responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 16  صفحه : 6020
تفلیس
جلد: 16
     
شماره مقاله:6020

bتِفْلیس، شهر و استانی در جمهوری گرجستان که مرکز سیاسی، اداری، اقتصادی، فرهنگی و علمیِ آن جمهوری است («دائرةالمعارف تفلیس1»، 1033). نام کهنِ این شهر متسختا2 بوده، و در قرنهای 2-4م به همین نام شناخته می‌شده است (BSE3, VII/363, XXV/313). آثار باستانی مؤیدِ آن است که تفلیس در سدۀ 4م شهری قلعه‌مانند بود که به سبب وجود چشمه‌های آب گرم در زبان گرجی تبیلی3 نامیده می‌شد. تبیل یا تپیل در زبان گرجی به معنای گرم است. گرجیان این شهر را تبیلیسی4 می‌نـامند کـه «ایس» (-is) پسوند مکان و «ـ ای» (-i) پسوند فاعلی است (همانجا). در دیگر زبانها به‌ویژه در متونِ عربیِ نخستین سده‌های اسلامی حرف «پ» به «ف» بدل گشت و تفلیس نامیده شد (ابن خردادبه، 122؛ بلاذری، 283؛ حدود...، 162). ابن رسته (ص 811) و اصطخری (ص 185) این نام را به صورتِ تَفْلِیس نوشته‌اند. در مآخذ روسی نام شهر تا 1936م تیفلیس5 نوشته می‌شد، ولی از آن پس، تلفظِ گرجیِ آن (تبیلیسی) متداول گردید (نک‌ : BSE3, XXV/313).
شهر تفلیس در روزگار باستان مرکز ناحیۀ کارْتْلی در گرجستان شرقی بود (همانجا). مینورسکی ضمن اشاره به مروج الذهبِ مسعودی متذکر شده است که جغرافی‌نویسان مسلمان، گاه تفلیس یا متسختا را «مسجد ذوالقرنین» نامیده‌اند (نک‌ : EI1). در صحت این نظر جای تردید است، زیرا مسعودی «مسجد ذوالقرنین» را مکانی در مُلک جوریه دانسته است. همو جوریه را از یک سو مجاور ابخاز نوشته، و از سوی دیگر مردم
جوریه را از خزران نامیده است که تا روزگار متوکل به
مرزبان تفلیس جزیه می‌داده‌اند (نک‌ : 1/226)؛ حال آنکه جایگاه خزران در اراضی بالاتر از شمال کوههای قفقاز و داغستان در مسیر رود دُن و در نزدیکی مسیر سفلای رود وُلگا بوده است (BSE3, XXVIII/163).
شهر تفلیس در جنوبِ قفقاز و شرقِ گرجستان، در °41 و ´41 عرض شمالی و °44 و ´47 طول شرقی واقع است. رود کُر (کورا) که در زبان گرجی آن را متکواری6 نیز می‌نامند، از میان بلندیهای شهر تفلیس می‌گذرد. تفلیس از 3 طرف در محاصرۀ بلندیها و صخره‌هایی واقع شده است که ارتفاعِ آنها به 380 تا 750 متر از سطح دریا می‌رسد («دائرةالمعارف تفلیس»، همانجا؛ BSE3, XIV/20). رود کر که طول آن را 364‘1 کم‌ نوشته‌اند، از ترکیه و سراسر قفقاز می‌گذرد و به دریای مازندران می‌پیوندد. این رود شهر تفلیس را به دو بخش منقسم کرده است «تفلیس7»، «جغرافیا»). برخی از محققان نام کر را برگرفته از نام

کورش دانسته‌اند (نک‌ : استرابن، V/219؛ آبایف، 266؛ کسروی، 552-553). مقدسی این رود را «نهرالملک» نامیده است
(ص 374). رود کر از شمال غربی وارد تفلیس می‌شود و پس از طی 35 کمـ از جنوب شرقیِ آن می‌گذرد. این رود در شهر به چند شاخه منقسم می‌گردد که از آنها دو دریاچه به نامهای لیسْکویه و چِرِپاشیه پدید آمده‌اند. زمستانهای تفلیس ملایم، و تابستانهای آن تا اندازه‌ای گرم است. میانگین دمای تفلیس°7/12 سانتی‌گراد، و میانگین بارندگی آن560 میلی‌متر در سال است(«دائرةالمعارف تفلیس»، همانجا).
مساحت تفلیس را به تفاوت حدود 365 کم‌ 2 (همانجا) و 350 کمـ2 («تفلیس») نوشته‌اند. استان تفلیس به مساحت 420‘1 کمـ2 دارای دو شهر عمده است که یکی تفلیس و دیگری تسکنتی8 است («فرهنگ جهانی9»، «گرجستان»).
تا آنجا که آگاهی در دست است، جمعیت شهر تفلیس در 1897م/1315ق حدود 193 هزار تن بود که تا 1975م/1354ش به 889 هزار تن رسید. در 1970م از مجموع اهالی تفلیس 5/57٪ گرجی، 9/16٪ ارمنی، 14٪ روس، 5/2٪ آسی (اوستیایی)، 2/2٪ یهودی و 9/6٪ از دیگر گروههای قومی و مذهبی بوده‌اند (BSE3, XXV/313)، ولی در 1989م حدود 1/66٪ اهالی تفلیس را گرجیها تشکیل می‌دادند (EI2). جمعیت شهر در 1999م/ 1378ش به 000‘300‘1 نفر ( انکارتا10) ، و در 2001م به 500‘349‘1 نفر رسید («دائرةالمعارف تفلیس»، همانجا)، ولی در 2005م/ 1384ش به 498‘049‘1 نفر کاستی پذیرفت («فرهنگ جهانی»). از 9 نوامبر 2000 شهر تفلیس به 5 بخش اداری تقسیم گردید («دائرةالمعارف تفلیس»، همانجا).
تفلیس یکی از مراکز عمدۀ شبکۀ مواصلات است که جادۀ نظامی قفقاز از آنجا می‌گذرد. این شهر دارای صنایع ماشین‌سازی، بافندگی، چرم‌سازی، صنایع چوب و جز آنها ست. دانشگاه تفلیس در 1918م تأسیس یافت. آکادمی علوم گرجستان و نیز موزه‌های متعددی در این شهر واقع است (BSE3، همانجا؛ انکارتا).
1. Tbilisskaya... 2. Mtskheta 3. Tbili 4. Tbilisi 5. Tiflis 6. Mtkvari 7. »Tbilisi«
8. Tskneti 9. The World... 10. Encarta...
سابقۀ تاریخی: جغرافی‌نویسان مسلمان به تفاوت شهر تفلیس را بعضی به ارمنستان، و برخی دیگر به اران و گرجستان منسوب دانسته‌اند. یعقوبی تفلیس را شهری در ارمینیه نوشته است ( البلدان، 313). ابن خردادبه (ص 108)، ابن فقیه
(ص 286)، باکیخانف (ص 10) و گروهی از مؤلفان تفلیس را شهری در ارمینیۀ اولى یا ارمنستان بزرگ دانسته‌اند. اصطخری
(ص 158)، ابن حوقل (ص 294)، مقدسی (ص 287)، قزوینی

(ص 493)، رازی (ص 298) و گروهی از مؤلفان تفلیس را شهری در اران نوشته‌اند. یاقوت (1/857) تفلیس را شهری میان ارمینیۀ اول و دوم، و ابن عبدالمنعم حمیری(ص 139) آن را ابتدای مرز ارمینیه دانسته است. بعدها جغرافی‌نویسان مسلمان از تعلق تفلیس به گرجستان یاد کرده‌اند. ابوالفدا تفلیس را شهری از گرجستان (ص 403)، و حمدالله مستوفی آن را دارالملک ابخاز و گرجستان ذکر کرده است (ص 93).
بعضی بنای شهر تفلیس را به خسرو انوشیروان (اولیا چلبی، 2/315؛ خواندمیر، 4/ 658)، و برخی به فیروز، پادشاه ساسانی (مجدی، 784) منسوب دانسته‌اند. ابودلف که در سدۀ 4ق/10م می‌زیسته، تفلیس را آخرین حدّ بلاد اسلام خوانده است
(ص 46). تفلیس در جریان فتوح مسلمانان مدتی در تصرف بنی امیه، و سپس بنی عباس بود. در این شهر مسلمانان و پیروان دیگر ادیان در کنار یکدیگر می‌زیستند. به نظر می‌رسد که تا حدود سال 500ق/1106م شعائر اسلامی در آنجا همچنان پابرجا بوده، و از مسجدجامع شهر محافظت می‌شده است. همچنین در همه‌جا مساجد شهر دایر بوده، و در آنها به بانگ بلند اذان می‌گفته‌اند و کسی مانع آن نبوده است (نک‌ : EI1).
درنتیجۀ پژوهشهای باستان‌شناسان آثار متعددی به دست آمده که مؤیدِ وجود انسان در کرانه‌های رود کر و محدودۀ تفلیس در هزاره‌های 6-5ق‌م است («دائرةالمعارف تفلیس»، 1034). از هزاره‌های 4-3ق‌م انسانهایی در این نواحی سکنا گزیدند («دائرةالمعارف تاریخی...1»، XIV/162). محققان به وجود راه بازرگانی در اراضی تفلیس طی سدۀ 2ق‌م اشاره کرده‌اند. از مسکوکات کشف شده چنین برمی‌آید که در سده‌های 1 و 2م گروههایی‌از مردم در محدودۀ تفلیس می‌زیسته‌اند («دائرةالمعارف تفلیس»، همانجا).
موقعیت جغرافیاییِ شهر تفلیس که بر سر راه بازرگانیِ گرجستان با سرزمینهای شرقی واقع شده بود، بر اهمیت آن افزود. این شهر از مراکز بازرگانی گرجستان با قفقاز، ایران و ارمنستان بود («دائرةالمعارف تاریخی»، همانجا). موسى خورنی در کتاب «تاریخ ارمنستان» نوشته است که 60 سال پس از مرگ اسکندر، شخصی به نام اَرْشَک در شهر بلخِ بامیک (بامیان بلخ)، سرزمین کوشان پادشاهی پارتها (ارشکیان = اشکانیان) را بنیاد نهاد. او بر یک سوم جهان ]آن روزگار[ مسلط شد و برادر خود، ولارشک2 را بر ارمنستان و نواحی شمالی آن به پادشاهی گمارد (ص 56, 59) که گرجستان را شامل می‌شد. در روزگار پارتیان زبانهای پهلوی پارتی و یونانی در گرجستان رواج داشت، ولی زبان یونانی نتوانست عرصه را بر زبان پهلوی تنگ

کند (پیگولوسکایا، «شهرهای... 3»، 110). گوتارْزِس(گودرز)، شاه اشکانی فرمان داد که زیر تصویرش نوشتۀ کوتاهی به زبان و خط یونانی نقر کنند. می‌توان از اسناد بسیار جالب دو زبانی آرمازا4 متعلق به سدۀ 2م نیز یاد کرد که به زبانهای پهلوی و یونانی است. در این اسناد از عنوان پِتیَخْش (بیدَخْش) نمایندۀ شاه پارت در گرجستان سخن رفته است (همانجا). مرزبانان گرجستان و ارمنستان عنوان بیدخش (بدشخ5) را تا 430م نگاه داشتند که سپس به عنوان مرزبان تغییر یافت (کریستن سن، 96).
از اواخر سدۀ 4م فشار قبایل هون به گرجستان فزونی گرفت (برنر، 764). جایگاه این قبایل را در آن زمان شمال غرب دریای مازندران (کاسپی) دانسته‌اند (سرکیسیان، 203). اسناد و مدارک موجود از شخصی به نام میتریدات (مهرداد)، شاه ایبری (گرجستان) در 75م خبر داده که تختگاه او شهر متسختا بوده است (پیگولوسکایا، همان، 75).
در نوشتۀ فاوستوس بیزانسی (پاوستوس بوزند) مورخ ارمنی آمده که رود کر مرز دیرین میان ارمنیان و ایبریان (گرجیان) بوده است (ص 162). هرگاه چنین بوده باشد، در آن صورت می‌توان تفلیس را شهری مرزی میان ارمنستان و گرجستان در سده‌های 3-4م دانست.
در کارتلی که تفلیس بخشی از آن بوده است، گونه‌ای خط و کتابت ایرانی کشف شده که با نام آرمازا (آرماز) شهرت یافته است. تاریخ پیدایش این خطِ کهن را حدود سدۀ 5م دانسته‌اند، اما گروهی از محققان تاریخِ آن را پیش‌تر از سدۀ 5م می‌دانند و معتقدند که رواج این خط با گسترش آیین مسیح مرتبط بوده است («دائرةالمعارف تاریخی»، IX/810).
1. Sovetskaya... 2. Vlarshak 3. Goroda... 4. Armaza 5. bdeashkh
در سده‌های 3-4م آیین مسیح در تفلیس و شرق گرجستان روی به گسترش نهاد و در حدود سال 337م به صورت آیین رسمی درآمد (همان، IX/811). براساس پیمان صلح سال 298م، مقرر شد که شاه ایبری از سوی امپراتور روم گمارده شود. اما بعدها شاپور دوم، پادشاه ساسانی (309-379م) این رسم را برهم زد (مارکوارت، 115). سپس موشِل (موشغ) سپاهبَدِ ارمنی به سرزمین ایبری لشکر کشید و سراسر آن سرزمین را گشود و فرمان داد تا بیدخش را گردن زدند و خویشاوندان و بستگان او را کشتند یا اسیر کردند. موشل حدود ارمنستان را تا کرانۀ رود کر گسترش داد (فاوستوس، 162-163). ظاهراً پس از آن، شخصی به نام آسْپاکورِس در رأس حکومت قرار گرفت. این شخص که تا 374م از او یاد شده است، شاپور دوم ساسانی را به عنوان شاهنشاه به رسمیت شناخت (نک‌ : مارکوارت، همانجا).
بر اساس«رویدادنامۀ گرجی»، وَراز ـ بَکَر که از تبار ساسانی

و سلسلۀ خسروان بود، در 379-393م بر گرجستان پادشاهی می‌کرد. اِریسْتاوی حاکم ایرانیِ ایبری به مقابله با او برخاست و تفلیس را به صورت حصاری میان دروازه‌های قفقاز و تنگۀ داریال (درِ آلان = باب اللان) درآورد (بروسه، 106؛ EI1). از آن پس مرزبانی ایرانی در تفلیس مستقر شد (مارکوارت، همانجا).
در نقشه‌ای جغرافیایی که در نیمۀ دوم سدۀ 4م تدارک شده، و به نقشۀ کاستوریا شهرت یافته است، راههای متعدد از جمله راهی که از آرْتاشات ـ دوین و تفلیس می‌گذشته، ارائه شده است. در این نقشه نام تفلیس به‌صورت تیفیلد آمده‌است (پیگولوسکایا، «بیزانس در راه...1»، 99, 192).
در نیمۀ دوم سدۀ 5م اهالی کارتلی به سرکردگی وَخْتانگ اول، مشهور به گرگسال (گرگسالانی) (سل‌ 484-502م) علیه حکومت ساسانی سر به شورش برداشتند که در نتیجۀ آن قلعه و آبادیهای تفلیس ویران شد (بروسه، 134؛ «دائرةالمعارف تاریخی»، همانجا). وختانگ (452-502م) در کارتلی مبارزۀ وسیعی را برای ایجاد حکومتی متمرکز آغاز کرد. در دوران پادشاهیِ او شهر تفلیس بازسازی شد و به صورت مرکز استان متسختا درآمد. به سبب رشادتی که وختانگ در پیکار با گماشتگان و سپاهیان ساسانی ابراز داشت، او را گرگسال (گرگ سر) نامیدند. گویا سبب آن بوده که بر کلاه‌خودِ او، سرِ گرگ نقش شده بوده است. سرانجام وختانگ در 502م در پیکار با سپاهیان ایران کشته شد (BSE3, IV/338). داچی (د 514م)، فرزند و جانشین وختانگِ اول، بنای دیوار شهر تفلیس را که به روزگار پدرش آغاز شده بود، در اوایل سدۀ 6م به پایان رسانید و تفلیس را به انضمام متسختای باستانی به تختگاه خود بدل کرد («دائرةالمعارف تاریخی»، XIV/161).
1. Vizantiya na putiakh... 2. Vizantiya i Iran...
پس از 523م دولت ساسانی برای جلوگیری از قدرتمندی حکام گرجستان شرقی، مرزبانی ایرانی را بر تفلیس گمارد که در کنار او نمایندگانی از اشراف گرجی به شکل صوری به ادارۀ امور کشور می‌پرداختند (بروسه، 135؛ EI1؛ مارکوارت، 116). حاکم متسختا زیر نظر و فرمان مرزبان ایرانی بود. در ضمن، امپراتور بیزانس گورام باگراتی را به حکومت در متسختا (575-600م) منصوب کرده بود (بروسه، 163). در سدۀ 6م ظاهراً خسرو انوشیروان در چند ناحیۀ قفقاز، ازجمله در اطراف تفلیس استحکاماتی پدید آورد. در روزگار او بسیاری از ایرانیان در این ناحیه سکونت داشتند. در روایت قدیس اِئوسْتاس آمده است که کفشگران ایرانی ساکن متسختا از آداب و رسوم خود پیروی می‌کردند (نک‌ : برنر، 764). اگرچه گورام باگراتی از سوی امپراتور روم شرقی (بیزانس) به حکومت متسختا منصوب شده بود، ولی پس از پیروزی خسرو پرویز بر روم شرقی در 606م، اسْتِفانوس اول، پسر و جانشین گورام به ایرانیان پیوست
(بروسه، 165).
خسروپرویز شاهنشاه ساسانی (590- 628م) پس از جلوس بر تخت در 9 مارس 590، ناگزیر شد در برابر موریکیوس (موریق)، امپراتور روم شرقی به گذشتهایی تن در دهد. سِبِئوس ضمن اشاره به گذشتهای خسروپرویز می‌نویسد که او بعضی از نواحی میان رودان (بین‌النهرین) و نیز سرزمینهای منتهی به نصیبین، و در ارمنستان محدودۀ آرارات، شهر دوین و چند ناحیه از سرزمین گرجستان تا تفلیس را به رومیان وا گذارد. وی در نوشتۀ خود تفلیس را به صورت تفخیس آورده است (نک‌ : پیگولوسکایا، «بیزانس و ایران...2»، 96).
ایبری مدتی دراز به دو منطقۀ نفوذ ایران و بیزانس تقسیم شد و هر منطقه فرمانروای خاص خود را داشت. در منطقۀ شرقی مرزبان ایرانی حکومت می‌کرد و مقر حکومتش تفلیس بود که به نوشتۀ مؤلف حدودالعالم استوار بود و دو باره (بارو) داشت (ص 162). مردم ایبری در 482-571م دو بار سر به شورش برداشتند که هر بار به شکست انجامید.
شورش بهرام چوبینه سبب شد که خسروپرویز در آغاز پادشاهی به روم شرقی رود و خواستارِ یاری موریکیوس، امپراتور آنجا در پیکار با بهرام چوبینه گردد. وی با کمک موریکیوس شورشِ بهرام چوبینه را درهم شکست و در مقابل، بخشهایی از جنوب قفقاز را که مورد اختلاف و نزاع دو دولت ایران و بیزانس بود، از دریاچۀ وان و دوین تا تفلیس در 591م به دولت روم شرقی واگذارْد (آرتامونف، 142؛ ترور، 234؛ کولسنیکوف،100). اما آن دولت نتوانست مدتی دراز سرزمینهای واگذارشده را در اختیار گیرد. در 602م دولت موریکیوس ساقط شد و فوکاس بر تخت امپراتوری نشست. خسروپرویز به بهانۀ حمایت از دولتِ ساقط شده، سرزمینهایی را که به اختیار روم شرقی درآمده بود، بازپس گرفت. اگرچه در 610م هراکلیوس نمایندۀ اشراف روم، فوکاس را ساقط کرد، با این وصف خسروپرویز همچنان به تصرف سرزمینهای تابع روم شرقی ادامه داد (آرتامونف، 142-143). بدین‌سان، بخش بزرگی از ایبری که در 591م به دولت روم شرقی واگذار شده بود و تا تفلیس امتداد داشت، به تصرف ایران درآمد (کولسنیکوف، همانجا).
در 626م/5ق هراکلیوس با کمک خزران و توکیوها (ترکان) متفقاً به آلبانیای قفقاز (اران) حمله کردند. شهر پرتو (بردعه) تختگاه اران از سوی مهاجمان نهب و غارت شد. سپس مهاجمان راه تفلیس را در پیش گرفتند و شهر را محاصره کردند، ولی وجود استحکامات استوار تا مدتی مانع ورود آنان به شهر شد.

سرانجام، سپاهیان ایران که برای کمک به محاصره‌شدگان گسیل شده بودند، مهاجمان را درهم شکستند و تفلیس از محاصره رهایی یافت. هراکلیوس یکی از نزدیکان خود را با هدایای گرانبها و سخاوتمندانه نزد جبغو خاقان فرستاد و از او خواست تا بار دیگر به قفقاز حمله کند. در اوایل سی و هفتمین سال پادشاهی خسروپرویز، خزران از شمال، و رومیان از جنوب به قفقاز حمله بردند (همو، 84, 100). استفانوس شاه ایبری که از رومیان روی بر تافته، و به دولت ساسانی پیوسته بود، با تهور و دلاوری از تفلیس دفاع کرد، ولی سرانجام، شهر از سوی مهاجمان مسخر شد و استفانوس به‌قتل رسید(بروسه، 165, 166).
پس از کشته شدن خسرو دوم، فرزند وی قباد دوم (شیرویه) درصدد انعقاد پیمان صلح با دولت روم شرقی برآمد. در 3 آوریل 628م/22 ذیقعدۀ 6 ق پیمان صلح میان دو دولت ایران و روم شرقی منعقد شد. اما در همین سال، باز خزران و ترکان به فرماندهی جبغوخاقان به تفلیس حمله کردند. مردم شهر دو ماه در برابر دشمن پایداری کردند. سرانجام، تفلیس به تصرف لشکریان جبغوخاقان درآمد. وی پس از تصرف و غارت شهر به سرزمین خود بازگشت و فرزند خویش شات را با سپاه روانۀ آلبانیا (اران) کرد (آرتامونف، 149, 150؛ ترور، 241؛ کالان‌کاتواتسی، 79, 85).
در 22ق/643م خلیفه عمر پس از فتح آذربایجان، سراقة بن عمرو، ملقب به ذوالنور را سوی قفقاز فرستاد. در ضمن حبیب بن مسلمۀ فهری را نیز به کمک وی گسیل داشت تا دربند (باب) را به تصرف درآورد. فرمانروای دربند شخصی به نام شهرْبراز، از مردم ایران بود که گفته می‌شد: اصل او از دودمانِ شهر برازِ معروف، سردار ایرانی در روزگار خسروپرویز و فاتح بیت‌المقدس بوده است. فرمانروای دربند نزد سراقة بن عمرو رفت و با او صلح کرد. سپس سراقه حبیب بن مسلمه را برای فتح تفلیس فرستاد (طبری، 4/155-157).
دربارۀ فتح تفلیس میان مؤلفان مسلمان اختلاف نظر وجود دارد. یعقوبی در کتاب تاریخ خود(2/ 168) و نیز ابن اعثم کوفی (2/341-342) فرستادنِ حبیب بن مسلمۀ فهری را در 24ق/645م پس از عمر، و در زمان خلافت عثمان (23-35ق/644-656م) نوشته‌اند که گویا به ابتکار و توصیۀ معاویه بوده است. بلاذری همانند یعقوبی و ابن اعثم، فتح تفلیس را در عهد عثمان دانسته است (ص 279، 283).
حبیب بن مسلمه پس از ورود به تفلیس، امان نامه‌ای بدین مضمون برای مردم آن سامان نوشت که «اگر اسلام آوردید و نماز گزاردید و زکات دادید، برادران دینی و وابستگانِ ما هستید و اگر از خدا و رسولانش و کتابهایش و حزبش روی برتافتید، با شما جنگ می‌کنم» (طبری، 4/162). وی عبدالرحمان بن جَزء سُلَمی را که مردی عالم و اهل معرفت خدا و قرآن بود، مأمور کرد تا آیین اسلام را به مردم بیاموزد (همانجا).
در عهد امویان و به‌ویژه در روزگار خلافت هشام بن عبدالملک (105-125ق/723-743م) یکی از دشواریهای عمّال بنی‌امیه، وجود خزران و هجوم پی در پی آنان به قفقاز بود. چند بار میان نیروهای عرب و خزران پیکار روی داد. یکی از این پیکارها در 110ق/ 728م به فرماندهی مسلمة بن عبدالملک بود (همو 7/54) که یعقوبی تاریخ آن را 107ق/725م نوشته است (همان، 2/317). در 111ق/ 729م جراح بن عبدالله حکمی به تفلیس حمله کرد. آرتامونف احتمال داده که این حمله از طریق گذرگاه داریال صورت گرفته است (ص 211). از مورخان مسلمان جز ابن اثیر کسی به این نکته اشاره نکرده است (نک‌ :
5/ 158).
یعقوبی در شرح وقایع سال 141ق به روزگار خلافت منصور عباسی (136- 158ق) به شورش صنّاریه در ارمنستان اشاره کرده، و نوشته است که عامربن اسماعیل حارثی 20 هزار سپاهی که ظاهراً در تفلیس اقامت داشتند، عازم جنگ با صناریه شد و طی چند روز سخت با آنان پیکار کرد، به گونه‌ای که در یک روز 16 هزار نفر از آنان کشته شدند (همان، 2/372). وی پس از این پیروزی به تفلیس بازگشت و اسیرانی را که همراه داشت، کشت و فرمان داد تا صناریه را هرجا که باشند، تعقیب کنند (همانجا).
آرتامونف به نقل از میکائیل سوریایی نوشت که خزران در 762م/145ق به قفقاز حمله بردند؛ دو سال بعد در 764م/147ق بار دیگر دست به حمله زدند (ص 242, 244). به نوشتۀ طبری در این سال جمعی از ترکان به فرماندهی استرخان خوارزمی در ناحیۀ ارمینیه به مسلمانان حمله بردند و گروهی بسیار از آنان و کافرانِ اهل ذمه را اسیر کردند؛ سپس به تفلیس درآمدند و حرب‌بن عبدالله راوندی را که جماعت عربیۀ بغداد به وی انتساب دارند، کشتند (8/7).
1. Sub-t
بزرگ‌ترین درگیری میان خزران و عربها در اواخر سدۀ 8م/ 2ق روی داد. مورخان مرگ دختر خاقان خزر را سببِ این درگیری دانسته‌اند. در182ق/ 798م خاقان خزر دختر خود به نام سوبت1 یا سبوت را نزد فضل بن یحیى فرستاد که در بردعه درگذشت. طرخانهایی که همراه دختر بودند، به خاقان گفتند که وی نهانی کشته شده است. خاقان نیز با اندیشۀ انتقام‌جویی آمادۀ پیکار شد (آرتامونف، 249). طبری در ذکر وقایع سال 183ق/ 799م نیز مرگ دختر خاقان را بهانۀ حملۀ خزران دانسته است. در این سال خزران با گذر از دربند فققاز (باب الابواب)، گروه

کثیری از مسلمانان را کشتند و100 هزار اسیر گرفتند و آشفتگی بزرگی پدید آمد که همانند آن شنیده نشده بود (8/270). این آخرین حملۀ بزرگ خزران به اران و ارمنستان بود که حدود 70 روز در قفقاز کشتار کردند (رضا، 431).
در «رویدادنامۀ گرجی» چنین آمده است که خاقان خزر دل‌بستۀ دختر زیبایی گرجی به نام شوشان، خواهر کهتر یوآن، فرمانروای کارتلی و از نوادگان استفانوس بود. خاقان خواهان همسری شوشان شد و در مقابل وعده داد که در استقلال منطقۀ کارتلی از عربها او را یاری کند. یوآن پیشنهاد خاقان را نپذیرفت. خاقان نیز لشکری به فرماندهی بلوچان1 (در مآخذ ارمنی: بولوجان) به کارتلی فرستاد. بلوچان به کارتلی حمله برد و شهر تفلیس را که پادگانی از عربها در آنجا مستقر بود، ویران کرد (همانجا). شوشان که همراه با اسیران به حضور خاقان برده می‌شد، در راه با خوردن زهر خودکشی کرد. این ماجرا بعدها در ادبیات گرجی صورتی داستانی به خود گرفت (نک‌ : همو، 431-432).
پس از درگذشت مهدی خلیفۀ عباسی (158-169ق) مردم ارمنستان (گرجستان) سر به نافرمانی برداشتند، تا اینکه هارون‌الرشید (170-193ق) در 187ق/803م خزیمة بن خازم تمیمی را به حکمرانیِ آن دیار گمارد (یعقوبی، تاریخ، 2/426؛ بلاذری، 295-297). خزیمه بی‌رحم‌ترین سردار عرب در قفقاز بود. وی یک سال و دو ماه فرمانروایی کرد و طی این مدت بطریقهای مسیحی و شاهزادگان را گردن زد و زشت‌ترین رفتار را در پیش گرفت. از این‌رو، مردم گرجستان و صناریه نافرمان شدند. خزیمه سپاهی برای سرکوب شورشیان فرستاد. در پی این ماجرا سعدبن هیثم تمیمی با سپاهی گران به سرکوب مردم گرجستان و صناریه پرداخت و بسیاری را از سرزمین خویش آواره کرد و سپس خود به تفلیس بازگشت (یعقوبی، همان، 2/427- 428).
در دوران خلافت مأمون (198- 218ق)، محمدبن عتّاب در ارمینیه مستقر شد. وی در 214ق/829م گرجستان را مسخر کرد و صناریه را با خود همراه ساخت (همان، 2/463-464). مأمون خالدبن یزیدبن مزید شیبانی را به عنوان عامل خود در قفقاز گمارد. خالد در آغاز به محمدبن عتاب امان داد و صناریۀ گرجستان را مغلوب کرد. اما ناآرامیها ادامه یافت (همان، 2/463؛ بلاذری، 296). بعدها اسحاق بن اسماعیل، والی تفلیس سر به شورش برداشت و گرجستان را امیرنشین خود خواند و مدتی (215-239ق/830-853م) بر آن سرزمین فرمان راند. واثق، خلیفۀ عباسی (227-232ق) در آغاز، حکومتِ اسحاق را به رسمیت شناخت؛ اما این امر دیری نپایید. در 230ق/845م محمد ابن خالد که به فرمانروایی قفقاز و آذربایجان گمارده شده بود، اسحاق را مغلوب کرد و صناریه را بیرون راند (یعقوبی، همان، 2/481).
در مورد پیروزی محمد بن خالد بر اسحاق، تردیدهایی وجود دارد. در بعضی از مآخذ آمده است که محمد به هنگام اقامت در کارتلی گرجستان با مقابلۀ اسحاق مواجه شد و پس از پیکار، ناگزیر تا بردعه عقب نشست (بنیادف، 203).
شکست اسحاق بن اسماعیل تفلیسی، به نوشتۀ منجم‌باشی مؤلف جامع الدول در زمان متوکل خلیفۀ عباسی (232-247ق/ 847-861م) روی داد که به دست بُغای کبیر ترک در 237ق/ 851م صورت گرفت. به نوشتۀ همو محمد بن خالد نیز در این پیکار همراه بغای کبیر بود. پس از چند پیکار، بغا اسحاق را شکست داد و جسدش را بر دروازۀ سغد(؟) به صلیب کشید(نک‌ : مینورسکی، 47). مینورسکی معتقد است که دروازۀ سغد درست نبوده، بلکه «دروازۀ تفلیس» صحیح است، زیرا در زبان گرجی ساگودِبلی2 به معنای ماتم‌سرا ست و به نظر نمی‌رسد که با سغد ارتباطی داشته باشد. از این‌رو، ظاهراً مقصود «دروازۀ تفلیس» بوده است (ص 93، حاشیۀ 7). طبری در شرح پیکار بزرگی که در ربیع‌الاول 238/ اوت 852 روی داد، در وصف میدان نبرد از وجود دو شهر در دو سوی رود کر یاد کرده است. این دو شهر یکی تفلیس و دیگری سغدبیل (صغدبیل) است که در مقابل یکدیگر واقع بوده‌اند. وی می‌نویسد: اردوگاه بغا بر سمت شرقی نهر کر بود. از این‌رو، آویختن جسد اسحاق بن اسماعیل بر دروازۀ سغدبیل باید درست باشد. به نوشتۀ طبری، جایگاه همسر اسحاق در سغدبیل در سمت شرق و روبه‌روی تفلیس بود (9/192-193). در جریان پیکار، بغا بر تپه‌ای مشرف به شهر در سغدبیل ایستاده بود. به دستور وی آتش‌افکنان در این پیکار با پرتاب مواد آتشین آغشته به نفت، شهر تفلیس را به آتش کشیدند، چنان‌که در این ماجرا 50 هزار نفر سوختند (همانجا؛ ابن عبری، 247).
1. Bluchan 2. Sagodebli
از دست‌نوشته‌ای گرجی که در کلیسای اَتنی موجود است، چنین برمی‌آید که فتح تفلیس از سوی بغای کبیر در 239ق/853م بوده است (EI1). از زمان تصرف تفلیس و جای گرفتن مسلمانان تا عهد متوکل، گرجیان به حاکم ثغر تفلیس جزیه می‌پرداختند (مسعودی، 1/226-227)؛ ولی پس از سقوط اسحاق بن اسماعیل، ترسی که مسلمانان در دلها افکنده بودند، از میان رفت و اقوام مجاور سر از اطاعت باز زدند و بیشتر ضیاع تفلیس را ضبط کردند و راههای بلاد اسلام به تفلیس بسته شد(مینورسکی، 299-300). به نوشتۀ مسعودی، پس از اسحاق ابن اسماعیل، مهابت مسلمانان در تفلیس سست شد و ممالک

مجاور از اطاعتشان بیرون رفتند (همانجا).
از اواسط سدۀ 3ق/ 9م خلافت عباسیان در بسیاری نواحی ازجمله ارمنستان واران، با مقاومتهای جدایی‌خواهانه‌ای روبه‌رو شد. در نیمۀ دوم سدۀ 3ق/ 9م در محدودۀ آذربایجان، ارمنستان و اران دولت ساجیان که بنیادگذارِ آن شخصی به نام ابوالساج دیوداد بن‌یوسف بود، پدید آمد (رضا، 442، 443). دو پسر ابوالساج ــ به نامهای محمد (ملقب به افشین) و یوسف ــ بر 3 ولایت آذربایجان، اران و ارمنستان دست یافتند (کسروی، 53). هنگامی که محمد بن ابی‌الساج به عنوان عامل خلیفه در ارمینیه و اران و آذربـایجـان منصـوب شـد، آشـوت (اشـوط) اول ــ از دودمان بَگراتونی، شاه ارمنستان (252-277ق/866-890م) ــ که مورد تأیید خلیفه بود و عنوان شاهنشاه ارمنستان و گرجستان را داشت (بارتولد، /682(1)II)، درگذشت. پس از آشوت فرزندش سمبات اول (277-302ق/890-914م) زمام امور را در دست گرفت. خلیفه پادشاهی سمبات را به رسمیت شناخت و محمد بن ابی‌الساج را با تاج شاهی نزد وی فرستاد (رضا، 447).
سمبات پس از چندی راه مخالفت با عباسیان را در پیش گرفت. خلیفه مکتفی (289-295ق/902-905م) احمد بن طولون را مأمور مقابله با سمبات کرد که حاصل آن شکست و فرار سمبات بود. فرار سمبات سبب لشکرکشی محمد بن ابی‌الساج به ارمنستان و سپس گرجستان شد. وی شهر تفلیس را غارت و ویران کرد (بنیادف، 210).
پس از مرگ مکتفی (295ق/ 908م)، مقتدر خلیفۀ عباسی (295-320ق/ 908-932م) یوسف بن ابی‌الساج (برادر عامل پیشین) را به عنوان عامل خود در آذربایجان و ارمنستان منصوب کرد. سمبات که از یوسف نگران بود، به خلیفه نامه نوشت تا ارمنستان را از فرمان یوسف خارج کند. وی متعهد شد که این سرزمین را به تابعیت خلیفه درآورد. یوسف که از این ماجرا آگاه شده بود، از طریق تفلیس، بردعه و شیراک به جنگ سمبات رفت. سمبات که یارای مقاومت نداشت، به صلح تن در داد. سال بعد، یوسف در تعقیب سمبات به گرجستان لشکر کشید و شهر تفلیس را که جعفر بن علی بر آن فرمان می‌راند، متصرف گشت (رضا، 449، 450).
در زمان بگرات سـوم ــ شـاه گرجستـان (365-405ق/975-1014م) از خـاندان ارمنی بگراتـونی ــ متسختـا همـانند گذشته شهر شاهی تلقی می‌شد (EI1). ابن اثیر در ذکر وقایع سال 421ق از فضلون کُرد یاد کرده است که به گرجستان حمله برد. این شخص همان فضل از دودمان شدادیان بوده است. پس از پایان حمله، در راه بازگشتْ گرجیها بر سرش ریختند، 10 هزار تن از مردانش را کشتند و غنایم را باز پس گرفتند(9/ 409). به نوشتۀ مینورسکی راویِ این خبر (ابن اثیر) آگاهیِ روشنی از فضل اول نداشته است (ص 42). وی می نویسد شدادیان خود را جانشینان امیران تفلیس می‌دانستند (همانجا). در نوشتۀ ابن اثیر به جای جُرز (گُرج)، خزر آمده که محتمل است خطای کاتب باشد (قس: رضا، 479، حاشیۀ 2).
پس از بگرات سوم، گئورکی مدتی بر گرجستان فرمان راند و در 417ق/1027م درگذشت. پس از او بگرات چهارم جانشین وی شد (417-463ق/1027-1072م). در دوران بگرات چهارم، لیپاریت تریالتی، سردار گرجی با همکاری تنی چند از قدرتمندان، ازجمله جعفر بن علی، امیر تفلیس به جنگ با پادلون بزرگ برخاست. لیپاریت تریالتی بگرات چهارم را که جوان بود، بر تخت نشاند (مینورسکی، 43). با این‌همه، جعفربن علی به عنوان امیر محلی در تفلیس باقی ماند. بگرات مخالف هرگونه نفوذ خارجی در تفلیس بود. دو سال بعد، لیپاریت جعفر را دستگیر و زندانی کرد، ولی بگرات ترجیح داد با جعفر از در صلح درآید. جعفر در 438ق/1046م درگذشت. بزرگان از بگرات دعوت کردند که تفلیس را تصرف کند. از این‌رو، بگرات با سپاه خویش شهر را در محاصره گرفت. این محاصره دو سال به درازا کشید. سرانجام شهر تصرف شد و بگرات قلعۀ دارالجلال را مسخر کرد. اما با طغیان مجدد لیپاریت، عمر این پیروزی کوتاه شد. به هنگام هجوم ترکان، مردم تفلیس بار دیگر بگرات را دعوت به مداخله کردند، ولی با آزاد شدن لیپاریت از دست ترکها و بازگشت او، بگرات بار دیگر تفلیس را از دست داد. به نوشتۀ «رویدادنامۀ گرجی»، تفلیس برای سومین بار توسط گرجیان در 454ق/1062م تصرف شد (همو 56-57).
در 454ق/1062م جمعی از بزرگان تفلیس نزد ابوالاسوار شدادی رفتند و از او خواستند که کسی را مأمور کند تا قلعۀ تفلیس را به وی تسلیم نمایند. سبب آن بود که جعفر بن علی، کوتوال قلعه، درگذشت و دو پسر او به نامهای ابومنصور و ابوالهیجا بر سر فرماندهی قلعه به نزاع پرداختند. ساکنان قلعه با آن دو مخالفت می‌کردند، ولی آن دو همچنان در تفلیس باقی بودند. متعاقب آن، فرمانروای روم قلعه را به مبلغی گزاف خرید و بی‌درنگ نگهبانان خود را در آن جای داد و راههای کوهستانی را وسیع‌تر کرد تا رسیدنِ «کافران» از آن طریق (تفلیس) به سرزمینهای اسلامی آسان گردد (همو، 19-21).
در محرم 460/ نوامبر 1067 الب‌ارسلان سلجوقی (455-464ق/1063-1072م) در راه بازگشت از پیکارِ شکی (شکه) و گرجستان، بر ابومنصور و ابوالهیجا (دو امیر تفلیس) دست یافت و ثغر تفلیس را به فضل بن شاور شدادی سپرد. در رمضان 460/ اوت 1068 فضل راهی تفلیس شد و به ابخاز حمله برد (همو، 22-23). این مطلب در «رویدادنامۀ گرجی» چنین آمده است: الب‌ارسلان تفلیس و روستاوی را از شاه ما (احتمالاً شاه روم) گرفت. چنان‌که «امیر تفلیس» در رکاب الب‌ارسلان بود و الب‌ارسلان ناچار شد تفلیس را تصرف کند (همو، 57-58). تفلیس و روستاوی به فضلون واگذار شد. در بهار 1069م/461ق بگرات چهارم به کارتلیا بازگشت و فضلون را که از سوی اَغْسَرتان شکست خورده و زندانی شده بود، آزاد ساخت. فضلون نیز در مقابل تفلیس را به بگرات تسلیم کرد (EI1). به نوشتۀ «رویدادنامۀ گرجی»، هنگامی که تفلیس تسلیم بگرات شد، شخصی به نامِ «سیت لارابا» دعوی امارت تفلیس را داشت. مینورسکی نامِ یاد شده را به احتمال تلفظ گرجیِ عنوان «سیدالعرب(؟)» دانسته است (67، حاشیۀ 1).
در زمان محمودبن محمد سلجوق (511-525ق/ 1118-1131م)، گرجیان به رهبری داوید چهارم (1089-1125م/482-519ق) سر به شورش برداشتند و در 1121م/515ق تفلیس را تصرف کردند («تاریخ...1»، I/149؛ بارتولد، II(1)/692). داوید چهارم بر آن شد که از نیروهای کوچندۀ شمال قفقاز بهره گیرد. او با دختر فرمانروای قپچاقها ازدواج کرد و 45 هزار تن از جنگاوران زبدۀ قپچاق را با خانواده‌هایشان به گرجستان آورد. در 1117م/511ق سپاهیان داوید به همراه لشکریان شروان در برابر سلجوقیان دست به پیکار زدند و پس از درهم شکستن آنان،
4 هزار تن را اسیر کردند و شهر تفلیس را از تصرف سلجوقیان خارج ساختند و دودمان مسلمان بنی جعفر را از آنجا بیرون راندند (همانجا؛ رضا، 525؛ بازورث، 123).
در فاصلۀ سالهای 1089-1122م/481-517ق گروهی از بزرگان تفلیس ادارۀ شهر را برعهده داشتند. داوید چهارم که عنوان «سازنده و احیاگر» داشت، کوشید تا گرجستان را با دیگر نواحی قفقاز متحد کند. وی در 1122م/517ق تفلیس را به عنوان پایتخت نواحی متحد گرجستان برگزید («دائرة‌المعارف تفلیس»، 1034). به هنگام فرمانروایی تامارا، ملکۀ گرجستان (1184-1213م/580-610ق) ــ که پس از پدرش، گئورگی (1156-1184م/ 551-580ق) به سلطنت رسید ــ گرجستان به شکوفایی دست یافت و تفلیس به یکی از مراکز مهم بازرگانی، اقتصادی و فرهنگی بدل شد. جمعیت تفلیس را در این دوره 100 هزار تن تخمین زده‌اند (همانجا).
پس از ملکه تـامـارا، فرزندش گئورگی سوم ــ که او را در زبان ابخازی لاشا (شکوهمند) می‌خوانند (1213-1223م/610-620ق) ــ به پادشاهی رسید. در زمان او نخستین حملۀ لشکریان تاتار و مغول به قفقاز آغاز شد (خانلریان، 289، نیز حاشیۀ 3).
به نوشتۀ گاندزاکتسی در 1220م/617ق هنگامی که گرجیان به پیروزیهای خود مباهات می‌کردند، لشکریان انبوه تاتار با سرعتی بسیار از دربند گذشتند و به اران درآمدند تا راه ارمنستان و گرجستان را در پیش گیرند. از انسان و چهارپا و دیگر موجودات هر چه بر سر راه آنان بود، طعمۀ شمشیر می‌شد. از اشیاء گرانبها و نعمتهای روزگار، جز اسب چیزی بر جای نگذاردند. مهاجمان به زودی به تفلیس رسیدند و پس از نهب و غارتِ این دیار، راهِ اران و شهر شامخور را در پیش گرفتند. در میان مردم چنین شایع شده بود که گویا مهاجمان پیرو آیین مسیح و دارای قدرتی روحی هستند و معجزه‌ می‌آفرینند. اینان آمده‌اند تا از مسلمانان که مسیحیان را در تنگنا قرار داده‌اند، انتقام بگیرند. این شایعه‌ها در آغاز مؤثر افتاد، اما اندکی بعد همگان دریافتند که مهاجمان اهل غارت و کشتارند. آن‌گاه گئورگی سوم و سردار بزرگ او، ایوانه نیروهایی برای مقابله با مهاجمان گرد آوردند و تا دشت نزدیک آقسطفا که گروهی از دشمنان در آنجا بودند، پیش تاختند. پیکار درگرفت و سرانجام، نیروهای تاتار و مغول سپاه گرجیان را درهم شکستند. شاه و بزرگان ناگزیر رو به گریز نهادند (گاندزاکتسی، 137-138). تاریخ این رویداد سال 1221م/618ق نوشته شده است (نک‌ : خانلریان، 289، حاشیۀ 5). ولی ابن اثیر از دو پیکار میان تاتارها و گرجیان یاد کرده که در 617ق (28 دسامبر 1220 و 26 ژانویۀ 1221) بوده است (نک‌ : 12/374-383، 384، 404-405). شاه گرجستان بار دیگر سپاهی بزرگ‌تر برای مقابله با دشمن گردآورد، ولی در این زمان تاتارها قصد داشتند به سرکردگی ساباتا (سوبوتای) با بار و بنه از راه دربند بازگردند و چون در این هنگام نیروهای مسلمان در دربند استقرار داشتند، دربند را دور زدند و از طریق کوههای قفقاز بازگشتند (گاندزاکتسی، 138).
مؤلفان مسیحی عربهای ساکن قفقاز را با نام مسلمان معرفی کرده‌اند. به عنوان نمونه، گاندزاکتسی هنگامی که از سپاه جلال‌الدین خوارزمشاه یاد می‌کند، آنان را گروههایی از ایرانیان، مسلمانان و ترکان می‌نامد (ص 150). اینکه وی مسلمانان را جدا از ایرانیان می‌شمارد، مؤید آن است که وی قبایل عرب مقیم قفقاز را در نظر داشته است. مشابه این اصطلاح در نوشته‌های دیگر مؤلفان مسیحی نیز مشهود است (نک‌ : همو، 149).
1. Istoriya...
لشکریان تاتار و مغول که از سرزمینهای شمال شرق آسیا به اراضی جنوب روی آورده بودند، نیروهای جلا‌ل‌الدین خوارزمشاه (د 628ق/1230م) را درهم شکستند. جلال‌الدین که ناچار تن به گریز داده بود، راه اران را در پیش گرفت و به گنجه رفت. در آنجا سپاهی بزرگ از ایرانیان، عربها و ترکان گرد آورد و به ارمنستان هجوم برد. ایوانه پس از آگاهی از این ماجرا، به شاه گرجستان خبر داد و سپاهی بزرگ برای مقابله با لشکریان جلال‌الدین فراهم آورد. جلال‌الدین که با سپاه خود راه

کوتائیسی را در پیش گرفته بود، با نیروهای ایوانه مواجه شد. وی در شعبان 622/ اوت 1225 آنان را مغلوب کرد و سپس به تفلیس رسید و در ربیع الاول 623/ مارس 1226 شهر را به تصرف آورد (ابن اثیر، 12/450-453).
به نوشتۀ گاندزاکتسی، جلال‌الدین بسیاری را کشت و گروهی را به تَرکِ آیین مسیح و پذیرش دین اسلام واداشت (ص 150). وی فرمان داد تا کلیساها را در تفلیس و گنجه ویران کردند (قس: نسوی، 145-146؛ جوینی، 2/164). در جریان جنگ، شَلوه و ایوانی، از سران گرجی و نیز دیگر بزرگان آن دیار دستگیر و زندانی شدند (همو، 2/ 159) و سرانجام شلوه به فرمان جلال‌الدین کشته شد (همو، 2/162). گرجیان که وضع خود را دشوار دیدند، امان خواستند. جلال‌الدین آنان را بخشید و اجازه داد که از شهر تفلیس خارج شوند و به ابخاز بروند (همانجا).
به نوشتۀ ابن اثیر شهر تفلیس با حمله‌ای ناگهانی مسخر گشت و کسانی که اسلام نیاوردند، کشته شدند (12/450-451). سپس جلال‌الدین برای سرکوبِ براق حاجب ظرف 17 روز از تفلیس به کرمان رفت (جوینی، 2/165). در این زمان شرف‌الملک فرمانروای تفلیس بود و بر گرجیان ستم روا می‌داشت (نسوی، 152)، ناگهان خبر رسید که سپاهیان گرجی به تفلیس رفته، و شرف‌الملک را در محاصره گرفته‌اند. جلال‌الدین به تفلیس بازگشت و آن شهر را مسخر کرد و سپس عازم خلاط شد. متعاقب آن خبر رسید که گرجیان به تفلیس درآمده، ولی چون قادر به نگاهداری شهر نبوده‌اند، آن را به آتش کشیده‌اند (همو، 154، 155). جلا‌ل‌الدین در 625ق/1228م باردیگر به گرجستان حمله کرد. در این زمان مغولان به تعقیب او تا آذربایجان پیش تاخته بودند. جلال‌الدین به کوهستان (شمال عراق) گریخت و در 628ق/1230م به قتل رسید (اشپولر، 31؛ نسوی، 278-279)و بدین‌سان، وی از صحنه خارج شد.
در 626ق/ 1229م اوگتای (فرزند چنگیز) جرماغون، سردار مغول را که به همراه چند سردار دیگر به دفع جلال الدین فرستاده بود، مأمور قفقاز کرد. جرماغون پس از مرگ جلال‌الدین نتوانست در قفقاز به پیشرفتهایی نایل گردد؛ زیرا گرجیان همواره آمادۀ سرکشی در برابر مغولان بودند. سرانجام، جرماغون در 1230م/628ق وارد گرجستان شد. روسودان، ملکۀ گرجستان ناگزیر به قلعه‌ای پناه برد. در 1238م/635ق تفلیس از سوی مغولان مسخر شد و آواک، امیر گرجی پس از محاصره‌ای طولانی تن به شکست داد، تسلیم شد و به خدمت مغولان درآمد. ملکه روسودان نیز حاضر به عقد قراردادی با مغولان گردید. در نتیجه، صلح و آرامش به گرجستان بازگشت (اشپولر، 33-35).
باتو، فرزند جوجی و نوادۀ چنگیز، پسر ملکه روسودان را که در اردوی او گروگان بود، نزد گیوک‌خان مغول فرستاد. در این زمان یکی دیگر از شاهزادگان گرجی در دربار مغول می‌زیست. گیوک‌خان او را با عنوان داوید چهارم، و پسر روسودان را با عنوان داوید پنجم برای پادشاهی گرجستان برگزید(همو، 41-42) و مقرر داشت که به نوبت بر آنجا حکومت کنند. ابتدا حکومت به داوید چهارم، فرزند لاشا (1249-1259م/647-657ق) و سپس به داوید پنجم، پسر ملکه روسودان (1249-1269م/647-667ق) واگذار شد. داوید چهارم در تفلیس مستقر گشت و داوید پنجم در سِوانتی استقراریافت. پس از این، در گرجستان آرامشی نسبی برقرار شد (گاندزاکتسی، 195-196)، ولی این آرامش دیری نپایید. در 1249م/647 ق لشکریان تاتار و مغول به گرجستان حمله کردند و تفلیس را متصرف شدند (همو، 197-198).
در نتیجۀ فشاری که مغولان برای اخذ خراج بر داوید چهارم وارد آوردند، وی ناگزیر در 1260م/ 658ق تفلیس و مسند شاهی را ترک گفت و به اعماق ابخاز و سوانتی گریخت؛ وی چندان شتاب داشت که همسر و فرزند خود، دمیتری را همراه نَبُرد. در مقابل ارغون که ادارۀ امور نواحی غربی قلمرو مغول را برعهده داشت، با سپاهی گران به گرجستان حمله برد و با غارت و کشتار بسیار، تفلیس را اشغال کرد (همو، 234).
اباقاخان (پسر هولاکو) در 663ق/1265م در جریان پیکار با نوقای و برکای فرمان داد تا پلها را خراب کنند. برکای 14 روز در کنار رود کر باقی ماند و چون گذر از آب دشوار بود، ناگزیر رهسپار تفلیس گردید تا در آنجا از آب بگذرد، ولی در راه بیمار شد و درگذشت (رشیدالدین‌، 2/1062؛ گاندزاکتسی، 237, 238). در عهد غازان خان، قتلغ واختانگ سوم (برادر ارشد داوید) را به تفلیس برد و برای او در موطنش موقعیتی مناسب فراهم آورد (اشپولر، 86).
ژان بیست و دوم، پاپ روم که با مغولان رابطه‌ای نزدیک داشت، در 1317م/717ق چند مرکز اسقف‌نشین در آسیای صغیر، ایران، هندوستان و قفقاز تأسیس کرد که تفلیس یکی از آن مراکز بود (همو، 194). در عهد مغول گروههایی از یهودان، در کنار مسیحیان و مسلمانان در تفلیس اقامت داشتند. دلیل روشن این مدعا اقدام سعدالدولۀ یهودی، حاکم بغداد است که در 1288م/687ق عدۀ کثیری از یهودیان تفلیس را به بغداد انتقال داد (همو، 205).
تا سالهای 30 سدۀ 14م/ 8ق حاکمیت مغولان بر گرجستان و تفلیس دوام داشت. تنها در دوران فرمانروایی گئورگی پنجم (1314-1346م/714-747ق)، مشهور به برتسکینواله (شکوهمند)، گرجستان و مرکز آن تفلیس از دیدگاه سیاسی و اقتصادی احیا و بازسازی شد («دائرة‌المعارف تفلیس»، 1035).
در 788ق/1386م، در دوران پادشاهی باگرات پنجم (761-797ق/1360-1395م)، تیمور گورکانی (736-807ق/1336-1405م) که از 771ق/1370م زمام قدرت را در دست گرفته بود، به گرجستان حمله برد و پس از تسخیر حصار قارص، از راه کیتو به شهر تفلیس رسید (شرف‌الدین، 378-379؛ اقبال، 40). پس از گشوده‌شدن حصار تفلیس، باگرات پنجم به فرمان تیمور اسیر و زندانی شد (شرف‌الدین، 380)، ولی چون به دعوت تیمور، اسلام را پذیرفت، ممالک تحت اختیارش بدو باز گردانده شد (اقبال، همانجا).
مورخان رسمیِ عهد تیموری عملیات جنگی تیمور در گرجستان را جهاد می‌نامیدند و سپاهیان تیمور را لشکر اسلام می‌خواندند (شرف‌الدین، 380، 559)، عبدالرزاق سمرقندی در بیان این مدعا از قول تیمور می‌نویسد: «آن حضرت فرمود که مرا صورتی عجیب و غریب روی نمود. چگونه روا باشد که جمعی گرجیان بی‌ایمان در وسط مملکت مسلمانان دعوی سلطنت کنند... اکنون که نوبت ایالت و جهانبانی به تأیید آسمانی به ما رسیده، بر ذمت همت لازم می‌دانیم که بیضۀ اسلام را از خبث وجود ایشان پاک گردانیم» (1(2)/590). با این نیت، باگرات پنجم را که دست بسته از تفلیس به قراباغ آورده بودند، به دین اسلام دعوت کرد و پس از آنکه او اسلام را پذیرفت، آزادش کرد و «تمام ولایات او را با مضافات بر او مقرر داشت» (همو، 1(2)/590-591). در «رویدادنامۀ گرجی»، ماجرا به گونۀ دیگری آمده، و به ارتداد باگرات پنجم اشاره شده است. مؤلفِ «رویدادنامه...» مسلمانیِ باگرات پنجم را نیرنگی هوشمندانه نامیده است که سرانجام، به نابودیِ 12 هزارتن از لشکریانِ تیمور و بازپس گرفتنِ قلمرو باگرات منتهی گردید (EI1).
پس از باگرات پنجم پسرش گئورگی (گرگین) در 1395م/ 797ق فرمانروا شد. تیمور به جز سال 1386م/ 788ق، 3 بار در 1394م/796ق، 1400م/802 ق و 1402م/804 ق به گرجستان حمله برد و تفلیس را مسخر کرد. این جنگها همواره با نهب و غارت و کشتار و ویرانی همراه بود («دائرة‌المعارف تفلیس»، همانجا).
در 796ق/1394م تیمور پس از سرکوب مخالفان در موضع قراقلقان، به تفلیس رفت؛ متعاقب آن در سال بعد، از راه در بند روانۀ دشت قبچاق شد؛ در 802ق/1400م به گرجستان رفت و گئورگی شاه گرجستان را تهدید کرد که اگر سلامت جان و مال می‌خواهی، سلطان طاهر، فرزند سلطان احمد را که به تو پناه آورده است، نزد ما بفرست. گئورگی پاسخ داد: شاهزاده‌ای را که به ما پناه آورده است، چگونه به دشمن بسپاریم. تیمور که از این پاسخ خشمگین شده بود، به لشکریان خود فرمان داد تا سراسر گرجستان را ویران و کشتزارها را نابود کنند و درختان را از ریشه برکنند. گئورگی به کوهستان پناه برد. لشکریان تیمور در این پیکار همه چیز، از جمله خانه‌ها را به آتش کشیدند و ویران کردند (عبدالرزاق، 1(2)/826؛ شرف‌الدین، 736). پس گئورگی ناگزیر به سوانتی، و سپس به ابخاز گریخت. لشکریان تیمور در تعقیب او همه جا را ویران کردند. سرانجام، گئورکی تسلیم شد و به پرداخت خراج تن در داد (عبدالرزاق، 1(2)/ 828؛ شرف‌الدین، 736- 738). در806ق/1404م تیمور ضمن بازگشت از تفلیس، صومعه‌ها و کلیساها را ویران، و با زمین هموار کرد و سپس عازم بیلقان شد (عبدالرزاق، 1(2)/983-985).
در دورۀ فرمانروایی ترکمانان آق‌قویونلو (780-914ق/ 1378-1508م) نیز گرجستان از وحدت سیاسی برخوردار نبود و به 3 منطقۀ جدا از یکدیگر منقسم شده بود که یکی گرجستان شرقی (کارتلی) با مرکزیت شهر تفلیس، دیگری گرجستان غربی (ایمرتی) با مرکزیت کوتائیسی و سومی زمسخه (سمستخه) با مرکزیت آخالتستی بود. این مناطق به سبب داشتن ثروت فراوان همواره در معرض توجه همسایگان قرار داشت. مسیحی بودن مردم نیز بهانه‌ای برای هجوم بیگانگان بود (حسن‌زاده، 112).
با وجود آشفتگیِ مآخذ و منابع، از 5 حملۀ اوزون حسن آق‌قویونلو (857-882ق/1453- 1478م) به گرجستان یاد شده است. پیش از او قرایولوک عثمان‌بیگ آق قویونلو(780-839 ق/ 1378-1435م) به گرجستان حمله کرده بود (همو، 113). تشدید اختلاف و ستیزه میان 3 دولت گرجی، زمینه را برای نخستین لشکرکشی اوزون حسن در862ق/ 1458م فراهم آورد (همانجا). دومین لشکرکشی او در 867 ق/1463م روی داد که تنها منابع گرجی بدان اشاره کرده‌اند (نک‌ : هینتس، 180). ظاهراً عامل این لشکرکشی وجود اختلاف میان دولتهای گرجستان بوده است. در این ماجرا به گرجستان شرقی حمله شد. گفته شده است که اوزون حسن شخصاً در این پیکار شرکت نداشته، بلکه دو سردار خود، درویش گیلی و تیمور بیگ را گسیل کرده بوده است. این دو کارتلی و متسختی گرجستان را سخت ویران کردند (همو، 180-181؛ حسن زاده، همانجا). سومین لشکرکشی اوزون حسن در871 ق/1467م روی داد (همو، 114؛ ابوبکر طهرانی، 1/376) که هینتس تاریخ آن را 1466م/870ق نوشته است (ص 181). آغاز چهارمین لشکرکشی اوزون حسن در 876ق/1471م بوده (نک‌ : ابوبکر طهرانی، 1/564، حاشیۀ 1)، ولی تاریخ حرکت او از تبریز به گرجستان را منجم‌باشی 877 ق/1472م نوشته است (همانجا). به نوشتۀ هینتس، تاریخ تصرف کاختی نوامبر 1472/جمادی‌الآخر 877 بوده است (ص 185). این پیکار در برابر باگرات دوم ایمرتی بود که به خلع وی و آزادی 30 هزار زندانی انجامید (حسن‌زاده، همانجا).
برخی از مؤلفان پیکارهای تیمور و اوزون حسن را جهاد و نبرد با کفار نامیده‌اند، ولی از ظواهر امر چنین برمی‌آید که هدف اوزون حسن از این لشکرکشی، کسب غنایم از کلیساهای ثروتمند گرجستان برای مقابله با سلطان محمد فاتح بوده است (همانجا). ونیزیها سلطان محمد فاتح را «ترک بزرگ»، و اوزون حسن را «ترک کوچک» می‌نامیدند. آنجللو مؤلف ونیزی در «سفرنامۀ» خود علت حملۀ اوزون حسن به گرجستان را عدم همکاری گرجیان با او در جنگ با «ترک بزرگ» دانسته است (همو، 115). به نوشتۀ پیر بوداق منشی مؤلف جواهر الاخبار، چون در 877 ق/1472م اوزون حسن از سلطان محمد شکست یافت، روی به گرجستان نهاد و از آنجا غنایم بسیار به تبریز آورد (ص 80).
اوزون حسن در882 ق/1477م برای آخرین بار به گرجستان حمله کرد و تفلیس را به تصرف آورد و امیرخلیل بیگ بکتاش را در تفلیس باقی گذاشت و با 5 هزار اسیر گرجی به تبریز بازگشت و در عید فطر 882 ق درگذشت (حسن زاده، همانجا؛ فضل‌الله، 328).
در 883 ق یعقوب‌بیگ آق‌قویونلو (883-896ق/1478-1490م) جانشین اوزون‌حسن شد. وی در 892ق/ 1488م خلیل بیگ صوفی را مأمور فتح گرجستان کرد (همانجا). کنستانتین سوم تفلیس را به گرجیان سپرد و خود از آن شهر بیرون رفت. در جنگی که با گرجیان روی داد، لشکریان مهاجم آسیب دیدند. سرانجام، ایشیک آقاسی به خلیل بیگ پیوست و قلعۀ کوجیر را محاصره و فتح کرد. پس از آن، مهاجمان روی به تفلیس نهادند. اهالی شهر را رها کردند و در قلعه گرد آمدند. سرانجام در ربیع‌الاول 894/ فوریۀ 1489 شهر تفلیس به تصرف لشکریان آق‌قویونلو درآمد (همو، 328-334)، ولی در «رویدادنامۀ گرجی» ضمن تأیید جزئیات مطالب مربوط به پیکار و حوادثِ آن ایام ماجرای فتح تفلیس تکذیب شده است (نک‌ : EI1).
در سده‌های 10-11ق/16-17م سرزمین گرجستان که میان قلمرو دو کشور ایران و عثمانی قرار داشت، همواره مورد توجه و نزاع میان شاهان صفوی و سلاطین عثمانی بود و بارها در معرض تهاجم دو دولت رقیب قرار گرفت. این سرزمین به سبب رقابت میان این دو دولت و نیز اختلافهای داخلی به چند پاره به نامهای کاخِتی، کارتلی، سمستخه، ایمرتیلی و مینگرلی تقسیم شد و بر هر پاره امیری فرمان می‌راند. شاهان صفوی و سلاطین عثمانی هر دو می‌کوشیدند تا مذهب رسمی مورد قبول خود را در آن سرزمین گسترش دهند. کار رقابت و دشمنی به جایی کشید که هریک نه تنها مردم گرجستان، بلکه مردم مسلمان کشور دیگر را کافر می‌نامیدند؛ چنان که شیخ‌الاسلامِ استانبول، مفتی بزرگ عثمانی فتوا داد که ثواب قتل هر شیعه، معادل ثواب قتل 70 عیسوی است (پارسا دوست، شاه تهماسب...، 140، 387).
شاه اسماعیل اول بنیادگذار دولت صفوی (907-930ق/1501-1524م) پس از شکستِ چالدران روحیۀ ناآرام و ستیزه‌گر خود را از دست داد، ولی امیران قزلباش او را برای کسب ثواب جهاد با مسیحیان ترغیب می‌کردند (همان، 388). در 922ق/1516م منوچهر، والی ایالت ایمرتی با گریگوری، حاکم کاختی جنگید و او را شکست داد. گریگوری به شاه اسماعیل پناه برد و به یاری او با منوچهر پیکار کرد و او را مغلوب ساخت. منوچهر به سلیم اول، سلطان عثمانی پناه برد. پس از آن، رقابت میان ایران و عثمانی بر سر گرجستان شدت گرفت، به گونه‌ای که شاه اسماعیل تا پایان زندگی 4 بار لشکریان خود را روانۀ گرجستان کرد (همانجا). وی در یکی از لشکرکشیها در 929ق/1523م بر تفلیس چیره شد و دستور قتل عام داد (عالم‌آرای...، 606-611).
شاه طهماسب اول(930-984ق/1524-1576م)، پسر و جانشین شاه اسماعیل بار اول در 947ق/1523م به گرجستان لشکر کشید و در شهر تفلیس به نهب و غارت پرداخت. کلباد گرجی که از سوی لوار صاب اول (لهراسب) حکومت تفلیس را داشت، تسلیم شد و اسلام آورد (اسکندربیک، 1/ 138). در 954ق/1547م نیز در تعقیب برادرش القاص میرزا که برای کسب قدرت به حوالی در بند گریخته، و سپس به استانبول رفتـه، و به دربار عثمانی پناهنده شده بود (همو، 1/139؛ اوزون ـ چارشیلی، II/359-360)، به گرجستان درآمد. او برای بار سوم در 958ق/1551م پس از دستگیری القاص‌میرزا و دفع سومین حملۀلشکریان سلطان‌سلیمان به‌شکی رفت و از آنجا به گرجستان حمله کرد. در این لشکرکشی بسیاری از مردم کارتلی، به‌ویژه آنان که طرف‌دار لوار صاب بودند، کشته یا اسیر شدند و اموال مردم از سوی قزلباشها غارت شد (پارسادوست، همان، 391، 392). در 961ق/ 1554م شاه طهماسب برای چهارمین‌بار به گرجستان لشکر کشید. در این سال توافقهایی دربارۀ مرزهای دو کشور ایران و عثمانی صورت پذیرفت که یکی مربوط به گرجستان بود. بنابراین توافق متسخی، کارتلی و کاختی در شرق گرجستان به ایران تعلق گرفت و دیگر اراضی آن سرزمین تا حدود طرابوزان به دولت عثمانی واگذار شد. لشکریان قزلباش به این بهانه که لوارصاب، فرمانروای کارتلی با اغتنام فرصت، دست تعرض به ولایت تفلیس دراز کرده است، طبق فرمان شاه طهماسب به آن ناحیه هجوم بردند. گروهی از مردم در کوهها و گروهی در جنگلها پنهان شدند. مهاجمان مردان را می‌کشتند و زنان و کودکان را اسیر می‌کردند. لوار صاب با تلاش بسیار توانست از مهلکه جان به در برد. قزلباشها به قلعه‌ای که مادر لوارصاب در آنجا بود، هجوم بردند و اورا کشتند. پس از آن شاه طهماسب راهی قراباغ شد (اسکندربیک، 1/142-144).
در سپتامبر 1554/ ذیحجۀ 961 طهماسب خواستار متارکۀ جنگ شد و در 9 جمادی‌الآخر 962ق/1 مۀ 1955م سفیران ایران با نمایندگان دولت عثمانی برای انعقاد پیمان صلح به مذاکره پرداختند. طبق پیمانی که در 8 رجب 962ق/ 29 مۀ 1955م در آماسیه به امضا رسید، آذربایجان و مرکز آن تبریز، آناتولی شرقی و عراق عرب در دست عثمانیان باقی ماند. این پیمان تا زمان مرگ شاه طهماسب (984ق/1576م) به قوت خود باقی ماند. این سال با بروز اغتشاشهایی در ایران همراه بود (اوزون ـ چارشیلی، II/360-361).
در دوران کوتاه فرمانروایی شاه اسماعیل دوم (984-985ق) حمله‌ای به گرجستان صورت نگرفت. پس از وی محمد خدابنده (985-996ق) به پادشاهی رسید. وضع ایران در آن روزگار بسیار آشفته بود. در این زمان سلطان مراد سوم (982-1003ق) که فرمانروایی دولت عثمانی را بر عهده داشت، بار دیگر با ایران وارد جنگ شد. این جنگ به تناوب در چند مرحله صورت گرفت که از 985 تا 997ق/1577 تا 1589م حدود 12 سال ادامه یافت (همو، III/57-58).
در صفر 986/مۀ 1578 لالامصطفى‌پاشا عازم تسخیر شروان و گرجستان گردید (پارسادوست، شاه محمد...، 69). اسکندربیک منشی شمار سپاهیان عثمانی را در این لشکرکشی نزدیک به 100 هزار نوشته است (1/ 358). لالا مصطفى پاشا از طریق اردهان وارد گرجستان شد و پس از غلبه بر دوقماق‌خان، در محل چلدر به آسانی تصرف گرجستان را آغاز کرد. ابتدا منوچهر (یکی از امرای گرجستان) ــ که پس از پذیرش اسلام مصطفى نامیده می‌شد ــ حاکمیت دولت عثمانی را گردن نهاد. سپس لالامصطفى پاشا به تفلیس روی آورد و پس از انعقاد قراردادی با دیوید (داوودخان)، حکمران آنجا، تفلیس را مسخر کرد و بی‌درنگ به صورت یکی از سنجقهای (ایالات) عثمانی درآورد. مقام بیگلربیگی آنجا نیز به محمد پاشا، فرزند فرهاد پاشا واگذار شد (اوزون چارشیلی، III/58-59؛ پارسادوست، همان، 71).
حملۀ دیگر عثمانی به گرجستان در 988ق/1580م روی داد. سلطان مراد سوم لالا مصطفى پاشا را از فرماندهی نیروهای مأمورِ حمله به ایران بر کنار کرد و سنان پاشا را به جای او گمارد. سنان پاشا اگرچه تا تفلیس پیش رفت، ولی کاری از پیش نبرد. وی تنها بیگلربیگ ایالت تفلیس را عزل کرد و یکی از امیران گرجی به نام گئورگی را ــ که مسلمان شده، و نام یوسف برخود نهاده بود ــ به حکومت تفلیس منصوب کرد و به ارزروم بازگشت (همان، 106؛ اوزون چارشیلی، III/61).
در 24 جمادی‌الاول 998ق/21 مارس 1590م معاهده‌ای میان دو دولت ایران و عثمانی در استانبول به امضا رسید که بر طبق آن، آذربایجان و مرکز آن تبریز، نیز قراباغ، گنجه، قارص، تفلیس و گرجستان، شهرزور، نهاوند و حوالی لرستان در تصرف نیروهای عثمانی باقی ماند. سلطۀ عثمانی بر این نواحی تا 1012ق/1603م ادامه یافت (همو، III/63-65).
در عهد سلطنت شاه عباس اول (996- 1038ق/1588-1629م) تلاشهایی برای تسخیر مجدد گرجستان و تصرف تفلیس صورت گرفت. در 1015ق/1605م سپاهیان شاهی پس از تسخیر گنجه و قراباغ رهسپار تفلیس شدند. در راه یکی از فرستادگان اشراف گرجی در ناحیۀ کارتلی خبر مرگ گرگین‌خان را به شاه عباس داد و از او خواست تا لوارصاب پسر گرگین خان را جانشین پدر کند. شاه عباس پذیرفت. عبداللطیف پاشا حاکم عثمانی تفلیس نمایندگانی نزد شاه عباس فرستاد و اجازه خواست که با لشکریان خود به آناتولی بازگردد. شاه‌عباس درخواست عبداللطیف پاشا را پذیرفت و وی به سرزمین خود بازگشت. علیقلی خان شاملو برای تحویل گرفتن قلعۀ تفلیس به آنجا رفت و شهر بدون درگیری تصرف شد. شاه‌عباس با قزلباشها وارد تفلیس شد و به تماشای شهر پرداخت که در آن زمان دارای خیابانهای سنگ‌فرش، 40 گرمابه و بیش از 70 چشمۀ آب گرم بود (لوئی بلان، 192؛ اسکندربیک، 2/1171-1173؛ فلسفی، 5(2)/50).
میخائیل رومانوف (تزار روسیه) در 1023ق/1614م سفیر خود به نام ایوان بریخوف را نزد شاه‌عباس ــ که در گرجستان بود ــ فرستاد. سفیر در 19 رمضان همان سال نزدیک شهر تفلیس به اردوی شاهی رسید و از سوی شاه عباس پذیرفته شد (همو، 5(2)/156).
در 1025ق/1616م در کاختی گرجستان شورش بزرگی روی داد. شاه عباس در رأس بخشی از قزلباشها و یوسف‌خان (بیگلربیگی شروان) در رأس گروه دیگری از سپاه، شورشیان را در محاصره گرفتند و آنان را کافر حربی تلقی کرده، دست به کشتار زدند و زنان و کودکان را به اسیری گرفتند و اموال آنان را به عنوان غنیمت جنگی برای مسلمانان تلقی کردند. گروهی از شورشیان به جنگلها گریختند و عدۀ کثیری از آنان نیز اسیر شدند. شمار کشته‌شدگان گرجی در این ماجرا بیش از 70 هزار نفر گزارش شده است (اسکندربیک، 2/ 1479-1485). متعاقب آن شاه عباس به تفلیس رفت و چند روز در آن دیار اقامت کرد (همو، 2/1507).
در 1026ق/1617م آن گروه‌ از گرجیان که به دژ استوار قرلانقوج پناه برده بودند، از باگرات فرمانروای کارتلی خواستند که از آنان نزد شاه عباس شفاعت کند؛ اما به هر روی، بعضی از اسیران گرجی را به فرح‌آباد مازندران فرستادند و بعضی دیگر را کشتند. آن‌گاه شاه‌عباس به تفلیس رفت (همو، 3/1516- 1518).
در 1034ق/1625م مردم کارتلی به تحریک موراو گرجی در برابر دولت صفوی سر به شورش برداشتند. موراو ابتدا قـرچقای خان و سپس یوسف‌خان، امیرالامرای شروان و نیز امام ـ وردی‌بیگ، پسر قرچقای‌خان را به قتل رسانید. سمایون‌خان، والی کارتلی فرصتِ درآمدن به قلعۀ تفلیس را که مقر حکومت او بود، نیافت و به قراباغ رفت. سپس موراو قلعۀ قرلانقوج را تصرف کرد و به پای قلعۀ تفلیس رسید؛ جمعی را در آنجا گذاشت و به گنجه رفت و آن شهر را غارت کرد؛ متعاقب آن، بازگشت تا قلعۀ تفلیس را تصرف کند (همو، 3/1703-1707). پیکار میان دو طرف تا مدتی ادامه یافت. سرانجام، قزلباشها پیروز شدند و موراو به اتفاق یارانش از معرکه گریخت (همو، 3/ 1708-1709).
در 1071ق/1661م و در دوران حکومت شاه عباس دوم (1077-1105ق/1666-1694م) روسها از طریق تهمورث‌خان، والی گرجستان درصدد برانگیختن مردم این سرزمین برآمدند که بی‌نتیجه ماند (گلی‌زواره، 254).
در اواخر عهد صفویه، امیرنشینهای کارتلی در شمال غرب و کاختی در جنوب شرقی گرجستان، تابع دولت ایران بودند. مقر والیهای گرجستان ایران شهر تفلیس بود که بیشتر از دودمان باگراتیان بودند(لاکهارت،5). در زمان شاه‌سلطان‌حسین صفوی (1105-1135ق/1694-1722م) لزگیهای داغستان سر به شورش برداشتند و در 1131ق/ 1719م پس از تسخیر شروان به گرجستان درآمدند و بخش بزرگی از آن سرزمین را ویران کردند. واختانگ ششم، برادرزادۀ گرگین خان فرمانروای کارتلی، 60 هزار سوار برای مقابله و پیکار با لزگیها آماده کرد، ولی شاه سلطان حسین که از قدرت واختانگ، نگران شده بود، مانع از درگیری او با لزگیها شد. در نتیجه، واختانگ بی‌آنکه با لزگیها درگیر شود، به تفلیس بازگشت (همو، 135-137؛ گلی زواره، همانجا).
واختانگ پس از این ماجرا کوشید تا با دولت روسیه که پتر فرمانروای آن بود، متحد گردد. ناکامی پتر در حمله به گرجستان، برای واختانگ سخت ناگوار آمد. چنین توافق شده بود که در جریان لشکرکشی پتر به ایران، واختانگ تفلیس را به قصد حمله به گنجه ترک گوید. وی مدتی در تفلیس بدون دریافت خبری به انتظار نشست. سرانجام معلوم شد که پتر بدون درگیری و جنگ با لشکریان عثمانی قادر نیست که از دربند بگذرد و وارد خاک ایران شود. چندی بعد شاه صفوی واختانگ را از مقام خود عزل کرد. واختانگ پس از تحمل رنج فراوان سرانجام در ذیحجۀ 1136/ اوت 1744 به روسیه پناهنده شد (لاکهارت، 218؛ EI1). بعدها طبق پیمانی که میان پتر و دولت عثمانی منعقد شد، گرجستان تحت انقیاد دولت عثمانی قرار گرفت (گلی زواره، 254-255).
در رمضان 1135/ ژوئن 1723 سرعسکر ابراهیم پاشا بَکَر، فرزند واختـانگ را ــ کـه ایرانیـان او را شهنواز می‌نـامیدند ــ پس از عزل واختانگ به حکومت گرجستان منصوب کرد. بکر در تفلیس مستقر شد (لاکهارت، 135) و در برابر دولت عثمانی سر به شورش برداشت. ترکان عثمانی به فرماندهی یِسه، عموی بکر نیرویی به تفلیس فرستادند. در دوران شاه طهماسب دوم (1135-1145ق/1722-1732م)، در اول شوال 1136ق/12 ژوئن 1724م طبق پیمانی که در استانبول منعقد شد، دولت عثمانی سراسر قفقاز تا شماخی، از جمله بخش بزرگی از اراضی گرجستان را به تصرف آورد (هامرپورگشتال، VII/299-308).
پس از هجوم محمود افغان به ایران و کشته شدن شاه سلطان حسین، وضع کشور سخت آشفته شد. شاه طهماسب دوم که وضع خود را در مخاطره دید، از اصفهان به قزوین رفت. وی در آن زمان لشکری در اختیار نداشت؛ از این‌رو، مباشرت نواحی مختلف از جمله تفلیس در اختیار نمایندگان دولت عثمانی قرار گرفت (محمدکاظم، 1/ 48).
نادر پیش از جلوس بر تخت شاهی در 1147ق/1735م عازم تسخیر گرجستان شد. تهمورث میرزای گرجی ایل بیگی، از تفلیس به ملاقات نادر شتافت. سپس نادر همراه سپاهیان وارد تفلیس گردید (همو، 1/412؛ کرتاتسی، 212). و در جمادی‌الآخر 1148/ اکتبر 1735 از تفلیس رهسپار تسخیر داغستان شد (استرابادی، 262).
در زمان فرمانروایی نادرشاه افشار (1148-1160ق/1736-1747م) درگیریهای متعددی میان دو دولت ایران و عثمانی برای حفظ مناطق نفوذ در گرجستان جریان داشت. نادرشاه هراکلی (هراکلیوس) را بر گرجستان مسلط کرد و او تا زمانی که نادر زنده بود، در نهایت صداقت به وی خدمت کرد و در بیشتر لشکرکشیهای نادرشاه شرکت جست و یکی از سرداران او بود.
در 1183ق/ 1769م یکاترینا (کاترین)، ملکۀ روسیه با فرستادن نیرو به گرجستان درصدد برآمد تا آن سرزمین را به روسیه ملحق کند. در این زمان هراکلی به دولت عثمانی روی آورد و وضع موجود تا مدتی ادامه یافت (حکیم، 450).
در دوران کریم خان زند (1162-1193ق/1756-1780م) آرامشی نسبی در گرجستان برقرار شد. در این دوره تیموراز (1157-1175ق/1744-1761م) و فرزندش هراکلی دوم (1175-1204ق/1761-1790م) بر شرق گرجستان حکومت داشتند (EI1). هراکلی دوم، شاه کاختی و سپس شاه کاختی و کارتلی (گرجستان شرقی) شد. در دوران هراکلی دوم تفلیس باردیگر به مرکز بزرگ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی قفقاز بدل گشت. در زمان او در این شهر 5 هزار خانه وجود داشت و بسیاری از بازرگانان و پیشه‌وران در آن زندگی می‌کردند. هراکلی دوم در 1783م/1199ق با دولت روسیه پیمانی بست که بر طبق آن گرجستان با حفظ استقلال تحت حمایت دولت روسیه قرار گرفت.
در 1210ق/1795م آقا محمدخان قاجار (1193-1212ق/ 1779-1797م) به تفلیس حمله کرد. آسیب این حمله چندان شدید بود که جمعیت تفلیس که در 1197ق/1783م به حدود 350 هزار تن می‌رسید، در 1218ق/1803م به 60 هزار تن کاهش یافت که نصف بیشتر آنان ارمنی، بعضی گرجی، و اندکی مسلمان بودند (رئیس‌نیا، 189). در جریان تصرف تفلیس 70 نفر از بزرگان گرجی را در حضور شاه قاجار گردن زدند. لشکریان قاجار به محض ورود طی 9 روز شهر تفلیس را گرفتار نهب وغارت کردند (اعتمادالسلطنه، 1/800-801). آقا محمدخان سپس شوشی قراباغ را به محاصره گرفت و پس از آن، بار دیگر به تفلیس رفت و شهر را به گونه‌ای دهشتبار در معرض غارت و کشتار قرار داد (همو، 1/802-803؛ «دائرة‌المعارف تفلیس»، 1035).
در زمان پاول اول، امپراتور روسیه (1796-1801م/1210-1215ق) 6 هزار سپاهی روس مأمور پادگان تفلیس گردید و داوود، پسر گئورگی از جانب دولت روس والی گرجستان شد، ولی در 1218ق/1803م از سمت خود معزول، و به پترزبورگ احضار شد (حکیم، 450-451؛ اعتمادالسلطنه، 1/803). پس از او سیتسیانوف که اصلاً گرجی، و در خدمت دولت روسیه در پترزبورگ بود، به حکومت گرجستان رسید.
ناپلئون، امپراتور فرانسه (1804-1821م/1220-1231ق) بر طبق معاهده‌ای حقوق ایران در گرجستان را به رسمیت شناخت، ولی این موضوع هرگز تحقق نیافت و ایران ناگزیر از ادعاهای خود دربارۀ سرزمین گرجستان چشم‌پوشی کرد (نک‌ : EI1). با نفوذ روسیه، تفلیس به تدریج به مرکز اداری روسیه در قفقاز بدل شد و از 1844م/1260ق به صورت مقر عامل تزار و فرماندهان نظامی دولت روسیه در قفقاز درآمد. با این وصف، از 1801م/1216ق گاه و بیگاه شورشهایی استقلال‌طلبانه در این سرزمین روی می‌داد («دائرة‌المعارف تفلیس»، همانجا).
تا انقلاب 1917م روسیه دگرگونیهای مهمی در تفلیس روی نداد. در آن سال قفقاز از روسیه جدا گردید و اعلام استقلال کرد و تفلیس به عنوان پایتخت قفقاز اعلام شد. اندکی بعد در همان سال، گرجستان، ارمنستان و اران که نام آذربایجان بر آن نهاده شده بود، به صورت 3 جمهوری جداگانه اعلام موجودیت کردند و تفلیس باردیگر پایتخت گرجستان شد.
در 1918م نخست سپاهیان آلمانی و سپس واحدهای نظامی بریتانیا به تفلیس آمدند. در ژانویۀ 1921/ جمادی‌الاول 1339 متفقین جنگ جهانی اول، استقلال گرجستان را به رسمیت شناختند، ولی در فوریۀ همان سال واحدهای ارتش سرخ در آنجا مستقر شدند. متعاقب آن در گرجستان حاکمیت شوروی اعلام گردید (نک‌ : EI1؛ «دائرة‌المعارف تفلیس»، 1036).
از 1922 تا 1936م/1301 تا 1315ش تفلیس پایتخت گرجستان، و در عین حال تختگاه «جمهوری فدرال ماوراء قفقاز» شد. پس از الغای فدراسیون جمهوریهای ماوراء قفقاز، تفلیس همانند گذشته به صورت تختگاه جمهوری گرجستان باقی ماند (همانجا).
در1941م/1320ش در تفلیس آکادمی علوم گرجستان تأسیس شد و در 1958م/1337ش مراسم یکهزار و پانصدمین سال بنای شهر تفلیس برگذار گردید. در 1991م/1370ش شورای عالی جمهوری گرجستان استقلال این جمهوری را اعلام کرد و تفلیس همچنان به صورت تختگاه جمهوری جدید باقی ماند (همان، 1037).
در تفلیس به‌جز آکادمی علوم گرجستان مؤسسات علمی دیگری چون دانشگاه تفلیس، دانشگاه پلی تکنیک، انستیتوی خاورشناسی گرجستان، دانشکده‌های پزشکی، تربیت معلم، کشاورزی و نیز موزۀ ملی گرجستان، موزۀ هنرهای زیبا و دیگر مؤسسه‌های علمی و فرهنگی فعالیت دارند (همانجا).
از مشاهیر و بزرگانی که با عنوان تفلیسی شهرت داشته‌اند، می‌توان به اینان اشاره کرد: ابوبکر محمد بن اسماعیل تفلیسی، حامدبن یوسف تفلیسی، محمدبن بیان مداینی تفلیسی، عبدالله بن حماد تفلیسی (سمعانی، 1/471-472)؛ و شاعران و ادیبانی چون تفلیسی شروانی، حبیش تفلیسی، سیف‌الدین تفلیسی، نشاطی گرجی (دولت‌آبادی، 88، 356، 360، 366-367).

مآخذ: ابن اثیر، الکامل؛ ابن اعثم کوفی، احمد، الفتوح، به کوشش علی شیری، بیروت، 1411ق؛ ابن‌حوقل، محمد، صورة‌الارض، به کوشش کرامرس، لیدن، 1938م؛ ابن خردادبه، عبیدالله، المسالک و الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، 1306ق/ 1889م؛ ابن رسته، احمد، الاعلاق النفیسة، بیروت، 1408ق؛ ابن عبدالمنعم حمیری، محمد، الروض المعطار، به کوشش احسان عباس، بیروت، 1984م؛ ابن عبری، غریغوریوس، تاریخ مختصر الدول، به کوشش انطون صالحانی، بیروت، 1404ق/1983م؛ ابن فقیه، احمد، مختصر کتاب البلدان، به کوشش دخویه، لیدن، 1302ق/1885م؛ ابوبکر طهرانی، دیار بکریه، به کوشش نجاتی لوغال و فاروق سومر، تهران، 1356ش؛ ابودلف، مسعر، الرسالة الثانیة، به کوشش بولگاکوف و خالدوف، قاهره، 1970م؛ ابوالفدا، تقویم البلدان، تهران، 1349ش؛ استرابادی، محمدمهدی، جهانگشای نادری، به کوشش عبدالله انوار، تهران، 1341ش؛ اسکندربیک منشی، عالم‌آرای عباسی، به کوشش محمد اسماعیل رضوانی، تهران، 1377ش؛ اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، 1870م؛ اعتمادالسلطنه، محمدحسن، مرآة‌البلدان، به کوشش عبدالحسین نوایی و هاشم محدث، تهران، 1367ش؛ اقبال آشتیانی، عباس، ظهور تیمور، به کوشش هاشم محدث، تهران، 1360ش؛ اولیا چلبی، سیاحت‌نامه، استانبـول، 1314ق؛ باکیخـانف، عباسقلـی‌آقا، گلستـان ارم، به کوشش عبدالکـریم


علی‌زاده و دیگران، باکو، 1970م؛ بلاذری، احمد، فتوح البلدان، به کوشش عبدالله انیس طباع و عمر انیس طباع، بیروت، 1407ق/1987م؛ پارسادوست، منوچهر، شاه تهماسب اول، تهران، 1377ش؛ همو، شاه محمد، پادشاهی که شاه نبود، تهران، 1381ش؛ پیر بوداق منشی، جواهر الاخبار، به کوشش محسن بهرام نژاد، تهران، 1378ش؛ جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، 1334ق/1916م؛ حدودالعالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1340ش؛ حسن زاده، اسماعیل، حکومت ترکمانان قراقویونلو و آق قویونلو در ایران، تهران، 1379ش؛ حکیم، محمدتقی، گنج دانش، به کوشش عبدالحسین نوایی و دیگران، تهران، 1366ش؛ حمدالله مستوفی، نزهة القلوب، به کوشش لسترنج، لیدن، 1331ق/1913م؛ خواندمیر، غیاث‌الدین، حبیب السیر، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1353ش؛ دولت آبادی، عزیز، سرایندگان شعر پارسی در قفقاز، تهران، 1370ش؛ رازی، امین احمد، هفت اقلیم، به کوشش جواد فاضل، تهران، 1340ش؛ رشیدالدین فضل الله، جامع التواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفى موسوی، تهران، 1373ش؛ رضا، عنایت‌الله، اران از دوران باستان تا آغاز عهد مغول، تهران، 1380ش؛ رئیس‌نیا، رحیم، «تفلیس در آیینۀ سفرنامه‌های ایرانیان»، تأثیرات متقابل تاریخی و فرهنگی ایران و گرجستان، ‌تهران، 1380ش؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب‌، به کوشش عبدالله عمر بارودی، بیروت، 1408ق/ 1998م؛ شرف‌الدین علی یزدی، ظفرنامه، به کوشش عصام‌الدین اورونبایف، تاشکند، 1972م؛ طبری، تاریخ؛ عالم آرای شاه اسماعیل، به کوشش اصغر منتظر صاحب، تهران، 1349ش؛ عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1372ش؛ فضل‌الله بن روزبهان، تاریخ عالم آرای امینی، به کوشش محمداکبر عشیق، تهران، 1383ش؛ فلسفی، نصرالله، زندگانی شاه عباس اول، تهران، 1352ش؛ قزوینی، زکریا، آثارالبلاد، بیروت، 1404ق/ 1984م؛ کسروی، احمد، کاروند، به کوشش یحیى ذکاء، تهران، 1352ش؛ گلی زواره، غلامرضا، جغرافیای تاریخی و سیاسی آسیای مرکزی، قم، 1373ش؛ لاکهارت، لارنس، انقراض سلسلۀ صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، ترجمۀ مصطفى قلی عماد، تهران، 1364ش؛ لوئی بلان، لوسین، زندگی شاه عباس، ترجمۀ ولی‌الله شادان، تهران، 1375ش؛ مجدی، محمد، زینت المجالس، تهران، 1362ش؛ محمدکاظم، عالم آرای نادری، به کوشش محمد امین ریاحی، تهران، 1364ش؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، 1385ق/ 1965م؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، 1906م؛ مینورسکی، و.، تاریخ شروان و دربند، ترجمۀ محسن خادم، به کوشش عبدالحسین آذرنگ، تهران، 1375ش؛ نسوی، محمد، سیرت جلال‌الدین مینکبرنی، ترجمۀ کهن، به کوشش مجتبى مینوی، تهران، 1365ش؛ هینتس، والتر، تشکیل دولت ملی در ایران، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1346ش؛یاقوت، بلدان؛ یعقوبی، احمد، البلدان، به کوشش دخویه، لیدن، 1891م؛ همو، تاریخ، بیروت، 1415ق/1995م؛ نیز:
Abaev, V. I., »Iz Iranskoy onomastiki«, Istoriya Iranskogo gosudarstva i kulturi, Moscow, 1971; Artamonov, M. I., Istoriya Khazar, Leningrad,1962; Barthold, W. W., Sochineniya, Moscow, 1963; Bosworth, C. E., »The Political and Dynastic History of the Iranian World«, The Cambridge History of Iran, vol. V, ed. J. A. Boyle, Cambridge, 1968; Brosset, M., Histoire de la Georgie depuis l’antiquité jusqu’au XIXe siecle, Tbilisi, 1923, part1; BSE3; Buniatov, Z., Azerbaĭdjan v VII-IX vv., Baku, 1965; Burnner, Ch., »Geographical and Administrative Divisions: Settlements and Economy«, The Cambridge History of Iran, vol. III(2), ed. E. Yarshater, Cambridge, 1983; Christensen, A., L’Iran sous les Sassanides, Copenhage, 1936; EI1; EI2; Encarta Reference Library, 2004; Favstos Buzand, Istoriya Armenii, ed. M. A. Gevorgian, Erevan, 1953; Gandzaketsi, K., Istoriya Armenii, ed. L. A. Khanlarian, Moscow, 1976; Hammer-Purgstall, J., Geschichte des Osmanischen Reiches, Belgrad, 1831; Istoriya Azerbaidzhana, ed. I. A. Huseinov and A. L. Sumbat-zade, Baku, 1958; Kalankatuatsi, M., Istoriya strani Aluank, tr. Sh. V. Smbatyan, Erevan, 1984; Khanlarian, L. A., notes on Istoriya Armenii )vide: Gandzaketsi(; Kolesnikov, A. I., Plestinskiĭ sbornik, Iran v nachale VII veka, Leningrad, 1970; Krtatsi, A., Povestvovanie, tr, N. K. Korganian, Erevan, 1973; Markwart, J., Ērānšahr, Berlin, 1901; Minorsky, V.,

Studies in Caucasian History, London, 1953; Movses Khorenatsi, Istoriya Armenii, tr. G. Sarkisian, Erevan, 1990; Pigulevskaya, N. V., Goroda Irana v rannem Srednevekovie, Moscow/Leningrad, 1956; id, Vizantiya na putiakh v Indiyu, Moscow/Leningrad, 1951; id, Vizantiya i Iran na rubezhe VI i VII vekov, Moscow/Leningrad, 1946; Sarkisian, G., notes on Istoriya Armenii )vide: Movses Khorenatsi(; Sovetskaya istoricheckaya entsiklopediya, Moscow, 1962; Spuler, B., Die Mongolen in Iran, Leiden, 1985; Strabo, The Geography, tr. H. L. Jones, London, 1949; »Tbilisi«, Wikipediia, www. en. wikipedia. org/wkli/Tblisi; Tbilisskaya entsiklopediya, Tbilisi, 2002; Trever, K. V., Ocherki po istorii i kulture KavkazskoĮ Albanii, Moscow/ Leningrad, 1959; Uzunçarԫılı, İ. H., Osmanli tarihi, Ankara, 1983; The World Gazetteer, www. world-Gazetteer. Com.
عنایت‌الله رضا
فرهنگ و علوم اسلامی در تفليس: تاريخ فرهنگ اسلامی در تفليس، تاريخ حضور يک اقليت در ميان اکثريتی مسيحی است، در عين اينکه غلبۀ سياسی با مسلمانان بوده است. از همين رو، تفليس به عنوان يک مرکز فرهنگی حاشيه‌ای در جهان اسلام محيط مناسبی برای فعاليت گروههايی بوده که در نواحی مرکزی جهان اسلام، فضای مناسبی برای تعليم و تبليغ افکار خود نمی‌يافته‌اند.
اماميه در تفليس: از نيمۀ اخير سدۀ 2ق/8م تا اواسط سدۀ 4ق/10م، از حضور يک گروه عالمان امامی در تفليس آگاهی داريم که اطلاعاتی جسته و گريخته دربارۀ آنان به ثبت آمده است. در رأس نخستين نسل آنان، فضل بن ابی قرۀ‌ تميمی جای دارد که اصلاً آذربايجانی، و به تفليس کوچ کرده است. وی در شمار اصحاب امام صادق (ع) به ‌شمار آمده است و کسانی چون احمد‌بن محمد سياری، ابراهيم بن سليمان نهمی، و از تفليسيان، شريف بن سابق از او روايت کرده‌اند (صفار، 246؛ ابن غضائری، 19؛ نجاشی، 195، 308؛ طوسی، الفهرست، 125، الرجال، 271). گاه از او به صراحت با لقب «تفليسی» ياد شده است (همانجا؛ نعمانی، 211). معاصر او بيان بن حمران تفليسی عالمی امامی و نيای خاندانی از محدثان برخاسته از آن شهر است (خطيب، تاريخ...، 2/96). نام وی با ضبطی مضطرب در شمار اصحاب امام ‌صادق (ع) آمده (طوسی،‌ همان، 160)، و در ضبط ابن‌شهرآشوب، به صورت بيان بن نافع تفليسی در شمار اصحاب امام کاظم (ع) نام برده شده است (3/ 406). ارتباط وی با مداین، موجب شده است تا گاه با تعبير مداینی از او نام برده شود (طوسی، همانجا؛ قس: نجاشی، 113).
از ديگر عالمان تفليس در اواخر سدۀ 2ق، می‌توان عبدالله بن حماد تفليسی، احتمالاً از اماميه (خطيب، همانجا)، و محمد بن عبدالکريم تفليسی، ظاهراً از اماميه (راوندی، 271) را نام برد.
دهه‌های نخست سدۀ 3ق، فعال‌ترين دورۀ اماميه در تفليس است. در رأس آنان، بايد شريف بن سابق تفليسی، عالمی با خاستگاه کوفی را ياد کرد که به تفليس کوچيد و نزديک‌ترين يار فضل‌بن‌ابی‌قره بود (مثلاً نک‌ : برقی، 25؛ ابن غضائری، 13؛ ابن عساکر، 42/ 242). او جز فضل، از برخی اماميان منطقۀ قفقاز، چون حماد سمندری نيز استماع داشته است (نک‌ : کشی، 343-344؛ دربارۀ وی، نک‌ : نجاشی، 195-196؛ طوسی، الفهرست، 82-83، الرجال، 476).
ديگر از اين نسل، بايد محمد بن بيان بن حمران را ياد کرد که بخشی از زندگی خود را به دور از تفليس در بغداد گذرانيده و ــ به‌سان محدثان غلوگرای بغدادی همچون ابوالمفضل‌شيبانی ــ نسبت به اسانيد حنفيان نيز علاقه نشان داده است (نک‌ : خطيب، همانجا؛ ابن ماکولا، 2/512؛ سمعانی، الانساب، 1/472). وصلت فرزندان بيان و شريف تفليسی، دوام حلقۀ اماميان در تفليس را تضمين کرده است. از ديگر عالمان اين دوره، بايد ابومحمد حسن تفليسی از اصحاب امام رضا (ع) (ابن بابويه، من لايحضره ...، 3/460؛ طوسی، تهذيب ...، 7/257، الرجال، 370، 371)، و عبدالله بن لطيف تفليسی را که از برخی اصحاب امام صادق (ع) روايت داشته است (کلينی، 4/170؛ ابن بابويه، همان، 2/175، «مشيخة...»، 491)، نام برد.
شورش اسحاق بن اسماعيل در 238ق/852م در تفليس و لشکرکشی عباسيان برای سرکوب (طبری، 9/192-193)، بحرانی برای محافل امامی آن شهر پديد نياورده است. در واقع پس از اين واقعه، شرايط اماميان به‌گونه‌ای بوده که حسين بن محمد بن بيان مداينی، به عنوان قاضی تفليس تعيين شده است (نک‌ : ابن عساکر، همانجا). حسين که نوادۀ مشترک بيان و شريف است (همانجا)، به نظر می‌رسد از نفوذ ويژه‌ای در تفليس برخوردار بوده است. از ديگر عالمان امامی که در دهه‌های ميانی سدۀ 3ق در تفليس فعال بوده‌اند، ابوالقاسم تفليسی (ابن بسطام، 27)، موسی بن زنجويه تفليسی (کلينی، 5/115؛ طوسی، تهذيب، 6/363) و عبدالله بن محمد تفليسی (قمی، 2/ 228) درخور ذکرند که همگی در تحصيل خود با محافل امامی عراق، ارتباطی نزديک داشته‌اند.
در اواخر سدۀ 3ق/9م، حسين بن علی علوی ــ که نسب او با 4 واسطه به امام صادق (ع) می‌رسيده است ــ چندی را در تفليس گذرانيده و در آنجا، توسط گروهی که «صفاريه» (شايد صُفريه) خوانده شده‌اند، کشته شده است (ابوالفرج، 452؛ ابن صوفی، 104). ديگر عالمان امامی تفليس در اواخر سده، چون ابوالحسن عمر بن علی تفليسی، استاد کشی و احمد بن علی تفليسی استاد علی بن بابويه، با مراکز امامـی خراسـان و قم ـ ری نيز مرتبط بوده‌اند (کشی، 128؛ ابن بابويه، الامالی، 379، عيون ...، 1/55).
از يکی از اسانيد روايی‌کافی، چنين بر‌می‌آيد که ابن عبدون، محدث نامی بغداد، در ميانۀ سدۀ 4ق، در تفليس و هم در بغداد، از عبدالکريم بن عبدالله بن عبدالله بزاز، کافی را استماع کرده است (طوسی، الفهرست، 136)، اما به هر روی، روشن است که محافل امامی در تفليس، با پايان سدۀ 3ق، روی به اضمحلال نهاده است.
داوریهای صورت گرفته دربارۀ رجال امامی تفليس که حتى دربارۀ با نفوذترين آنان چون محمد بن ابی قره و شريف بن سابق سخن از ضعف و اضطراب و گاه قدح در گرايشهای اعتقادی آمده است (نک‌ : ابن غضائری، 13، 19؛ نجاشی، 308)، و ارتباطی که ميان تفليسيان متقدم با کسانی چون سياری و نهمی برقرار شده، همه حکايت از آن دارد که فضای غالب بر محافل متقدم تفليس، گرايشی است که از سوی بغداديان حمل بر گونه‌ای غلو می‌شده است؛ به هر روی چنين می‌نمايد که گرايش آنان با گرايش برخی اماميه در بلاد جزيره ــ همسايگان غربی قفقاز ــ همچون محمد بن وهبان ديبلی در ارتباط بوده است. در هر صورت به نظر می رسد، در نسل پايانی سدۀ 3ق، تا حدی عدول تفليسيان از اين گرايشها، زمينۀ ارتباط مناسب آنان با قم و خراسان را فراهم آورده، و اين روند، به از دست رفتن انگيزه‌های انزوا و پاشيدگی حلقه‌های حاشيه‌ای تفليس انجاميده است.
محافل اهل سنت: نخستين نشانه‌ها از حضور عالمان اهل سنت در تفليس، به اواخر سدۀ 2ق بازمی گردد. نمونۀ استثنايی به ثبت رسيده از آن اوان، ابراهيم بن زيد اسلمی تفليسی است که از مالک بن انس دانش آموخته، و به داشتن روايات نامشهور از او شناخته بوده است (ابن حبان، 1/113؛ ذهبی، ميزان ...، 1/ 152، 8/16، 80؛ ابن حجر، لسان ...، 1/62).
در طی سدۀ 3ق نيز اگرچه محدود، اما شماری از محدثان تفليسی چون حسين بن محمد تفليسی، مؤلف کتاب الاعداد که اثری حديثی بوده است (ابن جوزی، 1/ 229؛ رافعی، 3/405-406؛ ابن حجر، همان، 2/190)، احمد بن عيسی بن خشاب تفليسی (خطيب، موضح ...، 1/409) و عبدالرحمان بن سعيد برزندی (ابونعيم، 2/ 279؛ مزی، 12/ 194) شناخته‌اند. هم‌زمان با کاستی فعاليت اماميان، محافل محدثان اهل سنت در سدۀ 4ق، روی به رونق و تنوع نهاده است. از محدثان اين سده، می‌توان کسانی چون ابوعلی حسن بن ابی‌الحسن برزندی (ابن عدی، 1/112، جم‌ ؛ سهمی، 473؛ سمعانی، الانساب، 1/ 319)، علی بن محمد برزندی مقری (ابن عساکر، 13/106)، ثابت بن بندار بن اسد تفليسی (ابونعيم، 1/ 240) و ابوالقاسم جعفر بن محمد تفليسی (ابن عساکر، 51/ 133) را ياد کرد که در سرزمينهای ديگر از گرگان و اصفهان و عراق و شام نيز حديث گفته‌اند.
سدۀ 4ق، دورۀ رواج فقه شافعی در مناطق وسيعی از قفقاز و از جمله در تفليس‌است و شاخص آن در تفليس، ابوعلی حسین‌بن بدر (بندار) تفليسی است که به تأليف آثاری چون شرح الفصيح (بعلی، 237) و فضائل الامام الشافعی (رودانی، 316) دست زده است. در علوم دقيقه نيز می‌توان به شخصيتی چون عيسى رقی تفليسی پزشک اشاره کرد که در دستگاه سيف‌الدولۀ حمدانی
(د 356ق) اعتباری کسب نموده بود (ابن ابی اصيبعه، 609-610؛ نيز سامی، 3/1658).
در سدۀ 5ق/11م، محدثان تفليس پرشمارند که از آن جمله می‌توان ابوعبدالله اسماعيل بن محمد بن سری، تاجر و محدث تفليسی که به نيشابور کوچيد (صریفینی، 183؛ ابن نقطه، تکملة...، 1/ 330)، ابوعلی حسن بن حسين تفليسی که سفرهایی به شام و مصر داشت (ابن عساکر، 13/ 81؛ ابن عديم، 5/2466، 2469)، ابوحرب محمد بن محسن تفليسی (د پس از 480ق) شريف نسابه که در بغداد اقامت گزيد و در غزه وفات يافت (ابن عنبه، 345؛ آقا بزرگ، 2/ 374، 5/93؛ قس: فخرالدین، 178) و ابواحمد حامد بن يوسف تفليسی (د پس از 484ق) (رافعی، 3/260؛ سمعانی، التحبير، 1/ 569، الانساب، 1/ 472) را ياد کرد. چنين می‌نمايد که تغيير شرايط ، غالب محدثان تفليس را وادار به مهاجرت کرده است. برخی از متأخران منسوب به تفليس در اواخر سده، در واقع حتى بيرون از تفليس زاده شده بودند؛ از آن جمله بايد به ابوبکر محمد بن اسماعيل تفليسی (د 483ق)، زادۀ نيشابور (صریفینی، 59؛ ابن نقطه، التقييد، 1/257، 326؛ سمعانی، التحبیر، 1/272، 426، 442، 559) و ابومنصور صالح بن بديل برزندی تفليسی (د 493ق) زادۀ بغداد (همو، الانساب، 1/ 319) اشاره کرد.
مذهب شافعی در سدۀ 5ق، امکان گسترش بيشتر يافته بود و نمايندگان آن در تفليس، کسانی چون ابوسعد مسعود بن عبدالرحمان بياع تفليسی (د 490ق) (صریفینی، 666-667؛ شايد همان ابوسعيد تفليسی در ضبط ابن عساکر، 6/ 316) و ابوالقاسم محمود بن يوسف برزندی تفليسی (د پس از 505ق) (همو، 5/36، 209؛ ابن نجار، 3/187؛ سمعانی، همانجا) بودند.
در سدۀ 6ق/12م و اوايل سدۀ 7ق/13م، محافل حديث در تفليس کمابيش فعال بودند. ابوطاهر سلفی (د 576ق)، عالم مصری برای استماع از احمد بن عمر بن محمد بن ناتان به تفليس آمد (ذهبی، سير...، 21/13). احمد بن يوسف ابن ازرق، عالم اهل ميافارقين در 549ق/1154م سفری به تفليس داشت و يک زمستان را در آنجا سپری کرد (مينورسکی، 170؛ عوض، 42). حضور ديگر محدثان، اعم از بومی چون مسعود بن ابی الحسن بن عمر تفليسی (د پس از 565ق) (شافعی، 50، مقدمۀ الرسالة) و ابوالقاسم عبدالله بن عبدالعزيزتفليسی (د پس از 620ق) (ذهبی، المختصر ...، 217)، يا ميهمان چون ابوبکر عبيدالله بن علی تيمی ابن المارستانيه (د 599ق) که بخش پايانی عمر خود را در تفليس گذرانيد (ابن نجار، 2/67-68؛ ابن فوطی، 3/ 63-64) اين محافل را برپا نگاه داشت.
در سده‌های 7 و 8ق، همچنان نام شخصيتهای تفليسی در تاريخ حديث و فقه شافعی به چشم می‌خورد؛ از آن جمله‌اند: مبارک بن محمد بن علی موسوی تفليسی (د پس از 644ق) (سبکی، 8/355؛ نيز زرکلی، 5/ 273)، کمال‌الدين عمربن بندار تفليسی (د 672ق) قاضی‌القضات شافعی و استاد برجستۀ اصول فقه و علوم عقلی (ذهبی، تذکرة ...، 4/ 1490؛ اسنوی، 1/152؛ ابن کثير، 13/ 311-312) صاحب کتابی در طبقات شافعيه که مورد استفادۀ مؤلفان پسين به خصوص اسنوی قرار گرفته است (نک‌ : سبکی، 8/338؛ اسنوی، 1/49، 58، جم‌ ؛ ابن عماد، 3/87؛ ابن هداية الله، 216؛ حاجی خليفه، 2/1102)، قاضی عبدالعزيز بن عبدالجبار خلاطی تفليسی (د 680ق) (ابن فوطی، 2/ 338)، جمال‌الدين محمدبن‌هاشم تفليسی، قاضی تفليس در اواخر سده (همو، 2/339؛ قس: بيهقی، 8/347)، قاضی علاء‌الدين عمربن‌عبدالعزيز خلاطی تفليسی (اوايل قرن 8 ق) (ابن فوطی، 2/ 338)، صفی‌الدين ابوالدر جوهر ظهيری تفليسی (همان اوان) (ابن‌کثير، 14/20؛ ابن‌جميع، 153، مقدمۀ معجم الشيوخ)، بدرالدين محمدبن‌صبيح مقری تفليسی (د 725ق) (ابن‌کثير، 14/140؛ ابن‌حجر، الدرر ...، 5/201)، ابوطاهر اسماعيل بن ابراهيم تفليسی (د 746ق) اقامت گزيده در مصر (فاسی، 1/426، 463، 2/40، 239؛ حسينی‌دمشقی، 207، 219؛ ابن‌رافع، 2/381؛ ابن‌حجر، همان، 1/430؛ رودانی، 134)، تاج‌الدين محمود بن محمد تفليسی (د 746ق)، مقيم صالحيۀ‌ دمشق (ابن رافع، 2/17)، نجم الدين ابراهيم تفليسی (اواسط سدۀ 8 ق) (فاسی، 1/ 463) و محمود بن زنکی کرمانی مقيم تفليس (د 806ق) (بغدادی، 2/410). امين‌الدين تفليسی که مسجدی به نام وی در دمشق وجود داشته، نيز به گمان در همين دوره می‌زيسته است (نک‌ : نعيمی، 2/363).
صوفيه در محيط تفليس حضوری کم‌رنگ داشته‌اند و تنها در سدۀ 7ق، حضور آنان قدری محسوس‌تر بوده است. از شخصيتهای متقدم، بايد ملکه بنت داوود قرطکيه (ز 403ق) را ياد کرد که در تفليس برآمده و زيسته است (ابن عساکر، 70/ 127). در سدۀ 5ق، ابوبکر محمد بن اسماعيل تفليسی (د 483ق) که در نيشابور و به دور از موطن می‌زيسته نيز مشربی صوفيانه داشته است (صریفینی، 59-60). اما در سدۀ 7ق، نام رجالی از تفليس، چون نجم‌الدين ابوالبقاء ثابت‌بن‌تاوان تفليسی (د 631ق) (اربلی، 1/ 258؛ ذهبی، سير، 22/367) و عبدالعزيز بن عبدالجبار خلاطی تفليسی (د 680ق) (ابن فوطی، همانجا) که خرقه از دست اوحدالدين کرمانی پوشيده بود (همو، 3/54-55) به عنوان افرادی وابسته به تصوف ثبت شده است. مجدالدين عبدالمجيد ابن محمد تبريزی (د 660ق) نيز در دروازۀ ری در تفليس، رباطی ساخته بود (همو، 4/457).
در حوزۀ علوم دقيقه، نخست بايد به عنوان شخصيتی جامع از کمال‌الدين ابوالفضل حبيش بن ابراهيم تفليسی (د ح 600 ق) ياد آورد که از پزشکی تا علم الحيل، و از وجوه قرآن تا ملاحم کتاب نوشته، و آثاری ژرف پديد آورده است (نک‌ : تفليسی، سراسر اثر؛ نيز ابن‌فوطی، 4/136؛ حاجی‌خليفه، 1/261، 262، 467، جم‌ ؛ آقابزرگ، 2/ 212؛ GAL,S, I/893). در اواسط سدۀ 7ق، نيز کسانی چون فخرالدين خلاطی مقيم تفليس و جمال‌الدين محمد بن هاشم تفليسی در اخترشناسی شناخته بودند و خواجه نصيرالدين طوسی (د 672ق) آنان را به مراغه دعوت کرده بود (ابن فوطی، 4/260؛ حاجی خليفه، 2/967).
سده‌های اخير: از سدۀ 12ق/18م، بار ديگر حضوری روشن از فعاليت عالمان اسلامی، به ويژه اماميه در تفليس ديده می‌شود. احساس نگرانی به سبب حملۀ روسيه به گرجستان از اوايل دهۀ 1110ق و توجه دولت صفوی در واپسين سالهای بقای خود به مسئلۀ گرجستان (نک‌ : اسنادی ...، 106-115)، شايد زمينۀ اهميت دادن به فعاليتهای فرهنگی در آن سامان و تفليس به عنوان مرکز آن بوده باشد. در فترت ميان سقوط دولت اصلی صفويان و روی کار آمدن افشاريان، نمونه‌ای از حضور يک عالم امامی در آن شهر، مير آصف حسينی است که کتاب الاوزان و المقادير خود را در 1129ق/1717م در تفليس نوشته است؛ البته چنين می نمايد که به اکراه در آنجا می زيسته است (حسينی اشکوری، 2/853).
در دورۀ فترت، تفليس با شورش روبه‌رو بود و نادرشاه افشار در 1147ق/1734م، يعنی در آغاز قدرت گرفتنش، به دنبال باز پس‌گيری تفليس بود ( اسنادی، 118- 120). از خلال نامه‌های حکومتی نادر، جانشينان او و کريم‌خان‌زند در طی سدۀ 12ق، آشکار است که آنان نسبت به مسائل دينی گرجستان حساسيتی تمام داشته‌اند (نک‌ : همان، 122-134). حاصل آن، به‌طبع گسترش زمينه برای فعاليتهای اسلامی در تفليس بوده است؛ اما چنين می‌نمايد که در اواخر دورۀ زند و طی دورۀ غفلت آقا محمدخان قاجار از قفقاز (سالهای 1193-1209ق)، شرايط برای فعاليتهای اسلامی بسيار نامساعد گشته است. در اواخر سدۀ 12ق، حاج ابراهيم تفليسی، عالم امامی را سراغ داريم که ظاهراً ناچار به کوچ شده، و به مازندران آمده است؛ وی در شهر بارفروش (بابلسر کنونی)، مدرسه‌ای تأسيس کرده که تا 1236ق هنوز مورد استفاده بوده است (حسينی اشکوری، 1/ 245). همچنين بايد به مولا حسين عارف تفليسی زيسته در اواخـر همان سـده ــ مؤلف تفسيـری بر قرآن ــ اشاره کرد که ناچار به اصفهان آمده، و همانجا درگذشته است (آقابزرگ، 4/267).
پس از باز پس‌گيری خونين تفليس توسط آقا محمدخان در 1209ق/1794م (سپهر، 1/ 71-79؛ اعتمادالسلطنه، 3/60)، دولت قاجار مايل به توسعۀ فعاليتهای اسلامی در تفليس بود. به زودی، مبلغانی عموماً متعلق به مذهب امامی در تفليس و ديگر مراکز قفقاز به فعاليت پرداختند؛ از آن جمله بايد به بحری ميانجی اشاره کرد که در همان اوان، در تفليس به وعظ و تبليغ اشتغال داشته است (آقابزرگ، 9(1)/127).
با واگذار شدن تفليس به روسيه در 1228ق/1813م در قالب معاهدۀ گلستان، حضور عالمان مسلمان در تفليس بسيار محدود شد. از جمله عالمان امامی اين دوره می‌توان ميرزا‌علی‌خان لعلی تبريزی معروف به شمس‌الحکما مهاجر به تفليس (د 1325ق) (همو، 9(3)/946-947) و شيخ علی تفليسی که از مولا محمد علی خوانساری (د 1332ق) اجازه دريافت کرده بود (همو، 1/224) را نام برد.
طی سدۀ 13ق/19م، تفليس به عنوان پايگاهی برای دگرانديشان و روشن‌فکران قفقاز و ايران مطرح گشت؛ برخی از آنان چون‌ آقا عباسقلی باکيخانف (1208-1263ق) و ملا فتحعلی‌ آخوندزاده‌ (1227-1295ق) در‌ تفليس‌ سکنا داشتند و آثار اصلی خود را در آنجا قلمی ساختند (نک‌ : ه‌ د، 1/ 152-157، 11/244-245). به عنوان مرکزی برای نشر نيز تفليس، جای انتشار آثاری بيشتر با همين رويکرد بود و کتبی چون رسالۀ رشديه از ميرزا رضاخان دانش (چ 1299ق) در آنجا انتشار يافتند. فعاليتهای مؤسسات نشر اسلامی چون چاپخانۀ غيرت و چاپخانۀ حيات در واپسين دهه‌های دولت تزاری در تفليس دوام داشت و آثاری به زبانهای فارسی، عربی و آذربايجانی چاپ می‌شد؛ از آن جمله می‌توان به تفسير کشف الحقائق از محمد کريم علوی حسينی (تفليس، 1322ق)، مسائل الحيات از طالبوف تبريزی (تفليس، چاپخانۀ غیرت، 1324ق) و درة التاج از محسن تاج الواعظين (تفليس، چاپخانۀ حیات، 1324ق) نام آورد.
در يک سدۀ اخير، مسلمانان به عنوان اقليتی دينی در تفليس همواره حضور داشته‌اند، اما فعاليت دينی آنان به اقتضای شرايط دورۀ شوروی، کاهشی چشمگير يافته بوده است.
مآخذ: آقابزرگ، الذريعة؛ ابن‌ ابی‌ اصيبعه، احمد، عيون الانباء، به کوشش نزار رضا، بيروت، 1403ق؛ ابن بابويه‌، محمد، الامالی‌، قم، 1417ق؛ همو، عيون‌ اخبار الرضا (ع‌)، به کوشش حسین اعلمی، بيروت، 1404ق؛ همو، «مشيخة الفقيه‌»، همراه‌ ج‌ 4 من‌ لايحضره‌ الفقيه‌؛ همو، من‌ لايحضره‌ الفقيه‌، به‌ کوشش‌ علی اکبر غفاری، قم، 1404ق؛ ابن بسطام‌، عبدالله‌ و حسين ابن بسطام، طب‌ الائمة، نجف‌، 1385ق‌/1965م‌؛ ابن جميع صيداوی، محمد، معجم الشيوخ، به کوشش عمر عبدالسلام تدمری، بيروت/ طرابلس، 1405ق؛ ابن جوزی، عبدالرحمان، الموضوعات، به کوشش عبدالرحمان محمد عثمان، مدينه، 1386ق/1996م؛ ابن حبان، محمد، کتاب المجروحين، به کوشش محمود ابراهيم‌ زايد، حلب، 1396ق/1976م؛ ابن حجر عسقلانی‌، احمد، الدرر الکامنة، به کوشش عبدالمعيدخان، حيدرآباد دکن‌، 1396ق‌/1976م‌؛ همو، لسان‌ الميزان‌، حيدرآباد دکن‌، 1329-1331ق‌؛ ابن رافع، احمد، الوفيات، به کوشش عادل نويهض، بيروت، 1978م؛ ابن شهرآشوب‌، محمد، مناقب‌ آل‌ ابی ‌طالب‌، نجف، 1376ق؛ ابن صوفی‌، علی‌، المجدی، به کوشش احمد مهدوی دامغانی، قم‌، 1409ق‌؛ ابن عدی، عبدالله، الکامل، به کوشش يحيى مختار غزاوی، بيروت، 1409ق/1988م؛ ابن عديم، عمر،
بغية الطلب، به کوشش سهيل زکار، بيروت، 1988م؛ ابن عساکر، علی‌، تاريخ‌ مدينة دمشق‌، به کوشش علی شيری‌، بيروت/ دمشق، 1415ق/ 1995م؛ ابن عماد، عبدالحی‌، شذرات‌ الذهب‌، بيروت، دارالکتب العلميه؛ ابن عنبه‌، احمد، عمدة الطالب‌، به کوشش محمد حسن آل طالقانی، نجف‌، 1380ق‌/ 1961م‌؛ ابن غضائری، احمد، الضعفاء، ترتيب‌ تستری، تصوير نسخۀ خطی‌ کتابخانۀ آيةالله‌ مرعشی‌؛ ابن فوطی‌، عبدالرزاق‌، مجمع‌ الآداب‌، به کوشش محمد کاظم، تهران، 1374ش؛ ابن کثير، البداية و النهاية، به کوشش علی شيری، بيروت، 1408ق؛ ابن ماکولا، علی‌، الاکمال‌، بيروت، 1411ق؛ ابن نجار، محمد، ذيل تاريخ بغداد، به کوشش مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت، 1417ق؛ ابن نقطه‌، محمد، التقييد، به کوشش کمال يوسف حوت، بيروت، 1408ق؛ همو، تکملة الاکمال، به کوشش عبدالقيوم عبدریب النبی، مکه، 1410ق؛ ابن هداية الله حسينی، ابوبکر، «طبقات الشافعية»، همراه طبقات‌ الفقهاء ابو اسحاق‌ شيرازی، به‌ کوشش‌ خليل‌ ميس‌، بيروت‌، دار القلم‌؛ ابوالفرج‌ اصفهانی، مقاتل‌ الطالبيين‌، نجف‌، 1385ق/1965م‌؛ ابونعيم‌ اصفهانی‌، احمد، ذکر اخبار اصبهان‌، به‌ کوشش‌ ددرينگ‌، ليدن‌، 1934م‌؛ اربلی، مبارک، تاریخ اربل، به کوشش سامی صقار، بغداد، 1980م؛ اسنادی از روابط ايران با منطقۀ قفقاز، وزارت‌ امور خارجه، تهران، 1372ش‌؛ اسنوی، عبدالرحيم، طبقات الشافعية، به کوشش کمال يوسف حوت، بيروت، 1407ق/ 1987م؛ اعتمادالسلطنه، محمدحسن، تاریخ منتظم ناصری، تهران، 1300ق؛ برقی‌، احمد، المحاسن‌، به‌ کوشش‌ جلال‌الدين‌ محدث ارموی‌، تهران‌، 1331ش‌؛ بعلی، محمد، المطلع، به کوشش محمد بشير ادلبی، بيروت، 1401ق/ 1981م؛ بغدادی، هديه؛ بيهقی‌، احمد، السنن‌ الکبرى، حيدرآباد دکن‌، 1355ق‌؛ تفليسی، حبيش، وجوه قرآن، به کوشش مهدی محقق، تهران، 1340ش؛ حاجی خليفه، کشف؛ حسينی اشکوری، احمد، تراجم الرجال، قم، 1414ق؛ حسينی دمشقی، محمد، «ذيل تذکرة الحفاظ»، همراه تذکرة الحفاظ ذهبی، به کوشش حسام‌الدین قدسی، بيروت، دارالکتب العلميه؛ خطيب‌ بغدادی، احمد، تاريخ‌ بغداد، قاهره‌، 1349ق‌؛ همو، موضح‌ اوهام‌ الجمع‌ و التفريق، به کوشش عبدالمعطی امين قلعجی، بيروت، 1407ق؛ ذهبی‌، محمد، تذکرة الحفاظ، به کوشش حمدی عبدالمجید اسماعیل سلفی، ریاض، 1415ق؛ همو، سير اعلام‌ النبلاء، به‌ کوشش‌ شعيب‌ ارنؤوط و ديگران‌، بيروت‌، 1405ق‌/1985م‌؛ همو، المختصر المحتاج‌ اليه‌ من‌ تاريخ‌ ابن دبيثی‌، به کوشش مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت، 1405ق/1985م؛ همو، ميزان‌ الاعتدال‌، به‌ کوشش‌ علی‌ محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، بيروت، 1995م؛ رافعی‌، عبدالکريم، التدوين فی اخبار قزوين‌، به کوشش عزیز‌الله عطاردی، بیروت، 1987م؛ راوندی، سعيد، قصص‌ الانبياء، به کوشش غلامرضا عرفانيان، مشهد، 1409ق‌؛ رودانی‌، محمد، صلة الخلف‌، به‌ کوشش‌ محمد حجی‌، بيروت‌، 1408ق‌/1988م‌؛ زرکلی، الاعلام؛ سامی، شمس الدين، قاموس الاعلام، استانبول، 1308ق؛ سبکی‌، عبدالوهاب، طبقات‌ الشافعية الکبرى، به‌ کوشش‌ محمود محمد طناحی‌ و عبدالفتاح‌ محمد حلو، قاهره‌، 1383ق‌/1964م‌؛ سپهر، محمدتقی، ناسخ التواريخ (بخش قاجار)، به کوشش محمد باقر بهبودی، تهران، 1353ش؛ سمعانی‌، عبدالکريم‌، الانساب‌، به‌ کوشش‌ عبدالله‌ عمر بارودی، بيروت‌، 1408ق‌/1988م‌؛ همو، التحبير، به‌ کوشش‌ منيره‌ ناجی‌ سالم‌، بغداد، 1395ق‌/1975م‌؛ سهمی‌، حمزه، تاريخ‌ جرجان‌، به‌ کوشش‌ محمد عبدالمعيد خان‌، بيروت‌، 1407ق‌/1987م‌؛ شافعی‌، محمد، الرسالة، به‌ کـوشش‌ احمد محمد شاکر، قاهـره‌، 1358ق‌/1939م‌؛ صریفینـی، ابراهیـم، تاریخ نیسابور (منتخب السیاق عبدالغافر فارسی)، به کوشش محمدکاظم محمودی، قم، 1403ق/1362ش؛ صفار، محمد، بصائر الدرجات‌، تهران‌، 1404ق‌؛ طبری، تاريخ؛ طوسی‌، محمد، تهذيب‌ الاحکام‌، به‌ کوشش‌ حسن‌ موسوی خرسان‌، تهران‌، 1390ق‌؛ همو، الرجال‌، به‌ کوشش‌ محمد صادق‌ آل‌ بحرالعلوم‌، نجف‌، 1381ق‌/1961م‌؛ همو، الفهرست‌، به‌ کوشش‌ محمد صادق‌ آل‌ بحرالعلوم‌، نجف‌، 1356ق؛ عوض، بدوی عبداللطیف، مقـدمه بر تاریخ الفارقی ابن ازرق، قاهره، 1959م؛ فاسی، محمد، ذيل التقييد، به کوشش کمال‌ يوسف‌ حوت، بيروت، 1410ق؛ فخرالدین رازی، الشجرة المبارکة، به کوشش مهدی زنجانی، قم‌، 1409ق‌؛ قمی‌، علی‌، التفسير، به کوشش طيب موسوی جزایری، نجف‌، 1386-1387ق‌؛ کشی‌، محمد، معرفة الرجال‌، اختيار طوسی‌، به‌ کوشش‌ حسن‌ مصطفوی، مشهد، 1348ش‌؛ کلينی‌، محمد، الکافی‌، به کـوشش‌ علـی‌اکبـر غفـاری، تهـران‌، 1391ق؛ مـزّی، يوسـف‌، تهذيب‌ الکمال، بـه کوشش بشار عواد معروف‌، بيروت‌، 1400ق/1980م؛ نجاشی، احمد، الرجال، به‌ کوشش‌ موسى‌ شبيری‌ زنجانی، قم، 1407ق‌؛ نعمانی‌، محمد، الغيبة، به کوشش علی اکبر غفاری، تهران، 1397ق؛ نعيمی، عبدالقادر، الدارس فی تاريخ المدارس، به کوشش جعفر حسنی، دمشق، 1988م؛ نيز:

GAL,S; Minorsky, V., A History of Sharvān and Darband, Cambridge, 1958.
احمد پاکتچی
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 16  صفحه : 6020
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست