بُغايِ صَغير مق 54ق/68م، از امراي بزرگ و پرنفوذ تركنژاد در آغاز عصر
دوم عباسى كه در تحولات اين دوره نقش مهمى داشت. دربارة او پيش از ظهور
در صحنة سياسى قلمرو خلافت اطلاعى در دست نيست، اما از لقب شرابى يا شرابدار
او مجمل...،63 مىتوان حدس زد كه احتمالاً مدتى شربتدار خليفه يا دربار
خلافت بوده است.
در منابع، نخستينبار از او در حوادث سال 31ق/46م به روزگار خلافت واثق و
در زمرة كشندگان احمد بن نصر خزاعى - از قائلان به خلق قرآن و رؤيت خدا در
قيامت - ياد شده است طبري، /38. در 34ق به روزگار متوكل، وي مأمور سركوب
شورش محمد بن بعيث بن جَلْبَس در مرند آذربايجان شد و به روايتى امارت
آنجا يافت؛ پس برفت و ابن بعيث را گرفته، به سامرا آورد بلاذري، /05؛
يعقوبى، /86؛ طبري، /64. مدتى بعد در 37ق نيز به دستور متوكل به خونخواهى
يوسف بن محمد، عامل ارمنستان كه به دست شورشيان آنجا به قتل رسيده بود،
رهسپار آن ديار شد و شورش را فرونشاند و بسياري را كشت و اسير كرد. سپس روي
به تفليس نهاد و در 38ق آنجا را به آتش كشيد و اسحاق بن اسماعيل، امير
شورشى آنجا را بكشت طبري، /88، 92-93؛ ابنوادران، 81. وي همچنين در
آخرينجنگهاي عباسيان با روميان در دورة قدرت خلفا شركت جست. در 44ق كه
متوكل در دمشق بود، به دستور او جنگهاي تابستانى برضد روميان را آغاز كرد و
جايى به نام صُمُّله در حدود مصيصه و طرسوس را نيز گشود طبري، /10؛ ابن
عساكر، /91.
با آنكه موالى ترك در عصر متوكل مشاغل بزرگ داشتند و خليفه، خاصه در امور
نظامى به آنان پشتگرم بود، ولى در اواخر ايام خود بر آن شد تا از قدرت و
نفوذ آنان بكاهد. پس بر آنان سخت گرفت و مراتبشان را تنزل داد؛ چندان كه
برخى از امراي ترك بر ضد متوكل با منتصر همداستان شدند و او را در 47ق به
قتل آوردند. در اين واقعه وصيف، اوتامش، بغاي صغير، باغر و برخى ديگر از
امراي ترك دست داشتند يعقوبى، /92؛ مسعودي، التنبيه...، 13، مروج...، /5- 8؛
ابن اثير، /36- 38؛ مجمل، 61؛ قس: مسعودي، همان، /3- 4، كه داستانش دربارة
بغاي كبير است.
پس از قتل متوكل، گويا بغا اول كسى بود كه پسر او منتصر را خليفه خواند و
خبر مرگ متوكل را به او داد طبري، /26. در اين دوره بغا از حاجبانخليفه
بود.او و وصيفكه از ولايتعهدي معتز سختبيمناك بودند، منتصر را واداشتند تا بر
معتز سخت گيرد و او را به استعفا از ولايتعهدي مجبور كند و بدينسبب، معتز و
مؤيد، پسران متوكل هر دو خلع شدند همو، /44-46. اما خلافت منتصر هم فقط چند
ماهى دوام يافت و او نيز در 48ق به دست موالى ترك مسموم و مقتول شد
مسعودي، التنبيه، 14. پس به تدبير احمد بن خصيب قرار شد بغاي صغير، بغاي
كبير و اوتامش كسى را به خلافت تعيين كنند و اينان هم بر احمد بن محمد بن
معتصم اتفاق كردند و وي با لقب مستعين به خلافت نشست طبري، /56؛ قس: ابن
جوزي، 2/. بغا و وصيف رسماً منصب حجابت خليفه را در دست گرفتند مسعودي،
همان، 16؛ ابن كازرونى، 53، ولى عملاً ادارة امور مهم خلافت با آنها بود.
بغا در عين حال حكومت حلوان و ماسبذان و مهرجان قذق را نيز در دست داشت
ابن اثير، /51 و ابن عساكر همانجا در همين دوره، از ولايت او بر فلسطين نيز
ياد كرده است. در اين زمان ميان امراي ترك اختلاف افتاد و درصدد قتل
يكديگر برآمدند. نخست اوتامش كه به بيتالمال دستدرازيها مىكرد، به تحريك
بغا و وصيف كشته شد و گويا به همين سبب مستعين نيز بغا را در 49ق حكومت
فلسطين داد تا از سامرا دورش گرداند ابن اثير، /54؛ اما در منابع اشارهاي به
حضور بغا در فلسطين نشده است و به علاوه مىدانيم كه در 50ق به تحريك و
توافق بغا و وصيف و مستعين، باغر ترك را كه گويا قصد ايشان و مستعين كرده
بود، كشتند و چون با شورش ياران او و طرفداران معتز و مخالفان مستعين روبهرو
شدند، همراه خليفه روي به بغداد نهادند و تركان نيز در سامرا با معتز بيعت
كردند طبري، /78-80؛ مسعودي، همان، 15؛ ابن جوزي، 2/2؛ ابن اثير، /63-67.
در اين روزگار در ارمنستان نيز شورشى برپا شد، اما علاء بن احمد از سوي بغا
بدانجا رفت و غائله را فرونشاند همو، /79. با اينهمه، مستعين كه سخت مقهور
امراي ترك، به ويژه بغا و وصيف بود نك: زمخشري، /55، در برابر مخالفان خود و
طرفداران معتز چنان درمانده شد كه به ناچار از خلافت كناره گرفت؛ ولى بغا
براي آنكه نزد معتز كه در سامرا خلافت مىكرد، پايگاهى بيابد، بىدرنگ
مستعين را كشت و سرش را برگرفته، به سامرا برد و بدين حيله بر مناصب خود
ابقا شد مسعودي، ابن كازرونى، همانجاها؛ ولى گفتهاند كه مدتى بعد به دستور
معتز نام او و وصيف را از ديوان بينداختند، تا آنكه شفاعت برخى كسان، باز
خليفه را با ايشان بر سر لطف آورد ابن اثير، /83. در اين دوره نيز بغا و
وصيف با هم كار مىكردند و چون وصيف در 53ق/67م به دست تركان كشته شد،
بغا به تنهايى رشتة كارها را در دست گرفت و مشاغل و وظايف او به بغا منتقل
شد يعقوبى، /02؛ ابن اثير، /89.
اما نزاعهاي ميان تركها بر سر مال و منصب چنان دستگاه خلافت را ضعيف
گردانيد كه يك وقت مساور بن عبدالحميد كه راه عصيان مىپيمود، تا سامرا
بيامد و قصر خليفه را نيز تصرف كرد يعقوبى، همانجا. از آن سوي چون ميان بغا
و بايكباك هم دشمنى درگرفت، معتز كه نسبت به بغا بدبين شده بود، از اين
فرصت سود جست طبري، /79-81 و به دشمنى دامن زد و به رغم او برخى از امراي
ترك را بر كشيد. چون خبر رسيد كه بغا قصد شورش دارد، معتز قصد او كرد. بغا
گريخت و كوشيد يارانى گرد آورد، ولى نتوانست و امانخواهى او نيز نتيجه نداد،
تا سرانجام، دستگير شد و به قتل رسيد و خانهاش غارت، و پسرش فارس به مغرب
تبعيد شد يعقوبى، /03؛ مسعودي، همان، 16؛ قس: ابن اثير، /94- 95؛ ابن عماد،
/28؛ نيز نك: صفدي، 0/73؛ ابن منظور، /32.
مآخذ: ابن اثير، الكامل؛ ابن جوزي، عبدالرحمان، المنتظم، به كوشش محمد
عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت، 412ق/992م؛ ابن عساكر، على،
تاريخ مدينة دمشق، چ تصويري، عمان، دارالبشير؛ ابن عماد، عبدالحى، شذرات
الذهب، بيروت، دارالكتب العلميه؛ ابن كازرونى، على، مختصر التاريخ، به
كوشش مصطفى جواد و سالم آلوسى، بغداد، 970م؛ ابن منظور، محمد، مختصر تاريخ
دمشق ابن عساكر، به كوشش مأمون صاغرجى و احمد حمامى، دمشق، 404ق/984م؛
ابن وادران، تاريخ العباسيين، به كوشش منجى كعبى، بيروت، 993م؛ بلاذري،
احمد، فتوح البلدان، به كوشش صلاحالدينمنجد، قاهره، 956م؛ زمخشري، محمود،
ربيعالابرار، به كوشش سليم نعيمى، بغداد، مطبعةالعانى؛ صفدي، خليل، الوافى
بالوفيات، به كوشش ژاكلين سوبله و على عماره، ويسبادن، 982م؛ طبري،
تاريخ؛ مجملالتواريخ و القصص، به كوشش محمدتقى بهار، تهران، 318ش؛
مسعودي، على، التنبيه و الاشراف، به كوشش عبدالله اسماعيل صاوي، بغداد،
938م؛ همو، مروجالذهب، به كوشش شارل پلا، بيروت، 974م؛ يعقوبى، احمد،
تاريخ، بيروت، 960م.
صادق سجادي