بَنىْهاشِم، تيرهاي از قريش كه به نسبت ساير تيرهها، پيش از اسلام از موقعيت اجتماعى والاتري برخوردار بودند و از آن پس، به اقتضاي فرهنگ قبيلهاي جزيرة العرب، در عرصة سياسى، و از حدود آغاز دورة عباسى، همچون نماد دوستى و نزديكى با پيامبر اكرم ص در صحنة فرهنگى جاي جاي جهان اسلام ايفاي نقش كردند و در ميان مسلمانان، حقوق و جايگاه ويژهاي يافتند. سرسلسلة اين خاندان براي آگاهى از نسب ايشان، نك: كلبى، 7 بب ؛ ابن حزم، جمهرة...، 4بب ؛ ابونصر، سراسر كتاب، هاشم و بعد از او عبدالمطلب، با انجام دادن كارهايى عام المنفعه در ميان قوم خويش محبوبيت كسب كردند. در ميان اين كارها، مىتوان به حفر چاه زمزم توسط هاشم اشاره كرد كه حداقل، تا حدود پايان سدة نخست هجري، نماد شرافت و نيكوكاري هاشميان دانسته مىشده استنك: ابنجوزي، /10 بب ؛ ابن هشام، /50: حفر زمزم، نيز 58: فايدة عمومى زمزم؛ يعقوبى، /93-94. روايات تاريخى - اسطورهاي سدههاي نخستين پس از اسلام، خبر از بروز اختلافاتى ميان هاشم و برادرش عبد شمس مىدهند طبري، /39-40؛ بلاذري، انساب...، /1. اين اختلاف، در عمل به اتحاد هاشم و مطلب نك: ابن سعد، /88، /91؛ نسايى، /30- 31؛ ابن هشام، /41، /4، 33، /؛ ابونعيم، /5 - 6 در رقابت با برادرانشان عبدمناف و عبدشمس انجاميد. نبايد از ياد برد كه قريش بر ساير قبايل، و بنىهاشم و آن گاه، بنىاميه بر ساير تيرههاي قريش براي نمونه، نك: ابن هشام، /20، /، جم ؛ خليفه، /2 مقدم دانسته مىشدهاند. به همين دليل، در دورههاي بعد، اين صف بندي از تعيين كنندهترين عوامل در معادلات سياسى آن دوران به شمار مىرفت. در جامعة مكه و مدينة صدر اسلام، همچنان فرهنگ زندگى قبيلهاي رواج داشت. بدين سان،حكومت فردي خاص، حتى پيامبراكرمص، در نگاه عموم، معنايى جز سلطة فردي از قبيلهاي خاص بر عموم نداشت نك: كتاب سليم...، /71؛ ابن سعد، /73؛ ابن هشام، /87، 75. از شواهد اين مسئله همان است كه بسياري تحليلها كه دربارة شايستگى امام على ع براي خلافت ارائه شده، به شايستگى و فضل بنىهاشم مستند گرديده است براي نمونه، نك: ابن اعثم، /34 - 35. از ديگر سو، آنچه بيش از همه مىتوانست در معادلات سياسى تعيين كننده باشد، برآيند نيروهايى بود كه در صفآرايى مقابل يكديگر، متحدانى مىجستند. در حِلف الفُضول كه ساير طوايف قريش به سردستگى بنىهاشم بر پا كردند، كسى از بنىاميه شركت نجست نك: ابن سعد، /28-29. گويى بنىهاشم در اين رقابت پيشى گرفته بودند. از آن سو، در واقعة شعب ابىطالب نيز كه بنىهاشم به مدت سال دوران سختى را پشت سر گذاردند، بنىاميه بود كه توانست ساير تيرههاي قريش را با خود، بر ضد ايشان همراه سازد نك: ابن هشام، /4. نزاع جانشينى پيامبرص نيز از سوي آغازگران، معنايى جز دعوا بر سر سيادت بنىهاشم كه اكنون در مدينه مىزيستند ابن سعد، /55، نداشت و از جانشينى على ع، به اجتماع خلافت و نبوت در بنىهاشم تعبير مىشد نك: كتاب سليم، /71 بب ، 40-41؛ ابن اعثم، /8؛ الايضاح، 69؛ واقدي، 8، 63. در اين ماجرا، بنىاميه نبودند كه نمىتوانستند سيادت بنىهاشم را پذيرا گردند. آنها از مدتى پيش، شأن اجتماعى خود را همچون اسيرانى آزاد شده كلاعى، /28-29 تا حد زيادي فرو نهاده بودند، در حوادث سياسى نقشى نداشتند و چه بسا تنها با حمايت از بنىهاشم، مىتوانستند جايگاه خويش را بهبود بخشند نك: جوهري، 9. آنچه سبب گرديد خلافت على ع با عدم مقبوليت مواجه گردد، برآيند ساير نيروهاي حاضر در صحنة سياسى، يعنى تيرههاي مختلف قريش، مردمان مدينه و متحدان هر يك بود نك: كتاب سليم، /71. اينان مىپنداشتند اگر على ع خليفه شود، خلافت هيچ گاه از بنىهاشم خارج نخواهد شد طبري، /83. با اين همه، حتى در زمان عمر نيز بنىهاشم به عنوان خاندان پيامبر، منزلت والاي خود را تا حد زيادي حفظ كردند. در ماجراي تقسيم غنايم و «تدوين ديوان»، عمر همچنان كه خويشان ابوبكر بنى تيم و تيرة خويش بنى عدي را بر بنىاميه كه براي مدتها رقيب بنىهاشم بودند، مقدم كرد، بنىهاشم را به عنوان خاندان پيامبر ص، بر همگان مقدم داشت نك: بلاذري، فتوح...، 30 -31؛ نيز، يعقوبى، /49. بعيد نيست در چنان شرايطى، مقدم داشتن بنىهاشم به عنوان خاندان پيامبر ص، مستمسكى براي برتري بخشيدن به تيرة ساير حاكمان بوده باشد. بنىاميه پس از تحمل اين خواريها، با حكومت يافتن عثمان در تثبيت مواضع خويش كوشيدند خزاعى، 05؛ ابن كثير، /71. ماجراي قتل عثمان نيز از نگاه امويان دليلى جز درگير كردن بنىهاشم با بهانههاي مخالفان نداشته است بلاذري، انساب، /4- 5. در جنگ معاويه و على ع، معاويه لشكر كوفه را طرفداران بنىهاشم معرفى كرده است ابن اعثم، /53. حتى امام حسنع، در پيمان صلح با معاويه شرط مىكند بنىهاشم در بخشايشهايى كه از جانب حكومت صورت مىگيرد، بر بنىاميهمقدم داشته شونددينوري، 18. اينها همه نشانگر آن است كه همان دعواي ميان بنىهاشم و بنىاميه، در آن دوران، خود را در قالب عراقى - شامى بازسازي كرده است. جملهاي از معاوية دوم نقل شده است كه با اشاره به تبار هاشمى - اموي براي امام سجاد ع، ايشان را مناسبترين فرد براي حكومت مىداند بلاذري، همان، /36. شايد اين گزارش، نشان از آن دارد كه در دورهاي پس از واقعة عاشورا، گروهى خواستهاند به نحوي درصدد جمع ميان بنىهاشم و بنىاميه برآيند و به اختلافها پايان دهند. به هر روي، رقابت بنىهاشم و بنىاميه كه از پيش از اسلام آغاز شده بود، همچنان ادامه يافت. آن گاه كه زياد بن صالح برضد امويان خروج كرد 33ق/51م، مردمان را به بنىهاشم فراخواند خليفه، /16. گويا در آن عصر، هر گاه مردمان از يكى از اين دو ناراضى مىشدهاند، نخستين انتخابى كه به ذهن متبادر مىشده، تيرة ديگر بوده است. در عين آنكه انتقامجوييهاي شديد بنىاميه عرصه را بر بنىهاشم تنگ كرده بود نك: دينوري، 37، نفوذ ايشان در ميان مردم كاهش نپذيرفت. از جمله دليلهاي ياد شده براي شكست ابنزبير، برخورد نامناسب وي با بنىهاشم بوده است بلاذري، همان، /17. روايتى از امام باقر ع نقل شده است كه طاعت مردمان و محدوديت انتخاب ايشان را ميان بنىاميه و بنىهاشم به اندازهاي مىداند كه گويى به جاي خداوند، ايشان را عبادت مىكنند غزالى، 06. داعيان بنىعباس كه در نواحى خراسان مردم را به حكومت بنىهاشم مىخواندند نك: يعقوبى، /12، 19، 27، در زمانى پيدا شدند كه با نااميدي از بنىاميه، مردمان از پيدا شدن حاكمى صالح از خاندان قريش قطع اميد كرده بودند ابن سعد، القسم المتمم، 27. چنين مىنمايد كه فهم مشهور از روايت فضيلت خاندان پيامبر ص بر همة اقوام نك: همو، /0؛ مسلم، /423، در همين دوران در محافل غير شيعى گسترش يافته باشد براي فهمى ديگر از همان روايت، نك: ابن حزم، الفصل، /18؛ دورانى كه از يك سو در رويگردانى از حكومت بنىاميه، همگان را كنار هم مىآورد و از ديگر سو، انديشههاي قومگراي رايج در ميان موالى نك: ابن ابى يعلى، /0؛ نيز، ه د، شعوبيه، محتاج پاسخى برگرفته از دين و مستند به برتري عربها بود. در دوران امويان، بنىهاشم در عين تنوع تيرهها، صف سياسى واحدي را رقم مىزدند. ابن عباس كه از بزرگان بنىهاشم به شمار مىآمد، آن گاه كه از پيروي مختار با خبر شد، از گرفتن انتقام خاندان پيامبرص شادان گشت ابن سعد، /00. در اواخر حكومت امويان، هاشميان در دو تيرة مهم فرزندان امام على ع و فرزندان عباس بن عبدالمطلب بروز اجتماعى داشتند. از اين پس، گرچه هر دو گروه خود را مظهر بنىهاشم مىانگاشتند، آنچه در جريانهاي سياسى به چشم مىخورد، حضور يكى از اين دو بود. مىتوان گفت از اين پس، كاركرد عنوان بنىهاشم در عرصة سياسى، بيش از آنكه واقعيت عينى باشد، يك نماد است. با روي كارآمدن عباسيان و اصرار ايشان در نمودن خويش به عنوان خاندان پيامبر ص، حكومت بنىعباس به نام «دولت بنىهاشم» شناخته شد. اين نام، براي عباسيان بدان اندازه شناخته بود كه مخالفان، در زمان مأمون، مردم را به «غير بنىهاشم» دعوت مىكردند يعقوبى، /36؛ براي كاربردهاي خاص، نك: طبري، /02؛ قلقشندي، /47. در مقابل، شيعيان كه اين گونه بهرهبرداري را از اين نماد بر نمىتابيدند، از ايشان بيشتر با تعبير «بنىعباس» ياد كردهاند براي نمونه، نك: نعمانى، 46، 58؛ ابن بابويه، 1. در زمان عباسيان، ميان اين دو نمود از نماد بنىهاشم، تمايز آشكاري پديد آمد كه هر يك به راهى در ديانت و عقايد و منشى اشتهار يافتند. شاخص اين تمايز، شهرت علويان به تشيع، و شهرت عباسيان به همراهى با باور عامة مسلمانان در باب امامت بود. با اين همه، به نظر مىرسد در حكومت عباسيان نيز، بنىهاشم اجتماعات مشتركى داشتهاند و بزرگان تيرههاي مختلف، در آنها گرد مىآمدهاند براي نمونه، نك: برقى، /11. حتى گاه برخى عقيدههاي كلامى به عموم بنىهاشم نسبت داده شده است براي نمونه، نك: دارقطنى، 65. هاشميان در ميان عرب به داشتن برخى صفات شناخته بودهاند كه از آن جمله، عفت ايشان است نك: ابن اعثم، /8. صفت ديگر، استغناست كه در سختترين شرايط، با وجود همة مشكلات، خود را صاحب جاه مىدانستند و شأن اجتماعى خويش را از ياد نبرده بودند نك: بلاذري، همان، /11-12، 43. بنىهاشم و متحدانشان بنىمطلب، در فقه نيز موضوع برخى احكامند. بخشى از خمس به ايشان تعلق دارد و در مقابل، جز در موارد خاص، از مصرف زكات منع شدهاند براي بحثهاي فقهى، نك: ه د، خمس. در روايات مشهور در ميان عامة مسلمانان، دليل وجود چنين منعى، شأن والاي ايشان است نك: مسلم، /18؛ شيخ طوسى، /7 بب . دوستى وزيدن با خاندانبنىهاشم بهعنوان خانوادة پيامبر ص، در جهان اسلام، فرهنگى رايج بوده است نك: ذيل، آل محمد؛ نيز كتاب سليم، /71؛ هجويري، 6. از مظاهر رواج اين فرهنگ، مديحههاي فراوان همچون «هاشميات» كميت بن زيد اسدي است كه در وصف اين خاندان سروده شده است براي نمونهها، نك: امينى، /81بب . از ديگر مصاديق آن،احترام فراوانىاست كه عامةمسلمانان براي طوايفى قائلند كه در جاي جاي جهان اسلام به وصف هاشمى مشهورند براي نمونه، نك: مقري، /2؛ بري، 11؛ عبدالغنى، سامرايى، سراسر كتابها؛ نيز براي كتابهايى دربارة نسب طوايف هاشمى، نك: آقابزرگ، /69بب . مآخذ: آقابزرگ، الذريعة؛ ابن ابى يعلى، محمد، طبقات الحنابلة، به كوشش محمد حامد فقى، قاهره، 371ق/952م؛ ابن اعثم كوفى، احمد، الفتوح، به كوشش على شيري، بيروت، 411ق/991م؛ ابن بابويه، محمد، كمال الدين و تمام النعمة، به كوشش علىاكبر غفاري، قم، 405ق؛ ابن جوزي، عبدالرحمان، المنتظم، به كوشش محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت، 412ق/992م؛ ابن حزم، على، جمهرة انساب العرب، بيروت، 403ق/983م؛ همو، الفصل، قاهره، مكتبة خانجى؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الكبري، بيروت، دارصادر؛ همان القسم المتمم، به كوشش زياد محمد منصور، مدينه، 408ق؛ ابن كثير، البداية؛ ابن هشام، عبدالملك، السيرةالنبوية، به كوشش مصطفى سقا و ديگران، قاهره، 355ق/936م؛ ابونصر بخاري، سهل، سرالسلسة العلوية، به كوشش محمد صادق بحرالعلوم، نجف، 381ق/ 962م؛ ابونعيم اصفهانى، احمد، حلية الاولياء، قاهره، 351ق/ 932م؛ امينى، عبدالحسين، الغدير، بيروت، 379ق؛ الايضاح، منسوب به فضل بن شاذان، به كوشش محدث ارموي، تهران، 392ق/972م؛ برقى، احمد، المحاسن، به كوشش محدث ارموي، تهران، 331ش؛ بري، عبدالله، القبائل العربية فى مصر، قاهره، 992م؛ بلاذري، احمد، انساب الاشراف، ج ، به كوشش محمد حميدالله، قاهره، 959م، ج ، به كوشش احسان عباس، بيروت، 400ق/979م؛ همو، فتوح البلدان، به كوشش عبدالله انيس طباع و عمر انيس طباع، بيروت، 407ق/ 987م؛ جوهري، احمد، السقيفة و فدك، به كوشش محمد هادي امينى، بيروت، 401ق/980م؛ خزاعى، على، تخريج الدلالات السمعية، به كوشش احسان عباس، بيروت، 405ق؛ خليفة بن خياط، تاريخ، به كوشش سهيل زكار، دمشق، 968م؛ دارقطنى، على، رؤية الله، به كوشش مبروك اسماعيل مبروك، قاهره، مكتبة القرآن؛ دينوري، احمد، الاخبار الطوال، به كوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، 960م؛ سامرايى، يونس، القبائل و البيوتات الهاشمية فى العراق، بغداد، 998م؛ شيخ طوسى، محمد، تهذيب الاحكام، به كوشش حسن موسوي خرسان، تهران، 364ش؛ طبري، تاريخ، بيروت، 407ق/ 987م؛ عبدالغنى، عارف احمد، الجوهر الشفاف فى انساب السادة الاشراف، دمشق، 997م؛ غزالى، محمد، فضائح الباطنية، به كوشش عبدالرحمان بدوي، كويت، دارالكتب الثقافيه؛ قلقشندي، احمد، صبح الاعشى، قاهره، 383ق/ 962م؛ كتاب سليم بن قيس الهلالى، به كوشش محمد باقر انصاري، قم، 373ش؛ كلاعى، سليمان، الاكتفاء، به كوشش محمد كمال الدين عزالدين على، بيروت، 997م؛ كلبى، هشام، جمهرة النسب، به كوشش ناجى حسن، بيروت، 407ق/986م؛ مسلم بن حجاج، الصحيح، بيروت، 416ق/995م؛ مقري، احمد، نفح الطيب، به كوشش احسان عباس، بيروت، 968م؛ نسايى، احمد، السنن، قاهره، 348ق/930م؛ نعمانى، محمد، الغيبة، به كوشش فارس حسون كريم، قم، 422ق؛ واقدي، محمد، الردة، به كوشش محمود عبدالله ابوالخير، عمان، دار الفرقان؛ هجويري، على، كشف المحجوب، به كوشش ژوكوفسكى، تهران، 371ش؛ يعقوبى، احمد، تاريخ، بيروت، 415ق/ 995م. فرهنگ مهروش