بوزابه، يا بوز اَبه مق 42ق/147م، از اميران و اتابكانِ تركِ دستگاه
سلاجقه و فرمانرواي فارس. وي ظاهراً فعاليتِ رسمىِ سياسى و نظامى را در
خدمت مِنْگوبَرْس، حاكم فارس آغاز كرد و در زمرة دستياران بزرگ او در حكومت
درآمد و آنگاه نايب او شد. لياقت و دليرياي كه بوزابه در خدمت طغرل
سلجوقى نشان داد، اشتهار و بلندي پايگاه او را در پى داشت بنداري، 83، اما
وي به روزگار سلطان مسعود سلجوقى، به اقتدار و نفوذ بسيار دست يافت. با اين
همه، به مخالفت با سلطان برخاست و چند بار با وي به نبرد پرداخت؛ سرانجام
هم جان خود را در اين راه از دست داد. نخستين نبرد او با سلطان مسعود در
اواخر سال 31ق/137م در «پنج انگشت»، نزديك همدان روي داد كه طى آن
منگوبرس كشته شد و بوزابه كه شجاعت بسيار نشان داده بود، به انتقام خون
او كسانى از ياران سلطان را كه اسير كرده بود، كشت همو، 84- 85؛ حسينى،
13-14؛ اقبال، 31، حاشيه؛ قمى، 7. پس از اين واقعه، بوزابه بر فارس چيره
شد و به حكومت نشست بنداري، 85؛ فسايى، /44- 45.
در گزارشى آمده است كه بوزابه پس از قتل منگوبرس، به دستور ابوالفتح
ملكشاه و همراه سلطان محمد بن مسعود بن ملكشاه به شيراز رفت و نيابت
حكومت را عهدهدار شد احمد زركوب، 6. مدتى بعد اتابك قراسنقر با ملك داوود و
چند تن از ديگر شاهزادگان سلجوقى به فارس هجوم بردند. بوزابه كه توانايىِ
مقابله در خود نديد، به قلعة البيضاء در راه خوزستان گريخت. شاهزادگان
سلجوقى هم پس از مدتى شيراز را ترك كردند و بوزابه به مقر حكومت خود
بازگشت بنداري، 88- 89. احمد زركوبشيرازي دوران حكومت او را بر فارس بين 5
تا 7 سال دانسته همانجا كه احتمالاً در محاسبة خود سالهاي نيابت حكومت او را
نيز در نظر داشته است.
اندكى بعد، سلطان مسعود به اصفهان آمد و در اين هنگام، بوزابه و امير
عبدالرحمان بن طُغايَرَك، از اميران بزرگ آن دوران و امير عباس، حكمران
ري برضد سلطان مسعود متحد شدند. بوزابه محمد و ملكشاه فرزندان سلطان محمود را
به اصفهان برد و در مقابل مسعود علم مخالفت برافراشت. مسعود ناگزير به بغداد
عقب نشست راوندي، 32-33؛ شبانكارهاي، 15 و از آنجا اتابك ايلدگز را به كمك
طلبيد و او نيز اتابك چاولى را با لشكري فراوان نزد سلطان مسعود فرستاد
راوندي، شبانكارهاي، همانجاها.
سلطان مسعود براي دفع بوزابه، سپاهى به سركردگى امير چاولى به اصفهان
فرستاد، اما اينان كاري از پيش نبردند، و بازگشتند راوندي، 34- 35. روابط مسعود
و بوزابه همچنان رو به تيرگى داشت تا امير عبدالرحمان به وساطت برخاست و
سرانجام، بوزابه را به اردوي سلطان در گلپايگان برد. آنگاه مقرر شد كه
بوزابه به اتابكىِ ملك محمد منصوب شود و وزير او، تاجالدين بن دارَست
وزارت سلطان را در دست گيرد همو، 36-37؛ قس: قمى، 35-36. اين توافق ديري
نپاييد و اميرانِ ياد شده بار ديگر در مقابل سلطان مسعود جبهه آراستند.
بوزابه نخست به همدان، و از آنجا به فارس رفت، امير عباس رهسپار حدود
دامغان شد و سلطان مسعود رو به ري نهاد همو، 35-37 و امير چاولى را مأمور
تعقيب بوزابه كرد؛ آنگاه خود به سركوب امير عباس رفت. چاولى در تعقيب
بوزابه به همدان رسيد؛ اما جنگى رخ نداد، بلكه چاولى به استمالت بوزابه
پرداخت و توافق شد كه دو امير به مقر حكومت خود بازگردند. سلطان مسعود از
اين صلح نگران و بدگمان شد و خود آهنگ نبرد داشت كه چاولى ناگهان در
جمادي الاول سال 41/اكتبر 146 در زنجان درگذشت بنداري، 02-04؛ ظهيرالدين، 0
-2.
چون چاولى درگذشت، بوزابه و امير عبدالرحمان و اميرعباس با اين شرط متحد
شدند كه سلطان مسعود پيشنهادهاي آنان را اجرا كند، اما ديري نپاييد كه
عبدالرحمان و عباس بر اثر تهاجم سپاه سلطان مسعود از پاي درآمدند راوندي،
38-39. بوزابه نيز محمد و ملكشاه را به اصفهان برد و در آنجا محمد را بر تخت
نشاند آقسرايى، 4؛ حسينى، 24- 25؛ آنگاه همراهِ وي به همدان رفت و در
نزديكىِ اين شهر فرزند اميرعباس - كه ري را در اختيار گرفته بود - به او
پيوست. سلطان مسعود نيز لشكري آراست و اميرخاصبك را با لشكرِ اران و
آذربايجان به ياري خواست راوندي، 41-42؛ حسينى، 25. در همان حال، وزير خود
تاجالدين بن دارست را به رسالت نزد بوزابه فرستاد و او را از مخالفت برحذر
داشت راوندي، 39؛ ميرخواند، /29.
مأموريت تاجالدين بىنتيجه ماند و دو سپاه در 42ق در مرغزار قراتگين نزديك
همدان به نبرد پرداختند. سلطان مسعود در آغاز ناتوان مىنمود، ولى سرانجام
پيروز شد و سپاهيان او بوزابه را دستگير كردند و به قتل رساندند بنداري،
19-20؛ ابن اثير، 1/19؛ قمى، 51- 52؛ ميرخواند، /30؛ قس: ظهيرالدين، 2 -4؛ نيز
شبانكارهاي، 16، كه اين واقعه را در 41ق دانستهاند. سلطان مسعود سر بوزابه
را به بغداد فرستاد و در آنجا آن را كنار قصر خليفه بر دار آويختند همانجا.
پس از قتل بوزابه، سلطان ملكشاه بن سلطان محمود سلجوقى به شيراز رفت و
به حكومت نشست احمد زركوب، 8 اما حدود يك سال بعد، سنقر بن مودود يكى از
نزديكان بوزابه و نايب او در حكومتِ فارس بر وي شوريد و فارس را به تصرف
درآورد و سلسلة سلغريان يا اتابكان فارس را در 43ق/148م تأسيس كرد همو، 1؛
ميرخواند، /07؛ نيز نك: ه د، اتابكان فارس.
بوزابه به رغم دوران پركشمكش فرمانروايى فارس، اميري دادپرور و مردمدار
بود وصاف، 6 و اهالى فارس او را دوست مىداشتند. وي در دورة حكومت خود در
اين ناحيه، به آبادانى شيراز و شهرهاي ديگر همت گماشت و كارهاي نيك بسيار
كرد. همسر او، زاهده خاتون نيز بانويى با همت و اهل خيرات بود. او در شيراز
مدرسة بزرگى ساخت كه به «مدرسة زاهده» ناميده شد و موقوفات بسيار براي آن
ترتيب داد و توليتِ آن را به علماي حنفى شيراز واگذارد، ولى پس از مدتى
اين سمت را به شافعيان سپرد و امام ناصرالدين شرابى را به امامت آن
مدرسه منصوب كرد احمد زركوب، 6 -7.
مآخذ: آقسرايى، محمود، تاريخ سلاجقه، به كوشش عثمان توران، تهران، 362ش؛
ابن اثير، الكامل؛ احمد زركوب، شيرازنامه، به كوشش اسماعيل واعظ جوادي،
تهران، 350ش؛ اقبال، محمد، حاشيه بر راحة الصدور هم ، راوندي؛ بنداري، فتح،
زبدة النصرة، به كوشش هوتسما، ليدن، 889م؛ حسينى، على، زبدة التواريخ، به
كوشش محمد نورالدين، بيروت، 405ق/985م؛ راوندي، محمد، راحة الصدور، به كوشش
محمد اقبال، تهران، 333ش؛ شبانكارهاي، محمد، مجمع الانساب، به كوشش هاشم
محدث، تهران، 363ش؛ ظهيرالدين نيشابوري، سلجوقنامه، تهران، 332ش؛ فسايى،
حسن، فارسنامة ناصري، به كوشش منصور رستگار فسايى، تهران، 367ش؛ قمى،
نجمالدين ابوالرجاء، تاريخ الوزراء، به كوشش محمدتقى دانشپژوه، تهران،
363ش؛ ميرخواند، محمد، روضة الصفا، تهران، 339ش؛ وصاف، تاريخ، تحرير عبدالمحمد
آيتى، تهران، 346ش. على آل داود