بَهاءُالدّینْ سُلْطانْ وَلَد،
محمدبنجلالالدین محمد، معروف به سلطان ولد و متخلص به «ولد»(25 ربیعالآخر
623-712ق/25آوریل1226-1312م)، فرزند بزرگ و دومین جانشین مولانا جلالالدین بلخی،
نام او در برخی منابع بهاءالدین احمد آمده است، اما با توجه به تصریح افلاکی بر
آنکه مولانا در بزرگداشت پدر خود، نام و لقب او را بر پسرش نهاد(نک: 2/785).
بهاءالدین محمد درستتر به نظر میرسد.
سلطان ولد در لارنده ـ قرمان کنونی ـ واقع در جنوب قونیه که در آن زمان یکی از
مراکز حکومت سلجوقیان روم در آسیای صغیر بود، هنگامی که پدرش 19 سال داشت و هنوز در
قونیه ساکن نشده بود، به دنیا آمد(همو، 1/26، 303؛ خواندمیر، 3/115؛ فروزانفر،
171-172؛ نفیسی، تعلیقات... ، 319-320، مقدمه... ،5؛ مدرس، 3/62؛ گولپینارلی، 29 ؛
براون، ادوارد، III/155). بهاءالدین محمد و برادرش علاءالدین محمد هردو از همسر
نخست مولانا، گوهرخاتون، دختر خواجه شرفالدین لالای سمرقندی بودند(افلاکی، 1/26،
321، 2/994-995).
مولانا جلالالدین از همان ابتدا لطف و عنایت خاصی به او داشت و این توجه و مهربانی
را بارها با قول و فعل خود بیان کرده بود(نک: همو، 2/704، 784-785، جم؛
سپهسالار،149؛ جامی،470). ظاهراً مولانا خود کتاب هدایۀ برهانالدین ابوبکر
مرغینانی(د 593/1197م)را به او آموخت و هنگامی که به سن تحصیل رسید، او و برادرش
علاءالدین را به حلب و دمشق فرستاد(افلاکی، 1/547، 548؛ فروزانفر، 172؛ گولپینارلی،
34). بهاءالدین پس از بازگشت از شام، به سلوک باطنی نزد پدر، برهانالدین محقق
ترمذی(د 638ق/1240م)، شمس تبریزی(د 645ق/1247م)، صلاحالدین فریدون زرکوب(د
657ق/1259م)و حسامالدین چلبی(د 638ق)پرداخت(بهاءالدین، 47-48، 65-66، 101بب؛
افلاکی، 2/786، 828؛ سپهسالار، 123؛ خواندمیر، همانجا؛ داراشکوه، 109؛ جامی، 469).
بهاءالدین رابطۀ بسیار نزدیکی با پدرش مولانا داشت و برخلاف برادرش که چندان
علاقهای به طریق زندگی و سلوک صوفیانۀ پدر نشان نمیداد، همواره از مولانا پیروی
میکرد و در جمع دوستان و مریدان او حاضر میشد و روش و منش او را سرمشق خود قرار
داده بود. شاید به همین سبب بود که مولانا از میان پیروان و نزدیکانش، صلاحالدین
زرکوب، حسامالدین چلبی و او را نزدیکترین کسان به خود میدانست(افلاکی، 1/317،
523، 2/686، جم ). بهاءالدین در بیشتر محافل صوفیان در کنار پدر حاضر بود و چنان
شباهت ظاهری به او داشت که اغلب او را برادر مولانا میپنداشتند(همو 1/26، 2/785).
پس از ناپدید شدن شمس تبریزی در 643ق/1245م، مولانا سطان ولد را برای بازگرداندن
اوبه دمشق فرستاد. در راه بازگشت سلطان ولد از دمشق تا قونیه را پیاده در رکاب شمس
آمد و در این سفر نصیبهای فراوان از او برد(بهاءالدین، 47 بب ؛ سپهسالار، 132؛
افلاکی، 2/695-698؛ جامی، 470-471).
سلطان ولد به خواست مولانا با فاطمه خاتون، دختر صلاحالدین فریدون زرکوب ازدواج
کرد. مولانا فاطمه خاتون را بسیار گرامی میداشت و همواره سلطان ولد را به نیکی در
حق او سفارش میکرد. سلطان ولد از فاطمه خاتون دو دختر به نامهای مطهره
خاتون(عابده) و شرف خاتون(عارفه)، و یک پسر به نام چلبیشمسالدین امیرعارف(د
719ق/1319م) داشت که بعد از وی جانشین اوشد. وی همچنین از همسر دیگر نصرت خاتون،
دارای پسری به نام چلبیشمسالدین امیرعابد، و از همسر سومش سنبله خاتون نیز، دارای
دو پسر به نامهای چلبیحسامالدین امیر زاهد و چلبیامیر واجد بود(افلاکی، 2/719،
732، 995-996؛ مولوی، 68-70، 132-133؛ نفیسی، مقدمه، 6-7؛ همایی، 5-6؛ فروزانفر،
176-177).
پس از درگذشت مولانا در 672ق/ 1273م، سلطان ولد که میدانست مولانا خود حسامالدین
چلبی را به خلیفگی منصوب داشته است و نیز میدانست که در زمان حیات پدر نیز وی
خلافت او را عهدهدار بود، با وجود اصرار حسامالدین جانشینی را نپذیرفت. از
اینرو، حسامالدین به جای مولانا نشست و بهاءالدین در تمام مدت 11سال خلافت وی، به
او در مقام مرشد و خلیفه احترام میگذاشت و با فروتنی از او اطاعت
میکرد(سپهسالار، 147-148؛ افلاکی 2/586، 772، 785-786؛ جامی، 471؛ بهاءالدین، 112
بب؛ مولوی، 161-162).
این نکته که پس از درگذشت حسامالدین(683ق/1284م)چه کسی جانشینی او را به عهده
گرفت، چندان روشن نیست. چنان که از روایت افلاکی(2/786، 807-808)و
سپهسالار(ص148)برمیآید، پس از حسامالدین، سلطان ولد به خلافت نشست و طریقۀ مولویه
را سامان داد. این همان روایت مورد قبول معتقدان به اقطاب سبعه در سلسلۀ مشایخ
مولویه(بهاءولد، برهانالدین محقق ترمذی، مولانا جلالالدین، شمس تبریزی،
صلاحالدین زرکوب، حسام الدین چلبی، سلطان ولد)است. اما عدهای از محققان براساس
برخی ابیات ولدنامه که در آنها از فردی به نام کریمالدینبن بکتمور(د ح 691ق/1292م
با ستایش یاد شده است، در این باره تردیدهایی روا داشتهاند. بهاءالدین سلطان ولد
در این ابیات کریمالدین را همچون مرشد و خلیفه ستوده، و بر 7سال خلافت او تصریح
کرده است(نک: ص325، 330). با استناد به این ابیات، برخی محققان برآن باورند که
کریمالدین بن بکتمور، از جمله مریدان برجسته و از یاران نزدیک مولانا بوده است و
پس از درگذشت حسامالدین چلبی، در 7سال باقی ماندۀ عمر خود خلافت را بر عهده داشته
است. این روایتی است که مورد پذیرش معتقدان به اقطاب تسعه(بهاءولد، برهانالدین
محقق، مولانا جلالالدین، شمس تبریزی، صلاحالدین، حسامالدین، کریمالدین، سلطان
ولد، امیرعارف چلبی) است (مایل هروی، 14-16؛ همایی، 9-11؛ گولپینارلی، 31-32).
برخی دیگر از محققان نیز با جمعبندی شواهد موجود چنین نیتجه گرفتهاند که گرچه
سلطان ولد عملاً پس از درگذشت حسامالدین بر مسند خلافت طریقۀ مولویه نشست، اما چون
کمال معنوی لازم را در خود نمیدید، کریمالدینبن بکتمور را مرشد و پیر خود قرار
داد و از او متابعت نمود؛ درعین حال، چون تجربۀ شمس تبریز و پدرش را پیش روداشت،
این موضوع را فاش نکرد تا طریقۀ تازه پا گرفته را دستخوش تشویش و پریشانی نسازد، و
از این روست که موضوع کریمالدین در پردهای از ابهام باقی مانده است(همو، 33-34؛
همایی، 11 بب؛ ریتر،127).
به هر روی، شکلگیری و انسجام سلسلۀ مولویه به خلافت سلطان ولد آغاز میشود. او
مریدان پدر را به دور خود گرد آورد وامور این طریقه را سامان بخشید(EI2؛ ریتر،
125). نخست در همان زمان خلافت حسامالدین به یاری مریدان بقعهای بر فراز مزار
مولانا در قونیه ساخت که به این شهر مرکزیتی در خور بخشید(افلاکی، 2/792). وی پس از
آن، در طول 30 سال پیشوایی طریقۀ مولویه به وضع آداب و سامان بخشی امور و تشکیلات
این طریقه پرداخت و با برپایی خانقاههای مولویه و فرستادن نمایندگان و نواب به
شهرهای مختلف در انتشار طریقۀ مولویه کوشید(بهاءالدین، 129؛ صفا، 3/706؛ فروزانفر،
173-174؛ تریمینگام، 61؛ گولپینارلی، 34-35).
با آنکه در گذشته سلطان ولد را مبدع اصول و ضوابط معینی برای سماع مولویه
میدانستند، امروزه اعتقاد بر آن است که شکل فعلی سماع این طریقه زیر نظر پیر عادل
چلبی(د 864ق/1460م)شکل گرفته است. در این شکل از سماع، دور سهگانۀ رسمی در ابتدای
این آیین به یادبود سلطان ولد«دور ولدی» نامیده میشود(همو، 374-375؛ براون،
جان،EI2; EI1; 252؛ قس: ریتر،126).
سلطان ولد نخستین زندگینامهنویسی و مفسر افکار و اشعار پدرش مولاناست. وی قبل از
سپهسالار و افلاکی به شرح زندگی مولانا و تدوین تاریخ مولویه پرداخت و آثار او مآخذ
قابل اعتمادی برای این دو تن بوده است. همچنین بنا به اعتقاد برخی محققان وی نخستین
کسی است که به بازخوانی و بازنویسی خطابهها و مجالس پدرش پرداخت و آنها را در قالب
مجالس سبعه گرد آورد. نیز به اعتقاد برخی دیگر قدیمترین نسخۀ مقالات شمس نیز توسط
سلطان ولد گردآوری، و به دست او نوشته شده است(گولپینارلی، 62؛ موحد، 39). گرچه
برخی به دقت او در ارائه اطلاعات تاریخی را مورد انتقاد قرار دادهاند، اما در هر
حال، آثار وی از جملۀ معتبرترین منابع برای درک زندگانی و اندیشۀ پدرش و نیز شرایط
اجتماعی و چگونگی سیر تحول طریقۀ مولویه به شمار میرود(شیمل، 370 ؛ گولپینارلی،
35؛ ریتر، همانجا).
آثار بهاءالدین سلطان ولد در بررسی و بازسازی سیر تحول شعر ترکی نیز دارای اهمیت
بسیار است. در دیوان فارسی او 129بیت، در ولدنامه 76-80 بیت و در ربابنامه 162-175
بیت اشعار ترکی وجود دارد که به ترکی سلجوقی و لهجۀ اغوزی سروده شدهاند و نخستین
نمونههای شعر ترکی غربی در آسیای صغیر به شمار میروند. در این ابیات که معرف
ابتداییترین مرحلۀ شکلگیری شعر ترکی در آغاز تشکیل دولت عثمانیاند، در همه حال
غلبه با واژهها و اصطلاحات ترکی است و نسبت به اشعار ترکی دورههای بعد لغات عربی
وفارسی اندکی در آنها یافت میشود(نک: گیب،I/151-153 ؛ گولپینارلی، 60-62 ؛ منصور
اوغلو، EI1; 1-2 ). این دسته از اشعار سلطان ولد توجه بسیاری از محققان غربی همچون
هامرپورگشتال، ویکرهاوزر، برناورو... را به خود جلب کرده است، تا آنجا که
مجموعههای متعددی از این اشعار را در نشریات گوناگون و یا به طور مستقل به چاپ
رسانیدهاند و برخی همچون گیپ(I/156-157 )، در تحقیقات خود سلطان ولد را آغازگر شعر
یک ملت دانستهاند(نیز نک: ویکرهاوزر، 574-575؛ برناور، EI2; EI1; IA, XI/31
;201-208). اهمیت دو چندان این اظهارنظر آنگاه روشن میشود که به خاطر آوریم سلطان
ولد به عنوان آغازگر شعر ترکی، خود فردی ایرانی و پارسی زبان بوده است و این نکته
خود بیانگر جایگاه زبان و ادبیات فارسی در شکلگیری ادبیات ترکی است(نک: براون،
ادوارد، III/155-156 ؛ گیب، همانجا).
برخی دیگر از محققان درمقایسۀ شعر ترکی عارفانۀ عامیانه ـ که توسط «عاشق»ها سروده
میشد و یونس امره برجستهترین نمایندۀ آن به شمار میرود ـ با شعر ترکی ادیبانه ـ
که سرودۀ «شاعر»ها بود و سلطان ولد شاخصترین نمونۀ آن دانسته میشود ـ سلطان ولد
را معرف گرایش یا مکتبی در شعر ترکی دانستهاند که زیر تأثیر شعر فارسی قرارداشته،
و در نخستین گام خود کوشیده است تا شعر ترکی را در وزن اشعار فارسی بگنجاند(نک:
کوپرولو، EI1; 231-241). علاوه بر محققان غربی و پیش از آنها ولدچلبی(ایزبوداق)و
کیسیلی رفعت ابیات ترکی سلطان ولد را در کتابی با عنوان دیوان ترکی سلطان ولد در
1341ق/1923م در استانبول به چاپ رسانیدند و پس از آن منصوراوغلو این ابیات را در
مجموعهای به نام سلطان ولدن ترکچه منظومه لری «منظومههای ترکی سلطان ولد» در
1377ق/1958م در استانبول منتشر ساخت.
سلطان ولد در 10رجب 712 در 89 سالگی در قونیه درگذشت و در جوار پدرش به خاک سپرده
شد و پس از مرگ او، پسرش امیرعارف چلبی خلافت طریقۀ مولویه را برعهده
گرفت(سپهسالار، 151؛ جامی، 472؛ غلام سرور، 2/284؛ نفیسی، مقدمه، 6؛
گولپینارلی،43).
آثار: از بهاءالدین سلطان ولد4 اثر منظوم و یک اثر منثور به فارسی به جای مانده
است. همۀ این آثار که نسخههای خطی متعددی از آنها وجوددارد، به چاپ رسیدهاند:
1. دیوان، که نزدیک به 13هزار بیت از غزلیات، قصاید، مقطعات، ترکیبات و رباعیات و
ترجیعبندهای او را در بردارد. در این دیوان علاوه براشعار فارسی، ابیات ترکی و
عربی و نیز گاهی ابیات یونانی دیده میشود. این اثر را که بهاءالدین به تقلید از
غزلهای دیوان شمس سروده است، نخستین بار فریدون نافذ اوزلُق در 1320ش/1941م در
استانبول و آنکارا، و پس از او سعید نقیسی براساس نسخهای دیگر در 1338ش در تهران
به چاپ رسانید.
2. مثنویهای سهگانه که مجموعاً مثنویات ولدی یا ولدنامه نامیده میشوند و عبارتند:
الف- ولدنامه یا مثنوی ولدی یا ابتدا نامه، که نخستین مثنوی از این مجموعه و دارای
ده هزار بیت است. وی این اثر را در فاصلۀ ربیعالاول تا جمادیالآخر690 در بحر خفیف
مخبون مقصور و به وزن حدیقةالحقیقۀ سنایی سروده، و در آن به شرح زندگانی و مقامات
بهاءولد، برهانالدین محقق، مولانا، شمس تبریزی، صلاحالدین زرکوب و حسامالدین
چلبی پرداخته است (نک: ص 2-3). این مثنوی با مقدمۀ مفصل و حاشیۀ جلالالدین همایی
در تهران(1315-1316ش)به چاپ رسیده است.
ب- ربابنامه، دومین مثنوی سلطان ولد و اثری عرفانی است که در مقایسه با ولدنامه از
استحکام، فصاحت و صبغۀ عرفانی بیشتری برخوردار است. وی این مثنوی را ـ چنان که خود
گفته ـ به درخواست یکی از مریدان یا بزرگان و در مدت 5 ماه در 700ق/1301م در بحر
رمل مسدس مقصور، یعنی همان وزن مثنوی پدرش مولانا سروده است. در این کتاب نیز علاوه
بر اشعار فارسی، شماری ابیات ترکی و یونانی وجود دارد. علاوه بر مجموعههای ابیات
ترکی ـ که پیشتر به آنها اشاره شد ـ 13بیت از ابیات یونانی این مثنوی نیز توسط
مایر به چاپ رسیده است(IA، همانجا). بهاءالدین در این مثنوی بیش از آنکه به صنایع
ادبی و ظرافتهای شاعرانه توجه داشته باشد، به دنبال آن بوده است که نکات و مشکلات
مثنوی مولوی را شرح، و دقایق عرفانی را توضیح دهد. از همین رو، گاه مضمون اشعار آن
مکرر و ملالآور به نظر میرسد و لحن آن به کتابهای تعلیمی نزدیک میشود. با این
همه، این مثنوی از نظر درک مشکلات و نکات مبهم و خلاصۀ مثنوی اهمیت خاص خود را
دارد(نک: سلطانی، 6-13، 108). این کتاب به کوشش علی سلطانی گردفرامرزی در 1359ش در
تهران به چاپ رسیده است.
ج- انتهانامه، سومین مثنوی از این مجموعه است که مانند ربابنامه در وزن رمل سروده
شده، و در آخرین روز ذیقعدۀ 708 به پایان رسیده است. سلطان ولد در این مثنوی که
متمم دو مثنوی دیگر به شمار میرود و مشتمل بر بیش از 7هزار بیت است، بیآنکه
مضامین جدید و اندیشههای نوی آورده باشد، نکات عرفانی و مسائل مربوط به سلوک معنوی
را با بیانی دیگر شرح داده، و با استناد به آیههای قرآنی و احادیث نبوی به توضیح
اعتقادات صوفیانه پرداخته است(خزانهدارلو، 13-15).
3. معارف، اثری منثور در تصوف و عرفان است که بدون مقدمه، خطبۀ ثنا و حمد و...
بوده، و متشکل از فصلهای مستقلی است که در آنها موضوعاتی چون تفسیر آیات قرآنی، شرح
دقایق عرفانی آداب خانقاهی و... آمده است. هر یک از این فصلها ظاهراً نخست مجلس یا
گفتاری بوده که بعدها توسط خود سلطان ولد نوشته شده، و از مجموعۀ آنها کتابی این
چنین فراهم آمده است. معارف سلطان ولد را باید ادامۀ سنتی دانست که از زمان
بهاءولد، جد سلطان ولد در میان آنان وجود داشته است؛ چنانکه معارف بهاءولد وفیه
مافیه مولانا نیز مجموعهای از گفتارها و مجالس است که به همین شیوه گردآوری و
نوشته شدهاند(مایل هروی، 19-21؛ گولپینارلی، 51-52).
سلطان ولد در این گفتارها با بیانی شیوا به مضامین گوناگون پرداخته، و با استفاده
از تمثیلها، آیات قرآنی و احادیث نبوی نکتههای موردنظر خود را بیان کرده است. از
آنجاکه پارهای از این نکتهها در مثنوی مولوی، معارف بهاءولد، فیه مافیه و مقالات
شمس نیز دیده میشود، میتوان دریافت که سلطان ولد در حین مجلسگویی یا در هنگام
نوشتن این مطالب به مضامین این آثار توجه داشته است(مایل هروی، 21-22). معارف سلطان
ولد نخستین بار به طور ناقص، همراه با فیه مافیه مولانا و به عنوان ضمیه یا جلد دوم
فیه مافیه در 1334ق/1916م با چاپ سنگی در تهران منتشر شد. سپس مجموعۀ کامل آن به
کوشش نجیب مایل هروی در 1361ش در تهران به چاپ رسید.
مآخذ: افلاکی، احمد، مناقبالعارفین، به کوشش تحسین یازیجی، آنکارا، 1959م؛
بهاءالدین سلطان ولد، محمد، ولدنامه، به کوشش جلالالدین همایی، تهران 1315-1316ش؛
جامی، عبدالرحمان، نفحاتالانس، به کوشش مهدی توحیدیپور، تهران، 1366ش؛
خزانهدارلو، محمدعلی، مقدمه بر انتهانامۀ بهاءالدین سلطان ولد، تهران، 1376ش؛
خواندمیر، غیاثالدین، حبیبالسیر، به کوشش محمددبیرسیاقی، تهران، 1362ش؛ داراشکوه،
محمد، سفینةالاولیا، کانپور، 1884م؛ سپهسالار، فریدون، احوال مولانا جلالالدین
مولوی، به کوشش سعید نفیسی، تهران، 1325ش؛ سلطانی گردفرامرزی، علی، مقدمه بر رباب
نامۀ بهاءالدین سلطان ولد، تهران،1359ش؛ صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات در ایران،
تهران، 1366ش؛ غلام سرور لاهوری، خزینةالاصفیاء، کانپور، 1894؛ فروزانفر،
بدیعالزمان، زندگانی مولانا جلالالدین محمد، تهران، 1354ش؛ گولپینارلی،
عبدالباقی، مولانا جلالالدین، ترجمۀ توفیق هاشمپور سبحانی، تهران، 1363ش؛ مایل
هروی، نجیب، مقدمه بر معارف بهاءالدین سلطان ولد، تهران،1367ش؛ مدرس، محمدعلی،
ریحانة الادب، تهران،1369ش؛ موحد، محمدعلی، مقدمه بر مقالات شمس تبریزی، تهران،
1356ش؛ مولوی، مکتوبات، به کوشش توفیق هاشمپور سبحانی، تهران، 1371ش؛ نفیسی، سعید،
تعلیقات بر احوال مولانا جلالالدین مولوی(نک: هم، سپهسالار)؛ همو، مقدمه بر
دیوان بهاءالدین سلطان ولد، تهران، 1338ش؛ همایی، جلالالدین، مقدمه بر
ولدنامه(نک: هم، بهاءالدین سلطان ولد)؛ نیز:
Behrnauer, W. F. A., »Ueber die 156 seldschukischen Distichen aus Sultân Weled’s
Rebâbnâme«, ZDMG, 1869, vol. XXIII; Brown, j., The Dervishes, ed.H. A. Rose,
London, 1968; Browne, E. G., A Literary History of Persia, Cambridge, 1969; EI1;
EI2; Gibb, E. J. W., A., History of Ottoman Poetry, Cambridge, 1985; Gölpinarli,
A., Mevlânâ’dan sonra Mevlevîlik, Istanbul, 1953; IA; Iranica; Köprülü, Fuad,
Türk edebiyati’nda ilk mutasavviflar, Ankara, 1976; Mansuroglu, M., Sultan
Veled’in türkçe manzumeleri, Istanbul, 1958; Ritter, H., »Maulānā Ğalāladdin
Rūmi und sein Kreis«, Der Islam, Berlin, 1942, vol.XXVI; Schimmel, A., The
Triumphal Sun, London, 1978; Trimingham, J.S., The Sufi Order in Islam, Oxford,
1971; Wickerhauser, M., »Seldschukische Verse«, ZDMG, 1866, vol.XX.
لیلا رحیمی بهمنی