تَنوخی، ابوعلی مُحَسِّن بن ابوالقاسم علی
(329-384ق/ 941-994م)، قاضی ادیب و نویسندۀ سدۀ 4ق در بغداد و جنوب ایران. وی در
بصره به دنیا آمد و همانجا در خاندان ادیب و حدیثشناس خود پرورش یافت. همۀ استادان
دورۀ کودکی یا نوجوانی او از مشاهیرند و بیگمان از همه تابناکتر ابوبکر صولی است
(شالجی، مقدمه بر نشوار...، 1/19)؛ اما وی ابوالفرج اصفهانی را ــ که برخی (مثلاً
EI2 ؛ شالجی، همانجا) استاد او پنداشتهاند ــ در آغاز کار خود ندیده و شاید هرگز
نزد او درس نخوانده باشد، هرچند که از قول او روایت نقل نموده، و شاید اجازۀ روایت
اغانی را هم کسب کرده باشد (مثلاً نک : تنوخی، نشوار...، 1/18-19). پیدا ست که در
خاندان قاضی بزرگی چون ابوالقاسم تنوخی، آموزش دینی بر آموزش ادبی پیشی داشت. به
همین جهت گویند او نخستین حدیث خود را در 7 سالگی شنید (ابن خلکان، 4/160؛ تنوخی،
همانجا).
در بصره بود که پدر او ابوالقاسم (د 342ق) پس از مرگ ابوعبدالله بریدی (332ق) به
مهلبی، دبیر احمد دیلمی پیوست. این دوستی بعدها برای پدر و پسر بسیار سودآور بود،
زیرا احمد دیلمی پس از چندی بغداد را فتح کرد و معزالدوله لقب یافت و مهلبی وزیر او
شد.
احتمالاً نخستین شغل او، مقام شاهد عدل نزد قاضی اهواز بوده است (یاقوت، 17/95). از
گفتۀ ابن خلکان (4/159) به نقل از الفرج بعد الشدة چنین برمیآید که او در 19 سالگی
شغل نظارت بر مقایس و اوزان (= العیار) را در سوق الاهواز به عهده داشته است (قس:
EI2).
در همان روزگار، وزیر مهلبی به شوش رفت. تنوخی نزد او که دوست دیرین پدرش بود،
شتافت. وزیر او را گرامی داشت و از وی دعوت کرد که در بغداد به او بپیوندد تا
قاضیالقضاة ابوالسائب را بفرماید که او را به کارهای مهمتری بگمارد «و در این
هنگام من 20 ساله بودم» (نک : یاقوت، همانجا). بدینسان وی در 349ق به بغداد وارد
شد و اندک زمانی پس از آن، قاضیِ مناطقی در آبشخور فرات (قصر، بابل) گردید (همو،
17/96). شاید چنانکه ابن خلکان گوید (همانجا) اندکی پس از این، قاضی جزیرۀ بنی عمر
شده است و آنگاه بنا به گفتۀ خود او، به فرمان خلیفه المطیعللٰه، در سالی که
شناخته نیست، بر بخشهای بزرگی در جنوب ایران (عسکر مکرم، ایذج و رامهرمز) قضاوت
یافت (یاقوت، 17/92-93؛ شالجی، همان، 1/20).
نیز میدانیم که در 363ق/974م بر واسط قضاوت کرده است (یاقوت، 17/92). وی گفته است
که در خدمت ابوالعباس بن ابی الشوارب قاضیالقضاة بغداد، دبیری «الحُکم و الوقوف»
را، علاوه بر سرپرستی قضایی 8 منطقۀ بینالنهرین، بر عهده داشته است. همین روایت
موجب شده است که گیوم بپندارد که تنوخی از آن زمان طبقۀ شغلی خود را تغییر داده، و
از قضاوت به دبیری روی آورده است (نک : EI2). اما یک نگاه دقیقتر به تاریخ
قاضیالقضاتی ابن ابی الشوارب (350-352ق) و قضاوت تنوخی بر واسط تا 363ق، بیهودگی
سخن گیوم را ثابت میکند.
با اینهمه، ترتیب تاریخی حوادث زندگی تنوخی همیشه بازیافتنی نیست. شالجی (همان،
1/21 بب ) میکوشد به کمک روایتهای گوناگون، سالهای حضور او را در بغداد شناسایی
کند. مثلاً در حدود سال 350ق، اخبار پدرش را از علی بن جصاص میشنیده ( نشوار،
1/29)، یا در 353ق با متنبی ملاقات کرده است. اما این کار نشان نمیدهد که چرا او
چند سال پیش از 360ق/971م بغداد را ترک گفته است. وی در مقدمۀ نشوار (1/23) گوید که
چون در 360ق به بغداد بازگشت، آن را چنان ویرانه یافت که به تألیف نشوار ]که خود
نوعی فرج بعد از شدت است[ دست زد.
اندکی پس از 363ق، میان او و ابن بقیه، وزیر بختیار دیلمی (وزارت: 362-366ق) دشمنی
پدید آمد و تنوخی ناچار شد به بطیحه بگریزد (نک : الفرج...، 1/41؛ نیز شالجی،
همان، 1/24). اما این دشمنی، دوستی عضدالدوله را به دنبال داشت. تنوخی در دستگاه او
سخت ارجمند شد (نک : نشوار، 82 بب ، 259-261). همراه او در جنگ برضد ابوتغلب بن
حمدان شرکت جست (369ق/979م) و تصدی مناطق فتح شده را علاوه بر حوزۀ ادارۀ پیشین به
چنگ آورد (نک : شالجی، همان، 1/25).
دوران خوشاحوالی تنوخی در دربار «شاهنشاه» دیلمی، چند سالی پایید؛ احتمالاً
دردسرهای او با ماجرای زناشویی خلیفه الطائع للٰه و دختر عضدالدولۀ دیلمی که
ازدواجی سیاسی بود، آغاز شد. او بود که در 369ق، خطبۀ ازدواج را میان آن دو خواند (
نشوار، 4/262؛ نیز نک : ابن جوزی، 7/101؛ ابوعلی مسکویه، 6/464).
در 371ق/981م، تنوخی همراه عضدالدوله در همدان بود که در کشاکشها و سخنچینیهای
دربار، بیاحتیاطی کرد و خشم امیر را برانگیخت. امیر اگرچه در حق او تندی روا
نداشت، همچنان دلچرکین باقی ماند تا به بغداد بازگشتند. امیر که چشم به راه نوزادی
از نسل خلیفۀ عباسی و شاهزادۀ دیلمی بود، نظر به آشنایی دیرین میان تنوخی و خلیفه،
از او خواست به دربار برود و خلیفه را به داشتن فرزندی از خاندان دیلمی تشویق کند.
تنوخی که بیحاصلی چنین اقدامی را حدس میزد، به بیماری تظاهر کرد. امیر نیز که به
کمک جاسوس خود از واقعیت امر آگاه شد، چنان به خشم آمد که قاضی را در خانۀ خود
زندانی کرد. تنوخی تا مرگ عضدالدوله در 372ق از خانه بیرون نیامد (ابوعلی مسکویه،
7/28-31؛ نیز نک : یاقوت، 17/106-116).
دیگر نمیدانیم که تنوخی پس از آزادی از زندانِ خانه، طی 12 سال که از عمرش مانده
بود، چه کرد. تنها خبری که از منابع به دست میآید، آن است که او جز تألیف یا تکمیل
آثار ناتمام گذشته، به کاری دست نزد.
تنوخی که یار امیر دیلمی و وزیر مهلبی بود و در فضای آزاد و حتماً گاه عنانگسیختۀ
عراق میزیست، البته هیچگونه تعصب دینی و غیردینی از خود نشان نداده است. راست است
که ابن اثیر (9/15) او را حنفیِ متعصبِ شافعیستیز خوانده است، اما چنین تعصبی در
آثار او دیده نمیشود. در عوض از مجموعۀ 25 داستانی که شالجی برشمرده (مقدمه بر
نشوار، 1/28)، میتوان دریافت که وی با صوفیان میانۀ خوبی نداشته است؛ در شرح
احوال حلاج (نک : تنوخی، نشوار، 1/81-85) نیز پیوسته کارهای او و مریدانش را نوعی
نیرنگ میپندارد. گرایش کلامی او، بیگمان اندیشۀ معتزلیان است، زیرا هرجا از
ایشان سخن گفته، جانب ستایش و بزرگداشت را فرو نگذاشته است (مثلاً همان، 2/107،
108، 109؛ قس: شالجی، همانجا).
از قاضی ادبشناسی چون تنوخی انتظار میرود که شعر بسیار نیز سروده باشد. ثعالبی
(2/405) گوید که سهل بن مرزبان، دیوان شعر قاضی را در بغداد دیده، و ملاحظه کرده
است که از دیوان شعر پدرش حجیمتر است (شگفتآنکه آقابزرگ، 9(1)/178، این روایت
معروف را به غرس النعمة نسبت داده است). اما سهل نتوانست نسخۀ دیوان را به دست آورد
و تنها دو بیت از آن را که حفظ کرده بود، برای ثعالبی خوانده است. ثعالبی نیز خود 9
بیت بر آن دو افزوده است. این اشعار چندان گرانبها نیستند و حتى ثعالبی دربارۀ دو
بیت نسبتاً پسندیدهتر گوید: آنقدر خوب است که در انتساب آنها به قاضی تردید دارم.
آثـار: علاوه بر دیوان شعر که اینک ظاهراً نابود شده، وی
ظاهراً 4 کتاب دیگر نیز داشته است:
1. عنوان الحکمة، مجموعۀ داستانهای حکمتآمیز است که فندریش1 طی مقالهای به آن
پرداخته است. 3 کتاب دیگر او همه از نوع ادبیِ «گشایش پس از سختی» یا «گشایشنامه»
پیروی میکنند. هرچند که تنها یکی از آن 3 کتاب چنین نامی دارد (نک : دنبالۀ
گفتار).
2. المستجاد فی فعلات الاجواد (مجموعه داستانهایی دربارۀ اعمال بخشندگان)،
کوچکترین کتاب تنوخی است که نخستینبار در دمشق (1946م) به کوشش محمدکردعلی انتشار
یافت. تفاوت عمدهای که کردعلی میان این کتاب و نشوار میبیند، آن است که در
المستجاد، اخبار گذشتگان و در آن دیگر، اخبار معاصران گرد آمده است (کتاب نیازمند
چاپ مجدد است). زلهایم در صحت انتساب آن به تنوخی تردید دارد (نک :
«دائرةالمعارف2...»، II/157).
3. نشوار المحاضرة و اخبار المذاکرة، که گاه جامع التواریخ نیز خوانده شده،
بزرگترین کتاب تنوخی است که او طی 20 سال، از 360 تا 380ق در 11 جلد نگاشته است
(شالجی، تعلیقات بر نشوار، 2/268). اما از این کتاب، با همۀ شیرینی و عامهپسندی،
نسخههای کامل و متعددی بر جای نمانده است. نخست مارگلیوث بخشی از کتاب را در
کتابخانۀ موزۀ انگلستان یافت (جلد هشتم شالجی) و آن را بازنویسی و به انگلیسی ترجمه
کرد که در نشریۀ «مطالعات اسلامی3» (حیدرآباد، 1921م) چاپ شد. متن عربی آن را نیز
در مجلۀ فرهنگستان دمشق (1348ق/1930م) و سپس به طور مستقل به چاپ رسانید. همین جزء
است که به شدت مورد انتقاد زکی مبارک در النثر الفنی (1/388 بب ) قرار گرفته،
هرچند که انتقادهای او گاه (مثلاً 1/389) به دور از منطق و اغراقآمیز است (بنا به
اطلاع او، چاپ ج 8 توسط مارگلیوث در 1918 آغاز و در 1921 پایان یافت، نک : مبارک،
1/388). دو جلد دیگر نیز از آن چاپ شد (ج 1، مصر، 1921م، ج 2، دمشق، 1922م، این
جزء در چاپ شالجی، جلد 3 به شمار آمده است). سرانجام شالجی این 3 جلد را، همراه
نسخهای از جلد 4 که خود یافته بود، یک جا گرد آورد، آنگاه 4 جلد دیگر از نشوار
را که در منابع گوناگون پراکنده بود، بازیافت و همه را در 8 جلد منتشر کرد (بیروت،
1971-1973م).
1. Fähndrich, H., »À Propos d’une compilation de la sagesse arabe: ªUnwān
al-Ħikma«, Quaderni di studi arabi, 1987-1988, V-VI/241-250. 2. Encyclopedia… 3.
The Islamic Review.
2. Encyclopedia…
3. The Islamic Review, Hyderabad, 1921.
مارگلیوث برای کلمۀ نشوار که در عربی معنی روشنی ندارد و در منابع به شکلهای دیگری
نیز نقل شده (مثلاً نشوان در برخی از نسخههای ابن خلکان، 4/159 حاشیه)، مفهومی
پرداخته است که هیچ اعتباری نمیتواند داشته باشد. هرچند که بسیاری (مبـارک، 1/388؛
کردعلـی، 198؛ حاکمـی، 11؛ ذکاوتی، 55) آن
را پذیرفتهاند و معنی آن را همان «نشخوار کردن» پنداشتهاند.
تنوخی چنین شرط کرده بود که تنها ماجراهایی را که خود دیده، یا از نزدیکان شنیده
است، نقل کند. این شرط اگرچه همیشه مراعات نشده، کتاب او را اثری بسیار زنده و
گویای واقعیات جامعه ساخته است. زبان شفاف و بیتکلف قاضی تنوخی چندان آزاد است که
از غلطهای صرفی و نحوی (= لحن) و یا واژهها و جملههای عامیانه هیچ بیمی به خود
راه نمیدهد؛ شالجی به همۀ جملاتی که از گویش بغداد متأثر بوده، اشاره کرده است
(مثلاً نک : 8/273).
ظاهراً هیچ کوششی برای نظام بخشیدن به داستانهای نشوار نشده، و حدود هزار داستانی
که اینک در دست است، به موضوعاتی بس گوناگون اختصاص دارد (نک : ذکاوتی، جم ). با
این همه، ملاحظه میشود که گاه، موضوعاتی همسان، کنار هم قرار دارند، مثلاً افسون
کژدم، داروی زنبور گزیدگی، اثر مدفوع گنجشک در معالجۀ آکله، پیشاب جوشیده برای
مداوای قولنج... یک جا، و روایتهای مربوط به حلاج در جای دیگر جمع آمدهاند.
طبقۀ اجتماعی کتاب البته طبقۀ اشراف است، اما در سدۀ 4ق، داستانهای مربوط به «عوام»
از دزدان و کلّاشان و بوزینهگردانان گرفته تا خنیاگران و مخنثان رواج بسیار داشت،
و البته این داستانهایِ گاه بهراستی شیرین، نه به قصد پژوهشهای جامعهشناختی، که
برای سرگرمی اشراف و اعیان نقل میشد.
در نشوار حدود 160 وامواژۀ فارسی آمده است. معرّبهای جاهلی، اسلامی و اموی، دیگر
کاملاً عربی شده، جای خود را در فرهنگها باز کردهاند و بسامد فراوان دارند. اما
وامواژههای دورۀ عباسی (از سدۀ 2 تا 5 ق) که 60-70٪ معربات را تشکیل میدهند، همه
«قاموسی» نشدهاند. شیوۀ کاربرد این کلمات در نشوار، کاملاً طبیعی است و نشان
میدهد که همگان با آنها آشنا بودهاند. با این همه، برخی از کلمات گویی بیشتر
عامیانه بودهاند و در کتابهای آن دوران به ندرت یافت میشوند، مانند جاشنکیر (ظرف
بلورین و نه در معنای سرآشپز و «چاشنیگیر»)، جُوانْبِیره (زن میانسال)، جوامرک
(جوجه مرغ) مُخَنْکِر (خنیاگر)، دُوبارکِه (عروسک پارچهای بزرگ برای جشنهای
نوروز)، رهداری (دستفروش دوره گرد)، شاذکلی (جشن و شادی بر روی گل) و شستجه
(دستمال)... (یادداشت مؤلف).
بدری محمدفهد کوشیده است در کتاب القاضی تنوخی و کتاب النشوار (چ بغداد، 1966م) همۀ
موضوعات و واژگان جالب نشوار را استخراج کند. این کار بسیار دلنشین، تنها شامل 3
جلد از کتاب میشود.
4. الفرج بعد الشدة، تنها نام کتاب نیست، بلکه یکی از «انواع ادبی» در ادبیات عرب
به شمار میآید که تنوخی نیک میشناخته، و در مقدمۀ الفرج خود به آن اشاره کرده
است. 3کس تألیفاتی به همین نام داشتهاند: ابوالحسن مدائنی، الفرج بعد الشدة و
الضیقة (که 4، 5 برگ بیشتر نبوده)؛ ابن ابی الدنیا، الفرج بعد الشدة؛ و قاضی
ابوالحسین عمر بن یوسف ازدی، کتابی به همین نام (نک : شالجی مقدمه بر الفرج،
9-10). تنوخی که نوع «گشایش» را با احوال ناخوش خود مناسب میدید، به جمعآوری
داستانها از کتابهای یاد شده پرداخت و بسیاری روایت دیگر از کتابهای بزرگ روزگار
خود (چون اغانی، وزراء جهشیاری، اوراق صولی و حماسۀ ابوتمام...، نک : همان، 10 بب
) بر آن افزود، اما چنان که پیدا ست مهمترین منبع الفرج همانا کتاب نشوار است.
تنوخی که الفرج را در اواخر زندگانی و سالها پس از نشوار نگاشته (برای تأیید این
موضوع، نک : شالجی، تعلیقات بر نشوار، 2/268، نیز مقدمه بر الفرج، 1/14)، انبوهی
از داستانهای کتاب نخست را که به گونهای از گشایش پس از سختی سخن گفته بودند، در
الفرج تکرار کرده است (مثلاً نک : شالجی، تعلیقات بر نشوار، 2/268، 287، 8/192،
216).
این کتاب مجموعاً دارای 492 حکایت است (4 جلد). جلد 5 کتاب جنگی از اشعار گزیده است
که ظاهراً رابطهای با مفهوم گشایش داشتهاند. نخستینبار الفرج براساس یکی از
نسخههای خطی ناقص، در دو جلد در قاهره به چاپ رسید (1903 و 1904م). چاپ نسبتاً
شایستۀ کتاب همراه با توضیحات را عبود شالجی (بیروت، 1978م) جامۀ عمل پوشانده است.
ترجمۀ فارسی الفرج: ترجمۀ فارسی الفرج که در میانههای سدۀ 7ق به دست سدیدالدین
عوفی و نیز به دست حسین بن اسعد دهستانی صورت گرفته، سخت پرابهام و رازآلود است.
مجموعۀ دشواریهای این ترجمهها را شاید بتوان بدینگونه بخشبندی کرد:
1. چون تاریخ مرگ دهستانی روشن نیست، نمیدانیم کدام یک از دو مترجم مقدّم
بودهاند. هرمان اته دهستانی را مقدم دانسته، اما حاکمی قاطعانه اظهار میدارد که
دهستانی دستکم 30 سال پس از عوفی کتاب خود را نگاشته است (ص 13).
2. عوفی در باب 7 از قسم 4 کتاب جوامع الحکایات خود (ص198) گوید که وی کتاب الفرج
تنوخی را به «لغت پارسی» ترجمه کرده است و «بیشتر حکایات در این مجموع (= جوامع)
مسطور است». اما چنین به نظر میآید که اصل ترجمۀ او از میان رفته باشد (صفا،
گنجینه...، 1/67-68)؛ تنها چیزی که از آن باقی مانده، همان داستانهایی است که در
جوامع خود نهاده بوده است (نک : مصفا، 137-143؛ قس: حاکمی، 14-17).
3. حسین بن اسعد دهستانی در مقدمۀ کتاب خود (1/12) گوید که از او تألیف چنین کتابی
را خواستهاند، و او پس از مدتها پژوهش کتاب 5 برگی مدائنی را با نام الفرج بعد
الشدة و الضیقة یافته و ترجمه کرده است و سپس داستانهای متعددی از این سوی و آن سو
گرد آورده، و ترجمۀ آنها را بر کتاب افزوده و خود نیز اشعار عربی و فارسی بسیار
سروده که در داستانها نهاده است.
4. ماجرای یافتن کتاب 5 برگی مدائنی را عیناً تنوخی در الفرج (1/52) نقل کرده، و
بسیار بعید است که همین 5 برگ، حدود 3 سده پس از تنوخی در خراسان به دست دهستانی
افتاده باشد.
5. دهستانی هیچ اطلاعی از کار بسیار معروف تنوخی (در 5 جلد) نداشته، و پژوهشهای
مفصل هم او را به 5 برگ مدائنی رهنمون شده است، نه 5 جلد تنوخی.
6. از میان پژوهشگران ایرانی، نه محقق الفرج و نه محقق جوامع عوفی و نه نویسندگان
تاریخ ادبیات، هیچکس به مقایسۀ این کتابها نپرداخته است، تا معلوم شود چه مقدار از
داستانها میان دو مترجم و اصلِ الفرج مشترکاند. در این میان تنها صفا
( تاریخ...، 3(2)/1148-1149) حدس میزند که ترجمۀ عوفی، یکی از منابع دهستانی بوده،
و او برخی از داستانهای آن را بدون اشاره به منبع، به نام خود نقل کرده است.
هرچه هست، مؤلف/مترجم الفرج، با جسارت تمام انبوهی شعر عربی و فارسی سروده و در جای
جای داستانها نهاده است و نیز با اعتماد به نفس بیمانندی اشعار کتاب را به شعر
فارسی ترجمه میکند. ترجمهها تقریباً هیچگاه دقیق نیست، اما ساختار شعر بیش از
این به او اجازۀ معادلیابی دقیق نداده است.
محقق کتاب تنها به ذکر نسخه بدلها در حاشیه (که گاه نیمی از صفحه را گرفته) و حدود
45 صفحه تعلیقات، بسنده کرده است و بدینسان هنوز شرح مشکلات و معرفی شخصیتها و
بسیار نکات دیگر باقی مانده است.
مآخذ: آقابزرگ، الذریعة؛ ابن اثیر، الکامل؛ ابن جوزی، عبدالرحمان، المنتظم،
حیدرآباد دکن، 1359ق؛ ابن خلکان، وفیات؛ ابوعلی مسکویه، احمد، تجارب الامم، به کوشش
آمدرز، قاهره، 1332ق/1914م؛ تنوخی، محسن، الفرج بعد الشدة، به کوشش عبود شالجی،
بیروت، 1398ق؛ همو، نشوار المحاضرة، به کوشش عبود شالجی، بیروت، 1391ق/1971م؛
ثعالبی، عبدالملک، یتیمة الدهر، به کوشش مفید محمد قمیحه، بیروت، 1403ق؛ حاکمی،
اسماعیل، مقدمه بر ترجمۀ فرج بعد از شدت (نک : هم ، دهستانی)؛ دهستانی، حسین،
ترجمۀ فرج بعد از شدت، به کوشش اسماعیل حاکمی، تهران، 1363ش؛ ذکاوتی قراگزلو،
علیرضا، «نظری به کتاب نشوار المحاضرة»، نشر دانش، تهران، 1367ش، س 9، شم 2؛
شالجی، عبود، مقدمه بر الفرج بعد الشدة (نک : هم ، تنوخی)؛ همو، مقدمه و تعلیقات
بر نشوار المحاضرة (نک : هم ، تنوخی)؛ صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات در ایران،
تهران، 1378ش؛ همو، گنجینۀ سخن، تهران، 1363ش؛ عوفی، محمد، جوامع الحکایات، به کوشش
مظاهر مصفا، تهران، 1370ش؛ کردعلی، محمد، کنوز الاجداد، دمشق، 1370ق/ 1950م؛ مبارک،
زکی، النثر الفنی، بیروت، 1352ق/1934م؛ مصفا، امیربانو، «فرج بعد الشدة و جوامع
الحکایات»، یغما، تهران، 1351ش، س 25، شم 3؛ یاقوت، ادبا؛ یادداشت مؤلف؛ نیز:
EI2; Encyclopedia of Arabic Literature, ed. J.S. Meisami and P. Starkey,
London/New York, 1998.
آذرتاش آذرنوش