responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 15  صفحه : 5932
تسمیه
جلد: 15
     
شماره مقاله:5932

تَسْمیه، در لغت به معنی نام‌گذاری، نیز اصطلاحی در علوم مختلف اسلامی.
.I نام‌گذاری در ایران
ایران باستان: اگر از نامهای ایرانی که در منابع غیر ایرانی دورۀ باستان آمده‌اند، صرف ‌نظر کنیم، باید نامهایی را که در کهن‌ترین بخشهای اوستا آمده‌اند و سپس نامهای نوشته‌های هخامنشی را قدیم‌ترین نامهایی بدانیم که در منابع ایرانی ذکر شده‌اند. نامهای اوستایی عمدتاً اساطیری‌اند، مانند کیومرث (در اوستا: gayō-mareta- به معنی ]دارندۀ[ زندگی میرا، که حمزۀ اصفهانی، طبری، بیرونی و برخی دیگر از قدما آن را به حیّ
ناطق میت ترجمه کرده‌اند و او را اولین انسان و نخستین شاه دانسته‌اند)، هوشنگ، منوچهر، (کی)کاووس، گرشاسب، ارجاسب، لهراسب، گشتاسب، جمشید، ایرج، افراسیاب، سیاوش، اسفندیار و غیره. برخی نیز مانند نام زردشت و خانوادۀ او بر اشخاص حقیقی دلالت می‌کنند. معنی بسیاری از این نامها را ایران‌شناسان روشن کرده‌اند(نک‌ : یوستی، ذیل نامها). مثلاً لهراسب (در اوستا auruvat.aspa-) به معنی دارندۀ اسب تندرو، گرشاسب (در اوستا kərəsāspa-) به معنی دارندۀ اسب لاغر، ارجاسب (در اوستا arəIJat.aspa-) به معنی به دست آورندۀ اسب، و گشتاسب به معنی دارندۀ اسب رها کرده برای مسابقه است (نک‌ : مایرهُفر، ذیل این کلمات).
ساخته شدن این نامها با اسب بی‌شک مربوط به هندواروپایی بودن ایرانیان است که نخستین رام‌کنندگان اسب بوده‌اند. شماری از نامهای ایرانی باستان بر صفاتی دلالت دارند که مایل بوده‌اند شخص به آن صفت متصف باشد، مانند داریوش یا دارا(ب) که در فارسی باستان dāraya-vau- به معنی دارندۀ ]چیز[ خوب است؛ یا اردشیر که به صورت فارسی باستان ŗtaxšaça- برمی‌گردد و معنی آن ظاهراً «]کسی[ که شاهی او مطابق با راستی است» یا «شاهی او ناشی از خدایان است» می‌باشد، یا اَرشامه، در فارسی باستان ŗšāma- به معنی «دارندۀ نیروی قهرمانان» است. بعضی نامها اشاره به نژاد آریایی (ایرانی) دارندگان آنها دارند. مثلاً ariyāramna- مرکب از ariya- به معنی آریایی (ایرانی) است و جزء دوم آن از ریشۀ ram- به معنی صلح و آرامش است و کل نام ظاهراً به معنی «موجب صلح و آرامش ایرانیان» است؛ یا ariya-ºršan- به معنی «دارندۀ مردان آریایی (ایرانی)» است. بعضی نامها نیز معرف یک ویژگی ظاهری‌اند، مانند θ-u-y-r (اوستایی: suxra) که به معنی سرخ است. شماری از نامها نیز از اسمهای معمولیِ زبان گرفته شده‌اند، مانند martiya- به معنی «مرد». در این دوره بعضی از نامها به صورت تحبیبی یا مصغر نیز به‌کار رفته‌اند. برخی‌از پسوندهای تحبیب و تصغیر در ایرانی باستان عبارت‌اند از -ka-، -ina-، -ita، ya- (i)- و غیره، چنان‌که در ŗša-ka «ارشک، اشک» که شکل تحبیبی نامی است که جزء آخر آن (n)ŗša است، در āçina- که از نامی که با °>*āç °*ātr «آتش» ساخته شده، گرفته شده است؛ در xšaθrita- که از مخفف یک نام ساخته شده با xšaθra- است؛ و در bŗdiya- «بردیا» (مادی: *bŗziya) که مخفف نامی ساخته شده با کلمۀ ایرانی *bŗzi- است، مانند کلمۀ اوستایی bərəziiaršti-، و غیره.
ایران میانه: از این دوره نامهای بسیاری در کتیبه‌ها، مهرها، مهرواره‌ها، سکه‌ها، کتابها، سنگ قبرها و غیره باقی مانده است. نامهای این دوره را می‌توان به این دسته‌ها تقسیم کرد:
1. نامهای ساده، این نامها به دو دسته تقسیم می‌شوند:
الف ـ نامهای تشکیل شده از یک صفت که به عنوان اسم به کار رفته است. این نوع صفات معمولاً دارای معنای خوب‌اند، اما گاهی نیز معنای کمی ناپسند دارند. دستۀ اخیر معمولاً لقبهایی بوده‌اند که به عنوان اسم به کار رفته‌اند، یا جای اسم اصلی را گرفته‌اند. برای نوع اول می‌توان نامهای پیروز، دریوش (فقیر)، فرخ، آزاد، آرزوگ (ārzōg «آرزو»)، اَرداو ardāv (از artāvan- به معنی درست، رستگار، نجات یافته) و جز اینها را ذکر کرد، و برای دستۀ دوم می‌توان این نامها را مثال زد: جوزمند IJōzmand «سرکش»، کورین kōrēn «کور؟». برخی از نامهای ساده اسم‌اند و معمولاً نام یکی از ایزدان‌اند، مانند مهر، بهرام، آدُر ādur «آذر». این نامها را معمولاً مخفف نامهای مرکب می‌دانند(ژینیو1، سراسر اثر).
ب ـ نامهایی که از یک اسم معمولی یا نام یک حیوان تشکیل می‌شوند، مانند مرد، پور، پُس «پسر»، ویر «مرد»، برّگ «بره»، آهوگ «آهو»، گرگ، سین sēn «عقاب»، وراز «گراز»، و غیره.
2. نامهای مرکب. این دسته از نامها به انواع مختلف تقسیم می‌شوند. معروف‌ترین انواع آنها عبارت‌اند از:
الف ـ نامهایی که با نام خدای بزرگ یا یکی از ایزدان ترکیب و یک صفت مفعولی شده‌اند، مانند اُهرمَزد داد ohrmazd-dād، مهرداد، تیرداد، ماه‌داد، دادماه، ماه‌باد «حفظ شده به وسیلۀ ایزد ماه»، مهربوخت mihr-bōxt «مهر بُخت، نجات‌یافته به وسیلۀ ایزدمهر»، مهر بوزید mihr-bōzīd «به همان معنی»، یزدگرد «ساخته شده به وسیلۀ خدا»، یزدخواست «خواسته شده به وسیلۀ خدا». گاهی نیز اسم مرکب از یک اسم یـا صفت و یک صفت مفعـولی ساخته شده است، مـانند وه بود v -būd «به بود، بهتر شده»، فرخ‌زاد، مردبود «مرد شده»، بودمرد «به همان معنی»، آیین داد. این صفتهای مفعولی می‌توانند با پسوند -ak/ag همراه باشند، مانند مهر داتک (در پارتی، به معنی داده یا مخلوق مهر)، ماه داتک (در پارتی به معنی دادۀ ماه)، انوشگ زادگ «بی‌مرگ‌زاده».
ب ـ نامهایی که صرفاً از کنار هم قرار گرفتن دو نام (اسم یا صفت) ساخته شده‌اند، مانند برز آزاد «مفتخر و آزاد»، برزتگای
burz-ta ay «مفتخر و سریع؟»، برزوِه «مفتخر و بهتر»، دارای وِه «داریوش و بهتر»، انوش وِه «بی‌مرگ و بهتر».
ج ـ نامهایی که یک موصوف و صفت به همین صورت یا به شکل مقلوب یا مضاف و مضافٌ‌الیه به همین صورت (بدون کسره) یا به شکل مقلوب‌اند، مانند دخت انوش «دختر بی‌مرگ»،اَنَگ دخت «دختر خوب؟»، دخت مرد، دخت آدُر، ایران دخت، ایران خرد، و غیره.
د ـ نامهایـی که از نـام دو ایـزد تشکیل شده‌اند، مـانند آدُرـ اناهید، آب ـ خـور «آب + خورشیـد»،آدُر ـ مهر، مهر ـ آدُر، مهر ـ آب، مهر ـ اهـرمزد، تیر ـ مهر، تیر ـ ماه، زُروان ـ ماه و جز آنها.
ه‌ ـ نامهایی که از نام یک ایزد و نام یک آتشکده تشکیل شده‌اند، مانند مهر آدُرگُشنسب، مهر آدُر فَرّ بَی(= مهر + آذرفرنبغ)، مهر آدُر وَهرام، و جز اینها.
3. نامهای کوتاه‌شده و تحبیبی. دسته‌ای از نامهای مرکب در این دوره ساده شده و تنها یک جزء آنها به کار رفته است، مانند آدُر، مهر، ماه، بوزید، داد و غیره. این نامها مخفف از یک نامی هستند که با نام این ایزدان ترکیب شده‌اند. مثلاً آدُر ممکن است مخفف آدرباد باشد، یا مهر مخفف مهرداد و داد مخفف دادنرسه یا داد شابُهر (شاپور) و غیره.
نامهای تحبیبی دارای پسوندهای متعددی هستند که پسوندهای تحبیبی نامیده می‌شوند. این پسوندها دنبالۀ پسوندهای تحبیبی ایرانی باستان‌اند. این پسوندها براساس فهرست ژینیو(ص 62-63) عبارت‌اند از: -in، -ēn، -ōg، -ōy، -ād، -ag، -āy، -īg، -ēz، -iy. این پسوندها معمولاً به‌نامهای کوتاه ‌شده می‌پیوندند، اما گاهی به نام کامل نیز ملحق می‌شوند. مثالهای الحاق‌شده به نامهای کوتاه‌شده:
-ag: مانند mihrag bōxtāg ، zarag ، dārag.
y: مانندšāhrāy (از *xšaθra-ya)،pāhr y (از *pāθra-ya)، kirm y (از *kŗma-ya).
-īg: مانند pādīg ، tīrīg (در تیریگان)، ursīg (در اُرسیگان)، mehīg (در مهر مهیگان).
-ēz: مانند manēz (از *man-aiča)، mazdēz ، pīrēz?.
-iy: مانند ābiy ، bābiy ، nāmiy ، zōtiy.
-in: مانند māhin ، kārin ، vārin.
-en: مانند ādurēn ، burzēn ، gurgēn ، māhēn ، mihrēn.
-ōg: مانند bōxtōg ، kirmōg ، yazdōg ، friyōg.
-ōy: مانند burzōy ، dādōy ، māhōy ، mardōy ، w/virōy. این همان پسوند است که در فارسی به صورت ـ ویه (در کلماتی چون برزویه، سیبویه) باقی مانده است.
-ād: مانند مهراد، مزداد، وَهمناد، رزماد (در رزمادان).
گاهی نیز این پسوندها به یک نام کامل افزوده می‌شوند، مانند ohrmazd-duxtag ، mihr-bādag ، mihr-aspiy (در mihraspiān)، داد آدُر دارای، نرسه کارِن، و غیره.
ایران اسلامی: بسیار طبیعی است که در دو سه قرن اول بعد از اسلام ایرانیانی که مسلمان نشده بودند، همان شیوه‌های نام‌گذاری ایران دورۀ ساسانی را به کار برده باشند، اما ایرانیانی که به اسلام گرویده بودند، نامهای اسلامی اختیار کرده بودند. در متون تاریخی به ایرانیانی برمی‌خوریم که قبل از اسلام آوردن یک نام ایرانی داشتند، ولی پس از مسلمان شدن یک نام اسلامی انتخاب کردند. معروف‌ترین این شخصیتها ابن مقفع است که نام اصلی او روزبه پسر دادبه بود، ولی پس از گرویدن به اسلام نام عبدالله را انتخاب کرد.
نامهای ایرانیان سنی‌مذهب با نام عربها تفاوتی نداشت، جز آنکه برخی از نامهای خاص عرب که میراث قبل از اسلام بود، در میان ایرانیان جا باز نکرد. مثلاً ایرانیان نام معاویه به معنی ماده‌سگ عوعوکننده، یا یعرب، یا ثعلب، یا کلب، یا ذُؤیب، یا صخر به معنی تخته‌سنگ را بر خود ننهادند یا اگر به کار بردند بسیار نادر بود. برعکس نامهای محمد، احمد، مصطفى، محمود، هاشم، ابوبکر، عمر، عثمان، علی، حسن، حسین، محسن، قاسم، جعفر، و نامهای پیامبران بنی‌اسرائیل، مانند ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، یوسف، یونس، عیسى، موسى، و نیز نام آدم و نامهای ترکیب‌شده با عبد و یکی از نامها یا صفات خداوند، مانند عبدالله، عبدالجبار، عبدالحمید، عبدالجلیل، عبدالرحمان، عبدالرشید، عبدالخالق، عبدالرزاق، عبدالصمد، عبدالعزیز، عبدالعظیم، عبدالغنی، عبدالغفار، عبدالغفور، عبدالقادر، عبدالقاهر، عبدالکریم، عبداللطیف، عبدالمجید، عبدالملک، عبدالمنعم، عبدالواحد، عبدالوهاب، و نیز اسدالله، هبةالله، نصرالله، سعدالله، و غیره در میان ایرانیان نامهای رایجی بود. نامهایی مانند نصرةالدین، ناصرالدین، جلال‌الدین، هبةالدین، محیی‌الدین، زین‌الدین، کمال‌الدین، جمال‌الدین و غیره نیز رواج داشتند که در اصل همه لقب بوده‌اند. شماری از کنیه‌های عربی، مانند ابوالقاسم، ابوالحسن، ابوالفضل و غیره نیز به عنوان اسم به کار رفته‌اند. چنان‌که می‌بینیم، این نامها همه جنبۀ مذهبی دارند. از نامهای حیوانات به عربی، ایرانیان تنها نامهای اسد، لیث، ضرغام، غضنفر و هِـزَبر را (که در فارسی دوره‌های بعد به شکل هُژَبر تلفظ شده) و همه به معنی شیر است، پذیرفتند. این نامها تا سدۀ 7ق کاملاً رایج بودند و بیشتر آنها تا امروز نیز رواج دارند.
اینها نامهای عربی‌ای است که بعد از اسلام ایرانیان برای نامیدن خود از آنها استفاده کردند، اما در این دوره برخی از نامهای اصیل ایرانی نیز در نوشته‌ها دیده می‌شود که در دوره‌های بعد بیشتر آنها متروک شده، و بعضی نیز تا به امروز باقی مانده‌اند. در اینجا گروهی از آنها را با ذکر مأخذ نقل می‌کنیم:
آذه (ابن نقطه، 2/409)، آذین/ اَذین (نک‌ : ابن ماکولا، 1/4-5، که ابن اذین نامی ندیم ابونواس است و شعری از ابونواس نیز برای آن نقل شده است، نیز نک‌ : ذهبی، 1/17؛ فخرالدین اسعد، 22، جم‌ )، ابزون (= افزون، ابن ماکولا، 2/196)؛ ازداد (ظاهراً مخفف ایزد داد، همو، 2/291، 5/30؛ سمعانی، الانساب، ذیل سیالی)، اشته (همان، ذیل اشتی)، اشکیب (به معنی شکیب، ابن‌ ماکولا، 3/178، 5/175)، ایران (ابومحمد حسن بن حمویة بن ایران سروی، سمعانی، همان، ذیل سروی، نک‌ : ابن ماکولا، 5/136)، بابا (سمعانی، التحبیر، 1/607)، اندیشه (علی بن اندیشۀ نیشابوری، همان، 1/587)، بازور (محمد بن عثمان، 394)؛ باناز (سمعانی، الانساب، 11، 39)، بانک (ظاهراً از بان به معنی حافظ و پسوند تحبیب -ak، ابن ماکولا، 6/138)؛ بُبُل (ببل بن میهون بیضایی از معاصران ابواسحاق محمود بن عثمان کازرونی، نک‌ : محمود بن عثمان، 365)، بختیار (ابن نقطه، 127)، بزیست بن فیروزان (ابن‌ اسفندیار، 137، مأمون نام او را به یحیى بن منصور معرّب کرد)، بهرست (ظاهراً: به رست، محمود بن عثمان، 321، 400)، پادشاه (سیدپادشاه راوندی، قزوینی رازی، 212)، جهان (علی بن جهان حسنی، نام سازندۀ کاشیهای امام‌زاده علی بن جعفر در قم از اوایل سدۀ 7ق، نک‌ : قوچانی، 6)، خربام (ظاهراً: خوربام، یعنی خورشید درخشان، نک‌ : محمود بن عثمان، 116)، خرّین (ظاهراً مرکب از خورّه + ین تحبیب، یا از خور به معنی خورشید، قس xvarēn در نامهای دورۀ ساسانی، نک‌ : ابن ماکولا، 2/462)، خُشْتَرین (= خوش‌ترین، ابن ناصرالدین، 3/236)، خوشمردان (سمعانی، التحبیر، 2/76: خوسمردان آمده؛ قس: سالم، 2/76)، خشتن (خوش‌تن: سلام بن خشتن بن وردین از مشایخ خراسان، نک‌ : ابن ماکولا، 2/ 468)، خورشید ماه (محمود بن عثمان، 158)، داورشاه (ابن نقطه، 2/531)، درست (ابن ماکولا، 3/323، که این شخص بصری بوده است؛ برای نام چند درست دیگر، نک‌ : ابن نقطه، 2/543-544)، دِلّیر (ابن ماکولا، 3/329؛ ابن نقطه، 2/556-577، این شخص همدانی بوده است)، دوست (بغدادی بلخی‌الاصل، نیز یک بغدادی دیگر: ابن ‌ماکولا، 3/324)، دوستی (ابن‌ ماکولا، 2/297؛ قس: سهمی، 205: دوسی)، دهزور (محمود بن عثمان، 171، 172، 384، 389)، دیمهر (نام شخصی تَوَّزی، ابن نقطه، 1/552)، دیوداد (ظاهراً به معنی خداداد. دیوداد بن دیودُست نام ابوالساج، بزرگ سلسلۀ ساجیان و از امرای متوکل عباسی و از بوداییان اشروسنه بوده است، نک‌ : مجمل...، 369)، دیودوست (نام پدر همان دیوداد، که در مجمل، همانجا، به شکل دیوی دُست آمده است)، دیودست (نام کاتب اصلی متن عربی الصیدنه، نک‌ : بیرونی، 641)، رامش (سمعانی، همان، 2/416)، رخش (ابن ماکولا، 4/40)، ریذه (ظاهراً صورتی از ریدک با پسوند «ـ ‌ه». وی شخصی اصفهانی است، نک‌ : همو، 4/175؛ سمعانی، الانساب، 3/8؛ ذهبی، 1/329)، زوران (اسحاق بن زوران بن قهزاد سیرافی، نک‌ : ابن ماکولا، 2/419)، زیرک (زیرک پاسبان، نک‌ : قزوینی رازی، 259؛ منتجب‌الدین، 49: حسن بن علی بن زیرک قمی)، سَبخُت (ابوبکر محمد بن یوسف بن دیزویه بن سبخت دینوری معروف به سقلاب، نک‌ : سمعانی، همان، ذیل سبختی)، سبک (احمد بن علی بن سبک دیناری، ابن ماکولا، 5/27؛ قس ابن ناصرالدین، 5/282-283، که آن را به صورت سُبْک ضبط کرده است)، سخت (زریق بن سخت بصری، نک‌ : ابن ‌ماکولا، 4/56-57؛ نیز دربارۀ سخت از اسمهای خاص ایرانیان و غیر ایرانیان، نک‌ : همو، 5/43)، سرو (احمد بن سرو مروزی، نک‌ : همو، 4/296)، سروسان جد بایزید بسطامی (بجاوی، 75)، سوسن (نام مرد، صفدی، 7/306)، سُهْرُک (نام یکی از ایرانیان که در جنگ ریشهر در زمان عثمان کشته شد، نک‌ : قاموس، ذیل جرّ. این کلمه باید یک نام تحبیبی باشد)، سیما (ابراهیم بن سیما، از سرداران عباسی در سدۀ 3ق، نک‌ : طبری، 9/479-480، 504-505، جم‌ ؛ عبدالواحد بن احمد بن محمد بن سیماجندی سمرقندی، نسفی،414)، سین (خرزاذ بن سین بن سینان اصفهانی، ابن‌ ماکولا، 4/415، نیز 1/422، 423)، شاذک (یعقوب بن شاذک سجستانی، ذهبی، 1/385، به احتمال زیاد یک نام تحبیبی است)، شادی بن فرج اصفهانی (صریفینی، 393)، شاذی (عمر بن حسین بن شاذی اصفهانی اهل نیشابور، سمعانی، التحبیر، 1/516)، شارک (احمد بن محمد بن شارک، ابن نقطه، 3/385)، شاه (ابن ماکولا، 5/4، 5؛ نیز نک‌ : صریفینی، 391، 395، 396)، شاه مردان عبیدالله بن محمد بن علی بن شاه مردان، نحوی لغوی (د ح 600 ق، نک‌ : کحاله، 6/245)، شاهونه (محمد بن شاهونه صاحب وجیز در تعبیر رؤیا، نک‌ : تفلیسی، 2)، شبانه (نام دو همدانی و یک دینوری (ابن ‌ماکولا، 5/12-13)، شعله (ابن نقطه، 3/419)، شنبذ (محمد بن شنبذ قاضی دینور، نک‌ : ابن ماکولا، 5/83-84؛ ابن نقطه، 3/445؛ ذهبی، 1/374)، شنبذین نام شخصی که ابوعبدالله از او و او از ابوموسى دیبلی و او از بایزید نقل می‌کند (سهلجی، 90، 106)، شهجور (محمد بن فرج بن شهجور، نک‌ : محمود بن عثمان، 99، 400. در ص 116 این مأخذ از شخصی به نام شهزور بن خربام نام برده شده که در ص 526 همین مأخذ یعنی در انوارالمرشدیه که خلاصۀ فردوس المرشدیه است، در اصل نسخه به صورت شهروز آمده و مصحح آن را به شهزور تصحیح کرده است. در نسخۀ خطی مرصدالاحرار که ترجمۀ فارسی دیگری از اصل عربی فردوس المرشدیه است، در ورق 60 ب نیز این نام به صورت شهزور آمده است و از آنجا می‌گوید وی شخصی مجوسی بود. ضبط شهزور نشان می‌دهد که شهجور ظاهراً با dz تلفظ می‌شده است)، شهراب(شهراب بن شاذل بن سَند بن سروان ابن بزدک بن یعقوب بن کسرى، نک‌ : ابن ماکولا، 5/1. در یک نسخه از این مأخذ، شهران آمده، ولی مصحح یادآوری می‌کند که خطیب بغدادی و دیگران آن را به صورت شهراب آورده‌اند. یوستی نیز به نقل از ابن خلکان شهراب نقل کرده است. معنی آن رونق شاهی است)، شهر آشوبه (نام فقیهی گیلانی یا طبری، نک‌ : مرکزی، 16/318)، شهرمرد (شهرمرد بن مهرة بن کهیار جوباری اصفهانی، نک‌ : سمعانی، التحبیر، 1/432)، شیر (شیر بن عبدالله، شیر بصری، نک‌ : ابن ماکولا، 5/11)، شیرین (یعقوب بن شیرین جندی، نک‌ : یاقوت، بلدان، 2/127؛ یحیی بن شیرین جرجانی، ابن ‌ماکولا، 4/411؛ نیز نک‌ : سهمی، 386)، شین(شاذ بن شین، نک‌ : ابن ماکولا، 4/423؛ معلمی به نقل از اللآلی المصنوعة، این نام را به صورت شاه بن شین بامیان خراسانی نقل کرده است، نک‌ : 4/423. احتمال قوی می‌رود که شین بامیان تصحیف شیر بامیان باشد)، طوسی (طوسی بن طالب بن جریر بجلی، نک‌ : ابن ماکولا، 5/246)، غورک (محمد بن غورک، وی کوفی است، نک‌ : طوسی، 311)، فرینام (به معنی دارای نام مطبوع، فرینام بن جماهر، از بَرفَشْخِ بخارا، نک‌ : یاقوت، همان 1/569؛ فرینام بن مزدک، نک‌ : ابن ماکولا، 1/23؛ احمد بن اَخیَد بن فرینام بن مزدک وراق،
د 330ق، نک‌ : ذهبی، 2/582؛ فرینام بن زرعه، نک‌ : سمعانی، همان، 1/554؛ فرینام بن خازم بخاری، نک‌ : ابن ماکولا، 2/289؛ ابوزید عمران بن فرینام، نک‌ : همو، 3/178)، فولادستون (فصیح خوافی، 182)، قهزاد (ابن ماکولا، 1/370؛ اسحاق بن زوران بن قهزاد سیرافی، همو، 2/419، معرب کهزاد است)، کاماور (قزوینی رازی، 223)، کامساز (همو، 228، براساس نسخه‌های مبنای کار مصحح (جلال‌الدین محدث)، و در یک نسخۀ او: کامسار. محدث می‌گوید: گمان می‌کنم این نام تصحیف کامیار باشد و در چاپ دوم آن را به کلی به کامیار تغییر داده، و هیچ توضیحی در حاشیه نداده است، نک‌ : تعلیقات...، 222)، کوشیل (ابوالقاسم... بن بهمن بن کوشیل بن حسنونه بن آذرجشنس المدینی الاصل،
ابن ناصرالدین، 3/427)، مافنه (فصیح ‌خوافی، همانجا؛ معرّب ماه‌پناه، یعنی در حمایت ایزد ماه قرار گرفته)، ماهک (ماهک بازیگر و شعبده‌باز که براساس مقدمۀ منثور شاهنامه، ص 1، 2، فردوسی در غزنین با او گفت‌وگو کرده است؛ نیز ماهک سپهبد یزدگرد شهریار بوده است، نک‌ : مقدسی، 5/195)، ماه‌نوش (نام شخصی در زمان عبدالرحمان بن اشعث، نک‌ : ابن ناصرالدین، 3/220)، مردانشاه (علی بن عثمان... بن مردانشاه هروی، سمعانی، همان، 1/572؛ برای کسان دیگری که مردانشاه نامیده شده‌اند، نک‌ : یوستی، ذیل این نام)، مردشاه (محمود بن عثمان، 385)، مهبسطام (احمد بن فضل بن مهبسطام نک‌ : همو، 400)، مه‌بود (شیخ حسین مه‌بود، نک‌ : همو، 397. این احتمال نیز می‌رود که مه‌بود لقب شیخ حسین بوده است؛ نیز نک‌ : یوستی، ذیل ماه‌بوذ، برای سایر کسانی که بدین نام نامیده شده‌اند)، مهرجان (محمود بن عثمان، 394)، مهریزد (سمعانی، همان، 2/208)، مهفادار (محمود بن عثمان، 399)، میناء (شَبَث بن حکم بن میناء، نک‌ : ابن ماکولا، 5/92)، نازک (احمد بن نازک، نک‌ : معلمی، 1/436؛ قس: ابن ناصرالدین، 1/511)، نمراد (علی بن نمراد، نک‌ : ابوالشیخ اصفهانی، 4/253)، وردین (سلام بن خشتن بن وردین از مشایخ خـراسان، ابن‌ ماکـولا، 2/468)، همیماه (محمـد بن محمد بن احمد ابن همیماه رامُشی نیشابوری، نک‌ : سمعانی، الانساب، 6/44؛ قس: یاقوت، ادبا، 19/45، که به هِمَماه تصحیف شده است).
آنچه نقل شد همه نامهای مردان بود. نامهای زنان در منابع کمتر به چشم می‌خورند. با این‌همه، با جست‌وجوی دقیق می‌توان به برخی از آنها دست یافت و شیوۀ نام‌گذاری زنان بعد از اسلام را نیز به دست آورد. نامهای عربی‌ای که در تمام قرون پس از اسلام بیش از سایر نامها رایج بوده‌اند، در درجۀ اول عبارت‌اند از نامهای مقدسین اسلامی، مانند فاطمه، زهرا، خدیجه، بتول، زینب، عائشه (تا قبل از رواج تشیع در ایران)، آمنه، رقیه، سکینه و صفاتی مانند کبرى، صغرى، عذرا، لعیا، بشرى، حمیرا، راضیه، رابعه، سعیده، و نامهای دیگری مانند زبیده، زلیخا، آسیه، ساره و غیره. کنیه‌هایی که به عنوان اسم به کار رفته‌اند نیز گاه‌گاه، به ویژه در سده‌های بعد دیده می‌شوند، مانند ام ‌کلثوم و ام سلمه و ام‌البنین و غیره. برخی از نامها نیز با کلمۀ عربی سِتّ و سِتّی ساخته شده‌اند، مانند مَهْسِتی (نام شاعرۀ معروف) و ست آزرمیه (زنی محدثه، نک‌ : سمعانی، التحبیر، 2/411)، سِتَکا (زنی دیلمی، نک‌ : همان، 2/414؛ در معجم الشیوخ سمعانی، ورق 293 الف با تاء مخفف آمده است، نک‌ : سالم، 2/414؛ نیز نام زنی اصفهانی، نک‌ : سمعانی، همانجا)، ستشکر (همان، 2/427)، ست‌ناز (محدثه‌ای اصفهانی، همان، 2/413)، ستیک (همان، 2/414؛ نیز نام دختر عبدالغافر بن اسماعیل فارسی، نک‌ : ابن ‌نقطه، 3/407؛ نیز نک‌ : سمعانی، همانجا، که می‌گوید ستی نیز نامیده می‌شد؛ نیز شهرت رقیه دختر حافظ معمر بن عبدالواحد بن فاخر قرشی اصفهانی، نک‌ : ابن صابونی، 214؛ نیز لقب مبارکه، دختر ابوعثمان صابونی، تاریخ نیشابور، نک‌ : صریفینی، 387)، ست الجلیل (زنی اصفهانی که سمعانی «جزء لوین» را از او استماع کرد، نک‌ : همان، 2/412)، ست‌العراق (محدثه‌ای اصفهانی، نک‌ : همانجا)، ست‌الناس (دانشمندی اصفهانی، نک‌ : همان، 2/414) و غیره.
در اینجا 3 فهرست از نامهای زنان در سده‌های نخستین پس از اسلام آورده می‌شود. این 3 فهرست به ترتیب از التحبیر سمعانی (ج 2)، تاریخ نیسابور ( المنتخب من السیاق) و ویس و رامین، چاپ محمدجعفر محجوب نقل شده‌اند. فهرستهای منقول از دو کتاب اول با کنیه‌های آنها آورده می‌شوند. بعد از این 3 فهرست، فهرستی منتخب از نامهایی که از منابع مختلف گردآوری شده‌اند، به دست داده می‌شود:
1. التحبیر سمعانی: ام محمد آمنۀ اصفهانی (2/396)؛ ام سلمه آمنـۀ اصفهانـی (همانجـا)؛ ام‌النجم اَمَة‌الله اصفهانـی (2/397)؛ ام‌ علی آیغر ترک (همانجا)؛ تقیۀ اصفهانی، نام دوتن، دومی دختر ام‌البهاء فاطمه، دختر ابوالفضل بن ابی سعد بن بغدادی (2/398)؛ ام ‌شماسه جوهر ناز نیشابوری (2/399)؛ اَمَة الرحمان جوهر ناز هروی (همانجا). ظاهراً تلفظ اصل این نام گوهرناز بوده است؛ امة القاهر جوهر، دختر ابوسعد عبدالله بن عبدالکریم قشیری نیشابوری (2/400)؛ امة الله جلیله دختر ابونصر عبدالرحیم بن عبدالکریم قشیری نیشابوری (همانجا)؛ امةالرحیم حُرّه، خواهر همو (همانجا، نیز 2/402)؛ ساره، خواهر دیگر همو (2/400). وی در جای دیگر امةالرحمان ساده نامیده شده است (2/412)؛ ام‌الفتح جلیلۀ سگزی (2/401)؛ ام‌البهاء جمعه (همانجا)؛ ام‌النجم حوار اصفهانی (2/402؛ قس: کحاله، اعلام...، 1/305، نام او حورا آمده است)؛ ام عبدالله حورستی سرخسی (2/403)؛ ام‌الشمس خجستۀ اصفهانی (2/404)؛ ام‌البهاء خجستۀ اصفهانی و ام‌البهاء خجستۀ تهرانی (همانجا)؛ خدیجۀ نیشابوری (2/405)؛ ام الغافر دردانۀ نیشابوری دختر ابوعبدالله اسماعیل بن عبدالغافر بن محمد فارسی، خواهر ابوالحسن عبدالغافر (2/406)؛ ام‌الفتوح رابعۀ لُنبانـی اصفهانی (2/407)؛ ام‌الرضـی راضیۀ میهنـی (همانجـا)؛ ام‌ محمد یا ام‌الضیاء زلیخا اصفهانی (2/409)؛ زینب اصفهانی (همانجا)؛ ام‌الفتح زینب، دختر ابوشجاع شیرویة بن شهریار دیلمـی، اهل همدان (همانجا)؛ ام‌الرجاء زبیدۀ اصفهانی (2/410)؛ ام ‌خلف سعیدۀ نیشابوری (2/411)؛ ست آزرمیۀ اصفهانی (همانجا)؛ امة‌الرحمان سارۀ نیشابوری (2/412)؛ ام‌الضیاء ست الجلیل اصفهانی (همانجا)؛ ام‌النجم یا ام‌الفخر، ست‌العراق اصفهانی (همانجا)؛ ست ناز اصفهانی (2/413)؛ ست‌الناس اصفهانی (2/414)؛ ام‌الغرستکا دیلمی اهل اصفهان (همانجا)؛ ام‌ انس ستیک یا ستی دختر ابوالحسن عبدالغافر بن اسماعیل فارسی اهل نیشابور (همانجا)؛ ام‌الکرام شریفۀ نیشابوری (2/416)؛ ام‌العزیز شکر اسفراینی (همانجا). ظاهراً تلفظ این باید شِکَر (یا شَکَر) باشد؛ ام‌الکرام یا ام‌البهاء شهر آزرمیۀ اصفهانی (2/417)؛ ام‌الرضا ضوء اصفهانی (2/418)؛ ام‌الکرام ضوء اصفهانی (همانجا)؛ ضوء النهار همدانی (همانجا)؛ طاهرۀ بخاری (2/420)؛ ام احمد طرفۀ کرجی حزری (همانجا، کلمۀ دوم معلوم نیست نسبت به کجا ست و آیا درست است یا تصحیف جزری است)؛ ام محمد یا ام‌الکرام ظریفۀ طبری (2/421)؛ ام‌الفتح ظفر بانویۀ اصفهانی (همانجا، این نام در اصل ظفر باثویه ضبط شده و منیره سالم به نقل از معجم الشیوخ سمعانی آن را به صورت ظفر بانویه نقل کرده و همین درست است، نک‌ : 2/421)؛ ام‌الفتوح ظمیاء اصفهانی (همانجا)؛ عائشۀ نیشابوری (2/422)، نیز نام زنی دیگر (2/423)؛ ام‌الفضل عائشۀ فوشنجی (پوشنگی) (2/422)؛ ام‌الفضل عائشۀ مروی (2/423)؛ عائشۀ مرغینانی اهل مرو (2/423-424)؛ عائشۀ مروی از قریۀ کمسان (2/424)؛ ام‌الضیاء عاشورا، دختر محمدبن فضل دیلمی اهل اصفهان (همانجا)؛ ام‌الخیر عافیۀ اصفهانی (2/425)؛ ام ‌عدنان عزکا، دختر ابوعبدالله هیثم بن محمد بن هیثم بن عبدالله بن محمد بن هیثم (همانجا). عفاف دختر احمد بن محمد بن محمد بن اخوه (همانجا)؛ ام‌الفتوح عین الشمس بزانی اصفهانی (2/426)؛ ام‌النجم فاطمۀ سوذرجانی اصفهانی (2/427)؛ ام ‌احمد فاطمۀ سوری بیهقی اهل خسروجرد بیهق، معروف به ست سکر (ستشکر) (همانجا)؛ ام‌البنین فاطمۀ زندخانی سرخسی (همانجا)؛ ام‌السعد فاطمۀ شحّامی (2/428)؛ ام‌البنین فاطمۀ جوزدانی اصفهانی (2/428-429)؛ ام عبدالله فاطمۀ نیشابوری (2/429)؛ ام‌الخیر فاطمۀ نیشابوری (2/430)؛ ام‌الفتوح فاطمۀ مروزی (2/431)؛ ام‌البهاء فاطمۀ اصفهانی (2/432)؛ ام‌الفتوح فاطمۀ اصفهانی (2/433)؛ ام ‌ابراهیم عائشۀ ورکانی (همانجا)؛ ام‌المجتبى فاطمۀ اصفهانی (2/434)؛ ام‌الکرام یا ام‌الخیر فخر النساء اصفهانی (همانجا)؛ ام‌الحسن کریمۀ ابیوردی کوفنی (2/435)؛ امةالله ماهک، دختر عبدالکریم قشیری (1/506).
2. از تاریخ نیشابور صریفینی: ام‌الحسین جمعۀ عثمانی (ص 259)؛ جمعه دختر ابوالحسین میکالی (ص 265)؛ جمعه معروف به عائشۀ بحیری (ص 265)؛ حرۀ بسطامی (ص 329)؛ حره معروف به خدیجۀ صابونی (ص 338)؛ خدیجه دختر صفار (همانجا)؛ اَمَةالغافر دردانه (ص 343)؛ روحک دختر صفار (ص 350)؛ زهرا معروف به فاطمۀ صابونی (ص 359)؛ مبارکه معروف به ستیک (ص 387)؛ سعیدۀ شحّامی (ص 388)؛ ظریفۀ شحامی (ص 426)؛ فاطمۀ دقاقی، دختر ابوعلی دقاق (ص 636)؛ ام‌الخیر فاطمۀ بغدادی (ص 637)؛ فاطمۀ شحامی (همانجا)؛ فاطمه دختر ابوسعد محمد بن ابوالفضل اسماعیل همدانی (همانجا)؛ امةالرحیم کریمه، دختر عبدالکریم قشیری (ص 652)؛ کریمۀ صابونی (ص 653)؛ نمار دختر ابوالحسین احمد بن عبدالرحمان کیال مشاط (ص 717).
3. از ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی: آب نار (ص 24)؛ آب ناز (ص 130)؛ آب ناهید؛ آبنوش؛ آذرگون؛ پری ویس؛ دینارگیس؛ زرین گیس؛ سرو آزاد؛ سهی بالا؛ سهی‌نام؛ شهربانو؛ شهرو؛ شیرین (نک‌ : ص 24)؛ گل (ص 240 و غیره)؛ گلاب؛ گلگون؛ نازدلبر؛ یاسمن؛ ماه دخت (ص 24)؛ مامک، دختر ویس (ص 378).
4. نامهایی دیگر: آفاق (زن نظامی که هر چند از ترکان قبچاقی بوده، اما این نام ظاهراً از ایران به آنجا رفته و تاکنون نیز در ایران رایج است)؛ بانویه، مادر شیخ ابواسحاق کازرونی (محمود بن عثمان، 12، 473)؛ نیز خواهر محمد بن عبدالجبار بن یَیّا، شیخ سلفی (ذهبی، 1/122)؛ بنفشه (از نامهای کنیزان، نک‌ : عبید زاکانی، 319؛ قس: بنفشا، نام کنیز مستضیء، نک‌ : صفدی، 10/293)؛ جوذابه (نام زنی رازی در ایام حجاج بن یوسف، نک‌ : یاقوت، بلدان، 2/318)؛ دستان (صفدی، 10/207)؛ دوشار، زن ابراهیم موصلی که در ری با وی ازدواج کرد: و تفسیر هذا الاسم اسدان (دوشیر) (ابوالفرج، 5/3)؛ دولت‌بخت (واصفی، 1/582-583)؛ رئیسه، مادر نظامی که کرد بوده است (نظامی، 28)؛ روشنک، دختر دارا (مقدسی، 3/153)؛ زهره (عبید زاکانی، 334)؛ شادی، نام زنی و ظاهراً کنیزکی (همو، 316)؛ شاهک، زن دیگر ابراهیم موصلی (نک‌ : ابوالفرج، همانجا)؛ شیرین، دختر عبدالله هندی جاریۀ ابن بندنیجی (نک‌ : ابن نقطه، 3/262)؛ عیالانه، نام زنی با اصلی بابلی که در عیالاناباد ری متولد شده بود (قزوینی رازی، 305)؛ فردوس، زنی شاعره (حمدالله مستوفی، 757)؛ گوهر خاتون، زن مولانا؛ میگون، خواهر ابواسحاق کازرونی (محمود بن عثمان، 11، 473).
در این دوره که ما آن را دورۀ اول می‌خوانیم و حدود آن را حملۀ مغول می‌دانیم، شکلهای تحبیبی نامهای خاص که عمدتاً دنبالۀ تحبیبیهای دورۀ میانه است، هنوز فراوان است، اما پسوندهای متعددی نیز وجود دارند که در دورۀ میانه دیده نمی‌شوند. ما چند صد نام از این‌گونه را از متون عربی و فارسی گرد آورده‌ایم که در اینجا معدودی از آنها را بر اساس پسوندهای آنها طبقه‌بندی می‌کنیم. یادآوری می‌کنیم که این پسوندها اساساً به شکلهای کوتاه‌شدۀ نامها می‌پیوندند، اما گاهی نیز با صورت کامل نام همراه می‌شوند:
1. نامهای مختوم به -ak. این پسوند هم به نام مردان و هم به نام زنان می‌پیوندد. همچنین هم به نامهای ایرانی ملحق می‌شود، هم به نامهای عربی: فورک (لقب یحیى پدر بشران بن یحیى محدث، نک‌ : ابونعیم اصفهانی، 1/234؛ احمدبن فورک، سهمی، 406؛ نیز نام پدر ابن فورک دانشمند معروف سدۀ 4ق)، زیدک (حماد بن زیدک جرجانی، همو، 201)؛ عبدک، حسنک، بوجعفرک و غیره.
2. نامهـای مختـوم بـه «ـ ویه»، این نامها بیشترین تعداد نامهای تحبیبی را تشکیل می‌دهند و حتى امروز نیز در برخی گـویشها به صـورت نامهای مختـوم بـه «ـ و» باقی مانده‌اند: رندویه، شاذویه، سیبویه، ممویه، ماجیلویه، حمدویه، نصرویه، سهلویه، و غیره. چنـان‌کـه دیدیـم پسـوند «ـ ویـه» در پهلـوی بـه شکـل «ـ وی» مستعمل بوده است.
3. نامهای مختوم به «ـ ان»: ماهان، فوران، بکران، شاذان، دبیران، روزبهان، علکان، شغالان (همو، 95)، فضلان (همو، 319)، مشکان (همو، 331)؛ نامهای مختوم به «ـ کان»: عبدلکان، حیکان (مخف یحیى)، محمدکان (همو، 480)، فضلکان (محدث، فهرست...، 13، مقدمه).
5. نامهای مختوم به «ـ وله» حسوله (ثعالبی، یتیمة...، 4/450؛ حرّ عاملی، 2/255)، یوله (ذهبی، 1/119)، اُحموله (ابونعیم، 1/83).
6. نامهای مختوم به «ـ ول»: حسول (ثعالبی، تتمة...، 2/102؛ بیهقی، 191)، احمول (مافروخی اصفهانی، 32).
7. نامهای مختوم به «ـ کا»: امیرکا، حسکا، محمدکا (سهمی، 517).
8. نامهـای مختـوم بـه «ـ یـن»: بوریـن (ذهبـی، 1/124)، جلین (ابن شهر آشوب،16)، کردین (همو،60، 83)،سیرین (سهمی، 300 ).
9. اسمهای مختوم به «ـ یل»: رزغیل (ثعالبی، همان، 2/34)، شاتیل (ذهبی، 1/140)، حسنیل (ثعالبی، همان 1/156)، محمدیل، دیزیل (ابونعیم، 1/202)، عبدیل (قمی، 47، 160، 279)؛
10. اسمهای مختوم به «ـ ا»؛ ننا (ذهبی، 1/122)، یَیّا (همانجا)، نجما (تخلص نجم‌الدین زرکوب، د 712ق؛ نک‌ : ابن کربلایی، 1/420).
پس از سدۀ 7ق بسیاری از نامهای تحبیبی یاد شده متروک شد و شکلهای مختوم به «ـ ا» مانند سمیعا، رفیعا، صدرا، فخرا، و غیره جای بقیۀ ساختها را گرفت که اوج کاربرد آنها در زمان صفویه و بعد از آن بوده است. امروزه شکلهای تحبیبی مختوم بـه «ـ ی» (-i)، مـانـنـد بدری، فـخـری، اِسـی، عبـدی و غـیـره رایج‌ترین شکل نامهای تحبیبی است.
گرایشهای نام‌گذاری بعد از مشروطیت به کلی تغییر پیدا کرده، و به‌ویژه پس از دورۀ پهلوی گرایش به استفاده از نامهای باستانی ایران قوت بیشتری گرفته است.
غیر از منابع یادشده در متن مقاله، این مآخذ مهم نیز دربارۀ نامهای ایرانی است: بهنیا، عبدالکریم، پژوهشی در نامهای ایرانیان معاصر، اهواز، 1369ش؛ شیمل، آ.، نامهای اسلامی، ترجمۀ گیتی آرین، تهران 1376ش.
مآخذ: ابن اسفندیار، محمد، تاریخ طبرستان، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1366ش؛ ابن شهر آشوب، محمد، معالم العلماء، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1353ق؛ ابن صابونی، محمد، تکملة اکمال الاکمال، بیروت، 1406ق/1986م؛ ابن کربلایی، حافظ حسین، روضات الجنان، به کوشش جعفر سلطان القرائی، تهران، 1344ش؛ ابن ماکولا، علی، الاکمال، بیروت، 1990م؛ ابن ‌ناصرالدین، محمد، توضیح المشتبه، به کوشش نعیم عرقسوسی، بیروت، 1414ق/ 1993م؛ ابن نقطه، محمد، تکملةالاکمال، به کوشش عبدالقیوم عبد رب‌النبی، مکه، 1410ق/1989م؛ ابوالشیخ اصفهانی، طبقات المحدثین باصبهان، به کوشش عبدالغفور بلوشی، بیروت، 1992م؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، بیروت، 1970م؛ ابونعیم اصفهانی، ذکر اخبار اصبهان، لیدن، 1931م؛ بجاوی، علی‌محمد، تعلیقات بر المشتبه (نک‌ : هم‌ ، ذهبی)؛ بیرونی، ابوریحان، الصیدنة، به کوشش عباس زریاب، تهران، 1370ش؛ بیهقی، علی، تاریخ بیهق، به کوشش کلیم حسینی، حیدرآباد دکن، 1968م؛ تفلیسی، حبیش، «کامل التعبیر»، مجموعۀ مقالات تحقیقـی خاورشناسی، تهـران، 1342ش؛ ثعالبـی، عبـدالملک، تتمةالیتیمة، تهـران،
1353ق؛ همو، یتیمةالدهر، بیروت، دارالکتب العلمیه؛ حر عاملی، محمد، امل الآمل، به کوشش احمد حسینی، بغداد، 1385ق؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1362ش؛ ذهبی، محمد، المشتبه، به کوشش علی‌محمد بجاوی، بیروت، 1962م؛ سالم، منیره ناجی، تعلیقات بر التحبیر (نک‌ : هم‌ ، سمعانی)؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، به کوشش عبدالرحمان بدوی، حیدرآباد، 1962م؛ همو، التحبیر، به کوشش منیره ناجی سالم، بغداد، 1975م؛ سهلجی، محمد، «النور من کلمات ابی طیفور»، شطحات الصوفیۀ عبدالرحمان بدوی، کویت، 1978م؛ سهمی، حمزه، تاریخ جرجان، بیروت، 1407ق/1987م؛ صریفینی، ابراهیم، تاریخ نیشابور (منتخب السیاق عبدالغافر فارسی)، به کوشش محمدکاظم محمودی، قم، 1403ق؛ صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، به کوشش احسان عباس، ویسبادن، 1982م؛ طبری، تاریخ؛ طوسی، حسن، الفهرست، به کوشش محمود رامیار، مشهد، 1351ش؛ عبید زاکانی، کلیات، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1336ش؛ فخرالدین اسعد گرگانی، ویس و رامین، به کوشش محمد محجوب، تهران، 1337ش؛ فصیح خوافی، احمد، مجمل فصیحی، به کوشش محمود فرخ، مشهد، 1340ش؛ قاموس؛ قزوینی رازی، عبدالجلیل، نقض، به کوشش جلال‌الدین محدث ارموی، تهران، 1358ش؛ قوچانی، عبدالله، اشعار فارسی کاشیهای تخت سلیمان، تهران، 1371ش؛ قمی، حسن، ترجمۀ تاریخ قم، به کوشش جلال‌الدین تهرانی، تهران، 1313ش؛ کحاله، عمررضا، اعلام النساء، بیروت، 1404ق/1984م؛ همو، معجم المؤلفین، بیروت، 1376ق/1957م؛ مافروخی، مفضل، محاسن اصفهان، به کوشش جلال‌الدین تهرانی، تهران، 1312ش/1933م؛ مجمل التواریخ والقصص، به کوشش ملک‌الشعرا بهار، تهران، 1318ش؛ محدث ارموی، جلال‌الدین، تعلیقات بر نقض (نک‌ : هم‌ ، قزوینی رازی)؛ همو، فهرست اسماء الرجال المذکورة احوالهم فی کتاب التدوین، تهران، 1333ش؛ محمود بن عثمان، فردوس المرشدیة فی اسرار الصمدیة، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1358ش؛ مرکزی، خطی؛ معلمی، عبدالرحمان، تعلیقات بر الانساب (نک‌ : هم‌ ، سمعانی)؛ مقدسی، مطهر، البدء والتاریخ، پاریس، 1903م؛ مقدمۀ منثور شاهنامه، نسخۀ خطی کتابخانۀ فلورانس؛ منتجب‌الدین قمی، فهرست، به کوشش عبدالعزیز طباطبایی، قم، 1404ق؛ نسفی، نجم‌الدین، القند فی ذکر علماء سمرقند، به کوشش یوسف هادی، تهران، 1378ش؛ نظامی گنجوی، لیلی و مجنون، به کوشش برات زنجانی، تهران، 1369ش؛ واصفی، محمود، بدایع الوقایع، به کوشش الکساندر بلدروف، تهران، 1349ش؛ یاقوت، ادبا؛ همو، بلدان؛ نیز:

Gignoux, Ph., »Les noms propres en moyen – perse épigraphique étude typologique«, Pad Nām i Yazdān, Paris, 1979; Mayrhofer, M., Die altiranischen namen = Iranishe Personennamenbuch, vol. I, Wien, 1979; Justi, F., Iranisches Namenbuch, Marburg, 1895.
علی اشرف صادقی

.II نام‌گذاری در عربی
نام در درجۀ نخست، از آن جهت به افراد داده می‌شد که به یاری آن، هر شخص را از نزدیکان و پیرامونیان بازشناسند و به شیوه‌ای با او ارتباط مستقیم و غیر مستقیم برقرار سازند. عموماً نـام در هنگـام تولـد، گـزینشـی اسـت کـه در فضاهایـی دینی ـ اعتقادی، اجتماعی، خرافی، طبیعی، نژادی و حتى جادویی رخ داده است و همین پدیده کار پژوهش در نامها را پیچاپیچ و ناهنجار می‌سازد. علاوه بر آن، نام‌گذاری همیشه در حد نوزاد باقی نمی‌ماند؛ هر فرد ممکن است در مسیر زندگانی خویش، از دوران کودکی گرفته تا روز مرگ (و حتى گاهی پس از مرگ) نامی تازه بیابد. عواملی که این نامهای متأخر را پدید می‌آوردند، نیز بسیار متعدد بودند؛ بیشتر، عواملی شخصی (اندامی، اخلاقی، دینی، رفتاری و...) بوده‌اند و گاه نیز بیرون از محدودۀ خود شخص قرار داشتند.
اگر نام تازیان صحرانشین دورانهای کهن عمدتاً از یک یا دو عنصر تشکیل می‌شد، از عصر جاهلی و سپس در دوران اموی و عباسی، به دست افزاری هویت‌ساز تبدیل شد که بخش عظیمی از اطلاعات مربوط به زندگی فرد را در بر داشت و به یاری آن، شنونده یا خواننده می‌توانست مثلاً از نام، نام پدر و گاه مادر، تبار و نژاد، دین و گرایش مذهبی، نام فرزند، درجۀ اجتماعی، پیشه، زادگاه، و حتى محل مرگ فرد آگاه گردد.
مجموعۀ نامهای یک فرد که از دوران جاهلی مورد توجه تازیان بود، از آغاز اسلام، علاوه بر اعتبار اجتماعی، با منافع مالی (به‌خصوص در زمان خلیفۀ دوم) و سیاسی نیز درآمیخت. سپس به سبب چگونگی روایت حدیث و نیاز شدید به تعیین هویت راویان، اهمیت مذهبی یافت. شیوۀ روایت حدیث، در علوم دیگری چون تاریخ و روایات ادبی نیز تقلید شد. پس از آن، انبوهیِ نامها و شباهتهای بی‌پایان، گاه موجب اشتباه و خلط و سردرگمی در شناسایی شخصیتهای گوناگون می‌گردید. از سوی دیگر، تهی بودن خط عربی از نقطه و شکل‌گذاری که سنت نویسندگان در نسخه‌های خطی دورانهای نخست بود، گاه قرائت صحیح برخی نامها را ناممکن می‌گردانید و گاه از آنجا که یک حرف بی‌نقطه را به چندگونه می‌توان خواند، چندین قرائت برای نام فرد پدید می‌آمد.
این دشواریها، اندکی پس از آنکه مجموعه‌های حدیثی پدید آمد، نویسندگان عرب را برآن داشت که یا در لابه‌لای آثار خود به نظام نام‌گذاری اشاره نمایند و راه‌کارهایی برای اصلاح نابسامانیها عرضه کنند، یا مستقیماً دست به تألیف تک‌نگاره‌هایی دربارۀ نامها، لقبها، نسبها، کنیه‌ها و جز آنها بزنند.
نویسندگان معاصر عرب چند کتاب دربارۀ تسمیه تألیف کرده، و هریک جانبی از جوانب موضوع را بررسی نموده‌اند. اما، تا آنجا که ما اطلاع داریم، هنوز پژوهش جامعی به زبان عربی انجام نیافته است.
خاورشناسان از نخستین روزگارانی که دست به تألیف دربارۀ مسلمانان زدند، یا به ترجمۀ آثار ایشان پرداختند، هم با مشکلات نخستین نامهای عربی مواجه گشتند و هم با مشکلاتی که زاییدۀ خط لاتینی بود. ایشان نمی‌توانستند مانند نویسندگان عرب، ساخت دیداری نام را نگاشته، قرائت صحیح آن را به عهدۀ خواننده وا نهند. به عبارت دیگر ناچار بودند که دربارۀ تلفظ صحیح هریک از نامها، قاطعانه تصمیم بگیرند و مصوتهای کوتاه و بلند کلمه را در خط لاتینی نشان دهند. اما می‌دانیم که دیرزمانی، مؤلفان اروپایی برای آوانویسی خط عربی، شیوۀ یگانه‌ای برننهاده بودند. به این سبب ملاحظه می‌شود که یک نام عربـی، در نوشته‌های کهن‌تر، به صورتهایی بس گوناگون ــ که گاه به 10 صورت هم می‌رسید ــ جلوه کرده است (بدیهی است که ما اینک با دوران لاتینی که طی آن نامهای اسلامی را یک‌پارچه اروپایی می‌کردند، مانند ابن‌ سینا (Avicenne) کاری نداریم).
کهن‌ترین کاری که در قرن13ق/19م آغازشد، فهرست بزرگی از نامهای عربهایی بود که طی 10 قرن نخست اسلام زیسته‌اند: دو نویسندۀ نام‌آور ایتالیایی، گابریلی1 و کائتانی2 بر اساس 250 کتاب، 100 هزار نام را در کتاب «نام‌نامۀ عربی3» فهرست کردند (شامل گفتار کائتانی: «Il nome proprio arabo-musulmane»)؛ اما از این کتاب، بخش کوچکی در دو جلد (رم، 1914م) بیشتر انتشار نیافت (ج 1، شامل بحث دربارۀ تسمیه است. فهرستها و شرح حالها از ج 2 آغاز شده است). این کار اینک در «انجمن پژوهش و تاریخ متون4» بخش عربی وابسته به «مرکز ملی پژوهشهای علمی» فرانسه از سرگرفته شده است و به شیوه‌ای نو در قالب CD-Rom انتشار خواهد یافت.
در این مجموعه می‌توان کتاب بولت را افزود. وی می‌کوشد رابطۀ میان نامهای اسلامی (که ناچار عربی خواهد بود) و گرایش مردم و منطقه به آیین اسلام را شناسایی کند. منحنیهایی که مثلاً دربارۀ ایران ترسیم کرده، نشان می‌دهد که در هر زمان شمار اندکی نام شهرت یافته‌اند. بدیهی است که بسامد نامهایی چون محمد، علی، حسن و حسین از بسامد هر نام دیگری وسیع‌تر است (دربارۀ این منحنیها، نک‌ : ص 64 بب‌ ).
بی‌گمان امروز بهترین پژوهش و تحلیلی که در زمینۀ نامهای عربی ـ اسلامی در دست داریم، یکی کتاب «نامهای اسلامی5» اثر آنه ماری شیمل است که از مرز کلیات فراتر نرفته است. در عوض کار بانویی دیگر به نام ژاکلین سوبله6، اثری اساسی است. این کتاب در 1999م با نام حصن الاسم توسط سلیم محمد برکات به عربی ترجمه و در دمشق منتشر شد. از آنجا که مؤلف خود به ترجمۀ عربی اشراف داشته، و گاه به تصحیح و تکمیل اصل کتاب نیز پرداخته است، ما اصل عربی را مرجع کار خود قرار داده‌ایم. همین بانو، در «مرکز ملی پژوهشهای علمی»، سرپرستی مجله‌ای را با عنوان «مجلۀ نام‌شناسی عربی7» به‌عهده دارد (میان سالهای 1979-1993م، 5 شماره منتشر کرده است).
دوران کهن: بررسی نامهای عربی پیش از عصر «جاهلی» (عصر نخستین شاعران عرب)، اینک به یاری پژوهشهای باستان شناختی و تاریخی تا حدودی میسر است. دو دولت نسبتاً بزرگ حیره و غسان را به‌خصوص باید همراه با عصر شاعران جاهلی بررسی کرد؛ اما اقوام عرب و نیمه‌عربِ دیگر که دولتهایی چون
نبطیها و تدمریها را تشکیل داده بودند، و نیز دولتهای مَعین و سبا و حمیر در یمن، و از همه مهم‌تر، عربهای عمدتاً صحرانشین ثمود و دیگران که هزاران کتیبه بیشتر شامل چند نام خاص، به جای نهاده‌اند، می‌توانند موضوع بررسیهای نام‌شناسی قرار گیرند. ما کار خود را به عنوان نمونه، بیشتر روی ثمودیان متمرکز می‌کنیم که هم خالص‌تر مانده بودند و هم رنگ عربی روشن‌تری داشته‌اند و بازماندگانشان تا زمان پیدایش اسلام برجای بودند (ظاهراً: بنوثقیف).
یمنیها از آن جهت جالب توجه می‌توانند بود که به سبب تفاوت عمدۀ زبانی با عربی، نامهایی کاملاً متفاوت داشته‌اند. به‌خصوص بررسی سلسله پادشاهان یمنی از پیش از میلاد مسیح تا 575م (تاریخ چیرگی ایرانیان بر یمن) نشان می‌دهد که ساخت آوایی و قالب عمومی آن نامها که در کتیبه‌های بی‌شماری کشف شده، با ریخت نامها در عربستان مرکزی و شمالی مشابهت ندارد. فهرست ظاهراً جامعی که ریکمانس از نامهای شاهان معین و سبا و شاهان متأخرتر تدارک دیده (ص 335-339) این تفاوت را آشکار می‌کند. مثلاً یکی از کهن‌ترین شهریاران معین، یَثَع ایل صدِق8 نام داشت و نخستین شهریار سبا، کرِب‌ایل وَتَر9 خوانده می‌شد. اما نام آخرین پادشاهان ایشان طی قرنهای 5 و 6م برای تازیان آشناتر و مأنوس‌تر است. شرحبیل در شمال عربستان نیز شهرت داشته است (شرحبیل بن ظلمو در کتیبۀ حرّان، 568م؛ نک‌ : آذرنوش، 70) و نیز ساخت نام ذونؤاس در عربی کلاسیک، مأنوس می‌نماید.
از سوی دیگر ملاحظه می‌شود که در آغاز اسلام، دیگر تمایز مهمی میان نامهای یمنی و عربی پدیدار نیست. این پدیده بی‌گمان زاییدۀ تحول زبانی و جامعه شناختی یمن پس از دوران شکوفایی است؛ از یکی دو سدۀ پیش از اسلام زبان یمنی ــ به دلایلی که چندان آشکار نیست ــ جای خود را به زبان مردم شمال یعنی عربی سپرد (دربارۀ این دگرگونی اجتماعی و زبانی نسبتاً شگفت، نک‌ : شلهود، I/32-34) و ناچار سنت نام‌گذاری عربی را پیش گرفت.
اقوام ثمودی که از قرنها پیش از میلاد تا یکی دو قرن پس از آن در بخشهای غربی عربستان می‌زیستند، حدود 13 هزار کتیبه به جای گذاشتند که غالباً شامل یک یا چند نام خاص است؛ اساساً بیشتر آگاهیهای ما از این قوم، از معانی همین نامها سرچشمه می‌گیرد؛ مضمون گروه بی‌شماری از آنها، بر ویژگیهای جسمانی افراد دلالت دارد؛ از این راه درمی‌یابیم که ثمودیان کوتاه‌قد، بلندقد، تنومند، بیمار، زشت، زیبا، گوژپشت
و... بوده‌اند؛ ویژگیهای روانی نیز بسیار است: نامهایی بر خوش‌خویی، اصالت، دلاوری، هوشمندی و... دلالت دارند. طبیعت و احوال طبیعی نیز فراوان‌اند: علاوه بر نامهایی چون: ماه، پرماه، روز و... کسی، خشک‌سالی (dhr) نام داشته است. شاید جالب‌تر از همه نام پیشه‌ها باشد: بافنده (nassāg، wušat) نویسنده (ktb)، تصحیف‌کننده (Şaħħaf مؤنث)، بی‌سواد (ªmy) شکارگر (Şyd)؛ بسیاری از اشیاء نیز نام خاص شده بودند: زین (šand)، تسمه (tang)، کمربند (ħiqaº)، پرِ تیر (quddāt). حیوانات که برخی (چون شتر و اسب) نام خاص می‌گرفتند، خود گاه نام انسان نیز می‌شدند: شترمرغ (naªam) (دربارۀ این نامها، نک‌ : براندن، «تاریخ ثمود1»، 34-37, 49, 59).
براندن اشاره می‌کند (همان، 34) که نامهای ثمودی بی‌نهایت گونه‌گون است، زیرا که هر مناسبتی، خواه طبیعی و خواه اجتماعی و دینی و غیر آن، خود ممکن بود نام کسی باشد (مثلاً: خشک‌سالی)، چندان که گویی هرگز نخواهیم توانست سازمانی برای این نامها برقرار سازیم؛ ایشان نام مشترک قبیله‌ای و تباری ندارند و الگوهای فلان بن فلان نسبتاً اندک است و تسلسل نیاکان تا 4 درجه تنها یکی دوبار دیده شده است، حال آنکه کتیبه‌های صفایی و عموماً همۀ اعراب بدوی به تبارنامۀ خود اعتبار بسیار داده‌اند.
معنای بسیاری از نامها نشان می‌دهد که آنها را در زمان بلوغ شخص بر وی نهاده‌اند؛ مثلاً، «چاه کن» یا «ناسزاگو» (همان، 35)، نام نوزاد نمی‌تواند بود. پس آیا این کلمات از نوع لقب بوده‌اند، یا آنکه فرد تا آن زمان نام معینی نداشته است؟
این نامها، خواه ترکیبی (مانند ħqªam: حق ]خدای[ عم)، خواه مفرد مستقل، ممکن بود در هر قالب صرفی شناخته شده‌ای شکل گیرند، و این وضعیت ویژگی همۀ زبانهای سامی است و به ثمود اختصاص ندارد.
بسیاری از نامهای ثمود (و بیشتر اقوام کهن عربستان) را در ترکیب با نام خدایان (نک‌ : دنبالۀ مقاله) باید یافت. مثلاً ترکیبهایی چون ªAbd ha ªilat (عبد اِلات)، ªTaymºilāh (بردۀ اله) همانی است که بعدها با مفهوم اسلامی، در عصر اسلام رواج داشت (قس: همان، 72-76؛ برای کتیبه‌های ثمودی که بیشترشان شامل نامهای خاص هستند، نک‌ : براندن، «کتیبه‌های ثمود2»، جم‌ ).
قوم همسایۀ ثمود، یعنی دیدانیها (دیدان، ظاهراً العُلا واقع در شمال غربی حجاز) آثاری باقی گذاشته‌اند که نامهای خاص در آنها شبیه دیگر نامهای عربی شمالی و حتى جنوبی است. در آنها نام شخص با لفظ bn به نام پدر پیوسته است: برخی بر
ویژگیهای جسمانی (gml: زیبارو)، برخی بر پیشه یا قدرت (Şqr: سنگ‌شکن) یا بر وضعیت خانوادگی (bn’ymt: فرزندان ]زن[ بیوه) دلالت دارند، دسته‌ای دیگر نیز با معانی دینی آمیخته‌اند (ªAbd: بنده، yadhkr: یادکنندۀ خدا) (براندن، «کتیبه‌های دیدانی3»، 19-20، برای فهرست نامهای خاص، نک‌ : همان، 73-74).
نام خاص خدایان در دورۀ «جاهلی» پیوند استواری با نام اشخاص دارد. از میان 72 نامی که فهد برشمارده، برخی بسیار کهن‌اند و مثلاً در کتیبه‌های ثمودی موجودند (مانند ºil، الاه، لات، ودّ، یغوث و...). این دسته، ویژۀ خدایان است و پس از ترکیب با کلماتی چون «عبد»، نام شخصی پدید می‌آورند. برخی دیگر، میان انسان و خدا مشترک‌اند (مانند الاشهل4 که در صفایی و عربی، نام انسان است، نک‌ : فهد، 46، یا المحرّق که خدای بکر بن وائل بوده و در عربی نام خاص است)؛ چندین نام، هم بر خدا اطلاق شده است و هم بر شهریار (مانند الضیزن5، نک‌ : همو، 61). در بسیاری از نامهای خدایان، جنبۀ وصفی بر جنبۀ اسم علم غالب است و به همین جهت، هم در ترکیب نامهای خاص جای گرفته، و هم تا دوران وحی الاهی به جای مانده است، مانند عزیز (همو، 51-52).
نامهای قبایل کهن نیز بسیار گوناگون است. در میان آنها، به‌خصوص آن دسته که از دورانهای باستانی برجای مانده‌اند، محتوای معنایی، رنگ باخته، و خود ایستا گردیده است (مثلاً هِند، مَیط و... در ثمودی و بسیاری از نامهای عربی)؛ احتمالاً بسیاری از این نامها، در اصل نام شخص بوده است؛ انبوهی با نام خدایان ترکیب شده‌اند (عبد تنّون در ثمودی، زیداللات، عبدالشمس، وَهْب اللات و... در عربی شمالی). فعل نیز به صورت ماضی و مضارع گاه نام خاص قبیله می‌شده است (تَغلِب؛ قس: یزید، عُمَر و عَمْرو در نام اشخاص). اما آنچه بیش از همه نظر برخی از پژوهشگران را جلب کرده، نام حیوانات است که به فراوانی در میان اعراب بر قبایل اطلاق شده است (بکر: شتر جوان، اسد: شیر، ثعلبة: ماده روباه، قریش: کوسه ماهی و...).
همین وضعیت و نیز چون برخی از اعراب، جانوران را شکل مسخ شدۀ انسانهای کهن‌تر می‌پنداشتند و نیز چون بسیاری از خدایان را به صورت حیوانات نشان می‌دادند (یغوث شیر، یعقوق اسب و...)، گروهی از دانشمندان ازجمله روبرتسن اسمیت را برآن داشته است که نسلهایی از اعراب کهن را توتم‌پرست بپندارند (علی، 112).
جاهلی: اقوام تازی پیش از اسلام، البته، مانند دیگر اقوام سامی، به‌تبارنامه اهمیت بسیار می‌بخشیدند. اما پیدا نیست که آنچه در میان ایشان معمول بوده، همانی باشد که نسابان قرنهای 1 و 2ق برساخته‌اند. این تبارنامه‌ها با نام شخص معین آغاز می‌شود و پس از 20-25 نسل غالباً به قحطان و عدنان سر می‌کشد (نک‌: بلاشر، I/6-11؛ علـی، 110 بب‌ ‌)؛ اما گاهـی نیـز ــ پنداری تحت تأثیر اسلام ــ نسب‌نامه‌ها به حضرت ابراهیم(ع) و سپس از طریق روایات یهودی، به نوح(ع) و از آنجا به حضرت آدم(ع) می‌انجامد. ابوالفرج اصفهانی که می‌دید در بسیاری از شرح حالهای خود به تبارنامۀ جامعی نیازمند است، در آغاز کتاب الاغانی (1/12 بب‌ ) به بهانۀ نام قطیفه، چنین تبارنامه‌ای به دست داده، و به برخی از شاخه‌های آن اشاره کرده است.
در این زنجیره‌های بی‌پایان، آنچه جلب توجه می‌کند، آن است که دو یا 3 نام نخست، افراد حقیقی‌اند؛ اما پس از آن، فردیت از نامها رخت برمی‌بندد و کلمه مفهوم بطن و رهط و قبیله را به ذهن متبادر می‌سازد (ابن خزاعه، ابن مضر). در پایان سلسله، دوباره نامها شخصیت می‌یابند (= ابراهیم، نوح و...).
سازمان نامهای جاهلی با شکل اسلامی آنها تفاوت چندانی ندارد و عوامل تشکیل‌دهندۀ یک نام کامل با عوامل عصر اسلام یکی است (نک‌ ‌: دنبالۀ مقاله).
آخرین سؤالی که می‌توان مطرح کرد، آن است که آیا اعراب جاهلی نامهای ایرانی نیز برگزیده‌اند؟ آنچه ما می‌شناسیم، از چند نام تجاوز نمی‌کند: قابوس (از kāūs, kahos، kava usa،
نک‌ : کریستن سن، 353؛ آذرنوش، 177) در حیره، بِسطام (Wistaxma، Wstam، Gustaham، Gustehem، نک‌ : یوستی، 371) پسر قیس بن مسعود زردشتی، رئیس قبیلۀ بنی شیبان در جنوب عراق، زیق (شاید از zīk، نک‌ : یوستی، 385) پسر قیسِ پیش گفته، دَخْتَنوس (Duxtnoš، نک‌ : یوستی، 86-87) شاعره و دختر لقیط رئیس قبیله تمیم، مُزَرَّد (به معنای زره‌پوش، احتمالاً از کلمۀ اوستایی zrāda = زره) شاعر ساکن عربستان مرکزی، این نام شاید از zrda که شکل سریانی زره است، به عربی رفته باشد (دربارۀ این نامها، نک‌ : آذرنوش، 161-162).
پس از اسلام: در دوران شکوفایی فرهنگ اسلامی، یک نام کامل مانندِ «ابوحفص عمر بن ابی‌بکر بن محمد... ]اللیثی[ المؤدب، المعروف بابن طبرزد، المحدث الشافعی عرف بالدار قزی ]محله‌ای در بغداد[ البغدادی المولد و الوفاة، الشامی الدار، الملقب بسیف الدولة» را چنین می‌توان طرح‌ریزی کرد: 1. ابوحفص: کنیه، احتمالاً پسری به نام حفص داشته است؛ 2. عمر: نامی که احتمالاً هنگام تولد به او داده‌اند؛ 3. ابن ابی‌بکر: نام پدرش ابوبکر بوده است؛ 4. محمد... سلسلۀ نیاکان؛ 5. اللیثی: نژاد او به قبیلۀ لیث می‌رسیده است. تبار لیث تا نیای بزرگ (عدنان، قحطان، حضرت ابراهیم، آدم) در نسب‌نامه‌ها یا حافظۀ نسابان محفوظ است؛6. المودّب: پیشۀ او؛ 7. معروف به ابن طبرزد: لقبی که در نوجوانی یا جوانی به او داده‌اند؛ 8. المحدث: زمینۀ اصلی فعالیت علمی او را نشان می‌دهد؛ 9. الشافعی: مذهب او؛ 10. الدار قزی: محله‌ای است که در آن تولد یافته است؛ 11. البغدادی المولد و الوفاة: در بغداد (محلۀ دارقز) تولد یافته و در همان شهر درگذشته است؛ 12. الشامی الدار: وی از بغداد به شام رفته، آنجا زیسته، اما پیش از وفات به زادگاهش بازگشته است؛ 13. سیف‌الدوله: لقبی است که بزرگی به او بخشیده است.
این مجموعۀ نسبتاً کاملی که ما برای ابن طبرزد تخیل کرده‌ایم، همیشه برای همۀ شخصیتهای اسلامی تشکیل نشده است، اما هرگاه چنین مجموعه‌ای در جایی دیده شود، البته هیچ شگفت و نامأنوس نمی‌نماید. ترتیب عناصر این سلسله، همیشه یکسان نیست، اما معمولاً اسم نخست، و نام پدران در آغاز قرار می‌گیرد و عناصر نسبت و لقب و توصیفات دیگر در بخش دوم. کنیه را بیشتر در آغاز می نهند، هرچند که ممکن است در مراتب بعدی نیز بیاید. نسبتهای پایانی این مجموعه، گویی بُعد اسمی خود را از دست می‌دهند و به حوزۀ شرح حال درمی‌آیند؛ با این‌همه، نمی‌توان به آسانی آنها را از این مجموعه بیرون نهاد، زیرا ای‌ بسا دانشمند که تنها به یکی از نسبتهای خود شهرت دارد، مثلاً: بخاری (شهر)، ثعالبی (پیشه)، تیمی (قبیله).
این مجموعۀ هویت‌ساز شخصی، البته در دسترس همگان نیست و در روابط اجتماعی فرد به کار گرفته نمی‌شود، بلکه به سندی رسمی شبیه است که می‌تواند به یاری انبوه اطلاعاتی که در بر دارد، بخش مهمی از شخصیت مرد مسلمان را در جایی، یا دست کم در حافظۀ نسب‌شناسی ثبت نماید. از این میان، آنچه در زندگی عادی مورد حاجت است، عنصری است که به دلایلی بس گوناگون، و گاه به شیوه‌ای شبه جادویی، خواسته یا ناخواسته، در زمان زندگی شخص یا حتى پس از مرگ، بر دیگر عناصر چیره می‌آید و بر فرد اطلاق می‌گردد. در مجموعۀ بالا، نام ابن طبرزد را به خط سیاه نوشتیم تا نشان دهیم عموم مردمانی که می‌خواهند از این شخصیت یادی کنند، چیزی جز این کلمه به کار نمی‌برند و پنداری که دیگر نامهای او را ــ که مثلاً هنگام خواندن اشعارش، برایشان بـی‌اهمیت گشتـه ــ سراسر فـرامـوش کرده‌اند. خاستگاه این نام به‌خصوص در میان عناصر مجموعه، گویی تن به هیچ قانونی نمی‌سپارد؛ هر عنصری می‌تواند در فضایی خاص، تنها نام برای شناسایی فرد گردد و به اصطلاح «نام اشهر» شود.
از دیدگاه ساخت صرفی و ترکیبی و نیز برحسب کاربرد اجتماعی، می‌توان مجموعۀ نامها را به 4 دستۀ اسم، کنیه، لقب و نسبت تقسیم کرد (نک‌ : ه‌ د، کنیه، لقب، نسب‌شناسی...)، اما آنچه کار را اندکی دشوار می‌سازد، آن است که نقش دلالتی، گاه در ریخت صرفی غیر معمول جلوه می‌کند؛ مثلاً کنیه که باید بر نام فرزند بزرگ‌تر فرد دلالت کند؛ گاه از چنین دلالتی دوری گرفته، به جای اسم اول (= ابوبکر)، یا لقب (= ابونواس) درمی‌آید؛ یا در نمونۀ یاد شده، ابن طبرزد، فرزند کسی به نام طبرزد (= نوعی نان شیرینی) نیست، بلکه در مقام لقب بروز کرده است.
از آنجا که دربارۀ هریک از عناصر تشکیل‌دهندۀ اسم مقاله‌ای در دبا موجود است، ما به ساخت عمومی زنجیره‌های نامی و پیوند میان آنها می‌پردازیم.
نام نخست: در آغاز اسلام، نام‌گذاری را اساساً حق پدر می‌دانستند و به آیۀ اُدْعُوهُمْ لِاٰبائِهِمْ (احزاب، 33/5) و نیز بر اینکه حضرت پیامبر(ص) خود نام فرزندش ابراهیم را برگزید، استناد می‌کردند (ابن قیم، 115). شایسته‌ترین زمان نام‌گذاری نیز ــ بنـا بـه پسندیده‌ترین شیوه‌هـا ــ روز تولد، یا روز سوم و یا روز هفتم بوده است. روز هفتم، بهترین روز برای گوسفندکشان، و بریدن موی نوزاد و در خاک پنهان کردن آن به‌شمار می‌رفته است (همو، 93-94).
در این زمان، به سبب دگرگونی بنیادین دین و جامعه، می‌توان گفت که مسئلۀ نام با نوعی بحران مواجه شده بود: نامهای جاهلی با رنگ و بوی بیابان و خشونتهای آن و به‌ویژه با بار دینی غیر اسلامی و نام خدایان و بتهای جاهلی، همچنان باقی بودند و صاحبان آنها ناچار بودند در ساخت نام خود تغییر اساسی دهند (عبدالعزی عبدالله)؛ مداخلۀ مکرر حضرت پیامبر(ص) در تغییر نامها و یا اختیار نام برای نوزادان، زاییدۀ همین دغدغه می‌تواند بود. بعید نیست که آیۀ وَلاتَنابَزُوا بِالْاَلْقاب (حجرات/49/11) بازتابی از همین دغدغۀ اجتماعی باشد. همۀ دانشمندان اسلامی که به این موضوع پرداخته‌اند، در همین محدودۀ زمانی، ناچار شده‌اند پس از اشاره به نام‌گذاریهای حضرت پیامبر(ص) به شرح نامهای پسندیده، مکروه و تحریم شده نیز اشاره کنند.
ابن قیم جوزیه نامها را چنین بخش‌بندی کرده است:
1. نامهای شایسته: بهترین نامها، عبدالله و عبدالرحمان (به تأیید یک حدیث) است، سپس نام پیامبران، آنگاه نامهای عامی چون حارث و همّام.
2. نامهای حرام: هر نامی که از عبد و کلمه‌ای غیر از نام خدا ترکیب شود (عبدالحجر، عبدعلی و...، وی برای نامهایی چون عبدالمطلب، عبدالدار، عبدشمس و... توجیهاتی عرضه می‌کند)؛ نامهایی که از شدت تفخیم به درجۀ خدایی می‌رسند (مانند ملک الملوک، شاهنشاه و...)؛ نامهایی که ویژۀ خداوند است، نامهای قرآن و سوره‌های قرآنی.
3. نامهای مکروه: نام شیاطین (خَنزَب، اجدع و...)، نام فرعونها و جباران (فرعون، قارون و...)، نام فرشتگان (جبرائیل، اسرافیل و... به تأیید حدیث)، نام و کنیۀ حضرت پیامبر(ص) (بنابر یک حدیث ضعیف)، نامهایی که معانی خشن و جان‌گزا دارند (حرب، مرّه، کلب و...)، و نیز برخی نامهایی که معنای خوشی و نیک‌بختی دارند (یسار، بَرَکه و...). بنابر یک حدیث، حضرت پیامبر(ص) چنین نامهایی را نمی‌پسندیده، و بنابر حدیثی دیگر، ایشان در برابر آنها سکوت کرده است. سبب این ناپسندی، به حوزۀ تفأل که بی‌تردید مهم‌ترین زمینۀ نام‌گذاری است، می‌پیوندد: از این نامها پرهیز باید کرد تا مبادا عکس آنها رخ ندهد. ابن قیم در فصلی که به نامهای خشن اختصاص داده، باز به موضوع تفأل می‌پردازد و می‌کوشد نشان دهد که معانی نامها، بر زندگی مادی افراد، تأثیر جادویی داشته است (ص 93-110). مثلاً عمر، از نام جمهرة بن شهاب، وابسته به قبیلۀ حُرقه، ساکن حرّة النار دریافت که خانمان او در حال سوختن است (همو، 106، که این روایت را از الموطأ مالک، 2/973 گرفته و شبیه آن را از قول شعبی نقل کرده است).
اما می‌دانیم که با گذشت زمان، هیچ‌یک از توصیه‌های محدثان بزرگی که در آثار نویسندگان متأخر چون ابن قیم، ابن جوزی، قلقشندی و... آمده، مراعات نشده است. حتى برخی از نامهایی که حرام می‌خوانند (چون عبدعلی، عبدحسین) در میان مسلمانان غیر عرب رواج یافت؛ نامهایی که معنای خشن داشتند، در میان عربها باقی ماند، و بسیاری از اعراب مسیحی نام پیامبران را برگزیدند (مثلاً نک‌ : شیمل، 25-30).
فراوانی نامهای پرخشونت در عصر جاهلی و تداوم آنها در عصر اسلام که شامل نام درندگان نیز می‌شد، در سدۀ 4ق،
ابن ‌درید را به دفاع در برابر دشمنان عرب وا داشت. وی در الاشتقاق خود، کوشید هم برای نامهای عربی، معنی و مفهومی بیابد و همه را شرح دهد و هم نظریه‌ای را که دیگر رواج همگانی داشت، به‌کار نگیرد. او نخست به خلیل ‌بن احمد می‌تازد که روایتی دربارۀ ابوالْدُقَیش نقل کرده است. بنابر این روایت، هنگامی که از این مرد معنی نامش را می‌پرسند، پاسخ می‌دهد که: «اینها نامهایی هستند که می‌شنویم و معنایش را نمی‌دانیم» (نک‌ : ص 3). نادانی این مرد که بر بی‌اطلاعی خلیل نیز دلالت دارد، گویی چگونگی انگیزه‌های ابن درید را در تألیف الاشتقاق به نمایش درآورده است. وی علاوه بر توضیح معناشناختی نامها، زشتی و خشونت نامهای عربی را بر پایۀ این روایت استوار می‌کند که «ما نام فرزندانمان را برای دشمنان برمی‌گزینیم و نام بردگان را برای خودمان». این سخن بدان معنا ست که دشمنان باید از نامهایی چون غلاب، ظالم، مقاتل... یا اسد، لیث و ذئب
(گرگ)، و یا طلحه، قتاده (انواع درخت سخت) و حجر و صخر (اجسام سخت)... بترسند، حال آنکه نام بردگان که در خدمت اربابان به کار مشغول‌اند، باید دل‌نشین و لطیف باشد (ص 5).
اما ابن درید نمی‌تواند در حد این نظریۀ محدود متوقف گردد و ناچار توضیح می‌دهد که چگونه نامهای عربی، برحسب اوضاع طبیعی، اجتماعی، روحی، و یا برحسب باورها، سنتها، خرافات و دهها حالت دیگر پدید می‌آیند. روایت محوری او، حکایت مردی است که از خانه بیرون می‌آید و نام نخستین موجودی را که به چشمش می‌آید (روباه، مار، بزمجه، چارپا، پرنده و به‌خصوص کلاغ...) بر فرزند نوزادش می‌نهد (ص 6). بدین ‌سان ملاحظه می‌شود که در قرنهای نخست اسلامی، موقعیت ما نسبت به نامهای عربی، همان است که حدود هزار سال پیش از آن، با نامهای ثمودی داشتیم (شیمل، 14, 51-55).
خانم سوبله (ص 91 بب‌ ، 123 بب‌ ) می‌کوشد برای نام‌گذاری عربی، نظریۀ یگانه‌ای برقرار سازد. نویسندگان کهن هیچ‌کدام نتوانسته‌اند نظریۀ جامعی عرضه کنند، با این‌همه، پیداست که دغدغۀ این کار را داشته‌اند. ابن جنی (د 392ق) در سدۀ 4ق می‌کوشد به یاری ساخت ظاهری و صرفی نامها آنها را نظام‌مند سازد. گفتارهای او را در کتاب المبهج، می‌توان در این طرح پیاده کرد: وی سپس آنچه را دربارۀ «عین» و «معنی» گفته بود، به نحوی تکرار می‌کند و سرانجام کار را به تقسیم جدیدی می‌کشاند:
1. اسمهای مفرد.
2. اسمهای ترکیبی که خود شامل: الف ـ اضافی غیر کنیه (ذوالنون، عبدالله)، اسم کنیه (ابوزید، ام‌العلاء)، ب ـ مرکب (حضرموت، سیبویه)، ج ـ جمله (تأبط شرّاً) (ص 13-22).
خاستگاهها و انگیزه‌هایی که به‌گزینش نام نخست می‌انجامید، بی‌شمار است و ما به برخی از آنها اشاره کرده‌ایم و این موضوع غالباً توجه نویسندگان کهن و معاصر را جلب کرده است (مثلاً نک‌ : سوبله، 27 بب‌ ، 130 بب‌ ؛ نیز نک‌ : مراد، 1/48-132، که کوشیده است پژوهش جامعی دربارۀ عراق تدارک ببیند، سپس همین شیوه را دربارۀ چند کشور مسلمان دیگر به کار بسته است. توجه او بیشتر به زمان معاصر است).
شاید بتوان انگیزه‌های اصلی را بدین‌گونه فهرست کرد:
1. بی‌انگیزه: ممکن است در شرایط خاص، بدون هیچ زمینۀ عاطفی، نامی که معنایش مورد توجه نیست، به کودکی داده شود.
2. دینی: نامهای دینی که نوعی سعادت و برکت را برای فرد تضمین می‌کند، از دوران تحول جامعه به جامعه‌ای اسلامی سخت رواج یافت و سپس به صورت عادت همگانی درآمد؛ چنان‌که از سدۀ 2ق به بعد، نامهای عربی با بار دینی حتى بر برخی زردشتیان ایران نیز اطلاق گردید. این نامها، همین که مذاهب اسلامی شکل گرفت، می‌توانستند علاوه بر اسلام، گاه مذهب فرد و خانوادۀ او را نیز تعیین کنند. بهترین نامهای دینی، بنا به حدیث نبوی، نامهای «معبّد» (عبد + یکی از نامهای خدا) است (نک‌ : همو، 1/50، 52-55، 68)؛ پس از آن، چنین ترتیبی می‌توان تصور کرد: نام پیامبران و قدیسان ازجمله نامهای پیامبر(ص) (محمد، احمد، مصطفى و...)، صفات پیامبر (عادل، محمود و نیز رسول که متأخر است، نیز نامهای دوگانه چون محمدحسن، محمدعلی متأخرند)، نام زنان وابسته به حضرت پیامبر(ص) (شیمل، 42-49)، نامهای مرکب با... الدین که از سدۀ 3ق رواج یافتند. نامهایی که از عبد و نامی غیر از خداوند ترکیب یافته‌اند (عبدالنور، عبدالحسین و...) و نیز حروف مقطعۀ قرآن (طه، یس و...) متأخرند (همو، 25-41).
3. مناسبت: مناسبتهایی که در آنها نامی برگزیده می‌شود، غیرقابل شمارش است؛ بیشتر آنها را مناسبات زمانی تشکیل می‌دهند، چون زادروز پیامبر و امامان و قدیسان، ماهها و هفته‌ها و روزها و نام آنها، عیدها، سفر و به‌خصوص سفر حج.
4. انگیزه‌های شخصی و خانوادگی: نام یکی از نیاکان، نام برادری که فوت کرده، نامی که بی‌مهری پدر را نشان می‌دهد (عائد، غائب و مظلوم، منشی)، نمایش دیری یا سختی زایمان مادر (امل، صابر، قسمه)، دختران متعددی که نام ختام، کافی و... می‌گیرند، رنگ یا وضعیت ظاهر نوزاد، توجه خانواده به یک پدیدۀ خاص (حیوان، گیاه، اجرام آسمانی و...).
5. تفأل: بیشتر نامها، در همۀ زمینه‌ها، از نوعی تفأل به خیر تهی نیستند. آرزوی خانواده برای آیندۀ فرزند در نام او جلوه‌گر می‌شود. تفأل به خیر که در چندین حدیث نیز پدیدار است (نک‌ : پیش‌تر)، گاه مسیر معکوس می‌پیماید و خانواده از بیم چشم‌زخم، نام متضاد آنچه را آرزو دارد، بر فرزند می‌نهد (مثلاً نک‌ : شیمل، 14-23، «تولد در روز جمعه و نام‌گذاری کودک»؛ صفار، 195-208).
6. پیشه: پیشۀ پدر یا یکی از نیاکان نام فرزند می‌شود (برای نمونه، نک‌ : مصری، 188).
7. همسازی: نام فرزندی با نام برادر، هم‌وزن، هم‌قافیه و یا هم‌ریشه می‌شود.
8. همسانی تاریخی ـ مذهبی: بسیار اتفاق می‌افتاد که حوزۀ تاریخی ـ مذهبی نام پدر، نام فرزند را مسلم می‌ساخت. از این قبیل است حوزه‌های اسحاق ـ ابراهیم، یعقوب ـ یوسف، علی ـ حسن ـ حسین و...
نام اشیای گرانبها چون جوهر و یاقوت و کافور، با ظهور ممالیک رواج یافت، اما موالی از آغاز ــ غالباً به توصیه یا نظر اربابان ــ نامی عربی برمی‌گزیدند که شاید هیچ ‌بارِ تاریخی و عاطفی نداشت. دشواری تلفظ نام ایرانی ایشان، عربها را به برگزیدن نامی عربی وا می‌داشت که در درجۀ اول، آسانی آن مورد توجه بود. از همین‌جا ست که نامهایی چون سهل و یسار میان موالی رواج داشت.
در سده‌های 2-3ق چند مورد ویژه نیز جلوه می‌کند و آن ترجمۀ نام فارسی به عربی است. این وضع در مورد یزدان خواست و بزیست فیروزان در زمان مأمون رخ داده است که نام نخست به «ماشاءالله» و نام دوم به «یحیی بن منصور» ترجمه شد (اخوان زنجانی، 76-78).
تغییر نام و نام اشهر: نام نخست که کودک را به آن باز می‌شناختند، همیشه ثابت نمی‌ماند؛ به انگیزه‌های گوناگون و به‌خصوص از سر تحبیب، نام کودک در محیط خانواده یا اجتماع تغییر می‌یافت و مثلاً مرخّم یا مصغّر می‌شد (نک‌ : سامرایی، 125-141). سپس ممکن بود احوال شخصی، جسمی و روانی و شغلی، موجب پیدایش لقبی گردد که نوجوان به همان شهرت می‌یافت. نیز گاه جوان، چون به جایی یا شخصی یا امری منسوب می‌شد، نام نسبت او بر دیگر نامها غالب می‌آمد؛ چون فرزندی می‌آورد، کنیۀ او نام اشهر می‌شد؛ نام پدر نیز می‌توانست غالب آید و فرد در یکی از مراحل زندگی تا زمان مرگ تنها به ابن فلان مشهور گردد. در زمان برنایی فرد، نوع لقبهای احتمالی او تفاوت می‌کند و ممکن است لقبهایی چون ارجمند، در قالب کنیه، نسبت، صفت و یا القابی تشریفاتی و رسمی (= ابوالفضائل، عزالدوله و...) به او داده شود که به همانها شهرت می‌یابد.
ما کوشیده‌ایم این وضعیت را در زنجیرۀ نام‌شناسی آغاز گفتار، به صورت نامی که به خط سیاه‌تر نوشته شده، نشان دهیم. اما موضوع همیشه ساده نیست و دشواریهایی که در این‌باره پدید می‌آید، فراوان است، از جمله:
در میان نزدیکان و آشنایان مسلماً هیچ‌گاه کسانی چون جاحظ یا ابله بغدادی را به این نامهای بسیار مشهور نمی‌خواندند و در ذهن خود ایشان نیز نامشان این‌چنین نبوده است. حتى در جای‌جای نوشته‌های کهن می‌بینیم که جاحظ را به نام و کنیه خوانده‌اند، نه لقب؛ بنابراین باید پذیرفت که ذهن تاریخ، نامهایی را مشهور می‌سازد که در زمان زندگی افراد واقعیتی نسبی داشته‌اند، نه مطلق. نویسندگان مسلمان گاه به این نکته اشاره کرده، و عموماً تصریح نموده‌اند که خواندن افراد به نامهای ناپسندشان (چون اعمش) پس از مرگ ایشان عیبی ندارد، زیرا هم بار هجایی کلمه از میان رفته است و هم بهتر می‌تواند فرد را از دیگران بازشناساند (برای این‌گونه اسامی، مثلاً نک‌ : نشابی، 35-47، «فصل فی ذکر من لقب من الشعراء بعلامة من خلقه و بظاهر من لونه»).
نام اشهر در مسیر تاریخ همیشه یکسان و مسلم نیست؛ هنوز پس از هزار سال نمی‌دانیم نگارندۀ پرآوازۀ الاغانی را ابوالفرج باید خواند، یا اصفهانی و یا ابوالفرج اصفهانی. این حال پیوسته فهرست‌بندی نامهای عربی را دشوار کرده است.
فهرست‌بندی دربارۀ نامهای مورد تردید در همۀ احوال دشوار است. هنگامی که قفطی در سدۀ 7ق المحمدون را تألیف کرد، کتاب را برحسب ترتیب الفبایی نام پدر «محمدها» سامان داد. اما معمولاً کسی نام کوچک شخصیتهای بزرگی چون مرزبانی و مبرد و سراج و ابن رائق و نیز نام پدرانشان را به یاد ندارد تا اولاً بداند که شرح حالشان در کتاب قفطی آمده یا نه، و ثانیاً بتواند در صورت اطمینان از وجود نام در آن کتاب، به آسانی به آن برسد. این دشواری گریبان‌گیر معاصران (چون زرکلی و کحاله) نیز هست. به این جهت هر نام نامه یا مجموعۀ شرح احوال ناچار باید شامل چند فهرست و یا یک فهرست با ارجاعات فراوان باشد.
نام اشهر شخصیتی که درتاریخ شهرت ندارد و مثلاً نسخه‌ای از او کشف می‌شود، پیوسته نامی گزینشی و دل‌بخواهی است. محققان او را به یکی‌از نامهایش که غریب‌تر و نامأنوس‌تر است، می‌خوانند و مشهور می‌سازند.
زنان: سهم زنان از آیین نام‌شناسی در فرهنگ اسلامی بسیار کمتر از مـردان است؛ نـام نخستین آنـان ــ در کـودکی ــ پشت نامهای بدل، یا القاب و کنیه‌های واقعی (ام + نام فرزند) یا کنیه‌های تعظیم (ام‌الخیر) پنهان می‌گردد. در هر حال زنجیرۀ نام‌شناسی ایشان بی‌درنگ به زنجیرۀ مَرد مَدار می‌پیوندد و رنگ تأنیث از آن زدوده می‌شود. محدودۀ نامها و لقبهای ایشان بسیار محدودتر از مردان است و مثلاً هیچ‌گاه زنی به لقبی مرکب از کلمه + الدین نامزد نشده است (نک‌ : سوبله، 92 بب‌ ).
کنیزانی که به یُمن هنر آوازخوانی و موسیقی‌دانی و شعرشناسی در ادبیات عرب شهرت یافته‌اند و غالباً در الاغانی ابوالفرج اصفهانی مذکورند، تنها به یک نام لقب‌گونه که اربابان برگزیده‌اند، شهرت دارند (دینار، زلفاء و...) و بدین‌سان، مانند انبوهی از بردگان دیگر، از هرگونه طیف هویتی نیاکانی بی‌بهره مانده‌اند.
کنیه، لقب، نسب: کنیه (ه‌ م) در زمینۀ نام نخست از چند جهت مورد توجه است: نخست آنکه گاه این اصطلاح را در معنای انواع لقبها و حتى نام اول به کار برده‌اند (مثلاً نک‌ : تهانوی، ذیل کنیه)؛ اما معنای اصطلاحی آن ترکیب کلمۀ «ابو» با نام فرزند است و در فهرستهای گوناگون بخش اعظم کنیه‌ها بر همین معنا دلالت دارند. از سوی دیگر، ترکیبهای کنیه‌وار، از پیش از اسلام به جای نام نخست بر کودک اطلاق شده است که دیگـر هیچ اشارتـی به پیوند پدری ـ فرزندی ندارد. بی‌تردید مشهورترین نام، از آن ابوبکر خلیفه است که کنیۀ واقعی‌اش ابوقحافه بود. این‌گونه نام‌گذاری با آنکه رواجی نسبی داشت، باز گاهی شرح حال‌نویسان را ناچار به دادن توضیح می‌کرد. مثلاً ابوالفرج اصفهانی (20/390) دربارۀ ابونُخَیله اصرار می‌ورزید که «این نام است نه کنیه و کنیۀ او ابوالجُنید بوده»، ادامۀ سخن ابوالفرج بسیار پرمعنا ست: «برای او نامی ذکر نکرده‌اند». گویی در سدۀ 4ق، کنیه‌واره‌ها دیگر به اندازۀ سده‌های پیش‌تر مشروعیت نداشته‌اند و ابوالفرج ابونخیله را به جای نام کوچک باور ندارد.
کنیه‌واره‌ها می‌توانند در مقام انواع لقبِ ستایش، هجاآمیز، توصیفی و... نیز بنشینند و نام اشهر شخص گردند (ابوالمحاسن، ابونواس و...).
شمار شگفت‌آوری کنیه‌واره، بر حیوانات، اشیاء و حتى امور غیر مادی اطلاق شده‌اند که با نام نخست رابطه‌ای ندارند.
عناصر دیگر زنجیرۀ نامها، یعنی لقب و اسمِ نسبت، تقریباً همیشه نسبت به نام نخست متأخرند (نک‌ : ه‌ د، لقب، نیز نسبت).
گزیدۀ منابع: کار بررسی نامهای عربی، کاری سخت گسترده است که آغاز و انجامش را نمی‌توان به آسانی شناسایی کرد، زیرا این موضوع، می‌تواند همۀ کتابهایی را که بر نامی یا شرح حالی شامل‌اند، در بر گیرد.
کتابهای به ظاهر اختصاصی، یعنی کتابهایی که به یک یا چند عنصر از عناصر تشکیل‌دهندۀ زنجیرۀ نام مربوط می‌شوند، نیز بسیار است، مانند کتابهای اختصاصی دربارۀ لقب، کنیه و...، اما در درون این کتابها نیز هیچ‌گاه موضوع به نحو اختصاصی بررسی نمی‌گردد و پیوسته دامنۀ کار به عناصر دیگر زنجیره گسترش می‌یابد. همین امر است که تدارک یک کتاب‌شناسی اختصاصی دقیق را مشکل می‌سازد. ما در فهرست منابع گزیدۀ خود به مهم‌ترین آثار که در این زمینه‌ها به‌دست رسیده است، اشاره می‌کنیم و می‌دانیم که تدارک یک فهرست کامل تقریباً محال است:
الف ـ کتابهایی که ذیل نام المؤتلف و المختلف به این بحث پرداخته‌اند: 1. ابن حبیب بغدادی، محمد (د 245ق)، مختلف اسماء القبائل و مؤتلفها، به‌کوشش ووستنفلد، گوتینگن،1850م؛ 2. آمدی، حسن (د 370ق)، المؤتلف و المختلف، به کوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1381ق/1961م؛ 3. دارقطنی، علی (د 385ق)، المؤتلف و المختلف، به کوشش موفق بن عبدالله بن عبدالقادر، بیروت، 1406ق/1986م؛ 4. ابن فرضی، ابوالولید عبدالله
(د 403ق)، المؤتلف و المختلف من الاسماء و الالقاب و الکنى (نک‌ : حوت، 13)؛ 5. عبدالغنی بن سعید ازدی (د 409ق)، المؤتلف و المختلف فی اسماء نقلة الحدیث، به کوشش محمد محیی‌الدین جعفری، حیدرآباد دکن، 1327ق؛ 6. حضرمی، یحیى، معروف به ابن طحان (د 416ق)، المؤتلف و المختلف (نک‌ : همو، 13)،
7. خطیب، ابوبکر احمدبن علی (د 463ق)، المؤتلف فی تکملة المؤتلف و المختلف. وی درواقع کتاب عبدالغنی و دار قطنی را کامل کرده است (نک‌ : همو، 14)؛ 8. ابن ماکولا، علی بن هبةالله (د 475ق)، الاکمال فی رفع الارتیاب عن المؤتلف و المختلف من الاسماء... ، به کوشش عبدالرحمان بن یحیى معلمی یمانی، حیدرآباد دکن، 1962م (در 7 جلد)؛ 9. ابن قیسرانی، محمد (د 507ق)، المؤتلف و المختلف، به کوشش کمال یوسف حوت، بیروت، 1411ق/1991م؛ 10. ابیوردی، محمدبن احمد (د 557ق)، المؤتلف و المختلف و ما ائتلف و اختلف فی انساب العرب (یاقوت، 17/243)؛ 11. ابن ترکمان، علی بن عثمان (د 749ق)، المؤتلف و المختلف فی انساب العرب (حاجی‌خلیفه، 1637؛ ابن تغری بردی، 1/247؛ برای اطلاع بیشتر، نک‌ : حوت، 12-18، که 59 کتاب در این باب نام برده است).
ب ـ کتابهایی که براساس «لقب شعرا» به این امر پرداخته‌اند: 1. کلبی، محمد بن سائب (د 146ق/763م)، القاب الشعرا. یاقوت از این کتاب به نام کتاب من قال بیتاً من الشعر فنسب الیه یاد کرده است (19/289)؛ 2. مداینی، علی بن محمد (د 225ق/ 840م)، کتاب من قال شعراً فسمی به (ابن ندیم، 104؛ یاقوت، 14/137)؛ 3. حسن‌بن عثمان زیادی (د 243ق/857م)، القاب الشعرا (نک‌ : عانی، 6)؛ 4. ابن حبیب، محمد (د 245ق) (نک‌ : همانجا)، القاب الشعرا، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1374ق/1955م؛ 5. سکری، حسن بن حسین (د 275ق/888م)، کتاب من قال بیتاً فلقب به (ابوالفرج، 17/107)؛ 6. نشابی اربلی، اسعد (د 632ق/1235م)، المذاکرة فی القاب الشعرا، به کوشش شاکر عاشور، بغداد، 1988م.
ج ـ کتابهایی که ذیل «کنیه، لقب و نسب» به تسمیه پرداخته‌اند: 1. بخاری، محمد (د 256ق)، الکنى فی رجال الحدیث، حیدرآباد دکن، 1360ق؛ 2. بلاذری، احمد (د 279ق)، انساب الاشراف، به کوشش محمد حمیدالله، قاهره، 1959م؛
3. ازدی موصلی، محمد (د 334ق)، الکنى لمن لایعرف له اسم من اصحاب رسول‌الله، بمبئی، 1989م؛ 4. ابن منده، ابوعبدالله محمد (د 395ق)، کتاب فتح الباب فی الکنى و الالقاب، اوپسالا، 1927م؛ 5. ابن حزم، علی (د 456ق)، جمهرة انساب العرب، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1982م؛ 6. سمعانی، عبدالکریم (د 562ق)، الانساب، به کوشش عبدالله عمر بارودی، بیروت، 1408ق/1988م؛ 7. ابن جوزی، عبدالرحمان (د 597ق)، کشف النقاب عن الاسماء و الالقاب، بیروت، 1993م؛ 8. ابن اثیر، مبارک (د 630ق)، المرصع فی الآباء و الامهات و البنین و... ، عمان، 1991م؛ 9. ادفوی، جعفر (د 748ق)، الطالع السعید الجامع لاسماء نجباء الصعید، به کوشش سعد محمدحسن و طه حاجری، قاهره، 1966م؛ 10. ذهبی، محمد (د 748ق)، ذات النقاب فی الاسماء و الالقاب، دار ابن کثیر، 1993م؛ 11. ابن خطیب الدهشه (د 834ق)، تحفة ذوی الارب فی مشکل الاسماء و النسب، به کوشش تراوگوتمان، لیدن، 1905م؛ 12. ابن حجر عسقلانی، احمد (د 852ق)، تبصیر المنتبه بتحریر المشتبه، قاهره، 1964م؛ 13. فخرالدین رازی، اللوامع البینات فی الاسماء و الصفات، قاهره، 1333ق/1914م؛ 14. ابن حیویه، «من وافقت کنیته کنیة زوجه من الصحابة»، به کوشش یاسین، مجلة مجمع اللغة العربیة بدمشق، دمشق، 1972م؛ 15. قمی، عباس، الکنى و الالقاب، نجف، 1389ق/1969م؛ 16. مسلم بن حجاج، الکنى و الاسماء، به کوشش مطاع طربیشی، دمشق، 1404ق/1984م؛ 17. اکوع، «الکنى والالقاب والاسماء عندالعرب و ما انفردت به الیمن»، مجلة مجمع اللغة العربیة، دمشق، 1979م؛ 18. دولابی، ابوبشر محمد، الکنى و الاسماء، به کوشش نظر محمد فاریابی، بیروت، 1421ق/2000م.
د ـ کتابهایی که تحت عناوین دیگری به این موضوع پرداخته‌اند: 1. ابن درید، محمد (د 321ق)، الاشتقاق، به کوشش عبدالسلام محمدهارون،قاهره، 1378ق/1958م. وی تحت عناوینی چون «اشتقاق اسماء امهات النبی، اعمام النبی، ولدالنبی و...» یا «ما اشتقق من اسماء الشجر» به این موضوع پرداخته است. علاوه بر این، در کتاب الجمهرة نیز به تفسیر بعضی از اسامی پرداخته است؛ 2. ابن جنی(د392ق)، المبهج فی تفسیر اسماءشعراء الحماسة، به کوشش حسن هنداوی، دمشق، 1987م؛ 3. ذهبی، محمد، المشتبه فی الرجال، اسمائهم و انسابهم، به کوشش علی محمد بجاوی، قاهره، 1962م. وی در مقدمه (ص 2) متذکر شده است که در این کتاب، کتاب المشتبه عبدالغنی، الاکمال ابن ماکولا، و کتابهای ابونصر و ابن نقطه و ابوالعلاء فرضی را تلخیص کرده است؛ 4. ابن قیم جوزیه (د 751ق)، تحفة المودود فی احکام المولود، به کوشش بسام عبدالوهاب جابی، بیروت، 1409ق/ 1989م.
ه‌ ـ از معاصران نیز می‌توان اینان را نام برد: 1. مراد، عباس کاظم، اسماءالناس معانیها... و اسباب التسمیة بها، بغداد، 1405ق/ 1984م؛ 2. معنونه، محسن جمال‌الدین، الاسماء و الالقاب المستعاره فی الادب العربی؛ 3. دندشی، حسن نمر، قاموس اسماء الناس و معانیها، بیروت، 1982م؛ 4. داغر، یوسف اسعد، معجم الاسماء المستعارة و اصحابها، بیروت،1982م؛ 5. طلاس، مصطفى، مصطفی الاسماء الغربیة، دمشق، 1990م؛ 6. عانی، سامی مکی، معجم القاب الشعرا، دبی، 1402ق/1982م؛ 7. سامرایی، ابراهیم، الاعلام العربیة، بغداد، 1964م.
مآخذ: آذرنوش، آذرتاش، راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان عرب جاهلی، تهران، 1374ش؛ ابن تغری بردی، النجوم؛ ابن جنی، عثمان، المبهج فی تفسیر اسماء دیوان الحماسة، بیروت، 1403ق/1983م؛ ابن درید، محمد، الاشتقاق، لوح فشردۀ المکتبة الشعریه؛ ابن قیم جوزیه، محمد، تحفة المودود باحکام المولود، به کوشش بسام عبدالوهاب جابی، بیروت، 1409ق/1989م؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره، 1963م؛ اخوان زنجانی، جلیل، مقدمه بر ترجمۀ المدخل الى علم احکام النجوم ابونصر قمی، تهران، 1375ش؛ بولت، ریچارد، گروش به اسلام در قرون میانه، ترجمۀ محمدحسین وقار، تهران، 1364ش؛ تهانوی، محمداعلى، کشاف اصطلاحات الفنون، به کوشش اشپرنگر، کلکته، 1892م؛ حاجی‌خلیفه، کشف؛ حوت، کمال یوسف، مقدمه بر المؤتلف و المختلف ابن قیسرانی، بیروت، 1411ق/1991م؛ ذهبی، محمد، المشتبه فی الرجال، اسمائهم و انسابهم، به کوشش علی محمد بجاوی، قاهره، 1962م؛ سامرایی، ابراهیم، «مع‌الاعلام»، مجلة العربیة للدراسات اللغویة، خرطوم، 1405ق/1985م، شمـ 3؛ سوبله، ژاکلین، حصن‌الاسم، ترجمۀ سلیم محمد برکات، دمشق، 1999م؛ صفار، ابتسام مرهون، «التسمیة و التفأل»، المناهل، رباط، 1402ق/1982م، شم‌ 23؛ عانی، سامی مکی، معجم القاب الشعراء، دبی، 1402ق/1982م؛ علی، صالح احمد، محاضرات فی تاریخ العرب، بغداد، 1955م؛ قرآن مجید؛ مالک بن انس، الموطأ، لوح فشردۀ المکتبة الالفیة؛ مراد، عباس‌کاظم، اسماء الناس، بغداد، 1405ق/1984م؛ مصری، عبدالفتاح، قطوف لغویة، دمشق، 1407ق/1987م؛ نشابی، مجدالدین، المذاکرة فی القاب الشعراء، به کوشش شاکر عاشور، بغداد، 1988م؛ یاقوت، ادبا؛ نیز:
Blachère, R., Histoire de la littérature Arabe, Paris, 1952; Chelhold, J., L’Arabie du sud, histoire et civilisation, Paris, 1984; Branden, A., Les Inscriptions dédanites, Beyrouth, 1962; id, Les Inscriptions thamoudéenes, Louvain, 1950; id, Histoire de Thamoud, Beyrouth, 1960. Christensen, A., L’Iran sous les Sassanides, Copenhagen, 1944; Fahd, T., Le panthéon de l’Arabie centrale à la veille de l’Hégire, Paris, 1968; Justi, F., Iranisches Namenbuch, Mayburg, 1963; Rycmans, J., L’institution monarchique en Arabie méridionale avant l’Islam, Louvain, 1951; Schimmel, A. M., Islamic Names, Edindurgh, 1989.
آذرتاش آذرنوش ـ بخش گزیدۀ منابع: رضوان مساح
.III نام‌گذاری در ترکی
1. دورۀ پیش از اسلام: اطلاعات دربارۀ اسامی ترک و آداب و سنن نام‌گذاری آنان، بسیار محدود است. تثبیت تلفظ و نگارش صحیح اسامی اشخاص رایج در این دوره، در منابع چینی که دربارۀ ترکها اطلاعاتی به دست داده‌اند، به علت ویژگیهای ساختاری زبان چینی، بسیار دشوار است. بهترین اطلاعات داده شده دربارۀ اسامی ترکان پیش از اسلام، پژوهشهایی است دربارۀ اسامی اشخاص که توسط پژوهشگرانی نظیر رادلُف، مالُف، آرات، کلارک‌، ایزْگی، یامادا و زیِمه بر روی اسناد اویغورها صورت گرفته است. پژوهش بر اساس اسناد اویغورها در سالهای اخیر، سبب پی بردن به وجود اسامی بسیاری شده است (زیمه، 1977م، 71-86، 1978- 1979م، 81-94، 1984م، 267-283).
بررسی آثار کهن که جنبۀ داستانی و افسانه‌ای دارند، موجب شده است تا برخی از سرنخها دربارۀ آداب نام‌گذاری ترکهای باستانی به دست آید. در داستانهای دَده قورقوت آمده است که به کودکی که از خود شجاعت نشان نداده، نامی داده نمی‌شد (نک‌ :I/82-83, 118 ). یک سنت رایج نام‌گذاری در میان ترکهای باستان نیز، دادن نام محل تولد، مانند نام کوه، رود، منطقه و یا نام شهر محل ولادت او بود. همچنین پی برده شده که ترکهای باستان از نامهایی استفاده می‌کردند که مربوط به اعتقادات و باورهای دینی ـ ساحری (جادوگری) آنان بوده است. برخی از اسامی برای جلوگیری از نحوست و ممانعت از زیان رساندن ارواح شرور روی کودک گذاشته می‌شد، مانند ساتِلمِش و یا اکِسوق (راسونی، 71-74, 80-81؛ سومر، I/2). به طور کلی در خانواده‌هایی که قبلاً فرزندشان مرده بود، برای زنده ماندن نوزاد بعدی اسامی خاصی وجود داشته است، مانند تورسون، دورسون، دورموش، دوران، دوردو، توقتَمِش (اوزگودنلی و دیگران، 331-332)؛ نیز نامهایی که آرزومند خوشبختی، سعادت و موفقیت بود، بر روی کودکان نهاده می‌شد که میان ترکها بسیار رایج بوده است، مانند قوتلو، قُتلُغ، قوت ـ آلمِش، ایل باسْمِش و یاغی ـ باسان.
2. قراخانیان و غزنویان: همراه با قبول اسلام از سوی ترکها، در نام‌گذاری ترکها از دورۀ قراخانیان به بعد تغییراتی اساسی صورت گرفت. در این‌دوره، از یک سو، به اول نام ترکی شخص، نام اسلامی ـ عربی اضافه شد و بدین ترتیب، نام دوتایی منظمی به وجود آمد، و از دیگر سو، به موازات گسترش اسلام در میان اقوام ترک، به جای نامهای ترکی، اسامی عربی متداول شد. یک نمونه از وصف ممیزۀ این رسم و سنت جدید را می‌توان در شجره‌نامۀ خاندان قراخانیان که از یک وقف‌نامه به دست آمده است، ملاحظه کرد: «... امیر اجلْ توغان تگین ابوالمظفر مأمون هارون، کَسیک سیز قَدَرخاقان بن سلیمان ارسـلان بن‌یوسف قدرخاقان بن هارون قلیچ بُغراخاقان» (طغان، 4).
متونی که امروزه به دست رسیده است، می‌رساند که در این دوره نامهایی از حیوانات پیروز نیرومند نظیر ارسلان (شیر)، بُغرا (شترنرجوان)، تونغا (پلنگ، ببر)، یاغان (فیل)؛ و یا نامهایی مانند چَغری، چاقُر، چاولی، طغرِل، سنقر، توغان ]طغان[ و تورومتای که پرندگان درنده بودند، به فراوانی برای اشخاص مورد استفاده و استعمال بود (کاشغری، I/41, 111, 368, 421, III/29, 221, 243؛ سومر، I/107, 133). مقابله کردن اسامی پدر و فرزند موجود در اسناد، نشانگر اسامی عربی در میان مردم است، مانند چین بن‌آلپ‌گو، عمربن قتلغ سوباشی، محمودبن قتلغ سوباشی (مینوی، 287- 288؛ مینورسکی، 185-186؛ تکین،157-186 ).
دورۀ غزنویان، در آداب و سنن نام‌گذاری ترکها آغاز تغییری جدید است. از این دوره به بعد، آشنایی ترکها با فرهنگ ایرانی که نتیجۀ طبیعی تماس نزدیک آنان با ایرانیان به حساب می‌آید، سبب شد که در میان ترکها، و در کنار اسامی عربی، استفاده از اسامی فارسی نیز رایج شود. در این دوره واژه و عنوان تگین (شاهزاده) که در آخر اسامی ترکها می‌آمد، و نیز واژۀ غلام ترکی موجود در اسامی شایان توجه است، مانند
الپ ـ تگین، انوش ـ تگین، آلتون ـ تگین، آی تگین، بای ـ تگیـن، ‌بک ـ تگیـن، بلکا ـ تگین، ار ـ تگین، ایگوـ تگیـن،ساوـ تگین، سبُک ـ تگین، قراتگین، قتلغ ـ تگین، وینال ـ تگین (بیهقی، ابوالفضل، 292، 383، 458، 544؛ گردیزی، 357، 417، 425، 437). نامهای ترکی نظیر سبکتگین، بُوری تگین و بیگله‌تگین که در زمان شکل‌گیری حکومت ]غزنویان[ مورد استعمال بود، در ابتدا جای خود را به نامهایی عربی، مانند محمود، اسماعیل، محمد، مسعود، مودود و عبدالرشید داده است و در مراحل بعد نیز تحت تأثیر فرهنگ ایرانی، جای خود را به نامهایی نظیر فرّخزاد، شیرزاد، بهرامشاه، خسروشاه، و خسروـ ملک داد.
3. سلجوقیان و خوارزمشاهیان: سلجوقیان در نام‌گذاری، دنباله رو سنتی شدند که شکل‌گیری آن در دورۀ قراخانیان و غزنویان آغاز شده بود. به نظر می‌رسد، هم‌زمان با قبول اسلام از طرف سلجوق، جدّ این خاندان، در کنار نام ترکی اعضای این خاندان نامی عربی نیز قرار گرفت، مانند طغرل بک محمد، چغری بک داوود، موسى بیغو، ابراهیم ینال، الپ (الب) ارسلان محمد (بیهقی، علی، 71، 72).
در میان نامهای ترکی که اعضای خاندان، و امیران بزرگ پیوسته به کار می‌بردند، نام پرندگان و حیوانات وحشی و درنده‌ای نظیر بُوری (گرگ)، قاوُرد (به احتمال گرگ)، ارسلان، بارس ]پَرْس[ (یوزپلنگ)، یبغو، پورسوق (گورکن)، طغرل، چغری، طغان، بُوزقوش، یارقوش، الپ لاچیـن ارسلان، قوش ‌ـ طغان و سنقر می‌باشد که قابل توجه است (المختارات...، 208، 348، 430؛ بیهقی، علی، 71-73؛ راوندی، 519، 552؛ بنداری، 305-316، قمی، 78؛ اوزگودنلی، «از نظام....1»، 261-262). گاهی صفات مختلفی نیز به این‌ نامها اضافه می‌شد؛ مانند قرا ـ ارسلان، قزل ـ ارسلان، الپ ـ ارسلان، قلیچ ـ ارسلان، ارسلان ـ ارگوْن، منگو ـ پارس، بُوری ـ پارس، کوْرْ ـ بُغا، آق ـ سنقر، قراـ سنقر. با تشکیل حاکمیت پایدار سلجوقیان در گسترۀ جغرافیای ایران، در کنار اسامی ترکی، عناوین و نامهای جدیدی متشکل از عناوین و اسامی ترکی ـ فارسی به وجود آمد، مانند مَلِک‌ ـ شاه، طغان ـ شاه و همانند طوطی بیگ (راوندی، 183). در این دوره برخی از نامهای فارسی در میان امیران کوچ‌نشین «اُوغوز» (غُز) نیز رایج شد. در داستانهای دَده قورقوت، وجودنامهایی چون الپ رستم تأییدی برآن است (نک‌ : I/208, 245). استفاده از نامهای ایرانی برای اشخاص در میان اعضای متأخر خاندان سلجوقی مشاهده می‌شود؛ نظیر بهرام، فرخنده، شاهنشاه ]شهنشاه[، مردان ـ شاه، بهرام ـ شاه و فرّخزاد. همین شیوه دربارۀ امیران سلجوقی نیز کاربرد دارد؛ مانند امیرشیر ابن آق سنقر، اتابک نصرت‌الدین محمد جهان پهلوان بن الدنیز (قمی، 226؛ بنداری، 244؛ راوندی، 266، 282).
عنوان و نام غلامان ترک‌تبار دورۀ غزنویان و سلجوقیان رایج در منابع اسلامی، از منشأ بسیار متفاوت دیگر برگرفته شده بود. این غلامان که در سنین پایین از استپها خریداری می‌شدند، عناوینی می‌یافتند که عموماً از طرف صاحبانشان به آنان داده می‌شد و سپس به عنوان نام آنان بر زبانها می‌رفت. مانند الپ ـ تگین، آی ـ تگین، کوموش ـ تگین و آلتون ـ تگین (کاشغری، I/413, II/193؛ سومر، I/21, 129).
استفاده از نامهای ایرانی در خاندان سلجوقی در سدۀ 7ق/13م در آناتولی به اوج رسید. در این دوره، نام‌گذاری با استفاده از نامهای ایرانی موجود در شاهنامه از سوی اعضای خاندان سلجوقی آناتولی، روشن‌ترین دلیل استفاده از نامهای ایرانی ـ فارسی است؛ نامهایی همانند کیخسرو، کیکاووس، کیقباد، کی فریدون، فرامرز و سیاوش. این اسامی ایرانی‌ بیشتر با القابی عربی همچون غیاث‌الدین، عزالدین و علاء‌الدین یکی می‌شد و نامی یگانه پدید می‌آورد.
ملاحظۀ اسامی موجود در پایان اسناد و مدارک خرید و فروش و وقف‌نامه‌ها در آناتولی سدۀ 7ق، اطلاعاتی دربارۀ
نامهای رایج در شهرها در اختیار پژوهنده می‌گذارد. بررسی این اسناد و مدارک می‌رساند که در کنار نامهایی نظیر آی ـ دوغمِش، ارسلان ـ دوغمش، قتلو ـ ارسلان، چیچک (گل)، قتلغ ـ سنقر، الپ ـ سنقر، آق ـ سنقر، قرا ـ سنقر، سنقرجه، یَغمُر، طغرل، طغان ـ شاه، رستم بن قتلوبیگ، پروانه بیگ، بختیار، بیدار، فرخ، فریدون که نامهایی ترکی ـ فارسی به شمار می‌آیند، نامهایی عربی نیز مانند علی، محمد، حسین، اسماعیل، احمد، محمود، حسن، یوسف و موسى بیشتر مورد استفاده بوده است (نک‌ : ساحلی اوغلو، 64-65؛ اورال، 57-59؛ توران، «موقوفات زمان‌سلجوقی، 1: ...2»، 235،«موقوفات‌زمان سلجوقی، 2:...»، 427- 429،«موقوفات‌زمان‌سلجوقی،3:...»، 98-101, 107-108, 153، «سندی حقوقی...3»، 260، «تملیک‌نامه...4»، 173-176، «سندی دربارۀ...5»، 128؛ تمیر، 80, 92 65, 76-؛ بایرام، 49-50).
در استفاده از نامها، خوارزمشاهیان نیز مانند سلجوقیان آداب و سنن پیش از خود را پیروی می‌کردند و به نظر می‌رسد که جغرافیای استپ (دشت) که مرز منطقۀ خوارزم را تشکیل می‌داد، کمک کرد تا نامها و عناوین پیشین و باستانی ترکها در این منطقه به صورتی زنده به حیات خود ادامه دهد. در میان نامهایی که از طرف اعضای خاندان خوارزمشاهی مورد استفاده قرار می‌گرفت، نامهایـی ترکی نظیر: آتسز، آتلیغ، ینال ـ تگین، طغان ـ تُغدی، اَربوز و غور ـ سانْچْدی بودند که خود شایان توجه است. نامهای ترکی اعضای خاندان و نیز امیران عالی‌رتبه، با یک پیش نام و یا پیش عنوان اسلامی تقویت شده بود، مانند علاء‌الدین آتسز، علاء‌الدین ایل ارسلان، علاء‌الدین تکش، و یا جلا‌ل‌الدین‌منگو ـ برتـی. در میان اسامـی اعضای‌ خـاندان ــ هر چنـد اندک ــ اما به‌نامهـایی فارسی ـ عربی،نظیرسلیمان ـ شاه، یونس، سلطان ـ شاه، ملک ـ شاه، و پیر ـ شاه نیز برخورد می‌شود.
4. مغولان: استیلای مغول، به همان اندازۀ فرهنگ مادی خاور نزدیک، در آداب و سنن نام‌گذاری نیز تأثیری ژرف داشت. بر اثر این سلطه، قبایل ترک و مغولی که به ایران کوچ کردند، از نامهایی استفاده کردند که با سنن خودشان سازگاری داشت. نام غازان‌خان (694-703ق/1295-1304م) در راستای سنن نام‌گذاری مغول، برگرفته از نام «قازان» (بنا به عقیدۀ دورفر،III/387-388 ، به معنی «دیگ» از نخستین وسایل و اشیای منزل) بوده است (ابن‌بطوطه، 228). اولجایتو (703-716ق/1304-1316م) نیز نام خود را که به معنی خوشبخت و بختیار است (دورفر، I/174)، مدیون بارانی است که پس از یک خشک‌سالی طولانی در روز تولد وی باریده بود، ولی همین نام بعدها به صورت «خُرـ بَنده» که به معنی «چشم زهر نخوردن»
است، تغییر یافت (ابوالقاسم، 16-17).
فرمانروایان مغول نیز همانند فرمانروایان ترک پیش از خود، پس از قبول اسلام، نام اسلامی برای خود انتخاب کردند، مانند احمد تکودار، غازان محمود و اولجایتو محمد. ملاحظه می‌شود که در دوره‌ای که پیوند فرمانروایان ایلخان با فرهنگ مغولی ضعیف گردید، نامهای اسلامی آشکارا برتری یافت و رواج پیدا کرد. انتخاب اسامی اسلامی برای فرزندان ذکور اولجایتو، مانند بسطام، بایزید، طیفور، ابوسعید، سلیمان ـ شاه و ابوالخیر، مؤید این مدعاست (همو، 7- 8).
اما در میان اسامی آخرین نمایندگان خاندان ایلخانی در ایران بـه نامهـایـی عربـی ـ ترکـی نظیـر محمد، سلیمان، موسى، آرپا، غازان (دوم)، و نیز به اسامی ایرانی مانند انوشیروان برخورد می‌شود. در زمان ایلخانیان نامهایی که از طرف امیران مغول مورد استفاده بودند، همانند نامهای اعضای خاندان نیز به مرور زمان تغییری اساسی پیدا کرد. با قبول اسلام، همچنین برتری فرهنگ ایرانی، در جلو نامهای ترکی ـ مغولیِ امیران مغول نام و عناوین عربی (نک‌ : رشیدالدین، 290-291) مانند شیخ حسن، رمضان، قتلغ ـ شاه، و یا فقط نام فارسی جدید مانند نوروز به کار می‌رفت.
5. عثمانیان : در حکومت عثمانیان نیز مانند بیشتر حکومتهای ترک، در دورۀ شکل‌گیری حکومت، در میان نامهای ترکی، نام‌گذاری با نامهایی مانند ار ـ طغرل، اَتمان (عثمان؟)، گوندوز، دوندار، بَی ـ قوجه، ساوْجی، چوپان و اوزخان شایان دقت است. با این همه، در میان سایر اعضای خاندان، استفاده از نامهای عربی مانند مراد، بایزید، محمد، سلیمان، مصطفى، عبدالحمید، عبدالمجید و عبدالعزیز نیز چشمگیر است. بررسی دفاتر تحریر عثمانی که اطلاعاتی مبسوط دربارۀ نام اشخاص به دست می‌دهند، نشان می‌دهد که نام و عناوین باستانی ترکی در قرنهای 9 و 10ق/15 و 16م، به ویژه در میان کوچ‌نشینها و جمعیت دشت‌نشین به صورتی زنده رواج داشته است (نک‌ : قورت1، «اسامی اشخاص در سنجق سیواس2»، 223-290، «اسامی اشخاص در سنجق چوروم3»، 75-119).
تحقیقی که دربارۀ استفاده از نام اشخاص در «اردو» و حومه‌اش صورت گرفته است، نشان می‌دهد که از کل 368 نام موجود از جمعیت بیابان‌نشین، بیشتر نامهای مورد استفاده به ترتیب احمد (6/4٪)، علی (4٪)، حسن (2/3٪)، ابراهیم (9/2٪) و مصطفى (9/2٪) بوده است. بنا به همان تحقیق و مطالعه در حوالی «اردو» بیشترین نام ترکی مورد استفاده، ایل ـ بیگ (7/2٪) و بیشترین نام فارسی مورد استفاده بخشایش (1/1٪) بوده است
(یدی یلدز، 362). در یک مطالعۀ همه جانبه که بر روی دفتر تحریر مفصل قبالۀ آدانا مورخ 980ق/1572م، بر روی 330‘20 نام صورت گرفته است، نیز نشان می‌دهد که تناسب استفاده از نامهای ترکی در قرن 10 ق/16م، به صورتی چشمگیر کاهش یافته، و مثلاً در منطقه‌ای که در آن 050‘1 نام مختلف رایج بوده، نام ترکی مورد استفاده از میان 58 نام فقط 9 نام بوده است (قورت، «نامهای ذکور...4»، 184). در دفتر تحریر (ثبت) قوزا (کوزان) مورخ 980ق، از کل 482‘4 نام، بیشترین نامهای مورد استفاده به ترتیب عبارت بوده‌اند از: محمد (4/6٪ )، علی (1/6٪)، احمد (3/4٪)، حسین (4/3٪) و حمزه (2/3٪). وجود 18 نام عربی در فهرست این تحقیق که بیشترین کاربرد را داشته، شایان دقت است؛ و بیشترین نامهای فارسی موجود در این فهرست امیرزه (1٪) بوده که در ردیف 19 فهرست قرار گرفته، و نام سلمان (1٪) که در ردیف 22 فهرست قرار دارد، و نیز بیشترین نام مورد استفاده ترکی هم سِویندیق (6/0٪) بوده است که در ردیف 31 فهرست قرار دارد (همو، «نام اشخاص در قوزان5»، 613).
در منابع قرون میانه، نام زنان به ندرت دیده شده است. بیشترین نامهای زنان را می‌توان در دفتر تحریر سنجق شهر سیواس مربوط به دوران سلطان مراد سوم (982-1003ق/1574-1595م) یافت که بیشتر از میان نامهای عربی به زینب، سلمه، قمر و عایشه؛ و نامهای ترکی ایل ـ آلدی، یوزو ـ قُتلو، و دیدی؛ همچنین نامهای فارسی مانند خُندی، شهروز، شاه مانند (شه ـ مانند)، هما و آرزو برخورد می‌شود (همو، «اسامـی اشخاص در سنجق سیواس»، 237). در دفتر تحریرات سنجق چُوروم، مورخ 984 ق/1576م، نامهایی نظیر جهان خاتون، گل‌زاده، گلشاد، نوروز (نوروزه) برای زنان ذکر شده است (همو، «اسامی اشخاص در سنجق چوروم»، 89). از سدۀ 11ق/17م به بعد، مهم‌ترین منبع دربارۀ نامهای زنان در شهرها، سنگ قبرهایی است که تا کنون مورد بررسی و مطالعه قرار نگرفته‌اند.
6. جغرافیای آذربایجان و ایران: مهم‌ترین منبع ثبت شده دربارۀ نام اشخاص در ایران غربیِ عهد صفوی، دفاتر تحریر عثمانی، موجود در آرشیو عثمانی نخست وزیری، در استانبول است که تا‌کنون تقریباً موضوع هیچ تحقیقی قرار نگرفته است (اُوزگودنلی، «ایران عثمانی...6». 101).
مطالعه و بررسی هزاران نام مشخص موجود در این دفاتر قرن 9ق/15م خاور نزدیک، و جریانهای دینی، مذهبی و اجتماعی به وقوع پیوسته در این دوره در آداب و سنن ترکها تأثیـر مهمـی داشته است. از قـرن 10ق بـه بعـد، نامهـای دینـی ـ
مذهبی که با واژه‌هایی رایج نظیر «کلبی»، «پیر»، «قلی» و
«ویردی = وردی» ساخته شده‌اند، روشن‌ترین نمونۀ آن است، مانند کلبعلی بیگ، پیر بُداق خان، پیرقلی بیگ، محمدقلی، امامقلی، علیقلی، مهدیقلی بیگ، نجفقلی، شاهقلی، شاهوِردی، تنگری وِردی ]تانری وردی[، و الله وردی (نک‌ : فکت، 231, 305, 415, 435, 475؛ اسناد پادریان...، 41، 102، 112، 211، 213؛ تاریخ قزلباشان، 10، 24، 25؛ میرزا رفیعا، 501، 516، 517؛ نصیری، 12، 82، 97؛ اسکندربیک، 70، 172، 357، 1035، 1146- 1148).
در یک دفتر تحریر مورخ 1139ق/1727م، متعلق به اوقاف شیخ صفی‌الدین اردبیلی موجود در آرشیو نخست‌وزیری در استانبول، در یک روستای 119 خانواری به نام باروک که وابسته به موقوفه بود، 5 نام متفاوت ترکی، فارسی و عربی معادل یکدیگر و با پسوند ترکی ویردی (وردی) دیده‌ می‌شود: تنگـری ـ ویردی (2 نفر)، خدا ویردی، الله ویردی (4 نفر)، حق ـ ویردی، امام ویردی (5 نفر) («آرشیو عثمانی... 1»، شم‌ 896،
ص 32).
در دفتر تحریر مورخ 924ق/1518م دیار بکر می‌توان معادلهای دیگر این نامها را یافت: خدا ـ داد، خدا ـ بخش،
یزدان ـ بخش، یزدان ـ وِرمیش، چلاپ ـ ویردی ]وِردی[،
تنگری ـ ورمیش، تنگری ـ وَرِن (ایلخان، 222).
بررسی دفاتر تحریر عثمانی نظیر دفاتر آناتولی روشن می‌سازد که میان گزینۀ نامهای جمعیت شهرنشین با جمعیت دشت نشین ایران غربی تفاوتهای بسیاری بوده است. در دفتر تحریر همدان مربوط به نیمۀ اول قرن 12ق/ 18م، در محلۀ سیدان واقع در مرکز شهر به نامهایی چون حاجی بایرام، حاجی علی، حاجی محمد، حسن و اسماعیل برمی‌خوریم و در روستای قاضی (حصار سفلى)، واقع در نزدیکی شهر نامهایی چون شیرعلی، علی وردی، تنگری وردی و الله قلی جلب توجه می‌کند («آرشیو عثمانی»، شم‌ 907، ص 37 23-24,).
بنا به آنچه که در دفتر تحریر احتمالاً مورخ 1140ق/1727م شهر مراغه شناسایی شده است، در این تاریخ بیشترین نام مورد استفاده در مرکز این شهر، نامهای محمد، علی، کلبعلی، عبدعلی، علی ویردی (وِردی)، علی خان، علیقلی، گنجعلی، لطفعلی، مهرعلی، علی‌یار و علی‌اصغر بوده است؛ که نامهای حسن (یا حسنعلی)، حسین (یا حسینقلی)، رضا (یا غلامرضا)، امام (یا امامقلی) پس از اسامی مذکور قرار گرفته‌اند. در میان نامهای ترکی نیز دمیر، تاش ـ تمور، اوغورلو، بالی، تنگری ـ وردی، دمیرکایا (قایا) قابل توجه‌اند («آرشیو عثمانی»، شم‌ 909 ، ص 5-26). در دورۀ صفویه همراه با برتری و رواج نام و عناوین ترکی، عناوینی نظیر «بک»، «آقا»، «بهادر»، «خان»، «باشی»، «اوغلی» و «اوغلان» بیشتر به عنوان پسوند به اسامی عربی یا فارسی افزوده می‌شده، و نامهای ترکیبی جدیدی پدید می‌آمده است، ماننـد آقا رضـا اصفهانی، آقاشاه، طهماسب بهادر، الله ـ قلی بک، کاپانا اوغلی، الله یار (اللهیار) اوغلان، علیقلی‌سلطان، آسایش اوغلی، پالوده اوغلی و صوفی اوغلی (فکت، 231, 351, 375, 501؛ اسکندربیک، 69، 340، 439، 489، 576).
7. جمهوری ترکیه: تأسیس جمهوری ترکیه به جای حکومت عثمانی آغازی برای تغییری جدید و بنیادی در آداب و سنن نام‌گذاری ترکها شد. به ویژه در طی نیمۀ دوم قرن 20م، از یک سو برخی از اسامی فراموش‌ شدۀ ترکی، دوباره زنده شد، مانند گوک‌خان، ترکان، کورشاد، گُلتَکین و از دیگر سو، نامهای جدید ترکی پدید آمد، مانند دِوریم، اِوریم، گوکسل و گوکبرک. بدین‌ترتیب، به جای نامهای عربی و فارسی، نام و عناوین ترکی رواج یافت و برتری پیدا کرد. با این همه، به موجب آمار سال 1382ش/2003م، نخستین 5 نام عربی که بیشترین مورد استعمال را در ترکیه داشته، در مردان به ترتیب محمد (306‘826‘2 نفر)، مصطفى، احمد، علی و حسین، و در زنان به ترتیب فاطمه (600،199،4)، عایشه، امینه، خدیجه و زینب بوده‌اند؛ و رایج‌ترین اسامی ترکی که در فاصلۀ سالهای 1990-2000م به کودکان پسر داده شده، نام «اَمره» و برای کودکان دختر نیز نامهای اسلامی «مروه»، «بشرا»، «اَلف = اَلیف» و کبرى بوده است که شایان توجه است.
امروزه در ترکیه نامهای رایج به چند زبان مختلف به ترتیب، نامهای عربی، ترکی و فارسی می‌باشند. از طرفی نیز به علت نزدیکی با اروپا، در سالهای اخیر، شمار اندکی از نامهای مربوط به فرهنگ غرب نیز وارد فرهنگ نام‌گذاری ترکها شده است.
مآخذ: ابن‌بطوطه، الرحلة، بیروت، 400ق/1980م؛ ابوالقاسم کاشانی، عبدالله، تاریخ اولجایتو، به کوشش مهین همبلی، تهران، 1348ش؛ اسکندربیک منشی، عالم آرای عباسی، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1382ش؛ اسناد پادریان کرمیلی، بازمانده از عصر شاه عباس صفوی، به کوشش منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران، 1383ش؛ بنداری، فتح، زبدة‌النصرة، به کوشش م. ت. هوتسما، لیدن، 1889م؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به کوشش علی‌اکبر فیاض، تهران، 1375ش؛ بیهقی، علی، تاریخ بیهق، به کوشش احمد بهمنیار، تهران، 1317ش؛ تاریخ قزلباشان، به کوشش هاشم محدث، تهران، 1361ش؛ راوندی، محمد، راحة الصدور و آیة السرور، به کوشش محمداقبال و مجتبى مینوی، تهران، 1364ش؛ رشیدالدین فضل‌الله، وقف‌نامۀ ربع رشیدی، به کوشش مجتبى مینوی و ایرج افشار، تهران، 1356ش؛ قمی، ابوالرجاء، تاریخ الوزراء، به کوشش محمدتقی دانش‌پژوه، تهران، 1363ش؛ گردیزی، عبدالحی، زین‌الاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1366ش؛ المختارات من الرسائل، به کوشش غلامرضا طاهر و ایرج افشار، تهران، 1378ش؛ میرزا رفیعا، محمد، «دستور الملوک»، به کوشش
محمد تقی دانش پژوه و ایرج افشار، دفتر تاریخ، شم‌ 1، تهران، 1380ش؛ مینوی، مجتبى، «قبالۀ فارسی قرن ششم»، فرهنگ ایران زمین، تهران، 1345ش، شم‌ 14؛
نصیری، علینقی، القاب و مواجب دورۀ سلاطین صفویه، به کوشش یوسف رحیم‌لو، تهران، 1371ش؛ نیز:
»Baԫbakanlık Osmanlı Arԫivi (B. A. O)«, Tapu tahrîr defteri (T. D.) ; Bayram, M., »Selçuklu veziri kadı İzzeddin tarafindan dūzenlenen bir vakıf – name«, Ata dergisi , 1997, vol. VII; Dede Korkut kitabı, (Giriԫ – Metin – fasimile), ed. M. Ergn , Ankara, 1989; vol.I; Doerfer, G., »Ein uigurischer text aus Iran vom Jahre 1207« Turcica, 1981, vol. VIII; Fekete, L., Einfūhrung in die persische paläographie. 101 persische dokumente, ed. G. Hazai, Budapest, 1977; İlhan, M. M., »Onaltıncı yüzyıl baԫlarında Amid sancağında yer ve ԫahıs adları hakkıda bazı notlar«, Belleten, 1990, Vol. LIV (209); Kaԫgarlı, M., Divanü lûgât – it - Türk, tr. B. Atalay, Ankara, 1986; Kurt, Y., »Adana’da 1572 yılında kullanılan Türk erkek ԫahıs adları«, Belleten, 1994, vol. LVII (218); id, »Çorum sancağı kiԫi adları«, Belleten, 1995, vol. LIX (224); id, »Kozan’da sahıs adları«, Belleten, 1995, vol. LVII (223); id, »Sivas sancağında kıԫi adları«, A. ü. Osmanlı tarihi araԫtırma va uygulama dergisi, 1993, vol. IV; Minorsky, V., »Some Early Documents in Persian (1)«, JARS, 1942; Oral, M. Z., »Selçuklu devri vesilaları: Ahi Ahmet Nahcivanî vakfiyesi«, A. ü İlâhiyat fakũltesi dergisi, 1954, vol. III (3-4); Özgüdenli, O. G. »Osmanlı İranı I: batı İran ve Azerbaycan tarihi hakkında osmanlı tahrîr kayıtları: coğrafi ve idarî taksimat«, A. ü. D. T. C. F. Tarih araԫtırmaları dergisi, 2003, vol. XXXIV; id, »Ülüԫ sistemiden merkezî devlete: selçuklu devlet telâkkisinin teԫekkülü (1038-1064)«, Turkler, ed. H. C. Güzel et al., Ankara, 2002; id et al, »Toktamıԫ ad1 Hakkında«, Osmanlı araԫtırmalrı, 2004, vol. XXIV; Rásonyi, L., »Türklükte kadın adları«,Türk dili araԫtırmaları yıllığı Belleten, 1963, 1964; Sahillioğlu, H., »İkinci Keykâvüs’ün bir mülknâmesi«, Vakıflar dergisi, Ankara, 1969, vol. VIII; Sümer, F., Türk devletleri tarihinde ԫahıs adları, Istanbul, 1999; Tekin, Ԫ., »Karahanlılar zamanında uygurca yazılmıԫ tarla satıԫ senetleri«, Selçuklu araԫtırmaları dergisi, 1975, vol. IV; Temir, A., Kırԫehir emiri caca oğlu Nur el – din’in 1272 tarihli Arapça Moğolca vakfiyesi, Ankara, 1989; Togan, Z. V. »Karahanlılar tarihine ait bazı kayıtlar«, Türk yurdu, 1965, vol. CCCXXIX; Turan, O., »II. İzzeddin Keykâvüs’e aid bir temlik – name«, 60. Doğum yılı münasebetiyle Zeki Velidi Togan’a armağan, İstanbul, 1955; id, »Selçuklu devrine aid köy satıԫı hakkında bir vesika«, Vakıflar dergisi, 1973, vol. X; id, »Selçuklu devri vakfiyeleri, I Ԫemseddin Altun – aba, vakfiyesi ve hayatı«, Belleten, 1947, vol. XI (42); ibid, »II. Mübârizeddin Er – tokuԫ ve vakfiyesi«, ibid, 1947, vol. XI (43); ibid, »III. Celâleddin Karatay, vakıflary ve vakfiyeleri«, ibid, 1948, vol. XII (45); id, »Selçuk Türkiyesi’nde faizle para İkrazına dair hukuki bir vesika«, Belleten, 1952, vol. XVI (62); Yediyıldız, B., and O. İzgi, »1455 yılında Ordu ve yöresinde kullanılan ԫahıs adları«, Hacettepe üniversitesi edebiyat fakültesi armağan dizisi, I. ԫükrü elçin armağanı, Ankara, 1983; Zieme, P., »Materialien zum uigurischen onomasticon I – II – III«, Türk dili araԫtırmaları yıllığı, Belleten, 1977 ff.
عثمان قاضی اوزگودنلی
IV. تسمیه در فقه و علوم قرآنی
تسمیه در اصطلاح فقه و علوم قرآنی به معنای «ذکر نام خدا» است. به آیۀ «بسم‌الله الرحمن الرحیم» نیز به دلیل محوریت واژۀ «اسم» در آن و مفهوم ذکر نام خدا، تسمیه اطلاق می‌شود. این آیه را «بَسمَلة» یا «بسمل» نیز می‌نامند که مصدری قیاسی و منحوت (برساخته) است.
از پیشینۀ «بسم‌الله» قبل از اسلام گزارش دقیقی در دست نیست؛ اولین کاربرد آن در تاریخ ادبیات عرب در شعر عمر بن ابی ربیعه گزارش شده است (نک‌ : ابن فارس، 1/328-329؛ لین، I/206). اما عبارت «باسمک اللهم» هنگام بعثت پیامبر(ص) رواج داشته است (ابن سعد، 6/246؛ یاقوت، 2/17) و گفته‌اند نخستین کسی که در قریش «باسمک اللهم» را نوشت، امیة بن ابی الصلت بود (قلقشندی، 1/480، 6/208-211). روایات، استفادۀ پیامبر(ص) از این عبارت را در ماجرای صلح حدیبیه در مقابل پیشنهاد سهیل بن عمرو تأیید می‌کند (احمد، 1/373؛ ابن سعد، 1/263؛ مسعودی، 225). در ادامۀ این روایات آمده است که با نزول آیۀ 41 سورۀ هود، عبارت «باسمک اللهم» به «بسم‌الله»، و با نزول آیۀ 110 سورۀ اسراء به «بسم‌الله الرحمن»، و با نزول آیۀ 30 سورۀ نمل به «بسم‌الله الرحمن الرحیم» تبدیل شد (جصاص، 1/7؛ صولی، 31-32؛ حلبی، 2/707؛ کتانی، 1/140). این در صورتی است که اولین نزول کامل عبارت را در سورۀ نمل بدانیم، که چنین نیست.
اما اصطلاح «تسمیه» بیشتر در کاربرد فقهی مانند تذکیه، نماز، وضو و جز آنها استفاده می‌شود (حر عاملی، 16/276؛ جزیری، 1/257- 258)، و البته همیشه با «بسم‌الله» مساوی نیست و مطلق ذکر خدا ست. همچنین «تسمیه» تکبیر، تحمید، تحلیل، تسبیح و جز آنها را نیز در برمی‌گیرد که هر کدام از اینها برای حلیت ذبیحه کافی است (حر عاملی، 16/268). حنبلیان تسمیه در وضو را که در نزد شیعه مستحب است، واجب دانسته، و آن‌ را به ذکر «بسم‌الله» مقید می‌سازند، ذکری که چیزی دیگر نمی‌تواند به جای آن مجزى باشد (ابن قدامه، 1/76). بعضی نیز ذکر هر یک از نامهای خدا را به شرطی که از پس عبارت «باسم» بیاید، روا می‌دانند، مانند «باسم العظیم» و «باسم الکریم» و جز آنها (مرداوی، 1/129). همچنین از شروط صید آن است که با نام خدا تیر به سمت شکار پرتاب شود. اینجا ذکر «بسمله» یا تکبیر به عنوان سنت ضروری است، هرچند ترک آن سهواً مانع حلیت صید نیست (هیثمی، 4/29). همچنین ذکر «بسمله» در وضو، دعا، هنگام خوردن، خوابیدن، از پس بیدار شدن، سوار و پیاده شدن بر مرکب، دفن میت و تمام اعمال روزانه، چه شخصی و چه عبادی در فرقه‌های مختلف اسلامی سنت است (ابن حبان، 7/376؛ ابوالشیخ، العظمة، 4/1538؛ جصاص، 5/264؛ ابن قیم، 1/155).
«بسمله» به صورت کامل آن 114 بار در قرآن کریم به کار رفته است، در افتتاح 113 سوره و در آیۀ 27 سورۀ نمل که عبارت آغازین نامۀ سلیمان پیامبر(ع) به ملکۀ سبا ست. سورۀ توبه تنها سوره‌ای است که با بسمله آغاز نشده است. مفسران علل گوناگونی برای آن ذکر کرده‌اند، مثل اینکه چون خطاب به اعراب بود و رسم اعراب برآوردن نام خدا نبوده است، مطابق رسم خودشان با ایشان صحبت شده است، یا اینکه در نزول به همراه جبرائیل آورده نشده بود، یا اجتهاد عثمان باعث حذف این آیه از ابتدای سوره شد و... تا آنجا که عده‌ای این سوره را با انفال یکی دانسته، و هفتمینِ سورۀ طِوال خوانده‌اند. معتبرترین قول عدم تناسب مفهومی آیات ابتدای سورۀ توبه با بسمله است که در حدیثی از امام علی(ع) بیان شده است: بسمله امان است و برائت، با شمشیر نازل شده است و با امان جمع نمی‌شود (کلینی، 2/601؛ حاکم، 2/330؛ قرطبی، 8/63؛ ابن کثیر، 2/322). دو کلمۀ اول این ذکر، یعنی «بسم‌الله» به تنهایی در سورۀ هود (41/11) در وحی به نوح (ع) برای سوار شدن به کشتی ذکر شده است.
از دیدگاه شیعه همۀ بسمله‌ها جزو سوره‌اند، بالاخص در «بسم‌الله» سورۀ فاتحه به عنوان اولین آیۀ مصحف و سورۀ علق به عنوان اولین آیۀ نازل شده بر پیامبر(ص) تأکید شده، و یکی از مهم‌ترین آیات سبع المثانی دانسته شده است. در این دیدگاه هر بسمله نشانی برای آغاز سوره‌ای نو در جریان نزول قرآن و طبعاً جزو سوره بوده است، و مخالفان این نظر را سارقان 113 آیه از کتاب خدا نامیده‌اند. ثمرۀ فقهی آن نیز به حدی است که نمازگزار باید برای قرائت بسمله نیز نیت انتخاب سوره را داشته باشد. همچنین درصورت اعادۀ سوره، بسملۀ سورۀ جدید نیز اعاده می‌شود و برای صاحبان عذر قرائت بسملۀ سور عزائم نیز ممنوع است. روایات شیعی آغاز همۀ کتابهای آسمانی را با بسمله می‌داند، هرچند هم‌اکنون در کتب آسمانی موجود چنین عبارتی وجود ندارد که یا به سبب تحریف کتب آسمانی است یا باید روایات وارد را به گونه‌ای دیگر خواند (برقی، 1/111؛ طبری، 14/60؛ کلینی، همانجا؛ عیاشی، 1/19؛ طوسی، تهذیب...، 2/288- 289، التبیان، 1/24؛ مجلسی، 89/227؛ حر عاملی، 2/746؛ برای بحث مبسوط، نک‌ : خویی، 468- 478).
آراء اهل سنت در این زمینه متنوع است. در یکی دو سوره مثل حمد و کوثر «بسم‌الله» را جزو آیات سوره می‌دانند (مسلم، 1/381؛ قرطبی، 1/93، 113؛ نووی، شرح...، 4/112؛ سیوطی، الدر...، 1/19-20؛ شوکانی، 1/14). اما شافعی همۀ بسمله‌ها را جزو سوره می‌داند (ابن خالویه، 15)، حال آنکه مالک هیچ‌یک از بسمله‌ها را آیه نمی‌داند و دیگران بسمله‌ها را فقط فاصلی برای سوره‌ها می‌دانند (ابن تیمیه، 22/406). اختلاف در این دیدگاه زمینه‌ای برای چالش در فتاوی متنوعی دربارۀ وجوب خواندن و اعاده در صورت ترک عمدی و استحباب جهر یا وجوب جهر حتى در نمازهای اخفاتیه شده است (عیاشی، 1/20؛ طوسی، تهذیب، 2/285-289، الاستبصار، 1/311؛ ابن طاووس، 537؛ حر عاملی، 2/747 بب‌ ؛ نیز برای همۀ موارد، نک‌ : ابوالفتوح، 1/46-50).
هرچند روایاتی نیز بر جواز آن در نماز وجود دارد (کلینی، 3/313). از میان اهل سنت فقط شافعیها آن را فرض می‌دانند، تا آنجا که اقتدا به ولی امر یا نایب او که بسمله را ترک می‌کند، محل اشکال دانسته‌اند (نووی، روضة...، 1/452). حنفیه و حنابله آن را مستحب و البته با اخفاء و مالکیه قرائت آن را در نماز مگر در نوافل روا نمی‌دانند (ابن جوزی، 1/7؛ قرطبی، 1/10؛ ذهبی، 7/273؛ نووی، المجموع، 3/333؛ جزیری، 1/257؛ برای روایاتی از اهل سنت، نک‌ : مسلم، 1/380؛ ابوداوود، 1/267- 269). ریشۀ این نظر به روایات تاریخی برمی‌گردد که رسول خدا(ص) و خلفای ثلاثه نماز را یا بدون بسمله، یا بدون جهر آن می‌خوانده‌اند (نسایی، 1/315)، هرچند سیوطی این روایات را مضطرب می‌داند (تنویر...، 102).
در میان قاریان نیز مکیان و کوفیان مانند ابن کثیر، عاصم، کسایی و از فقها شافعی، ابن مبارک، ثوری و احمد بن حنبل آن را از قرآن دانسته، و قرائت می‌کرده‌اند. همین وضع از صحابیانی چون ابن عباس، عبدالله بن عمرو و ابوهریره، و تابعیانی چون سعید بن جبیر، عطاء و زهری نیز نقل شده است. اما مدنیان، بصریان و شامیان و حمزه، قاری کوفه و از مذاهب فقهی حنفیها، مالکیها و برخی دیگر آن را فصل میان سوره‌ها، یا تبرکی در قرائت دانسته‌اند (جصاص، 1/7؛ ابن عبدالبر، 19/ 208، 20/220-221؛ ابن جزری، 1/263؛ بسیونی، 14-15؛ خمینی، 1/41).
نزد قراء، هرچند خواندن بسمله در ابتدای تلاوت به عنوان یک امر لازم و مد «الرحمن» و «الرحیم» و خواندن یا ترک آن در هنگام اتصال دو سوره از آداب قرائت دانسته‌ شده است، بعضی مانند ابن کثیر، عاصم، کسایی و قالون به لزوم جدا کردن سوره‌ای از سوره‌ای دیگر با بسمله قائل‌اند. در این میان، ابوعمرو و حمزه استثنا هستند که هیچ سوره‌ای را با بسمله جدا نمی‌کنند (ابن خالویه، همانجا؛ قرطبی، 1/10- 27؛ ابن جزری، 1/259-263).
تعلیمات پیشوایان دین به ویژه پیامبراسلام (ص) مشحون از تأکید بر اتصال دادن هر کار با هر درجه از اهمیت با ذکر بسم‌الله است. در حدیثی از پیامبر(ص) هر کار با ارزشی که بی «بسم‌الله» آغاز شود، ابتر و بی‌نتیجه دانسته شده است و هرچند در ظاهر به نتیجه برسد، در اصل و باطن ناتمام است و به کمال نمی‌رسد (احمد، 2/359؛ سیوطی، الدرر، 1/10؛ حر عاملی، 4/1194). ذکر بسمله نه‌تنها جلب رحمت و برکت و اعانت خدا را به همراه دارد، بلکه نشان ادب بندگی و خشوع در مقابل خدا ست (ابوالشیخ، اخلاق...، 3/181).
این تربیت و تمرین به حدی است که امام صادق(ع) می‌فرمایند: چه بسا شیعه‌ای از دوستان ما بسمله را ترک کند، آن‌گاه خداوند او را به سختی دراندازد و او را متذکر شکر نعمت و ثنای خویش گرداند تا دیگر «بسم‌الله الرحمن الرحیم» را فراموش نکند (ابن بابویه، التوحید، 231؛ حر عاملی، 4/1193).
روایاتی نیز نزدیکی بسمله را به اسم اعظم خدا به نزدیکی سیاهی چشم به سفیدی آن تشبیه می‌کرده‌اند (عیاشی، 1/21؛ طوسی، تهذیب، 2/289؛ سیوطی، همان، 1/8-10). از این‌رو، از دیدگاه روایات، تعلیم آن باعث جریان یافتن غفران الاهی برای معلم و متعلم می‌شود (بحرانی، 1/43). این آیۀ کریمه در طول تاریخ جایگاه ویژه‌ای در میان مسلمانان داشته است و همواره از همان زمان رسول خدا(ص) در ابتدای نامه‌ها (به ویژه نامه‌هایی که برای دعوت به اسلام به پادشاهان و ملوک منطقه فرستاده‌اند)، خطبه‌ها، کتب و افتتاح کارها مرسوم بوده است (ابن هشام، 3/31؛ قلقشندی، 2/263، 265). هرچند روایاتی ذکر آن را در آغاز شعر (به معنای جاهلی آن) قدح کرده‌اند (سیوطی، همانجا). در تاریخ سلاطین نیز بسیاری از اوقات در نامه‌ها و فرامین، القاب سلطان پیش از بسمله می‌آمد، چنان‌که طغراها نیز قبل از بسمله ‌آورده می‌شد (قلقشندی، 36/318-336؛ عمری، 49).
تأکید بر نگارش بسمله هم با خطی خوش و زیبا در یک سطر بی‌آنکه چیزی در کنار یا بالای آن نوشته شود، در روایات به چشم می‌خورد. همچنین تأکید بر بلند گفتن آن که نشانۀ ایمان است و متذکر شدن آن در ابتدای انجام کارها و نیز سیرۀ عملی پیشوایان و مؤمنان آن را به صورت سنتی پایدار در فرهنگ جوامع اسلامی درآورده است (کلینی، 2/672- 673؛ شهید ثانی، 296؛ انصاری، 1/7؛ قلقشندی، 6/212-216؛ سیوطی، الاتقان، 4/183؛ مجلسی، 89/34؛ حویزی، 3/173؛ صفوت، 1/193، 2/189-190، 514، 3/134؛ هراتی، 18-24).
علاوه بر این، آثار هنری فراوانی در خط و تهذیب، نقاشی و نقش ـ خط، معماری و به ویژه در محرابها، سر در اماکن مقدس و حتى خانه‌ها براساس این آیۀ کریمه خلق شده‌اند (برای نمونه‌هایی از 14 سده هنر اسلامی، نک‌ : هراتی، سراسر اثر ). همچنین عبارت بسمله را همراه با «لله الحمد» در زمان بنی امیه بر سکه‌ها ضرب می‌کردند (مقریزی، 15؛ دیانت، 2/73-74). گزارش دیگر به زمان حجاج برمی‌گردد که سکۀ بَغْلیه را در 75ق/694م ضرب کرد و بر روی آن «بسم‌الله» و در سطر بعد نام خودش را نگاشت؛ هرچند سال بعد، آن را به «الله احد» و «الله الصمد» تغییر داد. این رسم به سبب اعتراض فقها به خاطر تماس افراد غیرمطهر با اسماء الاهی آرام آرام کم‌رنگ شد (کرملی، 19-20).
براساس روایات بسمله همواره با برکت، محافظت، شفا و جز آن همراه است. گویندۀ آن جایگاهی بلند در آخرت دارد و 19 حرف آن 19 زبانۀ آتش را از او دور می‌کند (برقی، 1/112، قرطبی، 1/113؛ ابن قیم، 4/359؛ مجلسی، 89/232، 258؛ بحرانی، همانجا). در فرهنگ عامۀ مسلمانان نیز تلقی چنین است و از ذکر بسم‌الله برای رواج بازار، صلح با اهل خانه، ابطال سحر، علاج بیماریها، قضای حوایج شرعی، دفع آفات، استخاره و جز آن استفاده می‌شود. همچنین برداشتن کاغذهایی که در آن نام خدا به ویژه بسمله است از زمین، جزو آداب اسلامی است (ابن بسطام، 116، 117؛ ابشیهی، 2/76؛ همایونی، 178؛ شکورزاده، 300؛ سقازاده، 94، جم‌ ‌).
همچنین در فرهنگ عامه بسمله در حفاظت از جن و پری به‌ویژه هنگام ریختن آب جوش و پریدن از آب کارساز است (اسدیان، 166؛ پاینده، 268؛ کرباسی، 148). در علوم غریبه، اعم از علم حروف، اعداد و طلسمات نیز برای آن خواصی قائل‌اند (نک‌ : لغت‌نامه...؛ خمینی، 1/119-144، 201-203).
در ادبیات فارسی آیۀ «بسم‌الله الرحمن الرحیم» در اشعار جـای خود را به عنـوان یک مصراع باز کـرده است (نظامی، بیت ‌1)، مرغ بسمل یا نیم بسمل نیز به معنای مرغ سر بریده یا نیم‌جان که در حال تپیدن است، حکایت از بی‌قراری عاشق دارد (عطار، 663). واژۀ «بسمل‌گاه» نیز به معنای قربانگاه و واژۀ «بسم‌الله» به عنوان شروع کارها برای تعارفات و دعوت به کاری یا سفره‌ای در ادبیات رایج شده است (فرهنگ...، 2/976).
در تاریخ ترجمه شهرت دارد که نخستین‌بار سلمان فارسی به درخواست ایرانیان بسمله را به «به نام یزدان بخشاونده» ترجمه کرد (سرخسی، 1/37؛ اسحاق، 2/12). مترجمی ناشناس در ترجمۀ تفسیر طبری آن را به «به نام خدای مهربان بخشاینده» برگرداند (1/3) که از همان‌جا با جابه‌جایی اندک «به نام خداوند بخشندۀ مهربان» در فارسی متداول شده است (نک‌ : قیصری، 17- 18). میبدی در کشف الاسرار با توجه به تفاوت معنای رحمان و رحیم، آن را به «به نام خداوند جهاندار دشمن‌پرور به بخشایندگی، دوست‌بخشای به مهربانی» ترجمه کرده است (1/2؛ قیصری، 14-49).
در سخن از تک نگاشتها باید گفت آیۀ بسمله همواره موضوع تفاسیر و نگارشهای فراوان قرار گرفته است. اولین تک‌نگاشتی که ابن ندیم معرفی می‌کند، از یکی از دعات ابویعقوب خلیفه، ساکن جزیره است به نام کتاب بسم‌الله الرحمن الرحیم (ص 241) و بعد از آن کتاب فی بسم‌الله الرحمن الرحیم از علی بن عبدالعزیز بن محمد دولابی (همو، 292) است که این نگارشها مسلماً قبل از سدۀ 4ق بوده است. نگارشهای بسمله بسیاری از اوقات با شرح استعاذه همراه است (سیوطی، تنویر، 6-7؛ نووی، روضة، 1/68، 92؛ حاجی خلیفه، 2/1525؛ برای فهرست تفصیلی، نک‌ : بکایی، 16/7171-7176؛ الاهی خراسانی، 21/48-49؛ غروی، 8-10) این نگارشها هنوز نیز ادامه دارد.
در ارزیابی نحوی «بسم‌الله الرحمن الرحیم» یک شبه جمله است و قسمتی محذوف دارد که نظریات مختلفی درمورد قسمت محذوف آن داده‌اند. فهم این قسمت محذوف به معنای «ب» مربوط می‌شود. در مجموع معنای معیت معنای جامعی است که اقوال مختلف را در برمی‌گیرد. روایاتی مفهوم قرآن را خلاصه شده در سورۀ حمد، مفهوم سورۀ حمد را خلاصه شده در بسمله، و مفهوم بسمله را خلاصه شده در «ب» آن می‌دانند (شروانی، 1/10؛ حجاوی، 1/5).
آمدن کلمه «اسم» میان «ب» و «الله» مجال بحثهای فراوان را باز کرده است. برخی علت آن را تمایز از قسم، برخی نوعی ادب و تعظیم لفظ جلاله با تقّدم واژۀ «اسم» بر آن دانسته‌اند، برخی آن را امر به تبرک به «اسم» خدا تعبیر کرده‌اند و برخی با تفسیری عمیق‌تر فلسفۀ آن را جلوگیری از حیرت در ذات و صفات «الله» دانسته، و واسطۀ «اسم» را در ارتباط با مسما فرض کرده‌اند تا باعث پاکی قلب برای دخول به فضای «الله» شود (قشیری، 1/44؛ نسفی، 1/5؛ شروانی، 1/6).
در برخی احادیث یا تصانیف عرفانی «ب» در «بسم»، به بها، برّ الاهی، برائت از سوء و واحدیت خدا، «س» به سنا، سرّ با اصفیاء، سلامت از عیب و سبق رحمت، و «م» به مجد، عزت، ملک، منت بر اهل ولایت و مقام محمود تعبیر شده است (ابن بابویه، معانی، 1/3، التوحید، 230؛ قشیری، همانجا؛ کلینی، 1/114؛ میبدی، 1/27).
در فرهنگ قرآنی چینش «الله»، «رحمن» و «رحیم» معنا دار است. «الله» اسم جامع است و ورای قانونمندیها، بدین معنا که شیطان تحت مشیت الاهی است، اما دشمن «رحمن» معرفی شده است (مریم/19/44). از سویی «رحمن» هم عذاب دارد هم نواخت (مریم/19/45) و «رحیم» اختصاصاً نواخت، پس «الله» و «رحمن» هر دو ظهور جلالی و جمالی دارند و «رحمن» و «رحیم» مراتب دنیا و آخرت را احاطه می‌کند (طوسی، التبیان، 1/29). بدین‌معنا این عبارت ترکیب کاملی از تجلی اسماء الاهی از آغاز در امتداد و تا پایان چرخۀ هستی خواهد بود. به تعبیری «الله» آفرینش، «رحمن» پرورش، و «رحیم» آمرزش بندگان را به عهده دارد (میبدی، 1/28-29).
برخورد عارفان در تفسیر آیۀ کریمۀ «بسمله» در دو گروه طبقه‌بندی می‌شود: عده‌ای با پیش فرض تناظر کتاب تدوین با کتاب تکوین همۀ اجزاء عبارت بسمله را مطابق و متناظر حقایق هستی می‌دانند و در بحثی با رویکرد عرفان نظری سعی در کشف این رابطه‌ها دارند (ابن عربی، 1/102-103، 108- 109؛ بابا افضل کاشانی، 78- 82؛ قشیری، 1/44، 218، 601، جم‌ ‌). گروهی دیگر با رویکردی در فضای عرفان عملی بسمله را به عنوان ذکری کلیدی برای افتتاح یا تحقق معانی و منازل و معارف معتبر می‌دانند و آثار عملی مثل توصیۀ افعال و خروج از حول و قوۀ خویش به حول و قوۀ الاهی قائل‌اند (حفنی، 34؛ میبدی، 9/100، 10/400، جم‌ ‌).
مآخذ: ابشیهی، محمد، المستطرف، به کوشش مفید محمد قمیحه، بیروت، 1986م؛ ابن بابویه، محمد، التوحید، به کوشش هاشم حسینی‌تهرانی، تهران، 1387ق؛ همو، معانی الاخبار، قم، مکتبة المفید؛ ابن بسطام، عبدالله و حسین بن بسطام، طب الائمة، نجف، 1385ق/1965م؛ ابن تیمیه، احمد، کتب و رسائل و فتاوى، به کوشش عبدالرحمان نجدی، بیروت، مکتبة ابن تیمیه؛ ابن جزری، محمد،
النشر فی القرائات العشر، به کوشش علی محمد ضباع، قاهره، کتابخانۀ مصطفى محمد؛ ابن جوزی، عبدالرحمان، زاد المسیر، بیروت، 1404ق؛ ابن حبان، محمد، الصحیح، به کوشش شعیب ارنؤوط، بیروت، 1414ق؛ ابن خالویه، حسین، اعراب ثلاثین سورة من القرآن الکریم، حیدرآباد دکن، 1360ق؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الکبرى، بیروت، دارصادر؛ ابن طاووس، علی، الطرائف، قم، 1400ق؛ ابن عبدالبر، یوسف، التمهید، به کوشش مصطفى علوی و محمد عبدالکبیر بکری، رباط، 1387ق؛ ابن عربی، محیی‌الدین، الفتوحات المکیة، بولاق، 1329ق؛ ابن فارس، احمد، الصاحبی، بیروت، 1382ق؛ ابن قدامه، عبدالله، المغنی، بیروت، دارالمکتب العربیه؛ ابن قیم جوزیه، محمد، زاد المعاد، به کوشش شعیب ارنؤوط و عبدالقادر ارنؤوط، کویت/بیروت، 1407ق/1986م؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، 1401ق؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویة، به کوشش طه عبدالرئوف سعد، بیروت، 1975م؛ ابوداوود، سلیمان، السنن، به کوشش کمال یوسف حوت، بیروت، 1409ق/1988م؛ ابوالشیخ، عبدالله، اخلاق النبی(ص) و آدابه، ریاض، 1998م؛ همو، العظمة، به کوشش رضاء الله مبارکفوری، ریاض، 1410ق؛ ابوالفتوح رازی، حسین، روض الجنان، به کوشش محمدجعفر یاحقی و محمدمهدی ناصح، مشهد، 1365ش؛ احمد بن حنبل، المسند، قاهره، 1313ق؛ اسحاق، علی شواخ، معجم مصنفات القرآن الکریم، ریاض، دارالرفاعی؛ اسدیان خرم‌آبادی، محمد و دیگران، باورها و دانسته‌ها در لرستان و ایلام، تهران، 1358ش؛ الاهی خراسانی، علی‌اکبر، «بحثی دربارۀ بسمله»، مشکاة، مشهد، 1376ش، شم‌ 21؛ انصاری، زکریا، فتح الوهاب، بیروت، دارالکتب العلمیه؛ بابا افضل کاشانی، محمد، جامع الحکمة، به کوشش محمدتقی دانش‌پژوه، تهران، 1361ش؛ بحرانی، هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، بیروت، 1403ق/1983م؛ برقی، احمد، المحاسن، به کوشش مهدی رجایی، قم، 1412ق؛ بسیونی، ابراهیم، البسملة بین اهل العبارة و الاشارة، قاهره، 1972م؛ بکایی، محمدحسن، کتاب‌نامۀ بزرگ قرآن کریم، تهران، 1382ق؛ پاینده، محمود، آیینها و باورداشتهای گیل و دیلم، تهران، 1355ش؛ ترجمۀ تفسیر طبری، به کوشش حبیب یغمایی، تهران، 1339ش؛ جزیری، عبدالرحمان، الفقه علی المذاهب الاربعة، بیروت، 1406ق/1986م؛ جصاص، احمد، احکام القرآن، به کوشش عبدالسلام محمدشاهین، بیروت، دارالکتب العلمیه؛ حاجی‌خلیفه، کشف؛ حاکم نیشابوری، محمد، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، 1406ق/1986م؛ حجاوی، موسى، «الاقناع»، همراه کشاف القناع بهوتی، ریاض، مکتبة نصر الحدیثه؛ حر عاملی، محمد، وسائل الشیعة، به کوشش عبدالرحیم ربانی، بیروت، 1391ق؛ حفنی، عبدالمنعم، معجم مصطلحات الصوفیة، بیروت، 1407ق/1987م؛ حلبی، علی، السیرة الحلبیة، بیروت، 1400ق؛ حویزی، عبد علی، نور الثقلین، به کوشش هاشم رسولی محلاتی، قم، 1383-1385ق؛ خمینی، مصطفى، تفسیر القرآن الکریم، تهران، 1362ش؛ خویی، ابوالقاسم، البیان، نجف، 1385ق/1966م؛ دیانت، ابوالحسن، فرهنگ تاریخی سنجشها و ارزشها، به کوشش بایرام صادقی، تبریز، 1367ش؛ ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، بیروت، 1405ق/1985م؛ سرخسی، محمد، المبسوط، استانبول، 1402ق/1982م؛ سقازادۀ واعظ، رضا، ادعیه و ادویه، تهران، 1343ش؛ سیوطی، الاتقان، به کوشش محمدابوالفضل ابراهیم، قم، 1363؛ همو، تنویر الحوالک، بیروت، 1418ق/1997م؛ همو، الدر المنثور، بیروت، 1403ق/1983م؛ شروانی، عبدالمجید، حواشی بر شرح المنهاج ابن حجر، بیروت، دارالفکر؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران، 1363ش؛ شوکانی، محمد، فتح‌القدیر، بیروت، دارالفکر؛ شهیدثانی، زین‌الدین، منیة المرید، به کوشش رضا مختاری، 1409ق/1368ش؛ صفوت، احمد زکی، جمهرة خطب العرب فی عصور العربیة الزاهرة، بیروت، مکتبة الادب؛ صولی، محمد، ادب الکتاب، به کوشش محمد بهجت اثری، قاهره، 1341ق؛ طبری، جامع البیان، بیروت، 1405ق؛ طوسی، محمد، الاستبصار، نجف، 1375ق؛ همو، التبیان، به کوشش احمد حبیب قصیر عاملی، بیروت، 1409ق؛ همو، تهذیب الاحکام، به کوشش حسن موسوی خرسان، بیروت، 1401ق/1981م؛ عطار نیشابوری، فریدالدین، دیوان اشعار، به کوشش تقی تفضلی، تهـران، 1374ش؛
عمری، احمد، التعریف بالمصطلح الشریف، بیروت،1408ق/1988م؛ عیاشی، محمد، التفسیر، به کوشش هاشم رسولی محلاتی، تهران، 1381ش؛ غروی، محمد، الاسم الاعظم، بیروت/قم، 1402ق/1982م؛ فرهنگ بزرگ سخن، به کوشش حسن انوری، تهران، 1381ش؛ قرآن کریم؛ قرطبی، محمد، الجامع لاحکام القرآن، به کوشش احمد عبدالعلیم بردونی، بیروت، 1372ق/1952م؛ قشیری، عبدالکریم، لطائف الاشارات، به کوشش ابراهیم بسیونی، قاهره، 1381-1983م؛ قلقشندی، احمد، صبح الاعشى، به کوشش یوسف علی طویل، بیروت، 1987م؛ قیصری، ابراهیم، «تعبیرات عرفانی بسمله در کشف الاسرار میبدی»، مشکوة، تهران، 1370-1371ش، شم‌ 33-34؛ کتانی، عبدالحی، نظام الحکومة النبویة، بیروت، دارالکتاب العربی؛ کرباسی راوری، علی، فرهنگ مردم راور، تهران، 1365ش؛ کرملی، انستاس ماری، النقود العربیة و الاسلامیة و علم النمیات، قاهره، 1987م؛ کلینی، محمد، الکافی، به کوشش علی‌اکبر غفاری، تهران، 1367ش؛ لغت‌نامۀ دهخدا؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، 1403ق/1983م؛ مرداوی، علی، الانصاف، به کوشش محمدحامد فقی، بیروت، 1406ق/1986م؛ مسعودی، علی، التنبیه و الاشراف، به کوشش عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره، دارالصاوی؛ مسلم بن حجاج، الصحیح، به کوشش موسى شاهین لاشین و احمد عمرهاشم، بیروت، 1407ق/1987م؛ مقریزی، احمد، النقود الاسلامیة، به کوشش محمد بحرالعلوم، نجف، 1387ق/1967م؛ میبدی، احمد، کشف الاسرار، به کوشش علی‌اصغر حکمت، تهران، 1361ش؛ نسایی، احمد، السنن الکبرى، بیروت، 1411ق/1991م؛ نسفی، عبدالله، تفسیر، بیروت، داراحیاء الکتب العربی؛ نظامی گنجوی، «مخزن الاسرار»، کلیات دیوان، به کوشش وحید دستگردی، تهران، 1335ش؛ نووی، یحیى، روضة الطالبین، بیروت، 1405ق؛ همو، شرح صحیح مسلم، بیروت، 1392ق؛ همو، المجموع، بیروت، دارالفکر؛ هراتی، محمدمهدی، تجلی هنر در کتابت بسم‌الله، مشهد، 1367ش؛ همایونی، صادق، آداب و رسوم مردم شیراز، شیراز، 1353ش؛ هیثمی، علی، مجمع الزوائد، بیروت، 1408ق/1988م؛ یاقوت، معجم البلدان، بیروت، داراحیاء التراث العربی؛ نیز:

Lane, E.W., Arabic-English Lexicon, Beirut, 1980.
مهدی مطیع
.V تسمیه در کلام و علوم عقلی
واژۀ تسمیه به مناسبت بحث، بر دو معنای متفاوت اطلاق می‌شود: نخست به معنای نامیدن و وضع لغات، که در این معنا بر فعل کسی که برای مسمایی اسمی وضع می‌کند، دلالت دارد، و دوم به معنای خواندن نام افراد و مخاطب ساختن آنان است (غزالی، 6).
مباحث مربوط به اسم و تسمیه در جهان اسلام گذشته از برخی اشارات مختصر و پراکندۀ فیلسوفان و نحویان، بیشتر در میان متکلمان مطرح بوده است. مسئلۀ اسم و تسمیه، به تبع بحث از چگونگی نسبت اسماء و صفات خداوند با ذات او، به میان می‌آید. نفس وجود اسماء الاهی و اطلاق آنها بر ذات خداوند، در نگاه اول مستلزم آن است که مسما و مابازائی مطابق با هریک از آن اسماء وجود داشته باشد. معنا و مسمای این اسماء از یک‌سو و کیفیت وضع و تسمیۀ آنها در مقابل این معانی، از سویی دیگر، میان متکلمان محل اختلاف بوده است، زیرا پذیرش مسماهای کثیر در ذات خداوند را برخی مستلزم قول به تکثر در ذات، و منافی توحید می‌انگاشتند. از طرفی دیگر، نفی این اسماء و صفات از ذات او نیز مغایر با نص صریح قرآن است (فخرالدین، 19؛ آمدی، 38-39). تبعات این منازعات متکلمان را برآن داشت تا به بحث از رابطۀ اسم، مسما و تسمیه به‌طور عام بپردازند.
از لحاظ تاریخی، کهن‌ترین عقیده در این موضوع از آنِ اصحاب حدیث است که در اطلاق اسماء کثیر بر ذات واحد خداوند، به اقتضای ظاهر نص، بر هویت متمایز هریک از صفات تأکید می‌کردند، بی‌آنکه خود را ملزم به پذیرش نتایج و لوازم منطقی این سخن بدانند (بیهقی، 110؛ ابن تیمیه، نقض...، 6، 124، 125). درواقع، نخستین‌بار انتقادات معتزله از اقوال اصحاب حدیث بود که اشکالات ناشی از چنین طرز تلقی‌ای از اسماءالله را آشکار کرد. سپس معتزله برای اجتناب از این محذور، تا آنجا پیش رفتند که همۀ اسماء خداوند را به صرف تسمیه فرو کاستند، یعنی برای اسماء متعدد، مسمای واحد قائل شدند (جوینی، 141-142). اشاعره نیز می کوشیدند به جمع میان این دو رأی دست یابند، اما موضع آنان چندان روشن نیست. بنا بر گفتۀ آمدی، اشاعره در نفی یکی انگاشتن تسمیه و مسما همداستان‌اند (تهانوی، 1/708)، ولی دربارۀ مدلول حقیقی اسماء، برخی، ازجمله ابن فورک و موافقان او عقیده داشته‌اند که مدلول همۀ اسماء الاهی اعم از اسماء ذات، فعل و اسم جلاله، عین مسما و عبارت از تمام ذات خداوند است. به عبارت دیگر، ایشان مدلول اسم را «مطابقی» لحاظ می‌کردند و از این‌رو، نظری شبیه به نظر اصحاب حدیث داشتند (ابن فورک، مشکل...، 131-134، جمـ ؛ تهانوی، همانجا). برخی دیگر، همچون خود ابوالحسن اشعری، موضعی بینابین اتخاذ کردند. وی از سویی مخالفت ابوعلی جبایی با عقیدۀ اصحاب حدیث، مبنی بر واقعیت داشتن و عارض بودن صفات بر ذات حق را نادرست دانسته، و از سوی دیگر، خود را ملزم ندیده است که همچون معتزله، اسماء را به صرف تسمیه بکاهد و تناظر اسم و مسما را انکار کند. به اعتقاد او با آنکه هر تسمیه‌ای اسم است، ولی هر اسمی صرفاً تسمیه نیست. در نظر وی مدلول برخی از اسماء، عین ذات مسما ست بدون اعتبار صفت یا معنایی در ذات، مانند اسم جلالۀ «الله» نیز ممکن است غیر از مسما باشد، مانند اسمائی که بر نسبتی میان ذات خداوند و غیر او دلالت دارند؛ یعنی همۀ اسماء فعل همچون خالق و رازق. دربارۀ اسماء ذات وی بر آن است که مدلول این اسماء نه عین ذات خداوند و نه غیرذات او ست (ابن فورک، مجرد...، 38-40؛ تهانوی، همانجا). درواقع او نیز، همچنان‌که بعدها ابن فورک بر آن راه رفت، مدلول این اسماء را از نوع مطابقی می‌دانست، ولی برای اجتناب از محذور اصحاب حدیث، در عین حال، برای این اسماء، مدلولی تضمنی نیز قائل بود. تهانوی از برخی اشاعره نیز یاد کرده است که دربارۀ اسماء ذات، مسما را عین ذات، اما مدلول را اعم از از مطابقی انگاشته‌اند (همانجا).
نظری دیگر به ابونصربن ایوب منسوب است که عقیده داشت
لفظ اسم میان تسمیه و مسما مشترک است و بر هر دو اطلاق می‌شود و تنها برحسب قراین می‌توان آنها را از یکدیگر بازشناخت (همو، 1/709).
غزالی در مقدمۀ مقصدالاسنى پیش از ورود به بحث اسماء و صفات الاهی، مسئلۀ ارتباط اسم، مسما و تسمیه را به نحو عام بررسی کرده است. وی بی‌آنکه از دیگران نامی ببرد، آراء معتزله، اصحاب حدیث و اشاعره را در این مسئله بیان می‌کند و به انتقاد از آنها می‌پردازد (ص3 بب‌ ). عمده‌ترین اشکال غزالی بر این آراء ــ که هریک به‌نحوی به این همانی اسم و مسما یا اسم و تسمیه قائل شده‌اند ــ این است که به هیچ معنای ممکنی، نمی‌توان این 3 مفهوم را یکی دانست. غزالی سپس رأی خاص خویش را مبنی بر تباین کامل این3 مفهوم پیش می‌کشد(ص 8) که بعدها فخرالدین رازی نیز بر همین نظر رفته است (ص 18).
غزالی 3 معنای ممکن برای این همانی 3 مفهوم یادشده ذکر می‌کند و یک یک به رد آنها می‌پردازد. امکان نخست عبارت است از دو وصف که به لحاظ معنایی به نوعی موضوع واحد تعلق دارند، مانند تعلق مفهومهای بُرنده و مُهنَّد به شمشیر. امکان دوم مواردی است که دو وصف متفاوت بر موضوع واحدی که متصف به آن صفت است، به نحو عارضی حمل شوند، مانند سفیدی و سردی برای برف. امکان سوم نیز ترادف لفظی است. وی هر 3 مورد را رد می‌کند و در انتقاد به یکی بودن اسم و مسما، هریک از این دو مفهوم را دارای صفاتی می‌انگارد که مختص به همان است و بر دیگری اطلاق نمی‌شود. برای مثال، اسم ممکن است فارسی، عربی یا یونانی باشد، ولی نمی‌توان این صفات را به مسما نیز نسبت داد (ص 6-8).
به عقیدۀ غزالی (ص 6-13) و به تبع او امام فخرالدین رازی (ص 18-26)، گذشتگان برای پرهیز از نتایج خلاف در باب اسماء و صفات، هریک به نحوی می‌کوشیده‌اند تا مسئله را در قالبی از نسبت مفاهیم سه‌گانه حل کنند. در حالی که بحث دربارۀ نسبت اسم و مسما و تسمیه به این مقصود کمکی نکرده است. یکی شمردن اسم و مسما یا اسم و تسمیه دور شدن از بداهت عقل و حاصل تصدیق بلاتصور است (نیز قس: تهانوی، 1/708).
مبحث دیگری که ذیل عنوان تسمیه در آثار متکلمان مطرح بوده، عبارت است از ملاک جواز استعمال اسماء و صفات دربارۀ خداوند. آیا می‌توان خداوند را با هر نامی که نزد عقل و عرف شایسته است خواند؟ یا اطلاق هر نامی بر خداوند مشروط به اجازه و سابقۀ اطلاق آن اسم در نصوص دینی است؟ در این مسئله، اشاعره به توقیف گرداییده‌اند و اسماء و صفات الاهی را محدود به اسماء و صفات مذکور در آیات قرآنی دانسته‌اند. در نظر آنان، اطلاق اسماء و صفات دیگر بر خداوند جایز نیست. اما معتزله که در برابر توقیف، به وضع یا اصطلاح گرایش داشتند، در این‌باره نیازی به اذن قرآن نمی‌دیدند و علاوه بر آنچه در قرآن آمده است، عقل را نیز در اطلاق اسماء و صفات شایسته بر خداوند روا می‌انگاشتند. در این میان، بسیاری از متکلمان نیز تلفیقی از دو نظریۀ توقیف و اصطلاح را ترجیح داده‌اند (فخرالدین، 36-39؛ قاضی عبدالجبار، 5/179-182، 195-197).
بحث از توقیف و وضع، هرچند در آغاز در زمینۀ اسماء و صفات الاهی مطرح شده بود، در طی زمان، دامنۀ گسترده‌تری یافت و به بحث عام دربارۀ اصل واژه‌ها و خاستگاه زبان کشیده شد و توجه برخی فلاسفه و لغت‌شناسان را نیز به خود جلب کرد (در این زمینه، نک‌ : جابر، «الاحجار»، 136-137، «التصریف»، 393، 397؛ سیوطی، 1/8 بب‌ ؛ مهدی، 69 بب‌ ؛ نیز نک‌ : ه‌ د، زبان).
اصالت تسمیه: نام‌انگاری یا اصالت تسمیه گرایشی فلسفی به نفی وجود مفاهیم کلی است. اصحاب اصالت تسمیه، در برابر پیروان اصالت تصور و اصالت واقع، بر این عقیده‌اند که مفهوم کلی نه وجود خارجی دارد، آن‌چنان که واقع‌گرایان می‌پندارند، و نه حتى وجود ذهنی، آن‌چنان که تصورگرایان می‌گویند، بلکه کلی چیزی بیش از «نام» و «لفظ» نیست.
چنین مسئله‌ای به معنای دقیق آن، در فلسفۀ اسلامی تقریباً ناشناخته است. در متون فلسفی و کلامی مسلمانان نوشته‌ای نیست که اختصاصاً به کلیات پرداخته باشد؛ چنین گرایشها و سوگیریهایی نیز نسبت به مسئلۀ کلیات به چشم نمی‌خورد (مدکور، 7). در این باب، حکمای مسلمان کمابیش جانب ارسطو را می‌گرفتند که تنها قائل به وجود ذهنی کلیات بود و در انتقاد به افلاطون، وجود ماهیات مجرد و مفارق از جزئیات را رد می‌کرد. این موضع که از آن به اصالت تصور یاد می‌شود، نزد فیلسوفان مسلمان بسط یافت و نمود نهایی آن در فلسفۀ مشائی در آراء ابن‌سینا و تقسیم سه‌گانۀ وی از کلیات (کلی طبیعی، کلی عقلی و کلی منطقی) بود. بحثهای دامنه‌داری که در مدرسه‌های قرون وسطای غرب راه یافت، ریشه در همین تقسیم سه‌گانه داشت،چنان‌که فیلسوفانی همچون توماس آکویناس (ه‌ م) و دنز اسکوتس آن را پذیرفتند (مدکور، 10، 17، 19).
اما می‌توان در میان برخی از متکلمان مسلمان گرایشهایی شبیه به نام‌انگاری یافت. گرایش معتزله در فرو کاستن اسماء و صفات الاهی به صرف الفاظ و تسمیه، تا حدودی شبیه به نومینالیسم1 و خود نوعی اصالت تسمیه است. به این اعتبار، چنین مبحثی پیش از نومینالیسم قرون وسطای غرب در کلام اسلامی سابقه داشته است. با این همه، چنین تعبیری از آنچه در فلسفۀ غرب می‌یابیم، دور است.
البته سابقۀ چنین ادعایی دربارۀ صفات الاهی را شاید بتوان در کلام مسیحی و نزد کسانی همچون سابلیوس یافت که برای رفع ابهام از تثلیث مسیحی و حفظ توحید ذات خداوند، جوهر الاهی را واحد و اختلاف اقانیم سه‌گانه را فقط در نام آنها می‌دانست (ولفسن، 147). ولفسن به تأثیرپذیری مسلمانان از چنین اندیشه‌هایی اشاره کرده است، ضمن آنکه بر طبق تحقیقات او سابقۀ گرایش به نفی صفات و نام‌انگاری، به پیش از زمان تشکیل مکتب معتزله برمی‌گردد، ولی به هر حال، کهن‌ترین منابع موجود متعلق به آنان است. ابوهاشم جبایی با طرح نظریۀ احوال در این باب، به‌رغم حفظ موضع مخالف خود با صفاتیه در عینی شمردن صفات خداوند، با تقلیل اسماء و صفات به صرف الفاظ و تسمیه نیز مخالفت می‌کرد (بغدادی، 117).
اشاعره میان صفت و وصف تمیز قائل می‌شدند، همچنان‌که میان اسم و تسمیه. اسم یا صفت واقعیتی است که در خارج تحقق دارد، مانند علم، قدرت و حیات؛ ولی وصف یا تسمیه لفظی است که به زبان جاری می‌شود و البته به اسم یا صفتی دلالت می‌کند. معتزله با نفی اسماء و صفات و تقلیل آنها به الفاظ، درواقع، تمایز میان اسم و تسمیه را از میان برداشتند. باقلانی در کتاب التمهید، اندیشۀ معتزلی مبنی بر یکی شمردن این دو را نقد می‌کند و برهانهای چندی در رد آن می‌آورد. به گفتۀ او لازمۀ سخن معتزله آن است که خداوند، پیش از آفرینش عالم و افراد بشر، فاقد اسماء و صفات بوده باشد، چراکه برطبق نظر آنان، اسم و صفت همان وصف و تسمیه‌ای است که منشأ آن اعتبار ما ست و غیر از آن بر هیچ مسما و صفت مستقلی دلالت نمی‌کند (ص 217).
معتزلیان در تأیید مدعایشان مبنی بر لفظ بودن اسماء ادله‌ای نیز اقامه می‌کردند، از قبیل اینکه گاهی شیء واحدی را با نامهای متعددی می‌خوانیم، ولی این دلیل نمی‌شود که شیء را واحد ندانیم. به نظر باقلانی منشأ این اشتباه خلط میان اسم و تسمیه با وصف و صفت است. اسم و صفت واقعیتی واحد و عینی دارند و آنچه موجب این اختلاف و تعدد اسماء می‌شود، تسمیه و اعتبار ما ست. همچنین است معانی عام و کلی، زیرا هر اسم بر ذاتی واحد دلالت می‌کند و از آنجا که ذاتی عام و کلی در عالم تحقق ندارد، اسماء نیز جزئی و خاص‌اند. الفاظ کلی که ظاهراً افراد متعدد دارند، در هر مورد به معنایی متفاوت اطلاق می‌شوند و در واقع، اطلاق آنها اطلاقی مجازی است. بنابراین لفظ کلی تنها در مقام تسمیه ممکن است (همو، 233).
برخی پژوهشگران دیدگاه معتزله را در نفی واقعیت صفات، همان نام‌انگاری به معنای متداول دانسته‌اند و کوشیده‌اند تا آنها را با یکدیگر قیاس کنند، ولی برخی دیگر چنین شباهتی را هرگز نپذیرفته‌اند (مدکور، 7). شکی نیست که محل بحث در میان متکلمان مسلمان، اسماء و صفات خداوند است، نه کلی به معنای ماهیات مجرد، هرچند گاهی ضرورت بحث ایجاب کرده است که به کلیات نیز اشاره‌هایی بکنند. این اختلاف دیدگاه سبب می‌شود که مباحث این دو حوزۀ فکری همیشه بر یکدیگر تطبیق نکنند و اقوال این اندیشمندان گاهی برخلاف انتظار ما باشد. برای مثال، باقلانی در عین حال که وجود مستقل از ذات صفات را می‌پذیرد، کلی به معنای مفاهیم عام و ماهیات مجرد را صرف تسمیه می‌داند و از پذیرش ذوات کلی سر باز می‌زند (همانجا).
به همین‌گونه شواهدی نیز وجود دارد که حاکی از شباهت میان بحث احوال و صفات با مسئلۀ کلیات و نام‌انگاری است. چنین شباهتی آن‌گاه مسلم به نظر می‌رسد که بتوان نشان داد که متکلمان، صفات و احوال را همچون مفاهیم کلی ملاحظه می‌کرده‌اند. به عقیدۀ غزالی قوۀ عقلیه، کلیات عامۀ عقلی را که متکلمان به نام احوال می‌خوانند، ادراک می‌کند. ابن میمون نیز احوال را همان معانی کلی دانسته است. ابن رشد هم در جایی می‌گوید: «موجود مطلق یا کلی به عدم نزدیک‌تر است تا موجود حقیقی. بنابراین، کسانی که احوال را انکار می‌کنند، منکر وجود به نحو کلی و رنگ به صورت کلی‌اند. در صورتی که قائلان به احوال معتقدند که کلی نه وجود است، نه عدم» (ص 258). ولفسن بر همین اساس کوشیده است تا تعاریف ابوهاشم مبنی بر معانی مختلف احوال را با کلیات پنج‌گانۀ فورفوریوس تطبیق دهد (ص 169-170).
اگرچه این اظهار نظرها مربوط به نظریۀ احوال است، می‌توان حکم آن را به صفات نزد اشاعره و نام‌انگاری معتزله نیز تسری داد و موضوع همۀ این مباحث را مسئلۀ کلیات انگاشت، چراکه نظریۀ احوال ابوهاشم درواقع، تعدیلی بود در دو نظریۀ مذکور و بنابراین، حکم آن بر هر دو قابل اطلاق است. بحث از تسمیه و نفی وجود کلی به مبحث اسماء و صفات محدود نمی‌شود. ابن تیمیه متکلم حنبلی مذهب به عنوان یکی از پرنفوذترین منتقدان سنت فلسفی، نفی کلیات را جداگانه و خارج از مبحث اسماء و صفات مطرح کرده است. وی در کتاب الرد علی المنطقیین، آراء فلاسفه را در باب کلیات نقد می‌کند و خاستگاه چنین اندیشه‌هایی را نیز اقوال معتزله می‌داند. در نظر وی اعتقاد به وجود کلی بی‌پایه و اساس و حتى غیرضروری است. برای مثال دربارۀ حدود و تعریفات ــ که به زعم فیلسوفان مـاهیت کلیـات را عرضـه می‌کند ــ ابـن تیمیه بـر آن است که تعریف، چیزی همچون معنای «لفظ» و «ترجمه» است (ص 33-34)، یعنی انسان مفاهیم و تصورات اشیاء را با حواس ظاهری و باطنی می‌شناسد و برای آنها واژه‌هایی وضع می کند که برای فهم معانی این واژه‌ها، علم لغت و آموختن آن زبان کافی است وگرنه نیازی به منطق و تعریف نیست. به گفتۀ او «خود
منطقیان، گاه با شنیدن «تعریف» یا «حدی» به جامعیت یا مانعیت آن اعتراض می‌کنند. حال اگر آنان معرَّف را پیشاپیش می‌شناسند، پس لزوم ارائۀ تعریف چیست و اگر هم نمی‌شناسند، چنین اعتراضی روا نخواهد بود» (همان، 24، 39، نقض، 186-188).
مآخذ: آمدی، علی، غایة المرام فی علم الکلام، به کوشش حسن عبداللطیف، قاهره، 1391ق/1971م؛ ابن تیمیه، احمد، الرد علی المنطقیین، بمبئی، 1368ق/ 1949م؛ همو، نقض المنطق، به کوشش محمدبن عبدالرزاق حمزه و سلیمان عبدالرحمان الضیع، قاهره، مکتبةالسنةالمحمدیه؛ ابن رشد، محمد، تهافت التهافت، به کوشش موریس بویژ، بیروت، 1986م؛ ابن فورک، محمد، مجرد مقالات الشیخ ابی الحسن الاشعری، به کوشش دانیل ژیماره، بیروت، 1986م؛ همو، مشکل الحدیث و بیانه، حیدرآباد دکن، 1362ق؛ باقلانی، محمد، التمهید، به کوشش یوسف مکارثی، بیروت، 1957م؛ بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، به کوشش عزت عطار حسینی، قاهره، 1367ق/1948م؛ بیهقی، احمد، الاسماء والصفات، بیروت، احیاءالتراث العربی؛ تهانوی، محمد اعلى، کشاف اصطلاحات الفنون، کلکته، 1862م؛ جابربن حیان، «الاحجار»، «التصریف»، مختار رسائل، به کوشش پل کراوس، قاهره، 1354ق؛ جوینی، عبدالملک، الارشاد، به کوشش محمد یوسف موسى و علی عبدالمنعم عبدالحمید، قاهره، 1369ق/1950م؛ سیوطی، المزهر، به کوشش احمد جاد مولى بک و دیگران، بیروت، 1986م؛ غزالی، محمد، المقصد الاسنى، قاهره، مطبعةالسعادة؛ فخرالدین رازی، محمد، شرح اسماء الله الحسنى، به کوشش طه عبدالرئوف سعد، قاهره، 1396ق/1976م؛ قاضی عبدالجبار، المغنی، به کوشش محمود خضیری، قاهره، 1958م؛ مدکور، ابراهیم، «نظریۀ مُثُل و مسئلۀ معرفت در فلسفۀاسلامی»، ترجمۀاسماعیل سعادت، معارف، تهران،1363ش، شمـ1؛ مهدی، محسن، «زبان و منطق در قرون نخستین اسلامی»، ترجمۀ عبدالحسین آذرنگ، فرهنگ، کتاب ششم، تهران، 1369ش؛ نیز:

Wolfson, H. A., The Philosophy of the Kalam, London, 1976.
امیرحسین ساکت‌اف

1. Gignoux
1. G. Gabrieli
2. L. Caetani
3. Onomasticon Arabicum.
4. Institut de Recherche et d’Histoire des Textes
5. Islamic Names.
6. Jacqueline Sublet, Le voile du nom, Paris, 1991.
7. Cahiers d’onomastique Arabe.
8. Yathaª ºil Ԩadiq
9. Karib ºil Watar
1. Histoire de...
2. Les Inscriptions thamoudéenes.
3. Les Inscription dédanites.
4. al-Ašhal
5. aĐ-ďayzan
1. »UlüŞ… «
2. » Selçuklu devri vakfi yeleri… «
3. » Selçuk Türkiyesi’nde…«
4. »II. izzeddin …«
5. » Selçuklu devrine …«
1. Kurt
2. » Sivas…«
3. »Corum…«
4. »Adana’da…« 5. »Kozan’da…«
6. »Osmanlı…«1. »Baԫbakanlık…«1. nominalism

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 15  صفحه : 5932
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست