responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 14  صفحه : 5832
تدلیس
جلد: 14
     
شماره مقاله:5832

تَدَلّیس، یا تَدّلِس، امروزه دلس1، شهری کهن در شمال

الجزایر واقع در کرانۀ دریای مدیترانه. این شهر در °36 و ´55 عرض شمالی و °3 و ´55 طول شرقی («اطلس...2»، فهرست، 45) در کرانۀ شرقی رودخانۀ سبائو (وادی سبائو) در ولایت تیزی وزو و در فاصلۀ حدود 110 کیلومتری شرق شهر الجزیره جای دارد (ویکی‌پدیا3؛ «دلس، بومرداس...4»).
دیرینگی این شهر به حدود 500‘2 سال پیش از این بازمی‌گردد. فنیقیها این شهر را به منزلۀ مرکزی بازرگانی در سواحل جنوبی دریای مدیترانه بنا کردند و آن را روش ـ اوکرو (دماغۀ ماهی) می‌خواندند. پس از غلبۀ رومیان بر فنیقیها در جنگهای پونیک (264-146ق‌م) این شهر به تصرف رومیان درآمد و از آن پس روسوکورو خوانده شد. در سدۀ 5م پس از افتادن شهر به دست واندالها، از رونق آن کاسته شد و به مدت چند سده از وضعیت آن آگاهی در دست نیست (همانجا؛ جیلالی، 1/ 49). در دورۀ فتوحات عربها در شمال افریقا این شهر می‌بایستی ویران و خالی از سکنه شده باشد (EI2)، زیرا در رویدادهای این منطقه تا سدۀ 6ق از آن نامی برده نشده است.
ظاهراً از میان جغرافیانگاران مسلمان، نخستین‌بار ادریسی از این شهر یاد کرده است. وی «تدلس» را از شهرهای مغرب اوسط و منزلگاه بربرها خوانده است (1/222). به گفتۀ ادریسی، تدلیس بر فراز تپه‌ای بنیان داشته، و دارای بارویی بلند و استوار و آثار و دیار و تفرجگاههای بسیاری بوده است و نرخ میوه‌ها و خوراکها و نوشیدنیها به سبب فراوانی چندان ارزان بوده که با دیگر جاها قابل قیاس نبوده است. همچنین پرورش گوسفند و گاو در آنجا رونق داشته، و از آنجا با نرخی ارزان به دیگر شهرها صادر می‌شده است (1/ 259).

ابن سعید مغربی در سدۀ 7ق/13م تدلیس را بارکده‌ای مشهور در شرق بجایه، مرکز مغرب اَوسط دانسته که با شهر الجزایر (الجزیره) دیگر بارکدۀ تابع بجایه، 50 میل فاصله داشته است (ص 142). در سدۀ بعد نیز تدلیس جایگاه خود را به منزلۀ شهری بزرگ و دریایی، میان بجایه و الجزایر حفظ کرد (ابن عبدالمنعم، 132). به گفتۀ ابن فضل‌الله عمری (د 749ق) مملکت حفصیان از سوی غرب تا آخر حدود تدلیس امتداد داشت (جیلالی، 2/47). دسته‌هایی از بربرهای زَواوه از قبیلۀ کُتامه در نواحی کوهستانی اطراف تدلیس می‌زیستند (ابن خلدون، عبدالرحمان، العبر، 6/ 168- 169، 200). تدلیس و حومۀ آن همچنین مسکن عجیسه، دیگر قبیلۀ بربر بود که دارای جمعیت زیاد بودند و در حوادث مهم حضور داشتند (لقبال، 70؛ برنسویک، 1/315).
به گفتۀ لئون افریقی (د 956ق) در تدلیس ماهی بسیار صید

می‌شد، به گونه‌ای که ماهی در آنجا قیمتی نداشت. بیشتر مردم تدلیس به رنگرزی اشتغال داشتند. مردم آنجا گشاده‌رو و سرزنده بودند و با وجود محظورات شرعی، تقریباً همه نواختن عود و گیتار را می‌دانستند. ساکنان شهر صاحب زمینهای زراعی بسیاری بودند و گندم می‌کاشتند. آنان مانند شهرنشینان الجزایر، جامۀ نیکو می‌پوشیدند (2/42؛ برنسویک، 2/237، 243، 433). خاک بارور تدلیس امکان کشت حبوبات، و تربیت دام را فراهم می‌کرد (همو، 1/315). برپایۀ گزارشهای موجود در 1203ق/ 1788م از تدلیس و شهرهای مجاور 150 هزار بار از انواع حبوب و سبزیجات و میوه (بجز گندم) صادر شده است (جیلالی، 3/ 498). مهم‌ترین راهی که معمولاً برای تجارت و کارهای دیگر طی می‌شد، میان شهرهای ساحلی یا نزدیک به ساحل بود. تدلیس سر راه مغرب میانی به بجایه قرار داشت. پس از تدلیس، راه از منطقۀ قبایل یا از جنوب آن می گذشت (برنسویک، 2/ 248).
هنگامی که مرابطون به رهبری یوسف بن تاشفین به تسخیر اندلس و تشکیل جبهۀ واحدی بر ضد مسیحیان پرداختند، در 484ق/1091م اَلمریه (ه‌ م) را تصرف کردند. معزالدولةبن صُمادح، حاکم آنجا با اموال فراوان همراه خاندانش از دریا گذشت و به سمت الجزایر رفت. المنصور، صاحب قلعۀ بجایه، وی را اکرام کرد و تدلیس و نواحی آن را به او اقطاع داد (عبدالله زیری، 167- 168؛ مراکشی، 74؛ ابن خلدون، عبدالرحمان، همان، 6/234؛ جیلالی، 1/284). یحیی بن اسحاق معروف به ابن غانیه (د 633ق) آخرین بازماندۀ مرابطون در اندلس و مغرب ــ که طی سالها ضربات سختی بر پیکر موحدان وارد آورد ــ در اواخر سال 623ق/1226م از صحرا به سوی شهرهای شمال پیشروی کرد و تدلیس را درنوردید و در آنجا دست به قتل و غارت گشود (ابن خلدون، عبدالرحمان، همان، 6/379-380؛ ابن عبدالمنعم، همانجا؛ عنان، 2/376).
پس از آنکه کار حفصیان به اختلاف گرایید و امیر ابوزکریا ابن ابی اسحاق حفصی (حک‌ 683- 698ق) دولتی در بجایه و قُسَنطینه، در نواحی غربی مملکت حفصی تأسیس کرد، در 683ق/1284م تدلیس را به نواحی قلمرو خود افزود (ابن خلدون، عبدالرحمان، همان، 7/296). وی سلطۀ خود را به یاری دو قبیلۀ مهم عرب و بربر، یعنی ذَواوده و سِدویکش بر این مناطق گسترد (برنسویک، 1/134). چندی بعد، لشکریان ابویعقوب یوسف، سلطان مَرینی (حک‌ 685-706ق) در رجب 697/آوریل 1298 ضمن تصرف تلمسان، لشکر کمکی امیر ابوزکریا را که به یاری ابوسعید عثمان، سلطان عبدالوادی (بنی زیانی) فرستاده بود، در ناحیۀ تدلیس شکست دادند و این شهر را به فرمان خود درآوردند (ابن خلدون، عبدالرحمان، همان، 6/ 458- 459، 7/293؛ جیلالی، 2/103-104).
چندی بعد، ابوحموی اول، سلطان بنی عبدالواد در تلمسان (707- 718ق) پس از سازش با بنی مرین، به بسط نفوذ خود در مناطق اطراف پرداخت. وی در 712ق/1312م تدلیس را تصرف کرد و امیر آنجا، ابن مخلوف را به اطاعت درآورد (ابن خلدون، عبدالرحمان، همان، 6/477، 7/331؛ جیلالی، 2/ 158).
در نتیجۀ سیاست بنی مرین در مملکت تونس، شورشهایی برضد آنان به وقوع پیوست و بنی عبدالواد در 749ق/ 1348م به رهبری ابوسعید عثمان بن عبدالرحمان، و به کمک بربرهای مَغراوه تلمسان را از عامل بنی مرین گرفتند. در این اثنا علی بن راشد مغراوی نیز یک چند بر تدلیس مستولی شد (ابن خلدون، عبدالرحمان، همان، 7/371-372؛ جیلالی، 2/ 109).
در شوال 750/ دسامبر 1349 ناوگان ابوالحسن مرینی که با 600 کشتی از افریقیه حرکت کرده بود، در نزدیکی تدلیس گرفتار توفان شد و بسیاری از کشتیهای او و جمعی از علما و بزرگان که همراه او بودند، غرق شدند (زرکشی، 89؛ مقری، 6/214-215؛ سلاوی، 3/170-171).
هنگامی که ابوعبدالله محمد حفصی، امیر بجایه (حک‌ 749-753ق) درگیر حمله به قسنطینه بود، ابوثابت، سلطان زیانی بنی عبدالوادی، با همراه ساختن قبایل بربر زناته و عرب قیام کرد و در ربیع‌الاول 753/ آوریل 1352 تدلیس را به فرمان درآورد. استیلای وی بر تدلیس به یاری مملوکش جابر خراسانی صورت گرفت. امیر ابوعبدالله در پی ناتوانی از ادارۀ امور، حکومت بجایه و نواحی آن را به ابوعنان فارس مرینی (حک‌ 749- 759ق) واگذار کرد. چون ابوثابت از لشکرکشی ابوعنان آگاهی یافت، تدلیس را واگذاشت و به مغرب رفت (ابن خلدون، عبدالرحمان، همان، 7/160-161، 384-385، 533-534، التعریف، 57- 58؛ ابن خلدون، یحیى، 1/245-246؛ جیلالی، 2/ 259؛ برنسویک، 1/207).
ابوعبدالله محمد حفصی از 761ق/1360م طی 4 سال جنگ و هجوم بر ضد عمّش ابواسحاق حفصی، برای بازگیری حکومتش در بجایه، سرانجام در رمضان 765/ ژوئن 1364 بر بجایه مستولی شد و دو ماه بعد تدلیس را از بنی عبدالواد پس گرفت (ابن خلدون، عبدالرحمان، العبر، 6/547- 548؛ برنسویک، 1/210؛ عروسی، 446؛ جیلالی، 2/60). وی عاملی از سوی خود در تدلیس تعیین کرد و پادگانی آنجا گماشت. اما هنگامی که او با پسرعمش، ابوالعباس‌حفصی،حاکم قسنطینه،وارد جنگ شد، لشکر بنی عبدالواد تدلیس را محاصره کرد و تحت فشار قرار داد. از این‌رو، امیر ابوعبدالله که بخشی از یارانش نیز وی را واگذاشته بودند، ناگزیر با سلطان ابوحموی دوم، سلطانِ عبدالوادی تلمسان سازش کرد و برای تقرب بدو، تدلیس را در 767ق/1365م به وی واگذاشت. او قبل از آن می‌خواست تا با واگذاردن تدلیس به ابوزیان در تونس، سلطان ابوحمو را دل‌مشغول کند (ابن خلدون، عبدالرحمان، همان، 6/551-552، 7/171)، اما ابوالعباس حفصی در بهار سال بعد ابوعبدالله را از میان برداشت و بر بجایه و سپس بر تدلیس مستولی شد (برنسویک، 1/214؛ عروسی، 453، 457).
بعدها وقتی ابوحمو، قلمرو خویش را میان پسرانش تقسیم کرد، تدلیس را به پسرش یوسف ابن زابیه وا گذاشت (ابن خلدون، عبدالرحمان، همان، 7/186-187). وقتی ابوتاشفین، برادر ابن زابیه و حاکم تلمسان در 795ق/1393م درگذشت، ابوالعباس مرینی، سلطان فاس، تلمسان و سپس تدلیس را تا حدود بجایه تصرف کرد و بدین ترتیب، دولت بنی عبدالواد در مغرب اوسط منقرض شد (همان، 7/196-197).
درآغاز سدۀ9ق/15م به دنبال تهاجم کشتیهای افریقاییهایی که ظاهراً از رعایای حفصیان و احتمالاً ازمردم بجایه‌بودند، به‌قریۀ توریبلنکا از توابع بلنسیۀ اندلس، مردم بلنسیه به اشارۀ شورای شهر و با تأیید پادشاه ارجونه و فرمان پاپ، حمله‌ای را تدارک دیدند. در ذیحجۀ 800/ اوت 1398 ناوگان صلیبیان به قصد انتقام، شهر تدلیس را که تابع بنی عبدالواد و نزدیک‌ترین نقطه به خاک سلطان تونس بود، هدف قرار داد. پادشاه ارجونه ضمن نامه‌ای به سلطان مرینی، برخی از اهالی تدلیس را به حمله به بلنسیه متهم کرده بود. صلیبیان در 13 ذیحجۀ همان سال بر شهر تدلیس مستولی شدند و آنجا را غارت کرده، به آتش کشیدند و حدود 300 تن از اهالی آنجا را کشتند و حدود 150 نفر را هم به اسارت گرفتند و فردای آن روز شهر را ترک گفتند (برنسویک، 1/250-252؛ قس: ابن قنفذ، 196، که سال 801ق آورده است). هنگام حملۀ صلیبیان، جمعیت تدلیس حدود 300‘1 تا 400‘1 خانوار برآورد می‌شد که 150 سال بعد این شمار به دو هزار خانوار رسید (برنسویک، 1/315).
کشتیهای جنگی اسپانیا در 916ق/1510م نیز به فرماندهی کنت دو نـاوار بـه سـواحل الجزایر ــ که در دست والیان حفصی بـود ــ ازجملـه تدلیس، حملـه کـردند (جیلالـی، 2/ 79). پـس از سقوط اندلس به‌ دست مسیحیان (897ق/1492م) و اخراج مسلمانان از آن کشور، دو دریاسالار ترک، عروج و برادرش خیرالدین بارباروس (بربروس) در نجات و انتقال آنان به سواحل مغرب کوشیدند. برخی از این پناهندگان در تدلیس مستقر شدند (جیلالی، 3/14، 54). این امر به توسعۀ فرهنگی و انتشار دستاوردهای تمدنی در الجزایر کمک کرد و اکنون برخی از مرابطون الجزایری، مانند خاندانهای تدلیس، خود را اصلاً اندلسی می‌دانند (سعدالله، تاریخ...، 1/ 148، 464).
پس از آنکه عثمانیها از 923ق/1517م بر قلمرو ممالیک چیره شدند، به توسعۀ حکومت خود در الجزایر که در آن هنگام تحت نفوذ نیروهای اسپانیایی بود، پرداختند. عروج شهرهای الجزایر را به 10 بلدیه تقسیم کرد و 5 بلدیه در شرق الجزایر را به برادرش بارباروس واگذارد. بارباروس شهر تدلیس (دلس) را مرکز مناطق پنج‌گانۀ تحت حاکمیت خود قرار داد و به ساماندهی امور پرداخت (عروسی، 669-670؛ التر، 58؛ جیلالی، 3/42). وی سیطـرۀ ثـعلبـه را ــ کـه از اشـراف و شجـاعـان بـودند و شمار سـوارانشـان بـه 3 هـزار مرد می‌رسید ــ از تدلیس برانداخت و آنان را نابود کرد (لئون افریقی، 1/56).
اسپانیاییها در 938ق/1531م شهرهای ساحلی و سوق‌الجیشی الجزایر و از آن میان تدلیس را به تصرف درآوردند و این شهرها را در برابر دریافت غرامتی سنگین ترک کردند (جیلالی، 2/205).
در 948ق/1541م ناوگان دریایی اسپانیا به فرماندهی شارل کن به سواحل الجزایر حمله بردند، اما در نبردی که درگرفت شکست خوردند و متحمل خسارات بسیار شدند. در این نبرد سواحل الجزایر از تدلیس تا شرشال با اجساد سربازان و کشتیهای منهدم شدۀ اسپانیایی پوشیده شد و غنایم بسیار به دست الجزایریها افتاد (التر، 156-162؛ جیلالی، 3/62-65). پس از استیلای عثمانیها بر الجزایر، تدلیس (دلس) همواره در تمام امور اداری،تابع‌پایتخت و حکومت‌مرکزی بود(لئون‌افریقی،2/42).
وقتی در 1253ق/1837م نیروهای فرانسوی در عملیات نظامی از مقابله با مجاهدان و مقاومت مردمی ناتوان ماندند، یک کشتی نظامی آنان به دلس آمد و شماری از بزرگان شهر، ازجمله مولودبن حاج علال را گروگان گرفتند و به الجزایر بردند (سعدالله، الحرکة...، 128- 129؛جیلالی،4/113). در 1254ق/ 1838م محمد برکانی، سردار امیر عبدالقادر، نواحی جنوب تدلیس را به تصرف درآورد (همو، 4/155). در ربیع‌الآخر1260/ مۀ1844 شهر تدلیس بار دیگر به دست نیروهای فرانسوی افتاد که آنجا را مرکز فرماندهی و عملیات خود ساختند (همو، 4/205، 316). در زمان اشغال الجزایر توسط فرانسویها، مهاجرتهایی به سرزمینهای شرقی صورت گرفت. ازجمله در 1263ق/1847م شیخ مهدی سکلاوی، رهبر طریقۀ پرنفوذ «رحمانیه» با شماری از بزرگان زواوه از دلس به شرق (سوریه) مهاجرت کرد (سعدالله، تاریخ، 5/474-475، 509).
تدلیس خاستگاه شماری از بزرگان و علما بوده است. از این‌ میان، ابوعمران موسی‌ بن حجاج اَشیری (د 589ق) محدث‌ ساکن تدلیس را می‌توان یاد کرد. وی از 535 تا 540ق در اندلس دانش آموخت و از ابن عربی، فقیه مالکی نیز استماع حدیث کرد و پس از بازگشت به تدلیس به تعلیم و تدریس پرداخت (ابن ابار، 2/182-183). ابوعلی عمربن محمدبن مخلوف (سدۀ 7ق) نیز اهل تدلیس بود که در بلنسیه به تحصیل قرائات پرداخت (همو،
3/163-164). ابوعبدالله محمدبن یحیی بن عبدالسلام (سدۀ 7ق) فقیه و کاتب و ادیب و شاعر تدلسی در بجایه ساکن شد و شغل قضا را تصدی کرد و در تاریخ و پزشکی نیز آگاهی داشت (غبرینی، 341). پس از سقوط اشبیلیه به دست مسیحیان در اوایل سدۀ 7ق/13م نیای ابن خلدون به تدلیس آمد و از آنجا به تونس رفت (ابن قاضی، 2/410).
در دورۀ عثمانی در نواحی تدلیس زوایایی چند برپا بود، مانند زاویۀ عبدالرحمان یلولی (د 1105ق) که در آنجا طلاب و مدرسان به‌تعلیم و تحصیل می پرداختند. زاویۀ یلولی به آموزش قرآن‌ اختصاص داشت (سعدالله، همان، 1/266، 3/188- 189). ادریس بن محفوظ دلسی (د 1353ق/1934م) در کتاب الحدائق الزاهرة، به ذکر نام پدران خود تا پیامبر اکرم(ص) پرداخته، و شرح حال خاندان خود را چنین آورده است: از اشراف به‌شمار می‌آمده، و از الجزایر (دلس) به تـونس مهـاجرت کرده‌اند (نک‌ : سعدالله، همان، 7/ 328).

مآخذ: ابن ابار، محمد، التکملة لکتاب الصلة، به کوشش عبدالسلام هراس، بیروت، 1415ق/1995م؛ ابن خلدون، عبدالرحمان، التعریف، به کوشش محمدبن تاویت طنجی، قاهره، 1370ق/1951م؛ همو، العبر، به کوشش خلیل شحاده و سهیل زکار، بیروت، 1401ق/1981م؛ ابن خلدون، یحیى، بغیة الرواد، به کوشش عبدالحمید حاجیات، الجزایر، 1400ق/1980م؛ ابن سعید، علی، الجغرافیا، به کوشش اسماعیل عربی، بیروت، 1970م؛ ابن عبدالمنعم، محمد، الروض المعطار، به کوشش احسان عباس، بیروت، 1984م؛ ابن قاضی، احمد، جذوةالاقتباس، رباط، 1974م؛ ابن قنفذ، احمد، الفارسیة، به کوشش محمد شاذلی نیفر و عبدالمجید ترکی، تونس، 1968م؛ ادریسی، محمد، نزهةالمشتاق، پورت سعید، 1970م؛ التر، عزیز سامح، الاتراک العثمانیون فی افریقیا الشمالیة، ترجمۀ محمود علی عامر، بیروت، 1409ق/ 1989م؛ برنسویک، روبر، تاریخ افریقیة فی العهدالحفصی، ترجمۀ حمادی ساحلی، بیروت، 1988م؛ جیلالی، عبدالرحمان، تاریخ الجزائرالعام، بیروت، 1403ق/1983م؛ زرکشی، محمد، تاریخ الدولتین الموحدیة و الحفصیة، به کوشش محمد ماضور، تونس، 1966م؛ سعدالله، ابوالقاسم، تاریخ الجزائر الثقافی، بیروت، 1998م؛ همو، الحرکة الوطنیة الجزائریة، بیروت، 1992م؛ سلاوی، احمد، الاستقصا، به کوشش جعفر ناصری و محمد ناصری، دارالبیضا، 1954م؛ عبدالله زیری، مذکّرات، به کوشش لوی پرووانسال، قاهره، 1955م؛ عروسی مطوی، محمد، السلطنة الحفصیة، بیروت، 1406ق/1986م؛ عنان، محمد عبدالله، دولةالاسلام فی الاندلس (عصرالمرابطین و الموحدین)، قاهره، 1411ق/1990م؛ غبرینی، احمد، عنوان الدرایة، به کوشش عادل نویهض، بیروت، 1969م؛ لقبال، موسى، دور کتامة فی تاریخ الخلافة الفاطمیة، الجزائر، 1979م؛ لئون افریقی، حسن بن محمد وزان، وصف افریقیا، ترجمۀ محمد حجی و محمد اخضر، بیروت، 1983م؛ مراکشی، عبدالواحد، المعجب، به کوشش محمدسعید عریان و محمدعربی علمی، قاهره، 1368ق/1949م؛ مقری، احمد، نفح الطیب، به کوشش احسان عباس، بیروت، 1388ق/1968م؛ نیز:

Britannica Atlas, Chicago, 1996; »Dellys, Boumerdes, Algeria«, BBC, www. bbc. co.uk / dna / h2g2 / A776045; EI2; Wikipedia, en. wikipedia.org/wiki/Dellys.
محمدرضا ناجی
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 14  صفحه : 5832
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست