responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 14  صفحه : 5787
تجرید
جلد: 14
     
شماره مقاله:5787

تَجْـرید، در لغت به معنی برهنه کردن و پیراستن، و در حوزۀ بلاغت (ه‌ م) اصطلاحی مشترک در دانش بیان (ه‌ م) ــ در زمینۀ یکی‌از طبقه‌بندیهای استعارۀ مصرحه (نک‌ : ذیل، استعاره)‌ــ و در دانش بدیع (ه‌ م).
معانی تجرید: با توجه به نقش تجرید در هنر به طور عام و تفسیری که علمای بدیع از تجرید به دست داده‌اند، به طور خاص می‌توان تجرید را دارای دو معنای عام و خاص دانست:
1. معنای عام: تجرید در معنای عام، ابزار و شیوه‌ای است هنری در خدمت تخییل که شاعر در عملکرد شاعرانۀ خود، پیوسته از آن سود می‌جوید. بدین‌ترتیب که از طریق تجرید و انتزاع، واقعیتهای عینی را به تصویرهای ذهنی و جهان خیالی بدل می‌سازد و زمینۀ محاکاتِ (ه‌ م) شاعرانه و تخییل هنرمندانه را فراهم می‌آورد. «مقدماتِ موهمه (= خیال‌انگیز)» ــ که نظامی عروضـی در چهار مقـاله از آن سخـن می‌گوید ــ و زمینه‌ساز «التئامِ قیاسات مُنتِجۀ» شاعرانه می‌گردد (ص 26)، حاصل انتزاع و تجریدِ واقعیتهای عینی و تبدیل آنها به واقعیتهای ذهنی و خیالی است. در این تکاپوی ذهنی، صنایع بدیعی و بیانی و شگردهای بلاغی به نسبتهای مختلف دخیل‌اند (نک‌ : ه‌ د، تخییل) و چنین است که می‌توان تجرید را اساس هر شعر و بنیاد هر هنر (شفیعی، 61) به شمار آورد و از صور خیال و تصویرپردازیِ ذهن براساس انتزاع و تجرید سخن گفت (نک‌ : آبرامز، 76-77؛ کادن، 3, 415).
2. معنای خاص: تجرید در معنای خاص و به عنوان اصطلاحی در دانش بدیع چنان است که از موصوفی، موصوفی دیگر متصف به صفتِ موصوف نخستین انتزاع کنند و بدین‌سان، بر قوت و شدت اتصاف موصوف نخستین به صفت مشترک تأکید ورزند و در این اتصاف مبالغه نمایند، چنان‌که از «شخص بخشنده» حاتم انتزاع کنند که در بخشندگی با شخص بخشنده اشتراک دارد و از این طریق نشان دهند که شخص بخشندۀ مورد نظر (موصوف نخستین) حتى از حاتم هم که مثال و مظهر بخشندگی است، بخشنده‌تر است و به همین سبب است که می‌توان حاتم را از او انتزاع کرد و چنین است که هدف تجرید که همانا مبالغه در توصیف بخشندگیِ شخص بخشنده (موصوف نخستین) خواهد بود، تحقق می‌یابد. این تعریف از آغاز، از روزگار خطیب قزوینی (د 739ق/1338م) صورت پذیرفته (نک‌ : الایضاح...، 374، التلخیص...، 368)، و با تکرار آن در دیگر آثار بلاغی سده‌های 8 و 9ق/14 و 15م (تفتازانی، المطول، 432؛ شرح...، 196؛ جرجانی، 23؛ طیبی، 235؛ حسینی، 226) و دیگر سده‌ها (مازندرانی، 336؛ فقیر دهلوی، 60) به روزگار ما رسیده است (گرکانی، 110؛ آق اولی، 194-195؛ تقوی، 255؛ رجایی، 367؛ آهنی، 204).
کاربرد تجرید: تجرید به گونه‌های مختلف در ادبیات عرب و به گونه‌هایی محدودتر در ادبیات فارسی رایج است:
1. در ادبیات عرب: تجرید در ادبیات عرب به 4 شیوه و 4 صورت به کار می‌رود:
الف ـ با واسطۀ حروف جارّه (من، باء، فی):
یک: مِنِ جاره یا تجریدیه، چنان‌که در عبارت «لِی مِنْ فُلانٍ، صدیقٌ حَمیمٌ: من از سوی فلان دوست، دوستی صمیمی و نزدیک به دست آورده‌ام»، که انتزاع دوست دوم از دوست اول با صفت مشترک «نزدیکی و صمیمیت» بیانگر مبالغه در دوستی و صداقتِ دوست نخستین است و تأکید بر این معنا ست که دوست نخستین در دوستی و صداقت بدان پایه رسیده است که می‌توان از او دوستی دیگر انتزاع کرد. در عبارت یاد شده، تجرید با مِنِ جاره صورت گرفته است.
دو: باء جاره، و آن دو گونه است:
یکم، باء معیت یا مصاحبت، چنان‌که در بیتِ ذوالرُّمه (77-117ق/696- 735م) شاهد آن توانیم بود: «وَ شَوهاءَ تَعْدوبی الیٰ صارِخِ الوغیٰ/ بِمُسْتَلْئِمٍ مِثْلِ الفَنیقِ المُرَحَّلِ: بسا اسب جنگ دیده‌ای که به شتر تنومند دارای ساز و برگ تمام می‌مانست، با شتاب مرا به همراه پهلوانی زره‌پوش ]= شخصیت انتزاع شده[ به میدان نبرد می‌برد تا به دادخواهی که کمک می‌طلبد و مدد می‌جوید، مدد رسانم» (خطیب، الایضاح، همانجا). در این بیت، شاعر به قصد مبالغه در جنگجویی و دلاوری خود، از خویش دلاوری زره‌پوش و جنگجو انتزاع کرده، و در عالم خیال با خود به میدان نبرد برده است. تجرید در بیت مذکور از طریق باءِ جاره با معنیِ «مع» (بِمُسْتَلْئمٍ)‌ صورت گرفته است. از این «باء» به «باء معیت» و «باء مصاحبت» تعبیر می‌شود.
دوم، باء تجرید، که بر سر موصوف نخستین (مُنْتَزَعٌ منه) درمی‌آید، مثلِ «لَئِنْ سَأَلْتَ فلاناً، لَتَسْأَلَنَّ بِهِ البَحْرَ: اگر از فلان درخواست کنی، از دریا درخواست کرده‌ای» که مراد از «فلان»، ممدوح است که در اتصاف وی به جوانمردی و بخشندگی مبالغه شده، و این مبالغه تا بدان‌جا ست که گویی می‌توان از وی «دریای جوانمردی و بخشندگی» انتزاع کرد.
سه : فی جرّ : آن درآمدن فی بر سر موصوف نخستین (مُنْتَزَعٌ منه) است، چنان‌که در آیۀ «لَهُمْ فیها دارُالْخُلْد: برای کافران در دوزخ، خانۀ ابدی است» (فصلت/41/ 28) «دارخلد» از «جهنم» (موصوف نخستین) انتزاع شده است تا در اتصاف جهنم به شدت عذاب و جاودانگی کافران در آن مبالغه شود.
ب ـ بی‌واسطۀ حروفِ جاره، به‌طور مستقیم، مثلِ بیت قتادة‌بن سلمۀ حنفی: «فَلَئنْ بَقیْتُ لَأَرْحَلَنَّ بِغَزْوَةٍ/ تَحْوِی الغَنٰائِمَ اَو یَموتَ کَریم: اگر زنده بمانم، به نبردی می‌شتابم که از آن غنایم بسیار به بارآید، مگر آنکه «جوانمرد بخشنده» بمیرد ]و موجب شود تا آن نبرد انجام نپذیرد[» (خطیب، همان، 375). مراد از «کریم» خود شاعر، یعنی «قتاده» است که به قصد مبالغه و تأکید بر کرم خویش شخصی کریم را از نفس خود انتزاع کرده است. به نظر برخی از ادبا در تعبیر «یموت کریم»، «مِن» در تقدیر است: «...‌اَو یَموتَ مِنّی کریمٌ»، اما اکثر معتقدند که این امر وجهی ندارد، زیرا تجرید مستقیم و بی‌واسطۀ حرف جر نیز میسر است.
ج ـ به طریق کنایه (ه‌ م)، چنان‌که در بیت اعشى (د 7ق/ 628م) آمده است: «یا خَیْرَ مَنْ یَرْکَبُ المَطیَّ وَ لا/ یَشْرَبُ کَأْساً بِکَفِّ‌ مَنْ بَخِلا: ای شهسوار، و ای کسی که بهترین سوار کار است و جام از بخیل نمی‌ستاند و نمی‌نوشد» (ص 235). در این بیت از ممدوح که خود بخشنده و کریم است، شخصیتی بخشنده انتزاع شده است که ممدوح، جام از دست او می‌گیرد و می‌آشامد، و این شخصیت بخشنده با تعبیری کنایی، یعنی از طریق مصراع دومِ بیت، معرفی شده است و بدیهی است که لازم معنای «نفی آشامیدن شراب از دست بخیل» همانا جام گرفتن از دست شخص بخشنده خواهد بود.
د ـ به طریق خطاب النفس، و آن چنان است که شاعر از خویشتن خویش شخصی دیگر، همانند خود انتزاع کند، او را مخاطب قرار دهد و با او گفت و گو کند، چنان‌که متنبی چنین کرده است: «لاخَیْلَ عِنْدَکَ تُهْدیها وَ لامالُ/ فَلْیُسْعِدِ النُّطْقُ اِنْ لَمْ تُسْعِدِ الحالُ: ]خطاب به خود می‌گوید]: کنون که نه اسبی‌داری و نه مالی‌داری که ببخشی؛ باید سخنت ]= شعرت[ به کمک تو بیاید و آن را به ممدوح ارزانی داری» (ص 396). در این بیت، شاعر از نفس خود، شخصی دیگر همانند خویش در نداشتن مال و حال و وضع مناسب انتزاع کرده، او را مخاطب قرار داده، با او سخن گفته، و از او خواسته است تا چنان‌که باید سخن بگوید و از شعر خود در ستایش ممدوح به بهترین وجه کمک بگیرد و بدین‌سان، بر فقر و نیز بر قدرت خود در کار شاعری تأکید ورزیده است.
تجرید به صورتی که مورد بحث قرار گرفت، همراه با شواهدی که بدانها استشهاد شد، ظاهراً، نخستین‌بار از سوی خطیب قزوینی، تنظیم و گزارش شده است (نک‌ : الایضاح، 374- 375؛ التلخیص، 368- 369) و سپس، غالباً بی‌هیچ گونه دگرگونی و گاه، با اندک دگرگونی ظاهری در کتب بلاغیِ تألیف شده به زبان عربی پس از خطیب، از مطول تفتازانی (722-792ق/1322-1390م) تا جواهر البلاغۀ احمد هاشمی (1295-1362ق/ 1878-1943م) تکرار شده است (برای نمونه، نک‌ : تفتازانی، المطول، 432-434، شرح، 196-197؛ طیبی،235- 238؛ مازندرانی، 336- 338؛ هاشمـی، 374-375). در کتب بلاغـی به‌ زبان فارسی (نک‌ : ه‌ د، بلاغت، بخش بلاغت در زبان و ادب فارسی) که براساس مطـول و شرح المختصر نگارش یافته، ضمن ترجمۀ سخنان خطیب بدان‌سان که در مطول و مختصر آمده است، شواهدی از شعر فارسی به شواهد عربی افزوده شده (برای نمونه، نک‌ : آق اولی، 194-196؛ رجایی، 367-370؛ آهنی، 204-206)، و در پاره‌ای از این گونه منابع، مطالب صورت اجمال یافته است (برای نمونه، نک‌ : فقیر دهلوی، 60؛ گرکانی، 110-111؛ تقوی، 255-256).
شیوه‌های رایج در تجرید را، با توجه به مطالبی که موردبحث و بررسی قرار گرفت، می‌توان به طور کلی به دو روش تقسیم کرد: روش «تجرید از خود» (اول شخص) و روش «تجرید از دیگران» (دوم شخص و سوم شخص). بدین‌معنا که موصوف نخستین (مُنتَزَعٌ مِنه) یا نفسِ گوینده است و موصوف دوم از آن انتزاع می‌شود، یا دیگران هستند و موصوف دوم از آنان انتزاع می‌گردد.
2. در ادبیات فارسی: از میان شیوه‌های رایج در تجرید، شیوۀ «تجرید از خود» در زبان و ادب فارسی موردتوجه قرار داشته است. از آنجا که پس از انتزاعِ موصوفِ دوم از نفس گوینده که موصوف نخستین (مُنْتَزعٌٰ منه) به شمار می‌آید، حکم شاعرانه، گاه به طور مستقیم و همراه با خطاب النفس صادر می‌شود و گاه به گونه‌ای غیرمستقیم صدور می‌یابد، می‌توان صنعت تجرید را در ادب فارسی به مستقیم و غیرمستقیم تقسیم کرد:
الف ـ مستقیم، یا خطاب النفس، چنان است که شاعر پس از انتزاعِ شخصیتی چون خود از نفس خویش، او را مخاطب قرار می‌دهد و در نقش منادا ظاهر می‌سازد و به طور مستقیم با او سخن می‌گوید. به همین سبب، از این گونه تجرید در ادب فارسی به خطاب النفس تعبیر شده است، مثلِ «حافظا، می‌ خور و مستی کن و خوش باش، ولی/ دام تزویر مکن چون دگران قرآن را» (حافظ، غزل 9، بیت 10).
ب ـ غیرمستقیم، و آن چنان است که شخصیتِ انتزاع شده از نفس شاعر، مخاطب واقع نمی‌شود، بلکه به گونه‌ای غیرمستقیم از وی سخن در میان می‌آید و به صدور حکم شاعرانه مبادرت می‌شود، چنان‌که نظیری نیشابوری (د 1023ق/1614م) شخصی چون خود را با چشم گریه‌آلود از نفس خویش انتزاع کرده، به گونه‌ای غیرمستقیم از او سخن گفته، و بدین‌سان، در گریان بودن خود مبالغه کرده است: «نظیری را به مجلس بردم امروز و غلط کردم/ مرا رسوای عالم ساخت چشم گریه‌آلودش» (غزل 331، بیت 9).
از آنجا که شاعران غالباً صنعت تجرید را با استفاده از تخلص خود به کار می‌گیرند، مقطع غزل در شعر فارسی جلوه‌گاه این صنعت است.
صورت مستقیم تجرید در شعر فارسی را حداقل از سدۀ 9ق/15م به این سو می‌توان در کتب بلاغی بازیافت (نک‌ : حسینی، 226؛ گرکانی، 110؛ آق اولی، 195-196؛ تقوی، همانجا؛ همایی، 1/ 298- 299) و صورت غیرمستقیم آن را با استشهاد به بیت نظیری در آثار بلاغی سدۀ 12ق/ 18م به بعد می‌توان بازجُست (نک‌ : فقیر دهلوی، همانجا؛ هدایت، 88؛ آهنی، 205).
شفیعی‌کدکنی در کتاب شاعر آینه‌ها به رغم نظر اهل بلاغت ــ که تجرید را متفاوت با استعاره، اعم از مصرّحه و مکنیه و مستقل از این دو صنعت می‌شمارند (برای نمونه: نک‌ : تفتازانی، المطول، 310-311) ــ این صنعت را ملازم تشخیص1 (استعارۀ مکنیه) می‌شمارد و آن‌را به ویژه از خصیصه‌های سبکی شعر بیدل دهلوی (1054-1133ق/1644-1720م) محسوب می‌دارد (ص 61- 62). شواهدی که وی از شعر بیدل در صنعت تجرید


به دست می‌دهد، مثل مصراع «عافیت‌سوز بود، سایۀ اندیشۀ ما» و مصراع «می‌چکد خون تحیّر ز رگ و ریشۀ ما»، جمله نمونه‌هایی از استعارۀ مکنیه به شمار می‌آیند (همانجا).
پیوند تجرید و تشبیه: تأمل در شواهد تجرید، اعم از شواهد عربی و فارسی، نشان می‌دهد که میان موصوف نخستین و موصوف دوم، به گونه‌ای نهفته، رابطۀ تشبیهی برقرار است و به تعبیر امروز، ژرف ساختِ تجرید، تشبیه است. بدین‌ترتیب که موصوف نخستین، مشبّهٌ‌به، و موصوفِ برآمده از آن، یعنی موصوف دوم، مشبَّه محسوب می‌شود و صفتِ مشترک، وجه ‌شبه به شمار می‌آید و بدان سبب که برطبق معیارهای بلاغی، وجه شَبَه در مشبّهٌ‌به اشدّ و اقوا ست، زمینۀ مبالغه در اتصاف موصوف نخستین به صفت مشترک (وجه شبه) که هدف تجرید است، فراهم می‌آید.

مآخذ: آق اولی، عبدالحسین، درر الادب، شیراز، 1340ش؛ آهنی، غلامحسین، معانی بیان، تهران؛ اعشى، میمون بن قیس، دیوان، به کوشش م. محمدحسین، قاهره، مکتبة الآداب؛ تفتازانی، مسعود، شرح المختصر، قم، کتابفروشی کتبی نجفی؛ همو، المطول، قم، مکتبة الداوری؛ تقوی، نصرالله، هنجار گفتار، اصفهان، 1363ش؛ جرجانی، علی، التعریفات، قاهره، 1306ق؛ حافظ، دیوان، به کوشش پرویز ناتل خانلری، تهران، 1362ش؛ حسینی‌نیشابوری، عطاءالله، بدایع الصنایع، به کوشش رحیم مسلمانیان قبادیانی، تهران، 1384ش؛ خطیب قزوینی، محمد، الایضاح فی علوم البلاغة، بیروت، 1405ق/1985م؛ همو، التلخیص فی علوم البلاغة، به کوشش عبدالرحمان برقوقی، قاهره، المکتبة التجاریه؛ رجایی، محمدخلیل، معالم البلاغه، شیراز، 1340ش؛ شفیعی‌کدکنی، محمدرضا، شاعر آینه‌ها، تهران، آگاه؛ طیبی، حسین، التبیان فی البیان، به کوشش توفیق فیل و عبداللطیف لطف‌الله، کویت، 1986م؛ فقیر دهلوی، میرشمس‌الدین، حدایق البلاغت، لکهنو، 1872م؛ قرآن کریم؛ گرکانی، محمدحسین، ابدع البدایع، تهران، 1328ق؛ مازندرانی، محمدهادی، انوار البلاغه، به کوشش محمدعلی غلامی‌نژاد، تهران، 1376ش؛ متنبی، احمد، دیوان، به کوشش عبدالوهاب عزام، بیروت، دارالزهراء؛ نظامی‌عروضی، احمد، چهار مقاله، به کوشش محمد قزوینی، تهران، 1341ش؛ نظیری نیشابوری، محمدحسین، دیوان، به کوشش محمدرضا طاهری، تهران، 1379ش؛ هاشمی، احمد، جواهر البلاغة، بیروت، داراحیاء التراث العربی؛ هدایت، رضا قلی‌، مدارج البلاغه، به کوشش حسین معرفت، شیراز، 1355ش؛ همایی، جلال‌الدین، فنون بلاغت و صناعات ادبی، تهران، 1361ش؛ نیز:
Abrams, M.H., A Glossary of Literary Terms, New York etc., 1971; Cuddon, J.A., A Dictionary of Literary Terms and Literary Theory, New York, Blackwell.
اصغر دادبه
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 14  صفحه : 5787
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست