بُنْدارِ بْنِ حُسِيْنِ شيرازي، مكنى به ابوالحسين د 53ق/ 64م، از
مشايخ بزرگ صوفية فارس در سدة ق/0م. دربارة جزئيات زندگى وي اطلاع چندانى
در دست نيست؛ تنها مىدانيم كه در شيراز به دنيا آمد و در ارّجان، نزديك
بهبهان ساكن بود. گفتهاند كه در علم اصول دستى قوي، و در بيان علم حقايق
زبانى شيوا و رسا داشت سلمى، 67؛ ابونعيم، 0/84؛ خواجه عبدالله، 01.
در شرح احوال بندار آوردهاند كه پدرش او را در جوانى براي تجارت با 0 هزار
دينار مال التجاره به بغداد فرستاد، اما در بغداد گذار او به مجلس شبلى افتاد
و شيفتة او شد. شبلى به تدريج او را به انفاق سرماية خويش و قدم نهادن در
راه سلوك برانگيخت. بندار نيز چنين كرد و به زهد و تجريد روي آورد نك: ابن
عساكر، 81-80؛ ذهبى، 6/08-09. اين حكايت در منابع قديمتر نيامده، ولى قدر
مسلم آن است كه او صحبت شبلى را دريافته بود و شبلى نيز وي را بزرگ
مىداشت. بندار همچنين با جعفر حذّاء نيز مصاحبت داشت و مرتبة جعفر را در
طريقت بالاتر از شبلى مىدانست.
خواجه عبدالله انصاري همانجا و به تبع او جامى ص 31 بندار را استاد
ابوعبدالله خفيف د 71ق/81م دانستهاند. اين دو كه از مشايخ معاصر فارس
بودند، ظاهراً با هم مفاوضاتى هم داشتند كه در آنها ديدگاههاي گاه متفاوت
خود را بيان كردهاند و در پارهاي از آنها بندار در رد اعتراضات ابن خفيف، از
سخنان مشايخ دربارة ايمان حمايت كرده است سلمى، خواجه عبدالله، همانجاها؛
ابن عساكر، 79؛ جنيد، 49؛ جامى، همانجا. ابوعبدالله بانيك يا مانك، از صوفيان
ارجان نيز از جمله شاگردان بندار معرفى شده است خواجه عبدالله، 54؛ جامى،
72.
بندار در ازجان درگذشت و ابوزرعة طبري او را غسل داد و همانجا به خاكش
سپردند سلمى، ابونعيم، خواجه عبدالله، همانجاها؛حمدالله، 56؛ جامى، 31. از او
تنها يك حديث از پيامبر ص نقل شده است كه فرمود: «دين هركس دين دوست و
مصاحب اوست پس هر يك از شما بنگرد تا با چه كسى دوستى مىكند» ابن عساكر،
80؛ ذهبى، 6/08. بيت شعر به عربى نيز از او دربارة سختيهاي روزگار و اثر
تربيتى آن بر انسان در منابع آمده است سلمى، 70؛ خواجه عبدالله، 02؛
ذهبى، 6/09. سخنان پراكندهاي هم از او در تعريف صوفى و برخى عقايد صوفيه و
ديگر موضوعات عرفانى در منابع مختلف آمده است نك: منابع پيشين. همچنين او
را صاحب آثاري دانسته، و به ويژه تفسيري به نام تفسير بندار به او نسبت
دادهاند نك: روزبهان بقلى، 2؛ روزبهان ثانى، 99.
به عقيدة بندار صوفى كسى است كه خداوند او را براي خويش برگزيند و با او
دوستى كند و او را از نفس خويشتن بيزار كرده، به تكلف همراه با دعوي
بازنگرداند سلمى، 67- 68؛ مستملى بخاري، /63؛ جامى، همانجا. وي كلمة صوفى را
به شكلى نمادين تفسير كرده، و معتقد است كه هر حرف آن داراي معنى است:
«ص» دلالت بر صدق و صبر و صفاي صوفى، «و» دلالت بر ودّ و ورود و وفاي او، و
«ف» دلالت بر فقر و فقد و فناي او ابونعيم، 0/85.
در ديدگاه بندار اهل تصوف دربارة وحدانيت حق نظر و سخنى يگانه دارند و تنها
تفاوت آنها اختلاف در راه وصول به وحدانيت است. بندار بر اين باور است كه
هر يك از صوفيه مستحق اسمى از اسامى حقند كه بر آنها ظاهر شده، و احوال
آنها موصوف به آن اسم است و از راه صفتى از صفات حق كه بر او متجلى
شده، به حق راه مىيابد سلمى، 69. نظر او دربارة سماع و بحث از مشروعيت و
ارزش آن، مورد استناد نويسندگان صوفيه همچون ابونصر سراج د 78ق/88م و
ابوالقاسم قشيري د 65ق/073م قرار گرفته است. بنا به قول آنان، بندار سماع
را بر گونه مىدانست: سماع به طبع، سماع به حال و سماع به حق. سماع به
طبع حالتى طبيعى و در واقع همان احساس لذت از شنيدن صوت خوش است كه
ذاتى بشر و امري مشترك ميان خاص و عام است؛ سماع به حال هنگامى است كه
علاوه بر خوشآيندي صوت، فرد به تناسب وضع روانى و درونى خود، با شنيدن
آن صوت احساس طرب يا حزن، بيم يا تأسف، اشتياق و يا آرامش مىكند؛ و
سرانجام سماع به حق سماعى است كه در آن شنونده از احوالى كه به لذتهاي
مادي و احساسات بشري آميخته، به دور است و آن سماعى است از حق به حق و
براي حق و از سر صفاي توحيد سراج، 78-79؛ قشيري، 69-70.
مآخذ: ابن عساكر، على، تبيين كذب المفتري، بيروت، 404ق/984م؛ ابونعيم
اصفهانى، احمد، حلية الاولياء، قاهره، 357ق/938م؛ جامى، عبدالرحمان، نفحات
الانس، به كوشش محمود عابدي، تهران، 370ش؛ جنيد شيرازي، ابوالقاسم،
شدالازار، به كوشش محمد قزوينى و عباس اقبال آشتيانى، تهران، 328ش؛
حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، به كوشش عبدالحسين نوايى، تهران، 362ش؛
خواجه عبدالله انصاري، طبقات الصوفيه، به كوشش محمد سرور مولايى، تهران،
362؛ ذهبى، محمد، سير اعلام النبلاء، به كوشش شعيب ارنؤوط و اكرم بوشى،
بيروت، 404ق؛ روزبهان بقلى، شرح شطيحات، به كوشش هانري كربن، تهران،
344ش/966م؛ روزبهان ثانى، ابراهيم، «روح الجنان»، روزبهان نامه، به كوشش
محمد تقى دانش پژوه، تهران، 374ش؛ سراج، عبدالله، اللمع فى التصوف، به
كوشش نيكلسن، ليدن، 914م؛ سلمى، محمد، طبقات الصوفية، به كوشش نورالدين
شريبه، حلب، 406ق/ 986م؛ قشيري، عبدالكريم، الرسالة القشيرية، قاهره، 359ق؛
مستملى بخاري، اسماعيل، شرح التعرف، به كوشش محمد روشن، تهران، 363ش.
حسين لاشىء