تاشْکَنْد، شهری کهن و پایتخت جمهوری ازبکستان و استانی به
همین نام در آن کشور. شهرتاشکند در °41 و ´20 عرض شمالی و °69 و ´18طول شرقی، در
ارتفاع450-480 متری ازسطح دریا، در شمال شرقی ازبکستان («اطلس...1»، 174؛
بریتانیکا) در واحۀ حاصلخیز چیرچیک (چیرچیق) که به وسیلۀ یکی از شاخابههای رود
سیحون، به همین نام آبیاری میشود، جای دارد (بارتولد، «آثار...2»، III/499).
تاشکند با 028‘978‘1 تن جمعیت (1384ش/2005م)، پرجمعیتترین شهر ازبکستان و آسیای
مرکزی است («فرهنگ...3»؛ کلمبیا4) و مهمترین مرکز اقتصادی و فرهنگی ازبکستان
بهشمار میرود. حدود یکچهارم فعالیتهای صنعتی ازبکستان در تاشکند انجام میگیرد
که از آن میان، میتوان به ساخت هواپیما، تجهیزات الکترونیکی،ماشینآلاتکشاورزی،
تراکتور،دستگاههای پنبهپاککنی، ابزارها و مصالح ساختمانی و پارچهبافی
اشاره کرد. این شهر بزرگترین مرکز حمل و نقل در آسیای مرکزی است. تاشکند به سبب
موقعیت مناسب جغرافیایی و عبور رودخانۀ چیرچیک از آن، از معدود شهرهای آسیای مرکزی
است که از نظر تأمین آب با مشکل روبهرو نبوده، و از دیرباز در ردیف شهرهای مهم
آسیای مرکزی به شمار میرفته است و امروز نیز یکی از مراکز مهم کشاورزی در ازبکستان
است. عمدهترین فرآوردۀ کشاورزی تاشکند پنبه است؛ افزون بر آن، باغداری نیز رونق
دارد و انواع میوه در باغهای آنجا به عمل میآید (احمدی، 248؛ احمدیان، 158؛
انکارتا5).
وجودکتابخانههایبزرگ و آکادمی علوم ازبکستان و همچنین دانشگاه بزرگدولتی تاشکند
و شماری مؤسسه و مراکز آموزش عالی مانند دانشگاه اقتصاد و دیپلماسی بینالمللی،
آکادمی کشاورزی، دانشگاه زبانهای خارجی و دانشگاه فنی در این شهر، تاشکند را به
بزرگترین مرکز علمی و فرهنگی ازبکستان بدل ساخته است (احمدی، همانجا؛ «تاشکند»،
133). دانشگاه دولتی تاشکند در 1299ش/1920م، نخست با نام دانشگاه آسیای میانه بنیان
نهاده شد و در 1340ش/1961م نام آن به دانشگاه دولتی تاشکند تغییر یافت. آکادمی علوم
ازبکستان نیز در 1322ش/1943م بنیان نهاده شده که دارای 20 دانشکده است. دانشکدۀ
خاورشناسی این آکادمی با بیش از 80 هزار نسخۀ خطی شرقی، یکی از بزرگترین و
غنیترین مراکز نگهداری نسخههای خطی اسلامی در جهان است. گردآوری این نسخهها از
1287ق/1870م آغاز شده، و بهتدریج تمامی نسخههای خطی موجود در کتابخانهها، مدارس
و مساجد بخارا، سمرقند، خیوه و دیگر شهرها و نواحی ازبکستان به آنجا انتقال یافته
است (همانجا).
پیشینۀ تاریخی: نخستین آگاهیها دربارۀ ناحیۀ تاشکند به سدۀ 2قم بازمیگردد. در
کهنترین منابعنوشتاری چینی که متعلق به سدۀ 2قم و پس از آن است، از سرزمینی با
نام یونی یاد شده است که منطبق با ناحیۀ چاچ تاریخی یا تاشکند امروزی است (بارتولد،
«آثار»، همانجا؛ «دائرةالمعارف تاشکند6»، 7). بر پایۀ این منابع، سرزمین یونی در
سدۀ 2قم تابع دولت کانگجو بوده است. کانگجوها شاخهای از آریاییان سکایی ساکن
سرزمینهای پیرامونی رودخانههای ایلی و چو بودند که در میانۀ سدۀ 2قم توسط اقوام
یوئهچیبزرگ از آن نواحی رانده شده، و در جنوب رودخانۀ سیحون استقرار یافته، و در
آنجا دولت کانگجو را بنیان نهاده بودند(چینگ، 12-13؛«دائرةالمعارف تاشکند»، 7,
387). از آن پس در منابع چینی از این سرزمین با نام «چوچی» یا «چوشی» یا به اختصار
«شی» یاد شده است. در رسم الخط چینی نشانۀ نوشتاری این واژه به معنای سنگ به کار
رفته است و برخی از محققان این واژه را ریشۀ نام ترکی ـ سغدی تاشکند دانستهاند
(بارتولد، همانجا) که از دو بخش «تاش» در ترکی به معنای سنگ (بخاری، 1/100) و «کند»
در سغدی به معنای شهر (قریب، 191) تشکیل شده است. واژۀ چینی «چوچی» یا «چوشی» یا
«شی» مسلماً باید با نام بومی چاچ که در روزگار ساسانیان و دورۀ اسلامی رایج بوده،
و در منابع عربی به صورت معرب آن به شکل الشاش و الصاص به کار رفته است، مطابقت
داشته باشد (بارتولد، همانجا؛ «دائرةالمعارف تاشکند»، 7).
کهـنترین نوشتهای که در آن از ایـن سرزمین با نام چاچ یاد شده، و به روزگار ما
رسیده، سنگنوشتۀ شاپور اول ساسانی (سل 240-270م) در کعبۀزرتشتاست.در
اینسنگنوشته،در جایی که از وسعت سرزمینهای زیرفرمان شاپور اول سخن رفته، از چاچ
(چاچستان)به عنوان منتهىالیه مرزهای شمال شرقی قلمرو او یاد شده است (نک :
سامی، 1/47؛ فرای، «عصر...7»، 36؛ غفورف،203 ).
1. Britannica Atlas. 2. Sochineniya. 3. The World 4. The Columbia... 5. Encarta…
6. Tashkent... 7. The Golden…
یافتههای باستانشناسان در این منطقه گواه آن است که چاچ در سدههای 2 و 1قم
سرزمینیآباد بوده، و کهنترین پایتخت شناخته شدۀ آن شهر «کانکا» نام داشته است که
دیرینگی آن به سدۀ 3قم باز میگردد. این شهر در کرانۀ چپ رودخانۀ آهنگران واقع
بوده، و امروزه ویرانههای آن در منطقۀ آق کورگانِ شهرستانِ تاشکند کنونی برجای
مانده است. بر پایۀ نتایج به دست آمده از کاوشهای باستانشناسان، این شهر همانند
بیشتر شهرهای کهن ایرانی متشکل از 3 بخشِ قلعه (کهندژ)، شهرستان
و ربض بوده است. قلعۀ شهر به شکل 4 گوشه، و از آجرهای مکعبی شکل ساخته شده بوده، و
حدود یک هکتار مساحت داشته است و بلندی آن تا 40 متر میرسیده است. شهرستان حدود
5/6 هکتار مساحت داشته، و توسط دیواری محصور میشده است و در آن سوی آن، بخش حومه
(ربض) با بیش از 60 هکتار گسترده شده بود. آثار ساخت و سازهایی از روزگاران
سلوکیها، هپتالیان، خاقانات ترک و دورۀ اسلامی در آنجا یافت شـده است. این شهـر در
دورۀ اسلامی خـرشکث خوانده میشـده، و تا سدۀ 7ق/13م دایر بوده است، اما در این
زمان به سبب تغییر مسیر رود آهنگران، اهمیت گذشتۀ خود را از دست داد و راه زوال
پیمود (نک : «دائرةالمعارف تاشکند»، 154).
این شهر در همان روزگار باستان، مرکزیت خود را از دست داد و جای خود را به عنوان
پایتخت سرزمین چاچ به شهر دیگری داد که در نواحی شمالی این سرزمین و در کرانۀ
رودخانۀ پَرَک (چیرچیک امروزی) جای داشت. در منابع دورۀ اسلامی از این شهر با نام
بِنْکَث یاد شده است که بعدها جای خود را به تاشکند امروزی داد (نک : دنبالۀ
مقاله). بنا بر یافتههای باستانشناسان، بنکث با دیواری استوار برگرد خود صورت دژی
را داشته است. درون حصار شهر بناهایی از خشت خام وجود داشت که شامل کاخ فرمانروا،
پرستشگاه و خانههای اشرافی و کوی پیشهوران بود. بخش بیرونی و دفاعی شهر دارای
برجهایی بوده است که با دالانهایی به یکدیگر متصل میشدند. پیرامون شهر را
کشتزارهای پهناوری در برمیگرفته است و کشاورزان در محلههایی درحومۀ شهر (ربض) به
سر میبردند. در دشتهای نواحی دورترِ شهر مردمانی کوچنده رفت و آمد میکردند که
پاسداری از شهررا برعهدهداشتند(«دائرةالمعارف تاشکند»، 7, 8). برپایۀ منابع چینی
به جای مانده از سدۀ 3م محیط این شهر حدود 10 «لی» (کمتر از 4کم ) وسعت داشته
است(بارتولد، همان، III/499).
در روزگار باستان چاچ یکی از مراکز پر جنب و جوش بازرگانی بود. سکههای بیزانسی،
ایرانی و چینی یافتشده در این سرزمین گواه بر رونق بازرگانی آنجا به مقیاس وسیع
دارد و ظاهراً راه ابریشم از آنجا میگذشته است. افزون بر بازرگانی، چاچ از لحاظ
کشاورزی نیز پر رونق بود و زمینهای کشاورزی آن به وسیلۀ شبکههای آبرسانی منشعب از
رودخانۀ پرک (چیرچیک) و شاخابههای آن آبیاری میشده است(«دائرةالمعارف تاشکند»،
همانجا).
در متون سغدی متعلق به سدههای 4-7م که در ناحیۀ افراسیاب به دست آمده، سرزمین چاچ
در شمار اراضی سغد بر شمرده شده است (همان، 387). سرزمین چاچ در سدۀ 5م به تصرف
هپتالیان درآمد و تا میانههای سدۀ 6م تحت حاکمیت آنان باقی بود(همانجا). درحدود
سال 565م به هنگام نخستین گسترش امپراتوری ترکانِ منطقۀ آلتایی به سوی غرب، چاچ به
قلمرو آنان افزوده شد. در آغاز سدۀ 7م با تقسیم امپراتوری ترکان، به خاقانات شرقی و
غربی (فرای، همان، 49)، چاچ تابع خاقانات غربی شد و در 641م به هنگام پیکاری که
میان خاقانات شرقی و غربی درگرفت، چاچ متحد خاقانات غربی بود. به هنگام چیرگی ترکان
بر این سرزمین، چاچ استقلال خود را از دست داد و به سرزمینی نیمه مستقل بدل شد. بنا
بر گزارش هیوئن تسیانگ زائر بودایی چینی که در اوایل سدۀ 7م از نواحی فرارود
(ماوراءالنهر) دیدار کرده، سرزمین چاچ فرمانروایی واحد نداشته است، بلکه شهرهای آن،
تیول امرای ترک بود (بارتولد، همانجا). با این حال، درمنابع سدههای نخستین دورۀ
اسلامی بارها از«ملک الشاش» به عنوان فرمانروای سرزمین چاچ یاد شدهاست که امرای
محلی آن سرزمین فرمانبردار او بودهاند (نک : بلاذری، 421؛ طبری، 6/473).
با وجود چیرگی خاقانات ترک بر چاچ، مردم آن سرزمین زبان و فرهنگ خود را حفظ کردند و
به یکی از گویشهای زبان سغدی گفتوگو میکردند و به خط سغدی نیز مینوشتند.
نمونههایی از خط آنان در اسناد رسمی و بر روی سکههای فرمانروایان چاچ که در
کاوشهای باستانشناسان به دست آمده، موجود است («دائرةالمعارف تاشکند»، 8؛
«سکههای...1»).
مردم بومی و ایرانی تبار چاچ پیرو آیین زردشتی بودند که با برخی از عناصر آیین
بودایی درآمیخته بود؛ اما ترکان ساکن آنجا، برخیپدیدههایطبیعت و روان درگذشتگان
را میپرستیدند و برای آنها قربانی میکردند. ویرانههای برخی از پرستشگاههای ترکان
و آتشکدههای زردشتی در محوطههای باستانی چاچ شناسایی شده است («دائرةالمعارف
تاشکند»، 8, 387).
نخستین برخورد جدی چاچ با اسلام به93ق/712م بازمیگردد. در این سال غورک فرمانروای
سغدی سمرقند به هنگام حملۀ تازیان به فرماندهی قتیبة بن مسلم باهلی به قلمروش، از
فرمانروایان چاچ (ملک الشاش) و فرغانه (اخشید)، برای مقابله با آنان، یاری جست و به
آنها نوشت: اگر تازیان بر ما چیره شوند، با شما نیز چنان کنند که با ما میکنند و
به آنها هشدار داد که در اندیشۀ کار خویش باشند. فرمانروای چاچ با گروهی از
جنگجویان خویش به یاری سمرقندیان شتافت، اما در نبردی که درگرفت، نیروهای متحد چاچ
و سمرقند از تازیان شکست خوردند (طبری، بلاذری، همانجاها؛ گیب، 45). یکسال پس از
این واقعه، سپاه تازیان به چاچ هجوم برد و در نبردی که میان آنان و مدافعان چاچی
درگرفت، نواحی چاچ در آتش سوخت و
آسیبهای بسیاری دید (طبری، 6/483-484؛ ابناثیر، 4/581)؛ با این حال، تازیان در چاچ
باقی نماندند.
در 95ق، قتیبة بن مسلم به یاری نیروهایی که حجاج بن یوسف از عراق به خراسان گسیل
داشته بود، بار دیگر به سوی شهرها و نواحی پیرامونی سیحون لشکر کشید. در این هنگام
فرمانروای چاچ از دربار چین برای مقابله با سپاهیان قتیبه یاری خواست، اما پاسخ
مثبتی نشنید. قتیبه پس از تصرف چاچ، قرارگاه عمومی خود را از مرو به آنجا منتقل
ساخت و از چاچ به سوی نواحی شمالی پیشروی کرد و اسپیجاب را به تصرف درآورد (نک :
طبری، 6/492؛ بلاذری، 422؛ گیب، 50). اما در پی کشته شدن قتیبه در 96ق(طبری،
6/506)، سپاهیان عرب پراکنده شدند و چاچ را ترک کردند (گیب، 54). شاهکان فرارود و
از آن میان فرمانروای چاچ که از تاخت و تازهای عربها در سرزمینشان به ستوه آمده
بودند و از سویی دیگر نیروی کافی برای رویارویی با آنان در اختیار نداشتند، با
ترکان حوضۀ رود ایلی که در 97ق/716م به رهبری سولو و با پشتیبانی چین حکومت مقتدری
را در آن ناحیه پیافکنده بودند، اتحادیهای برضد تـازیان تشکیـل دادند و هیئتهایی
را برای درخواست کمک به دربار چین گسیل داشتند. سولو در اواخر سال 102ق سپاهی به
فرماندهی کول چور (کورصول) به فرارود گسیل داشت و در زد و خوردهایی که میان نیروهای
متحد و عربها درگرفت، عربها ناگزیر به عقبنشینی از برخی از نواحی فرارود شدند
(همو، 59 ff.؛ «دائرةالمعارف تاشکند»، 387) و ترکان جای آنها را گرفتند.
در دورۀ حاکمیت ترکان بر چاچ، این سرزمین ویرانتر و پریشانتر از دورۀ حاکمیت
تازیان گشت و براثر حملات مداوم و لشکرکشیهای مستمر از لحاظ اقتصادی، آسیبهای
فراوانی دید. شاهکان فرارود و از آن میان فرمانروای چاچ کهحاکمیت ترکان را
ننگینتر از حکمرانی تازیان میدیدند، درصدد چاره برآمدند و با چینیان که در این
زمان از قدرت گرفتن دوبارۀ ترکان در فرارود ناخرسند بودند و به همین سبب، برضد سولو
دست به تحریکاتی میزدند، همداستان شدند. سرانجام، سولو در توطئهای کشته شد و در
پی آن کشور ترکان تجزیه، و دستخوش ناآرامی گردید (گیب، 85, 88) و بر نفوذ چینیان در
این ناحیه افزوده شد.
در 133ق/751م، فرمانروای چاچ که قصد افزودن فرغانه را به قلمروش داشت، از چین برای
اینمنظور یاری خواست. چینیان نیز در پاسخ او سرداری کرهای موسوم به کائوسینچیه
را به چاچ گسیل داشتند. او در ابتدا با فرمانروای چاچ همراهی کرد، اما پس از چندی
با اخشید فرغانه کنار آمد و همراه او شد و در اندیشۀ تصرف چاچ افتاد. ولیعهد چاچ
پیش از تحقق این مقصود بهسغد گریخت و از ابومسلم برای دفعکائوسین یاری خواست.
ابومسلمخراسانی سپاهی به فرماندهی زیادبن صالح به چاچ روانه ساخت. سربازان چینی با
همکاری نیروهای فرغانه و تـرکان قارلوق که در این زمان جانشین حکومت سابق ترکان
غربی شده بودند، در کنار رود طراز (تلاس) با مسلمانان مصاف دادند، اما در حین نبرد،
قارلوقها کارزار را ترک کردند و سربازان چینی که میان مسلمانان و قارلوقها قرار
داشتند، به سختی شکست خوردند. این جنگ تاریخی به نفوذ سیاسی چینیان در فرارود برای
همیشه پایان بخشید (نک : ابناثیر، 5/ 449؛گیب، 26؛ بارتولد، «آثار»، III/500).
در زمان خلفای عباسی درنخستین سدههای اسلامی، چاچ مرزمیان سرزمینهای اسلامی با
ترکان کافرکیش بهشمار میرفت (همانجا؛ ایرانیکا، IV/604). برای دفاع در برابر
تهاجمات ترکان، سراسر شمال این سرزمین به وسیلۀ دیواری که از کوههای سافلغ (سابلغ)
تا کرانۀ سیحون امتداد داشت، محصور میشد. آن سوی دیوار صحرای قلاص قرار داشت و به
فاصلۀ یک فرسنگی از دیوار، خندقی به موازات آن کنده شده بود. ابنحوقل بنای دیوار
را به عبدالله بن حُمید بن ثور نسبت میدهد. شاید منظور او عبدالله بن حُمید بن
قَحْطَبه باشد که در 159ق/776م مدت5 ماه پس از مرگ پدرش، حاکم خراسان بوده است (نک
: ابنحوقل، 509؛ بارتولد، «ترکستان...1»، 172). به ظاهر تا اوایل سدۀ3ق
فرمانروایان چاچ به صورت نیمه مستقل بر چاچ حکومت داشتهاند و در رویدادهای سیاسی
فرارود به ایفای نقش میپرداختهاند. در 191ق/807م به هنگام شورش رافع بن لیث در
فرارود برضد هارونالرشید خلیفۀ عباسی، فرمانروای چاچ از متحدان او به شمار میرفت.
رافع «صاحب چاچ» و ترکان تحت امر او را به همراه یکی از سرداران خود به نسف فرستاد
تا مردم آنجا را که به تازگی به او پیوسته بودند، در کشتن عیسی بن علی ــ عامل
خلیفه ــ یاری کند(طبری، 8/323)؛ اما در 194ق با تسلیم شدن رافع بن لیث به مأمون
خلیفۀ عباسی (همو، 8/375) و با فرونشستن شورش رافع و برقراریحاکمیت عباسیان بر
نواحی تحتِ امر او، ظاهراً سرزمینچاچ استقلال سیاسی خود را از دست داد، زیرا
در204ق/ 819م غَسّان بن عَبّاد والی عباسیان در خراسان 4 تن از پسران اسد بن سامان
را به جبران حمایتی که از مأمون در برابر فتنۀ رافع بن لیث کرده بودند، پاداش داد و
هر یک از آن 4 تن را به حکومت ناحیهای در فرارود گماشت. از آن میان چاچ را به یحیى
واگذار کرد. پس از درگذشت یحیى در 241ق/855م، حکومت چاچ به برادرش، احمد و سپس در
251ق به یعقوب پسر احمد انتقال یافت (نک : فرای، «سامانیان2»، 136-137). این
امیرانِ نخستین سامانی با پشتیبانی طاهریان به کار
ترویج اسلام میان مردمان غیرمسلمان فرارود و جلوگیری از تاخت و تازهای ترکان
کافرکیش میپرداختند (بازورث، «طاهریان...1»، 98).
بنا بر گزارش ابنخردادبه (ص 39) مالیات سالیانۀ چاچ در این دوره 100‘ 607 درهم
بوده که با توجه به وسعت کم چاچ و در مقایسه با مالیات دیگر نواحی فرارود و خراسان،
مبلغ قابل توجهی بوده است که نشان از ثروت و آبادانی این سرزمین در آن دوره دارد.
با بازگشت آرامـشبه چاچ که از ستیـزه جوییهای چند ده ساله آسیبهای فراوان دیده
بود،فرصتی پیش آمد تا آبادی گذشتۀ خود را بازیابد. معتصم خلیفۀ عباسی (حک
218-227ق) ولو به اکراه، ترغیب شد تا برای بازسازی یکی از آبراههای چاچ که درطول
نابسامانیهای این سرزمین بر اثر بیتوجهی، پر شده بود، دو میلیون درهم کمک کند
(طبری، 9/121؛ بازورث، همان، 99).
جغرافیانویسان سدۀ4ق معمولاً از آبادانی و عمران ناحیۀ چاچ یاد کردهاند (نک :
حدود...، 116؛ اصطخری، 328؛ ابن حوقل، 507؛ مقدسی، 261-264). این ناحیه در اصل به
درۀ رود پرک اطلاق میشده، و به همراه ناحیۀ ایلاق یک واحد جغرافیایی غیرقابل
انفکاکی را تشکیل میداده است (بارتولد، «ترکستان»، 169)؛ گاه هر دو این نواحی بر
روی هم چاچ خوانده میشدهاند، اما بیشتر تنها ناحیۀ واقع در شمال ایلاق را چنین
مینامیدند (همو، 197). این دو ناحیه با هم پهنهای به بزرگی 3 روز راه در دو روز
راه را در برمیگرفتهاند (اصطخری، ابنحوقل، همانجاها).
ناحیۀ چاچ در سدۀ 4ق آبادترین محل حوضۀ رودخانۀ سیحون بوده است. در هیچ جای فرارود
در سرزمینی کوچک و کم وسعت مانند چاچ، آن همه شهر که در این ناحیه دیده میشود،
وجود نداشت (بارتولد، 196-197). اصطخری، 27 شهر (ص 328-331) و مقدسی،34 شهر (ص
264-265) از شهرهای پرشمار چاچ را بـرشمردهاند. در این دوره، پایتخت چاچ شهر بنکث
نام داشت. این شهر همانند بسیاری از شهرهای ایرانی مشتمل بر شارستان، کهندژ و ربض
بوده، وچندین بارو داشته است. کهندژ شهر در بیرون شارستان واقع بود و دو دروازه
داشت؛ کهندژ و شارستان با دیواری محصور میشدهاند؛ این دیوار 3 دروازه داشته است؛
در بیرون از این دیوار ربضی دیگر با کشتزارها و باغها وخانهها وجود داشت که بر گرد
آن نیز دیواری با 7 دروازه کشیده شده بود. دارالاماره و زندان شهر در کهندژ جای
داشت و مسجد جامع شهر چسبیده به دیوار کهندژ بود. بیشتر بازارهای شهر در ربض داخلی
قرار داشت و کشتزارها و باغها و محلات شهر توسط شبکهای از آبراهها سیراب میشد
(ابنحوقل، 508- 509؛ مقدسی،276).
بنابر نوشتۀ بیرونی ( القانون، 2/576)، ترکان بنکث را تاشکند میخواندهاند.
بارتولد (نک : «ترکستان»، 171، نیز نک : 197) نیز با بررسی فاصلۀ میان شهرها که
در کتابهای جغرافیایی سدههای نخستین اسلامی آمده، به این نتیجه رسیده است که شهر
تاشکند امروزی در محل بنکث کهن جای دارد. کاشغری نیز تشکن را که تلفظ دیگری از
تاشکند است، نام ترکی چاچ ذکر کرده است (1/ 369، 3/110-111). این نام در نسخۀ چاپ
استانبول به غلط ترکن آمده که موجب گمراهی برخی از مؤلفان گشته است (نک :
دبیرسیاقی، 473؛ بارتولد، «آثار»، III/501). اما بیرونی (همـانجا، نیز تحقیق...،
149)، بر پایۀ معنا و وجه اشتقاق این نام، به اشتباه آنرا با لیثینوس بورگوسِ
بطلمیوس که برجالحجاره یا برج سنگی معنا میدهد، یکی دانسته است (نک : بارتولد،
همانجا؛ مارکوارت،155).
چاچ در سراسر فرمانروایی سامانیان (204- 389ق/ 819- 999م) در قلمرو آنان باقی بود،
تا آنکه با انحطاط آن دولت و تقسیم قلمروشان میان قراخانیان و غزنویان، سهم ترکان
قراخانی گردید (نک : بازورث، 173؛ ویلیامز، 34). در 433ق/1042م در پی کشمکشها و
کشتوکشتارهایی که میان امرای قراخانی درگرفته بود، خانات متحدۀ قراخانی به دو قسمت
تقسیم شد: یکی خانات غربی به مرکزیت بخارا که فرارود و فرغانۀ غربی را تا حوالی
خجند شامل میشد و دیگری خانات شرقی که نواحی طراز، اسپیجاب، چاچ، فرغانۀ شرقی،
سمیرچای (هفترود) و کاشغر را در برمیگرفته است(بازورث،174).
در حدود سال 536ق/ 1142م امرای غیر مسلمان قراختایی که از حکمرانان چین شمالی بودند
و به احتمال ریشۀ مغولی داشتند، بر قراخانیان چیره شدند و قلمرو آنان از جمله چاچ
را به تصرف درآوردند، تا آنکه در اواخر سدۀ 6ق/12م مغولان نایمانی به سرکردگی کوچلک
خان که از برابر سپاهیان چنگیزخان میگریختند، در بخش شرقی قلمرو قراختاییانظاهر
شدند و قدرترا بهدست گرفتند (بازورث، «تاریخ... 2»، 193؛ بارتولد، «ترکستان»،
326). از سویی دیگر محمد خوارزمشاه در این زمان از دلمشغولیهای قراختاییان در
نواحی شرقی قلمروشان بهره جسته، به سرزمینهای آنها حمله کرد و نواحی اسپیجاب،
فرغانه و چاچ را بهتصرف خود درآورد وتا طراز پیش رفت(نک : گروسه، 294-295؛
بازورث، همان، 194)؛ اما چون از کوچلکخان بیمناک بود و توانایی دفاع از نواحی
شمالی فرارود را در برابر تعرضات کوچلکخان در خود نمیدید، در حدود سال 611ق/1214م
به اهالی اسپیجاب، چاچ، فرغانه و کاسان دستور داد تا به نواحی جنوب غربی نقل مکان
کنند و برای آنکه تصرف این نواحی را برای کوچلک بیفایده سازد، آن نواحی را
ویران ساخت (ابناثیر، 12/271؛ بارتولد، «ترکستان»، 368-369؛ قفساوغلی، 277- 278).
در این کشمکشها چاچ موقعیت سیاسی و اقتصادی خود را از دست داد و به هنگام حملۀ
چنگیز به فرارود ویرانهای بیش نبود؛ آنچنانکه در گزارشهای مورخان دورۀ مغول از
لشکرکشیهای چنگیزخان به بناکت و خجند از بنکث و یا تاشکند یاد نشده، و فقط تصرف
خجند و بناکت ثبت شده است (نک : جوینی، 1/70-71؛ رشیدالدین، 1/491-496). ظاهراً در
زمان چیرگی مغولان بر این نواحی به عللی که بر ما روشن نیست، تاشکند سرنوشت بهتری
از شهرهای مجاور خود یافت. در این دوره، نام تاشکند برای نخستین بار بر روی سکهها
دیده میشود (نک : بارتولد، «آثار»، همانجا).
چنگیزخان در زمان حیاتش متصرفات خود را میان 4 پسر و یکی از برادرانش تقسیم کرد. از
این میان، تاشکند در زمرۀ سرزمینهای تحت حاکمیت جغتای بود که قلمروش پهنهای از بش
بالغ تا سمرقند و بخارا را در برمیگرفت (نک : جوینی، 1/226؛ اقبال، 109-110). پس
از زوال جغتاییان، تاشکند به تصرف امیرتیمورگورکانی درآمد و تا اواخرسدۀ 9ق در
قلمرو جانشینان او باقی ماند (بارتولد، همانجا). در این دوره، تاشکند به شهری با
اهمیت بدل شد و روبه توسعه نهاد، دیوار و اراضی آن وسیع تر شد و از لحاظ بازرگانی و
فرهنگی رونق گرفت(«دائرةالمعارف تاشکند»، 8).
با رو به ضعف نهادن دولت تیموریان، در اواخر سدۀ 9ق/15م نواحی فرارود صحنۀ نبرد و
کشمکش میانخوانین ترک ـ مغول شد و تاشکند میان آنان دست به دست میگشت. در 890ق/
1485م، میرزا عمر شیخ و میرزا سلطان احمد که بر سر حاکمیت تاشکند اختلاف داشتند، در
مصالحهای این شهر را به یونس خان از دیگر خوانین ترک ـ مغول واگذاردند. یونسخان
تا 892ق بر تاشکند فرمان راند، اما دراینسال درگذشت و پسرش محمود برجای او نشست
(دوغلات، 144- 148). در این میان میرزا عمر شیخ و میرزا سلطان احمد که از واگذاری
تاشکند به یونس خان پشیمان شده بودند، درصدد باز پسگیری تاشکند از جانشین وی
برآمدند. نخست در همان سال میرزا عمر شیخ نیروهایی را به تاشکند گسیل داشت و قلعۀ
اُشترِ تاشکند را به تصرف درآورد. سلطان محمود با نیروهایی به سوی قلعۀ اشتر شتافت
و در نبردی سخت که میان طرفین درگرفت، نیروهای میرزا عمر شیخ منهزم شدند. در 893ق
سلطان احمد با لشکری متشکل از 150 هزار تن به تاشکند تاخت، اما او نیز از این کار
طرفی نبست و شکست خورد و به سمرقند گریخت و با محمودخان مصالحه کرد (همو، 148-150)
در 907ق، ظهیرالدین بابر که درسمرقند از شیبک خان (حک 905-916ق) شکست خورده بود،
به تاشکند نزد محمودخان پناه جست وبهکمکاو زمستان را در اوراتپه گذراند. محمودخان
به حمایت ازبابراتحادیهای از خانهایترک ـ مغول فرارودتشکیل داد، اما در
908ق/1502م با حملۀ شیبکخان به تاشکند این اتحادیه راه به جایی نبرد و نیروهای
متحد شکست خورد و تاشکند به قلمرو شیبکخان افزوده شد(نک : بنایی، 55 بب ؛ فرشته،
1/197؛ جهانگشای خاقان، 325-326؛ روملو، 69؛ میرخواند، 7/ 5889-5890؛ خواندمیر،
4/305-307). در دورۀ چـیرگی او بر تاشکند،دیواری بهگرد آن کشیده شد و تاشکند به
صورت قلعه ـ شهر درآمد («دائرةالمعارف تاشکند»، همانجا).
اندکی پس از مرگ شیبکخان (916ق)، تاشکند از قلمروشیبانیان بیرون شد و طی سدههای
بعدی گاه ازبکان و گاه قزاقها بر آنجا چیره شدند.در اوایل سدۀ 11ق/17م ترکان
بوداییـ مذهب قلموق که از نواحیغربی مغولستان بهفرارود آمده بودند، این نواحی را
دستخوش تاخت و تازهای خود کردند. در سدۀ بعد آنها پس از گذر از سیحون در فاصلۀ
سالهای 1135-1137ق /1723-1725م، به نواحی جنوبی سیحون تاختند و تاشکند را به تصرف
درآوردند (بنیگسن، مسلمانان...، 105-106؛ تویفل، 311).
در نیمۀ نخست سدۀ 12ق/18م شهر تاشکند به 4 بخش یا محله (دهه) به نامهای کوکچه،
شیخانتور، سبزار و بش آغاچ با بازاری مشترک تقسیم میشد و هر یک از این بخشهای 4
گانه حاکم خاص خود داشت؛ تا اینکه در 1198ق/1784م یونس خوجه حاکم محلۀ شیخانتور
توانست همۀ شهر را تابع خود گرداند (بارتولد، «آثار»، III/501-502؛ «دائرةالمعارف
تاشکند»،همانجا).
در اوایل سدۀ 13ق/ 19م تاشکند بر قلمرو خاننشین خوقند افزوده شد. تاشکند در این
زمان حدود 16 کمـ 2 وسعت داشت و شمار مردم آن 80 هزار تن تخمین زده میشد. برخی از
منابع شمار مردم تاشکند را در این دوره تا 100 هزار تن نیز نوشتهاند. بیشتر اهالی
تاشکند کشاورز بودند و گروهی نیز به بازرگانی و پیشهوری میپرداختند. وجود
کارگاههای پارچه بافی، منبتکاری، فلزکاری، چرمسازی، کفشگری و آهنگری، همچنین شمار
بسیاری نانوایی، چایخانه و دکانهای کوچک و بزرگ، نشان از رونق اقتصادی تاشکند در
این دوره دارد. تقریباً همۀ موادخام مورد نیاز کارگاههای تولیدی تاشکند در خود شهر
تأمین میشد (همان، 8-9). در نیمۀ نخست سدۀ 13ق/ 19م تاشکند یکی از مهمترین مراکز
بازرگانی در میان خاننشینهای آسیای مرکزی بهشمار میرفت و نقش واسطه در مبادلات
بازرگانی میان بخارا، خوقند و ترکستان شرقی را ایفا میکرد و اقامتگاه بازرگانان
ثروتمندی بود که با توجه به خطرات موجود و دوری راه، با قافلههای بزرگ تجاری با
شهرهای اورنبورگ و قزل جار(پتروپاولوفسک) درقلمرو روسیۀ تزاری داد و ستدهای عمده
داشتند(نک : وامبری، 459، 481-482).
چیرگی روسیۀ تزاری برتاشکند در میانۀ سدۀ13ق/19م، نقطۀ عطفی در تاریخ این شهر است.
روسیۀ تزاری که از اوایل سدۀ 19م درصدد دستیابی به هندوستان بود، پیشروی خود را به
اراضی آسیای مرکزی آغاز کرد و سرانجام در 1282ق/1865م بر تاشکند دست یافت (ترنزیو،
57-61؛ پییرس، 103؛ دیدرل، 5). با پیشروی هر چه بیشتر نیروهای روسیه در اراضی
آسیای مرکزی، در 1284ق/1867م ولایت ترکستان به عنوان بخشی از امپراتوری روسیه به
مرکزیتشهر تاشکند تشکیلگردید و ژنرال کاوفمان بهعنوان نخستینفرماندار کل
ترکستان در تاشکند مستقر شد(ترنزیو، 63؛ آکینر، 272-271؛ «دائرةالمعارف تاشکند»،
9).
پس از انضمام امیرنشینهای بخارا در 1868م، خیوه در 1869م و خوقند در 1876م، ولایت
ترکستان در 1886م به سرزمین ترکستان تغییر نام داد. تاشکند که تا پیش از آن در
مقایسه با بخارا و سمرقند در مرتبۀ پایینتری قرار داشت، به مرکز جدید اداری،
بازرگانی و صنعتی این سرزمین بدل شد و در روند توسعۀ خود شمار قابل توجهی از جمعیت
روسها را به خود جذب کرد(آکینر، همانجا). نخستین محلۀ روسنشین تاشکند در سالهای
نخست چیرگی روسیه بر این شهر در شرق تاشکند و بیرون از حصار آن برپا شد. این امر
مؤید آن است که مقامات روسیۀ تزاری در آن زمان از رویارویی با مردم محلی پرهیز
داشتند (EI2).
روسها به سرعت در حیات سیاسی و فرهنگی مردم بومی منطقه تأثیر نهادند و از آن پس در
همۀ فعالیتهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی مردم تاشکند، تحرکی پدید آمد (آکینر، 272؛
EI2). نخستین روزنامۀ ازبکی در 1870م منتشر شد. این روزنامه که به صورت پیوست همراه
روزنامۀ روسی زبان «اخبار ترکستان» انتشار مییافت، از 1870 تا 1872م در تاشکند چاپ
میشد؛ اما در 1883م با عنوان «اخبار ولایت ترکستان» به صورت نشریۀ مستقل درآمد
(آکینر، 282).
دولت روسیه پس از چیرگی برخاننشینهای آسیای مرکزی بیدرنگ به توسعۀ شبکۀ راهآهن
روسیه در این نواحی پرداخت. در 1898م راهآهن ماوراء خزر به تاشکند رسید و در
1906م راهآهن اُرنبورگ به تاشکند تکمیل شد (همو، 272؛ «دائرةالمعارف تاشکند»، 9).
گسترش شبکۀ راهآهن روسیه در آسیای مرکزی این سرزمین را برای روسیه قابل دسترستر
کرد و موجبات نفوذ هر چه بیشتر اقتصادی و نظامی آن کشور را در این نواحی فراهم ساخت
(آکینر، همانجا). عملیات ساخت راهآهن در آسیای مرکزی باعث سرازیر شدن سیل کارگران
روسی به این سرزمین شد و در نتیجه شهرهای آسیای مرکزی و از آن میان تاشکند به سرعت
ویژگی شهرهای مهاجرنشین را به خود گرفت و به دو بخش نو(اروپایی) و کهنه (بومی)
تقسیم شد (بنیگسن، «آسیای...»، 92-93). مهاجران روس به سرعت در حیات فرهنگی و
اجتماعی مردم منطقه تأثیر گذاشتند؛ این تأثیرات در زمینههای فنی و امور مدنی و
نظامی آشکارتر بود. این مهاجران خیلی زود دست به کار تأسیس بانکها و ایجاد نهادهای
علمی شدند و با وجود دلنگرانیهای مقامات روسی که از خطر جهاد در بیم و
هراسبودند، اجازۀ تأسیسکلیسای ارتدکس در تاشکند را گرفتند (آکینر، همانجا؛ EI2).
نخستین محافل مخفیمارکسیستی در آسیایمرکزی درتاشکند شکل گرفتکه سبب اتحاد
اصلاحطلبان اسلامی و ملیگرایان فراری از تعقیب و آزار در بخارا شد (همانجا).
در اواخر سدۀ 19م قیامهای مردمی برضد روسیۀ تزاری سراسر آسیای مرکزی را فرا گرفت.
این قیامها بیشتر ماهیتی دینی داشته است و رهبری آنها را روحانیان و مشایخ طریقتهای
صوفیه برعهده داشتند و هواداران آنها نیز بیشتر مردمانی از میان دهقانان و
پیشهوران بودند. در 1302ق/1885م در پی اشاعۀ بیماری وبا درتاشکند و نارضایی مردم
از وضعیت موجود، قیامی گسترده برضد حاکمیت روسیۀ تزاری درتاشکند برپاشد، اما این
قیام نیز همچون نهضتهای مردمی دیگر نواحی آسیای مرکزی به سبب عدم سازماندهی مناسب
به آسانی درهم شکسته شد (بنیگسن، همان، 93؛ طوغان، I/332).
با تشدید جنگ جهانی اول، دولت روسیۀ تزاری در 1334ق/1916م با صدور فرمانی، مردم
آسیای مرکزی را به خدمت نظامی و کار اجباری در ارتش روسیه ملزم ساخت؛ اما مردم
آسیایمرکزی که تا پیش از آن از خدمت اجباری در ارتش روسیه معاف بودند، سر به شورش
برداشتند و سراسر آسیایمرکزی از جمله تاشکند را قیام گستردهای فرا گرفت (نک :
آکینر، 273؛ بیلی، 55؛ طوغان، I/336-337؛ ریوکین، 30). این قیام توسط ارتش روسیۀ
تزاری سرکوب شد و ژنرال کروپاتکین فرماندار کل ترکستان درصدد برآمد که همۀ کسانی را
که در این قیام شرکت داشتند، به قرقیزستان شرقی تبعید کند و زمینهای آنها را به
روسها واگذارد و روسها را جایگزین مردم بومی سازد. این سیاست تا چند روز پیش از
نخستین انقلاب ضدسلطنتی در فوریۀ 1917 دنبال شد (همو، 30-31).
در دورۀ حاکمیت روسیۀ تزاری برتاشکند، این شهر به بزرگترین مرکز جمعیت مهاجران روس
در آسیای مرکزی بدل شده بود و مظاهر فرهنگ اروپایی از آنجا به دیگر نواحی
آسیایمرکزی اشاعه مییافت. به سبب وجود جمعیت قابل ملاحظۀ روسها درتاشکند و
ناخرسندی مردم بومی آنجا از حاکمیت روسیۀ تزاری، در پی نخستین انقلاب در فوریۀ 1917
و سرنگونی حکومت تزاری روسیه، این شهر نقش مهمی در رویدادهای سیاسی آسیای مرکزی در
آن برهه از زمان ایفا کرد. درتاشکند مردم محلی و مهاجران روسی هر دو از دولت موقت
استقبال کردند و بیشتر کارکنان دولتی در خدمت آن دولت درآمدند (بیلی، 54؛ کار،
1/400). ژنرال کروپاتکین، فرماندار کل ترکستان، کوشید قدرت خود را حفظ کند، اما
کمیتۀ دولت موقت ترکستان که مرکب از 5 روس و 4 مسلمان محلی بود، به جای او قدرت را
در دست گرفت (ریوکین، 33). تقریباً در همین زمان «شورای (سوویت) کارگران و سربازان»
درتاشکند تأسیس شد که تشکیلاتی نظیر شوراهای مرکزی روسیه داشت. پیکرۀ اصلی این شورا
را منشویکها و سوسیالیستهای انقلابی یا «اس. ار.»ها تشکیل میدادند و بلشویکها در
آن در اقلیت بودند؛ اما با این وجود در رأس این شورا بلشویکی کهنهکار به نام
برویدو قرارداشتکه بعدها درصحنۀ سیاست شرق شوروی نقش مهمی ایفا کرد (همانجا؛ کار،
1/400-401؛ XXVI/490 BSE3,). نیروهای مذهبی و ملی تاشکند نیز که پس از فروپاشی
حکومت تزاری روسیه در پیکسب خودمختاری بودند، گرد علمای دینی، یعنی تنها کسانی که
خواست استقلال طلبانۀ خود را آشکارا بیان میکردند، جمع شدند و از جانب این گروهها
سازمانهایی با عناوین «شورای اسلام»، «شورای علما» و «شوراهای کارگران مسلمان»
درتاشکند بر پا شد (ریوکین،33؛ BSE3، همانجا).
در نوامبر 1917 بلشویکها با خیزشی کودتامانند قدرت سیاسی را در روسیه به دست
گرفتند، اما شورای تاشکند که بیشتر اعضای آن را منشویکها و «اس. ار.» ها تشکیل
میدادند، از به رسمیت شناختن حکومت جدید امتناع ورزید. این شورا برای کسب وجهه در
میان مسلمانان دو سازمان با عناوینی پر طمطراق: «کمیتۀ اجرایی» و «شورای منطقهای»
با اختیاراتی محدود تأسیس کرد که علمای ملیگرای مسلمان نیمی از کرسیهای آنها را در
اختیار داشتند(ریوکین،35). اقلیت بلشویک شورای تاشکند که با سیاستهای اکثریت منشویک
ـ اس. ار. مخالف بود و مشارکت در قدرت با ملیگرایان مسلمان را بر نمیتافت، با
حمایت حکومت جدید بلشویکی روسیه، شورایی به نام «شورای کمیسرهای خلق» را در مقابل
شورای تاشکند تأسیس کرد. این شورا از 7 بلشویک و یک اس. ار. دست چپی که همگی روس
بودند، تشکیل میشد. این شورا که از پشتیبانی نیروهای حوزۀ نظامی ترکستان، به
فرماندهی ژنرال کُرُوْنیچنکو برخوردار بود، بلافاصله در تاشکند اعلام حکومت نظامی
کرد (نک : همو، 34-36؛ BSE3 ، همانجا).
جمعیت مهاجران روسی تاشکند که از ادعای حاکمیت مسلمانان نگران بودند، به طور غیر
منتظرهای از بلشویکها حمایت کردند، اما مردم محلی تاشکند از ابتدا با این حکومت
مخالف بودند. یکی از نخستین تصویبنامههای بلشویکها که در دوم دسامبر 1917 به
تصویب رسید، به صراحت مسلمانان را از احراز مقامات دولتی منع میکرد. مردم محلی
تاشکند که از اوضاع به وجود آمده، ناخرسند بودند، برضد بلشویکها به پا خاستند. زد و
خوردهای 4 روزهای که در بخش مسلماننشین تاشکند روی داد، این بخش از تاشکند را به
آشوب کشاند؛ اما سرانجام بلشویکها توانستند با اعمال خشونت این قیام را سرکوب کنند
و بر اوضاع مسلط شوند. بلشویکها پس از سرکوب این قیام بسیاری از طرفداران دولت موقت
در تاشکند را قتل عام کردند. با اینهمه، شماری از کارگزاران دولت موقت به همکاری
خود با بلشویکها در تاشکند ادامه دادند، تا اینکه در آغاز 1918م بلشویکها آن دسته
از این گروه را که نزد آنان غیرقابل اعتماد مینمودند، از کار برکنار، و بازداشت
کردند. در همین هنگام مردم تاشکند باردیگر برضد بلشویکها به پاخاستند و بسیاری از
آنان از بخش مسلماننشین شهر به بخش روسی نشین تاشکند رفتند و آنجا را محاصره
کـردند و 8 تن از کارگزاران دولت موقت را که به دست بلشویکها به زندان افتاده
بودند، آزاد ساختند. اما این جمعیت بزرگ با دستۀ کوچکی از نیروهای ارتش سرخ روبهرو
شد که به روی آنان آتش گشود و مردم پراکنده شدند و زندانیان دوباره دستگیر، و
بیدرنگ در خیابان تیرباران شدند (بیلی، 54-55؛ کار، 1/401-402؛ BSE3 ، همانجا).
شورای بلشویکی تاشکند که سیاستهای دولت نوپای شورایی روسیه را در ترکستان اعمال
میکرد، با مشکلات عدیدهای روبهرو بود. در خوقند پس از سرنگونی حکومت تزاری
روسیه، سازمانی با عنوان «کنگرۀ مسلمانان» تشکیل شده بود که قدرت را در آنجا در دست
داشت. این حکومت محلی خواهان انحلال دولت شورایی تاشکند و کسب حق خودگردانی ترکستان
در چارچوب فدراسیون روسیه بود؛ اما دولت شورایی تاشکند که در واقع نمایندۀ اقلیت 5
درصدی روسهای مقیم ترکستان بود، با اشارۀ دولتمردان مسکو به خوقند نیروی نظامی گسیل
داشت و خوقندیان را سرکوب کرد(بیلی، 57- 58؛ کار،1/402؛ ریوکین، 36- 38).
تاخت و تازهای باسماچیان (ه م) و استقلال طلبیهای امیر بخارا و خان خیوه که حکومت
شورایی تاشکند را برنمیتافتند، از دیگر مشکلات این حکومت بود (نک : کار،
1/402-403؛ بیلی، 73-74). افزون بر اینها، در ژوئیۀ 1918، ژنرال دوتف از فرماندهان
ارتش سفید روسیه، اورنبورگ را به تصرف درآورد و ارتباط آسیای مرکزی را با بخشهای
اصلی سرزمین روسیه قطع کرد و متعاقب آن تاشکند و دیگر نواحی آسیای مرکزی در قحطی
فرو رفت (طوغان، I/373-379؛ بیلی، 73؛ EI2).
عمدهترین مشکل کمونیستها در تاشکند، شمار اندک آنها در اینشهر بود؛ در نخستین
کنگرۀ حزب که در ژوئیۀ 1918 برگذار شد، اعضای حزب در سراسر تاشکند فقط 250 تن بودند
و این کنگره با حضور 40 تن از آنها تشکیل شد (ریوکین، 41؛ کار، 1/403). بقای حاکمیت
بلشویکها در تاشکند بیشتر از هوشمندی و بیرحمی تنی چند از آنها ناشی میشد
(همانجا).
در ژانویۀ 1919، قیامی مسلحانه به رهبری افسر جوانی به نام اُسیپُف از افسران
هواخواه حکومت تزاری در تاشکند برضد بلشویکها بر پا شد که در جریان آن شماری از
سران بلشویک تاشکند کشته شدند؛ اما این قیام که پیکرۀ اصلی آنرا کارگران روسی
تأسیسات راهآهن تاشکند تشکیل میداد، با کشتار وحشتناکی از جانب بلشویکها سرکوب شد
(نک : بیلی، 174-175؛ کار، نیز BSE3، همانجاها).
رویدادهای ترکستان توجه سران حزب کمونیست (بلشویک) روسیه را به خود جلب کرد؛ در
کنگرۀ هشتم این حزب که در مارس 1919 در مسکو برپاشد، حزب کمونیست توجه دولت شورایی
تاشکند را به ضرورت شرکت دادن مردم مسلمان ترکستان در کارهای دولتی جلب کرد و طی
تلگرافی که در 12 ژوئن همان سال به تاشکند مخابره کرد، این دولت محلی را از ادامۀ
مصادرۀ اموال مسلمانان، بدون رضای سازمانهای اسلامی محلی، بازداشت؛ اما درخواست اول
از سوی دولت شورایی تاشکند با اکراه روبهرو شد، زیرا واگذارکردن مقامات
ومناصبحکومتی بهنسبت جمعیت 95 درصدی مسلمانان به منزلۀ پایان حکومت بلشویکی در
تاشکند بود(کار،1/405).
کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست (بلشویک) در اکتبر 1919 برای جلب خشنودی مردم محلی، هیئتی
به نام «تورککمیسیا» متشکل از تنی چند از بلشویکها به ریاست ژنرال فرونزه به
تاشکند گسیل داشت. لنین همزمان با فرستادن این هیئت به تاشکند، نامهای خطاب به
«رفقای کمونیست ترکستان» به تاشکند فرستاد و از روسهای ساکن آسیای مرکزی خواست که
«با خلقهای ترکستان روابط رفیقانه برقرار» کنند و «همۀ آثار امپریالیسم روسیۀ بزرگ
را ریشهکن» سازند. وارد شدن این هیئت به تاشکند و از سویی دیگر شکست ارتش سفید
روسیه، به افزایش قدرت حکومت مرکزی روسیه در تاشکند منجر شد و در 1920م اوضاع در
آنجا به سرعت روی به ثبات نهاد (همو، 1/405-406؛ EI2).
با تثبیت اوضاع، ارتش سرخ به فرماندهی فرونزه از تاشکند به سوی بخارا پیشروی خود را
آغاز کرد و در 5 سپتامبر 1920 بر بخارا دست یافت و به حکومت امیرعالم خان، آخرین
امیر بخارا از خاندان منغیتیه پایان داد (نک : امیرعالم خان، 35؛ نک : ه د،
بخارا). در 18 اکتبر همان سال در اراضی ترکستان، «جمهوری شوروی خلق بخارا» تشکیل شد
که تاشکند را نیز در برمیگرفت. اراضی این جمهوری در 27 اکتبر 1924 به دو جمهوری
شوروی سوسیالیستی ازبکستان و ترکمنستان تقسیم شد و شهر تاشکند به جمهوری شوروی
سوسیالیستی ازبکستان به مرکزیت سمرقند، تعلق گرفت. در 1309ش/1930م پایتخت این
جمهوری از سمرقند به تاشکند انتقال یافت («دائرةالمعارف تاشکند»، 10؛ EI2).
در دورۀ حاکمیت شوروی، چهرۀ تاشکند تغییر بسیاریافت و از همان آغاز کار بهقدرت
رسیدن بلشویکها، اصل تفکیک میان شهر سنتی و جدید نفی شد و محلههای قدیم شهر که بر
اثر جنگهای داخلی آسیبهای بسیار دیده بود، مرمت و بازسازیشد و با احداث
مراکزفرهنگی، کتابخانهها و تماشاخانهها و مراکز آموزشی و بهداشتی، تاشکند بهشهری
امروزی بدل شد (نک : الیزف، 35-40؛ EI2).
در 6 اردیبهشت 1345ش/26 آوریل 1966م زمینلرزهای ویرانگر به قدرت 8 ریشتر تاشکند
را لرزاند. در این زمینلرزه حدود 400 هزار تن (یکسوم کل جمعیت شهر) کشته و زخمی
شدند و 95 هزار خانه ویران گردید. کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست و شورای وزیران اتحاد
جماهیر شوروی، هیئتی را مأمور سر و سامان بخشیدن به اوضاع نابهسامان و بازسازی
تاشکند کرد. تمامی جمهوریهای 15گانۀ اتحاد جماهیر شوروی در بازسازی تاشکند شرکت
جستند و ازبکستان را در این امر یاری کردند (همانجا؛ «دائرةالمعارف تاشکند»،
132-134).
همزمان با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، جمهوری ازبکستان در 10 شهریور 1370ش/ اول
سپتامبر 1991م، اعلان استقلال کرد و شهر تاشکند به عنوان پایتخت آن معرفی شد
(احمدیان، 146).
مآخذ: ابن اثیر، الکامل؛ ابن حوقل، محمد، صورةالارض، به کوشش کرامرس، لیدن، 1938م؛
ابن خردادبه، عبیدالله، المسالک والممالک، به کوشش دخویه، لیدن، 1889م؛ احمدیان
شالچی، نسرین، دیار آشنا، ویژگیهای جغرافیایی کشورهای آسیای مرکزی، مشهد، 1378ش؛
احمدی لفورکی، بهزاد و فیروزه میررضوی، راهنمای منطقۀ خزر و کشورهای آسیای مرکزی و
قفقاز جنوبی، تهران، 1383ش؛ اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن،
1870م؛ اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ مغول، تهران، 1341ش؛ الیزف، ن.، «تاشکند پایتخت
ازبکستان»، پیام نو، 1331ش، شم 10؛ امیر عالمخان، خاطرهها، به کوشش احرار
مختاراف، تهران، 1373ش؛ بارتولد، و.و.، آبیاری در ترکستان، ترجمۀ کریم کشاورز،
تهران، 1350ش؛ بازورث، ک. ا.، سلسلههای اسلامی، ترجمۀ فریدون بدرهای، تهران،
1349ش؛ بخاری، سلیمان، لغت چغتای و ترکی عثمانی، استانبول، 1298ق؛ بلاذری، احمد،
فتوح البلدان، به کوشش دخویه، لیدن، 1866م؛ بنایی، علی، شیبانی نامه، به کوشش
کازویوکی کوبو، کیوتو، 1997م؛ بنیگسن، الکساندر و مریبراکساپ «آسیای میانه در دورۀ
حکومت روسیۀ تزاری و شوروی»،آسیای میانه، ترجمۀ کاوه بیات، تهران، 1376ش؛ هماندو،
مسلمانان شوروی،گذشته، حال و آینده، ترجمۀ کاوه بیات، تهران، 1370ش؛ بیرونی،
ابوریحان، تحقیق ماللهند، بهکوششادوارد زاخاو،لندن،1887م؛همو،
القانونالمسعودی،حیدرآباد دکن،1374ق/ 1955م؛ بیلی، ف. م.، مأموریت به تاشکند،
ترجمۀ پرویز محبت،تهـران، 1369ش؛ پییـرس، ریچارد،«تصـرف و ادارۀ ترکستـان به دست
روسها (تا 1917م)»،
آسیای میانه، ترجمۀ کاوه بیات، تهران، 1376ش؛ «تاشکند»، سیمرغ، تهران، 1369ش، س 1،
شم 7-9؛ ترنزیو، پیو ـ کارلو، رقابت روس و انگلیس در ایران و افغانستان، ترجمۀ
عباس آذرین، تهران، 1359ش؛ جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی،
لیدن، 1329ق/1911م؛ جهانگشای خاقان، به کوشش الله دتا مضطر، اسلامآباد، 1350ش؛
چینگ، جائوچانگ و دیگران، چین و آسیای مرکزی، ترجمۀ محمدجواد امیدوارنیا، تهران،
1379ش؛ حدودالعالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1340ش؛ خواندمیر، غیاثالدین،
حبیبالسیر، تهران، 1333ش؛ دبیرسیاقی، محمد، تعلیقات بر دیوان لغات الترک کاشغری،
تهران، 1375ش؛ دو غلات، محمدحیدر، تاریخ رشیدی، بهکوشش عباسقلی غفاری فرد، تهران،
1383ش؛ دیدرل، روسها و انگلیسها در آسیای مرکزی، تهران، 1308ش؛ رشیدالدین فضلالله
همدانی، جامع التواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفى موسوی، تهران، 1373ش؛ روملو،
حسن، احسن التواریخ، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1357ش؛ ریوکین، مایکل، حکومت
مسکو و مسئلۀ مسلمانان آسیای مرکزی شوروی، ترجمۀ محمود رمضانزاده، مشهد، 1366ش؛
سامی، علی، تمدن ساسانی، شیراز، 1342ش؛ طبری، تاریخ؛ فرشته، محمدقاسم، تاریخ،
کانپور، 1290ق/1874م؛ قریب، بدرالزمان، فرهنگ سغدی، تهران، 1370ش؛ قفس اوغلی،
ابراهیم، تاریخ دولت خوارزمشاهیان، ترجمۀ داوود اصفهانیان، تهران، 1367ش؛ کار، ا.
ه. .، تاریخ روسیۀ شوروی ( انقلاب بلشویکی 1917-1923)، ترجمۀ نجف دریابندری،
تهران، 1371ش؛ کاشغری، محمود، دیوان لغات الترک، استانبول، 1333-1335ق؛ مقدسی،
محمد، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، 1906م؛ میرخواند، محمد، روضةالصفا، به
کوشش جمشید کیانفر، تهران، 1380ش؛ وامبری، آرمینیوس، سیاحت درویشی دروغین، ترجمۀ
فتحعلی خواجه نوریان، تهران، 1343ش؛ نیز:
Akiner, Sh., Islamic Peoples of the Soviet Union, London, 1986; Barthold, W. W.,
Sochineniya, Moscow, 1965; id, Turkestan Down to the Mongol Invasion, London,
1977; Bosworth, C. E., »The Political and Dynastic History of the Iranian World
)A. D. 1000-1217«(, The Cambridge History of Iran, ed. J. A. Boyle, Cambridge,
1968, vol. V; id, »The Ŧāhirids and Ԩaffārids«, ibid, ed. R. N. Frye, 1975, vol.
IV; Britannica; Britannica Atlas, Chicago, 1996; BSE3; »Coins of Chach«, Coins
of Central Asia, www. Sogdcoins. narod.ru / english / chach / coins.html; The
Columbia Encyclopedia, 2001-2005; EI2; Encarta Reference Library, 2004; Frye, R.
N., The Golden Age of Persia, London, 1975; id, »The Sāmānids«, The Cambridge
History of Iran, ed. R. N. Frye, Cambridge, 1975, vol. IV; Gafurov, B. G.,
Tojikon, Dushanbe, 1983; Gibb, H. A. R., The Arab Conquests in Central Asia, New
York, 1979; Grousset, R., L'Empire des Steppes, Paris, 1948; Iranica; Markwart,
J., Ērānšahr, Berlin, 1901; Tashkent Entsiklopediya, Tashkent, 1983; Teufel, F.,
»Quellenstudien zur neueren Geschichte der Chânate«, ZDMG, 1889; Togan, A. Z.
V., Bugünkü Türkili )Türkistan( ve yakın tarihi, Istanbul, 1981; Williams, D.S.
M., »The City of Tashkent, Past and Present«, Journal of the Royal Central Asian
Society, London, 1971, vol. LIV; The World Gazetteer, www.world-gazetteer.com.
علی کرم همدانی