ دیگر نظریۀ سمی بودن الماس را نیز میپذیرد (ص 84-85، 108-109)، در
حالی که بیرونی در الجماهر به تفصیل از آزمایشهایی که برای تحقیق دربارۀ این دو
دیدگاه ترتیب داده، و اینکه سرانجام هر دو را نادرست یافته است، سخن میگوید (ص174،
272-273).
بهرهگیری مؤلفان دورۀ اسلامی از ازهار الافکار: تیفاشی پایهگذار سنت کانیشناسی
نوینی بود که از همان روزگار خود وی در مصر، شام و همۀ سرزمینهای غربی جهان اسلام
شکل گرفت و به موازات سنت کانیشناسی رایج در شرق جهان اسلام ــ که از الجماهر
بیرونی تأثیر بسیار گرفته بود ــ به حیات خود ادامه داد. در واقع مؤلفان غرب جهان
اسلام، به همان نسبت که غالباً از الجماهر بیرونی بیخبر بودهاند، به ازهار
الافکار تیفاشی توجهی خاص داشتهاند. در میان نویسندگان شرقی نیز کمتر کسی به کتاب
تیفاشی استناد کرده است. در این میان، آثاری چون جواهر نامۀ محمد بن منصور (تألیف:
اوایل سدۀ 8 ق، نک : ویدمان، 208) که از هر دو سنت کانیشناسی بهرۀ فراوان داشته،
و نیز نخب الذخائر فی احوال الجواهر ابن اکفانی که بهرغم تألیف در غرب از الجماهر
تأثیر بسیار گرفته، و بارها از بیرونی ( نیز به واسطۀ او از کسانی چون نصر جوهری،
«الاخوان الرازیان» و دیگران، البته گاه بدون یادکرد بیرونی) نقل قول کرده است (ابن
اکفانی، 9، 23، 40-42، 51، 59-60، 79-83؛ قس: بیرونی، به ترتیب در ص 131، 176،
221-222، 267، 277، 338-340)، بسیار اندکاند.
ابن بیطار معاصر نامدار تیفاشی که همچون او گاه در دمشق و گاه در قاهره میزیست،
ذیل ارجوان صراحتاً به فصل الخطاب و ذیل فیروزج نیز تنها به خود تیفاشی استناد کرده
است(3/172، در متن چاپی به خطا شاشی آمده است). مطلب اخیر را به همان شکل میتوان
در هر دو روایت ازهار الافکار یافت (ص142-143). اما برخلاف نظر ابراهیم بن مراد
(ص103)، آنچه ابن بیطار دربارۀ خواص سنگ پادزهر از «احمد بن یوسف» نقل کرده است،
سخن تیفاشی نیست؛ زیرا در خود ازهارالافکار (ص 128) نیز این مطلب از «احمد بن
یوسف، کاتب احمد بن طولون»، یعنی احمد بن یوسف بن ابراهیم، مشهور به ابن دایه (نک
: ه د، 3/486-487)، نقل شده است. لکلر نیز هنگام بحث دربارۀ روزگار زندگی نگارندۀ
ناشناس کتابی لاتینی دربارۀ ادویۀ مفرده، مشهور به ابن سرابیون جوان یا ابنسرابی
(نک : داک، 3/233)، با توجه به تکرار همین مطلب در آن متن لاتینی، و بدون توجه به
ارجاع تیفاشی، چنین پنداشته که مؤلف آن از ازهار الافکار بهره گرفته، و در نتیجه پس
از تیفاشی میزیسته است («تاریخ...1»، II/153؛ نک : اولمان، «پزشکی...2»،
283-284).
بیلک قبچاقی(ه م)، معاصر جوانتر تیفاشی، کنز التجار فی معرفة الاحجار را ــ به
تعبیر کلمان موله ــ با پیروی کورکورانه از ازهار الافکار تألیـف کـرده است (ص 12؛
نیـز نک : اشتـاین ـ اشنایدر، «گوهرشناسان عرب»، 256 ، «گوهرشناسان...3»، 50؛
اولمان، «طبیعیات»، 128). البته وی این کتاب را انتحال نکرده، زیرا بارها و بارها
از تیفاشی نام برده است. در واقع کنز التجار با همان شیوه و ساختار ازهار الافکار
تنظیم شده، و سخنان خود تیفاشی و نقل قولهای وی از مآخذ و حتى چنان که دوسلان گوید،
خطبۀ کتاب وی در کنزالتجار آمده است؛ جز آنکه بیلک 5 مدخل و استنادهایی به چند منبع
جدید (از جمله هرمس، بطلمیوس، بیرونی و غزالی) و نیز حکایاتی از تجربیات شخصی خـود
را به کتاب تیفاشـی افزوده است (همانجاها؛ نیز نک : مفتی ـ اوغلو، 68-69)، اما
جمالالدین محمد وطواط (د 718ق)، در بخش معادن مناهج الفکر و مباهج العبر
(1/249-257) بیآنکه از تیفاشی یاد کند، کتاب وی را تلخیص کرده است. همان مداخل
ازهار الافکار به همان ترتیب (البته با چشمپوشی از دو سه جابهجایی کوچک) در مناهج
آمدهاند. ذیل هر مدخل نیز سخنان تیفاشی با همان ترتیب، اما با تلخیص بسیار ذکر
شدهاند؛ جز آنکه وطواط هنگام تلخیص مطالب مربوط به «بجادی» (بیجاده)، یکی از
اشباه آن به نام «ماذنج» را مدخلی مستقل تصور کرده است (1/252، سطر 19؛ قس: تیفاشی،
ازهار، 101). حتى آنچه را که تیفاشی دربارۀ بلخش از «بازرگانی که به معدن بلخش در
بلخشان رسیده ... بود» (ص96-97: «اخبرنی...»)، و نیز پاسخ «یکی از گوهرشناسان
برجسته» به پرسش تیفاشی دربارۀ وجه تسمیۀ یکی از انواع بنفش (ص98: «سألت بعض مشایخ
الجوهریین ...») را از شخصی مجهول («قال...») یا به عنوان سخن خود نقل کرده است
(وطواط، همانجا، سطرهای 7-8 و 10-12؛ نک : اشتاین اشنایدر، «گوهر شناسان عرب»،
258، «گوهرشناسان»، همانجا؛ اولمان، «طبیعیات»، 130، که به رغم بررسی مناهج الفکر
وطواط متوجه این انتحال نشدهاند).
1. Histoire… 2. Die Medizin … 3. »Lapidarien …«
قلقشندی در صبح الاعشى پیش از بحث دربارۀ 12 گوهری که کاتبان باید بشناسند
(2/97-118)، کتاب ازهار الافکار تیفاشی را بهترین گوهرنامۀ تألیف شده تا روزگار خود
میداند و بارها از وی نام میبرد. وی در این بخش، بارها به سخن تیفاشی استناد
میکند، اما با اندکی تأمل میتوان دریافت که این گزارش، هرچند خود قلقشندی بدان
تصریح نکرده، خلاصۀ کتاب تیفاشی است. جز آنکه چیزهایی را از گزارش جدیدتر و ظاهراً
مستقل ابن فضل الله عمری بدان افزوده است (مثلاً دربارۀ زمرد: نک : قلقشندی،
2/107-110؛ قس: تیفاشی، 78-80، 84-85؛
ابن فضلالله، 3/198-199؛ تجربۀ تیفاشی دربارۀ زمرد، قلقشندی، 2/109؛ قس: تیفاشی،
84-85).
قلقشندی برخی استنادهای تیفاشی را چنان نقل کرده که گویی خود بدان آثار مراجعه
کرده، اما گاه در این کار به خطا افتاده است. مثلاً دربارۀ یاقوت ظاهراً بندی را از
بلینوس نقل میکند، در حالی که تنها جملۀ اول «و هو حجر ذهبی» از او است (تازه به
واسطۀ تیفاشی) و ادامۀ مطلب خلاصهای از سخنان خود تیفاشی است (قلقشندی، 2/100؛ قس:
تیفاشی، 62-64؛ نیز ارجاع قلقشندی، 2/102، 113 به ارسطو و کندی؛ قس: تیفاشی، 73،
164). اما غزولی در مطالع البدور (2/140-159) چنان که خود گوید خلاصۀ این کتاب را
آورده، و تنها نکتهای از ابن فضلالله عمری و ابیاتی دربارۀ مروارید، زمرد و عقیق
(همو، 2/143-144، 150، 157، 159) بدان افزوده است.
در 831 ق محمد بن محمود شروانی ازهار الافکار را برای عمر بیک چلبی، فرزند تیمورتاش
بک به ترکی ترجمه کرد و آن را جوهرنامه نامید که نسخهای از آن در کتابخانۀ دولتی
لایپـزیگ موجـود است (ویدمـان، 206-207؛ نیـز نک : اشتـاین ـ اشنایدر، «گوهرشناسان
عرب»، 256؛ قس: حاجیخلیفه، 1/620). در 1784م سبالدوس فولکو راویوس، بخشهایی از متن
عربی را با ترجمۀ لاتینی1 در اوترخت منتشر ساخت. در 1818م نیز کنت آنتونیو راینری
بیشا متن عربی بسیار مغلوطی از روایت کوتاه این اثر را همراه با ترجمۀ ایتالیایی2
آن در فلورانس منتشر ساخت. این ترجمه یک بار دیگر در 1906م همراه با زندگینامۀ
مترجم و به خواست یکی از نوادگانش3 در بولونیا منتشر شد. در 1977م نیز محمد یوسف
حسن و محمود بسیونی خفاجی متن عربی این کتاب را در قاهره منتشر ساختند، بیآنکه
متوجه وجود دو روایت متفاوت از آن باشند. سمر نجم ابوالهدى نیز در 1988م ترجمه و
شرح انگلیسی این کتاب را در متوچن منتشر کرده است4.
2. رجوع الشیخ الى صباه فی القوة علی الباه، دربارۀ مسائل جنسی و داستانهای مربوط
به آن. برخی آن را به احمد بن سلیمان (د 940ق)، مشهور به ابن کمال پاشا نسبت
دادهاند (نک : منزوی، 5/3479-3480)، اما حاجیخلیفه (1/835) او را مترجم ترکی
کتاب دانسته است. میر مصطفی بن حسین پاشا متخلص به نعتی نیز این کتاب را به ترکی
ترجمه کرده، و مصطفی بن احمد گلیبولوی (د 1008ق) در 997ق گزیدهای از آن را (ظاهراً
با رجوع به متن عربی) به ترکی فراهم آورده، و راحة النفوس
نامیده است (حاجی خلیفه، 1/830؛ فهرس، 154-156؛ ششن، 1/394). از این کتاب یک یا دو
ترجمۀ فارسی در دست است که در یکی از آنها، گویا از شخصی به نام ملا سعید طبیب، نیز
نام مؤلف «احمد بن یوسف شریف تیفاشی» آمده است (اولمان، «طبیعیات»، 197؛ منزوی،
همانجا). متن عربی این کتاب بارها در مصر به چاپ رسیده، و در 1898م نیز فردی با نام
مستعار «یک بوهمیایی انگلیسی» ترجمۀ انگلیسی5 آنرا در پاریس منتشر کرده است.
3. الشفاء فی الطب المسند عن السید المصطفى، که به تأکید تیفاشی، تحریری است از
کتاب الطب الشرعی (یا کتاب فی الاحادیث الطبیۀ) ابونعیم اصفهانی (نک : الشفاء، 35،
42؛ قس: ابنقیم، 44، 68، 246، 313، که کتاب ابونعیم را الطب النبوی نامیده است).
کتاب ابونعیم، چنان که تیفاشی گوید، به رغم دربر داشتن مزایای بسیار، به لحاظ در بر
داشتن سلسله سندهای متعدد و طولانی برای هر حدیث بسیار مفصل بود، زیرا ابونعیم گاه
یک حدیث واحد را (با چشمپوشی از کم و زیاد بودن برخی واژگان) از سی و چند راه به
پیامبر(ص) میرساند. تیفاشی هنگام تحریر کتاب همۀ واسطههای میان ابونعیم و نخستین
راوی اصلی حدیث را حذف، و دربارۀ احادیثی که اختلافات جزئی داشتند، نام راوی را در
نهایت اختصار یاد کرده است. تیفاشی با اظهار شگفتی از ساختار کتاب اصلی ــ که بر
خلاف دیگر آثار نوشته شده دربارۀ طب نبوی و مطابق با شیوۀ مرسوم میان پزشکان تنظیم
شده ــ به حفظ این ساختار و فصول مختلف آن در تحریر خود تأکید کرده، و تنها خطبه و
ترجمهای مختصر از احوال و آثار ابونعیم را بدان افزوده است (تیفاشی، همان، 38-42).
1. Sebaldus Fulco Ravius, Specimen Arabicum continens descriptionem et excerpta
libri Achmedis Teifaschii de gemmis et lapidibus pretiosis. 2. Antonio Raineri
Biscia, Fior di pensieri sulle pietre presiose di Ahmed Teifascite. 3. Camillo
Raineri Biscia 4. Arab Roots of Gemology: Ahmad Ibn Yusuf al-Tifachi’s Best
Thoughts on the Best of Stones. 5. The Old Man Young Again, tr. »An English
Bohemian«.
4. فصل الخطاب فی مدارک الحواس الخمس لاولی الالباب. اصل این کتاب از میان رفته، و
تنها بخشی از روایت مختصر آن که ابن منظور فراهم آورده، و سرور النفس بمدارک
الحواسالخمس نامیده، به دست ما رسیده است. نویسندگان دورۀ اسلامی سرورالنفس را
غالباً به خود تیفاشی (مثلاً نک : ابن فضلالله، 3/225-226، 244-248، 252-257؛
غزولی، 1/143؛ نواجی،20؛ قلقشندی، 4/77؛ حاجیخلیفه، 2/990)، و گاه بدون اشاره به
وی تنها به ابن منظور نسبت دادهاند (قوصونی، 1/4، دستنویس ابن منظور را دیده
است). ابن بیطار که سالها پیش از فراهم آمدن سرور النفس میزیسته، از معدود
نویسندگانی است که مستقیماً به خود فصل الخطاب استناد کردهاند (نک : 1/21). ابن
منظور در مقدمۀ این تلخیص آورده است: «تیفاشی به پدرم میگفت که همۀ زندگی
خود را صرف نگارش این کتاب کرده، و مطالبی در آن آورده که کس دیگر نیاورده است. اما
من (ابن منظور) با آنکه در آن سالها نوجوان بودم، انتخاب این نام را گستاخی
میدانستم، زیرا خداوند بر پیامبرش به سبب اعطای فصل الخطاب و حکمت منت نهاده است
(اشاره به آیۀ شریفۀ: «وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ وَ آتَیْناهُ الْحِکمَةَ وَ فَصْلَ
الْخِطابِ»، ص/38/20). من از نوجوانی تشنۀ دستیابی به این کتاب بودم، اما با مرگ
پدرم و سپس تیفاشی این کتاب را فراموش کردم؛ تا آنکه در 60 سالگی بار دیگر به جست و
جوی آن پرداختم و در حدود سال 690 ق نسخۀ اصلی آن را با وضعی بسیار آشفته و در حالی
که تنها 36 جزء از 40 جزء آن باقی مانده بود، یافتم. پس با توجه به آشنایی پیشین با
خط و سبک نگارش تیفاشی به تنظیم و تبویب و تلخیص کتاب کوشیدم. چون دیدم که مؤلف
تنها با نیت افزودن به حجم کتاب و نیز ابراز وجود مطالب بسیار و گاه مکرری را آورده
است» (ص 5-6).
صفدی سرور النفس را مشتمل بر 10 جلد بزرگ (نک : اعیان...، 3/210، نکت...، 276) و
روایت اصلی، یعنی فصل الخطاب را به رغم دسترسی به سرور النفس و بر خلاف سخن صریح
ابن عدیم، مشتمل بر 24 جلد مفصل دانسته است ( الوافی، 1/172، 8/288). اگرچه تنها دو
جزء نخست سرور النفس به دست ما رسیده، اما از ارجاعات مؤلفان دیگر میتوان دریافت
که بخش مهمی از این کتاب به جغرافیا (بلدان) اختصاص داشته است. چه، ابن فضلالله
عمری (همانجاها) دربارۀ شهرهای مصر، شام و فلسطین نقل قولهای تیفاشی از کتاب
الترتیب احمد بن مطرف، تاریخ دمشق ابن عساکر و جغرافیای شریف ادریسی
( نزهة المشتاق) و نیز برخی سخنان خود تیفاشی را از سرورالنفس نقل کرده است. نیز
قلقشندی(4/77) دربارۀ طول سرزمین شام، و سیوطی (1/80) دربارۀ نام کهن اسکندریه به
سرورالنفس استناد کردهاند. گذشته از اینها، غزولی (د 815 ق) در مطالعالبدور
(همانجا) و نیز نواجـی (د 859 ق) در حلبـة الکمیت (ص 20-21) بندی از سرورالنفس را
که به شراب اختصاص دارد، نقل کردهاند که در متن چاپی دو جزء موجود سرور النفس دیده
نمیشود. جزء نخست این کتاب (که عنوان نثار الازهار برخود دارد) در 1298ق در
استانبول به چاپ رسیده است. در 1980م نیز احسان عباس هر دو بخش موجود را در بیروت
منتشر کرده است.
ب ـ خطی: آثار چاپ نشدۀ تیفاشی که نسخههای متعددی از آنها به دست ما رسیده، اینها
ست:
1. بدیع یا بدیعیة. به گفتۀ ابن ابی اصبع، بسیاری از مطالب این اثر، در جای دیگر
نیامده است و هیچکس از نظر افکندن بدان بینیاز نیست(2/91). قلقشندی نیز هنگام
اشاره به آثار متوسط الحجم تألیفشده در این فن، تنها به البدیع تیفاشی، و شرح
البدیعیۀ صفیالدین حلی اشاره میکند(1/469؛ دربارۀ ارتباط کتاب تیفاشی با آثار
مشابه قبلی و بعدی، نک : حاجی خلیفه، 1/233).
2. سجع الهدیل فی اخبار النیل. این کتاب را حاجیخلیفه (1/305) در شمار تواریخ مصر
و سیوطی در زمرۀ منابع حسن المحاضرة فی تاریخ المصر و القاهرۀ خود یاد کرده است
(1/9، نقل بخشهایی گاه طولانی از آن در: 1/32-33، 483، 2/302، 311-313، 316-317،
319، 334).
3. قادمة الجناح فی آداب النکاح. ابن عبدالمنعم حمیری (ص 146) این کتاب را به همراه
مشکاة انوار الخلفاء و عیون اخبار الظرفاء به «عمر تیفاشی» نسبت داده است. تجانی در
تحفةالعروس بارها با عبارت «تیفاشی در قادمة الجناح» بدین کتاب استناد کرده (ص
118-119، 156، 220، 333، جم )، اما حاجی خلیفه مؤلف این کتاب را احمد بن یوسف
تیفاشی دانسته است (2/1305).
4. نزهة الالباب فی ما لایوجد فی الکتاب، دربارۀ روابط جنسی و مسائل مختلف مربوط به
آن (برای نسخهها، نک : آلوارت، شم 6382؛ بلوشه، شم 5943). حاجیخلیفه این کتاب
را به عزالدین عبدالعزیز بن محمد (د 767ق)، مشهور به ابن جماعه (نک : ه د،
3/247) نسبت داده است (2/1940). برخی دستنویس اثری با عنوان راحة النفوس با تاریخ
کتابت 987ق «ترجمۀ عالی احمد بن مصطفى افندی (د 1008ق) به ترکی» را ترجمۀ نزهة
الالباب دانستهاند (نک : فهرس، 156).
از میان آثار دیگر وی میتوان به تفسیری بر قرآن (که در آن به ذکر قصص گرایش داشته،
نک : قلقشندی، 1/469) و تاریخ جزیرة العمریه (صفدی، الوافی، 24/164؛ قس: عباسی،
24؛ عبدالوهاب، 2/455، که از نام کامل این اثر بیاطلاع بودهاند) اشاره کرد. چنین
مینماید که عبدالوهاب (همانجا) این کتاب را به همراه مشکاة انوار الخلفاء و عیون
اخبار الظرفاء به عنوان دو بخش فصل الخطاب دربارۀ تاریخ امتها بر شمرده است (نیز
نک : عباسی، 24-25، 31).
مآخذ: آپولونیوس تیانایی (بلینوس حکیم)، سر الخلیقة و صنعة الطبیعة، به کوشش
اورسولا وایسر، حلب، 1979م؛ ابراهیم بن مراد، بحوث فی تاریخ الطب و الصیدلة عند
العرب، بیروت، 1411ق/1991م؛ ابن ابی اصبع، عبدالعظیم، تحریر التحبیر، به کوشش حفنی
محمد شرف، قاهره، 1383ق/1963م؛ ابن اثیر، الکامل؛ ابن اکفانی، محمد، نخب الذخائر فی
احوال الجواهر، به کوشش آنستاس ماری کرملی، قاهره/ بغداد، 1939م؛ ابن بیطار،
عبدالله، الجامع لمفردات الادویة و الاغذیة، قاهره، 1291ق؛ ابن تغری بردی، یوسف،
النجوم الزاهرة، قاهره، 1929م؛ ابن خلدون، العبر، قاهره، 1959م؛ ابن خلکان، وفیات؛
ابن ربن، علی، فردوس الحکمة، به کوشش محمد زبیر صدیقی، برلین، 1928م؛ ابن سعید
مغربی، علی، رایات المبرزین و غایات الممیزین، به کوشش محمد رضوان دایه، دمشق،
1987م؛ همو، الغصون الیانعة فی محاسن شعراء المائة السابعة، به کوشش ابراهیم
ابیاری، قاهره، 1967م؛ همو، القدح المعلى فی التاریخ المحلى، اختصار محمد بن
عبدالله بن خلیل،
به کوشش ابراهیم ابیاری، قاهره/ بیروت، 1980م؛ ابنعبدالمنعم حمیری، محمد، الروض
المعطار، به کـوشش احسان عباس، بی-روت، 1980م؛ ابنعدیم، عمر، بغیةالطلب، به کـوشش
سهیل زکار، بیروت/ دمشـق، 1410ق/ 1989م؛ ابن فرحون، ابراهیم، الدیباج المذهب،
قاهره، 1351ق؛ ابن فضلالله عمری، احمد، مسالک الابصار فی ممالک الامصار، چ تصویری،
به کوشش فؤاد سزگین، فرانکفورت، 1408ق/1988م؛ ابن فوطی، عبدالرزاق، الحوادث
الجامعة، به کوشش مصطفى جواد، بغداد، 1351ق؛ ابن قیم جوزیه، محمد، الطب النبوی، به
کوشش عبدالغنی عبدالخالق و دیگران، بیروت، 1377ق/1957م؛ ابن کثیر، البدایة و
النهایة، به کوشش احمد ابوملحم و دیگران، بیروت، 1405ق/1985م؛ ابنماسویه، یحیى،
الجواهر و صفاتها، به کوشش عماد عبدالسلام رئوف، قاهره، 1977م؛ ابن منظور، سرور
النفس بمدارک الحواس الخمس (تلخیص فصل الخطاب تیفاشی)، به کوشش احسان عباس، بیروت،
1980م؛ ابوسهل مسیحی، عیسى، المائة فی الطب، به کوشش فلوریان سن آگوستین، دمشق،
2000م؛ ابومنصور موفق هروی، الابنیة عن حقایق الادویة، به کوشش احمد بهمنیار و حسین
محبوبی اردکانی، تهران، 1346ش؛ ارسطو، الاحجار، ترجمۀ عربی کهن لوقا بن سرافیون، به
کوشش یولیوس روسکا (نک : مل ، روسکا)؛ بیرونی، ابوریحان، الجماهر فی الجواهر، به
کوشش یوسف هادی، تهران، 1374ش؛ تجانی، محمد، تحفة العروس و نزهة النفوس، بیروت،
دارالجیل؛ تیفاشی، احمد، ازهار الافکار فی جواهر الاحجار، به کوشش محمد یوسف حسن و
محمود بسیونی خفاجی، قاهره، 1977م؛ همو، الشفاء فی الطب المسند عن السید المصطفى،
به کوشش عبدالمعطی امین قلعجی، بیروت، 1408ق/1988م؛ همو، فصل الخطاب فی مدارک
الحواس الخمس لاولی الالباب، به کوشش احسان عباس، بیروت، 1980م؛ حاجی خلیفه، کشف؛
حسن، زکی محمد، مقدمه بر المغرب فی حلی المغرب ابن سعیدمغربی، قاهره، 1372ق/1953م؛
داک؛ دانشنامۀ جهان اسلام، تهران، 1383ش؛ ذهبی، محمد، تاریخ الاسلام، به کوشش عمر
عبدالسلام تدمری، بیروت، 1418ق؛ همو، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و
محمد نعیم عرقسوسی، بیروت، 1404ق/1984م؛ رازی، محمد بن زکریا، الحاوی، حیدرآباد
دکن، 1374-1390ق/1955-1970م؛ زمامه، عبدالقادر، «ابوالعباس التیفاشی و کتابه ازهار
الافکار فی جواهر الاحجار»، مجلة المجمع العلمی العربی، دمشق، 1383ق/1964م، ج
(1)39؛ سیوطی، حسن المحاضرة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1998م؛ ششن،
رمضان، نوادر المخطوطات العربیة فی مکتبات ترکیا، بیروت، 1400ق/1980م؛ صفدی، خلیل،
اعیان العصر، چ تصویری، به کوشش فؤاد سزگین، فرانکفورت، 1410ق/1990م؛ همو، نکت
الهمیان، به کوشش احمد زکی بک، قاهره، 1329ق؛ همو، الوافی بالوفیات، به کوشش محمد
عدنان بخیت و دیگران، اشتوتگارت، 1981-1993م؛ عباسی، عبدالرحیم، معاهد التنصیص، به
کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره، 1367ق/1947م؛ عبدالرحمان، نصرت، مقدمه بر
نشوة الطرب ابن سعید مغربی، عمان، 1982م؛ عبدالوهاب، حسن حسنی، ورقات عن الحضارة
العربیة بافریقیة التونسیة، تونس، 1966م؛ عمادالدین کاتب، خریدة القصر، قسم شعراء
المغرب، به کوشش محمد مرزوقی و محمد عروسی مطوی، تونس، 1966م؛ غزولی، علی مطالع
البدور، قاهره، 1299ق؛ فهرس مخطوطات الطب الاسلامی باللغات العربیة و الترکیة و
الفارسیة فی مکتبات ترکیا، به کوشش اکملالدین احسان اوغلو و دیگران، استانبول،
1984م؛ قرآن کریم؛ قلقشندی، احمد، صبح الاعشى، قاهره، 1920م؛ قوصونی مصری، مدین،
قاموس الاطباء و ناموس الالباء، چ تصویری، دمشق، 1399ق/1979م؛ مقری، احمد، نفح
الطیب، به کوشش احسان عباس، بیروت، 1968م؛ مقریزی، احمد، السلوک، به کوشش محمد
عبدالقادر احمد عطاء، بیروت، 1418ق/1997م؛ منزوی، احمد، فهرستوارۀ کتابهای فارسی،
تهران، 1379ش؛ نواجی، محمد، حلبة الکمیت فی الادب و النوادر و الفکاهات المتعلقة
بالخمریات، قاهره، 1357ق/1938م؛ وطواط، محمد، مناهج الفکر و مباهج العبر، چ تصویری،
به کوشش فؤاد سزگین، فرانکفورت، 1410ق/1990م؛ یافعی، عبدالله، مرآة الجنان، بیروت،
1390ق/1970م؛ نیز:
Ahlwardt ; Blochet ; Clément-Mullet, J. J., »Essai sur la minéralogie arabe«,
JA, 1868, vol. XI; Leclerc, L., Histoire de la médecine arabe, Paris, 1876; id,
»Tifachi, Naturaliste du Magreb«, Bulletin de l’Académie d’Hippone, Bon, 1888,
vol. XXIII; Müftüoğlu, F., »Beylek Kipçâkī«, Türkiye diyanet vakfı İslâm
ansiklopedisi, Istanbul, 1991, vol. VI; Plessner, M. and F. Klein-Franke,
»Al-Tīfāshī, Shihāb al-Dīn Abu’l-ªAbbās Aħmad ibn Yūsuf«, Dictionary of
Scientific Biography, ed. C. C. Gillispie, New York, 1976, vol. XIII; Ruska, J.,
Das Steinbuch des Aristoteles, Heidelberg, 1912; Steinschneider, M., »Arabische
Lapidarien«, ZDMG, 1895, vol. XLIX; id, »Lapidarien, ein culturgeschichtlicher
Versuch«, Semitic Studies in Memory of Alexander Kohut, ed. G. A. Kohut, Berlin,
1897; Ullmann, M., Die Medizin im Islam, Leiden, 1970; id, Die Natur-und
Geheimwissenschaften im Islam, Leiden, 1972; Wiedemann, E., »Beiträge zur
Geschichte der Naturwissenschaften: XXX. Zur Mineralogie im Islam«,
Sitzungsberichte der Physikalisch-medizinischen Sozietät in Erlangen,
1912(1913), vol. XLIV.
یونس کرامتی