تاریخْ نِگاری، به عنوان اصطلاحی خاص، به معنی وصف و ثبت
وجوه گوناگون حیات و احوال انسان در عرصۀ سیاست و اجتماع.
.I تاریخنگاری در قلمرو اسلام
مراد از تاریخنگاری در اینجا بررسی انگیزهها، اهداف و فواید، روشها، مکاتب، انواع
تاریخنگاری، دیدگاههای مورخان قلمرو اسلام در وصف احوال ساکنان این قلمرو، و
شیوههای تدوین و تنظیم تاریخی در همین پهنه است. بحث در تاریخنگاری اسلامی،
مستلزم بررسی واژۀ تاریخ، مبدأ تاریخ اسلام، موضوع و مفهوم تاریخ است.
دربارۀ ریشه و اشتقاق واژۀ تاریخ اتفاق نظر وجود ندارد. در حالی که برخی گزارشهای
کهن، واژۀ تاریخ را مصدرِ برساخته از کلمۀ «مُوَرَّخ» دانسته و آوردهاند که این
کلمه خود معرب ترکیب فارسی «ماه روز» است (حمزه، 8؛ بیرونی، 29-30؛ حافظ ابرو،
1/74)، و برخی از لغتشناسان هم آنرا غیرعربی خواندهاند (جوالیقی، 220؛ نک :
تاجالعروس، نیز ابن منظور، ذیل ارخ)، ولی بعضی دیگر آنرا از مادۀ عربی «الأرخ» یا
از «اَرَخَ» و «وَرَخَ» دانستهاند (جوهری، 1/200؛ ابن منظور، همانجا).
به عقیدۀ اصمعی، برخی از تیرههای بزرگ عرب، شکلهایی از این واژه را برای بیان زمان
به کار میبردند(صولی، 180؛ نیز نک : سخاوی، 14-15؛ قس: تهانوی، 1/56)؛ اما باید
گفت که تداول شکلهایی از این واژه در عربی، دلیل بر عربیت آن نیست؛ چنانکه برخی
محققان احتمال دادهاند که واژۀ تاریخ وامواژهای مأخوذ از «أرخو»ی اکدی و یا
«یرخ» عبری به معنای ماه (قمر) یا ماه (شهر: مجموعۀ 30 روزه یا اندکی بیشتر و کمتر)
به واسطۀ زبان حبشی یا گویش عربی جنوبی باشد. گفتهاند که در کتیبههای باقیمانده
از این گویش دو شکل «ارخ» یا «ورخ» بهکار رفته است و عرب از بسیاری از حوادث و
مراسم خود با قید تاریخ یاد میکرد (سالم، 23؛ علی، 8/511-520؛ روزنتال،12-13 ). به
هرحال اگر هم واژۀ «تاریخ» و مشتقات آن در میان عرب پیش از اسلام وجود داشته،
دستکم میتوان گفت
که در عربستان مرکزی رواجی نداشته است. در روایت بخاری دربارۀ تقویم اسلامیهم
بهجای «ارخ»، از «عد» استفاده شده است ( الصحیح، 4/267).
مبدأ تاریخ: تاریخ به معنای لغوی و اصطلاحی آن در اینجا، بهطور مستقیم با وضع مبدأ
تاریخ در اسلام مرتبط است. در این باره روایات مختلف است. غالب گزارشها برآناند
که تا روزگار عمر بن خطاب، مبدأی ثابت برای محاسبۀ تاریخ وجود نداشت و عمر در 17ق/
638م، بنا بر ضرورتهایی، به دنبال مشورت با اصحاب بلندپایه، سال هجرت پیامبر(ص) به
مدینه را ــ از محرم سال اول هجری، نه ربیعالاول که هجرت در آن ماه اتفاق افتاده
بـود ــ مبدأ محاسبۀ تاریخ قرار داد (حمزه، بیرونی، همانجاها؛ ابن اثیر، 1/10-11؛
ابن جوزی، 4/226-227). از مجموع روایتها برمیآید که تا آن زمان نامهها نیز تاریخ
نداشت و نخستیـن بار یعلـی بن امیـه ــ امیریمن (13-35ق/634-655م) ــ نامۀ
تاریخدار به مدینه فرستاد، ولی از مبدأ این تاریخ یاد نشده است (طبری، تاریخ،
2/390؛ سخاوی، 141؛ قس: ابن جوزی، همانجا؛ عاملی،3/35-40).
«تاریخ» در لغت عرب به معنای صریحِ «تعریف وقت» (تعیین زمان)، اثبات چیزی، و به
طورکنایی غایت و نهایت چیزی، و در اصطلاح یعنی بازشناساندن حوادث و زمان وقوع آنها
نسبت به مبدأی زمانی است (کافیجی، 327،326؛ سخاوی، 14، 17؛ حافظ ابرو، 1/73؛ ابن
جوزی، 4/226-227؛ صولی، 178؛ قس: تهانوی، 1/56، که از آن معنای تأخیر نیز بر
میآید). برحسب همین معنای اصطلاحی، از اوایل سدۀ 2ق، کتابهایی که مشتمل بر حوادث و
احوال، با تعیین زمان آنها تدوین میشد، «تاریخ» نام میگرفت؛ در حالی که پیش از آن
واژۀ «خبر» (اخبار) بر همان مفهوم و اندیشهای اطلاق میشد که بعداً به «تاریخ»
تعبیر شد (روزنتال،10-11).
کتاب التاریخ از عوانة بن حکم در نیمۀ اول سدۀ 2ق، ممکن است نخستین اثر با این
عنوان باشد (ابن ندیم، 103-104). با آنکه از شیوۀ تنظیمِ کتاب عوانه اطلاعی در دست
نیست، ولی گفتهاند: کتابهایی که از زمان حدوث وقایع سخن نمیگفت، «تاریخ» نام
نمیگرفت (روزنتال، 13-14). نخستین اثری که ذکر زمان در آن اهمیت داشت و ظاهراً
سالشمارانه و برحسب توالی زمانی تدوین شده بود، کتاب التاریخ علی السنین از هیثم
بن عدی است (ابن ندیم، 112؛ یاقوت، 19/310). از آن پس عنوان «تاریخ» به تدریج بر
همینگونه آثار اطلاقگردید و البته گاه آنها را ــ ماننددورۀ پیشین ــ «اخبار»
نیز مینامیدند؛ اما بايد گفت«اخبار» بيشتر بر آثاری اطلاق میشد که امروزه با
تکنگاری قابل مقایسه است، مانند اخبار زیاد بن ابیه از هیثم ابن عدی، یا اخبار
العباس از هشام کلبی، و اخبار ابی طالب و ولده از مدائنی (ابن ندیم، 113- 117)؛ در
حالی که «تاریخ» بیشتر بر حوادث عامتر و مشتمل بر ذکر زمان وقوع آنها اطلاق
میگردید، مانند کتاب التاریخ و المبعث و المغازی از واقدی که کتاب المغازی او که
اینک در دست است، جزئی از آن بهشمار میرود (جونز، 13).
موضوع و مفهوم تاريخ، معنای تاريخنگاری: موضوع تاریخ یعنی آنچه از عوارض ذاتی آن
بحث میکند، بررسی حوادث و تحولاتی است که در اندیشه و حیات آدمی رخ میدهد؛ و
مفهوم تاريخ، یعنی مجموع صفاتی که تصور «تاریخ» حاوی آن است، دربردارندۀ مجموع
خصایص و صفات همان حوادث و تحولاتی است که موضوع «تاریخ» بهشمار میآید. از
اینرو، محور اصلی تاریخ، انسان است و شناخت قوا، حواس و ادراکات انسانی و جلوههای
بیرونی آن قوا مانند رشد، زندگی، سیاست، علم و ادب و بسیاری دیگر (سخاوی، 17؛
کافیجی، 327؛ طاش کوپریزاده،231؛ کائن، «مقدمه بر...1» 18-19؛ نیز نک : ابن
خلدون، 37).
پس وصف مکتوب احوال و اعمال انسان و آنچه بر او گذشته است، به هر روش و مبتنی بر هر
مکتب و رعایت هر شیوۀ تنظیم و تدوین تاریخی را تاریخنگاری میتوان خواند. پيداست
كه هر قومی احوالی داشته، و حوادثی از سر گذرانده که «تاریخ» اوست ( عمادالدین،
43-44)، اما بسیاری از اقوام، به سبب فقدان انگیزه و هدف و اعتقاد به فواید تاریخ،
و سرانجام به سبب فقدان تاريخنگری یا شعور تاریخی، لزوم حفظ و ثبت و نقل تاریخ خود
را احساس نمیکردند؛ چنانکه انگیزهها و اهدافی که مسلمانان برای این کار داشتند و
مهمترین عامل ظهور و گسترش تاریخنگاری در دورۀ اسلامیبود، میان عرب حجاز پیش از
اسلام وجود نداشت یا فقط به آن اندازه بود که به نقل شفاهی افتخارات مبالغهآمیز و
مشحون از افسانههای قومی میدان دهد (نک : ه د، ایام العرب). در حقیقت بسیاری
از اقوام مسلمان بهویژه عرب، در دورۀ اسلامی شعور تاریخی یافتند و به ضبط و ثبت
حوادث ایام و احوال خود پرداختند و در بیشتر سرزمینهای اسلامی، تاریخنگاری با
توسعۀ فرهنگی اسلام آغاز شد و پیش رفت (لویس، 3).
اجمالاً باید گفت که تکوین و تکامل مفاهیم و مصادیق حکومت، دولت و دیوانسالاری،
حرکت امواج تمدنی و برخورد آراء، گرایشهای قومی، دینی و مذهبی، و برآیند این همه،
به عنوان عناصرِ اصلی درک تطورات تاریخنگاری در دورۀ اسلامی بهشمار میآیند
(دوری،13) . نگاهی به آثار مورخانی چون یعقوبی، ابن جوزی و مقریزی که هریک بر حسب
عقاید قومی و
مذهبی خود به نگارش دست زدند، و آثار دیگر مورخان که
هریک حاکی از محیط فکری و انعکاسدهندۀ آن فضای فرهنگی و سیاسی و اجتماعی است که
مورخ در آن میزیسته (روزنتال،57)، مؤید این دعوی است. البته همۀ آثار تاریخی
اطلاعات مستقیم دربارۀ تکامل تاریخنگاری به دست نمیدهند و میان این آثار به عنوان
منبع تاریخی و اهمیت آنها در تاریخنگاری، رابطهای مستقیم وجود ندارد.
انگیزهها و اهداف تاریخنگاری: بنابر آنچه دربارۀ انگیزههای تاریخنگاری و اهداف
مورخ در تصنیف یا تألیف اثر تاریخی گفتهاند، یا خود از آراء مورخان پیداست، جدا
انگاشتن ایندو از یكدیگر دشوار است. نخستین انگیزههای تاریخنگاری در عصر اسلامی
را باید در قرآن و حدیث جستوجو کرد که اشارات تاریخی آنها به اقوام و امم پیشین،
شوقی نیرومند برای گردآوری اطلاعات بیشتر و دقیقتر دربارۀ آن اقوام ایجاد کرد
(قرشی، 300). از آن سوی بسط اندیشۀ «امت اسلامی» و توصیه به پیروی از سیرۀ
پیامبر(ص) در شئون زندگی فردی و اجتماعی، خود بزرگترین انگیزۀ ضبط و نقل سیره و
مغازی پیامبر(ص)، و نخستین گامها درتكوین تاریخنگری و پیدایی تاریخنگاری شد. هم
از اینروست که تاریخنگاریِ اوایل دورۀ اسلامی با سیره و حدیث و تفسیر پیوندی
عمیق داشت (ادهم، 11).
پس از عصر فتوحات بزرگ که نتایجی چون پیوستن اقوام دیگـر ــ با پیشینۀ تاریخـی و
سنن فرهنگـی خـاص ــ به اسلام، رواج تعالیم دین نو، واختلاط فرهنگها را در پی داشت،
شعور تاریخی یا تاریخنگری مسلمانان تقویت شد، به اهمیت تاریخ در درک و تبیین نقاط
ضعف و قوت اقوام، علل ظهور و سقوط دولتها و تمدنها پی بردند، و به تحقیق دربارۀ
اقوام، حوادث و مناسبات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آنها پرداختند. از دیدگاه عملی،
اطلاع از این مناسبات، نوعِ فتوح آن سرزمینها، سنن مالیاتی کهن، خالصهها و
اقطاعات، و همچنین اطلاع بر انساب و احوال خاندانها و نقش آنها در گسترش اسلام،
برای تدوین دیوان عطایا، و نیز ادارۀ قلمرو اسلام، خاصه سرزمینهای اسلامیشده،
اهمیت حیاتی داشت؛ آنگاه فزونی و توالی حوادث نظامی، بروز کشمکشهای سیاسی و نژادی،
پیدایش فرقهها و مکتبهای فکری و مذهبی، هر یک به انگیزهای مهم برای ظهور
دیدگاهها، روشهای تدوین تاریخی و آنچه امروز آنرا مکاتب تاریخنگاری اسلامی
میخوانیم، تبدیل شد (دوری، 18- 19، 131-135؛ ابراهیم، 1/21-22).
افزون بر انگیزههای عمومی، آن دیدگاهها خود مبین هدف خاص مورخ در عنایت به تاریخ و
تاریخنگاری، و گاه فلسفۀ تاریخ است. مثلاً طبری تاریخ را در خدمت تبیین ارادۀ خدا
در ظهور و سقوط دولتها و امتها میدید (نک : دوری،52)؛ مسعودی تاریخ را بستر ظهور
و رشد همۀ دانشها میدانست و بر آن بود که اگر از تاریخ غفلت شود، دانشها ضایع
میگردد (مروج...، 2/40)؛ ابن قتیبه تاریخ را مهمترین تعلیمدهندۀ امور سیاسی و
رموز دیوانسالاری و کشورداری میشمرد (نک : دوری،52-53)؛ ابوعلی مسکویه میخواست
با عرضۀ تجارب تاریخی امم، موجبات اصلاح سیاسی و اخلاقی جامعه را فراهم کند (نک :
چ امامی، 1/1-3)؛ و ابن اثیر تاریخ را آموزندۀ معرفت، ادب و تجربه میدانست (1/2).
این تجربه، یعنی پند و عبرت ازسرگذشت انسان خود از مهمترین فواید تاریخ تلقی شده
است و مورخ میکوشد ازخلال آن سرگذشت و احوال، معیارهایی برای رهنمایی انسان در
احوال و اعمال امروز او بیابد. بنا به اشارات قرآن، مراد از بیان سرگذشت انبیا،
آدمیان، اعمال امتها و علل سقوط آنها نیز تشویق به تحصیل تجربه و عبرتآموزی برای
تهذیب اخلاق فردی و اجتماعی و جستن راه هدایت بوده است (مثلاً هود/11/100، 120؛ آل
عمران/3/140). ابوعلی مسکویه نظر به همین فواید، اثر خود را تجاربالامم نامید؛ و
ابن اثیر بر آن بود که اطلاع از تاریخ بر خرد آدمی میافزاید و عبرت تاریخی
توانایی او را در مقابله با حوادث و دشواریها افزایش میدهد و فرمانروایان را در
جهان ناپایدار به دادگری میکشاند و او را از مهالک دور میسازد (نک : 1/6- 8).
ابن خلدون اطلاع از خویها و سیاسات اقوام، انگیزهها و مظاهر عمران، و علل ظهور و
سقوط تمدنها را از فواید مهم تاریخ برای اصلاح جامعه میدانست (ص 6-12). علی بیهقی
انسان را طبیعتاً دوستدار تاریخ خوانده است. به دیدۀ او اگر جز این میبود، آدمی در
دفع دشواریها و زیانها و جلب منافع و تهذیب اخلاق و تحصیل آسـایش ناتوان
میماند(ص7-13)؛ و اینهـا ــ کـه سخـاوی (ص 86) آن را غایت تاریخ خوانده ــ همه
باعث خشنودی خداوند است (برای برخی از دیدگاههای مورخان دیگر در این باره، مثلاً
نک : عمادالدین، 43-44؛ فضلالله بن روزبهان، 79-83؛ مرعشی، 4-6؛ برای یک دیدگاه
دربارۀ تاریخ محلی بغداد، نک : خطیب،1/4، 44-50). بنابر همین فواید و اهداف،
برخی از نویسندگان حتى تدوین تاریخ را از مصادیق واجب کفایی دانستهاند ( کافیجی،
333-334؛ فضلالله بن روزبهان، 78).
اهمیت تاریخ و پیوند آن با سیاست، از انبوه آثار تاریخی که در سراسر تاریخ اسلام،
به خواست مورخان و نویسندگان، یا به خواست و دستور فرمانروایان، و حتى به قلم خود
آنان یا فرزندانشان نوشته شده، و خاصه از فزونی اینگونهآثار در کتابخانههای
دولتی، مشهود است (نک : ابنکثیر، 6/286؛ روزنتال،55-56 ).
تاریخ در طبقهبندی علوم: با این همه، و به رغم آنکه تاریخنگاری از آغاز پیدایش
اسلام، بخش بزرگی از فرهنگ مکتوب این قلمرو را پدید آورد و همواره روی به گسترش
داشت، اما حکمای قرون نخستین اسلامیهمچون فارابی و ابوعلی سینا در طبقهبندی
دانشها از آن یاد نکرده، یا آنرا دانشی مستقل ندانستهاند، اگرچه دربارۀ علم مدنی
یا سیاست سخن گفتهاند و از برخی از جنبههای تاریخ، مانند سیرۀ پیامبر(ص) یاد
کردهاند (سجادی، طبقهبندی...، 84-90، 110-112). در حقیقت تاریخ جایگاه مدرسی خاص
نداشت و در برنامههای مراحل عالی تحصیل ازآن یاد نمیشد ( روزنتال، 30-32؛
میثمی،5-9). شاید از همین رو، برخی آنرا در زمرۀ افسانههای بیفایده به شمار
میآوردند. گویا نخستین یا از نخستین کسانی که علم تواریخ را در طبقهبندی علوم
وارد کرد، ابوعبدالله محمد بن احمد خوارزمی است که «اخبار» را در 9 فصل بررسی
کرد، و آنرا در زمرۀ علوم عربی و شریعت ولغت قرار داد (ص 97-130).
اخوان الصفا «علم سیر و اخبار» را آخرین شاخه از علم الریاضه قرار دادند (نک :
رسائل...، 266- 267)، و ابن حزم نیز از «علم اخبار» به عنوان یکی از شاخههای مستقل
علوم، در کنار علم شریعت و لغت، سخن گفته، و به شیوۀ تدوین سالشمارانۀ تاریخ و
تدوین بر حسب طبقات اشاره کرده، و نسبشناسی را شاخهای از علم اخبار دانسته، و به
مقابله با کسانی برخاسته است که تاریخ را بی فایده میدانستند («مراتب...»، 78-80،
جمهرة...، 3-6).
فخرالدین رازی علاوه بر آنکه «علم تواریخ» را خادم دین و دانش دانسته، از آن و از
«علم مغازی» هریک به عنوان شاخههای مستقل علم نام برده است (ص 50-65). با اینهمه،
ابن خلدون که در مقدمه تاریخ را سزاوار آن دانسته است که از اقسام حکمت و علوم عقلی
شمرده شود (ص 6)، خود در طبقهبندیاش از آن یاد نکرده است (قس: نصار، 94 )؛ اما در
شرق اسلامی، در این روزگار و پس از آن، دانشمندان در طبقهبندیهای خود «تاریخ» را
وارد کرده، و دربارۀ آن سخن گفتهاند (برای برخی از این نظریات، نک : قطبالدین،
90 بب ؛ فضلالله بن روزبهان، 78 ببـ ؛ آملی، 15).
عوامل ظهور و رشد تاریخنگاری:
قرآن و سنت: ظهور و رشد تاریخنگاری در عصر اسلامی، در درجۀ اول مبتنی بردین اسلام،
یعنی تعالیم قرآن و سنت، آنگاه تاریخنگاری ایرانی، پس از آن ادبیات یهودی و
مسیحی، و در مرحلۀ آخر میراث عربی است.
در حقیقت منشأ اصلی تاریخنگاری اسلامی، و مهمترین عامل الهامبخش مورخان برای
تحقیق و تدوین تاریخ، قرآن و سنت بود که شعور تاریخی قوم را برمیانگیخت و مورخ را
وامـیداشت تـا راههـای تعلیل تاریـخ را از آموزههای اسـلام ــ کـه میان عمل
دینـی و دنیـوی تفاوتـی قائـل نیست ــ فراگیرد (لویس، 3؛ زکار، مقدمه بر المغازی،
جم ). اسلام به تاریخ چنان نگریسته است که گویی پدیدههای تاریخی و اعمال و
اندیشههای بشر در طول تاریخ بر یک بستر میلغزد. این اعمال و اندیشهها همانطور
که از گذشته برآمده، و با آن گره خورده، به آینده نیز پیوسته است و تاریخ گذشته،
جهات حرکت تاریخ آینده را تعیین میکند (سجادی، تاریخنگاری...، 32-33) و از
اینروست که موضع اسلام نسبت به تاریخ را تحسنی (بهبودگرایی1) دانسته اند؛ یعنی
خواست و عمل فرد و امت هرچه به ارادۀ خدا نزدیکتر شود، خودرستگاری بیشتری خواهند
یافت (ویدگری، 91-93).
1. meliorism
اشارات تاریخی قرآن به اقوام و انبیای گذشته، مبین همان پیوستگی گذشته و آینده،
تبیین هدف تاریخ و تجربۀ تاریخی، یعنی عبرتآموزی از تاریخ است و این معنی را در
آیاتی چند، همچون «لَقَدْ کانَ فی قَصَصِهِم عِبْرَةٌ لِاولِی الْاَلْباب»
(یوسف/12/ 111)، و «کَذٰلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ اَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ وَ
قَدْ اٰتَیْناکَ مِنْ لَدُنّا ذِکْراً» (طه/20/ 99)به صراحت بیـان کرده است.
دیدگاههایقرآنی دربارۀامتهای گذشتـه ــ که مسلمانان را شعور تاریخی بخشید و آنان
را آگاه کرد که از موقعیتی خاص در تاریخ برخوردارند (قرشی، 297؛ دوری، 18) ــ
مهمترین انگیزۀ مسلمانان در توجه به تاریخ اقوام و انبیا، خاصه تاریخ حیات و سیرت
پیامبر اسلام(ص) بود کهخود از نخستین پایههای تاریخنگاری اسلامی بهشمار
میرود. به دیدۀ بسیاری از نخستین مورخان مسلمان، همچون عروة بن زبیر، محمد بن
شهابزهری، و از متأخران، ابن کثیر،تاریخنگاری بدون نظر به قرآن و معیارهای آن،
کافی و کامل نیست؛ و روایات واقدی از زهری نشان میدهد که قرآن تا چه پایه میتواند
در پژوهشهای تاریخی مؤثر یا سهیم باشد (واقدی، 2/441، 509، 621-622؛ ابن کثیر، 1/5؛
ویدگری،92؛ دوری، 74). به همین سبب، تفسیر قرآن در آغاز پیدایش تاریخنگاری اسلامی،
خاصه در مکتب مدینه، با تاریخ پیوندی عمیق داشت ( روزنتال، 27). حتى «اساطیر
الاولین» نیز از نظر مفسران اولیۀ قرآن و نخستین سیرهنویسان با تاریخ مرتبط بود
(مثلاً ابن هشام، 1/300، دربارۀ تاریخ صدر اسلام، از نضر بن حارث که داستانهای ملی
و اساطیری ایرانی را بر مکیان میخواند، یاد کرده است). فضلالله بن روزبهان
اصفهانی با اشاره به همین معنی، فهم بسیاری از آیات قرآن را منوط به اطلاع از تاریخ
دانسته،و تاریخ را از علوم ضروری
خوانده است (ص78).
از سوی دیگر، شأن و مقام یگانۀ پیامبر اسلام(ص) و توصیۀ قرآن به پیروی از افعال و
اقوال او، قویترین انگیزۀ مسلمانان درتدوین سیرۀ پیامبر(ص) شد (دوری، 18؛ قس:
قرشی، همانجا). با این همه، باید تأکید کرد که هدف از تدوین حدیث پیامبر(ص) در
آغاز، بهرههای سیاسی و اجتماعی و اعتقادی بود؛ ولی آنگاه که این کار شکل گرفت،
اهمیت آن درنقل و ضبط و تدوین تاریخ آشکار گردید و سیرهنویسی که خود از انواع
تاریخنگاری اسلامی و مهمترین مدخل پژوهشهای تاریخ آغاز اسلام بهشمار میرود، از
همینجا وارد عرصۀ تاریخنگاری شد (کائن، «مقدمه بر»، 69؛ زکار، همان، 19،10).
افزون بر آنکه روایتی هم از پیامبر(ص) نقل کردهاند که مردم را به پرداختن به
«تاریخ»توصیه کرده (نک : روزنتال،30، به نقل از الرسالة العذراء)، اطلاع ایشان از
تاریخ گذشتگان که آنرا از جملۀ معجزاتش بر شمرده (باقلانی، 22-23)، و از آگاهی
عمیق تاریخی او یاد کردهاند (روزنتال،26-27)، انگیزۀ دیگری در مسلمانان برای اقبال
به تاریخ ایجاد کرد. اما فرایند ضبط و تدوین سیرۀ پیامبر(ص) را برخی از محققان
متأثر از عواملی چون شیوۀ تاریخنگاری ساسانی و روایات ایام العرب دانستهاند
(گرونهباوم،276-277؛ نیز نک : روزنتال، 88).
آثار ایرانی: باید گفت که تاریخنگاری در ایران پیش از اسلام، بهعنوان یکی از
مهمترین عوامل ایجاد و رشد تاریخنگاری عصر اسلامی، بیگمان از رواج و اهمیتی
برخوردار بود، چنانکه مورخان و «کُتّاب سیر» را در طبقۀ دبیران جای میدادند (نامۀ
تنسر، 12). دربارۀ آثار ایرانی پیش از اسلام، باید گفت که این آثار هم از جنبۀ روش
و شیوۀ تدوین، و هم از لحاظ مواد و مضامین، در توجیه اندیشۀ تاریخی و روش
تاریخنگاری در قلمرو اسلام تأثیری بزرگ داشت (نولدکه، سراسر مقدمه، به ویژه 14-17؛
محمدی، فرهنگ...،194-195؛ کلیما، 62؛ گرونهباوم،261-262). انبوه روایات ایرانی و
شیوۀ بیان و عرضۀ تاریخی آنها که در آثار مورخان برجستۀ قرون اولیۀ اسلام آمده، و
حتى مورد استناد و اقبال مورخی مسیحی چون ابن بطریق بوده که خود به منابع سریانی
دسترسی داشته (نولدکه، مقدمه، (20-21 ، مؤید این تأثیر است.
نخستین آثار ایرانی برای هشام بن عبدالملک به عربی ترجمه شد که خود بر تاریخنگاری
اسلامی شام مؤثر افتاد (دهان، 109). مشهورترین منبع تاریخی ایرانی که به عربی
ترجمه شد و تقریباً مورد استناد تمامی مورخانی واقع گردید که به تاریخ ایران توجه
داشتند، کتاب خداینامه ( یا خداینامهها، نک : حمزه، 15؛ بیرونی، 99، 116؛
نولدکه، مقدمه، 20) است که با عنوان سیرالملوک چند بار به عربی ترجمه یا تهذیب شد
(مثلاً نک : ابن ندیم، 132، 305). نیکلسن اندیشه و روش تاریخنگاری اسلامیرا
اساساً منبعث از این کتاب دانسته است (ص 348). کتاب سیرالعجم که ابن قتیبه از آن
نقل کرده ( المعارف، 652)، احتمالاً همان خداینامهای است که ابن ندیم (همانجا)
آنرا خداینامه فی السیر نامیده است. دو کتاب آیین نامه و گاهنامه یا طبقات
الاشراف هم از دیگر کتابهای ایرانی است که به عربی ترجمه شد و مورد استناد مورخان
قرار گرفت (ابن قتیبه، عیون...، 1/ 8، 62 بب ؛ مسعودی، التنبیه...، 104، 106؛
کریستنسن، 81-82). به گفتۀ مسعودی (همانجا)، گاهنامه جزو آئیننامه به شمار
میآمده، و حاوی اطلاعاتی دربارۀ سازمان و مناصب دولت ساسانی بوده است. تاجنامه
اثر مشهور دیگری که مشتمل بر فنون کشورداری و اندرزهای سیاسی است، به عربی ترجمه شد
و از منابع مورخان عصر اسلامی به شمار آمد (مثلاً نک : ابن قتیبه، همان، 1/5،
11، 59؛ محمدی، «کتاب التاج...»، 29 بب ، «آییننامهها...»، 109 بب ؛ قس: ابن
ندیم، همانجا). نویسندگان عصر اسلامی از ترجمههای عربی دیگرکتابهای فارسی، چون
کارنامۀ انوشروان، بهرام و نرسی، سیرۀ اردشیر، و کتاب بزرگ و مصوری دربارۀ
ساسانیان، مأخوذ از اسناد و آثار خزاین ساسانی، نیز یاد کردهاند (همو، 364؛
مسعودی، همان، 106).
آثارعربی: میراث عرب پیش از اسلام را در دو مقولۀ ایام و انساب باید مطالعه کرد
(دوری، 15-16) که مضمون اصلی فرهنگ و ادب عرب پیش از اسلام بود و نوعی مواد تاریخی
در دسترس مورخ قرار میداد، و ثبت و ضبط آنرا میتوان آغاز نوعی روش روایی در
تاریخنگاری اسلامی بهشمار آوردکه در جمع و تدوین روایات فتوح اسلامیتأثیر بسیار
داشت. اگرچه «ایام العرب» بیشتر در مقولۀ «ادب» میگنجید تا «تاریخ» (مثلاً نک :
ابن عبدربه، 5/132 بب ؛ ضیف، 62 بب ؛ جاد المولى، مقدمه، نیز 6 بب : یوم
ذیقار)، ولی بهکلی فاقد برخی عناصر تاریخی هم نبود (روزنتال، 20-21؛ دوری، 45؛
قرشی، 308- 309) و از اینروی، توجه و استناد ادیبان و مورخان را به خود جلب کرد
(ابن سلام، 1/3،108، 228؛ ابوالفرج، 5/34-64؛ ابن اثیر،1/502 بب ؛ ابوعبیده،45
بب ) و حتى بعدها برخی آنرا شاخهای از تاریخ دانستند (حاجیخلیفه، 1/204).
علم انساب از نظر شکل و محتوای تاریخی کم اهمیتتر از ایامالعرب مینماید، ولی
دارای خصایص تاریخنگارانۀ بیشتری است. با اینهمه، بعید به نظر میرسد که نقل
شفاهی ایام و انساب عرب پیش از اسلام در عربستان شمالی و مرکزی منبعث از احساس
تاریخنگاری بوده باشد و راویان آن ذهنی تاریخنگر داشته باشند؛ در حالیکه
دستکم بخشی از روایات مربوط به اخبار و انساب دولتهای عربستان جنوبی و حیره که به
منابع اسلامی راه یافت، چون متکی بر اسناد دولتی و خانوادگی بوده است، حاکی از
وجود نوعی تاریخنگری میان راویان آن میتواند باشد (سجادی، تاریخنگاری، 22،
24-26). در منابع اسلامی از اینگونه آثار بسیار استفاده شده است (GAS, I/244ff.؛
مسعودی، مروج، 2/160 بب ، 179 بب (. علم انساب از دیدگاه دیگری نمایندۀ نگرش عرب
به آفرینش و حیات انسان است که برخی از محققان آنرا در ایجاد و تکوین اندیشۀ
مورخان و تذکرهنویسانِ عصر اسلامی سخت مؤثر دانستهاند (گرونهباوم، 262).
پیش از این به نقش مهم آثار و اخبار یهود در تفسیر آیات و روایات اسلامیدربارۀ
اقوام و امتهای پیشین اشاره شد. این اخبار که انبوهی اطلاعات تاریخی یا افسانهآمیز
در دسترس قرار میدادند (قرشی،300)، مهمترین عامل اقناع کنجکاوی مسلمانان دربارۀ
اینگونه اشارات قرآنی به شمار میروند. قطع نظر از اینکه حجم قابل توجهی اخبار
نادرست و واهی از این راه وارد منابع اسلامیشد، ولی مسلمانان را با شکل اخبار و
صورتهای تعبیر تاریخی آشنا کرد (روزنتال، 24). با توجه به حدیثی که بخاری نقل کرده،
به نظر میرسد که سابقۀ استفاده از روایات یهودی به روزگار پیامبر(ص) میرسد (
الصحیح، 4/143). راویان و نویسندگان و مورخان قرون اولیۀ اسلامی که دربارۀ اقوام و
دولتهای سامی، منبع دیگری جز اسرائیلیات نمیشناختند، بهطور وسیع بهاین اخبار
استناد میجستند(مثلاً نک : طبری، تفسیر، 1/ 79-100، 150- 158؛ ابراهیم،
1/23؛مسعودی، مروج، 1/23، 2/160- 167؛ ادهم، 11-12؛ قس: روزنتال،79 ). برخی از آثار
تاریخی مانند کتاب ابوعیسى منجم هم صرفاً براساس روایات یهودی پدید آمد. با
اینهمه، مورخان مسلمان بهزودی به عیوب و خطاهای اینگونه اخبار و روایات پی بردند
و به انتقاد برخاستند و استفاده از آنها را محدود کردند (سجادی، همان، 30).
افزون بر اینها، تأثیر اخبار و آثار مسیحی(بیزانسی ـ سریانی) بر تاریخنگاری
اسلامیقابل بحث است. برخی از آثار مکتوب تاریخی سریانی و بیزانسی، مانند کتابهای
اوسبیوس1 و آندرونیکوس2 از طریق مسیحیان وارد جهان اسلام شد (قرشی، 296-297؛
روزنتال، 77-80) و برخی مورخان، مانند طبری (مثلاً نک : تاریخ، 1/ 18)، و ابن
بطریق مسیحی از اینگونه روایات مسیحی استفاده کردند. ولی ظاهراً دربارۀ این تأثیر
مبالغه شده است. حتى گفتهاند که اخبار ملوک جنوب عربستان محتملاً از طریق منابع
مسیحی به کتابهای عصر اسلامی راه یافته است (روزنتال،23). شیوۀ تدوین سالشمارانۀ
تاریخی در عصر اسلامیرا هم متأثر از تاریخنگاری بیزانسی و یا سریانی دانستهاند
(قرشی، همانجا؛ روزنتال،74-78) و نیز گفتهاند که تحول شکل «اخبار» به «تاریخ» در
تاریخنگاری عصر اسلامی، یعنی تحول از عرضۀ روایات متعدد دربارۀ یک حادثه، به تألیف
میان روایات، متأثر از تاریخنگاری سریانی بوده است (کائن، «مقدمه بر»،69-70 ).
شیوۀ تدوین تاریخی، انواع تاریخنگاری و روش نگارش تاریخ: شیوۀ تدوین و تنظیم مواد
تاریخی را درتحلیل نخستین میتوان به دو دستۀ تنظیم سالشمارانه و تنظیم موضوعی ـ
فرهنگنامهای تقسیم کرد که برخی از وجوه هریک، برخی از وجوه دیگری را هم دربر
میگیرد؛ زیرا تنظیم و تدوین موضوعی خود به گونههایی چون تدوین بر حسب طبقات،
تدوین تبارشناختی، تدوین بر حسب خاندان و جز آن تقسیم میشود. هریک از اینها ممکن
است سالشمارانه تنظیم شود، و یا یک اثر تاریخی سالشمارانه میتواند دودمانی یا
محلی و یا تبارشناختی باشد؛ اگرچه ترکیب این گونهها، همیشه مصداق خارجی ندارد، ولی
قابل تصور است که مثلاً اثری در تاریخ خاص یک سلسله به روش فرهنگنامهای نوشته
شود.
انواع تاریخنگاری، یعنی محورها و مضامین اصلی که یک اثر مکتوب تاریخی بر اساس آن،
و هماهنگ با دایرۀ نگاه مورخ شکل میگیرد. انواع تاریخنگاری را میتوان به سیر و
مغازی ؛ مقاتل و فتن و حروب یا تکنگاری دربارۀ حوادث؛ فتوح؛ تواریخ عمومی؛ تواریخ
دودمانی وتک نگاری دربارۀ فرمانروایان؛ تواریخ محلی؛ انساب؛ طبقات؛ آثار مربوط به
وزارت و دیوانسالاری؛ فرهنگنامههای تاریخی؛ و تاریخ فرق و مذاهب تقسیم کرد
(سجادی، همان، 75-81، 109- 149). از این جمله، شکل تبارشناختی یا انساب که در میان
عرب پیش از اسلام هم وجود داشت، کهنترین نوعِ تاریخنگاری به شمار میرود و
روایاتی هم از پیامبر(ص) حاکی از تشویق به نسبشناسی نقل کردهاند (سمعانی،1/
18-22). اما مراد از روشهای نگارش تاریخ، صورت نقل و تألیف مواد تاریخی است، یعنی
روش روایی، روش ترکیبی و روش تحلیلی. میان انواع و شیوههای تدوین تاریخی نسبت عام
و خاص برقرار است و روشهای نگارش تاریخ با همۀ اینها سازگار مینماید، چنانکه
مثلاً کتاب التاریخ الباهر ابناثیر، اثری دودمانی دربارۀ سلسلۀ اتابکان آلزنگی، و
در عین حال سالشمارانه است که به روش ترکیبی نگاشته شده است؛ یا تجارب الامم
ابوعلی مسکویه تاریخی عمومی، سالشمارانه ومبتنی بر روش ترکیبی ـ تحلیلی است. حتى
ممکن است دو گونه تدوین و تنظیم تاریخی نیز با هم جمع شوند، چنانکه کتاب تاریخ
بیروت و اخبار الامراء البحتریین من بنی العرب از صالح بن یحیى، تاریخی دودمانی و
در عین حال محلی است. روش کلی نگارش یک اثر
فرهنگنامهای اگرچه سالشمارانه نیست، ولی آنچه ذیل نام کسان، یا ذیل عنوان حوادث،
یا ذیل نام مکان میآید، نیز میتواند بر حسب زمان تنظیم شود.
شیوۀ تنظیم سالشمارانه، رایجترین شیوۀ تدوین تاریخی است. در این شیوه، تسلسل
زمانی میان حوادث حفظ میشود، اگرچه یکپارچگی موضوعی ممکن است دچار اختلال شود،
زیرا چنانکه ابن اثیر هم متوجه بوده، اجزاء یک حادثۀ تاریخی و نتایج آن که فرایندی
طولانی را طی کرده است، ذیل ماهها و سنوات مختلف و گاه دور از هم درج میشوند و
پیوند موضوعی گسیخته میگردد. به همین سبب، ابن اثیر برای احتراز از این اختلال،
وقایعی را که ذیل ماهها و سالهای پراکنده و طولانی یاد کرده، غالباً در یکجا هم به
مناسبت مقام، تصویری کلی از آن ارائه داده است تا انسجام موضوع از بین نرود (1/4).
به علاوه، وقتی اجزاء یک حادثه در مواضع مختلف ذکر گردد، به دشواری میتوان آنرا
تحلیل کرد و تصویری دقیق از نتایج سیاسی و فرهنگی و اجتماعی آن عرضه داشت. برخی از
محققان این شیوه را از اختصاصات مورخان ادیب دانستهاند (گرونهباوم، .(281 افزون
بر آن، تعیین جای حوادثی که تاریخ حدوث آنها به درستی معلوم نیست، در تواریخ
سالشمارانه دشوار است. به همین دلیل، برخی از مورخان چنین حوادثی را ذیل «زمانی»
که خود آنرا درستتر میدانستند، به تفصیل یاد کرده، و در بقیۀ سنوات مورد اختلاف،
به اشارهای یا فقط ذکر نظر مخالف دربارۀ حدوث واقعه بسنده میکردهاند. مثلاً طبری
واقعۀ فتح مداین را در حوادث سال 16ق/637م به تفصیل آورده، و در حوادث سال 19ق
متذکر شده که واقدی فتح مداین و جلولا را در این سال دانسته است (تاریخ، 4/103،
برای مورد دیگر، نک : 4/83، 94). یا معمولاً احوال و صفات حکام و خلفا را در یک
موضع، و بیشتر در ذیل سالمرگ آنها میآوردند (مثلاً نک : همان، 8/62- 108،
دربارۀ منصور عباسی، نیز نک : 8/172-176، دربارۀ مهدی عباسی). دربارۀ منشأ این
شیوه در تاریخنگاری اسلامینمیتوان به ضرس قاطع اظهارنظر کرد؛ اگرچه برخی از
محققان برآناند که این شیوه از راه آثار ایرانی یا سریانی،یا تماس مسلمانان با
مسیحیان به تاریخنگاری اسلامیوارد شده است (روزنتال،75-81).
این معنی هم که گفتهاند ذکر واژۀ «تاریخ» در عنوان آثار مکتوب تاریخی، نشاندهندۀ
شیوۀ سالشمارانه است (قرشی،312؛ قس: کائن، «مقدمه بر»، 69-70)، چندان وجهی ندارد؛
چه، واژۀ «تاریخ» ــ که در آغاز به عنوان زمان یا دورۀ زمانی معین بهکار میرفته
است ــ در عنوان آثار کهن تاریخ اسلام فقط میتواند نشاندهندۀ اهمیت زمان حدوث
وقایع برای مورخ و ذکر زمان حادثه باشد و لزوماً به معنای تدوین سالشمارانۀ اثر
نیست. در واقع دانسته نیست که نخستین آثار مورخان عصر اسلامی مانند تاریخ اخبار
الخلفاء هشام کلبی یا تاریخ الخلفاء مداینی، بر حسب تسلسل زمانی تنظیم شده بوده، یا
فقط زمان حوادث در آنها یاد شده است؛ در حالی که از عنوان التاریخ علی السنین،
نوشتۀ هیثم بن عدی، معلوم است که بر حسب تسلسل زمانی تدوین شده بوده است. از اینجا
میتوان حدس زد که واژۀ «تاریخ» به تنهایی تسلسل زمانی را القاء نمیکرده، و
نویسنده برای افادۀ این معنی، عنوان را با «علی السنین» مقید کرده است. به هرحال،
بنا بر قراینی، به نظر میرسد کسانی چون محمد بن مسلم زهری، موسی بن عقبه، و
عبدالله بن ابیبکر بن حزم، نخستین کسانی باشند که این شیوه را به کار گرفتند (GAS,
I/255-256). اگر نظر کلود کائن (همان،116) درست باشد که تاریخ خلیفة بن خیاط، از
آنِ مداینی استاد اوست، این کتاب را باید یکی از کهنترین آثار تاریخی موجود به
شیوۀ سالشمارانه دانست. شیوۀ تنظیم سالشمارانه را در بیشتر انواع تاریخنگاری،
مانند تاریخهای عمومی، محلی، دودمانی، سیر و مغازی، مقاتل و فتن، میتوان بهکار
گرفت.
از دیدگاه روشهای تاریخنگاری، روشروایی یا حدیثی ـ خبری، از کهنترین و
مهمترین روشهای عرضۀ اخبار تاریخی در تاریخنگاری اسلامی بهشمار میرود. تحقیق
دربارۀ آغاز شکلگیری و رواج این روش، قطع نظر از تاریخ ظهور روایت و اسناد روایت،
مستلزم بحث دربارۀ کتابت روایات و اخبار تاریخی است. نظر مشهور بر آن است که روایات
مربوط به انساب و مغازی وسیره تا اوایل سدۀ 2ق/ 8م به صورت شفاهی نقل میشد. پس از
آن، راویان به تدریج به کتابت گرایش یافتند و هم اینها نخستین مورخان عصر اسلامی
بهشمار میروند. در واقع تاریخنگاری اسلامی با آغاز کتابت حدیث و اخبار مقارن بود
(دوری، 57، نیز 47-48؛ کائن، همان، 69, 114). از سوی دیگر به نظر میرسد که دستکم
بخشی از گزارشهای مورخانی چون طبری از منابع مکتوب گرفته شده است (مثلاً نک :
تاریخ، 5/297) و گروهی از محققان، ضمن تحقیق دربارۀ نخستین راویـان مغازی و آثار
آنهـا، معتقد شدند کـه روایات از آغازــ یعنـی از زمانی که مسلمـانـان بـه اهمیت
روایـت پـی بـردند ــ نوشتـه میشد (هورُویتس، 2 بب ).
دربارۀ اسناد روایت، اعم از شفاهی یا مکتوب، باید گفت کـه حـوادث و کشمکشهای سیـاسی
و اعتقادی ــ که جعل حدیث و دخلوتصرف در آنرا نیز در پی داشت ــ موجب توجه
بهسلسله سند روایت شد و هرکس که خبری اعم از دینی و غیر دینی روایت میکرد، آنرا
به کسی که شاهد صدور آن خبر از منبع اصلی بود، یا آنرا بلاواسطه از شنونده و شاهد
دیگر گرفته بود، مستند میکرد. پدیدۀ اِسناد و اصطلاحاتی چون «سماع» و «قرائت» و
«کتابت» (نک : صالح، 88 بب ) و جز آنها را نشانهای بر وجود منابع مکتوبِ اخبار
و روایات در دوران آغازین اسلام دانستهاند و شواهدی بر آن اقامه کردهاند (GAS,
I/238-241).
به هر حال، از آنجا که اقوال و افعال پیامبر(ص) به دیدۀ مسلمانان، یگانه راهنمای
ایشان پس از قرآن به شمار میرود، محدثان، یعنی نخستین کسانی را که به مغازی و سیرت
پیامبر اسلام(ص) توجه، و آنها را حفظ کردند، باید اولین مورخان عصر اسلامی بهشمار
آورد. به سبب همین اهمیت، اسناد روایت و نقد راویان سیره و مغازی نیز همچون احادیث
دیگر در ارزیابی میزان صحت آنها اهمیت یافت و به عنصری اساسی در بررسی روایات
تاریخی و تاریخنگاری روایی تبدیل شد (دوری،20-21؛ قس: کائن، همان، 69-70).
از اولین محدثانی که به سیره و مغازی پرداختند، روایات آنرا گرد آوردند و نوشتند و
آثارشان طلیعۀ تاریخنگاری روایی به شمار میرود، باید به ابان بن عثمان، عروة بن
زبیر، شرحبیل ابن سعد، و محمد بن مسلم بن عبدالله زهری اشاره کرد که بنیانگذاران
مکتب تاریخنگاری مدینه نیز به شمار میروند. اولین نمایندگان مکتب عراق چون
ابومخنف و عوانة بن حکم نیز از آغازکنندگان تاریخنگاری روایی به شمار میروند
(نک : ادامۀ مقاله).
برجستهترین نمایندۀ روش تاریخنگاری روایی، طبری است که اساساً بینش حدیثی داشت و
ارزش روایات را به اسانید آن وابسته میدانست. بر این روش که فاقد ارزیابی و نقد
متن روایات است و پیوندهای تاریخی میان اجزاء آن سست مینماید، خردهها گرفتهاند؛
با این همه، از فواید آن هم نباید غافل ماند (سجادی، تاریخنگاری، 40-42) و البته
طبری خود این خردهگیریها را پیشبینی میكرده، و به آنها پاسخ داده است (تاریخ،
1/7- 8). ابوریحان نیز در این باره که تاریخ مبتنی بر نقل و سماع است، با طبری
همداستانی کرده، اما در عین حال بر آن است که از راه مقایسۀ روایات و بهره گرفتن
از عقل در این کار میتوان مسموعات و منقولات را ارزیابی نمود و تا حدی درست را از
نادرست باز شناخت (نک : زریاب،50-53). با این همه، روش مورخ متأخرتری چون
رشیدالدین فضلالله که تصریح کرده وظیفۀ مورخ گردآوری همۀ روایات است، بدانگونه که
معتبران و بزرگان هر قوم گفته، و در کتب خود آوردهاند؛ و اگر بخواهد فقط اخبار
مورد اتفاق و موثق را گرد آوَرَد، هرگز نمیتواند تاریخ بنویسد (1/ 8-12)، با طبری
هماهنگ است.
روش روایی در تاریخنگاری چند خصوصیت داشت: نخست آنکه هر دسته از اخبار دربارۀ
واقعهای، بدون توجه به پیوستگی آن با وقایع دیگر ذکر میشد و به تنهایی کامل
مینمود؛ دوم آنکه اسناد روایت،کامل یا ناقص ذکر میگردید؛ و سه دیگر آنکه گزارشهای
روایی، خاصه در آثار اخباریانی که متأثر از شکل روایات « ایام العرب» بودند،
ویژگیهای ادبی نیز داشت، و به سبب همین خصوصیت است که برخی محققان، تاریخنگاری خبر
را برگرفته از شکل «خبر» قصص الایامِ پیش از اسلام دانستهاند (قرشی، 309؛ روزنتال،
66-68).
تاریخنگاری روایی در آغاز تکوین چیزی جز مواد خام تاریخی ارائه نمیداد. ظاهراً
عرضۀ هر دسته خبردربارۀ واقعهای خاص و جدا از حوادث دیگر در این روش، موجب انگیزش
توجه مورخ به ارائۀ تکنگاری دربارۀ حوادث مهم تاریخی شد. سرانجام باید گفت که بخش
مهمی از آثار مکتوب تاریخی دورۀ اسلامیمنطبقبا این روشاست.بهعنـوان اولین
نمونههای تاریخنگاری روایی یا حدیثی ـ خبری باید از رسالههای مختصر و
تکنگاریهای نخستین مورخان اهل حدیث و اخباریان، از عوانة بن حکم و عروة بن زبیر تا
مداینی و ابن اسحاق یاد کرد. نمونههای برجستهتر این روش را در تاریخهای عمومی،
دودمانی، طبقات و تبارشناختیهای عصر مورخان بزرگ چون بلاذری و طبری در قرن 3ق تا
ابن عماد حنبلی در سدۀ 11ق میتوان دید (سجادی، تاریخنگاری، 72).
در روش دیگر که آنرا ترکیبی میخوانیم، مورخ به جای آوردن روایات مختلف با اسانید
متفاوت دربارۀ یک حادثه، از مجموع آن روایات، از راه مقایسه و ترکیب و استدلال
ضمنی، گزارشی جامع از آن حادثه ارائه میدهد. نشانههایی از این روش در برخی از
روایات زهری دربارۀ مغازی و سیره دیده میشود (دوری، 94). بلاذری در فتوح البلدان
این روش را به طور گستردهتر بهکار گرفت و مواد تاریخ موجود را پس از نقادی و
پالایش برگزید و شکل موزونی به گزارشها داد و از آوردن روایات متعدد دربارۀ یک
حادثه خودداری کرد. وی در این کار از منابع هردو مکتب اخباریان و اهل حدیث استفاده
کرده، ولی بیشتر بر روایات مدنی تکیه داشته است (1/ 48- 49). وی گاه سند روایت را
یاد کرده، و گاه فقط آخرین راوی را آورده، و در مواضعی هم به «قالوا» یا «عن مشایخ
من اهل الشام» بسنده کرده است (همان، 1/130-132، جم ) و همین نکته حاکی از آن است
که وی روایات را ترکیب میکرده است. این روش به تدریج رواج بیشتری یافت و کسانی چون
دینوری در الاخبار الطوال (مثلاً واقعۀ جمل، ص 144-145؛ قس: همان واقعه، طبری،
تاریخ، 4/ 458 بب )، یعقوبی که خود به اتخاذ این روش تصریح کرده است (2/5-6)، ابن
قلانسی در تاریخ دمشق (نک : زکار، مقدمه بر تاریخ دمشق، «ع-ف»)، ابن جوزی در
المنتظم (1/117- 118، و ذکر واقعۀ شهادت امام علی(ع)، نک : 5/164 بب ؛ قس: طبری،
همان، 5/173-174، همان روایات)، و ابن اثیر که در الکامل، روش خود را توضیح داده
(1/2-4)، به آن پایبندی نشان دادهاند. این شیوه در بسیاری از تواریخ محلی هم به
چشم میخورد؛ چنانکه نرشخی در تاریخ بخارا (مثلاً ص 52-53؛ قس: همان وقایع در
تاریخ طبری)، و ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان (مثلاً ص 161؛ قس: همان واقعه در
تاریخ طبری)، از این روش پیروی کردهاند.
در روش تحلیلی، مـورخ افزون بر عرضۀ مواد تاریخی ــ که بیشتر به روش ترکیبی شکل
گرفته است ــ به تحلیل، تبیین و بررسی علل و نتایج حوادث میپردازد. البته در
تاریخنگاری عصر اسلامی نمیتوان اثری تحلیلی، آنگونه که امروز مورد نظر است،
نشان داد؛ زیرا توجه مورخان بیشتر معطوف به نگارش احوال فرمانروایان و
دیوانسالاران، شرح جنگها و کشمکشهای داخلی و خارجی و موضوعاتی از این دست بود و
کمتر به درک مفاهیم اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و تبیین کیفیت و ترکیب بافتهای آن
میپرداختند (گرونهباوم، 282).
با اینهمه، مورخانی نیز بودند که با توجه به احوال فرهنگی و اجتماعی روزگار،
دیدگاهی خاص نسبت به تاریخ و اهداف تاریخنگاری داشتند و گاه به تعلیل برخی
فرایندهای تاریخی میپرداختند. در واقع، مورخی که تنها به نقل روایات اعتماد نورزد،
بلکه اخبار را با معیار حکمت و خرد بسنجد و احوال سیاسی و تمدنی را در معرض تفحص و
ارزیابی قرار دهد (ابن خلدون، 13)، اثر او را به اعتباری باید تحلیلی خواند.
اینگونه تاریخ تحلیلی، از برخی جهات، مثلاً جمع و تألیف روایات و ارائۀ گزارشی
پیوسته و منسجم از یک حادثه، دارای خصوصیاتی مشترک با تاریخ ترکیبی است. ازین رو،
در تواریخ ترکیبی عمومی، نه فقط نشانههایی از تحلیل و ارزیابی هم دیده میشود،
بلکه اثری چون الکامل ابن اثیر را برخی از محققان اصلاً اثری تحلیلی و از مهمترین
نمونههای آن دانستهاند (نک : EI2, III/724 )؛ اما اینکه گفتهاند تاریخ ترکیبی
را میتوان بر اساس تاریخ تحلیلی نوشت (نک : زرینکوب، تاریخ در ترازو، 118)، جای
بحث و نقد است. به هرحال، از جمله تواریخ عمومیکه میتوان آنرا در زمرۀ تاریخهای
تحلیلی قرار داد، تجارب الامم ابوعلی مسکویه است. دیدگاه نویسنده نسبت به تاریخ که
آنرا از زاویۀ عمل و اخلاق نگریسته، اهداف تاریخنگاری و روش استدلالی و نگرش
فلسفی او بهتاریخ (نک : زریاب، 44- 49)، آنرا از بیشتر آثار تاریخی عصر اسلامی
متمایز ساخته است. به نظر ابوعلی مسکویه ذکر حوادث یا وقایعنگاری صرف نمیتواند
تاریخ را به بوتۀ آزمایش و عمل، برای تحصیل تجربه و استفاده از آن در سیاست و حتى
تدبیر منزل تبدیل کند، مگر آنکه حوادث مشابه با یکدیگر مقایسه شود و علل و اسباب
پیروزیها، شکستها، ظهور و سقوط دولتها شناخته و ذکر گردد (چ امامی، 1/1-2). این
دیدگاه به اصول کار مورخان امروز بسیار نزدیک است (امامی، 1/31 بب ، به نقل از
کائتانی). از جملۀ تحلیلهای ابوعلی، باید از بررسی علل ویرانی شهرها و ظهور فساد و
سوء سیاست، مصادرۀ اموال توسط فرمانروایان، استقلالطلبی حاکمان و علل محدود شدن
قلمرو خلافت (نک : چ آمدرز، 1/366-367، 2/ 96 بب ، 184 بب) یاد كرد.
از تواریخ تحلیلی فارسی، میتوان تاریخ بیهقی را نام برد. ابوالفضل بیهقی به برخی
از جزئیات حوادث که به کار تحلیل تاریخ میآید، و در آن عصر یادآوری و تحلیل آنها
را چیزی جز قصهگویی نمیدانستند، توجه داشته، و آگاهانه به آنها پرداخته است. بجز
آن، وی از بعضی مواد و اطلاعات که مستقیماً به کار تاریخ نمیآید، در تبیین و تحلیل
حوادث استفاده کرده است تا از آن «بیداری افزاید و تاریخ به راه راست رود» (ص 354،
454، نیز برای برخی ارزیابیها و تحلیلهای او، نک : 179، 460-467، 540-541).
مکتبهای تاریخنگاری: مقصود از مکتبهای تاریخنگاری، نوعِ دیدگاهها، اندیشهها،
مقاصد، و نیز مواد، مضامین و موضوعات مورد توجه مورخ در عرضۀ تاریخ است. تحقیق در
این مباحث نشان میدهد که تاریخنگاری عصر اسلامی به سرعت وجوه متفاوت یافت و هر
وجهی با مشخصات و خصایص ویژه از دیگری متمایز شد و مهمترین مکتبهای تاریخنگاری،
یعنی مکتبهای مدینه، عراق، ایران، شام، اندلس و شبه قاره را پدید آورد.
تاریخنگری، هدف و شیوۀ محدثان مدینه در عرضۀ مواد تاریخی، نخستین مکتب تاریخنگاری
اسلامیرا شکل دادکه آنرا به اعتبار وجهۀ نظر اصلی پدیدآورندگانش، مکتب اهل حدیث؛
و به آن اعتبار که نخستین نشانههای اهتمام خاص به مغازی و سیرۀ نبوی در آنجا پیدا
شد، مکتب مغازی نیز خواندهاند. این مکتب از اواخر قرن اول هجری، با گردآوری و
نگارش سیره و مغازی، ظاهر شد و به تدریج تکوین یافت. هدف محدثان مدینه در آغاز،
تدوین و عرضۀ رشتهای بههم پیوسته و فراگیر از حوادث تاریخ اسلام نبود؛ بلکه
میخواستند راهنما و نمونهای برای امت در کردار و گفتار فراهم آورند (دوری، 46؛
کائن، «مقدمهبر»،114-115)، ولی این کوششها به زودی خصایصی تاریخنگارانه یافت و
نخستین مکتب تاریخنگاری را پدید آورد (سجادی، تاریخنگاری، 47- 48).پیدایش این
مکتب و دیدگاههای تاریخی آن مدیون چند تن از نخستین و برجستهترین نمایندگان آن،
مانند عروة بن زبیر(د94ق/713م)، مؤسس پژوهش در مغازی و اولین نویسندۀ کتابی در همین
موضوع (صفدی، 1/7)؛ ابان بن عثمان بن عفان (د 105ق/723م) که کتابی در مغازی داشته،
و شاگردش مغیرة بن عبدالرحمان از آن نقل کرده است (ابن سعد، 5/156)؛ شرحبیل بن سعد
(د 123ق/741م)، از نخستین راویان مغازی و صاحب فهرستهایی از نام مهاجران به مدینه و
جنگجویان بدر و احد (هورویتس،26؛ نیز نک : ابن حجر، 4/320-322)؛ و محمد بن مسلم بن
عبدالله زهری(د124ق/742م)،صاحب کتاب المغازی در احوال و غزوات پیامبر(ص)،کتابی در
سیرۀ صحابه، و آثاری در انساب عرب(زکار، مقدمه بر المغازی، 31؛ ابن حجر، 9/445-
449؛ بخاری، التاریخ...، 1(1)/221؛ صفدی، همانجا؛ دوری، 78- 79؛ برای برخی روایات
او دربارۀ حوادث صدر اسلام و آغاز حکومت امویان، مثلاً نک : طبری، تاریخ، 5/496؛
بلاذری، انساب...، 5/21) است. در این دوره پایههای مکتب مدینه استوار شد، پژوهشهای
تاریخی که از متن حدیث آغاز شده بود، به تحقیقات تاریخی بدل گردید و زمینۀ ظهور و
فعالیت مورخان و راویان بزرگ سیر و مغازی، مانند ابن اسحاق، واقدی و ابنسعد شکل
گرفت.
مکتب تاریخنگاری عراق: این مکتب در بصره و کوفه ظاهر شد. این دو شهر از آغاز
بنیادگذاری ویژگیهایی یافت که خصایص تاریخنگاری مورخان عراق را رقم زد. بصره و
کوفه از آغاز فتوح اسلامی به مهمترین مرکز تجمع قبایل عرب برای جهاد، جلوهگاه
فرهنگ و سنن و البته رقابتهای دیرپای قبیلهای، و سرانجام به محور فعالیتهای نظامی
و سیاسی در قلمرو شرقی خلافت تبدیل گردید (طبری، همان، 6/ 99 بب ). چون لشکرکشیها
و فتوحات بزرگ خاتمه یافت و جنگجویان آرام گرفتند، رقابتهای دیرینۀ قبایل باز از سر
گرفته شد و آشوبها و نزاعهای قبیلهای، و البته به شکل گرایشهای سیاسی و فرقهای و
مذهبی، مجال بروز یافت (همان، 6/22- 39). ظاهراً تألیف و تدوین تکنگاریهایی دربارۀ
قبایل که از اینجا آغاز شد، مانند اخبار تمیم، کتاب نسب خندف،کتاب قریش،کتاب نوافل
ربیعه، اخبار ثقیف(مثلاً ابن ندیم، 107-117) و بسیاری دیگر، نتیجۀ همین رقابتها و
برای حفظ اخبار و انساب و مآثرقبیلهای بوده است (ابوالفرج، 4/237، 6/94؛
ابنندیم، همانجا؛ دوری، 120). افزون بر این، عراق که اصلاً در قلمرو دولت ساسانی
بود و ولایتی ایرانی به شمار میرفت، در عصر اسلامی بسیاری از خصایص ایرانی خود را
حفظ کرد. حضور موالی ایرانی در کنار مسلمانان عرب (مثلاً نک : دینوری، 288، 293؛
طبری، همان، 6/97- 98) موجب بروز رقابت و تفاخر میشد. عرب، مآثر قومی و قبیلهای
خود را به گونهای مبالغهآمیز نقل و ضبط میکرد، و ایرانیان میکوشیدند با تمسک به
فرهنگ کهن خویش به تفاخر برخیزند و آثار مکتوب و نامکتوب این فرهنگ را به عربی نقل
کنند. آنچه از این راه پدید آمد، نه فقط نخستین مواد تاریخیِ حوادث فتوح سرزمینهای
شرقی، بلکه شیوۀ تاریخنگری و تاریخنگاری مکتب عراق را شکل داد. دیدگاه تاریخی و
نوع روایات و مواد آثار نخستین نمایندگان این مکتب، یعنی اخباریان نخستین نمایانگر
استمرار دیدگاه قبیلهای پیش از اسلام نسبت به حوادث، و یا ادامۀ روایات ایام و
انساب عرب توسط راویان شعر و اخبار است که مستقیماً از «ایام» به جنگهای فتوح
اسلامی، با حفظ خصایص قبیلهای، یعنی مبالغه و تفاخر، هدایت شد (سجادی، همان،
58-65، 72؛ دوری، 46-47).
دستهای از برجستهترین نمایندگان این مکتب ایناناند: ابوعمرو شعبی(د 103 یا
105ق/721 یا 723م)، از تابعین مشهور و صاحب آثار متعدد (برای قطعهای از مغازی او،
نک : خطیب، 12/230؛ برای بخشهایی از کتاب الشورى و مقتل الحسین او، نک :
ابنابیالحدید، 9/ 49- 58، و گویا بخشهایی از کتاب املا شدۀ او در فتوح هم در
سدههای بعد در دست بوده است، نک : ذهبی، 1/86) ؛ عوانةبنحکم (د 147ق/764م)،
راوی بسیاری از روایات فتوح وجنگهای داخلی صدر اسلام، و نویسندۀ آثاری متعدد در
تاریخ امویان (بلاذری، انساب، 4(2)/1، 31؛ یاقوت، 6/93-95؛ ابن ندیم، 103-104؛ برای
برخی از روایات او دربارۀ حوادث صدر اسلام، نک : طبری، تاریخ، 3/ 209، 4/523
،561، 5/465)؛ ابومخنف لوط بن یحیى (د 157ق/774م)، از مشهورترین اخباریان و
نسبشناسان کوفه که روایات مورخان بزرگی چون طبری (همان، 3/344، 518، جم ) و
بلاذری (همان، 5/ 29، 36) دربارۀ حوادث صدر اسلام و فتوح از او نقل شده است؛ سیف بن
عمر(د180ق/796م)، اخباری برجسته که آثار متعددی دربارۀ جنگهای رِدّه و فتوح را به
او نسبت دادهاند (ابن ندیم، 106) و با این همه، او را جعال و ضعیف هم خواندهاند
(ابن حجر، 4/295-296)، و از روایاتش پیداست که در تاریخنگاری گرایشهای قوی
قبیلهای داشته است(دوری، 49)؛ نصر بن مزاحم (د 212ق/827م)، اخباری مشهور شیعی که
آثار بسیاری به او منسوب است و به خصوص از کتاب وقعة صفین او گرایشهای اخباری و
علوی و تأثرش از اسلوب ایام العرب پیداست (ص 3، 83، جم)؛ هیثم بن عدی(د 207 یا
209ق/822 یا 824م)، اخباری و نسبشناس بزرگ و صاحب آثار متعدد (ابن
ندیم،112-113؛ یاقوت، 19/304) و ظاهراً نخستین کسی که اخبار را سالشمارانه تدوین
کرد؛ و ابوالحسن علی مداینی(د 225ق/840م)، نامدارترین نمایندۀ اخباریان که در اخبار
پیامبر(ص)، فتوح، تاریخ خلفا، اخبار قبایل عرب، طبقات، تاریخ شهرها، و برخی فرقهها
آثار بسیاری پدید آورد (ابن ندیم، 113- 117؛ GAS, I/314-315). باید یادآور شد که
دربارۀ تعلق وهب بن منبه (د114ق/732م) به یکی از این دو مکتب، با توجه به آثار
منسوب به او، اظهار نظری قاطع نمیتوان کرد؛ ولی به احتمال بسیار او را باید از
نمایندگان برجستۀ اخباریان دانست (نیز نک : ابنخلکان،6/35-36؛ فیشر، 439؛ برای
آثار او، نک : GAS, I/305-307).
دربارۀ خصایص اصلی دو مکتب تاریخنگاری عراق و مدینه به اجمال میتوان گفت که مکتب
مدینه در شهری ظهور کرد که مهمترین پایگاه رشد و ترویج اسلام بود و حرکت دینی و
بلکه سیاسی اسلام به سوی دنیای آن روز از آنجا هدایت میشد. نخستین نمایندگان این
مکتب هم از فقها و محدثان بودند که وجهۀ نظر اسلامیشان بر انگیزههای دیگر غلبه
داشت و از آغاز، مغازی و سیر پیامبر(ص) را وجهۀ همت خویش قرار دادند و سپس به
پژوهشهای تاریخی دربارۀ حوادث اسلام در عصر پیامبر(ص) پرداختند؛ در حالی که مکتب
عراق در بصره و کوفه ظهور کرد که از مراکز بزرگ قبیلهای پس از اسلام به شمار
میرفت و وجهۀ نظر قبیلهای، یعنی گرایش به ذکر افتخارات قبیله از مهمترین
ویژگیهای آن بود. اخبار در آغاز توسط مشایخ قبایل و ناقلان شعر که راویان اصلی
اخبار بودند، نقل میشد؛ و از اینرو، روایات اخباریان نخستین را دنبالۀ روایات
«ایام العرب» میتوان دانست که برخی خصوصیات خود را حفظ کرده است. البته آشکار است
که تحولات وسیع و سریع سیاسی و اجتماعی در قلمرو اسلام موجب تغییراتی دردیدگاهها،
علایق و انگیزههای اخباریان شد و به پهنۀ گستردهتری که همۀ جهان اسلام را دربر
میگرفت، نظر افکندند. این تحولات راه را برای تبدیل عصر راویان قبیلهای و مورخان
حوادث محلی به دورۀ مورخان بزرگ و آثار تاریخی جامع هموار کرد. اخباریان،
نسبشناسان وحتى راویان شعر و لغویان هم در تکنگاریهای خود، چارچوب تاریخنگاری
مکتب عراق را معین کردند و میدان بررسیهای تاریخی را گسترش دادند، تا آنجا که
نسبشناسانی چون مصعب بن عبدالله زبیری، در چارچوب نسبشناسی، دیدگاههای تاریخی
عرضه کردند (نک : ص 47 ببـ).
افزون بر این، اهل حدیث برای «اِسناد» اهمیت خاص قائل بودند، در حالی که اخباریان
در ذکر اسناد روایات تساهل میکردند و سلسله سند روایاتشان اغلب منقطع بود، یا فقط
نام نخستین راوی را دربر داشت؛ گاه نام راوی را نیز نیاورده، تعبیراتی مبهم چون
«قیل» و «عن رجل» را به کار میبردند (سجادی، تاریخنگاری، 58، 65؛ دوری، 125).
جالب توجه آنکه اختصاص مکتب مدینه به پژوهش درسیر و مغازی، و مکتب عراق به اخبار و
ایام و انساب، از اوایل ظهور این مکاتب، بر راویان و نویسندگان معلوم بود؛ چنانکه
وقتی محمدبنحسن شیبانی عراقی کتابی در سیرۀ پیامبر(ص) نوشت، عبدالرحمان بن عمرو
اوزاعی آنرا نپسندید و عراقیان را ناآگاه از سیره خواند (نک : ابویوسف، 2-3).
مورخان بزرگ سدههای بعد هم میان دیدگاههای تاریخنگارانۀ مکاتب مختلف فرق
مینهادند. از جمله ابناثیر از مورخان عراقی با همین عنوان یاد کرده، و تصریح کرده
که برخی از شیوههای او در تدوین تاریخی مخالف روش اخباریان یا مکتب عراق است
(8/463-464).
مکتب تاریخنگاری ایرانی: مقصود از مکتب تاریخنگاری ایرانی در اینجا، نقش و تأثیری
است که آثار ایرانی، و هم تاریخنگری ایرانی پیش از اسلام بر «انواع و مضامین»
تاریخنگاری اسلامی در نخستین دوران آن نهاد. اینگونه آثار ایرانی، همچون آثار
مربوط به سیرت سیاسی فرمانروایان ساسانی، جز آنکه خود مورد استناد و اشارۀ مورخان
عصر اسلامی، خاصه در سیاست و آداب ملکداری بود (مثلاً ابنقتیبه، عیون، 1/ 59، 96،
جم ؛ ابن خلدون، 9، 50-51، جم)، مورخان نخستین عهد اسلامی را به تألیف آثاری در
سیرت و احوال سیاسی و اجتماعی ایرانیان بر انگیخت. از آن میان، میتوان به اخبار
الفرس، و فضائل الفرس از ابوعبیده معمر بن مثنى؛ اخبار الفرس و تاریخ العجم از هیثم
بن عدی؛ نهایة الارب فی اخبار الفرس و العرب از اصمعی ؛ غرر اخبار ملوک الفرس منسوب
به ثعالبی مرغنی؛ و تاریخ سنی ملوک الارض از حمزۀ اصفهانی اشاره كرد. افزون بر این،
بسیاری از آثاری که در این دوران دربارۀ علم سیاست، اخلاق و ادب سیاسی پدید آمد، بر
پایۀ همان آثار ایرانی پیش از اسلام بنیاد نهاده شد و البته بسیاری از نویسندگان آن
هم ایرانینژاد بودند. از آن میان، میتوان به کتاب السیاسة الصغیر، کتاب السیاسة
الکبیر و آداب الملوک از احمد بن طیب سرخسی؛ السیاسة الکبیر و السیاسة الصغیر از
ابوزید بلخی؛ سیاسة المملکة و سیرة الخلفاء از علی بن عیسى ابن جراح؛ تدبیر الملک و
السیاسة از سهل بن هارون؛ و آداب السلطان از مداینی (ابن ندیم، 153،134،115، 321)
اشاره کرد. این مداینی که به احتمال بسیار از موالی ایرانی بود، با انبوه آثاری که
پدید آورد، و مهمترین خصیصۀ آنها دقت در ثبت جزئیات حوادث است، باید تأثیری عمیق
بر تاریخنگاری عصر اسلامی بر جای نهاده باشد. بررسی شیوۀ مداینی و نقش او در
تاریخنگاری محل تحقیق مستقل تواند بود.
به هر حال، پیشتر گفته شد که شیوۀ تدوین سالشمارانۀ تاریخی هم از ایرانیان اقتباس
شده بود. از اینرو، خصایص اینگونه آثار، یعنی سبک و اندیشه و حتى مضامین آنها
چنان است که میتوان همه را مصادیق تاریخنگاری ایرانی خواند؛ چه به دست ایرانیان
پدید آمده باشد، یا توسط دانشمند و نویسندهای عرب چون کندی صاحب الرسالة الکبرى فی
السیاسة. از سوی دیگر دستهای از مهمترین مورخان عصر اسلامی، چون بلاذری ــ که
انسابالاشراف او را زبان گویا و مدافعاشرافیت و سیادت عرب دانستهاند
(دوری،52-53 ) ــ و ترجمۀ برخیاز آثار ایرانی هم منسوب به اوست، در انتقال
تاریخنگاری ایرانی به عصر اسلامی سهم داشتهاند. آثار بلاذری خود ناقض این نظر
است که توجه ایرانیان به ترجمۀ آثار ایرانی یا تألیف آثاری دربارۀ تاریخ عصر
فرمانروایان ایران، و اخلاق و آداب سیاسی ایرانی، محصول دیدگاههای شعوبی بوده است
(همو، 46-47). با این همه، باید گفت که انگیزۀ این مترجمان و نویسندگان هر چه بوده
است، تأثیر آنرا بر ظهور تاریخنگاری عصر اسلامی نمیتوان انکار کرد. اجمالاً
باید گفت که تاریخنگاری ایرانی در دورهای که تاریخنگاری در عراق شکل میگرفت، با
آن پیوند یافت و در رشد و تکامل آن سهیم گشت؛ ولی نه تنها خود از میان نرفت، بلکه
در سدههای بعد هم نمایندگان برجستهای از مکتب تاریخنگاری ایرانی برخاستند و عامل
نهضت و ظهور مجدد ادبیات و تاریخ خود شدند (مصطفى، 1/ 148). نمایندگان این مکتب تا
اوایل سدۀ 4ق به عربی مینوشتند و کسانی چون طبری، البته به تاریخ ایران به عنوان
جزئی از تاریخ اسلام نگاه میکردند؛ اما از آنگاه که سلسلههای ایرانی ظهور کردند،
تاریخنگاری مورخان ایرانیِ عربینویس، مانند ابوعلی مسکویه بیش از پیش صبغۀ
ایرانی به خود گرفت (زرینکوب، تاریخ ایران...، 29)؛ و در ایران شرقی نخستین
تاریخنامههای فارسی ظهور کرد.
تاریـخنگاری فارسی ـ ایرانی عصر اسلامـی، در واقع از روزگار سامانیان، خاصه
از دوران امیر نصر، ظهور کرد. موقعیت ممتاز زبان فارسی در سرزمینهای شرقی، در ظهور
این حرکت بیگمان اثری بزرگ داشت (میثمی،16-17). از این ایام تا دورۀ مغولان،
مورخان ایرانی غالباً به نگارش انواع تواریخ دودمانی و محلی به زبان فارسی گرایش
بیشتر نشان میدادند؛ و از عصر مغول نگارش تاریخهای عمومی بزرگ به فارسی هم مورد
توجه واقع شد و تا دوران اخیر انبوهی آثار تاریخی دربارۀ ایران پیش از اسلام، عصر
اسلامی و قلمرو اسلام به طور عموم پدید آوردند که بسیاری از آنها مهمترین و
معتبرترین تواریخ اسلامی نیز بهشمار میروند. گذشته از ترجمۀ تاریخ طبری، که
مترجم یا مترجمان اسناد و روایات متعدد دربارۀ یک حادثه را افکنده، و به روایت
مقبولتر بسنده کرده، و در مواضعی بسیار نکتههای مهم به آن افزودهاند، و بلكه
تحریری نو مبتنی بر تاریخ طبری پدید آوردهاند، کتاب تاریخ بخارا اثر محمد بن جعفر
نرشخی (د 348ق/ 959م) در دورۀ سامانی، از کهنترین تاریخنامههای محلی ایرانی است
که ابونصر احمد قباوی در سدۀ 6ق آنرا به فارسی ترجمه کرد و مطالب مفیدی نیز به آن
افزود و بعدها محمدبنزفر در همان سده آنرا تلخیص کرد و همین گزیده اکنون در دست
است (نک : مدرس رضوی، جم ).
سنت تازه تأسیس تاریخنگاری فارسی در عصر غزنویان تبلور خاصی یافت و دیوانسالاران
و فرمانروایان غزنه زبان فارسی را به عنوان دومین زبان فرهنگی اسلام شناساندند
(اشپولر، 129). زینالاخبار، معروف به تاریخ گردیزی نوشتۀ عبدالحی بن ضحاک گردیزی
(تألیف: ح 432ق/1041م) شاید نخستین تاریخ عمومی به فارسی، اما مختصر است که
بهخصوص به سبب اتکا بر کتاب گمشدۀ سلامی، موسوم به اخبار خراسان، از اهمیت خاصی
برخوردار است. تاریخ مسعودی، معروف به تاریخبیهقی نوشتۀ ابوالفضل بیهقی (د
470ق/1077م)، بزرگترین تاریخنامۀ دودمانی و محلی فارسی است که بخش کوچکی از آن در
دست است و همین نیز به سبب اشتمال بر اطلاعات مهم و دقیق دربارۀ احوال سیاسی و
اجتماعی عصر سلطان مسعود و اوضاع دیوانسالاری غزنویان، منبعی یگانه به شمار
میرود.
در عصر سلاجقۀ بزرگ مورخی نامدار ظهور نکرد (كائن، «تاریخنگاری...1»، 60) و آنچه
دربارۀ این دولت در دست است، به روزگار حکومت سلالههای کوچکتر سلجوقی، و بیشتر به
عربی، نگاشته شد. کتاب مجمل التواریخ و القصص از نویسندهای ناشناس ــ که حدود سال
520ق/1126م به فارسی نوشته شده ــ اثری است در تاریخ عمومی، اما مختصر که مطالب آن
دربارۀ ایران پیش از اسلام و نیز دورۀ سلطان سنجر بسیار مهم است. در همین دوره
انوشیروان بن خالد (د 532ق/ 1138م) وزیر محمود سلجوقی و المسترشد عباسی، کتابی به
فارسی در تاریخ سلجوقیان و وزیران ایشان نوشت که نفثة المصدور فی فتور زمان الصدور
و صدور زمانالفتور نام داشت. این کتاب اکنون مفقود است، اما برادرزادۀ او،
عمادالدین کاتب اصفهانی (د 597ق/1201م) آن را با نام نصرة الفترة و عصرة الفطرة
عربی گردانید و اطلاعات بسیاری بر آن افزود و ترجمۀ عمادالدین را بنداری با عنوان
زبدة النصرة و نخبة العصرة مختصر کرد.
از تواریخ محلی مهم در این عصر باید از تاریخ بیهق، اثر ابوالحسن علیبنزید
بیهقی(د 565ق/1170م) یاد کرد که به سبب اشتمال بر مسائل تاریخی و احوال مشاهیر
اهمیت بسیار دارد. دو کتاب فارسی بدایع الازمان فی وقایع کرمان و عقدالعلى للموقف
الاعلى از ابوحامد احمد کرمانی مشتمل بر تاریخ سلاجقۀ کرمان و حکومت غزها از
مهمترین تاریخنامههای محلی بهروزگار سلاجقۀ متأخر بهشمار میروند.
1. »The Historiography…«
تحول اساسی در تاریخنگاری ایرانی فارسی به روزگار مغول ظهور کرد و مورخان بزرگی
چون جوینی و رشیدالدین فضل الله با درک و بینش عمیق تاریخی و توجه آگاهانه به عوامل
تاریخساز اجتماعی، بر بزرگترین مورخان اسلامی ـ عربی پیشی جستند (اشپولر،132) و
مشهورترین و مبسوطترین
تواریخ فارسی را پدید آوردند. تاریخ جهانگشای جوینی (تألیف: ح 658ق/1260م) به سبب
دارا بودن اطلاعات مفصل و یگانه دربارۀ خوارزمشاهیان، اسماعیلیان و قراختاییان، از
آثار بیمانند و از منابع درجه اول مورخان ایرانی و عرب به شمار میرود.
جامعالتواریخ رشیدالدین هم تاریخ عمومی، و مهمترین اثر دربارۀ نژاد و تاریخ اقوام
مغول و برخی اقوام ترک است.
از ویژگیهای تاریخنگاری فارسی عصر ایلخانیان، نثر مصنوع و متکلف است که بارزترین
نمونههای آنرا در تاریخ وصاف میتوان یافت. در دورۀ تیموریان و سلسلههای همزمان
آنان و دورههای پس از آن، ستایش و نکوهش و مبالغه در هر دو، دست کم در آثاری که به
دستور فرمانروایان و یا مصالح دولتهای وقت نوشته میشد، عنصر غالب در تاریخنگاری
فارسی است (قس: زرینکوب، تاریخ ایران، 32). ظفرنامۀ نظامالدین شامی در تاریخ
تیمور که به دستور امیر گورکانی نوشته شد، از همین نمونه و از آثار گرانبهای تاریخ
این عصر است. بزرگترین تاریخنامۀ این عصر، کتاب مجمع التواریخالسلطانیه، نوشتۀ
حافظ ابرو( د 833ق/1430م) در تاریخ ایران و اسلام در 4 مجلد تدوین شده است. جلد
چهارم این اثر زبدةالتواریخ بایسنقری نام دارد که مشتمل بر تاریخ تیموریان است.
شرفالدین علی یزدی (د858ق/1454م) هم به دستور ابراهیم سلطان، پسر شاهرخ تیموری
کتابی موسوم به ظفرنامه در احوال تیمور تا خلیل سلطان نوشت که بهویژه مقدمۀ آن
ممتاز و مفید است. کتاب مطلع سعدین و مجمع بحرین نوشتۀ عبدالرزاق سمرقندی (د
887ق/1482م)، خاصه جلد دوم آن از نمونههای معتبر تاریخنگاری فارسی در این دوره
است.
دربارۀ سلسلههای همزمان با تیموریان، کتاب مواهب الاهیه از معینالدین یزدی در
تاریخ مظفریان فارس و یزد را به سبب نثر مصنوع و پیچیده، تالی تاریخ وصاف
دانستهاند (نک : نفیسی، جم ؛ ستوده، 1/3).
دربارۀ عصر آق قویونلو، کتاب دیار بکریه از ابوبکر طهرانی، اثری ممتاز و مرجع مهم
تاریخ این دوره به شمار میرود. کتاب عالم آرای امینی نوشتۀ فضلالله بن روزبهان
خنجی (د 927ق/1521م) هم منبعی بس مهم دربارۀ دولت ترکمانان است. از تواریخ مهم محلی
سدۀ 9ق باید از تاریخ طبرستان و رویان و مازندران اثر ظهیرالدین مرعشی (د ح
892ق/1487م) یاد کرد که خود از خاندان کیا جلالیان و مرعشیان بود. بخشهایی از این
اثر که متکی بر اسناد خانوادگی و حوادث عصر نویسنده است، از مهمترین منابع تاریخ
شمال ایران در این دوره به شمار میرود. بحث مرعشی دربارۀ اهداف و فواید تاریخ حاوی
نکات قابل توجه است. یکی از مشهورترین تاریخنامههای عمومی فارسی، روضةالصفا فی
سیرة الانبیاء و الملوک و الخلفاء نوشتۀ میرخواند (د 903ق/ 1498م) است با زبان و
بیانی معقد و منشیانه. جلد آخر این اثر دربارۀ عصر تیموریان متأخر در خراسان و
احوال هرات ارزشمند است. روضةالصفای ناصری نوشتۀ رضاقلی هدایت در حقیقت ذیل همین
اثر است که حوادث دورههای صفویه و افشاریه و زندیه و قاجاریه را به آن افزوده است.
خواندمیر نوادۀ میرخواند هم کتاب حبیب السیر فی اخبار افراد البشر را بر اساس
روضةالصفای نیای خود نوشت که از مراجع مهم در تاریخ اواخر عصر تیموری و ظهور
صفویان است.
دربارۀ اواخر ایام تیموریان و آق قویونلو، و اوایل کار صفویان کتاب احسن التواریخ
نوشتۀ حسن بیک روملو، اگرچه تنها دو جلد از 12 جلد آن در دست است، مأخذی گرانبهاست.
مشهورترین منبع تاریخ عصر صفوی کتاب عالم آرای عباسی اثر اسکندر بیک منشی (د
1043ق/1633م)، از منشیان شاه عباس است که خود بسیاری از حوادث این دوره را دیده، و
در آنها حضور داشته است. در عصرنادری هم چند تاریخنامۀ مهم نوشته شد. از آن میان
جهانگشای نادری، نوشتۀ میرزا مهدی استرابادی، منشی نادرشاه اهمیت خاصی دارد. کتاب
عالم آرای نادری اثر محمد کاظم مروی (میانۀ سدۀ 12ق)، که این اثر را به خواست خود و
بر اساس آنچه دیده و شنیده، و حوادثی که در آن حضور داشته، نوشته است، به ویژه برای
بررسی تاریخ اجتماعی این دوره بس مهم مینماید.
در عصر زندیان کتاب تاریخ زندیه اثر علی رضا بن عبدالکریم شیرازی؛ و تاریخ گیتی
گشای از میرزا محمد صادق موسوی، معروف به نامی؛ و گلشن مراد نوشتۀ میرزا ابوالحسن
غفاری کاشانی که هردو به زبانی منشیانه و مصنوع تألیف شده، از منابع معتبر به شمار
میروند.
دربارۀ قاجاریه منابع پر شمار است. از تاریخنامههای دودمانی این عصر باید از
تاریخ محمدی از محمد بن محمد تقی ساروی؛ و مآثر سلطانیه از عبدالرزاق دنبلی؛ و از
تواریخ عمومی،کتاب بزرگ ناسخ التواریخ محمد تقی سپهر یاد کرد (برای برخی از
مهمترین تاریخنامههای دیگر، نک : سجادی، تاریخنگاری، 94-100؛ زرینکوب، تاریخ
ایران، 29-56).
مکتب تاریخنگاری در شام: آنچه به تاریخنگاری شام نامبردار است، ترکیبی است از
خصایص دو مکتب اهل حدیث و اخباریان مورخان منسوب به این مکتب، مانند عروة بن زبیر
و عوانة بن حکم، اصلاً از رجال مکاتب اهلحدیث و اخباریان بهشمار میروند. در
حقیقت هم مغازی و سیر، و هم فتوح و انساب در میدان تاریخنگاری نمایندگان این مکتب
قرار داشت؛ ولی مغازی و سیر البته محل عنایت و اهتمام بیشتر بود و راویان شامی از
دیر زمان به روایت مغازی شهرت داشتند؛ چنانکه اوزاعی(د 157ق/773م)، پژوهش در سیر و
مغازی را خاص دانشمندان شام و حجاز میدانست (ابویوسف، 2-3). توجه به این معنی از
کسانی چون ابن عساکر (1/316) و ابن تیمیه هم نقل شده است (نک : مصطفى،
1/123-125).
بیگمان یکی از وجوه شهرت شام به پژوهش و گردآوری روایات سیر و مغازی، تجمع گروهی
از صحابه و تابعین و محدثان بزرگ طبقات بعدی در این سرزمین بوده است. از آن سوی،
وقایع و روایات صرفاً تاریخی، خاصه روایات فتوح، به علل سیاسی و خاندانی میتوانست
علاقۀ نخستین خلفا را به اهتمام به آن برانگیزد. چنانکه کهنترین یا یکی از
کهنترین نوشتههای تاریخی عصر اسلامی، موسوم به کتاب الملوک و اخبار الماضین، به
دعوت معاویه و به قلم عبید بن شریۀ جرهمینوشته شد (ابن ندیم، 102)؛ و روایـات
شراحیل بـن مرثد تابعی ــ که خود در فتح دمشق شرکت داشت ــ از مهمترین و رایجترین
روایات فتوح شام به شمار میرود (ابن حجر، 4/320). با این همه، به سبب فقدان آگاهی
دقیق دربارۀ این کتاب و آثاری که گفتهاند در زمان امویان، دربارۀ جنگها و فتوح
سوریه نوشته شده (دهان، 109)، نمیتوان جزئیات خصایص تاریخنگاری شام را، در نخستین
دورۀ تکوین، به درستی باز شناخت. در واقع پس از استقرار دولت عباسی تا میانههای
سدۀ 3ق اثر مهم و مکتوب تاریخی در این سرزمین یا دربارۀ آن نوشته نشد. برخی، علت
این رکود را مهاجرت نویسندگان و دانشمندان شامی به عراق دانستهاند (همو،
109-110).
همینجا باید یادآور شد که اتحاد فرهنگی مصر و شام هم، در همین سالها با انتقال
خصایص تاریخنگاری شام به مصر، به گونهای که تفکیک آندو از هم ناممکن مینماید،
مؤکد شد. در سدۀ 3ق/9م تألیف کتابهای تاریخ در مصر و شام روند قابل توجه به خود
گرفت. البته اغلب آثاری که دربارۀ تاریخ این نواحی در دورۀ نخستین دولتهای این
نواحی نوشته شده است، اکنون در دست نیست و بیشترین و بهترین اطلاعات ما دربارۀ آنها
و حتى فاطمیان اولیه متکی بر آثار نویسندگان عصر جنگهای صلیبـی، از اتابکان زنگـی و
ایوبیان تا ممالیک است. به هر حـال از کهنترین و مهـمترین نوشتههای مربوط به
تاریـخ مصر تا سدۀ 3ق که اکنون موجود است، کتاب فتوح مصر و اخبارها از عبدالرحمان
ابن عبدالحکم (د257ق/871م) میتوان نام برد که دو روایت از آن در دست است (مصطفى،
2/164). کتاب سیرة احمد بن طولون نوشتۀ عبدالله بن محمد بلوی در اوایل سدۀ 4ق از
کهنترین آثاری است که دربارۀ فرمانروایی از عصر اسلامی مصر نوشته شده، و موجود
است. کتاب الولاة و کتاب القضاة از محمد بن یوسف کندی (د 350ق/961م)، بهخصوص مشتمل
بر اطلاعات گرانبهایی دربارۀ عصر اخشیدیان و طولونیان مصـر است. جـالب توجه آنکه
کتاب العیـون الدعج فی حلی دولة بنی طغج، نوشتـۀ ابن سعید اندلسـی، متعلق به سدۀ
7ق، دربارۀ همان سلسلههاست که البته مبتنی بر شماری کتابهای معتبر تاریخی از
سدههای پیشین است (سجادی، تاریخنگاری، 88).
دربارۀ عصر سلجوقیان و اتابکان آل زنگی، آثاری چون تاریخ دمشق یا الذیل على تاریخ
دمشق، نوشتۀ ابن قلانسی (د 555ق) از آثار گرانبها به شمار میرود (زکار، مقدمه بر
تاریخ دمشق، 3-6، جم ). تاریخ دمشق نوشتۀ ابن عساکر (د 571ق/1176م) هم از
مهمترین تاریخهای محلی دمشق و شام، خاصه تاریخ فرهنگی آن است. در همین دوره،
عمادالدین کاتب اصفهانی (د 597ق/1201م) دو اثر مهم در تاریخ شام به روزگار زنگیان و
ایوبیان نوشت. یکی موسوم به البرق الشامی، و دیگری به نام الفتح القسی فی الفتح
القدسی که هردو از منابع گرانبهای یکی از مهمترین ادوار تاریخ مصر و شام (هملی،
86-87)، ولی با نثری مصنوع و منشیانه، به شمار میرود.
یکی از مشهورترین تکنگاریها دربارۀ فرمانروایی اسلامیدر مصر و شام، کتاب سیرة
صلاح الدین یا النوادر السلطانیة و المحاسن الیوسفیة، اثر بهاءالدین ابن شداد (د
632ق/ 1234م) است که از زبان و بیانی روان برخوردار است (همو، 87). ابن
اثیر(د630ق)، بزرگترین مورخ این عصر هم صاحب یکی از تواریخ دودمانی، دربارۀ
ممدوحان خود، یعنی آل زنگی است که التاریخ الباهر فی الدولة الاتابکیة نام دارد.
ابوشامه (د 665ق/1267م) نیز کتابی در تاریخ دو دودمان حاکـم بر مصر و شام ــ
زنگیان و ایوبیان ــ دارد، با عنوان کتابالروضتین فی اخبار الدولتین که از اهمیت
خاصی برخوردار است. عزالدین محمد ابن شداد (د 684ق/ 1285م) از نخستین مورخانی است
که دربارۀ سلاطین مملوک اثری با عنوان الاعلاق الخطیرة فی ذکر امراء الشام و
الجزیرة پدید آورد که از مهمترین منابع تاریخ سوریه و مصر به شمار میرود (GAL,S,
I/883). کتاب مفرج الکروب فی اخبار بنی ایوب نوشتۀ جمالالدین ابن واصل هم از آثار
معتبر دربارۀ ایوبیان و آغاز عصر ممالیک و جنگهای صلیبی است.
باید گفت که در این حوزۀ جغرافیایی، تاریخهای عمومی معتبریچون تاریخالاسلام
نوشتۀ شمسالدینمحمد ذهبی(د748ق/ 1347م) و البدایة و النهایة نوشتۀ عمادالدین
اسماعیل ابن کثیر (د774ق/1372م) هم پدید آمد که اولی خاصه به سبب اشتمال بر
تاریخ فرهنگی منطقه (صفدی، 2/163-164)، و دومی در تاریخ شام به روزگار مغولان از
منابع مهم به شمار میروند.
در پایان سدۀ 8ق کتاب الانتصار لواسطة عقدالامصار از ابندقماق(د 809ق/1406م) و
در نیمۀ اول سدۀ 9ق کتاب المواعظ و الاعتبار فی ذکر الخطط و الآثار نوشتۀ
تقیالدین احمد مقریزی (د845ق/1441م) از منابع معتبر و کممانند در تاریخ و
جغرافیای مصر محسوب میشوند. در همین سده باید از آثار جمالالدین یوسف ابن تغری
بردی، خاصه کتاب النجوم الزاهرة فی اخبار مصر و القاهرة یاد کرد که به ویژه به سبب
اشتمال بر اطلاعات وسیع و دقیق از دورۀ فاطمیان به این سوی، و نیز استفاده از
منابعی که اکنون در دست نیست، از اهمیتی خاص برخوردار است. پس از او باید از
شمسالدین محمد سخاوی (د 902ق/1497م) یاد کرد که بخشی از فعالیتهای خود را به بررسی
تاریخنگاری اسلامی و برخی از آثار مکتوب تاریخی اختصاص داد و اثری گرانبها با
عنوان الاعلان بالتوبیخ لمن ذم التاریخ پدید آورد. چند سالی پس از او عبدالرحمان
سیوطی(د 911ق/1505م) که در تاریخنگاری با سخاوی رقابت و کشمکش داشت (نک : عزاوی،
252)، علاوه بر کتابهای متعدد در تاریخهای عمومی و محلی،کتاب الشماریخ فی علم
التاریخ را نوشت که از منابع معتبر در این موضوع به شمار میرود. از آخرین تواریخ
مهم محلی شام باید از الانس الجلیل بتاریخ القدس و الخلیل از مجیرالدین حنبلی (د
927ق/1521م) یاد کرد که از منابع معتبر دربارۀ فلسطین در اواخر ایام ممالیک است.
تاریخنگاری در اندلس و شمال افریقا: آنچه به قلم نویسندگان و مورخان این سرزمینها
نوشته شد، مانند برخی از دیگر دانشها، دیرتر از شرق اسلامیآغاز گردید. از اینرو،
مغرب و اندلس در اوایل گسترش اسلام در آن سرزمینها، از نظر فرهنگی پیرو شام و عراق
بود (حتی،565)؛ چنانکه عبدالملک ابن حبیب (د 238ق/ 852م)، مورخ کهن اندلسی در مشرق
اسلامی دانش اندوخته بود (گنثالث پالنثیا، 194)، اما آثار تاریخی او، خاصه مباحث
مربوط به اندلس را مشتمل بر افسانه و اساطیر نیز دانستهاند (همو، 194-195؛ پلا،
119).
اعضای خاندان رازی، از کهنترین مورخان اندلس، کتابهای متعددی دربارۀ فتح اسلامی و
تاریخ این سرزمین و احوال فرمانروایان و دیوانسالاران آن تا سدۀ 4ق پدید آوردند
(گنثالث پالنثیا، 196- 198). گفتهاند که احمد بن محمد رازی اولین کسی است که
قواعدی برای تألیف آثار مکتوب تاریخی پیشنهاد کرد ( فروخ، 4/ 188؛پلا، همانجا).
کتاب اخبار مجموعه، از نویسندهای ناشناس، که با روایات فتح اندلس آغاز شده، و تا
حوادث روزگار عبدالرحمان الناصر در سدۀ 4ق ادامه یافته است و تاریخ افتتاح الاندلس
از ابن قوطیه، هردو از آثار معتبر در تاریخ اندلس(دربارۀ این دو اثر، نک :
ابیاری، مقدمۀ بر تاریخ...، جم ، نیز مقدمه بر اخبار...، جم)، و نمونههای مهم
تاریخنگاری در اینجا به شمار میروند. شماری آثارکوچک منظوم در تاریخ اندلس نیز از
شاعران و ادیبانی چون ابن عبدربه، ابن زیدون و ابن خطیب در دست است (پلا، 124).
در تاریخنگاری اندلس و شمال افریقا به ندرت روح نقادی دیده میشود. حتى ابن خلدون
به رغم آنچه در مقدمه آورده، در متن کتاب العبر، به نقد و سنجش روایات توجه نداشته
است. ابنحزم در سدۀ 5ق از معدود کسانی بود که در اخبار تاریخی دقت میکرد، اسباب و
علل حوادث را بررسی مینمود، راویان را میسنجید و به ارزیابی روایات تاریخی
میپرداخت و به داوری عقل در نقد اخبار اعتقاد داشت (عباس، 2/16؛ قس: مهدی،
184-185). ابن حیان (د 469ق/1076م) نویسندۀ کتاب المقتبس و اخبار بلد الاندلس،که
گویا در اصل شامل 10 جلد بوده (حجی، 12-14)، یکی از بزرگترین مورخان اندلس است که
در اواخر عصر اسلامی این سرزمین میزیست و آنچه در کتاب خود دربارۀ علل انحطاط
اسپانیای مسلمان آورده، در نوع خود بیمانند است (مهدی، 185). قاضی صاعد اندلسی هم
ــ که برخی از نخستین دیدگاههای جامعهشناسانه دربارۀ اقوام بشر را در طبقات الامم
او میتوان دید ــ در تاریخنگاری این سرزمین پایگاهی دارد و برخی از محققان او را
واضع علم مردمشناسی به مفهوم کلی آن خواندهاند (همانجا؛ نیز نک : بوعلوان، جم
).
تاریخنگاری در مغرب از اندلس هم دیرتر پای گرفت و از سدۀ 6ق روی بهشکوفایی نهاد.
در این دوره عبدالملک ابنسعید کتاب بزرگ فلک الارب المحیط بحلى لسان العرب را در
تاریخ شرق و غرب اسلام آغاز کرد و پس از او پسرانش محمد و احمد، وآنگاه نوادگانش
موسی بن محمد و علی بن موسى در سدۀ 7ق آنرا به سامان رساندند. کتابهای المُغرب فی
حلی المغرب و المُشرق فی حلی المشرق اجزاء همان اثر بزرگ به شمارند که جز قطعاتی
کوچک از آن برجای نمانده است (گنثالث پالنثیا، 243-245) و همین قطعات، دیدگاهها و
شیوههای این مورخان را به خوبی باز میتاباند.
دو سفرنامۀ مهم از سدههای 6و 7ق، یکی سفرنامۀ ابن جبیر، و دیگری رحلة التجانی در
دست است که اطلاعاتی گرانبها دربارۀ احوال سیاسی و اجتماعی مغرب، اندلس و سیسیل
دربر دارند و از منابع مورخان و نویسندگان سدههای بعد بهشمار میروند (برنسویک،
2/416- 417). در سدۀ 7ق کتاب المعجب فی تلخیص اخبار المغرب از عبدالواحد مراکشی که
در آن، تاریخ مغرب و اندلس پیوسته با یکدیگر بررسی شده، و الحلة السیراء نوشتۀ محمد
ابن ابار؛ و در سدۀ 8ق،کتاب الاحاطة فی اخبار غرناطة از لسانالدین ابن خطیب، و
العبر و دیوان المبتدأ و الخبر... از ابن خلدون، نمونههای عالی تاریخنگاری در
اندلس و مغرب به شمار میروند.
مآخذ: آملی، محمد، نفائس الفنون، به کوشش ابوالحسن شعرانی، تهران، 1377ق؛ ابراهیـم،
محمدابوالفضـل، مقدمه بر تاریخ طبری؛ ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح
نهجالبلاغة، بهکوشش محمدابوالفضل ابراهیم،قاهره، 1378-1384ق؛ ابن اثیر،الکامل؛
ابن جوزی، عبدالرحمان، المنتظم، به کوشش محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا،
بیروت، 1412ق/1992م؛ ابن حجر عسقلانی، احمد، تهذیب التهذیب، حیدرآباد دکن، 1325ق؛
ابن حزم، علی، جمهرة انساب العرب، به کوشش عبدالسلام هارون، قاهره، 1962م؛ همو،
«مراتب العلوم»، رسائل، به کوشش احسان عباس، بیروت، 1987م؛ ابن خلدون، عبدالرحمان،
مقدمه، به کوشش خلیل شحاده، بیروت، 1417ق؛ ابن خلکان، وفیات؛ ابن سعد، محمد، کتاب
الطبقات الکبیر، به کوشش ادوارد زاخاو و دیگران، لیدن، 1904- 1918م؛ ابن سلام جمحی،
محمد، طبقات فحول الشعراء، به کوشش محمود محمد شاکر، قاهره، 1974م؛ ابن عبدربه،
احمد، العقد الفرید، به کوشش احمد امین و دیگران، قاهره، 1365ق/1946م؛ ابن عساکر،
علی، تاریخ مدینة دمشق، به کوشش صلاح الدین منجد، دمشق، 1951م؛ ابن قتیبه، عبدالله،
عیون الاخبار، بیروت، دارالکتاب العربی؛ همو، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره،
1960م؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، به کوشش احمد ابوملحم و دیگران، بیروت،
1405ق/1985م؛ ابن منظور، لسان؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابن هشام، عبدالملک، السیرة
النبویة، به کوشش مصطفى سقا و دیگران، قاهره، 1375ق/1955م؛ ابوعبیده، معمر، ایام
العرب، به کوشش عادل جاسم بیاتی، بیروت، 1407ق/1987م؛ ابوعلی مسکویه، احمد، تجارب
الامم، به کوشش ابوالقاسم امامی، تهران، 1366ش؛ همان، به کوشش ه.ف. آمدرز،
قاهره،1914م؛ ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، قاهره، وزارة الثقافة و الارشاد
القومی؛ ابویوسف، یعقوب، الرد علی سیر الاوزاعی، به کوشش ابوالوفا افغانی، قاهره،
1357ق؛ ابیاری، ابراهیم، مقدمه بر اخبار مجموعة، قاهره/بیروت، 1410ق/ 1989م؛ همو،
مقدمه بر تاریخ افتتاح الاندلس ابن قوطیه، قاهره/بیروت، 1402ق/1982م؛ ادهم، علی،
بعض مورخیالاسلام، بیروت، 1974م؛ امامی، ابوالقاسم، مقدمه بر تجارب الامم (نک:
هم ، ابوعلی مسکویه)؛ باقلانی، محمد، اعجاز القرآن، به کوشش احمد صقر، قاهره،
1374ق/1954م؛ بخاری، محمد، التاریخ الکبیر، بیروت، 1407ق/1986م؛ همو، الصحیح،
استانبول، 1257ق؛ برنسویک، روبر، تاریخ افریقیة فی العهد الحفصی، ترجمۀ حمادی
ساحلی، بیروت، 1988م؛ بلاذری، احمد، انساب الاشراف، به کوشش گویتین، قدس،1936م؛
همو، فتوح البلدان، به کوشش منجد، قاهره، 1956م؛ بوعلوان، حیاة، مقدمه بر طبقات
الامم صاعد اندلسی، بیروت، 1985م؛ بیرونی، ابوریحان، الآثار الباقیة، به کوشش
ادوارد زاخاو، لایپزیگ، 1872م؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به کوشش علی اکبر فیاض،
مشهد 1324ش؛ بیهقی، علی، تاریخ بیهق، به کوشش احمد بهمنیار، تهران، 1361ش؛
تاجالعروس؛ تهانوی، محمد اعلى، کشاف اصطلاحات الفنون، کلکته، 1862م؛ جاد المولى،
محمداحمد و دیگران، ایام العرب فی الجاهلیة، قاهره، 1942م؛ جوالیقی، موهوب، المعرب،
به کوشش ادوارد زاخاو، لایپزیگ، 1867م؛ جونز، مارسدن، مقدمه بر المغازی واقدی،
بیروت، 1989م؛ جوهری، اسماعیل، الصحاح، بیروت، دارالعلم للملایین؛ حاجی خلیفه، کشف؛
حافظ ابرو، عبدالله، جغرافیا، به کوشش صادق سجادی، تهران، 1375ش؛ حجی، عبدالرحمان
علی، مقدمه بر المقتبس ابن حیان، بیروت، 1965م؛ حمزۀ اصفهانی، تاریخ سنی ملوک الارض
و الانبیاء، برلین، 1340ق؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، 1349ق؛ خوارزمی،
محمد، مفاتیح العلوم، به کوشش فان فلوتن، لیدن، 1895م؛ دوری، عبدالعزیز، بحث فی
نشأة علم التاریخ عند العرب، بیروت، 1983م؛ دینوری، احمد، الاخبار الطوال، به کوشش
عبدالمنعم عامر و جمال الدین شیال، قاهره، 1960م؛ ذهبی، محمد، تذکرة الحفاظ، به
کوشش عبدالرحمان بن یحیى معلمی، مکه، 1374ق؛ رسائل اخوان الصفا، تهران، 1405ق؛
رشیدالدین فضلالله، جامعالتواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفى موسوی، تهران،1373ش؛
زبیری، مصعب، نسب قریش، به کوشش لوی پرووانسال، قاهره، 1372ق/1953م؛ زریاب خویی،
عباس، «مورخان ایران در عصر اسلامی»، بزم آورد، تهران، 1368ش؛ زرینکوب، عبدالحسین،
تاریخ ایران بعد از اسلام، تهران، 1362ش؛ همو، تاریخ در ترازو، تهران، 1362ش؛ زکار،
سهیل، مقدمه بر تاریخ دمشق ابن قلانسی، دمشق، 1403ق/1983م؛ همو، مقدمه بر المغازی
زهری، بیروت، 1401ق/1981م؛ سالم، عبدالعزیز، التاریخوالمورخون العرب،بیروت،
1981م؛ ستوده، حسینقلی، تاریخ آل مظفر،تهران،
1346؛ سجـادی، صادق، تاریخنگـاری در اسلام، تهران، 1380ش؛ همو،طبقـهبندی
علوم در تمدن اسلامی، تهران، 1360ش؛ سخاوی، محمد، الاعلان بالتوبیخ لمن ذم التاریخ،
به کوشش صالح احمدعلی، بغداد، 1382ق؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، به کوشش عبدالله
عمر بارودی، بیروت، 1408ق/ 1988م؛ صالح، صبحی، علوم الحدیث و مصطلحه، دمشق،
1379ق/1959م؛ صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، به کوشش هلموت ریتر، ویسبادن، 1962م؛
صولی، محمد، ادب الکتاب، قاهره، 1341ق؛ ضیف، شوقی، العصر الجاهلی، قاهره، 1341ق؛
طاش کوپری زاده، احمد، الشقائق النعمانیة، بیروت، 1395ق؛ طبری، تاریخ؛ همو، تفسیر،
ترجمۀ کهن، به کوشش حبیب یغمایی، تهران، 1339ش؛ عاملی، جعفر، الصحیح من سیرة النبی
الاعظم(ص)، قم، 1403ق؛ عباس، احسان، مقدمه بر رسائل (نک: هم ، ابن حزم)؛ عزاوی،
عباس، التعریف بالمورخین، بغداد، 1376ق/1957م؛ علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب
قبل الاسلام، بیروت، 1968م؛ عمادالدین کاتب، محمد، الفتح القسی فی فتح القدسی، به
کوشش محمد محمود صبح، بیروت، دارالقومیه؛ فخرالدین رازی، محمد، جامع العلوم، به
کوشش محمدحسین تسبیحی، تهران، 1346ش؛ فروخ، عمر، تاریخ الادب العربی، بیروت، 1983-
1985م؛ فضلالله بن روزبهان، تاریخ عالم آرای امینی، به کوشش محمداکبر عشیق، تهران،
1382ش؛ قرآنکریم؛ قرشی، ه ، «تاریخنگاری»، تاریخ فلسفه در اسلام، به کوشش میان
محمد شریف، تهران، 1367ش؛ قطبالدین شیرازی، محمود، درة التاج، به کوشش محمد
مشکوٰة، تهران، 1320ش؛ کافیجی، م.، «المختصر فی علم التاریخ»، همراه علم التاریخ
عند المسلمین فرانتس روزنتال، ترجمۀ صالح احمدعلی، بغداد، 1963م؛ کریستن سن، آرتور،
ایران در زمان ساسانیان، ترجمۀ غلامرضا رشید یاسمی، تهران، 1345ش؛ کلیما، اوتاکر،
تاریخچۀ مکتب مزدک، ترجمۀ جهانگیر افکاری، تهران، 1371ش؛ گنثالث پالنثیا، آنخل،
تاریخ الفکر الاندلسی، ترجمۀ حسین مونس، قاهره، 1955م؛ محمدی، محمد، «آییننامههای
پهلوی»، الدراسات الادبیة، بیروت، 1959م، شم 2-3؛ همو، فرهنگ ایرانی پیش از اسلام،
تهران، 1365ش؛ همو، «کتاب التاج للجاحظ»، الدراسات الادبیة، بیروت، 1959م، شم 1؛
مدرس رضوی، محمد تقی، مقدمه بر تاریخ بخارا (نک: هم ، نرشخی)؛ مرعشی، ظهیرالدین،
تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، به کوشش برنهارد دارن، پترزبورگ، 1850م؛ مسعودی،
علی، التنبیه و الاشراف، به کوشش دخویه، لیدن، 1893م؛ همو، مروج الذهب، به کوشش
یوسف اسعد داغر، بیروت، 1385ق؛ مصطفى، شاکر، التاریخ العربی و المورخون، بیروت،
1978م؛ مهدی، محسن، فلسفۀ تاریخ ابن خلدون، ترجمۀ مجید مسعودی، تهران، 1352ش؛ نامۀ
تنسر، به کوشش مجتبى مینوی، تهران، 1311ش؛ نرشخی، محمد، تاریخ بخارا، ترجمۀ احمد
ابن محمد قباوی، تلخیص محمد بن زفر، به کوشش محمد تقی مدرس رضوی، تهران، 1351ش؛
نصار، ناصف، اندیشۀ واقع گرای ابن خلدون، ترجمۀ یوسف رحیملو، تهران، 1366ش؛ نصر بن
مزاحم، وقعة صفین، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1382ق؛ نفیسی، سعید، مقدمه
بر مواهب الاهی معلم یزدی، تهران، 1326ش؛ واقدی، محمد، المغازی، به کوشش مارسدن
جونز، بیروت، 1989م؛ ویدگری، البان گریگوری، التاریخ و کیف یفسرونه، ترجمۀ
عبدالعزیز توفیق جاوید، قاهره، 1972م؛ هورویتس، یوزف، المغازی الاولى و مؤلفوها،
ترجمۀ حسین نصار، قاهره، 1369ق؛ یاقوت، ادبا؛ یعقوبی، احمد، التاریخ، بیروت،
1379ق/1960م؛ نیز:
Cahen, C., »The Historiography of the Seljuqid Period«, Historians of the Middle
East, ed. B. Lewis, London, 1962; id, Introduction à l'histoire du monde
musulman médiéval, Paris,1982; Dahan, S.,»The Origin and Development of the
Local Histories of Syria«, Historians at the Middle East, ed. B. Lewis, London,
1962; Duri, A.A., »The Iraq School of History to the Ninth Century- A Sketch«,
ibid; EI2; Fischer, A., »Neue Auszüge aus aԯ-Ԯahabî und Ibn an-Nağğâr«, ZDMG,
1968, vol. XLIV; GAL,S; GAS; Grunebaum, G. E. von, Medieval Islam,
Chicago/London, 1971; Himly, M. and M. Ahmad, »Some Notes on Arabic
Historiography During of the Zengid and Ayyubid Periods«, Historians of the
Middle East, ed. B. Lewis, London, 1962; Hitti, Ph. K., History of the Arabs,
London, 1970; Lewis, B.and Holt, introd. Historians of the Middle East, London,
1962; Meisami, J. S., Persian Historiography to the End of the Twelfth Century,
Edinburgh, 1999;
Nicholson, R.A., A Literary History of the Arabs, Cambridge,1956; Nöldeke, Th.,
Geschichte der Perser und Araber zur Zeit der Sasaniden, Leiden, 1973; Pellat,
Ch., »The Origin and Development of Historiography in Muslim Spain«, Historians
of the Middle East, ed. B. Lewis, London, 1962; Rozenthal, F., A History of
Muslim Historiography, Leiden, 1968; Spuler, B., »The Evolution of Persian
Historiography«, Historians of the Middle East, ed. B. Lewis, London, 1962.
صادق سجادی
.II تاریخنگاری در شبهقارۀ هند
گستردگی سرزمین شبهقاره و نقش و تأثیر بزرگی که در تکوین و رشد بسیاری از وجوه
فرهنگاسلامی ـ ایرانی داشت، بررسیمستقل تاریخنگاری در این سرزمین را ایجاب
میکند. ورود اسلام به شبهقاره که تغییرات اجتماعی و سیاسی را به دنبال داشت، به
تبیین تاریخی نیاز داشت، چنانکه در اندونزی و مالزی چنین بود (دربارۀ اسلام در
شبهقاره، نک : ه د، 8/562-580؛ ER, VII/390-404؛ برای اطلاعات تفصیلی، نک :
شیمل، «اسلام در...1»، که جامعترین و عالمانهترین کتاب در این زمینه همراه با
کتابشناسی کامل است)؛ افزون بر ایجاد فضای نوین سیاسی و اجتماعی، موجد تحولات عمیق
فرهنگی نیز بود (تاراچند، 89-129؛ نیز نک : ه د، همانجا).
یکیازمهمترینجلوههای اینتحولات، ایجادسنت تاریخنگاری پس از ظهور و تداوم حضور
دولتها و سلسلههای حکومتی مسلمان در این سرزمین بزرگ بود که نگارش تاریخ این
دولتها و تبیین حضور و فعالیت آنها را ایجاب میکرد. گستردگی و گوناگونینوشتههای
تاریخی، فراوانتر از آن است که بتوان همۀ آنها را در یکجا گرد آورد. جدا از
سالشماریهای سیاسی، نوشتهها و ادبیات غیرسیاسی از انواع مختلف وجود دارد: آثار
شعری، نوشتههای عرفانی ـ ملفوظات، مکتوبات و رسالههای عمومی، روایتهای جغرافیایی،
زندگینامههایی به قلم خود اشخاص (اتوبیوگرافیها)، تذکرهها، و کلیاتی دربارۀ دین،
رسالههایی علمی مانند اشارات ابنسینا، ترجمهها و غیره. زبان عمدۀ این نوشتهها
فارسی است.
وجه غالب در تاریخنگاری هندِ عصر اسلامی که نگارش مقالهای مستقل دربارۀ آن را،
ضروری میگرداند، سیطرۀ زبان فارسی و دیدگاههای تاریخنگارانۀ ایرانی برآن است. با
اینهمه، نبایـد از زبانهای عربی ــ دست کم تا سدۀ 5ق ــ و ترکی ــ از
استیلایگورکانیان برشبهقاره ــ دربرخیاززمینههایتاریخنگاری غفلت کرد (مثلاً
نک : ه د، 8/570-572).
برخی کوشیدهاند از دو سنت تاریخنگاری عربی و ایرانی در شبهقاره سخن گویند(نظامی،
«تاریخ و مورخان...2»، 1, 6, 8-52)،
در حالی که بیگمان، و چنانکه در بخشس اول اشاره شد، تاریخنگاری عربی ـ اسلامی،
بیشتر مبتنیبر تألیفات و نگرشهای ایرانی است.
به هر حال، تاریخنگاری در شبهقارۀ هند را به عنوان فرایندی منسجم و قابل مطالعه،
باید از سدۀ 5ق/11م پیگیری کرد. این فرایند بهویژه از دورۀ حاکمیت دهلی وارد
مرحلهای نوین شد و منابع اصلی تاریخ هند عصر اسلامی در قرون میانه از همین دوره
پدید آمد (دربارۀ مورخان و تاریخنگاری در این دوره، نک : «مورخان هند میانه3»).
پس میتوان گفت که تاریخنگاری در شبهقاره نسبت به دیگر سرزمینهای اسلامی متأخرتر
است. در این عرصه عواملی چون ضرورتهای تاریخی و فرهنگی و سیاسی، جلب رضای حاکمان و
حامیان یا توجیه اندیشۀ مشیت الاهی، هدفها و انگیزههای مورخان بوده است (نک :
سجادی، 11 بب ؛ حسن، «مقدمه بر...4»، 5؛ مظاهری، 231؛ مسکوب، 97) که خود عامل
تغییر در تاریخنگاری بهشمار میرود و بحث از آنها معنای دقیقتر تاریخنگاری را
روشن میسازد (سجادی، 11)؛ اما برای درک آن لازم است قدری به گذشته برگشت تا بتوان
منشأ، شیوهها، دیدگاهها و روشهای تدوین روایات و نوشتههای تاریخی را بیان داشت.
مورخان سدههایمیانۀهند، دیدگاهیعالمانه وعالیتر از تاریخ داشتند، امابیشترآنان
بهدربار وابسته بودند، یا مانند منهاج سراج، حسن نظامی، امیرخسرو و ضیاءالدین
برنی به خانوادهای اشرافی تعلق داشتند و درعصر غلبۀ دین بر ذهن و زبان به سر
میبردند. از اینرو، میکوشیدند روایات تاریخی را نوعی جذابیت بخشند و حاکمان
سدههای میانه را به عنوان مبارزان اسلام مطرح کنند (حسن، همانجا). درواقع بررسی
تاریخنگاری این دوران محتاج مطالعات سبکشناسانه و حتى مردمشناسانه است تا در
پرتو آن بتوان از سطح زبان لفّاظ به عمق دیدگاهها و مفاهیم دست یافت (برای اطلاعات
بیشتر دربارۀ تاریخنگاری و مردمشناسی، نک : اِوَنز پریچارد، 52؛ ER, VI/377
ff.؛ روبینز، 134).
با استقرار اسلام در شمال غرب هند، تألیفات تاریخی، به عنوان شاخهای از ادبیات در
شبهقاره رو به توسعه گذاشت و همۀ شاخههای ادبیات فارسی، بهخصوص شاخۀ تاریخنگاری
آن که در دکن شکوفا شد، مورد بررسی قرار گرفته است (شیمل، 12). نخستین نوشتههای
تاریخی در ناحیۀ سند، در زمان حکومت ناصرالدین قباچه در سدۀ 7ق تهیه و تدوین شد.
چنین مینماید که نخستین نوشتۀ تاریخی که آن را میتوان آغاز مرحلۀ تاریخنگاری
اسلامی در شبهقاره قلمداد کرد، با ترجمۀ اثری به
زبان فارسی رقم خورد. اطهر علی تاریخ تدوین آن را دستکم در سدۀ 3ق/ 9م جستوجو
میکند (EI2, X/295). بهنظر شیمل، این اثر تاریخی، احتمالاً اقتباسی از اثر گمشدۀ
مداینی (د 225ق/840م) با عنوان فتوح الهند و السند بوده است (ص 18).
با استقرار دولت غوریان، تاریخنویسی ایرانی، توسط دانشمندان خراسان آن روز به هند
انتقال یافت (میرحسین شاه، 52) و جنبش تاریخنگاری به زبان فارسی شکل گرفت.
گفتهاند که تاریخنگاری فارسی در این سرزمین با اثر بسیار متکلف حسن نظامی ــ تاج
المآثر ــ آغاز میشود (EI2، همانجا؛ دربارۀ جایگاه مؤلف و چند و چون راه یافتن
مضامین و مسائل ادبی به این اثر تاریخی، نک : شیمل، 19). بهرغم تقدم این کتاب،
صاحبنظران، نخستین اثر مهم در تاریخنگاری فارسی را طبقات ناصری منهاج سراج
میدانند که در 657ق/ 1259م در دهلی و همزمان با تألیف تاریخ جهانگشای جوینی نوشته
شد. طبقات ناصری اثری است در تاریخ عمومی با نثری ساده و استوار و به دور از تکلف
که از منابع معتبر تاریخ سلاطین مسلمان و افغان هند بهشمار میآید (میرحسین شاه،
54؛ دربارۀ طبقاتنویسی نزد مسلمانان، نک : سجادی، 76 بب ، 135 بب ).
با توجه به این واقعیت که تاریخنگاری در هند با تألیف طبقات ناصری روندی منظمتر
یافت (همو، 102) و بسیاری از مورخان بعدی از او تأثیر پذیرفتند و سبک استوار و روان
مؤلف را پیروی کردند، اما مورخی که به رهیافت ابوریحان بیرونی در تاریخنگاری توجه
ویژه داشت، رشیدالدین فضلالله بود که بخشی از جامع التواریخ او را تاریخهند تشکیل
میدهد(دربارۀ رشیدالدین و تاریخنگاری او، نک : پراکاش، 1-11). گذشته از رویکرد
تعدیل یافتۀ مؤلف در تحلیل تاریخیِ برخی از حوادث (برای شیوۀ تاریخنگاری و مواد و
منابع رشیدالدین، نک : ترکمنی آذر، 206 بب) و اهمیت اثر او که آن را «تاریخ
راستین جهان» (روزنتال، 170) و دائرةالمعارف بزرگ تاریخی و بینظیر در سدههای
میانه (بارتولد، 1/ 128) دانستهاند، اهتمام مؤلف در کاربستِ رهیافت ابوریحان
بیرونی در تاریخنگاری بسیار قابل تأمل است. چه، او بررسی تطبیقی را برای درک بهتر
رویدادها مهم میدانست (رشیدالدین، 2/1443) و همین شیوه را پیش از او ابوریحان
بیرونی در نوشتن تاریخ پادشاهان هند بهکار بسته بود (نک : ترکمنی آذر، 200).
آثار این مورخان و نیز دیگر مورخان، تصویر گویایی از اوضاع هند در دورههای نخستین
اسلامی عرضه میدارند، اما آنها را نباید تنها منابع موجود در اینباره به حساب
آورد. اشعار سرایندگانیمانند امیرخسرودهلوی(651-725ق/1253-1325م)، بزرگترین شاعر
هند میانه نیز متضمن اطلاعاتی در تاریخ اجتماعی است (شیمل، 26؛ عسکری، 12-27)؛
چنانکه منظومۀ فتوح السلاطین، معروف به شاهنامۀ هند از خواجه عبدالملک عصامی،
تاریخ شبهقاره از سلطان محمود غزنوی تا سلطان محمد تغلق را در بر دارد (نک :
هاردی، 110؛ دربارۀ تأثیر شاهنامۀ فردوسی بر تواریخ منظوم، نک : آفتاب اصغر، 10).
اما ضیاءالدین برنی و تاریخ فیروزشاهی او، آغازگر مرحلهای تازه در تاریخنگاری
شبهقاره بهشمار میرود. برنی تاریخ را علم میدانست: علم نظم اجتماعی که بنیان آن
نه بر دین یا سنت، بلکه بر مشاهده و تجربه استوار است (نک : حبیب، 125؛ نظامی،
«تاریخ و مورخان»، 28-44). دیدگاهی که برنی دربارۀ علم حدیث و علم تاریخ عرضه
میدارد، موجب شده است تا هاردی رهیافت تاریخی او را در اصل کلامی بداند، حال آنکه
نظامی نظر او را مردود میداند (همو، «ضیاءالدین برنی»، 30؛ دربارۀ نقد آراء هاردی،
نک : همان، 40).
برنی تحتتأثیر محیط خانوادگی و اجتماعی بهنگرش ویژهای دستیافت. بهنظر نظامی،
ویمفهوم جامعه را در زندگی سلطنتی و طبقـات بالاتر اجتمـاع جست و مواد ایدئولوژیک
ایـن نگرش را از آرمـانهای تاریخنگاری ایرانـی اقتباس کرد. سلطنت به دیدۀ برنـی
حاوی همۀ مفاهیـم قدرت و عظمت بـود، چنانکه پیامبـر اسلام(ص) را نیـز «سلطان
پیامبران» میخواند (همان، 32 ff.).
در این دوره تاریخنگاری محلی، خاصه در کشمیر رواج و اهمیتی یافت. اهمیت کشمیر در
تاریخنگاری در آن است که از یکسو ظاهراً تنها ولایت هندوستانِ پیش از اسلام است
که نوشتههای تاریخی در آنجا پدید آمد و آخرین وقایعنامۀ هند به سنسکریت در کشمیر
نوشته شد (حسن، «نوشتههایی...1»، 45-51) و از سوی دیگر، انبوهی نوشتههای تاریخی،
بهویژه به فارسی در آنجا پدید آمد. چه، گذشته از سنت نیرومند تاریخنگاری، سنتهای
فرهنگی ایرانی توسط بسیاری از اهل فکر و قلم از ایران و ترکستان به این سرزمین
منتقل شد. این آثار آگاهیهای سودمند دربارۀ گسترش اسلام در این دوره بهدست
میدهند، گواینکه پرتوی بسیار بر زندگی اجتماعی و اقتصادی مردم نمیافکنند (برای
تفصیل، نک : همان، 48-51).
افزون بر تواریخ کشمیر، تواریخ ارزشمند محلی دیگری نیز دردست است، همچون مرآت
سکندری دربارۀ تاریخ گجرات و بهخصوص سلاطین آن (نک : میسرا، 63-72)؛ بهارستان
دربارۀ تاریخ بنگال (برای کشف این اثر و ترجمۀ انگلیسی آن، نک : احمد، 73-87) و
تواریخ دکن و تواریخ سلسلۀ قطب شاهی مانند تاریخ فرشته، نوشتۀ مورخی ایرانی که یکی
از مهمترین سالشماریهای دورۀ میانۀ تاریخ هند است که بر تاریخنگاری
پس از خود مؤثر بود، سزاوار ذکرند (دربارۀ آنها، نک : شروانی،88-102).
قلمرو تیموریان هند با برخی از امپراتوریهای هند باستان
قابل مقایسه بود، اما از نظر ساختار درونی به کلی با آنها تفاوت داشت؛ چه، بر کنترل
شدید درآمد ارضی و گسترش نظامیگری استوار بود (نک : کولکه، 7). عصر تیموری در
سدههای 10 تا 12ق از نظر حجم نوشتههای تاریخی که بیشتر به فارسی بود، مهمترین
اعصار تاریخنگاری شبهقاره است (دربارۀ منابع تاریخنگاری این دوره، نک : اطهر
علی، 361-373؛ دربارۀ روابط فرهنگی میان هندوستان وایران در طول سدۀ 10ق، نک :
نجفی برزگر، 165-228).
مورخان این دوره، تاریخنگاری خود را بر 3 عنصر اصلی: تاریخنگاری ایرانی،
یافتههای تاریخنگاری دورۀ حاکمیت دهلی، و دستاوردهای تاریخنگاری هند پیش از
اسلام از رهگذر ترجمه در دورۀ اکبرشاه (963-1014ق) استوار ساختند (آفتاب اصغر، 26).
در این دوره، افزون بر مورخان ایرانی و افغانی (همو، 26-27)، مورخان هندو نیز به
نگاشتن تاریخ همت گماشتند. آفتاب اصغر معتقد است که بهرغم خالی نبودن از شائبۀ
تعصب قومی، این آثار مهمترین اطلاعات تاریخی را دربارۀ تیموریان بهدست میدهند (ص
29).
در عصر تیموری، تحولی در کیفیت نوشتههای تاریخی نیز پدید آمد. این تحول با
ابوالفضل علامی آغاز شد و در تاریخ الفی تبلور یافت (دربارۀ این کتاب، پدیدآورندگان
و نقش آن در تاریخنگاری شبه قاره، نک : ه د، تتوی؛ نیز رشیدحسین، 1-17؛ رضوی،
119-128).گفتهاند که پدیدآورندگان تاریخ الفی نقدگرایی بر پایۀ عقل و منطق را در
گزینش موثقترین گزارشها به کار بستند (الیت، V/156) و این خود موجد تحولات کیفی در
تاریخنگاری هند شد که ابوالفضل علامی مورخ و ادیب و اندیشمند فارسیزبان در آن
نقشی بزرگ دارد (حسن، «مقدمه بر»، 7؛ دربارۀ او و آثارش، نک : ه د، ابوالفضل
علامی؛ برای جایگاه او در تاریخنگاری، نک : صدیقی، 129-148). بیشک کار او
کاستیهایی دارد: مانند بَرَنی و بدائونی بسیار ذهنگرا ست، اما برخلاف آنها روح
زمانهاش را منعکس نمیسازد؛ با اینهمه، در برابر شیوۀ پذیرفته شدۀ تاریخنگاری
سنتشکنی کرد و طرحی نو درانداخت (همانجا). او نخستین مورخ شبهقاره است که عقلانیت
و سکولاریسم را در بررسی تاریخی به کار برد و نوعی روششناسی جدید برای گردآوری
حقایق و مرتب کردن آنها بر پایۀ تحقیق انتقادی و اصول تحقیق تاریخی بنیان نهاد
(همو، 130). نزد او تاریخ هند، نتیجۀ تقابل میان هندوها و مسلمانان نیست، بلکه
مواجهۀ میان نیروهای ثبات (حکومت تیموریان هند) و بیثباتی و از همگسیختگی
(فئودالها) است. وی دیدگاه سنتی پیشینیان خود را دایر بر اینکه تاریخ هند باید فقط
به دستاوردهای حاکمان مسلمان بپردازد، مردود میشمارد و بر این باور است که افزون
بر آن، باید به تاریخ، فلسفه و دین هندوها نیز پرداخت. دستاوردهای او در مقام مورخ،
با هر معیاری به راستی درخور توجه است. شیوۀ او در تاریخنگاری توسط عبدالحمید
لاهوری و خوافیخان و دیگر مورخان سدههای 11 و 12ق/17 و 18م دنبال شد، گو اینکه
سهم قابل توجه در تاریخنگاری نداشتند (حسن، همانجا).
تاریخنگاری سدۀ 12ق/ 18م: آثار مکتوب تاریخی و دیدگاههای تاریخنگارانۀ این دوره
حائز اهمیت بسیار است. مطالعات تاریخی در دانشگاههای هند در خلال این سده دنبال شد
و بررسی تاریخی تحت تأثیر علوم انسانی ــ که پایه و مایۀ آن بر نقد و نقدگرایی
استوار است ــ قرار گرفت (نک : مالک، 149) و از سوی دیگر، تاریخنگاری به روش جدید
توسط نویسندگان انگلیسی آغاز شد (نک : «فرهنگ مورخان1»، 206). شاید در هیچ
دورهای از تاریخ هند به اندازۀ این قرن، نوشتههای تاریخی با مضامین دینی، سیاسی،
اجتماعی و بازرگانی پدید نیامد (مالک، 150). مضمون اصلی این نوشتهها سیاست بود و
موضوعاتی با مشخصۀ جدایی دین از سیاست اهمیت بسیار یافت. مورخان اینسده،
باوجودآگاهی هوشمندانه از اساس مادی تمدن مغول، نیروهای اجتماعی و عوامل اقتصادی
دخیل در روند سقوط آن را، چندان تحلیل نمیکردند (همو، 153 ff.).
اثر خوافیخان یکیاز مورخان تاریخ سیاسی این دوره(دربارۀ او و نوشتههایش، نک :
عمر، 164-172)، بازسازی سالشمارانه و درخشان رویدادها ست. وی مفهومی از تداوم
تاریخ تیموری را در ذهن داشت و شاید تنها نویسندهای باشد که شرحی منسجم و دقیق از
اصلاحات به عمل آمده در زمانهای متفاوت برای ساماندهی دربارۀ نظام منصبداری عرضه
میدارد (مالک، 150؛ قس: عمر، 166, 171-172). مورخی دیگر که در این عصر، یعنی دورۀ
توطئههای درباری، سیاست جناحی و دودستگیهای اشراف و بهطورکلی سقوط سریعاقتصادیو
سیاسی امپراتوری تیموریان هند فعالیت میکرد، محمدقاسم است که این صحنۀ تاریخی را
مانند خوافیخان، اما با رویکردی دیگر بررسی کرده است.
اجمالاً میتوان گفت که هر دو، عوامل اصلی زوال امپراتوری مغول را بهطور انتقادی
بررسی کردهاند و دربارۀ اینکه دستهبندیهای درباری، عامل اصلی این انحطاط بود،
اتفاق نظر دارند، اما محمدقاسم نگاه منتقدانهتری به قضایا دارد، حال آنکه
خوافیخان سبک سنتی تاریخنگاری را دنبال کرد و بیشتر به وصف صرف جزئیات جنگها و
کشمکشها همت گماشت.
بررسی تطبیقی این دو مورخ نشان میدهد که برخوردهای سیاسی و خصومتهای جناحی بر
رهیافت مورخان بیتأثیر نبود (همو، 164, 171-172).
مطلب دیگری که در تاریخنگاری سدۀ 12ق قابل توجه است، اختلافنظرمورخان دربارۀ
نقشاشراف هنگام تهاجم نادرشاهبههند است (دربارۀ نادرشاه از نظر نویسندگان، مثلاً
نک : هنوی، سراسر کتاب). چنین مینماید که این مورخان از حس انتقادی برای
بررسیحقیقت و تشخیصاهمیت عینیت در گردآوری و استفاده از مواد تاریخی بیبهره
بودند (مالک، 158) و عقیده بر آن است که نوشتههایاینسده را نباید با معیارهای
تاریخنگاری جدیدارزیابی کرد(همو،163؛ دربارۀتاریخنگاریجدید هند،نک :
بیلی،677-691).
مرحلۀ گذر به تاریخنگاری جدید در شبهقاره با مطالعات تاریخی در زبانشناسی اواخر
قرن 12ق که به کشف قرابت میان سنسکریت و سایرزبانهای هندو آریایی انجامید، همراه شد
و مطالعات هندشناسی که مبنا را بر مطالعه و تدوین تاریخ فرهنگی این سرزمین نهاد،
باتقدم انگلیسیها و آنگاه هندشناسان آلمانی شکل گرفت (نک : «فرهنگ مورخان»،
همانجا). منبع دوم تاریخنگاری جدید، گزارشهای کمپانی هند شرقی است (همانجا). این
مطالعات نخستین کوششهای جدی برای بازسازی تاریخ قوم هندی بهشمار میآید؛ هرچند که
روش روایی تا مدتها بر تاریخنگاری شبهقاره سایه افکنده بود (نک : همان،
206-207). نویسندگان و محققان انگلیسی، متأثر از روشها، گرایشها و دیدگاههای
تاریخنگاری معاصر انگلیس بودند. به نظر محبالحسن، هرچند آنان برتری نهادهای
اجتماعی، سیاسی و فرهنگی غرب را مسلم میانگاشتند، اما رهیافت آنان همدلانه بود
(نک : حسن، «مقدمه بر»، 7).
نخستین دانشمندان انگلیسی و اروپایی که توجه خود را به مطالعۀ دورۀ میانۀ تاریخ
هند، یعنی حاکمیت مسلمانان معطوف ساختند، مطالعات خود را بر تواریخ سالشمار فارسی
استوار کردند (نک : شاران، 173). حوزۀ این سالشماریها بهطور تحسینبرانگیزی هدف
نویسندگان غربی را برآورده میساخت، گواینکه تصویر جامعهای که عرضه میکرد، ناقص
بود (همانجا). بررسیهای به عمل آمده در برخی معابد و مجموعهها و اسناد راجستان
که اوضاع اقتصادی، سیاسی،اجتماعی و هنری و سایر موضوعات جالب توجه را نشان میدهند،
امروز پرده از ابهامات بسیاری برمیدارند (همو، 173-183). آنندا کوماراسوامی کاشف
راستین هنر راجپوت و مورخ هنر نیز از رهگذر بررسی تاریخ نقاشی و مکاتب متعدد،
آگاهیهایی دربارۀ تاریخ سیاسی و اندیشه در هند عرضه میدارد (گوسوامی، 193-206).
بررسی تاریخ هنر هند از اواسط سدۀ 13ق/ 19م توسط دانشمندان غربی که هنجارها و روش
تحقیق اروپایی را به کار بستند، آغاز شد («فرهنگ هنر1»، XV/210-213).
مورلند نخستین دانشمندی بود که به بررسی همهجانبۀ نظام ارضی تیموریانهند همت
گماشت و آثار پیشگامانۀ او راهگشای پژوهندگان تاریخ اقتصادی هند شد (گرور،
207-213).
هرچند همۀ مورخان انگلیسی را که دربارۀ تاریخ هند میانه کارکردهاند(دربارۀ
اینمورخان و ویژگیهای کار آنان، نک : گروال، 214-222)، نمیتوان در یک مکتب
تاریخنگاری انگلیسی قرار داد، اما گرایشهای عمده به آن سوی، آشکارا در
نوشتههایشان منعکس است (نک : همو، 216). در آثار اینان رابطۀ نزدیک تاریخنگاری
باجریان گسترش حاکمیتانگلیس در هند و نیز برتر دانستن فرهنگ غربی به چشم میخورد.
مرحلۀ نخست تاریخنگاری انگلیسیها در هند (اواخر سدۀ 18 و اوایل سدۀ 19م) با کار
الکساندر داو، نخستین مورخ عمومی سیاست هندی ـ اسلامی آغاز شد که فقط مترجم تاریخ
فرشته یا گلشن ابراهیمی تلقی شده است (گروال، 220). آخرین مورخ عمومی هند میانه در
این مرحله از تاریخنگاری، الفینستن بود که تحلیل و تفسیر او ازتاریخ هند میانه
مورد قبول الیت قرار نگرفت (همو، 222). درواقع با الفینستن، مرحلۀ لیبرال یا آزاد ـ
اندیشانۀ تاریخنگاری انگلیسیها در شبهقاره پایان مییابد (حسن، «مقدمه بر»، 8).
مرحلۀ دوم تاریخنگاری آنان با الیت آغاز میشود که ظاهراً طرح تدوین تاریخعمومی
هندرا بافرضیات و نیاتکاملاً متفاوت با الفینستن پیریزیکرده بود. در طرح او،
مفهوم هند «اسلامی»، یا به تعبیر او «محمدی»، تبلور یافته، و یک بررسی تخصصی به
دورۀ میانه اختصاص یافته است. به نظر محبالحسن، طرح الیت توسطمورخانبعدی که ــ
گرایشها و روشهایاصلح تاریخنگاری اروپایی را نادیده انگاشتند ــ دنبال شد (حسن،
همانجا). از آنجا که بیشتر این مورخان، مجریان و مأموران حکومت انگلیس بودند، قلمرو
تاریخ را به سیاست و ادارۀ مملکت محدود کردند و از سایر جنبههای زندگی و جامعۀ
انسانی غفلت ورزیدند. آنان به نوشتههای تاریخی فارسی و سفرنامههای جهانگردان
اروپایی تکیه کردند و آنها را حجت دانستند. از اواسط تسلط انگلیسیها بر هند،
ترجمۀنوشتههای فارسی به اردو صورتگرفت(حبیبالله،
482-483)وتقریباًمهمترینمنابعفارسی، بنابرسیاست فارسیزدایی، به انگلیسی ترجمه
شد.
مورخان روسی در دورۀ اتحاد جماهیر شوروی علاقۀ عمیقی به هندشناسی دورۀ معاصر نشان
دادند؛ اما برای شناخت و تحلیل مسائل هند انگلیسی، به حیات اقتصادی هند در دورۀ
تیموریان توجه خاص مبذول کردند. آنان مطالعات خود را بر طیف وسیعی
از منابع اولیه استوار ساختند و از این روی، کارشان درخور اعتنا ست، گو اینکه در
استخراج مواد محلی محدودیتهایی داشتند (گوپال، 223-237؛ دربارۀ نقد پژوهشهای مورخان
روسی در شبه قاره، نک : حسن، همانجا).
تاریخنگاری به زبان اردو: تألیف آثار تاریخی دربارۀ هند میانه به زبان اردو در
نیمۀ اول سدۀ 13ق/ 19م آغاز شد. اما نخستین کار جدی با تألیف آثار صنادید در 1849م
توسط سیداحمد خان، بنیانگذاردانشگاهعلیگره، صورتگرفت که الگوهایش آثار مورخان
هند میانه بودند (همانجا). فعالیتهای سیداحمدخان (1817- 1898م) هم به لحاظ احیای
علاقۀ مردم به گذشتۀ مسلمانان در هند و خارج از هند، و هم از نظر تأثیری که بر شبلی
نهاد، درخور توجه است (فاروقی، 184-192). شبلی یکی از همکاران او بود که علاقۀعمیق
او به ادبیات، تاریخ و الاهیات، به تاریخنگاری اردو هدف و جهت مشخص داد (همو،
184). آثار صنادید که درواقع با طرز تفکر شبلی هماهنگ بود، آشکارا از طرح روزنتال
درطبقهبندیتاریخ محلی بهره جست (همو،185). آثار وی دیگران را بر آن داشت تا به
اهمیت روششناسی غربی در نوشتن تواریخ موثق پی ببرند. شبلی شاید تنها مورخ مسلمان
روزگار خود باشد که آراء مشخص در باب تاریخنگاری عرضه داشته است (همو، 186-187).
وی در پیشگفتار اثر مشهورش، یعنی الفاروق به ستایش از نخستین مورخان بزرگ اسلام،
مانند ابن قتیبه، واقدی، بلاذری، طبری و مسعودی پرداخته است، اما کار مورخانی را که
ازآغازسدۀ5ق از آنهاپیروی و تقلید کردند، تأسفبار میداند و منتقد جدی همۀ آنها،
به استثنای ابن خلدون است. به نظر شبلی، تاریخنگاری بر دو نکته استوار است: 1. در
نظر گرفتن همۀ رویدادها و شرایط دورۀ موردنظر، یعنی فرهنگ و جامعه و سیاست؛ 2.
اهتمام در کشف زنجیرۀ علت و معلول در همۀ رویدادها. وی مدعی است که تواریخ اولیه
فاقد این روششناسیاند، زیرا آن مورخان عموماً با فلسفه و علوم عقلی ناآشنا بودند
و از علوم مختلف مرتبط با رویدادهای تاریخی غافل ماندند و از اینرو، غالباً به
روایت صرف رویدادهای سیاسی، نبردها، ظهور و سقوط سلسلهها پرداختهاند. البته شبلی
خود این اصول را در تاریخنگاری به کار نبست (همو، 187). تاریخ نزد او بیشتر تاریخ
تحولات فرهنگی و روشنفکری بود تا پیشرفت مادی و اجتماعی جامعۀ بشری (حبیبالله،
478). با این حال، باید اذعان داشت که شبلی دربارۀ گذشتۀ اسلام در خارج از مرزهای
هند بیشتر نگاشت، تا دربارۀ اسلام در هند.
گفتنی است تاریخِ تاریخنگاری، پژوهش قابل توجهی است که در تاریخنگاری شبهقاره
آثار فراوانی دربارۀ آن دردست است. نخستین اثر نقادانه در اینباره که خصوصاً به
تاریخ هند میانه میپردازد و از جامعیت موضوع و منابع برخوردار است کتاب سرکار1 است
(دربارۀ آن، نک : رزمآرا، 98-102).
مآخذ: آفتاب اصغر، تاریخنویسی فارسی در هند و پاکستان، لاهور، 1986م؛ بارتولد، و.
و.، ترکستاننامه، ترجمۀ کریم کشاورز، تهران، 1352ش؛ ترکمنی آذر،
پروین،«رشیدالدینفضلاللههمدانیو جامعالتواریخ»، پژوهشنامۀ دانشکدۀادبیات و
علوم انسانی، تهران، 1381ش، شم 34؛ رزمآرا، مرتضى، «معرفیهای اجمالی: تاریخ
تاریخنگاری در هند میانه»، آیینۀ پژوهش، تهران،1384ش، س 16، شم 1؛ رشیدالدین
فضلالله، جامع التواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفى موسوی، تهران،1373ش؛ روزنتال،
فرانتس،تاریخ تاریخنگاری در اسلام، ترجمۀاسداللهآزاد، مشهد، 1365ش؛ سجادی، صادق و
هادی عالمزاده، تاریخنگاری در اسلام، تهران، 1380ش؛ شیمل، آنه ماری، ادبیات
اسلامی هند، ترجمۀ یعقوب آژند، تهران، 1372ش؛مسکوب،شاهرخ، هویت ایرانی و زبان
فارسی، تهران، 1373ش؛ مظاهری، علی، زندگی مسلمانان در قرون وسطى، ترجمۀ مرتضى
راوندی، تهران، 1378ش؛ میرحسین شاه،«علایق درتاریخنویسی افغان و هند»، ادب، کابل،
1354ش، س 23، شم 4؛ هنوی، ج.، «زندگی نادرشاه، ترجمۀ ا. دولتشاهی، تهران، 1346ش؛
نیز:
Ahmad, Q., »Mirza Nathan«, Historians of Medieval India, ed. M. Hasan, New
Delhi, 1982; Askari, S. H., »Amir Khusrau«, ibid; Athar Ali, M., »The Use of
Sources in Mughal Historiography«, JRAS, 1995, vol. V)1(; Bayly, C. A., »Modern
Indian Historiography«, Companion to Historiography, ed. M. Bentley, London/New
York, 1997; The Blackwell Dictionary of Historians, New York, 1988; The
Dictionary of Art, ed. J. Turner, New York, 1996; EI2; Elliot, H. M. and J.
Dowson, The History of India as Told by its own Historians, Lahore, 1976; ER;
Evans-Pritchard, E. E., Essays in Social Anthropology, London, 1960; Faruqi, Z.
H., »Sir Sayyid and Maulana Shibli«, Historians of Medieval India, ed. M. Hasan,
New Delhi, 1982; Gopal, S., »Soviet Historians of Mughal India«, ibid; Goswami,
B. N., »Ananda Coomaraswami«, ibid; Grewal, J. S., »Early British Historians«,
ibid; Grover, B. R., »W. H. Moreland«, ibid; Habib, M., The Political Theory of
the Delhi Sultanate; Habibullah, A. B. M., »Historical Writing in Urdu: A Survey
of Tendencies«, Historians of India, Pakistan and Ceylon, ed. C. H. Philips,
London, 1941; Hardy, P., Historians of the Medieval India, Studies in
Indo-Muslim Historical Writing, London, 1960; Hasan, M., introd. Historians of
Medieval India, New Delhi, 1982; id, »Writings in Medieval Kashmir«, ibid;
Kulke, H. and D. Rothermund, A History of India, London/New York, 1998; Malik,
Z., »Persian Historiography in India During the 18th Century«, Historians of
Medieval India, New Delhi, 1982; Misra, S. C., »Shaikh Sikandar«, ibid; Najafī
Barzegar, K., Mughal-Iranian Relations During Sixteenth Century, Delhi, 2000;
Nizami, K. A., On History and Historians of Medieval India, New Delhi, 1983; id,
»Ziya-ud-Din Barani«, Historians of Medieval India, ed. M. Hasan, New Delhi,
1982; Prakash, B., »Fazlullah Rashid-ud Din Abul Khair«, ibid; Rashid Husain,
S., »Tarikh-i Alfi«, Indo-Iranica, Calcutta, 1992, vol. XLV; Rizvi, A. A.,
»Tarikh-Alfi«, Historians of Medieval India, ed. M. Hasan, New Delhi, 1982;
Robins, H. R., A Short History of Linguistics, New York, 1980; Sharan, P.,
»Writings in Rajasthan and Gujarat«, Historians of Medieval India, ed. M. Hasan,
New Delhi, 1982; Sherwani, H. K., »Histories of the Qutb Shahi Dynasty«, ibid;
Siddiqi, N.A., »Shaikh Abul Fazl«, ibid; Tara Chand, Influence of Islam on
Indian Culture, Allahabad, 1946; Umar, M., »Muhammad Qasim and Khafi Khan«,
Historians of Medieval India, ed. M. Hasan, New Delhi, 1982.
مرتضى رزمآرا