responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 13  صفحه : 5385
بیضاوی
جلد: 13
     
شماره مقاله:5385

بِیْضاوی، ناصرالدین‌عبدالله‌بن‌عمربن محمدشیرازی، مفسر، فقیه، اصولی و قاضی شافعی در سده‌های 7 و 8ق/13و14م، با گرایش کلامی اشعری که به ویژه ارزشمندی برخی آثار او در زمینه‌های تفسیر اصول فقه و کلام، اسباب اشتهار او را فراهم آورده است.
انتساب او به بیضا، یکی از توابع فارس است(ه‌ د، 13/423؛ یاقوت، ذیل بیضا؛ اسنوی، 1/283-284) و به سبب عهده‌داری قضای شیراز، لقب شیرازی هم به او داده شده است(ابن‌شاکر، 54؛ صفدی، 17/379؛ اسنوی، همانجا). کنیۀ او را گاه ابوالخیر(سبکی، عبدالوهاب، 8/157؛ اسنوی، همانجا) و گاه ابوسعید آورده‌اند(حمدالله، تاریخ...، 706، نزهة...، 123).
نمود و بروز حیات فرهنگی، در کنار ارزشمندی جایگاه علمی و آثار گران‌قدر بیضاوی، حیات تقویمی او را نزد نویسندگان تحت‌تأثیر قرار داده است. انباشتگی توجه به این امر، جنبه‌های تاریخی زیست او را از نظر انداخته است و از همان قدیم نیز، حتیٰ معاصران او، از تولد، روند تعلیم و تعلم، و مسیر سفرهای او کمتر آگاه بوده‌اند، یا در یک تقابل ارزشی، کمتر بدان پرداخته‌اند.
آن‌چنان که بیضاوی خود در مقدمۀ الغایةالقصویٰ آورده، فقه را نزد پدرش ـ که اصلی‌ترین استاد او بوده ـ آموخته(1/184؛ نیز نک‌: یافعی، 4/220). همچنین نام شرف‌الدین عمربن‌زکی بوشکانی(د 680ق/1281م)، در میان استادان او به چشم می‌خورد که بیضاوی از شاگردان طراز اول او بود، و گفته شده که وی مبنا و اصل بسیاری از آثارش را از این شیخ کسب کرده بوده است(نک‌: جنید، 298). رودانی بدون آنکه از شخصی به خصوص نام برد، یادآور شده که او نزد شماری از شاگردان تاج‌الدین ارموی و نیز صفی‌الدین ارموی ـ از عالمان منطقۀ آذربایجان ـ دانش آموخته بوده است(ص465). اینکه برخی شهاب‌الدین سهروردی(د632ق) و نصیرالدین طوسی(د672ق) را از استادان او شمرده‌اند(قره‌داغی، 64). در مورد نخست ناپذیرفتنی، و در مورد اخیر تأیید نشده است.
در حلقۀ شاگردان او هم نام کسانی چون کمال‌الدین عمربن‌الیاس مراغی، احمدبن‌جاربردی(چهاربرتی)، زین‌الدین‌هنکی، جمال‌الدین محمدبن‌ابی‌بکر مقری کسایی و عبدالرحمان بن‌احمد اصفهانی آمده است که غالباً آثار او را روایت کرده‌اند(جنید، 117؛ ابن حجر، الدرر...، 1/144؛ رودانی، 183، 295، 465؛ قره‌داغی، 67).
بسیاری از کسان از خاندان بیضاوی چون پدر و پدربزرگش، از بزرگان و قضات فارس بودند(نک‌: بیضاوی، یافعی، همانجاها). رشد او در چنین خاندانی صورت گرفته است که از سویی اسباب دانش‌اندوزی او را فراهم آورد، و از سوی دیگر او را به میان حکومتیان و درباریان راهبر شد. در بیان آغاز وی با حکومتیان، در یک نگاه کلی، باید گفت، نیمۀ دوم سدۀ 7ق‌ مناطق مختلف فارس در ناآرامی به سر می‌برد؛ و این دیار عملاً دورۀ انتقال قدرت، از اتابکان به ایلخانان مغول را سپری می‌کرد. در این زمان سیر روبه ضعف دربار ابش‌خاتون(ه‌ م)، و ناامنی و ناآرامیهای اقتصادی در شیراز، اباقاخان(ه‌ م) را برآن داشت تا با گسیل کارگزارانی بدانجا، اوضاع را در تسلط خود آورند. در این مسیر، سونجاق نویان(سوغونجاق) در دو نوبت(670 و 678ق) برای رسیدگی و محاسبۀ مالیاتهای منطقه، به آن سرزمین روانه شد(وصاف، 120؛ احمد زرکوب، 65، 66). تقریباً از این زمان نام بیضاوی، یا قدری اختلاف در روایات، به آثار تاریخی وارد گشته است. توضیح آن است که یکی از اقدامات سونجاق برای انتظام اوضاع، نصب قاضی یا قضاتی بر شیراز بود. براساس روایت احمد زرکوب شیرازی، وی برای نیل به این مقصود، بیضاوی را در 670ق/1272م به قضای آن دیار برگزید(همانجا) و به گفتۀ اسنوی، او را به قاضی‌القضاتی اقلیم(فارس)گمارد(1/284). برپایۀ روایت وصاف، در 678ق/1279م از دو خاندان صاحب‌نام شیراز، یعنی خاندان بیضاوی و بالی، به ترتیب عبدالله بن عمر و رکن‌الدین ابویحییٰ اسماعیل را، به اشتراک، به قضا تعیین نمود که ابویحییٰ اسماعیل در این امر بر بیضاوی تقدم داشته است(همانجا).
به هر روی، یاد کرد این انتصاب نشان می‌دهد که بیضاوی دست‌کم پیش از این تاریخ از بیضا به شیراز آمده است؛ دیگر آنکه در این زمان از چنان جایگاهی برخوردار بوده است که به این منصب گماشته شود. اگرچه در منابع از توانایی و دادگری او در امر قضا بسیار گفته‌اند(مثلاً ابن‌قاضی شهبه، 2/172؛ ابن‌عماد، 5/392)، اما بیش از آنکه بتوان آن گفته‌ها را در شمار داده‌های تاریخی در نظر آورد و از آنها در تحلیلهای تاریخی بهره برد، باید به مثابۀ تحسین و بزرگداشت بدانها نگریست. در بررسی و تحلیل زندگی قاضی‌القضات فارس، مجدالدین ابوابراهیم اسماعیل بن‌یحییٰ شیرازی(د756ق) آشکار می‌گردد که بیضاوی در یک دورۀ 6ماهه در 681ق/1282م ولایت قضای شیراز را در اختیار داشته است(نک‌: سبکی، عبدالوهاب، 9/401).
بیضاوی در دوره‌ای که وارد قضا شده بوده، سفر یا سفرهایی به تبریز داشته است؛ در حالی که برخی از منابع از او به عنوان شیخ و عالم منطقۀ آذربایجان یاد کرده‌اند(نک‌: ابن‌شاکر، 54؛ ابن‌کثیر، 13/327).
در دسته‌ای از منابع آمده است که بیضاوی برای طلب قضای شیراز به تبریز می‌رود. او برای نزدیکی به سلطان از عارف و پارسای زمان خود، خواجه محمد کجوجانی(د 670ق)یاری می‌طلبد و شیخ با الفاظی ـ که برای بیضاوی آثار روحانی پسینی را در پی داشت ـ خواستۀ او را به سلطان منتقل می‌کند. اگر چه سلطان بی‌درنگ اجابت می‌کند، بیضاوی از نوع سخنان شیخ به شگفت آمده، دگرگون می‌شود. او قضا را به کناری می‌نهد و مدتها در خدمت آن شیخ به کسب معرفت الاهی می‌پردازد(معصوم علیشاه، 2/664-665؛ خوانساری، 5/128؛ حشری، 135؛ قره‌داغی، 62؛ تصحیف نام به صورتهای کتحتایی، کیخانی، کنجانی؛ برای شخصیت، نک‌: حمدالله، تاریخ، 672). در دسته‌ای دیگر از منابع آمده که وی در سفری به مقر دستگاه حکومت ـ تبریزـ به مجلس درسی که وزیر در آن حضور داشته، وارد شده است. او با توانایی، پرسشی طرح شده توسط استاد را پاسخ می‌گوید و این امر سبب توجه وزیر به او می‌شود. پس از آنکه وزیر، وی را می‌شناسد، بیضاوی قضای شیراز را از او طلب می‌کند که اجابت نیز می‌شود(سبکی، عبدالوهاب، 8/158).
روایتی را هم حشری تبریزی بیان کرده است، مبنی بر اینکه بیضاوی که تفسیر خود را به نام وزیر خواجه رشیدالدین فضل‌الله نوشته، برای ارائۀ نسخه‌ای از آن به وزیر، راهی تبریز می‌شود. او در مسیر خود، در نطنز به خدمت عبدالصمدبن‌علی اصفهانی، صوفی آن دیار نیز می‌رسد(همانجا).
براساس داشته‌های گوناگون، اگرچه بسیاری از مراحل زندگی او را نمی‌توان روشن کرد، روند تاریخی به دست آمده را می‌توان چنین تصویر کرد که بیضاوی در زمان اباقاخان، پیش از 670ق برای طلب منصب و قضای شیراز به تبریز رفته، و در این سفر به سبب ارتباط با محمد کجوجانی، به تزکیۀ نفس پرداخته است، و با حضور سونجاق نویان در 670ق در شیراز، وی به فضا منصوب شده است. در پیوند روایات با یکدیگر، در ادامه چنین می‌یابیم که در سفر دوم سونجاق به شیراز، این بار بیضاوی و رکن‌الدین ابویحییٰ را به اشتراک، قاضی القضاتی فارس داده است. ظاهراً با انتقال قدرت از اباقا به احمد تگودار، تغییراتی در اموری چون قضا رخ می‌دهد و برهمین اساس، خاندان پراشتهار بالی(فالی) در شیراز، این مکان را یافته‌اند که مجدالدین ابوابراهیم اسماعیل بن‌یحییٰ، کودکی 15 ساله را به قاضی القضاتی آن سرزمین بگمارند(نک‌: سبکی، عبدالوهاب، 9/401). گویا این امر بیضاوی را بر آن داشته است تا به تبریز رفته، از دربار طلب ابقای قضا کند(نک‌: همو، 8/158). دور نیست که 6ماه برکناری مجدالدین، و جانشینی بیضاوی در 681ق، پیامد همین سفر بوده باشد. این دورۀ 6ماهه، اگرچه آخرین دورۀ قاضی‌القضاتی بیضاوی به شمار می‌رود، اما گویا بر قضای آن دیار باقی مانده است؛ چه، خواجه رشیدالدین در زمان وزارت خود در نامه‌ای به فرزندش در بغداد، از بیضاوی به عنوان «قاضی» یاد کرده است(ص57).
براساس مجموعه‌ای از اطلاعات، به نظر می‌رسد وی بخشی از زندگی خود را در تبریز به سر برده است؛ چه، وی پیش از 699ق، در زمان غازان‌خان، برای پیشکش تفسیر خود، انوار التنزیل به خواجه رشیدالدین فضل‌الله، راهی تبریز می‌شود و آن اندازه در آنجا حضور دارد که از او با عنوان عالم آذربایجان و شیخ آن دیار یاد کرده‌اند. به هر روی، بیشترین شاگردان او در تبریز محضرش را درک کرده‌اند(مثلاً نک‌: ابن‌حجر، الدرر، 1/143-144، 4/184) و به وفات او در تبریز نیز تصریح شده است(ابن‌شاکر، 54؛ صفدی، 17/379؛ ابن‌کثیر، 13/327).
گزارش ابن‌حبیب دمشقی در درةالاسلاک مبنی بر اینکه بیضاوی به هنگام درگذشت بالغ بر 100سال داشته(نک‌: قره‌داغی، 54)، اگر چه مورد توجه شرح‌ حال‌نویسان قرار گرفته است، اما قابل تکیه نیست. دربارۀ زمان درگذشت بیضاوی سخن بسیار است و تواریخی که یاد شده است، فاصلۀ سالهای 685-719ق/1286-1319م را در برمی‌گیرد(همو، 56)که کُلبرگ در این باره، تحلیلی از داده‌های تاریخی را در اختیار قرار داده است(نک‌: ایرانیکا، IV/15-16).
در بررسی تاریخ درگذشت او، مکاتبه‌اش با علامۀ حلی قابل تأمل است. وی طی نامه‌ای در باب استصحاب از کتاب القواعد علامه(تألیف: پیش از 699ق)اشکال کرده که علامه بدو پاسخ داده است؛ این امر نشان از زنده بودن او در این تاریخ دارد(خوانساری، 2/280، 5/130؛ قس: علامۀ حلی، 1/42). همچنین از آنجا که در نامۀ خواجه رشیدالدین به فرزندش دربارۀ رسیدگی به 51 نفر از بزرگان(نک‌: ص 56-69)، نام کسانی آمده که در گذشت آنها، در حدود سالهای 703تا712ق است، نام بیضاوی در نامه‌ای آمده که پیش از 703ق نوشته شده، و دیگر آنکه به طور طبیعی بیضاوی هم در همین طبقۀ سنی قرار داشته است. سخن احمد زرکوب شیرازی که تاریخ درگذشت وی را 708ق/1308م دانسته است هم با این مطلب همخوانی دارد(ص136). در نهایت خوانساری، بدون ذکر منبعی، از قول خود چنین می‌گوید که: اولجایتو(گرایش به مذهب شیعه در 710ق)، علامۀ حلی را در بسیاری از بزرگان دیگر مذاهب، همچون بیضاوی برتر می‌دانست(2/275)؛ که این مطلب هم نشان از وفات او پس از 710ق دارد. مجموعۀ این اطلاعات ما را بر آن می‌دارد که درگذشت بیضاوی را در حدود دهۀ دوم سدۀ 8ق در تبریز بدانیم؛ پیکر او در مقبرۀ چرنداب به خاک سپرده شد(نک‌: ابن‌کثیر، همانجا؛ فصیح، 1(2)/365) و گویا قبر او تا دورۀ صفویه همچنان شناخته بوده است.
شخصیت علمی: بیضاوی در خاندانی شافعی مذهب، در شیراز، شهری با سابقه‌ای قدیم در گرایش به کلام اشعری(نک‌: ه‌ د، 8/745-746)رشد یافت. سلسلۀ آموزش وی نیز از پدر، با چند واسطه به غزالی، متکلم بزرگ اشعری و از طریق او به رسول اکرم(ص)می‌رسد(بیضاوی، الغایة...، 1/184؛ یافعی، 4/220) و این اتصال در زمانی که بسیاری از حلقه‌های اتصال در اثر از هم پاشیدن مدارس و محافل گسیخته شده، از اهمیتی فراوان برخوردار بوده است.
مروری بر آثار بیضاوی، به خوبی نشان می‌دهد که وی از آراء مذاهب و فرق گوناگون، همچون معتزله، مرجئه و کرامیه، دیدگاههای فرق گوناگون شیعه از امامیه و زیدیه و اسماعیلیه و حتیٰ برخی فرق کم‌شناخته چون فضیلیه، آگاه بوده است(مثلاً نک‌: بیضاوی، طوالع...، 68، 80، 169، 191، 214، منهاج...، 68، 71، 125، 127، 143). اما او خود به موضع اشاعره پای‌بند است و با بهره گیری از دانش پیشینان این مکتب، به ویژه تحت تأثیر اندیشمندانی چون غزالی و فخرالدین رازی، با نگاهی عقل‌گرا به تألیف آثاری در حوزه‌های متنوع علوم اسلامی پرداخته است(نیز نک‌: فاس اس، 365). ساختار منطقی، تکیه بر مبانی نظام‌مند، توجه به درایت مفاهیم سنتی و ارائۀ تعاریف دقیق کلامی از برخی مورد اختلاف، از ویژگیهای بارز در آثار بیضاوی است(همو، 32-33, 398؛ گارده، 60, 76، جم‌ (.
بیضاوی با تلقین مفاهیم کلامی و فلسفی، به جایگاه عقل در حوزۀ معارف دینی توجهی ویژه مبذول داشته، و آراء خود دربارۀ عقل و نظر را در مجموعۀ طوالع الانوار به تفصیل آورده است(نک‌: همو، 164-165).
بیضاوی در مباحث دینی، از عقل‌گرایی به سوی میراث نقلی گراییده است؛ از همین‌رو، نباید انتظار داشت که وی در منظومۀ کلامی خویش وجه تمایز شاخصی با متکلمان پیشین داشته باشد؛ اما کوشش وی در جهت تلفیق میان عقل و نقل، نه تنها زمینۀ اصلی در پیدایش آثار متنوع او بوده، که برخی تحلیلها و مواضع خاصی را برای او نیز ایجاب کرده است. به عنوان نمونه، وی با تکیه بر احادیث، به تقویت جایگاه سنتی عقل در اندیشۀ خود پرداخته است و این رویکرد، نقادان حدیث را که نسبت به احادیث عقل بدبین بوده‌اند، نیز درگیر داوری و ارزیابی آراء او ساخته است(ابن‌حجر، فتح...، 7/205؛ مناوی، 3/286-287؛ عجلونی، 1/275). افزون بر آن، برخی موضع‌گیریهای وی، چون «توقف» او در مقابل پرسش تاریخ از شقاوت و سعادت آن جهانی کودکان(نک‌: مناوی، 3/97، 109)، تحلیل او دربارۀ نسبت میان منزلت اولیاء و منزلت پیامبر(ص)(ابن‌حجر، همان، 13/364)، و یا دیدگاه او دربارۀ نسبت میان قرآن و معارف نازل شده بر دیگر پیامبران(زرقانی، 4/449) از جملۀ کوششهای درخور توجه او در حوزۀ عقاید در مباحث معاد و نبوت است.
سرانجام باید به برخی از نگرشهای مبتنی بر معرفت عرفی اشاره کرد که بیضاوی را واداشته است تا در مواضعی به ارائۀ تحلیلهایی دربارۀ زبان عرفی، مانند مسئلۀ استعاره و تمثیل(همو، 2/254) و گاه به تحلیلهایی از جامعه و روابط حاکم بر آن بپردازد(مثلاً نک‌: همو، 3/209-210).
گستردگی نقش درایت در اندیشه و آثار او، کمتر جایی برای دقت در روایت باقی گذارده است و از همین روست که گاه در برخورد با روایات در آثار او، به موضوعاتی بر‌می‌خوریم، از جمله حذف اسانید، نقل به معنی، بهره‌گیری از احادیثی با متن یا سند ضعیف، و گاه تلفیق دو یا چند حدیث با یکدیگر(مثلاً نک‌: عراقی، 52، 55-56، 69، جم‌ ؛ غماری، 114، 122؛ نیز حاجی خلیفه، 1/188).
در ادامۀ سخن از برخورد بیضاوی با حدیث، این نکته نیز شایان توجه است که وی به عنوان یک فارسی زبان، در نقل حدیث، اگر چه نقل عین عبارت عربی را «اولیٰ» دانسته، اما برخلاف هنجارهای حدیث‌گرایان، نقل معنای آن به فارسی را نیز روا شمرده است(نک‌: منهاج، 121). آن‌گونه که از عبارت گذرا و بسیار حائز اهمیت او در مقدمۀ نظام التواریخ برمی‌آید، او گفتن و نوشتن به فارسی را زمینۀ «استفادۀ عام» می‌شمرده است(ص3).
گفتنی است، افزون بر آنکه بیضاوی را به عنوان فقیه اصولی و متکلم اشعری می‌شناسیم، براساس مجموعه‌ای از اطلاعات، به نظر می‌رسد که وی گرایشی هم به تصوف داشته است. در برخی منابع از او با عنوان زاهد و عابد یاد شده است(سبکی، عبدالوهاب، 8/157). می‌دانیم که بیضا مدتی نزد صوفی تبریزی، محمد کجوجانی به تزکیه و تهذیب نقس پرداخته، و همچنین در مسیر سفر به تبریز، خود را ملزم می‌دانسته است که نزد شیخ سلسلۀ سهروردیه، نورالدین عبدالصمد نطنزی حضور یابد(دربارۀ او، نک‌: جامی، 480؛ معصوم علیشاه، 2/312). در کنار این داده‌ها، تألیف کتاب تهذیب الاخلاق در تصوف، این گرایش او را بیشتر نمایان ساخته است(نک‌: ابن‌شاکر، 54).
بیضاوی در حوزه‌های متنوعی که بر آنها چیرگی داشته، در فقه و کلام وتفسیر، در کنار بیان رأی و نظر دیگران، آراء و اختیارات خود را نیز یاد کرده است(نک‌: الغایة، 1/193، 268، 489، جم‌ ، طوالع، 69، 77، 79، جم‌ ، منهاج، 111، جم‌ (. در این میان آنچه دربارۀ اظهارنظرهای بیضاوی در کتاب فقهی ‌الغایة القصویٰ فی درایة الفتویٰ جلب نظر می‌کند، انباشتگی آن در آغاز کتاب، یعنی بخشهای عبادی، و سیر روبه کاهش در طول کتاب است. توجه برانگیزترین موضوع در این میان، بخش معاملات، قضا و شهادات است که نظر به عهده‌داری منصب قضا توسط او، انتظار می‌رود بیشترین حجم آراء شخصی او را در برداشته باشد؛ اما این انتظار کمتر برآورد شده است. نمونۀ دیگر از عملکرد توجه برانگیز بیضاوی را می‌توان در چگونگی به پایان بردن کتاب منهاج‌الوصول مشاهده کرد. او در باب دوم از بخش هفتم کتاب، در موضع افتا، پس از ذکر این مطلب که هنوز سخنی برای گفتن دارد، شتاب‌زده کتاب را به پایان می‌برد(نک‌: ص179).
آراء، نظرات و اندیشه‌های بیضاوی، از زمان خود او مورد توجه کسان بسیار واقع شد و تأثیر بسزای آن را می‌توان در رواج آثار وی، و نیز رویکرد فراوان شارحان و حاشیه‌نویسان بر آن آثار دانست. برخی از آثار او مانند تفسیر انوار التنزیل و کتاب منهاج الوصول مدتها در شمار کتابهای آموزشی، تدریس و روایت می‌شده است(نک‌: ابن‌قاضی شهبه، 4/70؛ ابن‌عماد، 4/12، 178، 201، جم‌ ؛ جبرتی، 1/303، 331؛ رودانی، 183). رودانی سلسلۀ روایی خود از طوالع الانوار بیضاوی، و دیگر تصانیف او را یاد کرده است(ص183، 295).
در غرب سرزمینهای اسلامی هم آثار کلامی او دارای اشتهار بوده‌اند؛ چنان که قلقشندی در سخن از آثاری که خود آنها را «علم النوامیس» یاد کرده، به ترتیب کتبی از ارسطو، افلاطون، فارابی و از بیضاوی طوالع و مصباح را نام می برد(1/470). وی در جایی دیگر، آن گاه که قصد نام بردن از یکی از بزرگان شهر بیضا را دارد، از قاضی بیضاوی یاد می‌کند و برای معرفی وی، یاد کرد نام ‌منهاج در اصول فقه و طواله در کلام را کافی می‌داند(4/346؛ نیز حمدالله، نزهة، 123)؛ مطلبی که یادآور این جملۀ قدیم است که در جایگاه علمی بیضاوی، همان کتاب المنهاج کفایت می‌کند(ابن‌قاضی شهبه، 2/172). بلوی هم در اندلس، آن‌گاه که قصد مقایسه و برابر نهادن آثار کلامی مغاربه با مشارقه را داشته، نام طوالع بیضاوی را به میان آورده است(ص445).
با نگاهی گذرا به فهرستی که حاجی خلیفه از شروح و حواشی تفسیر و دیگر آثار بیضاوی در اختیار قرار داده است(1/188بب‌ ، نیز جم‌ (، می‌توان به گسترۀ رواج اندیشه و آثار وی پی برد(نیز نک‌: ادرنوی، 263، 297، 298، جم‌ (. ابن‌خلدون با نگاهی تاریخی در مبحث اصول و در نام بردن از متکلمان پردازنده به آثار اصولی، کتاب منهاج، و نیز توجه فراوان دانش‌اندوزان را بدل یاد کرده است(ص455).
آثار: بیضاوی آثار بسیاری در زمینه‌های گوناگونی چون فقه و اصول، علوم قرآنی، کلام، اخلاق، نجوم، تاریخ و ادب تألیف کرده است که برخی از آنها امروزه از میان رفته‌اند. بیشتر این آثار در زمان خود مؤلف رواج داشته است:
الف- چاپی:
1. انوار التنزیل و اسرار التأویل، یا تفسیر بیضاوی، که یکی از مهم‌ترین و متداول‌ترین تفاسیر در سده‌های اخیر بوده، و نه تنها امروزه، که از سدۀ 10ق اصلی‌ترین شناسه برای بیضاوی بوده است(مثلاً نک‌: شیخ بهایی، 1/59؛ برای معرفی تفصیلی این اثر، نک‌: ه‌ د، تفسیر بیضاوی).
2. طوالع‌الانوار، با توجه به یاد کرد نووی(د676ق/1277م) از این اثر کلامی در تهذیب الاسماء(3/191)، طوالع می‌بایست در تاریخی پیش از 676ق تألیف شده باشد. این کتاب افزون بر توجه دیگر نویسندگان(مثلاً قلقشندی، 4/346؛ بلوی، همانجا؛ قاسمی، 1/219)، و شروح مختلفی که بر آن نوشته‌اند(نک‌: حاجی خلیفه، 2/1116-1117)، بر آثار مؤلفان پسین نیز، به ویژه عضدالدین ایجی، تأثیری چشم‌گیر داشته است(نک‌: فان اس، 5, 11 جم‌ ؛ گارده، 60, 180). این اثر بارها از جمله به کوشش عباس سلیمان، در قاهره/بیروت(1411ق/1991م) به چاپ رسیده است.
3. الغایةالقصویٰ فی درایةالفتویٰ. این اثر خلاصه‌ای از الوسیط غزالی در فقه شافعی است(نک‌: اسنوی، 1/284) و قره‌داغی آن را در 1982م، همراه با مقدمه‌ای مفصل در قاهره منتشر کرده است.
4. لب الالباب، اختصاری است از کافیۀ ابن حاجب در نحو، که همراه امتحان الاذکیاء برکوی در استانبول(1260 و 1270ق) به چاپ رسیده است(برای گسترۀ نسخه‌ها و شروح، نک‌: فهرس مخطوطات...، 2/209؛ GAL, I/533; GAL, S, I/370, 742).
5. منهاج الوصول الیٰ علم الاصول. سبکی این اثر را، به ویژه به سبب اختصار آن، در نوع خود بی‌بدیل دانسته، و نه تنها آن را شرح و تدریس کرده، که به فرزندش هم آموخته بوده است(نک‌: سبکی، علی، 1/6، 106). بسیاری کسان بر آن شروح و حواشی نوشته‌اند و برخی هم آن را به نظم در آورده‌اند(فاسی، 1/335، 2/105؛ سیوطی، 544، 548؛ نیز مطیعی، 10-16). این اثر بارها از جمله به کوشش سلیم شبعانیه، در دمشق(1989م) انتشار یافته است.
6. نظام التواریخ. این کتاب تاریخی که در 674ق و به زبان فارسی تألیف شده است، تاریخ جهان را از آدم تا همان سال دربر می‌گیرد و مخصوصاً برای برخی اطلاعات دربارۀ آن عصر مفید است. با نگاهی به فهرست استوری از نسخه‌های مکرر این اثر، می‌توان به میزان گرایش عام به این کتاب و گسترۀ جغرافیایی این گرایش پی برد(ص 70-71؛ نیز منزوی، 6/4206-4207). براون به ویژه با در نظر گرفتن نزدیکی تألیف آن و تاریخ بناکتی، این دو را با هم سنجیده است(ص 142-143). چابهایی از این اثر همچون چاپ بهمن کریمی در تهران(1313ش) نیز صورت گرفته است.
ب- خطی:
1. تحفةالابرار، که شرحی است بر مصابیح السنۀ بغوی در حدیث، نسخه‌هایی از آن در کتابخانه‌های کوپریلی و نورعثمانیۀ استانبول موجود است(نک‌: کوپریلی، 1/175؛ نورعثمانیه...، 62؛ نیز نک‌: GAL, I/448; GAL, S, I/620).
2. مصباح‌الارواح، متنی است مختصر در عقاید. مؤلف از این اثر، در کتاب دیگرش منهاج یاد کرده است(نک‌: ص111). نسخه‌هایی از متن کتاب و برخی شروح آن در کتابخانه‌هایی مانند لاله‌لی، رامپور، اسکوریال و آمبروزیانا وجود دارد(آمبروزیانا، ESC2; I/91، شم‌ 650؛ GAL, I/533; GAL, SI/742).
3. منتهی المنیٰ، در شرح اسماء حسنای الاهی، اثر دیگری از او در عقاید است که نسخه‌ای از آن در کتابخانۀ موزۀ بریتانیا(GAL, S, I/743) نگهداری می‌شود.
4. موضوعات العلوم و تعاریفها. نسخه‌ای از این اثر در دارالکتب مصر نگهداری می‌شود(GAL, I/534؛ الفهرس التمهیدی...، 561) و اختصاری از آن در کتابخانۀ یحییٰ افندی استانبول موجود است(GAL, S، همانجا). نسخه‌ای با عنوان تعریفات العلوم در اسکندریه نیز ظاهراً همین اثر است(GAL، همانجا).
ج- آثار یافت نشده: در منابع به یادکرد آثار بیشتری از بیضاوی برمی‌خوریم که هم‌اکنون از آنها در دست نیست. برخی از آنها عبارت‌اند از الایضاح، در علم اصول؛ التهذیب و الاخلاق، یا تهذیب الاخلاقتهذیب الاخلاق؛ شرح التنبیه ابواسحاق شیرازی در فقه؛ شرح الفصول خواجه نصیرالدین طوسی در علم هئیت؛ المطالع فی المنطق؛ و مختصر فی الهیئة(ابن شاکر، 54؛ صفدی، 17/379؛ سبکی، عبدالوهاب، 8/157؛ اسنوی، همانجا؛ یافعی، 4/220؛ ابن‌قاضی شهبه، 2/173).
مآخذ: ابن‌حجر، عسقلانی، احمد، الکامنة، حیدرآباد دکن، 1972م؛ همو، فتح الباری، به کوشش محمدفؤاد عبدالباقی و محب‌الدین خطیب، بیروت، 1379ق؛ ابن‌خلدون، عبدالرحمان، مقدمة، بیروت، 1984م؛ ابن‌شاکر کتبی، محمد، عیون‌التواریخ، سالهای 688-706ق، نسخۀ عکسی موجود در کتابخانۀ مرکز؛ ابن‌عماد، عبدالحی، شذرات‌الذهب، بیروت، دارالکتب العلمیه؛ ابن‌قاضی شهبه، ابوبکر، طبقات‌الشافهیة، به کوشش حافظ عبدالعلیم‌خان، بیروت، 1407ق/1987م؛ ابن‌کثیر، البدایة و النهایة، به کوشش احمد ابوملحم و دیگران، بیروت، 1407ق/1987م؛ احمدزرکوب، شیرازنامه، به کوشش بهمن کریمی، تهران، 1350ش؛ ادرنوی، احمد زرکوب، شیرازنامه، به کوشش بهمن کریمی، تهران، 1350ش؛ ادرنوی، طبقات المفسرین، به کوشش سلیمان خزی، مدینه، 1997م؛ اسنوی، عبدالرحیم، طبقات الشافعیة، به کوشش عبدالله جبوری، بغداد، 1390ق/1970م؛ براون، ادوارد، تاریخ ادبی ایران(از سعدی تا جامی)، ترجمۀ علی‌اصغر حکمت، تهران، 1327ش؛ بلوی، احمد، ثبت، به کوشش عبدالله عمرانی، 1403ق/1983م؛ بیضاوی، عبدالله، طوالع ‌الانوار، به کوشش عباس سلیمان، قاهره/بیروت، 1411ق/1991م؛ همو، الغایةالقصویٰ، به کوشش علی محیی‌الدین قره‌داغی، قاهره، 1982م؛ همو، منهاج الوصول، به کوشش سلیم شبعانیه، دمشق، 1989م؛ همو، نظام التواریخ، به کوشش بهمن کریمی، تهران، 1313ش؛ جامی، عبدالرحمان، نفحات‌الانس، به کوشش مهدی توحیدی‌پور، تهران، 1327ش؛ جبرتی، عبدالرحمان، عجائب‌الآثار، بیروت، دارالجیل؛ جنید شیرازی، ابوالقاسم، شدالازار، به کوشش محمدقزوینی و عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1328ش؛ حاجی خلیفه، کشف؛ حشری تبریزی، محمدامین، روضۀ‌اطهار، به کوشش عزیز دولت‌آبادی، تبریز، 1371ش؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1339ش؛ همو، نزهةالقلوب، به کوشش لسترنج، لیدن، 1915م؛ خوانساری، محمدباقر، روضات الجنات، بیروت، 1411ق/1991م؛ رشیدالدین فضل‌الله، مکاتبات رشیدی، به کوشش محمدشفیع، پنجاب، 1364ق/1945م؛ رودانی، محمد، صلةالخلف، به کوشش محمد حجّی، بیروت، 1408ق/1988م؛ زرقانی، محمد، شرع علیٰ موطأ مالک، بیروت، 1411ق؛ سبکی، عبدالوهاب، طبقات الشافعیة الکبریٰ، به کوشش عبدالفتاح محمد حلو و محمود محمدطناحی،جیزه، 1992م؛ سبکی، علی و عبدالوهاب سبکی، الابهاج، بیروت، 1404ق/1984م؛ سیوطی، طبقات الحفاظ، بیروت، 1403ق/1983م؛ شیخ بهایی، محمد، الکشکول، بیروت، 1403ق/1983م، صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، به کوشش دُرتئا کراوولسکی، ویسبادن، 1981م؛ عجلونی، اسماعیل، کشف الخفاء، به کوشش احمد قلاش، بیروت، 1405ق؛ عراقی، عبدالرحیم، تخریج‌الاحادیث و الآثار لواقعة فی منهاج البیضاوی، به کوشش محمدعجمی، بیروت، 1409ق/1989م؛ علامۀ حلی، حسن، «القواعد»، همراه ایضاح فخرالمحققین، قم، 1387ق؛ غماری، عبدالله، الابتهاج بتخریج احادیث المنهاج، به کوشش سمیرطه مجذوب، بیروت، 1405ق/1985م؛ فاسی، محمد، ذیل التقیید، به کوشش کمال یوسف حوت، بیروت، 1410ق؛ فصیح خوافی، احمد، مجمل فصیحی، به کوشش محمود فرخ، مشهد، 1320ش؛ الفهرس المتهدی للمخوطات المصورة، قاهره، 1948م؛ فهرس مخطوطات جامعةالاسکندریة، قاهره، 1995م؛ قاسمی، محمد، ایثارالحق علی الخلق، بیروت، 1987م؛ قره‌داغی، علی محیی‌الدین، مقدمه بر الغایة القصویٰ(نک‌: هم‌ ، بیضاوی)؛ قلقشندی، احمد، صبح‌الاعشیٰ، قاهره، 1383ق/1963م؛ کوپریلی، خطی؛ مطیعی، محمد بخیت، مقدمه بر نهایةالسؤل اسنوی، قاهره، 1343ق؛ معصوم علیشاه، محمد معصوم، طرائق الحقائق، به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران، 1331ش، مناوی، عبدالرئوف، فیض‌القدیر، قاهره، 1356ق؛ منزوی، خطی، نورعثمانیه کتبخانه سنده محفوظ کتب موجوده نن دفتریدر، استانبول، 1303ق؛ نووی، یحییٰ، تهذیب الاسماء اللغات، بیروت، 1996م؛ وصاف، تاریخ، تحریر عبدالمحمد آیتی، تهران، 1346ش؛ یافعی، عبدالله، مرآةالجنان، بیروت، 1390ق/1970م؛ یاقوت، بلدان؛ نیز:
Ambrosiana; ESC2; GAL; GAL, S; Gardet, L. and M. M. Anawati, Introduction á la théologie musulmane, Paris, 1970; Iranica; Storey, C. A., Persian Literature, London, 1927-1939; Van Ess, J., Die Erkkenntnislehre des‘Adudaddinal Їcī, Wiesabaden, 1966.
فرامرز حاج‌منوچهری

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 13  صفحه : 5385
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست