بَنىْ ساسان، لقبى كه بر گدايان اطلاق مىشده است. گدايانى كه خود را
چنين مىخواندند و به اين نام هم فخر مىكردند، در حقيقت از ويژگيهايى
برخوردار بودند كه بارزترين آنها، نخست زيركى و هوشمندي، و سپس ادب ورزي
است.
طيف معنايى بنىساسان، در المختار من كشف الاسرار جوبري ص 4؛ نك: بازورث،
در قرن ق/3م نسبتاً گستردهتر است، زيرا به قول او «اين صناعت» وسعت
شگفتى دارد و از هر طايفهاي در ميان ايشان مىتوان يافت. همه مكار و زيرك
و حيلهگرند، و در كار خود سخت گستاخند. از جملة ايشانند: گدايان و درويشان،
بوزينهداران، خرس گردانان، گربه رقصانان، متظاهران به انواع بيماري و ...
. بديهى است كه شعبده بازان، و رمالان و فالگيران و جادوگران نيز درون
اين حوزه قرار دارند. دو صحنة بسيار جذاب و شگفتى كه جوبري ادعا مىكند، خود
ديده است، يكى در حرّان بوده است ص 5 و ديگري در بلاد روم ص 8. اما
روايت او از نوعى افسانه پردازي هم تهى نيست.
شيوههاي تردستى و حيلهگري ايشان موجب شده است كه حاجى خليفه بابى با
عنوان «علم الحيل الساسانية» در كتاب خود بگشايد نك: /94 - 95.
گدايى، زيستن از راه برانگيختن ترحم مردمان، بهرهگيري از صدقات و نيز
اندكى بعد، خواندن داستانهاي دينى و موعظه براي كسب مال از عامه، پيوسته
در دوران اسلامى وجود داشته است، اما هنگامى كه با تردستى، دزدي، شعبده
بازي و فريبكاري درآميخت، نوعى اعتبار عام كسب كرد و از قرن ق/م مورد
توجه اديبان قرار گرفت و نخست با شعر هرزهدرايى مجون و از قرن ق با شعر
«سُخف» همطراز شد. اوج عنايت به امر ايشان در آثار جاحظ د 55ق/69م آشكار
مىشود. در فهرست آثار او رسائلى با اين نامها مىتوان يافت: وصف العوام،
حيل اللصوص، حيل المكدين و از همه مهمتر، كتاب البخلاء نك: ص 6-3 كه شامل
يكى از جالبترين روايات در اين باب است: خالدبن يزيد گدايى است كه
سركردة دزدان ناحيت جبل و شام، كوليان زط = جُت = كولى و راهزنان كرد و
عرب و قفچ ... بوده و «چندي باغولان زيسته و با غول مادهاي زناشويى
كرده» است، و اينك انبوهى اصطلاح غريب به كار مىبرد كه جاحظ برخى از آنها
را ناچار شرح مىدهد. اينگونه ادب، قرنها ادامه يافت و شايد بتوان حكاية
ابى القاسم البغدادي و ديوان ابن حجاج را اوج آن دانست نك: ه د، ابومطهر
ازدي، نيز ابن حجاج.
در قرن ق، شاعري بغدادي به نام احنف عكبري كه به قول ثعالبى /37
«اينك، يگانة بنى ساسان در مدينة السلام» بود، در بغداد به خدمت صاحب بن
عباد رسيد. صاحب با اعجاب تمام شعري را كه او دربارة بنى ساسان سروده بود،
نقل مىكند. در اين شعر عكبري، به گونهاي، لافزنيهاي خالد را تكرار مىكند،
به برادرانش بنى ساسان مىبالد و سراسر جهان - از سند تا روم و بلغار - را
سرزمين خود مىپندارد.
چندي بعد، صاحب كه در ري به وزارت رسيد، با بزرگترين شاعر بنىساسان،
يعنى جهانگرد معروف، ابودلف خزرجى آشنا شد و او را به تدوين قصيدة ساسانيه
تشويق كرد. وي نيز قصيدهاي به او ارمغان كرد و در آن به معارضة دالية احنف
عكبري برخاست... و خليفه مطيع را نيز در شمار بنىساسان نهاد... نك: همو، /14-
15. نكتة مهم در اين كار آن است كه وي همة مصطلحات اين «گدايان» را كه
براي ديگران قابل فهم نبوده، شرح داده است 93 بيت با شرح، نك: همو، /16-
36؛ دربارة اين قصيده، نك: بازورث ، I/95 نيز ترجمة انگليسى آن، .II/191-213
در همين زمان، يكى ديگر از اديبان دربار صاحب، يعنى بديع الزمان همدانى در
فضاي همين گونه ادب، دست به تدوين مقامات زد كه يكى از آنها «المقامة
الساسانية» نام گرفت نك: ص 2- 5. سپس در اواخر قرن ق/1م، حريري نيز
«المقامة الساسانية» را تدوين كرد ص 04-11. سپس در قرنق، صفىالدين حلى نيز
يك «قصيدة ساسانيه» سرود نك: بازورث، ، I/132-149 نيز ترجمة انگليسى آن،
.II/294-301
دربارة نامگذاري بنىساسان كه خاستگاهى مبهم دارد، بسيار بحث شده است.
اين گروه خود را به شيخى يا مرادي به نام ساسان منسوب كردهاند، سپس
نويسندگان كوشيدهاند تا اين نام را بر پادشاهان ساسانى، يا افسانههاي مربوط
به آن منطبق سازند: ساسان چون ديد كه پدرش بهمن، مادر وي را كه خواهرش
نيز بود جانشين خود كرده است، گريخت و درويشى و سياحت پيشه كرد نك: طبري،
/68؛ نيز، دينوري، 7- 8؛ مجمل...، 0؛ ابن بلخى، 3؛ برهان ...، ذيل ساسان؛
شهيدي، 83- 86؛ سپس گروهى از درويشان بر ساسان گرد آمدند. بعدها جماعتى از
گدايان خود را به آنان منسوب كردند مطرزي، 9؛ شريشى، /26-27؛ نيز نك: بسياري
از فرهنگهاي بزرگ چون تاج العروس، ذيل سوس و سيس؛ برهان، نيز لغت نامه،
ذيل ساسان....
از آنجا كه اين اشتقاق ريشهيابى، عاميانه به نظر مىآيد، دانشمندان
ريشههاي گوناگون ديگري پيشنهاد كردهاند: مثلاً ممكن است اين لفظ از واژة
سنسكريت سَسه مشتق شده باشد كه خود نام حيوانى از شخصيتهاي پنچه تنتره
است كه بعدها به كليله و دمنه راه يافته است؛ ويژگى اين حيوان،
حيلهگري و زيركى است بازورث، ؛ I/23 نيز شايد به قول ايوانف، از كلمة
فارسى «ساس» حشره و يا از كوليهاي معروف به ساسى در هند گرفته شده باشد
همانجا.
بازورث خود بعيد نمىداند كه نام شاهان شكست خورده و بىنواي ساسانى را، از
باب استهزاء و تحقير بر اين گدايان و شيادان نهاده باشند، همچنان كه زنان
رقاصة مصري معروف به «غوازي» خود را «برمكى» خواندهاند همو، .I/22-23 بعيد
نيست كه بازورث اين نظر را از عبده ص 2 گرفته باشد كه مدعى است، اين
نامگذاري براي تحقير ساسان بزرگ بوده...: چون از ساسانيان هنوز گروهى
نجيب - زاده به جاي مانده بود، مسلمانان آنان را مىراندند و تحقير مىكردند
و بدين سان، لقب شرافتمندانة آنان، حقارتآميز شد... و بر گدايان اطلاق
گرديد. از نظر سياسى نيز غرض قوم غالب آن بود كه از قوم مغلوب هيچ چيز بر
جاي نماند و آنچه هم مىماند، حقير و پست باشد... . راست است كه اين نظر را
برخى از ايرانيان نيز پسنديدهاند فتحى، 9 -01، اما عموماً پژوهشگران ايرانى
از آن آزرده خاطرند مثلاً نك: طباطبايى، .
اما اين دل آزردگى تازه نيست. در آغاز قرن ق سنايى د 35ق/ 141م بانگ
برمىآورد كه «كى توان مر ساسيان را تخم ساسان داشتن» و دو بيت ديگر، نك:
لغتنامه، ذيل ساسى.
اندك زمانى پس از سنايى، صاحب تاريخ بيهق، به موضوع اشاره كرده است كه
شايد كهنترين اشاره در ادب فارسى باشد و مىنويسد: مردمان به عيب گويى از
ساسان بن بهمن پرداختند و تا امروز «هر فرومايه را كه عيب و سرزنش كنند،
ساسى خوانند و گدايان را ساسى و ساسانى گويند» بيهقى، 2. در اين روايت، خلط
ميان ساسى و ساسانى سخت آشكار است؛ اما چنين احساس مىشود كه مؤلف اصل
اصطلاح را ساسان دانسته است و ساسى را مشتق از آن؛ حال آنكه ممكن است
انتقال، برعكس باشد و ساسى به ساسانى تبديل شده باشد.
اينك با توجه به آنچه گذشت، مىتوان گفت كه در كار عالمانه و بسيار گستردة
بازورث كه دو جلد كتاب به بنىساسان اختصاص داده، جاي چند سؤال خالى
است:
. در بررسى اشتقاق كلمه، چرا رابطة ساسانى با ساسى فروگذاشته شده است. كلمة
ساسى بىگمان در قرن و ق به معناي گدا شهرت داشته است و ورود آن در شعر
سنايى و تاريخ بيهق بر اين امر دلالت دارد. اگر اين موضوع از نظر زمان و
مكان اندكى بررسى شود، احتمالاً ترجيح خواهيم داد كه اصل را ساسى بدانيم و
بپنداريم كه كلمه در قرن ق، به سبب شباهت با ساسانى تغيير شكل داد و به
افسانة ساسان بن بهمن پيوست.
. زمان پيدايى اصطلاح بنى ساسان نكتة مهمى است كه همه جا فرو گذاشته شده
است. گدايان جاحظ و همة نويسندگان قرنق، اگر چه رفتار و حتى زبانى شبيه
به بنوساسان دارند، اما هيچگاه به اين نام خوانده نشدهاند. شايد سخن
ثعالبى /17 دربارة احنف عكبري كه «يگانة بنوساسان در بغداد» بود، نخستين
جايى باشد كه اين اصطلاح بروز يافته است ح 50ق و قصيدة «گدايى» او هم در
اين كتاب «ساسانيه» خوانده نشده است؛ چند سال بعد، در ري بود كه ابودلف
قصيدهاي به اين نام سرود. تا زمانى كه روايات تازهاي كشف نشده است،
ناچار بايد بپذيريم كه لفظ بنى ساسان، آن چنان كه پنداشتهاند، كهن نيست و
در اواسط قرن ق - احتمالاً از روي ساسى - شكل گرفته، و به افسانة ساسان
پيوسته است.
. نظر محمد عبده مبنى بر تحقير ساسانيان كه بر بازورث نيز اثر گذاشته است،
در قرن ق ديگر موضوعيت نداشت. در آن زمان، با گسترش حيرت آور زبان و
فرهنگ عربى در ايران و به خصوص عرب - گرايى اغراق آميز بسياري از اديبان
ايران از جمله صاحب بن عباد، ديگر تعصبات شعوبيه و ضد شعوبيه تقريباً به
كل فروكش كرده بود. بر خلاف نظر عبده، ديگر «جوانان عربى» در اين سرزمين
وجود نداشتند كه نجيب زادگان ساسانى خيالى را تحقير كنند و نامشان را به
گدايان بخشند. در سراسر ادبيات عرب تقريباً هيچ جا نيست كه در ساسانيان به
چشم حقارت بنگرند؛ بلكه به عكس، انتساب به ساسانيان پيوسته از افتخارات
ايرانيان عرب زبان بوده است. بىجهت نيست كه فرمانروايان عرب يا
عربگراي ايران، از طاهريان گرفته تا آل بويه، چون به اوج قدرت
مىرسيدند، براي خود تبارنامهاي مىساختند كه تا ساسانيان يا خاندانهاي
همطراز كهن فرا مىرفت. ساختن اين گونه تبارنامه، انگيزهاي جز كسب
افتخارات بيشتر نداشته است و اين با تحقير ايشان منافات دارد.
. سؤال مهمى كه هيچ گاه مطرح نشده، آن است كه مخاطب اصلى قصيدة
ساسانيه، با آن زبان و اصطلاحات شگفت كيست؟ دربارة عكبري، پاسخ روشن است:
گدايان و شيادان بغداد در آن زمان سخت فراوان و بسيار فعال بودند، اما اين
سخن دربارة ايران مصداق ندارد. مردم ايران ناچار بودند عربى را در مكتبها يا
نزد استادان بياموزند و در اين كار رنج فراوان برند و حتى گاه، كوششهاي
ايشان به نتيجه نمىرسيد: منصور سامانى، چون عربى را درست نمىفهميد، فرمان
ترجمة قرآن و تفسير آن را صادر كرد نك: ترجمة تفسير...، - ؛ همو به ترجمة تاريخ
طبري دستور داد. نيز در همين زمان كتابهايى در پزشكى، داروسازي، فقه و
جغرافيا به فارسى ترجمه شد تا عامة ايرانيان نيز از آن علوم بهرهمند شوند.
با چنين احوال، چگونه مىتوان پنداشت كه گدايان و دزدان، يعنى پستترين
طبقة اجتماعى ايران، بتواند كلمهاي از قصيدة ابودلف دريابد؟
اگر اين نظر درست باشد، ناچار بايد پذيرفت كه اين قصيده از نظر جامعهشناسى
ايران قرن ق هيچ اعتباري ندارد و هر گونه بهرهبرداري از آن، نتيجهاي
نادرست خواهد داد. اين قصيده تنها براي طبقة اديبان عربى شناس ايران - كه
بسيار نيرومند و گسترده بود - ساخته شده و به خصوص، اسباب سرگرميها و
شوخيهاي ادبى دربار صاحب بن عباد بود، نه عامة ايرانيان.
مآخذ: ابن بلخى، فارس نامه، به كوشش علينقى بهروزي، شيراز، 343ش؛ بديع
الزمان همدانى، احمد، مقامات، با شرح و تعليقات محمد عبده، بيروت، 957م؛
برهان قاطع، محمدحسين بن خلف تبريزي، به كوشش محمد معين، تهران، 362ش؛
بيهقى، على، تاريخ بيهق، به كوشش احمد بهمنيار، تهران، 361ش؛ تاج العروس؛
ترجمة تفسير طبري، به كوشش حبيب يغمايى، تهران، 367ش؛ ثعالبى، عبدالملك،
يتيمة الدهر، به كوشش مفيد محمد قميحه، بيروت، 403ق/983م؛ جاحظ، عمرو،
البخلاء، به كوشش طه حاجري، قاهره، دارالمعارف؛ جوبري، عبدالرحيم، المختار
فى كشف الاسرار، دمشق، 302ق؛ حاجى خليفه، كشف؛ حريري، قاسم، مقامات،
تهران، 364ش؛ دينوري، احمد، الاخبار الطوال، به كوشش عبدالمنعم عامر،
قاهره، 960م؛ شريشى، احمد، شرح مقامات الحريري، به كوشش محمد ابوالفضل
ابراهيم، قاهره، المؤسسة العربية الحديثه؛ شهيدي مازندرانى، حسين، فرهنگ
شاهنامه، تهران، 377ش؛ طباطبايى، ابوالفضل، مقدمه بر سفرنامة ابودلف،
تهران، 342ش؛ طبري، تاريخ؛ عبده، محمد، تعليقات بر مقامات بديع الزمان
همدانى هم ؛ فتحى، رسول، «ساسيان يا بنىساسان»، نشرية دانشكدة ادبيات علوم
انسانى دانشگاه تبريز، 362ش، س 1، شم 30؛ لغت نامة دهخدا؛ مجمل التواريخ و
القصص، به كوشش محمدتقى بهار، 318ش؛ مطرزي، شرح بر مقامات حريري، چ
سنگى، تهران، 273ش؛ نيز:
Bosworth, C. E., The _ Mediaeval _ Islamic _ under World _ (the Ban = S ? s ? n
in Arabic Society and Literature), Leiden, 1976.
آذرتاش آذرنوش