بِهْبَهانی،
سیدعبدالله(1256-1328ق/1840-1910م)، از رهبران بلندپایه و روحانی جنبش مشروطهخواهی
ایران. تولد او را سالهای 1257، 1260و1262ق نیز آوردهاند(نک: آقا بزرگ،
1(3)/1194؛ صفایی، ده نفر...، 106، رهبران...، 6/4؛ معلم، 5/1684؛ بامداد، 2/284؛
امینی، 370؛ زرکلی، 4/72).
خاندان بهبهانی عربتبار و اصلاً از مردمان غُریفۀ بحرین بودند. نیای بزرگ او
سیدعبدالله بلادی از مجتهدان نامدار زمان خود بود و از غریفه به نجف کوچید. پس از
آن اعقاب او در برخی نقاط عراق و ایران و از جمله بهبهان و تهران پراکنده شدند. این
خاندان به آلغریفی و آلبلادی نیز مشهورند(امینی، 369-370).
سیداسماعیل پدر سیدعبدالله در بهبهان زادهشد و برای ادامۀ تحصیل به نجف رفت و از
محضر استادانی چون شیخ مرتضى انصاری(د 1281ق/1864م)و شیخ حسن صاحب انوار الفقاهة
بهره گرفت و پس از آن به بهبهان بازگشت؛ اما پس از مدت کوتاهی باز به نجف رفت و
هنگام زیارت ناصرالدین شاه از عتبات، با شاه دیدار کرد و به درخواست او به ایران
آمد و در تهران ساکن شد. او که در این زمان از مجتهدان به شمار میآمد، در کوی
مسکونی خود به نام سرپولک به تصدی امور دینی و اجتماعی متداول و حل و فصل دعاوی
پرداخت و به تدریج در شهر تهران بلندآوازه و معتبر شد و ظاهراً مقلدانی نیز داشت.
وی در تهران درگذشت و در نجف مدفون شد(اعتمادالسلطنه، چهل سال...، 1/190-191؛
امینی، 370، 371؛ صفایی، همانجا).
سیدعبدالله بهبهانی فرزند ارشد سیداسماعیل، در نجف زاده شد. وی پس از فراگیری
مقدمات علوم، سطوح عالی را نزد عالمان نامداری چون شیخ مرتضى انصاری، حاج میرزا حسن
شیرازی(د 1312ق/1894م)، حاج سیدحسین کوهکمری و شیخ راضی نجفی فرا گرفت و به اجازۀ
اجتهاد نایل آمد. در 1295ق/1878م به تهران بازگشت و به جای پدر نشست و به امور دینی
و اجتماعی همت گماشت(معلم، بامداد، نیز صفایی، ده نفر، همانجا).
اما شهرت بهبهانی عمدتاً به 20سال آخر عمرش و به طور خاص به شرکت فعال او در جنبش
مشروطیت ایران(1285-1289ش/1906-1910م)باز میگردد. نخستینبار که نام او در تاریخ
تحولات سیاسی به میان آمد و به شهرت او یاری رساند، در ماجرای تحریم
تنباکو(1309ق/1892م) بود.
پس از انعقاد قراردادی که طی آن تنباکو به شکل انحصاری در اختیار کمپانی رژی قرار
گرفت، بازرگانان و بیشتر مردم و علما به مخالفت با آن برخاستند و جنبشی بزرگ در
سراسر ایران پدید آمد. آنگاه که میرزا حسنشیرازی(د 1312ق/1894م) با صدور فتوایی
از سامرا استفاده از توتون و تنباکو را بر مسلمانان حرام دانست، به دستور شاه، برخی
از دولتمردان بر آن شدند تا علمای با نفوذ تهران را به مخالفت با فتوای تحریم
متقاعد سازند. در یکی از جلسات که با علما برگذار شد و کسانی چون میرزاحسن آشتیانی
و شیخ فضلالله نوری نیز شرکت داشتند، جملگی از فتوای مجتهد بزرگ سامرا حمایت
کردند، جز بهبهانی که با صراحت به مخالفت برخاست و حتى گفتهاند که به کشیدن قلیان
تظاهر میکرد(ناظمالاسلام، 1/19-60؛ دولتآبادی، 1/109).
علل گوناگون برای مخالفت بهبهانی با فتوای میرزا حسن و دیگران آوردهاند. عموماً
گفتهاند که بهبهانی فتوا را جعلی و نادرست میدانست(اعتمادالسلطنه، روزنامه...،
897)، نیز اشاره کردهاند که چون او خود را مجتهد میدانست، لازم نمیدید از آن
فتوا پیروی کند(ناظمالاسلام، 1/22). برخی نیز از پیوستگی او با صدراعظم
امینالسلطان و مخصوصاً انگلیسیان سخن رانده، یا گفتهاند که از رئیس انگلیسی شرکت
رژی، در تهران، و یا از دولت ایران رشوه گرفته بوده است(ملکزاده، 1-3/97؛
ایرانیکا، I/190). بهبهانی در این ماجرا طرفدار منافع بریتانیا شناخته شد، اما خود
او پیروی و طرفداری دیگران از فتوای میرزای شیرازی را کاری سیاسی و «محض عداوت
انگلیسیها و امینالسلطان» دانسته است (اعتمادالسلطنه، همانجا). چنین مینماید که
در آن زمان بهبهانی روابط دوستانهای با مقامات سفارت بریتانیا و شخص امینالسلطان
داشته، و این پیوند نمیتوانسته است در حمایت وی از مواضع دولت در برابر تحریم
بیاثر باشد؛ خاصه که در یادداشت سفارت انگلستان، به همراهی سید با سفارت بریتانیا
و روابط حسنۀ میان آنان به صراحت اشاره شده است(کدی، 118).
در بحبوحۀ همین ماجرا، وی یکبار از سوی اتابک(امینالسلطان) به سفارت انگلستان رفت
تا مقامات انگلیسی را با وعدۀ جلب رضای علما آرام کند(تیموری، 149-150). به هرحال،
این اندیشه و عمل از منزلت دینی و روحانی بهبهانی نزد عموم دینداران کاست و در عین
حال بر شهرت سیاسی وی افزود و او را به عنوان یک مجتهد برجسته و دارای استقلال رأی
شناساند.
ظاهراً میان بهبهانی و امینالسلطان از سالیان پیش روابط دوستانه برقرار
بود(اعتمادالسطنه، همان، 613)، اما این روابط در دورۀ ماجرای کمپانی رژی، استواری
بیشتر یافت و بهبهانی بیش از پیش مورد توجه اتابک قرار گرفت. تحولات سیاسی آن دوره
و ارتباط و همکاری نزدیک بهبهانی و اتابک تا لحظۀ مرگ وی در 1327ق/1909م، گواه این
دوستی و نزدیکی است. در سالهای 1314-1316ق/1896-1898م که امینالسلطان در قم به
حالت تبعید میزیست، بهبهانی با او مکاتبه داشت و برای رهایی و بازگشت وی
میکوشید(صفایی، ده نفر، 107)و آنگاه که امینالسلطان در 1316ق بار دیگر به مقام
صدارت دست یافت، بیش از هر زمان دیگر به دوستی و حمایت بهبهانی برخاست؛ چنان که در
طول دوران صدارت اتابک، دعاوی دولتی عمدتاً به بهبهانی ارجاع میشد و این امر در حد
خود به تثبیت وضع اجتماعی و منزلت سیاسی و حتى تقویت بنیۀ مالی وی کمک میکرد. اما
پس از عزل اتابک در 1321ق و انتصاب عینالدوله(کامران میرزا) به صدارت، کار دگرگونه
شد. بهبهانی به سبب دوستی دیرین با اتابک، مورد بیمهری قرار گرفت و مرافعات و
دعاوی دولتی را به علمای دیگر تهران، یعنی شیخ فضلالله نوری و امام جمعه، از
رقیبان دیرین بهبهانی، احاله کردند. این امر از یک سو موجب جدایی بیشتر بهبهانی از
عینالدوله شد، و از سوی دیگر به اختلافات عمیق بهبهانی با نوری و امام جمعه دامن
زد(دولتآبادی، 2/3-6؛ صفایی، رهبران، 6/5-7، ده نفر، 107-108). با این همه، در
1319ق در ماجرای استقراض دولت ایران از روسیه ـ که به وسیلۀ اتابک صورت گرفته بود ـ
بهبهانی با آن قرارداد مخالفت کرد. اما آوردهاند که این مخالفت به تشویق و تحریک
انگلیسیها بود که در ازای پرداخت مبلغی به بهبهانی تدارک دیده شده بود(کدی، 2؛
ایرانیکا، همانجا).
پس از عزل اتابک و سفر او به به اروپا، بهبهانی با وی مکاتبه داشت و برآن بود تا او
را بار دیگر به صدارت نشاند و خود مطلقالعنان گردد و از دشمنانش انتقام بکشد.
عینالدوله از این مکاتبات محرمانه آگاه بود و به دستور او نامهها در پستخانه
بازرسی میشد(ملکزاده، 1-3/248؛ دولتآبادی، 2/333؛ داودی، 64).
به هرحال، میان بهبهانی و صدراعظم عینالدوله به بهانههای مختلف کشمکش آغاز شد.
نخستین برخورد آن دو در 1321ق/1903م در ماجرای درگیری خشونتآمیز طلاب دو مدرسۀ
دینی تهران، صدر و محمدیه پدید آمد. در این حادثه طلاب سرکوب شدند و بهبهانی به
وساطت برخاست، اما عینالدوله نه تنها اعتنایی نکرد، بلکه فرمان داد برخی از طلاب
وابسته به او را دستگیر کنند و با تحقیر به تبعید بفرستند. این ماجرا چندان
پرسروصدا شد که حتى در برخی مطبوعات خارجی نیز به شکل مبالغهآمیزی منعکس
گردید(ناظمالاسلام، 1/211-219؛ کسروی، تاریخ مشروطه...، 34-35؛ داودی، 64-65).
پس از آن مهمترین تقابل بهبهانی با عینالدوله در ماجرای «نوز» در محرم1323 روی
داد. اگرچه این رویداد به گفتۀ تاریخنگاران و تحلیلگران جنبش مشروطهخواهی با
انگیزههای شخصی و دشمنی خاص بهبهانی با عینالدوله آغاز شد، اما به زودی عرصهای
برای دادخواهی مردم و اعتراض گستردۀ ملی به ستمگریهای حکومت و حاکمان و حتى شاه بدل
شد. مسیونرز بلژیکی که در 1317ق به ایران آمده بود و درگمرکات خدمت میکرد، در این
زمان به وزارت پست و تلگراف، خزانهداری کل، ریاست ادارۀ تذکره و عضویت در شورای
عالی دولتی برگزیده شد(بامداد، 2/285-286). در ذیحجۀ 1323 عکسی از یک جشن بلژیکیان
مقیم تهران به دست بهبهانی رسید که نشان میداد هریک از شرکتکنندگان به سلیقۀ خود
در لباسهای محلی ایرانی ظاهر شده بودند و نوز و همکار وی، پریم نیز در لباس
روحانیان دیده میشدند. نمایاندن عکس به وسیلۀ بهبهانی در مسجد به مردم و انتشار
آن، علما و دیگر مردم را برانگیخت و به اعتراض واداشت. بهبهانی در روز عیدقربان پس
از نماز عید درحالی که کفن پوشیده بود، در این باب سخن گفت و به شدت از عینالدوله
بدگویی کرد. درماه محرم نیز بهبهانی سخنرانی و مخالفت و بدگویی را ادامه داد و
خواهان عزل و اخراج بلژیکیها شد. طی چند ماه دامنۀ اعتراضها به جایی نرسید و
عینالدوله همچنان بیاعتنا ماند. احتمالاً عدم همراهی شماری از علما با بهبهانی که
این را ناشی از اختلافات شخصی میان آن دو میدانستند در این بیتوجهی بیتأثیر
نبود(دولتآبادی، 2/8-9؛ ناظمالاسلام، 1/267-268؛ اعظام قدسی، 1/100-101؛
ملکزاده، 1-3/229-230؛ بامداد، 2/285-287).
افزون بر انگیزههای شخصی بهبهانی در مخالفت با عینالدوله در ماجرای
نوز(ناظمالاسلام، 1/265؛ بامداد، 2/285)، برخی تحریک انگلیسیها را نیز در ماجرا
دخیل میدانند(همو، 2/287)؛ زیرا تعرفۀ گمرکی و به طور کلی سیاست نوز در مدیریت
گمرکات ایران به زیان بریتانیا و به سود روسها بود. اینکه پس از سخنرانی معروف
بهبهانی شماری از علما با وی همراه نمیشوند و حتى استدلال او را مبنی بر توهین به
مقدسات نمیپذیرند و میگویند «یهود و مجوس هم عبا در بر وعمامه برسرمیگذارند، این
چه مربوط به دین اسلام است» و دینخواهی بهبهانی را در این ماجرا مورد تردید قرار
میدهند و میگویند «از مثل آقای بهبهانی بعید است که آلتدست شده، عکس را در منبر
به مردم نشان دهند»(اعظام قدسی، 1/101)، مؤید این نظر است. اگر این گزارش درست باشد
که عکس در منزل امینالسلطان بوده است و از طریق شیخ مصطفى آشتیانی آن را از آنجا
ربوده، و به بهبهانی دادهاند(ناظمالاسلام، 1/219)، دور نیست که حتى امینالسلطان
نیز در این ماجرا نقش داشته باشد. با توجه به این ملاحظات، برخی پژوهشگران تحریکات
بر ضد نوز را اساساً یک «توطئه سیاسی» میدانند که کسانی با انگیزههای متفاوت و
حتى متعارض آن را رهبری میکردند(آدمیت، 1/154).
هرچه هست مسلم مینماید که انتشار عکس نوز و مخالفت دامنهدار برضد او به بهانۀ
دفاع از مذهب و روحانیت، وسلیهای برای انتقاد از دربار و شاه وبه ویژه شخص
عینالدوله بوده است(دولتآبادی، 2/4؛ ناظمالاسلام، 1/293). از اینرو، حتى
پیشنهاد مصالحۀ دربار و عینالدوله با بهبهانی نیز راه به جایی نبرد. اگر چه
بهبهانی پیشنهاد را به شرط عزل نوز و برآوردن خواستههای او و دوستانش پذیرفت، اما
سیدمحمدطباطبایی، رهبر دیگر این جنبش اعتراضی، با این استدلال که «مقصود من حصول
امنیت است برای خلق، به صلح و جنگ کسی کار ندارم»(دولتآبادی، 2/9)، راه مصالحه را
بست. به روایت دولتآبادی(2/5)در این اوان شاه دستخط ملاطفتآمیزی به بهبهانی
فرستاد و وعده داد که مقاصد او را اجابت کند تا آن هنگام موقتاً آرام گیرد؛ اما نه
تنها نوز برکنار نشد که حتى بر سختگیریها و تعدیات خود افزود و موجبات آزردگی
بیشتر بازرگانان را فراهم آورد تا سرانجام آنان در 19صفر1323 به عنوان اعتراض به
حضرت عبدالعظیم رفتند و متحصن شدند و عزل نوز را خواستند. محمدعلی میرزا ولیعهد که
به عنوان نایبالسلطنه به تهران آمده بود تا در ایام سفرشاه به فرنگ امور را در دست
گیرد، کسانی را نزد بازرگانان متحصن فرستاد و قول داد پس از بازگشت شاه خود او
تقاضای عزل نوز را مطرح کند و «چون میدانست پشتگرمی بازرگانان به بهبهانی است،
خود به خانۀ او رفت و از او دلجویی کرد» و قول داد نوز را بردارد (ناظمالاسلام،
1/193-295؛ کسروی، تاریخ مشروطه، 51-52).
از آنجا که به واقع و در باطن خواستههای بهبهانی و همفکران کم و بیش ناپیدای او در
انجمن مخفی فراتر از عزل عینالدوله و رسیدن به یک نظام پارلمانی مشروطه بود، احساس
میکرد نیازمند همراهی و همدستی با برخی عالمان با نفوذ دیگر است. ازاینرو، در
اواخر ماجرای نوز و در روزهای نخست 1322ق، بهبهانی نزد سیدمحمد طباطبایی، از
مجتهدان آگاه و نیکاندیش و نوگرای تهران، کس فرستاد و از او خواست تا با وی در راه
آزادیخواهی همپیمان شود. طباطبایی نیز ـ که گویا خود نیز آماده و منتظر چنین
دعوتی بود ـ گفت: «اگر جناب آقا سیدعبدالله مقصود را تبدیل کنند و غرض شخصی در کار
نباشد، من همراه خواهم بود» و به این طریق با بهبهانی متحد شد. این همپیمانی دو
سید چندان مهم و اثرگذار بود که گفتهاند: سرآغاز شکلگیری و پیروزی جنبش مشروطیت
ایران شد. البته بهبهانی از کسانی چون شیخ فضلالله نوری نیز درخواست همدستی کرد که
مقبول نیفتاد(ناظمالاسلام، 1/272؛ دولتآبادی، 2/7؛ ملکزاده، 1-3/251-252؛ کسروی،
همان، 48-49).
در رمضان 1323/نوامبر1905 پس از جدال خونین میان دو فرقۀ شیخیه و متشرعان در کرمان،
و دستگیری چندتن از روحانیان توسط حاکم آنجا، بهانۀ تازهای به دست داد و بهبهانی و
طباطبایی در تهران آشکارا به مصاف دولت و عینالدوله رفتند و با استفاده از ماه
رمضان در منابر مردم را برضد دولت تحریک کردند و هر دو بیش از پیش متحد
شدند(ناظمالاسلام، 1/309-324؛ کسروی، همان، 52-54).
در این احوال روسها برای بنای ساختمان جدید بانک روس، زمین گورستانی موقوفه را از
شیخفضلالله نوری خریدند و دولت نیز این معامله را تأیید کرد، اما علمای دیگر به
مخالفت برخاستند. با این همه، روسها دست به ساختمان زدند و هشدار علما به مسئولان
بانک و مقامات حکومتی نتیجهای نداد تا در آخرین روز رمضان1323 بر اثر سخنان شیخ
مرتضى آشتیانی و حاج شیخ محمدواعظ و پشتیبانی بهبهانی و طباطبایی عدهای از مردم به
ساختمان هجوم بردند و آن را نابود کردند. این اقدام پیروزی بزرگی در روند مبارزۀ
پیگیر آزادیخواهای با استبداد دربار و عینالدوله شمرده شد و به اعتبار بهبهانی و
طباطبایی افزود(ناظمالاسلام، 1/324-325؛ کسروی، همان، 54-58).
در ماه شوال نیز ماجرای تنبیه برخی بازرگانان خوشنام و معتبر توسط علاءالدوله، حاکم
تهران به بهانۀ کمبود و گرانی قند، موجب تعطیلی بازار تهران و اعتراض مردم شد، ولی
پیشدستی عینالدوله موجب سرکوب این شورش، و توهین و تحقیر بهبهانی و طباطبایی و
مضروب کردن آن دو شد. این واقعه موجب شد تا بهبهانی و طباطبایی تصمیم به تحصن در
حضرت عبدالعظیم بگیرند(ناظمالاسلام، 1/331-340؛ دولتآبادی، 2/14؛ ملکزاده،
1-3/271؛ کسروی، همان، 60-64؛ بامداد، 2/287). این تحصن در 16شوال آغاز شد. رهبری
این حرکت اعتراضآمیز با بهبهانی و طباطبایی بود، اما شواهد حکایت از آن دارد که
بهبهانی در این جنبش اقتدار و نفوذ بیشتری داشت و غالب مراجعات و مکاتبات و گفت و
گوها با او بود(مثلاً برای نامۀ هیئت اسلامیه به بهبهانی، نک: شریف کاشانی،
1/34-35). به تدریج با افزایش متحصنان کار بالا گرفت. عینالدوله و شاه بیمناک شدند
و کوشیدند با تطمیع طباطبایی او را از بهبهانی جدا کنند. ولی موفق
نشدند(ناظمالاسلام، 1/347-357؛ کسروی، همان،66). در این میان، سفیر عثمانی به
تقاضای بهبهانی خواستههای مکتوب علمای متحصن دایر بر عزل نوز و علاءالدوله، اجرای
قانون اسلام به طور عام و تأسیس عدالتخانه در شهرها را به دست شاه
رساند(ناظمالاسلام، 1/357-358؛ دولتآبادی، 2/19، 21). شاه تسلیم شد و فرمانی صادر
کرد و عینالدوله را به اجرای آن گماشت. در روز 16ذیقعده، بهبهانی و طباطبایی همراه
امیربهادر، وزیر دربار وارد تهران شدند و مورد استقبال مردم قرار گرفتند، و آن دو
سپس به دیدار شاه و مذاکره با او رفتند(ناظمالاسلام، 1/363-369؛ کسروی، همان،
64-75).
اگرچه اکثر خواستههای علمای مهاجر در آنوقت بیاهمیت یا کماهمیت جلوه میکرد،
اما سخنان بهبهانی و طباطبایی در جریان این وقایع(مثلاً نک: ناظمالاسلام، 1/340؛
دولتآبادی، 2/92)و تحولات بعدی و ارتقای سطح مطالبات، حکایت از آن دارد که دستکم
کسانی چون بهبهانی و طباطبایی نسبت به اهداف خود آگاهی کامل داشتند و برآن بودند که
خواستههایشان را به تدریج آشکار کنند؛ چنان که وقتی سید جمال واعظ از «مجلس شورای
ملی» سخن میرانَد، بهبهانی میگوید: «این لفظ هنوز زود است وبه زبان نیاورید فقط
به همان لفظ عدالتخانه اکتفا کنید تا زمانش برسد»(ناظمالاسلام، 1/273).
مدتی گذشت و از تحقق عدالتخانه خبری نشد. بهبهانی که در این زمان بیش از گذشته
صاحب نفوذ و اعتبار بود، همراه 3تن از علما به دیدار شاه رفت و کوشید او را به
اجرای فرمانی که صادر کرده است، قانع سازد. سخنان شاه موجب شد تا بهبهانی یقین کند
که شاه با اوست(دولتآبادی، 2/44، 62). وی در 27رجب نیز به دیدار عینالدوله
رفت(ملکزاده، 1-3/336). انگیزه و نتایج این دیدار روشن نیست، اما آزادیخواهان و
مردم نسبت به اینکار که پنهانی صورت گرفت، بدگمان شدند و فضای نامساعدی برضد او
پدید آمد، تا آنجا که عدهای نسبت خیانت به او دادند و درصدد کشتن وی برآمدند، اما
با حمایت طباطبایی که گویا از انگیزه و موضوع این دیدار آگاه بود و بهبهانی را از
سازش و خیانت مبرا میدانست، آرامشی پدید آمد (ناظمالاسلام، 1/590-594؛ ملکزاده،
1-3/336-337؛ صفایی، اسناد...، 337-338).
در 18جمادیالاول 1324 حاج شیخ محمدواعظ ـ که فردی بیپروا و پیگیر عدالتخانه بود
ـ بازداشت، و به زندان برده شد. این اقدام خشم علما، بازاریان و مردم را برانگیخت و
بلوایی برپا شد که به قتل یکی از طلاب انجامید. بازار تهران بسته شد و در مسجد جامع
تهران اجتماعی بزرگ پدید آمد. مأموران نظامی به مردم و علما هجوم بردند و بر اثر
تیراندازی شماری از مردم کشته و مجروح شدند. دراین حادثه رهبری و اقدامات شجاعانه
وکارساز بهبهانی از عوامل انسجام و پایداری مردم بود (ناظمالاسلام، 1/481-489،
492؛ کسروی، تاریخ مشروطه، 98-106؛ کتاب آبی، 1/8؛ سیاح، 556). این واقعه و سرسختی
عینالدوله موجب شد تا دو سیّد و طرفدارنشان به قصد مهاجرت به عتبات به راه بیفتند.
به گزارش اسناد وزارت خارجۀ انگلیس، بهبهانی پیش از حرکت از تهران نامهای به
کاردار سفارت انگلیس مینویسد و از او میخواهد که سفارت بریتانیا با مردم همراهی
کند؛ ولی او پاسخ میدهد که سفارت با مخالفان حکومت همراهی نخواهد کرد. بهبهانی از
ابنبابویه نامۀ دیگری به سفارت میفرستد(نک: کتاب آبی، 1/9؛ ناظمالاسلام،
1/501-502؛ کسروی، همان، 109)و در عین حال خود نیز به مردم سفارش میکند که در صورت
لزوم به سفارت انگلیس پناهنده شوند(دولتآبادی، 2/71). دولتآبادی بر آن است که این
دستور بدون همداستانی با کسانی از رجال دولت که در خفا با او کار میکردند و حتى
با کارکنان سفارت نبوده است(همانجا). پس از آن سیدمحمدتقی سمنانی، نمایندۀ بهبهانی
نیز مردم و طلاب را تشویق به تحصن در سفارت انگلیس میکند (اعظام قدسی، 1/128).
اینکه انگیزۀ اصلی بهبهانی از دعوت مردم به تحصن در سفارت انگلستان و درخواست رسمی
و کتبی وی از کاردار سفارت مبنی بر پذیرفتن مردم چه بوده، سخن فراوان گفته شده است،
اما به نظر میرسد که برای ادامۀ مبارزه و ایجاد نوعی امنیت و امید در مردم،
جلوگیری از تجاوز حکومت استبدادی به مخالفان، چنین تدبیری اندیشیده شده بود(همو،
1/127). هر چند کسروی ضمن تقبیح پناه بردن مردم به باغ سفارت انگلیس، براین نظر است
که خواست بهبهانی این بود که سفیر انگلیس در میان ایشان و شاه میانجی شود؛ به هرحال
دو روز پس از خروج علما از تهران، شماری از طلاب و بازاریان و مردم به باغ سفارت در
«قلهک» رفتند و در آنجا متحصن شدند و به تدریج برعدۀ آنان افزوده شد. از جملۀ خواست
ایشان بازگشت علما، عزل عینالدوله و افتتاح «دارالشورى» بود(همان، 109-113).
چون علمای مهاجر به قم رسیدند، توقف کردند. در این میان عینالدوله سرانجام استعفا
کرد و مشیرالدوله صدراعظم شد. مشیرالدوله با عضدالملک به دستور شاه به قم رفتند تا
به دلجویی از علما بپردازند، ولی اینان بازگشت خود را منوط به تأسیس عدالتخانه
کردند(ناظمالاسلام، 1/501)؛ تا سرانجام در 14جمادیالآخر1324 فرمان مشروطیت به دست
مظفرالدین شاه صادر شد که در آن صریحاً از برپایی «مجلس شورای ملی» سخن رانده شده
بود. در 24 جمادیالآخر مهاجران به تهران بازگشتند و مورد استقبال مردم قرار
گرفتند(همو، 1/566-572؛ کسروی، همان، 118-122). آنگونه که درکتاب آبی آمده
است(نک: 1/11)، بهبهانی و طباطبایی به دیدار شاه رفتند و در حضور طلاب و دیگران از
موضعی برابر با او سخن گفتند و کوششهای خود را برای مردم و خدمت به ملت
خواندند(معاصر، 120).
در 27جمادیالآخر نشست باشکوهی در مدرسۀ نظام برای تنظیم آییننامۀ انتخابات مجلس
برپا گردید(کتاب آبی، همانجا؛ ناظمالاسلام، 1/574؛ کسروی، همان، 120-122). در
جریان تصویب نظامنامۀ انتخابات کشمکش میان درباریان و مشروطهخواهان پدید آمد که
ظاهراً بهبهانی طرفدار دربار بود. ازاینرو، دیگر مشروطهخواهان و شخص طباطبایی، از
بهبهانی دلگیر شدند و او را به باد انتقاد گرفتند و حتى به وی بدگمان
شدند(دولتآبادی، 2/86-89). پس از انتخابات، در 18شعبان مجلس شورای ملی افتتاح
گردید. با اینکه طبق قانون، علما 4 نماینده در مجلس داشتند، اما بهبهانی و طباطبایی
به عضویت مجلس درنیامدند، ولی در جلسات آن شرکت میکردند و بسیار فعال بودند و حتى
چون دیگر نمایندگان در مجلس سوگند وفاداری خوردند(ناظمالاسلام، 1/632-636، 2/101).
چند روز پس از افتتاح مجلس، مظفرالدین شاه درگذشت و محمدعلی میرزا برتخت نشست و به
عنوان پادشاه مشروطه در مجلس سوگند یاد کرد. با آنکه پیش از آن محمدعلی میرزا از
تبریز، نامهای به بهبهانی نوشته، و اخبار شایع دربارۀ مخالفت خود با مشروطه را
انکار و تکذیب کرده بود(همو، 2/1221)، از همان آغاز سلطنت به انواع مخالفتها و
کارشکنیها بر ضد مشروطه و مجلس دست زد و سرانجام غلبه کرد و مجلس و مشروطه تعطیل
شد. بهبهانی در طول این کشمکشها همواره جانب اعتدال را حفظ میکرد و میکوشید از
یکسو شاه را به تمکین در برابر مجلس ملی و اصول مشروطیت نوبنیاد وادار کند و از
سوی دیگر از برخی تندرویها برضد شاه بکاهد و کار به مصالحه و سازش و آرامش بگذرد.
گزارش مبسوط این کوششها در آثار ناظمالاسلام، دولتآبادی، ملکزاده و کسروی آمده
است.
باید دانست که از اوایل تشکیل مجلس اول دو جناح سیاسی پدید آمد که گروهی را
«اعتدالیون» و دستهای را «انقلابیون» میخواندند. اعتدالیون عمدتاً گرایش
محافظهکارانه و میانهروانه داشتند و به سنتگرایان و راستروان درباری و علما و
بازاریان و خانها نزدیکتر بودند؛ در حالی که انقلابیون در سیاست داخلی و خارجی و
اقتصادی مواضع بنیادیتر داشتند و اعتدالیون از جمله بهبهانی را مرتجع میدانستند و
با اقتدار و با اعتبار و بهویژه با اعمال نظر گستردۀ بهبهانی در امور مخالف بودند.
اما بهبهانی که نفوذ فراوان در جناح اعتدالیون داشت، میکوشید تا دو جناح را به هم
نزدیک کند و برای اینکار، گاه بنا به مصالحی به تندروان مجلس(مانند گروه تقیزاده)
نزدیک میشد(دولتآبادی، 2/180-181؛ بهار، 1/9-10؛ کتاب نارنجی، 1/77، 82، 93-94؛
صفایی، ده نفر، 114).
از رویدادهای مهم مجلس اول تدوین «قانون اساسی» بود. شیخ فضلالله نوری از روحانیان
بانفوذ تهران که اندکی پیش از صدور فرمان مشروطیت به جنبش پیوسته، و در کنار
بهبهانی و طباطبایی قرار گرفته بود و گاه در مذاکرات مجلس شرکت میکرد، اصرار داشت
که قانون اساسی و دیگر امور مملکتی باید کاملاً با شریعت اسلام منطبق باشد؛ اما
کسانی از نمایندگان مجلس و یا بیرون از آن اساساً با آمیختن شریعت و قانون و
مشروطیت ـ که پدیدۀ کاملاً جدیدی بود ـ مخالف بودند، درحالی که بهبهانی و طباطبایی
مخالفتی با انطباق قوانین با شریعت نداشتند؛ حتى پیشنهاد تفویض اختیار به علما برای
رد مصوبات مجلس درصورت عدم انطباق با شریعت را تأیید و تصویب کردند. بهویژه
بهبهانی که در قیاس با طباطبایی اسلامگراتر بود، در امور اسلامی با رقیب
دیرینهاش، شیخفضلالله نوری همراهی بیشتری نشان داد؛ اما به تدریج مخالفتهای نوری
افزون شد و حمایتهای پنهان و آشکار شاه و درباریان با مواضع شیخ موجب جدایی کامل
مشروطهخواهان از شیخ فضلالله گردید. در ماجرای تحصن شیخفضلالله نوری در حضرت
عبدالعظیم و پس از آن بلوای خشن و خونین میدان توپخانه به رهبری وی، بهبهانی کوشش
بسیار کرد تا غائله پایان یابد و دستکم شیخ خود را از صف آشوبگران جدا کند، اما
موفق نشد. پس از غائلۀ میدان توپخانه به نوری تعرضی نشد، اما به حکم قضایی بهبهانی
4 نفر از آشوبگران به مجازات شلاق و تبعید محکوم شدند(دولتآبادی، 2/130، 189-190؛
محیط مافی، 409؛ کسروی، تاریخ مشروطه، 275-283، 409-438، 455-456؛ نظامالسلطنه،
472).
برخی محققان مخالفتهای شیخفضلالله را با مشروطه، چهرهای دیگر از تداوم جدال و
رقابت دیرین نوری و بهبهانی دانستهاند(دولتآبادی، 2/169)، اما به نظر میرسد در
واقع رشتۀ این تحریکات در دربار و به دست شخص شاه قرار داشت. گفتهاند: چون محمدعلی
شاه قدرت سلطنت را در خطر میدید و نمیخواست به مشروطه تندر دهد، از راه دیگر
وارد شد و پیشنهاد کردمشروطه، مشروعه شود. احمدقوام نیز طی نامهای به بهبهانی
پیشنهاد کرد برای جلوگیری از نابسامانی و افراطکاریها و برای کسب اعتماد شاه او
خود پرچم مشروطۀ مشروعه را برافرازد(«اسناد...»، 909). ظاهراً به سبب مخالفت
بهبهانی و طباطبایی با مشروطۀ مشروعه، وظیفۀ اعلان و تبلیغ آن به شیخفضلالله نوری
و همفکران او واگذار شد.
از رویدادهای مهم دورۀ برپایی مجلس اول، قتل صدراعظم، یعنی میرزا علیاصغرخان اتابک
بود که از حمایت جدی بهبهانی برخوردار بود، درحالی که جناح اقلیت انقلابی و نیز
شمار قابل توجهی از آزادیخواهان متشکل در انجمنهای مخفی و نیمه مخفی با اتابک
مخالف بودند. در اوایل کارِ اتابک شب هنگام، زمانی که وی دست در دست بهبهانی از
ساختمان مجلس در بهارستان خارج میشد، به وسیلۀ جوانی مضروب و درجا کشته شد. در این
احوال که مجلسیان آشفته و هراسان شده بودند، بهبهانی با خونسردی و شهامت و تدبیر
مجلس را منعقد کرد و با تعیین نخستوزیر جدید توانست به وضعیت بحرانی و بینظمی
پایان دهد. با اینکه افکار عمومی از کشته شدن اتابک شادمان بود، اما اقدام مدبرانۀ
بهبهانی بیشتر مقبول عامه واقع شد(دولتآبادی، 2/118، 145؛ کتاب آبی، 1/77-78؛
کسروی، همان، 445-447؛ تقیزاده، زندگی...، 324).
در این میان، کشمکش میان مجلس و محمدعلی شاه به مرحلهای بحرانی رسید و کوششهای
میانهروانی چون طباطبایی و بهبهانی نیز بینتیجه ماند. در جمادیالاول
1326/ژوئن1908 شاه در محل باغشاه استقرار یافت و مجلس در محاصرۀ نظامیان قرار گرفت.
بهبهانی با شجاعت و ابتکار با حدود دوهزار نفر صف قزاقان را شکافت و از راه مسجد
سپهسالار به مجلسیان در محاصره پیوست. شاه پیغام داد که اگر مجلس 8تن از نمایندگان
را تحویل دهد، از حمله منصرف خواهد شد؛ اما مجلسیان و بیش از همه بهبهانی از این
کار تنزدند. با آنکه عدهای از مجاهدان مدافع مجلس آمادۀ پیکار و مقاومت بودند،
بهبهانی و طباطبایی میکوشیدند تا جنگی روی ندهد. اما این کوششها ناکام ماند ودر
23جمادیالآخر به مجلس حمله شد(ناظمالاسلام، 2/137-157؛ دولتآبادی، 2/307-324؛
ملکزاده، 4-5/750-751؛ ظهیرالدوله، 1/362؛ رائین، انجمنها...، 117). اگرچه پیش از
حمله به مجلس، بهبهانی و طباطبایی با ارسال تلگرامی به آخوند خراسانی و دیگر علمای
نجف و نیز از طریق تلگرامهایی به شهرهای ایران، یاری خواسته بودند و علمای نجف پاسخ
داده، و حمایت خود را نیز اعلام کرده بودن(کسروی، همان، 586، 614-615)، اما
گفتهاند که سستی نابههنگام و به تعبیر کسروی «ایستادگی ستمکشانۀ» آن دو رهبر،
موجب شکست آزادیخواهان شد(همان، 613؛ ملکزاده، 4-5/825-827).
پس از به توپ بستن مجلس و پراکنده شده مجلسیان، طباطبایی و بهبهانی به زحمت خود را
از محوطۀ مجلس خارج کردند وبه پارک امینالدوله پناه بردند؛ اما لحظاتی بعد مأموران
به آنجا آمده، آن دو روحانی کهنسال را با ضرب و شتم دستگیر کردند و به باغشاه
بردند. اگرچه برخی از اظهار ضعف بهبهانی در برابر شاه سخن گفتهاند (ناظمالاسلام،
2/176)، اما عموم شاهدان و تاریخنگاران معاصر از روحیۀ عالی و مقاومت و شهامت وی
یاد کردهاند. به هرحال بهبهانی پس از چند روز حبس در باغشاه، به دستور شاه به عراق
تبعید شد(همو، 2/158، 379؛ دولتآبادی، 2/333؛ ملکزاده، 4-5/762؛ کسروی، همان،
644-646؛ تقیزاده، همان، 324-335؛ امیرخیزی، 84بب (.
گفته شدهاست که بهبهانی و طباطبایی پیش از دستگیری میخواستند در حرم عبدالعظیم
متحصن شوند تا به یاری مردم و مشروطهطلبان به پیکار برضد استبداد ادامه دهند. به
روایت محمدصادق طباطبایی(فرزند طباطبایی)، به بهبهانی و طباطبایی پیشنهاد کردند که
به سفارت آمریکا پناهنده شوند، اما آن دو نپذیرفتند(ص13).
در مرز خانقین مأموران عثمانی از ورود بهبهانی به خاک عراق جلوگیری کردند؛
ازاینرو، وی را به کرمانشاه و سپس به بزهرود، از روستاهای پیرامون کرمانشاه بردند؛
او در آنجا مدتی زیست تا به دستور شاه به کرمانشاه رفت و پس از چندی با ورود به
عراق، درشهرهای کربلا و نجف استقبال گرمی از سوی مردم و عموم علما از وی شد؛ اما
مخالفان مشروطه در اینجا نیز او را «بابی» خواندند و به اهانت پرداختند. دردورۀ
استبداد صغیر، بهبهانی آماده بود که همراه علمای مدافع مشروطه به ایران بیاید تا در
ستیز با شاه درکنار ملت باشد. پس از فتح تهران و برانداختن محمدعلی شاه در 24
جمادیالآخر 1327، ملیون فاتح تلگرامی به علمای نجف فرستادند و از آنان به سبب
حمایتهای بیدریغشان از نهضت تشکر کردند. در این تلگرام نام بهبهانی نیز در کنار
نام کسانی چون آخوند خراسانی و مازندرانی قرار داشت. بهبهانی دو روز پیش از افتتاح
مجلس دوم(اول ذیقعدۀ 1327ق/14نوامبر1909م)با احترام و در میان استقبال ملّیون و
مردم تهران وارد پایتخت شد (دولتآبادی، 3/102، 126؛ ملکزاده، 1-3/124؛ کسروی،
همان، 661؛ صفایی، ده نفر، 112-113؛ بامداد، 2/288). با این همه، به سبب تغییرات
نسبتاً عمیق در امور، بهبهانی نتوانست مقام اجتماعی و سیاسی گذشته را به دست آورد.
برخی دوستان ـ به ویژه حزب اجتماعیون عامیون ـ پیشنهاد میکردند که وی به ریاست
روحانی و شرعی خود بسنده کند و به امور سیاسی نپردازد(نک: دولتآبادی، 3/126-129).
اگرچه بهبهانی هم درکار مجلس و دولت مداخله نکرد، اما همچنان مقتدرترین روحانی
سیاسی ایران بهشمار میآمد. افکار عمومی او را بانی و پرچمدار مشروطیت میشناخت و
بسیاری از نخبگان سیاسی و رهبران احزاب خود را وامدار او میدانستند. کشمکش میان دو
جناح اعتدالی و دموکرات در مجلس دوم نیز ادامه یافت و بهبهانی مانند گذشته از
حامیان اعتدالیون شمرده میشد. در اوج این اختلافات، فتوایی از آخوند خراسانی برضد
دموکراتها و سیدحسن تقیزاده، رهبر این گروه انتشار یافت(بهار، 1/11). پس از آن
فضای تهدیدکنندۀ شدیدی برضد تقیزاده در ایران پدید آمد(صادق، 2/311). هرچند القا
شد که علما تقیزاده را تکفیر کردهاند، اما گویا آنچه انتقاد علمای نجف را
برانگیخت، «مسلک سیاسی» وی بوده است، نه عقاید دینی وی(اوراق، 213).
در شبانگاه جمعه 8رجب1328 بهبهانی در منزل خود به وسیلۀ 3تن مضروب و کشته
شد(ملکزاده، 6-7/1335-1336؛ بامداد، همانجا). برخی، دموکراتها به رهبری تقیزاده
را عامل و آمر این ترور دانستند. اگرچه این مداخله هرگز ثابت نشد و تقیزاده نیز
بارها آن را انکار کرد، ولی چنان فضای نامساعدی برضد تقیزاده و گروه او پدید آمد
که وی به ناچار کشور را ترک کرد؛ اما کسروی صریحاً رجب سرابی، قاتل بهبهانی را از
دستۀ حیدرخانعمواوغلی میداند که «این خونریزی را به دستور تقیزاده کرد»(تاریخ
هیجده ساله...، 130-131؛ بهار، همانجا؛ رائین، بپرمخان...، 346؛ قس: نوایی، 162).
برخی دیگر نیز براین باورند که روسها به سبب مواضع عمیقاً ضدروسی تقیزاده و دشمنی
دیرین آنان با وی، اطلاعات نادرستی به علمای نجف داده، و آنان را بر ضد تقیزاده
برانگیخته، و شایعۀ نقش او را در کشتن بهبهانی برزبانها انداختهاند(اوراق،
212-213).
اگر این گزارش درست باشد که پس از تکفیر تقیزاده، بهبهانی برای کاهش درگیریها و حل
مسالمتآمیز ماجرا به او پیشنهاد کرد که به نجف برود و با علما دیدار و گفتوگو
کند(نوایی، همانجا)، بعید به نظر میرسد که تقیزاده فرمان کشتن بهبهانی را صادر
کرده باشد. هرچه بود، اعتدالیون این واقعه را قطعاً به مجاهدان دموکرات نسبت
میدادند؛ چنان که همانها چند روز بعد دوتن از دموکراتها را که یکی علی محمدتربیت،
خواهرزادۀ تقیزاده بود، به قتل رساندند(دولتآبادی، 3/127؛ کسروی، همان، 132؛
هدایت، طلوع...، 118، 119). از آنجا که قاتلان بهبهانی هرگز دستگیر و محاکمه نشدند
و آمر اصلی نیز ناشناخته ماند، علت واقعی قتل وی نیز همچنان در پردۀ ابهام است؛ اما
قطعاً کشمکش حاد میان دو جناح اعتدالی و دموکراتها و دشمنی دیرین با بهبهانی در
کشتن او نقش داشته است(نک: ملکزاده، 6-7/1335).
پس از قتل بهبهانی که تقیزاده او را بانی و قائمه مشروطیت ایران میدانست(نک:
زندگی، 325)، عواطف دینی و ملی ایرانیان به سود او برانگیخته شد. بازار تهران و
مجلس دست از کار کشیدند و در تهران و شهرستانها برای وی مجالس ختم باشکوهی
برپاداشته شد. ایل قشقایی به خونخواهی بهبهانی قیام کرد و شورش در فارس پدید آمد و
حتى رؤسای قبایل اعلام کردند که برای تنبیه قاتلان بهبهانی با هزاران مرد مسلح به
تهران خواهند آمد(ملکزاده، 6-7/1361). مجلس شورای ملی ضمن تصویب یک طرح قانونی
خدمات بهبهانی را سپاس گفت و برای وارثان وی مستمری معین کرد(صفایی، ده نفر، 116).
در 1332ق جنازۀ بهبهانی را به نجف بردند و در آرامگاه خانوادگی در کنار پدرش به خاک
سپردند. در نجف نیز بسیاری از عالمان و طلاب جنازه را تشیع کردند(معلم، 5/1685؛
امینی، 371؛ صفایی، همانجا؛ بامداد، 2/288). از بهبهانی چند فرزند برجای ماند(معلم،
همانجا) که مشهورترین آنها سیدمحمد بهبهانی بود که در تهران میزیست و در سیاست
دورۀ پهلوی نقش داشت و از نزدیکان رژیم بود(بامداد، 2/289).
دربارۀ نقش سیدعبدالله بهبهانی در ظهور، پیروزی و استقرار مشروطیت ایران، به ویژه
در مجلس اول سخن بسیار گفتهاند. کموبیش این اتفاق نظر وجود دارد که او مجاهدی
مصمم، پرشور، آگاه و سیاستمدار، و موفقترین رهبر مشروطه بوده است(داودی، 69).
تقیزاده که در مجلس اول و دوم در جناح مخالف بهبهانی قرار داشت و سرانجام نیز متهم
به قتل وی شد، تصریح کرده است که بهبهانی بسیار عاقل، مدیر، سیاستمدار و از رجال
خارقالعادۀ ایران بود و در پیروزی انقلاب مشروطیت بسیار بیش از طباطبایی سهم
داشت(همان، 321، مقالات، 1/325). به گفتۀ ملکزاده(1-3/247، 6-7/1333)، کسروی نیز
بارها او را به استواری، شجاعت، تدبیر و خیرخواهی ستوده است(مثلاً نک: تاریخ هیجده
ساله، 131).
گفتهاند که وی در دوستی ثابت قدم و در دشمنی پایدار بود(صفایی، همان، 117). با این
همه، برخی صفات مذموم را نیز بدو نسبت دادهاند؛ از جمله: جاهطلبی، لجاجت و تمایل
به زندگی اشرافی(هدایت، خاطرات...، 496؛ بامداد، نیز صفایی، همانجاها). برخی دیگر
نیز از ریاستطلبی و استبداد رأی و مداخلۀ خودکامانهاش در بیشتر امور مملکتی سخن
گفتهاند (ناظمالاسلام، 1/582-583، 2/100؛ دولتآبادی، 2/211، 220-221، 239؛ سیاح،
567، 577؛ هدایت، همان، 164-165). این گونه مداخلهها مشروطهخواهان راستین چون
طباطبایی و سیدجمالالدین واعظ را نیز میآزرد و آن را نشانۀ خودکامگی بهبهانی
میشمردند(جانزاده، 44؛ باستانی، سنگ...، 70).
احتمالاً دوعامل اساسی در مداخلههای موجه یا ناموجه بهبهانی در امور کشور، خاصه
امور عدلیه بیاثر نبوده است: یکی منزلت یگانه و ممتاز بهبهانی در مقام رهبر جنبش
مشروطه و شرایط آشفتۀ سالیان پس از پیروزی، و ارجاع بسیاری از مشکلات به وی، به
گونهای که بسیاری از امور در خانۀ او حلوفصل میشد(ملکزاده، 6-7/1334-1335؛
صفایی، همان، 110)، و دیگر اینکه اساساً علما بسیاری از امور و به ویژه مسائل خاص
شرعی و مرافعات و امرقضا را حق انحصاری خود میدانستند و از اینرو، بهبهانی بر این
بود که «قانون عدلیه را باید ما علما نگاه کرده، تصحیح نماییم و هر طور نوشتیم،
مجلس بدون تصرف، به آن رأی بدهد». دریک گزارش کاملتر آمده است که بهبهانی معتقد
بود که در قانون نوشته شود: «محاکمات در اموال و اعراض و نفوس راجع به محاکم شرعیۀ
مجتهدین عظام است و در امور عرفیه راجع به دیوان عدالت عظمى»(دولتآبادی، 2/150،
248). از آنجا که این تفکر با فلسفۀ مشروطیت و استقلال قوا و قانوننویسی مغایرت
بنیادین داشت، خشم مشروطهخواهان را برانگیخت و حتى بهبهانی را تهدید به قتل
کردند(همو، 2/150). هرچه بود، این رفتارها ـ که غالباً به استبداد و خودرأیی و
جاهطلبی تفسیر میشد ـ به تدریج موجب کاهش احترام و منزلت بهبهانی شد(بامداد،
2/288).
مسئلۀ ریاستطلبی و استبداد بهبهانی تا آنجا برجسته نمایانده شده است که یکی از
عوامل کنارهگیری شیخفضلالله نوری از مشروطه و دشمنی عمیق او با آن را این رفتار
بهبهانی دانستهاند. اما باید گفت که اختلافات بهبهانی و نوری از سالیان پیش از
ظهور مشروطیت وجود داشت. برخی(مثلاً نک: دولتآبادی، 2/146)شیخفضلالله را طرفدار
سیاست روس، وبهبهانی را حامی سیاست انگلیس میدانستند که در قالب طرفداری اولی از
شاه وابسته به روسیه و عینالدوله، و دومی از امینالسطان خودنمایی میکرده
است(داودی، 70؛ دولتآبادی، 2/3، 106). دولتآبادی معتقد است که اگر بهبهانی به هر
وسیله با شیخ نوری میساخت و این دست قوی را از حوزۀ مرکزی استبداد کوتاه میکرد،
خدمتی به وطن کرده بود(2/185). مخبرالسلطنه هدایت نیز براین باور است که «اگر
سیدعبدالله رضا داده بود که گوشهای از قالیچه به شیخفضلالله برسد، مخمصهها
کوتاه شده بود»(همان، 164). ظاهراً خود نوری نیز تلویحاً اثر انگیزههای صنفی را در
مواضع سیاسی خود تأیید کرده است(همو، طلوع، 107). پس از پایان کار مجلس و چیرگی
مجدد استبداد، طباطبایی نیز از همین منظر به انتقاد از بهبهانی و شیخ نوری
پرداخت(یغمایی، 87). حتى طباطبایی ادعا میکند که فریب خورده است، چه، بهبهانی هوای
سلطنت داشت، نه حفظ مشروطه، و خود را از شاه برتر میدانست(نک: ناظمالاسلام،
2/168).
شاید این سخن مظفرالدین شاه که بهبهانی و شیخفضلالله مشروطه نمیخواهند، زیرا به
زیان آنان است(همو، 1/496-497؛ اعظام قدسی، 1/125). اشارتی به همین رقابتها و
اختلافات شخصی بهبهانی و نوری باشد. رواج القابی چون «شاه عبدالله» یا «شاه سیاه»
دربارۀ بهبهانی در دوران پس از مشروطیت، کنایۀ طعنهآمیزی به همین موقعیت استثنایی،
و اشارتی به ریاستطلبی وی است(تقیزاده، زندگی، 340؛ صفایی، همانجا). به هرحال،
برخی از تحلیلگران تاریخ معاصر به شکل مبالغهآمیزی ادعا میکنند که «انگیزۀ باطنی
بهبهانی ریاست فائقۀ روحانی بود، نه تأسیس حکومت مشروطۀ ملی»(نک: آدمیت، 1/430).
ادعا شده است که بهبهانی با عنوانهایی چون هدیه و پیشکش از دیگران وجوهی میگرفته
است(ناظمالاسلام، 2/237-238؛ نظامالسلطنه، 462؛ کتاب نارنجی، 1/103؛ تقیزاده،
همان، 324)؛ از جمله گرفتن 10 هزار تومان از سالارالدوله، برادر محمدعلی شاه برای
شفاعت از او در برابر خشم شاه که البته مؤثر واقع شد(محیط مافی، 411)؛ یا گفتهاند
که پس از قتل امینالسلطان، بهبهانی مخفیانه به ظلالسلطان پیشنهاد کرد تا در ازای
گرفتن 150 هزار تومان، شاه را عزل کند و او را به سلطنت برکشد(دولتآبادی،
2/178-179؛ باستانی، تلاش...، 112). این اتهامات بدان حد جدی بود که
احتشامالسلطنه، رئیس مجلس دوم آشکارا بهبهانی را به گرفتن رشوه متهم کرد(هدایت،
همان، 68؛ دولتآبادی، 2/192، کتاب نارنجی، 1/101). دولتآبادی مدعی است که درآمد
اصلی بهبهانی از این «مداخل» است. به گفتۀ او بهبهانی «از شرعیات و عرفیات
هردوفایده میبرد» و شیخفضلالله نوری نیز به این معنی اشاره کرده است(2/106،
220-221). نیز گفتهاند که انگلیسیها به بهبهانی پول دادند تا وی آن را برای
برانگیختن تظاهرات مذهبی به مخالفت با استقراض دولت ایران از روسیه مصرف کند(کدی،
1؛ نیز نک: ایرانیکا، I/191).
به روایت آدمیت(همانجا)، دریک گزارش به وزارت خارجۀ بریتانیا در تهران به تاریخ 24
ذیحجۀ 1325ق/29 ژانویۀ 1908م از بهبهانی به بدی یاد شده است. برخی تا آنجا پیش
رفتهاند که به صورت مبالغهآمیز ادعا کردهاند که «او در هرحال فکر و ذکری جز گرد
آوردن پول از هر راه که ممکن شود، نداشت»(نک: رضازاده ملک، 182). ازاین رو، به
گفتۀ اعتمادالسلطنه، بهبهانی در میان مردم به «ابنالفضه» شهرت داشت(روزنامه، 1081)
که احتمالاً در این مورد مبالغه شده است؛ به ویژه گزارشهایی نشان میدهد که در
دوران مبارزه مبالغ قابل توجهی به عنوان هدیه و یا کمک به پیشرفت جنبش به بهبهانی
پیشنهاد شد، اما او نپذیرفت و گفت «من جز رفاهیت و آسودگی مردم مقصدی ندارم. گرفتن
پول منافی است با این غرض مشروع و مقدس»(ناظمالاسلام، 1/271). این نکته نیز قابل
توجه استکه به روایت ناظمالاسلام(2/329) در دوران استبداد صغیر برخی از بدخواهان
بهبهانی اعتراف کردند که از مخالفان وی پول گرفته بودند تا از او بد بگویند. خود او
نیز انگیزۀ دریافت هدایا و پیشکشهایی را که مردم به میل خود برای وی میآوردند،
توجیه نموده، و از خود در برابر نمایندگان مجلس و اعضای انجمنها اعادۀ حیثیت کرده
است(کتاب نارنجی، 1/103). به هرحال نباید از یاد برد که تقدیم هدایا و پیشکشها و به
اصطلاح آن روزگار «مداخل»، به ویژه در ازای کار و خدمتی به مقامات و صاحبان نفوذ و
اقتدار، شدیداً رواج داشته، و این فقره منحصر به بهبهانی نبوده است.
اتهام دیگر بهبهانی داشتن ارتباط دوستانه با سفارت بریتانیا و مقامات سیاسی انگلیس
و همراهی با سیاست دولت انگلستان است. چنان که از منابع انگلیسی برمیآید، وی حداقل
از ماجرای رژی با سفارت بریتانیا در تهران به نوعی مرتبط بوده، و این ارتباط بعدها
نیز ادامه داشته است(کدی، 118؛ صفایی، ده نفر، 51؛ ایرانیکا، I/190-191). در 1320ق
بهبهانی در نامهای به ادوارد، پادشاه انگلستان، جشن تاجگذاری او را تبریک گفته، و
از «سبقت دوستی و قدمت رابطهای که با آن دولت قادربزرگ داشته، و محبت و مهربانیها
که از آن دولت و از ملکۀ معظمۀ مادر آن اعلى حضرت دیده و تجربه کرده»، سخن رانده
است(«اسنادی...،»، 460). پس از استقرار مشروطیت نیز سفارت بریتانیا در تهران از طرف
شاه انگلستان یک عصا با دستۀ مرصع(وبه روایتی یک ساعت طلای گرانبها)برای بهبهانی
فرستاد(صفایی، همان، 110، حاشیه؛ چرچیل، 56-57). بهبهانی نیز یک بار گفت: «در حقیقت
ما این مجلس محترم را از مساعدت و همراهی دولت انگلیس داریم»(محیط مافی، 356).
البته بهبهانی با سفارتخانههای کشورهایی چون عثمانی و روسیه نیز ارتباط دوستانه
داشته است. چنانکه دیدیم وی و همفکرانش از طریق سفیر عثمانی خواستههای علمای
متحصن در حضرت عبدالعظیم را به اطلاع مظفرالدین شاه رساندند و پس از مشروطیت نیز
سلطان عثمانی یک انفیهدان طلا و مرصع به الماس و بسیار گرانبها برای بهبهانی
فرستاد(چرچیل، 56).
در کتاب نارنجی تصریح شده است که بهبهانی برای پیشبرد اهدافش ابایی نداشت که با
سفارتخانههای مسلط و مؤثر در سیاست ایران ارتباط داشته باشد و با سفرا دربارۀ
مسائل کشور رایزنی کند(1/93). در همانجا آمده است که او در اوج اختلافات مجلس و
محمدعلی شاه به دیدار سفیر روس رفته، و با او گفتوگو کرده، و از وی خواسته است که
میان شاه و مجلس میانجیگری کند. نیز درهمان سند از قول هارتویک، سفیر روسیه در
ایران آمده است که «من همیشه با رغبت به دعوت این مجتهد جواب میدهم. او یک متعصب
کوتهنظر نیست و معاشرت وسیع با خارجیان را روا میدارد. او برخلاف سید
محمد[طباطبایی] همفکر و همرزم خود در نهضت رهاییبخش، از فکر زنده و تجربۀ
همهجانبه برخوردار است، مردم را میشناسد و روحیۀ مردم و هموطنان خود را خوب درک
میکند و میداند چگونه خود را نسبت به هر شرایط و اوضاعی تطبیق دهد. درحال حاضر
سیدعبدالله به اصطلاح در موضع پاسداری از منافع ملت که با مشروطه تأمین میشود،
قرار دارد.»
صرفنظر از مناقشاتی که دربارۀ شخصیت و انگیزهها و عملکرد آیةالله سیدعبدالله
بهبهانی وجود دارد و حتى گفتهاند: «طباطبایی عقیدتاً با دستگاه ظلم مخالف بود و
بهبهانی سیاستاً»(ملکزاده، 1-3/252)، شاید این داوری تقیزاده سخنی مقبول، و مورد
توافق همگان باشد که «هیچکس بیش از مرحوم آقاسید عبدالله بهبهانی سهم در مشروطیت
ندارد. اگر آقاسید عبدالله نبود، مشروطیت نبود»(زندگی، 326).
مآخذ: آدمیت، فریدون، ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، تهران، 1355ش؛ آقابزرگ، طبقات
اعلام الشیعة(قرن چهاردهم)، نجف، 1381ق/1962م؛ «اسناد مشروطیت»، راهنمای کتاب،
تهران، 1341ش، س5، شم 10؛ «اسنادی از علماء از اوراق رکورد افیس انگلیس»، فرهنگ
ایران زمین، تهران، 1357ش، شم 23؛ اعتمادالسلطنه، محمد حسن، چهل سال تاریخ ایران،
به کوشش ایرج افشار، تهران، 1363ش؛ همو، روزنامۀ خاطرات، به کوشش ایرج افشار،
تهران، 1345ش؛ ؛ اعظام قدسی، حسن، خاطرات من، تهران، 1342ش؛ امیر خیزی، اسماعیل،
قیام آذربایجان و ستارخان، تهران، 1379ش؛ امینی، عبدالحسین، شهداء الفضیلة، نجف،
1355ق/1936م؛ اوراق تازهیاب مشروطیت، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1359ش؛ باستانی
پاریزی، محمدابراهیم، تلاش آزادی، تهران،1347ش؛ همو، سنگ هفت قلم، تهران، 1358ش؛
بامداد، مهدی، شرح حال رجال ایران، تهران، 1347ش؛ بهار، محمدتقی، تاریخ مختصر احزاب
سیاسی، تهران، 1323ش؛ تقیزاده، حسن، زندگی طوفانی، به کوشش ایرج افشار، تهران،
1373ش؛ همو، مقالات، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1349ش؛ تیموری، ابراهیم، تحریم
تنباکو، تهران، 1361ش؛ جانزاده، علی، خاطرات سیاسی رجال ایران، 1371ش؛ چرچیل، ج،
پ.، فرهنگ رجال قاجار، ترجمۀ غلامحسین میرزا صالح، تهران، 1369ش؛ داودی، مهدی،
عینالدوله و رژیم مشروطه، تهران، 1357ش؛ دولتآبادی، یحیى، حیات یحیى، تهران،
1362ش؛ رائین، اسماعیل، انجمنهای سری در انقلاب مشروطیت ایران، تهران، 1345ش؛ همو،
پیرمخان سردار، به کوشش غفور ارشقی، تهران، 1350ش؛ رضازاده ملک، رحیم، حیدرخان
عمواوغلی، تهران، 1352ش؛ زرکلی، اعلام؛ سیاح، محمدعلی، «خاطرات»، مجموعۀ خاطرات و
سفرنامههای ایران، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1356ش؛ شریف کاشانی، محمدمهدی،
واقعات اتفاقیه در روزگار، به کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، تهران،
1362ش؛ صادق(مستشار الدوله)، صادق، خاطرات و اسناد، به کوشش ایرج افشار، 1362ش؛
صفایی، ابراهیم، اسناد سیاسی دوران قاجار، تهران، 1355ش؛ همو، ده نفر پیشتاز،
تهران، 1357ش؛ همو، رهبران مشروطه، تهران، 1344ش؛ طباطبایی، محمد صادق، «ازبمباران
مجلس تا فتح تهران»، اطلاعات ماهانه، تهران، 1333ش، شم 68؛ ظهیرالدوله، علی،
خاطرات و اسناد، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1367ش؛ کتاب آبی، به کوشش احمد بشیری،
تهران، 1362ش؛ کتاب نارنجی، به کوشش احمد بشیری، تهران، 1367ش؛ کسروی، احمد، تاریخ
مشروطۀ ایران، تهران، 1344ش؛ همو، تاریخ هیجده سالۀ آذربایجان، تهران، 1355ش؛ محیط
مافی، هاشم، مقدمات مشروطیت ایران، به کوشش مجید تفرشی و مجید جان فدا، تهران،
1363ش؛ معاصر، حسن، تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، تهران، 1353ش؛ معلم حبیب
آبادی، محمدعلی، مکارمالآثار، اصفهان، 1351ش؛ ملکزاده، مهدی، تاریخ انقلاب
مشروطیت ایران، تهران، 1363ش؛ ناظمالاسلام کرمانی، محمد، تاریخ بیداری ایرانیان،
به کوشش علی اکبر سعیدی سیرجانی، تهران، 1357ش؛ نظامالسلطنه مافی، حسینقلی، خاطرات
و اسناد، به کوشش معصومه نظام مافی و دیگران، تهران، 1361ش؛ نوایی، عبدالحسین،
دولتهای ایران از آغاز مشروطیت تا اولتیماتوم، تهران، 1355ش؛ هدایت، مهدی قلی،
خاطرات و خطرات، تهران، 1343ش؛ همو، طلوع مشروطیت، به کوشش امیراسماعیلی، تهران،
1363ش؛ یغمایی، اقبال، شهید راه آزادی، به کوشش باستانی پاریزی، تهران، 1357ش؛ نیز:
Iranica; Keddie, N. R., Religion and Rebellion in Iran, London, 1966.
حسن یوسفاشکوری