بَغْدادْ خاتون د ربيعالا¸خر 36/ دسامبر 355، دختر امير چوپان سلدوز و همسر
سلطان ابوسعيد بهادرخان حك 17-36ق/ 317- 335م.
بغداد خاتون پيش از ازدواج با ابوسعيد، در 23ق/323م به عقد امير شيخ حسن
بن امير حسين گوركان جلاير - كه بعدها به شيخ حسن بزرگ شهرت يافت - درآمد
شبانكارهاي، 95؛ حافظ ابرو، 63؛ عبدالرزاق، 0، 9؛ ميرخواند، /66؛ اما سلطان
ابوسعيد كه عشق و علاقهاي بسيار به او داشت، در 25ق يكى از محرمان خود را
نزد امير چوپان فرستاد و از او خواست تا دخترش را از شيخ حسن گرفته، به عقد
وي در آوَرَد حافظ ابرو، 63-64؛ عبدالرزاق، 9 -0؛ خواندمير، /09؛ ابن حجر، /3.
امير چوپان با تقاضاي ابوسعيد به شدت مخالفت كرد و همين سبب شد تا سلطان
كينة چوپان و خاندانش را در دل گيرد حافظ ابرو، 64؛ عبدالرزاق، 0؛ ميرخواند،
همانجا؛ صفدي، /21. از آن سوي، امير چوپان براي دور ساختن بغداد خاتون از
ابوسعيد، سلطان را به بهانة تغيير آب و هوا به بغداد برد و شيخ حسن و همسرش
را نيز به قراباغ فرستاد. اين كار ابوسعيد را سخت دلتنگ كرد و او را براي
دست يافتن به بغداد خاتون مصممتر ساخت حافظ ابرو، همانجا؛ عبدالرزاق، 0 -1؛
ميرخواند، /67. پيشآمدهايى كه پس از اين موجب شد تا ستارة قدرت و شوكت امير
چوپان كه از 17 تا 24ق در اوج خود بود، افول كند و ابوسعيد او و پسرانش را در
28ق/328م به قتل برساند، نمىتواند بىارتباط با اين قضيه باشد حافظ ابرو، 63
بب، 72- 78؛ حمدالله، 17 -19؛ خواندمير، /10-13؛ ميرخواند، /67-69.
ابوسعيد پس از قتل امير چوپان و پسرانش، خاصه دمشق خواجه - بر اساس ياساي
چنگيزي كه اگر پادشاهى زنى شوهردار را خواهان گردد، شوهر آن زن مىبايد با
رضاي تمام او را طلاق دهد و به پادشاه ببخشد - قاضى مباركشاه را نزد شيخ
حسن فرستاد و او را به وعده و وعيد واداشت تا بغداد خاتون را طلاق دهد. گويند
زنى ديگر به شيخ حسن بخشيد تا او به جدايى از بغداد خاتون راضى گشت
شبانكارهاي، همانجا؛ حافظ ابرو، 63، 99؛ عبدالرزاق، 0، 4؛ خواندمير، /09؛ ابن
حجر، همانجا. پس از انقضاي مدت شرعى، بغداد خاتون رسماً به عقد ابوسعيد
درآمد. او محبوبترين همسر سلطان بود و چنان تقربى داشت كه ابوسعيد او را
لقب «خواندگار» داده بود. بغداد خاتون از اعتبار و اختيارات فراوان برخوردار
بود و بر سلطان نيز تسلط كامل داشت ابن بطوطه، 43؛ حافظ ابرو، 79، 85؛
عبدالرزاق، 7، 5؛ صفدي، /21؛ قزوينى، 42-43، چنانكه كوششهاي برخى از امراي
سلطان، مانند نارين طغاي حكمران خراسان و تاش تيمور براي از بين بردن
بغداد خاتون و غياثالدين محمد وزير به جايى نرسيد و در عوض بغداد خاتون
ابوسعيد را بر ضد آنان تحريك كرد و به فرمان سلطان در 29ق ايشان را به قتل
رساندند حافظ ابرو، 86؛ عبدالرزاق، 8 -9؛ خواندمير، /16- 18؛ اقبال، /43.
پس از اين، بارديگر چوپانيان در دستگاه ايلخان از قدرت و عزت برخوردار
گشتند. سرانجام در 32ق عدهاي كه بر نفوذ و اقتدار بغداد خاتون رشك مىبردند،
او را متهم كردند كه پنهانى با شيخ حسن - شوهر سابق خود - بر ضد سلطان
توطئه مىكند اهري، 56؛ حافظ ابرو، همانجا. ابوسعيد چنان برآشفت كه حكم قتل
شيخ حسن را صادر كرد، اما به خاطر مادر شيخ - كه عمة ابوسعيد بود - از آن
رأي بازگشت و او را به قلعة كماخ كماح كنونى بر كرانة غربى فرات تبعيد كرد
همانجا؛ عبدالرزاق، 5؛ ميرخواند، /72؛ قس: شرفالدين، 62، كه علت تغيّر
ابوسعيد بر شيخ حسن را بدگوييهاي بغداد خاتون دانسته است. بغداد خاتون پس
از اين ماجرا مدتى اعتبار و نفوذ خود را از دست داد، اما چون آشكار شد كه اين
داستان، تهمتى بيش نبوده است، مقام و جايگاه سابق را باز يافت حافظ ابرو،
86-87؛ عبدالرزاق، ميرخواند، همانجاها.
گفتهاند كه ابوسعيد در اواخر عمر بر دلشاد خاتون، دختر دمشق خواجه - برادر
بغداد خاتون - دل باخت و او را به عقد خويش درآورد. همين امر رشك و حسد
بغداد خاتون را برانگيخت و سبب گشت كه ابوسعيد را تدريجاً با زهر به هلاكت
رساند شرفالدين، همانجا؛ خواندمير، /19. چون از نسل ابوسعيد فرزندي نمانده
بود، خود او پيش از وفات، آرپاخان ه م را بهجانشينى انتخابكرد شرفالدين،
63؛ حافظ ابرو، 90؛ اقبال، /49. بغداد خاتون با اين انتخاب مخالف بود و هرگز
به اطاعت آرپاخان گردن ننهاد. همين امر سبب شد كه وي با وجود بغداد خاتون
سلطنت خود را استوار نبيند شبانكارهاي، 95؛ حافظ ابرو، 91؛ عبدالرزاق، 23. در
اين ميان برخى از مغرضان به بدگويى از بغداد خاتون پرداختند و او را به
قتل سلطان ابوسعيد متهم كردند و گفتند كه مخفيانه ازبك خان را به لشكركشى
به ايران تشويق مىكند. آرپا خان به همين بهانه حكم قتل او را صادر كرد و
خواجه لؤلؤ، يكى از بزرگان امرا، در حمام و با ضربات چوب وي را از پاي
درآورد حافظ ابرو، همانجا؛ شبانكارهاي، 95-96.
گويند: بغداد خاتون، خاندانش و نيز سلطان ابوسعيد از مريدان و ارادتمندان شيخ
صفىالدين اردبيلى بودهاند براي مثال، نك: ابن بزاز، 48، 92، 12؛ نيز نك:
بيانى، 50-51.
مآخذ: ابن بزاز، توكل، صفوة الصفا، به كوشش غلامرضا طباطبايى مجد، تبريز،
373ش؛ ابن بطوطه، رحلة، به كوشش طلال حرب، بيروت، 407ق/987م؛ ابنحجر
عسقلانى، احمد، الدرر الكامنة، حيدرآباد دكن، 393ق/973م؛ اقبال آشتيانى،
عباس، تاريخ مفصل ايران، از حملة چنگيز تا تشكيل دولت تيموري، تهران،
347ش؛ اهري، ابوبكر، تاريخ شيخ اويس، به كوشش وان لون، لاهه، 373ق؛
بيانى، شيرين، تاريخ آل جلاير، تهران، 345ش؛ حافظ ابرو، عبدالله، ذيل جامع
التواريخ رشيدي، به كوشش خانبابا بيانى، تهران، 350ش؛ حمدالله مستوفى،
تاريخ گزيده، به كوشش عبدالحسين نوايى، تهران، 362ش؛ خواندمير،
غياثالدين، حبيبالسير، به كوشش محمد دبيرسياقى، تهران، 362ش؛ شبانكارهاي،
محمد، مجمعالانساب، به كوشش هاشم محدث، تهران، 363ش؛ شرفالدين على
يزدي، ظفرنامه، به كوشش عصامالدين اورونبايف، تاشكند، 972م؛ صفدي، خليل،
اعيانالعصر و اعوانالنصر، به كوشش فؤاد سزگين، فرانكفورت، 410ق/990م؛
عبدالرزاق سمرقندي، مطلع سعدين و مجمع بحرين، به كوشش عبدالحسين نوايى،
تهران، 353ش؛ قزوينى، يحيى، لب التواريخ، تهران، 363ش؛ ميرخواند، محمد،
روضة الصفا، به كوشش عباس زرياب، تهران، 373ش.
كيانوش صديق