بُسْت، شهري كهن نزديك ملتقاي رودهاي هيرمند و ارغنداب كه امروزه
ويرانههاي آن مجاور شهر لشگرگاه، مركز ولايت هلمند در جنوب غربى افغانستان
باقى است و به واسطة وجود ويرانههاي قلعهاي نظامى در آن، به نام قلعة
بست معروف است.
كاوشهاي باستانشناسى در اين محل، پيشينة تاريخى شهر بست را به 00قم
مىرساند. نتايج اين كاوشها مؤيد آن است كه اين شهر بهطور متوالى از روزگار
هخامنشيان تا ساسانيان شهري آباد، و از زيستگاههاي عمدة سيستان بوده است
ايرانيكا، .IV/384
مؤلف گمنام كتاب شهرستانهاي ايران، بنيان شهر بست را به بستور پسر زرير
نسبت مىدهد نك: مشكور، 25. در منابع يونانى - رومى از بست با نامهاي بستيا
دسلوتيا ، بستيگيا دسلنگا، بيسپوليس و بيت ياد شده است ايرانيكا، همانجا.
موقعيت بست از آن نظر كه ميان شهر عمدة هرات، زرنج زرنگ و غزنه واقع
بوده است و نيز قرار داشتن اين شهر در نزديكى محل تلاقى دو رودخانة بزرگ و
پر آب هيرمند و ارغنداب كه راههاي كاروانرو غرب به شرق از كنار آن
مىگذشت، اين شهر را به دروازة هندوستان و كانون بازرگانى با هند بدل كرده
بود سيستانى، /74- 75.
اردشير بابكان سل 26-41م سيستان و از جمله بست را به قلمرو دولت ساسانيان
افزود نك: بازورث، 5؛ كريستن سن، 09، اما بست در طول حيات سياسى ساسانيان
همواره در شمار سرزمينهاي اين دولت باقى نماند. بست پس از شكست پيروز،
پادشاه ساسانى از هفتالياندر 84م بهتصرف آنان درآمد، ولىبار ديگر در زمان
خسرو انوشيرواناز هفتاليانبازپسگرفتهشد طبري،/9-00؛ماركوارت، .37 پس از
اصلاحاتى كه در تقسيمات كشوري ساسانيان به روزگار خسرو انوشيروان به عمل
آمد و كشور به كُست تقسيم شد، شهر بست در زمرة شهرهاي كورة سيستان، در كست
نيمروز واقع گرديد همو، 6 º ÝÑÇí¡ «ÊÇÑíÎ...»¡ .154 گرچه سيستان در دورة
ساسانيان از مراكز عمدة آيين زرتشتى بود نك: تاريخ...، 2-3، اما در بست
جماعتى از پيروان اديان مسيح و يهود نيز به سر مىبردند و اين شهر يكى از
مركز عمدة مسيحيان در سيستان بود بازورث، 9-2.
در دورة فتوحات مسلمانان، بنا به روايت طبري /01 در 1ق عبدالله بن عامر
فرمانده سپاهيان مسلمان كه از جانب عثمان مأمور فتح كرمان بود، پس از فتح
اين سرزمين رهسپار خراسان گرديد. وي مجاشع بن مسعود سُلَمى را به منظور
فتح سيستان بدان سوي گسيل داشت؛ اما اهالى سيستان در برابر مهاجمان
ايستادگى كردند و در زد و خوردهايى كه ميان دو طرف درگرفت بسياري از
مسلمانان كشته شدند و مجاشع به ناچار از سيستان بيرون رفت. چون اين خبر
به عثمان رسيد، وي ربيع بن زياد بن اسد ذيّال ديّان را به سيستان فرستاد.
مرزبان سيستان با ربيع بن زياد از درآشتى درآمد و با وي پيمان صلح بست ،
اما مردم بست حاضر به تسليم شهر به تازه واردان نشدند و در برابر آنان به
سختى مقاومت كردند. پس از كشته و اسير شدن بسياري از اهالى، شهر سقوط كرد
نيز نك: تاريخ، 0 -3. پس از چندي، با شورش مردم عبدالرحمان بن سمره از سوي
عثمان براي تصرف نواحى و شهرهاي سيستان گسيل شد و او نيز با اهالى بست و
زابل پيمان صلح بست بلاذري، 94؛ ماركوارت، 7 º ÒÑíäßæÈ¡ .24 اين صلح
دوامى نيافت و چند بار اين شورشها تكرار شد، اما در نهايت مسلمانان پيروز
گشتند براي توضيحات، نك: تاريخ، 4 بب ؛ بازورث، 6 بب.
هفتاليان زنبيلى كه بر نواحى شرقى سيستان و از جمله بست چيره بودند، با
واليان و حكام منطقه درگيريهاي بسيار داشتند. به سبب همين مجاورت سيستان
با قلمرو هفتاليان، همواره در اين سرزمين شمار بسياري از مردان مسلح به سر
مىبردند و تاخت و تازهايى ميان ايشان وجود داشت. پس از استقرار اعراب در
سيستان، شهر بست مركز استقرار نيروهاي داوطلب و سپاهيانى بود كه براي تاخت
و تاز و غارت در قلمرو زنبيل در سيستان گرد آمده بودند همو، 4؛ فراي،
«عصر...»، .119
سيستان در سدههاي نخستين اسلامى به سبب دوري از مركز خلافت به يكى از
مراكز مهم خوارج بدل شد. در مقابل ، مردم داوطلبانه براي دفع فتنة خوارج
دستههايى تشكيل دادند كه مُطَوَّعه خوانده مىشدند و مركز ايشان شهرهاي
زرنج زرنگ و بست بود زرينكوب، 17 - 18؛ بازورث، «طاهريان...»، .108-109 به
دنبال شورش غسان بن نصر از رؤساي مطوعة بست و قدرت يافتن وي، حكمران آن
ولايت با او به جنگ پرداخت و حتى در اين راه از خوارج نيز كمك گرفت. در
اين جنگ غسان كشته شد زرينكوب، 18؛ تاريخ، 91. اما مطوعة بست آرام نيافتند
و بر گرد شخصى به نام احمد قولى جمع شدند و به نبرد با حاكم سيستان
پرداختند همان، 91- 92.
در 37ق/51م مردم بست با صالح بن نصر برادر غسان بيعت كردند و عياران
سيستان نيز به ايشان پيوستند و سال بعد بست را متصرف شدند زرينكوب، 18 -19؛
تاريخ، 92؛ بازورث، 35- 36. يعقوب ليث صفاري كه در اين هنگام با گروه
عياران خود به صالح پيوسته بود، از جانب او به منصب سرهنگى گروهى از مطوعة
بست منصوب شد گرديزي، 39؛ اما پس از چندي، ميان او و صالح مخالفتهايى روي
نمود كه منجر به جنگى در 39ق شد. در نبردي كه ميان ايشان در محلى به نام
نوق يا نوقات، در نزديكى زرنج بر سر راه بست درگرفت، صالح شكست خورد و به
پايگاه اصلى خود، يعنى بست پناه برد. يعقوب در 48ق/62م به بست لشكر كشيد
و اين شهر را از چنگ صالح بيرون آورد تاريخ، 98-99، 04؛ بازورث، 41- 42،
46-47؛ پرويز، 24. اين شهر تا سال 98ق/11م در تصرف صفاريان باقى بود، اما در
اين سال احمد بن اسماعيل سامانى به فرمان مقتدر خليفة عباسى به سيستان
لشكر كشيد و به ياري مردم وارد بست شد تاريخ، 92؛ زرينكوب، 52؛ هروي، 44-
45؛ گرديزي، 48 و حكومت آن ديار را به حاتم بن عبدالله شاشى چاچى داد
تاريخ، 93.
با وجود تاريخ پرآشوب بست، نويسندگان آنرا شهري آباد با كاخها و نيز باغهاي
سرسبز و دومين شهر بزرگ سيستان پس از زرنج وصف كردهاند نك: يعقوبى، 80-81؛
تاريخ، 80؛ اصطخري، 45؛ ابن حوقل، 19؛ اشكال العالم، 64. مؤلف حدود العالم
بست را دروازة تجارت با هندوستان ناميده است و از ديواري استوار كه بر گرد
شهر كشيده شده بود، ياد كرده است ص 92. مقدسى بست را ناحيهاي جدا از
سيستان به مركزيت شهر بست ذكر كرده، و شهرهايى از جمله سروستان، كش،
روذان و طلقان را تابع اين ناحيه دانسته است ص 97. وي در وصف شهر بست
آورده است: بست شهري خرم و بزرگ است و مردمانى اهل دين و ادب و مردانگى
دارد. هواي آن خوب، و داراي دو فصل گرما و سرماست و ميوههاي گرمسيري و
سردسيري در باغهاي سرسبز آن به عمل مىآيد و از محصولات آن، خرما، انگور،
سدر و ريحان است. وي مىافزايد: شهر بست از دو بخش شارستان و ربض تشكيل
شده، مسجد جامع آن در شارستان و بازارهاي آن در ربض واقع است و آب آن از
رودخانههاي هيرمند و خردروي ارغنداب تأمين مىشود؛ همچنين از پلى بر هيرمند
در نزديكى اتصال ارغنداب با اين رود ياد مىكند كه از به هم پيوستن
قايقهاي متعددي ساخته شده بود ص 04- 05.
امروزه ويرانههاي لشكرگاه در نزديكى خرابههاي بست به چشم مىخورد كه
يادآور شكوه و بزرگى اين شهر در سدههاي گذشته است. در واقع بست و لشكرگاه
دو بخش از يك شهر بودهاند. در بخش نخست مردم كوچه و بازار زندگى مىكردند
كه كانون بازرگانى و دادوستد بوده است و در بخش ديگر سپاهيان و صاحب
منصبان سكنى داشتند سيستانى، /72.
در نيمة دوم سدة ق در روزگاري كه دولت سامانيان رو به زوال بود، بر بست
حاكمى ترك به نام «طغان» حكومت داشت. در اين هنگام بايتوز از ديگر
سرداران ترك تبار، بست را به قهر از دست طغان بيرون آورد. طغان از سبكتكين
كه انديشة امارت در سر مىپرورانيد، كمك خواست تا به ياري او قلمرو از دست
رفتهاش را بازپس گيرد. وي تعهد نمود درصورت بازگشت به حكومت، ساليانه
مبلغى به سبكتكين بپردازد عتبى، 2-3. سبكتكين در 67ق/78م به سوي بست لشكر
كشيد و حكومت بايتوز را در بست برانداخت ميرخواند، 86؛ بازورث، «غزنويان...»،
و بست را ضميمة دولت تازه بنيان غزنوي نمود. بست و لشكرگاه در سدة ق/1م و
در دورة شوكت دولت غزنوي دوران محمود و مسعود به اوج شكوفايى و آبادانى خود
رسيد سيستانى، /73، و دومين شهر مهم غزنويان پس از غزنين به شمار مىرفت
حبيبى، .
آبادي و عمران بست ديري نپاييد، زيرا در 45ق/150م علاءالدين حسين غوري،
ملقب به جهانسوز به خونخواهى برادران خود كه به دست بهرامشاه غزنوي
كشته شده بودند، به غزنين لشكر كشيد و پس از چيرگى بر آنجا، شبانهروز آتش
در آن افكند و شهر را به كلى ويران كرد؛ سپس راهى بست دومين شهر مهم
غزنويان شد و پس از چيرگى بر آن، كاخها و بناهاي آن را كه اقامتگاه شاهان
غزنوي بود، ويران كرد نك: منهاج، /41- 45؛ سيستانى، همانجا. ياقوت در سدة
ق/3م بست را شهري ويران اما داراي باغها و كشتزارهاي سرسبز و آب فراوان
وصف نموده است /12.
هرچند شهر بست در لشكركشى تيمور در 85ق/383م صدمه ديد، اما ويران، و خالى از
سكنه نشد؛ به ويژه اينكه در دورة حكومت شاهرخ فرزند تيمور سل 07 -50ق/404-
446م هنوز دارالضرب بود نك: حبيبى، . با اين وصف، بست هيچگاه اعتبار و
موقعيت گذشته را باز نيافت و تنها از قلعة بست كه بر روي تپهاي بلند بنا
شده بود و موقعيت سوقالجيشى داشت، به عنوان قرارگاه و پادگان لشكريان
استفاده مىشد همو، . آخرين حمله به بست در 150ق/ 737م توسط نادر شاه افشار
كه براي سركوب غلجاييان قندهار به اين ناحيه لشكر كشيده بود، به وقوع
پيوست نك: قدوسى، 16-21.
امروزه از بست بقاياي خرابههاي بالاحصار و رواق معروف آن و بقاياي
لشكرگاه لشكري بازار در امتداد كرانههاي رودخانة هيرمند برجاي مانده است نك:
سيستانى، /84. در اين ويرانهها آثاري ارزشمند از معماري و خطاطى حوزة خاوري
ايران در دورة اسلامى برجاي مانده است. طاق آجري بست بقاياي مسجد عظيمى
است كه در دورة غوريان يا احتمالاً خوارزمشاهيان ساخته شده كه تزيينات اين
طاق آميزهاي از هنر اسلامى شرق ايران و نيز هندي است ايرانيكا، .IV/384 در
كاوشهاي صورت گرفته توسط هيأت باستانشناسى فرانسوي در سالهاي 949-952م در
محوطة لشكرگاه بست، بقاياي كاخ مسعود غزنوي از دل خاك بيرون كشيده شد. بر
ديوارهاي اين كاخ تصاويري رنگين از نگهبانانى زرينكمر، باقباهايى به
رنگهاي سرخ، لاجوردي، سبز و بنفش به اندازة قامت آدمى ترسيم شده كه
نمونههايى جالب از هنر ايرانى در هزار سال پيش است سيستانى، /87. در وسط
تپة بالاحصار بست، چاهى ژرف به عمق 2 متر به شكل دايره حفر شده است كه
به نام چاه قلعة بست معروف است. در اين چاه اتاقهايى دور تا دور آن در
طبقه كنده شده است. بنا به گفتة اهالى، از اين چاه درگذشته به عنوان
زندان استفاده مىشده است. طبقات زيرين اين چاه بر اثر ريزش از خاك پر
شده است همو، /88.
از اين شهر دانشمندان و فقيهانى چند برخاستهاند كه از آن جملهاند: ابومحمد
اسحاق بستى، صاحب كتاب السنن سمعانى، /48؛ ابنحبان بستى ه م، محدث و
فقيه شافعى مذهب؛ ابوالفتح بستى ه م، دبير، شاعر و وزير سبكتكين و محمود
غزنوي.
شرايط مناسب اين ناحيه باعث گرديد كه در 332ش/953م در نزديكى ويرانههاي
لشكرگاه بست، شهري به سبك امروزي با نقشة شهرهاي غربى به نام «لشكرگاه»
توسط آمريكاييها ساخته شود. اين شهر نوبنياد در 336ش/957م به مركز ولايت
هلمند افغانستان بدل شد. جمعيت اين شهر پيش از آغاز ناآراميهاي افغانستان
حدود 5 هزار نفر بوده است. مردمان آن به زبانهاي پشتو و فارسى با گويش دري
سخن مىگويند دولت آبادي، 43، 45.
مآخذ: ابن حوقل، محمد، صورة الارض، به كوشش كرامرس، ليدن، 938م؛
اشكالالعالم، منسوب به ابوالقاسم جيهانى، ترجمة على بن عبدالسلام كاتب،
به كوشش فيروز منصوري، مشهد، 368ش؛ اصطخري، ابراهيم، مسالك الممالك، به
كوشش دخويه، ليدن، 927م؛ بازورث، ك.ا.، تاريخ سيستان، ترجمة حسن انوشه،
تهران، 370ش؛ بلاذري، احمد، فتوح البلدان، به كوشش دخويه، ليدن، 866م؛
پرويز، عباس، قيام ايرانيان در راه تجديد مجد و عظمت ايران، تهران، 348ش؛
تاريخ سيستان، به كوشش محمدتقى بهار، تهران، 314ش؛ حبيبى، عبدالحى، « بست
و لشكرگاه و رواق بست»، آريانا، كابل، 351ش، دورة 0، شم ؛ حدود العالم، با
حواشى و تعليقات مينورسكى، كابل، 342ش؛ دولتآبادي، بصيراحمد، شناسنامة
افغانستان، قم، 371ش؛ زرينكوب، عبدالحسين، تاريخ ايران بعد از اسلام،
تهران، 368ش؛ سمعانى، عبدالكريم، الانساب، به كوشش عبدالله عمر بارودي،
بيروت، 408ق/988م؛ سيستانى،محمداعظم، سيستان سرزمينماسهها و حماسهها،
كابل،367ش؛طبري، تاريخ؛ عتبى، محمد، تاريخيمينى، ترجمة جرفادقانى، بهكوشش
جعفر شعار، تهران، 357ش؛ قدوسى، محمدحسين، نادرنامه، مشهد، 339ق؛ كريستنسن،
آرتور، ايران در زمان ساسانيان، ترجمة رشيد ياسمى، تهران، 351ش؛ گرديزي،
عبدالحى، زينالاخبار، به كوشش عبدالحى حبيبى، تهران، 347ش؛ مشكور،
محمدجواد، جغرافياي تاريخى ايران باستان، تهران، 371ش؛ مقدسى، محمد، احسن
التقاسيم، به كوشش دخويه، ليدن، 906م؛ منهاج سراج، طبقات ناصري، به
كوشش عبدالحى حبيبى، تهران، 362ش؛ ميرخواند، محمد، روضة الصفا، به كوشش
عباس زرياب، تهران، 373ش؛ هروي، جواد، ايران در زمان سامانيان تاريخ
سامانيان از آغاز تا سلطنت نصر دوم، مشهد، 371ش؛ ياقوت، بلدان؛ يعقوبى،
احمد، «البلدان»، همراه الاعلاق النفيسة ابن رسته، به كوشش دخويه، ليدن،
891م؛ نيز:
Bosworth,C.E., X The Early Ghaznavids n , X The 6 ? hirids and W aff ? rids n ,
The Cambridge History of Iran, ed. R.N. Frye, Cambridge, 1975, vol. IV; Frye,
R.N., The Golden Age of Persia, London, 1975; id, X The Political History of
Iran Under the Sasanians n , The Cambridge History of Iran, ed. E. Yarshater,
Cambridge, 1983, vol. III(I); Iranica; Marquart, J., Er ? n l ahr, Berlin, 1901;
Zarrink = b, A.H., X The Arab Conquest of Iran and its Aftermath n , The
Cambridge History of Iran, ed. R.N. Frye, Cambridge, 1975, vol. IV.
علىكرم همدانى