بَكْرِ بْنِ وائل، قبيلهاي بزرگ، پر شاخه و جنگاور از عرب عدنانى كه
نسب آنان را به ربيعه، و از طريق آن به عدنان بن ادد بن اسماعيل، فرزند
ابراهيم پيامبرع مىرسانند. چون زبان ابراهيمع عبرانى يا سريانى بود، بكر
بن وائل را در گروه قبايل منسوب به او، عرب متعرب يا مستعرب هم گفتهاند
كلبى، ؛ جادالمولى، 12-13؛ زرياب، 39-41. از بكر بن وائل، بطنهاي متعدد پديد
آمد كه از آن ميان مىتوان به بنى يَشْكُر بن بكر، بنى غُبَر بن غنم،
بنى عجل، بنى حنيفه، بنى شيبان و بنى ذهل اشاره كرد نك: ابن حزم، 69؛
ابن عبدربه، /60-63.
خاستگاه، جايگاه و پراكندگى جغرافيايى: بكر بن وائل و شاخههاي آن در قلمرو
پهناوري، از شام در شمال، تا قلب عربستان و بحرين و عراق در جنوب، زندگى و
حركت مىكردهاند. پيدا كردن تاريخ و جايگاه نخستينِ قبيله دشوار، اما
دانسته است كه ربيعه كه بكر بن وائل از دل آن بيرون آمده، در همان
قلمرو ياد شده پراكنده بودهاند. از اينرو، ديار بكر - كه از يمامه تا بحرين
و از پيرامون سواد عراق به سوي شمال در مسير دجله، تا نصيبين و حصن كيفا و
آمِد و ميافارقين گستره داشت - ديار ربيعه نيز خوانده مىشد همدانى، 84؛
ياقوت، بلدان، /36 - 37. نام شهر تكريت را نيز برگرفته از نام تكريت، خواهر
بكر بن وائل دانستهاند ابوالفدا، 89.
رشد جمعيت و پيدايى شاخههاي جديد در قبيلة بكر بن وائل، همانند ديگر
قبيلهها، نيز ويژگيهاي اقليمى به ويژه دشواري يكجانشينى در حجاز، از جملة
عاملهاي مهم حركت قبيله و بىشك از جنوب به شمال بوده است. بخشى از
ساكنان شهر حيره - نزديك كوفه - مركز حكومت شاهان لخمى، دست نشاندة
شاهنشاهان ساسانى را، حتى بسيار پيشتر از حكومت لخميها، به احتمال زياد
افراد بكر بن وائل تشكيل مىدادند كه از آنان با عنوان عرب عدنانى باديه و
ربيعه ياد شده است تقىزاده، تاريخ...، 7، از پرويز...، 21. آنان همچنين
پيش از ظهور اسلام در بحرين كه زير نفوذ ايران قرار داشت، در كنار برخى ديگر
قبيلهها سكنى داشتند همان، 39. پس از اسلام كه عرب بر سرزمينهاي پهناوري
در شرق ايران مستولى شد، گروههايى از بكر بن وائل را در آن ناحيهها از
جمله خراسان و سيستان مىتوان يافت نك: تاريخ...، 13، 31؛ سمعانى، /96؛
ياقوت، المشترك، 34- 35.
بكر بن وائل پيش از ظهور اسلام و مقارن آن: جنگهاي چندگانه و درازگاهِ بكر
بن وائل با دو قبيلة تغلب و تميم ه م م، جنگ با ايرانيان و شركت در
جنگهاي عرب با ايران، همچنين نقش ايشان در بسياري از پديدههاي مهم
تاريخى پس از اسلام، نام قبيله را در گزارشهاي تاريخى بلندآوازه گردانيده
است.
در عصر ساسانيان، در فاصلة ميان مرگ هرمز ساسانى تا بلوغ و شاه شدن پسرش
شاپور كه شاهنشاهى گرفتار ضعف و پريشانى شده بود، مرزهاي ايران از هر سو
مورد هجوم و غارت قرار مىگرفت. به گزارش طبري، چون شاپور برآمد و بر اوضاع
تسلط يافت، نخست به جانب عربان شتافت و در بحرين به كشتار آنان از جمله
بكر بن وائل پرداخت و آنگاه به سوي سرزمينهاي بكر بن وائل، همجوار با
ايران تا نزديك شام، يعنى بخش بزرگى از ديار بكر يا ديار ربيعه حملهور شد و
به كشتار و ويرانى ادامه داد. وي سپس حركت نظامى خود را با اقدامى سياسى
تكميل كرد و براي آرام نگهداشتن عرب و نظارت بر تحركات آنها، برخى از آنان
از جمله بخشى از بكر بن وائل را به درون ايران كوچاند و با اين كار قدرت
قبيلة جنگجو را تقسيم و تضعيف كرد نك: /5 -7؛ نيز ابن اثير، /92-93؛ قس:
نولدكه، 30.
بكر بن وائل با دو قبيلة بزرگ عرب كه بيشتر در جوار هم بودند، نيز ستيز
داشت؛ از يك سو به جنگهايى با قبيلة خويشاوند خود بنى تغلب دست زد كه 0
سال به درازا كشيد و آغاز آن جنگ بسوس بود ميدانى، /39. گرچه سرانجام به
دنبال ماجراهاي بسيار، دو قبيله به دست مُنذر بن ماء السماء، از شاهان لخمى
حيره به اجبار صلح كردند، ولى چندان ميلى هم به نگهداري آن نشان
نمىدادند نك: ابوالفرج، 1/4- 5؛ على، /25، 53؛ نيز، نك: ه د، تغلب. درست در
همين دوران دولت ساسانيان گرفتار پريشانيهاي ناشى از ظهور مزدك شده بود و
قباد ساسانى توانايى نظارت بر كار عرب و حمايت از شاهان لخمى را نداشت.
قبيلة بكر بن وائل - كه از هر فرصتى براي مشكل آفرينى در برابر شاهان حيره
استفاده مىكردند - در اين زمان نيز سر برآوردند و با منذر بن امري´القيس كه
به احتمال زياد همان منذر بن ماءالسماء مق 54م است، جنگيدند. از دو روايت
موجود، براساس روايت دوم، چون انوشيروان رخنههاي سياسىاجتماعى دورة پدرش
قباد را ترميم كرد و خواست كه منذر را دوباره به قدرت رسانَد، بكريها، به
ويژه شاخة بنى شيبان عامل اصلى جنگها، سخت ترسيدند و پيرامون حارث بن عمرو
بن حجر، معروف به آكل المرار گرد آمدند و براي زمانى او را جايگزين شاهان
حيره ساختند. سرانجام، انوشيروان با فرستادن گروهى سوار منذر را ياري داد و
دولت لخميان دوباره قدرت يافت و در حيره مستقر گرديد. آكل المرار نيز همانند
عربان حامى خود رهسپار بيابان شد و به زندگى قبيلهاي در حال حركت خود
ادامه داد نك: حمزه، 2 - 3.
از رويدادهاي مهم ديگر ميان بكر و تغلب، در جنگى كه به يوم اُواره مشهور
شد، منذر بن نعمان يكى ديگر از شاهان لخمى، در برابر بكر بن وائل به ميدان
آمد، بسياري از آنان را كشت و زنهايشان را سوزاند على، /27؛ قس: حمزه، 1،
كه شاه لخمى را امرؤالقيس بن نعمان مىداند. از سوي ديگر بكر بن وائل با
قبيلة تميم در جنگ و دشمنى قرار داشت. يوم الدفينه جنگى بزرگ است كه
ميان بنى سُلَيم و بكر و تميم درگرفت نك: لِكِر، و آخرين رويداد ميان بكر و
تميم در دوران جاهليت، يوم عُظالى نام گرفت ميدانى، /35-36. در جنگهاي
ميان قبايل عرب موسوم به ايام العرب، رخدادهاي ميان بكر و تغلب و تميم
جاي قابل توجهى به خود اختصاص دادهاند براي آگاهى از اين جنگها، نك: همو،
/30، 35-36، 37، 39-42؛ قاموس، ذيل هرر؛ قطب، 97-00؛ ابن حبيب، 49-50؛ ابن
رشيق، /05- 06، 08، 09، 12-13، 15-16؛ نيز نك: ه د، ايام العرب.
مهمترين پيكار بكر بن وائل، همزمان با آغاز ظهور اسلام، پيروزي غيرمنتظرة
آنان بر گروهى از سپاهيان ايرانى است كه به واقعه يا يوم ذيقار مشهور
است طبري، /06-07، 10- 11؛ نولدكه، 02 بب؛ ابن اثير، /87-90؛ ياكوب، .32 پيش
از آن، درگيريهاي بكر بن وائل همواره با شاهان لخمىِ دست نشاندة ايران بود
و به ندرت به طور مستقيم با ايرانيان درگير مىشدند، در حالىكه برانداختن
سلسلة لخميها در 05م به دست خسروپرويز شاهنشاه ايران، موجب شد تا بكريها از
همان وقت برضد ايران قيام كردند نك: حمزه، 6؛ گلاب، .45 اين رويداد - كه
زمان آن را از ولادت پيامبر ص تا روز بدر به اختلاف ياد كردهاند - از اين
جهت براي عرب اهميتى خاص يافت كه اقتدار ايران به ديدة آنان شكسته شد و
عرب را آن مايه دليري داد كه بعدها ايران را به طور مستقيم آماج يورشهاي
خود قرار دهند. اين پيروزي كه همچنين پاسخى به سختگيريهاي شاپور ذوالاكتاف
نيز تلقى شده است، موجى از فخريهسرايى در ميان عرب بدوي، به ويژه
شاعران بكري نظير اعشى بكر و عديل بن فرخ عجلى پديد آورد نك: ابن اثير،
/88؛مسعودي، /06-07؛ قلقشندي، /93؛ سويدي، 49؛ على، /93- 94، 97، 98. چه بسا
خبر از جنگ ديگري پيش از اين ميان بكر و ايرانيان كه آن هم به شكست
ايرانيان انجاميده است، از قبيل همين فخريهها و افسانهها بوده باشد نك:
همو، /8.
بكر بن وائل در دورة اسلامى: حملة پيامبرص را از مدينه به مكه كه رويدادي بزرگ و
اصلى در تاريخ پيشرفتهاي اسلامى به شمار مىرود، برخى از محققان به نحوي با قبيلة
بكر بن وائل ارتباط دادهاند. در جريان صلح حديبيه كه پيمان عدم تعرض مسلمانان و
كفار مكه به شمار مىرفت، بكريها در طرف مكيان، و خزاعه در سوي مسلمانان قرار
گرفتند. بكريها پيمان را شكستند و به اهل قبيلة خزاعه حمله كردند و قريشيها نيز
پنهانى به آنان كمك كردند. پيامبرص شكايت اهل خزاعه را از اين پيمانشكنى بهانة حمله
به كفار قرار داد و مكه را در شعبان ق/29م تصرف نمود تقىزاده، از پرويز، 73. بكر بن
وائل ساكن بحرين نمايندگانى نزد پيامبرص فرستادند و اسلام آوردند. در 1ق/32م پس از
وفات منذر بن ساوي امير مسلمان بحرين، بيشتر قبيلههاي ربيعه به مرتدان پيوستند و در
برابر ابوبكر خليفة نخستين ايستادند نك: ه د، ردّه؛ ولى سرانجام از سپاه ابوبكر
شكست خوردند و تا دارين بحرين در خليج فارس عقب نشستند طبري، /01، 03-04؛ابناثير،
/68، 71؛خضري،6- 8؛ كوسندوپرسوال، .III/347
در رابطه با ايران و اسلام در زمان خليفة نخستين، بكر بن وائل در بيشتر
رويدادها نقشى دوگانه داشت. از يك سو، آنان تا مدتها همچنان به مخالفت خود
با اسلام ادامه دادند. در 2ق/33م كه برخوردهايى ميان مسلمانان و ايرانيان
رخ داد، گروهى از بكر بن وائل كه به طور عمده از مسيحيان بكري بودند، در
زمرة سپاه ايران مىجنگيدند كه از آن ميان مىتوان به نبرد اُلَّيس اشاره
كرد كه ايرانيان و بكريان شكست خوردند ابن اثير، /88-89؛ خضري، 7؛ حال آنكه
در همان زمان مثنّى بن حارثه از رئيسان بكر بن وائل، خالد بن وليد سردار
عرب را به جنگ با ايرانيان تحريك مىكرد و براي اين كار حتى به مدينه
رفت تا فرمان خليفه را نيز به دست آورد نك: گلاب، 6 -5 º ßæÓä ÏæÑÓæÇá¡
438 .401, به هر صورت دو انگيزة قوي كه برخى اوقات در برابر هم قرار
مىگرفتند، در تحركات و موضعگيريهاي بكر بن وائل در رويدادهاي دو دهة نخست
اسلامى وجود داشت: مخالفت با نفوذ و سروري ايرانيان نسبت به عربان بيابانى
و پافشاري مسيحيان قبيله بر دين پدرانشان.
اندكى پس از گشوده شدن سرزمينهاي شرق ايران در 1ق/52م، نشان بكر بن
وائل را در جنوب و غرب خراسان، ناحية قهستان مىتوان يافت كه با ابن عامر،
امير سپاه عرب خراسان سر به مخالفت برداشتند، ولى بهعقب رانده
شدندابناثير، /24.وضع قبيلة بزرگ با شاخهها و تيرههاي آن پس از قتل عثمان
و روزگار خلافت امامعلىع و وقايع صفين و جمل، با توجه به پراكندگى قبيله
در جاهاي مختلف و در زمانهاي گوناگون، اندكى مغشوش به نظر مىآيد. در واقع،
در هر رويدادي بكريان را در هر دو سو و گاه نيز در حال تغيير موضع مىتوان
يافت مثلاً نك: ابن فقيه، 59-60. در 6ق/56م، در فتنة طلحه و زبير، بكر بن
وائل و عبدالقيس بصره ظاهراً فقط در فكر استفادة خود از موقعيت بودند و چون
فرصتى يافتند، بر بيتالمال زدند، ولى به وسيلة مردم رانده شدند ابن اثير،
/19. با آنكه گروهى از بكريان متمايل به علىع بودند و خدمت او را
مىخواستند همو، /26، 31-32؛ سيف بن عمر، 32؛ ابن عبدربه، /62؛ نويري، 0/5،
گروهى ديگر به خدمت عايشه پيوستند و او آنان را مىستود ابن اثير، /47.
در 8 يا 9ق/59م، بكريان بصره براي پيوستن به فرستادة معاويه، زياد بن
ابيه برضد علىع متفق نبودند ولهاوزن، 18؛ ولى يك روايت حاكى از آن است
كه نخستين كسى كه در جنگ صفين نداي حكميت سر داد، مردي از بنى يشكر بن
بكر بن وائل از سپاه علىع بود نك: ابن ابى الحديد، /77- 78. پس از آنكه
هستة نخستين معترضان به حكميت - خوارج بعدي - تشكيل شد، كسانى از بكر بن
وائل به آن پيوستند ولهاوزن، 0. بعد كه كار خوارج سخت بالا گرفت، ضحاك بن
قيس، يكى از پيشوايان بلندپاية يكى از شاخههاي ذهل بن شيبان نيز به آنان
پيوست و چنانكه گفته شده است با سپاهى 20 هزار نفري، كوفه و برخى
ناحيههاي عراق را گرفت و خود را خليفه خواند ابن حزم، 22.
از آن پس تا اواخر سدة نخست هجري، نشان بكر بن وائل را در خراسان و سيستان
مىتوان يافت كه در اينجا، به ويژه به دنبال دشمنى قديم با بنى تميم،
همواره مادة دشمنى و اختلاف در ميانشان برپا بود نك: ولهاوزن، 8، 16، 22. در
عرصة اين رقابتها گاهى بكريان به امارت شهرهايى چون مرو رود و هرات دست
يافتند و گاه در برابر بنى تميم ضعيف مىنمودند همو، 32، 33. در دورة قيام
ابومسلم، بيشتر سپاه شيبان حروري را افراد قبيلة بكر بن وائل تشكيل مىدادند
كه به دفعات از جلو ابومسلم گريختند همو، 25-26. رقابت شديد ميان اين
قبيلهها را يكى از دلايل سقوط بنى اميه دانستهاند و ابومسلم نيز با آگاهى
بر اين نكته،نقشههاي خود را در خراسان پيش برد نك:تقىزاده، از پرويز، 22.
قبيلة بكر بن وائل در ميان قبايل عرب بيش از هر چيز به جنگجويى شهرت
داشتند و با اينكه دربارة آنان سخن بسيار گفته شده است، كمتر موردهجو قرار
گرفته، و برخى، شيبان را در ميان بكريان ستوده، و او را از سروران عرب
شمردهاند ابن رشيق، /82، 92، 96. در ميان بكريان نيز همانند بنى تغلب
مسيحيانى بودند، اما بيشتر بكريان در دورة جاهليت بُت مىپرستيدند و برخى از
بتهايشان با بنى تغلب مشترك بود ياقوت، المشترك، 9.
مآخذ: ابن ابى الحديد، عبدالحميد، شرح نهجالبلاغة، به كوشش محمدابوالفضل
ابراهيم، قاهره، 385ق/965م؛ ابن اثير، الكامل؛ ابن حبيب، محمد، المحبر، به
كوشش ايلزه ليشتن اشتتر، حيدرآباد دكن، 361ق/942م؛ ابن حزم، على، جمهرة
انساب العرب، بيروت، 403ق/983م؛ ابن رشيق، حسن، العمدة، به كوشش محمد
محيىالدين عبدالحميد، بيروت، 972م؛ ابن عبدربه، احمد، العقد الفريد، به
كوشش احمدامين و ديگران، بيروت، 402ق/982م؛ ابن فقيه، احمد، مختصر كتاب
البلدان، بيروت، 408ق/988م؛ ابوالفدا، تقويم البلدان، به كوشش رنو و
دوسلان، پاريس، 840م؛ ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، قاهره، وزارة الثقافة و
الارشاد القومى؛ تاريخ سيستان، به كوشش محمدتقى بهار، تهران، 314ش؛
تقىزاده، حسن، از پرويز تا چنگيز، تهران، 349ش؛ همو، تاريخ عربستان و قوم
عرب، قسمت تا خطابههاي 329-330ش، دانشگاه تهران؛ جاد المولى، محمداحمد و
ديگران، ايام العرب فى الجاهلية، بيروت، 408ق/988م؛ حمزة اصفهانى، تاريخ
سنى ملوك الارض و الانبياء، بيروت، دارمكتبة الحياة؛ خضري، محمد، اتمام
الوفاء، قاهره، مكتبة التجارية الكبري؛ زرياب، عباس، بزمآورد، تهران، 368ش؛
سمعانى، عبدالكريم، الانساب، حيدرآباد دكن، 383ق/963م؛ سويدي، محمدامين،
سبائك الذهب، بيروت، 406ق/986م؛ سيف بن عمر تميمى، الفتنة و وقعة الجمل،
به كوشش احمد راتب عرموش، بيروت، 406ق/986م؛ طبري، تاريخ؛ على، جواد،
المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، بيروت، 969م؛ قاموس؛ قطب، سمير
عبدالرزاق، انساب العرب، بيروت، 388ق/968م؛ قلقشندي، احمد، صبح الاعشى،
قاهره، 383ق/963م؛ كلبى، هشام، نسب معد و اليمن الكبير، به كوشش محمود
فردوس عظم، دمشق، 939م؛ مسعودي، على، مروج الذهب، به كوشش يوسف اسعد
داغر، بيروت، 385ق/965م؛ ميدانى، احمد، مجمع الامثال، به كوشش محمد
محيىالدين عبدالحميد، بيروت، 374ق/955م؛ نولدكه، تئودور، تاريخ ايرانيان و
عربها در زمان ساسانيان، ترجمة عباس زرياب، تهران، 358ش؛ نويري، احمد،
نهايةالارب، به كوشش محمد رفعت فتحالله، قاهره، 975م؛ ولهاوزن، يوليوس،
الدولة العربية و سقوطها، ترجمة يوسف عش، دمشق، 376ق/956م؛ همْدانى، حسن،
صفة جزيرة العرب، به كوشش محمد اكوع، بيروت، 403ق/983م؛ ياقوت، بلدان؛
همو، المشترك، بيروت، 406ق/986م؛ نيز:
Caussin de Perceval, A.P., Essai sur l'histoire des Arabes, Graz, 1967; Glubb,
J. B., A Short History of the Arab Peoples, London, 1980; Jacob, G.,
Altarabisches Beduinenleben, Hildesheim, 1967; Lecker, M., The Ban = Sulaym,
Jerusalem, 1989.
منوچهر پزشك