بَرْبَر، عنوان عمومى قبايلى در شمال افريقا كه در منطقة وسيعى از كرانههاي اقيانوس اطلس تا صحراي افريقا پراكندهاند. اين پراكندگى وسيع و نيز تنوع قبايل و طوايف بربر با آداب و رسوم و برخى فرهنگهاي متمايز، موجب شده است تا قومشناسان به نظرية قاطع و يكسانى دربارة خاستگاه و مشخصات نژادي بربرها دست نيابند. واژة بربر را ظاهراً نخستينبار روميان در پى تهاجم به اين منطقه بر اين قوم اطلاق كردند و گويا داراي مفهومى تحقيرآميز بوده است. اين نام سپس به كتاب مقدس نيز راه يافت، ولى در آنجا متضمن چنين معنايى نبود (ديويس، 59 ؛ عبدالحميد، 1/78-79؛ مادون، 20؛ زنيبر، 1130). بربرها از دوران باستان خود را امازيغن مىخواندند و مصريان هم از عصر فراعنه آنها را به همين نام مىشناختند (شفيق، 674 -676؛ زنيبر، همانجا)، ولى در منابع عصر اسلامى آنها را بربر خواندهاند و نويسندگان كوشيدهاند برپاية لغتشناسى و نسبشناسى، اين نام و وجه تسمية آنرا توضيح دهند (قلقشندي، صبح...، 1/360، بب؛ سويدي، 427 بب ؛ عبدالحميد، 1/80 -81؛ آل على، 42؛ بل، 44). در آثار اين دوره، منطقة شمال افريقا را بلاد بربر و ممالك بربر نيز خواندهاند (ياقوت، 1/540 -541؛ ديويدسن، 171، 259). غير از شمال افريقا، برخى مناطق در جهان اسلام نيز بربر يا برابر ناميده مىشوند (مثلاً نك: I/1171-1172 , 2 ؛ EIرافق، 759؛ دباغ، 63). در حالى كه برخى قدمت حضور بربرها در افريقا را به چند هزار سال پيش مىرسانند ( الموسوعة...، 4/296)، بسياري از نويسندگان كهن اسلامى خاستگاه آنان را مناطق ديگري، چون شام و فلسطين دانسته، و آوردهاند كه بربرها از اين مناطق به افريقا مهاجرت كرده، و گروهى نيز بعدها به جنوب اروپا و اسپانيا رفته، و ساكن شدهاند (ابن اثير، 1/203، 3/26؛ اصطخري، 20-22؛ ابن خردادبه، 88 -92؛ قلقشندي، همان، 1/361-364، فهرست؛ ابن فقيه، 83؛ ابن خلدون، يحيى، 1/178 بب ؛ ابن خلدون، العبر، 6/97، 108-110؛ ابن ابى دينار، 22، 145؛ بن عامر، 15؛ 2 ؛ EIقس: زنيبر، 1131). نژاد بربرها نيز از روزگاران كهن موردبحث مورخان بوده است و در قرون جديد نيز پژوهشگران شرق و غرب به اين مسأله پرداختهاند. علاوه بر آنكه در سدههاي ميانة اسلامى، بعضى از مورخان، بربرها را از اعراب عاربه يا يمنى دانستهاند، برخى از نسبشناسان مسلمان امروز نيز كوشيدهاند براي بعضى از قبايل بربر مانند صنهاجه و زناته اصل عربى بيابند (همانجا). با اينهمه، گروهى از مورخان مسلمان، بربرها را تيرهاي از قبطيان، كنعانيان، عماليق و يا غيرسامى مثلاً رومى دانستهاند (قلقشندي، همان، 1/361-364؛ ياقوت، همانجا؛ ابوالفدا، 1/121؛ ابن خلدون، العبر، 6/89 -97). در قرون اخير كه اروپاييان بر شمال افريقا تسلط يافتند، بنا بر دليلهاي سياسى كوششهايى نشان دادند تا اصل اروپايى براي بربرها بيابند (نك: شفيق، 676). بنابر كشفيات باستانشناسى، بربرها دست كم از هزارة 3قم در منطقه حضور داشتهاند و اسنادي در دست است كه نشان مىدهد با مصريان در نزاع بودهاند. گفتهاند كه بربرها از حدود يك سده پيش از ميلاد دولت و سازمان حكومتى قدرتمند و گستردهاي داشتهاند (بن عامر، همانجا؛ ديويدسن، 31-32، 96-97). با اينهمه، روميها و ژرمنها در قرون متمادي بر سرزمينهاي بربر مسلط بودند و تا فتح اسلامى شمال افريقا هنوز بخش مهمى از اين سرزمين در دست فرنگان بود (ابن كثير، 7/152؛ قلقشندي، همان، 5/116، 7/1377). سردارانى چون عبدالله بن ابى سرح، عمرو بن عاص، حسان بن نعمان و عقبة بن نافع از نخستين كسانى بودند كه به فتح شمال افريقا همت گماشتند. قبايل مختلف بربر در حوادث اين دوره، مواضع گوناگونى داشتند؛ برخى با فاتحان مسلمان همراه بودند و برخى روزگاري نسبتاً دراز به مقابله مىپرداختند. رفتار سرداران مسلمان نيز با قبايل و طوايف بربر از آغاز فتوحات اسلامى متفاوت بود، اما كشمكشها به تدريج فرو نشست و بربرها در ايجاد و استمرار دولت اسلامى اسپانيا نقشهاي مهمى برعهده گرفتند (يعقوبى، 339، 346؛ ابن اثير، 3/25-26، 93، 419- 465، 4/105؛ قيروانى، 59 -60؛ ابن خلدون، العبر، 6/106 بب؛ ابن ابى دينار، 29 بب؛ قلقشندي، همان، 5/117؛ ذهبى، 50؛ لوتورنو، .(211-212 رفتار ستمگرانة برخى حكام مسلمان نسبت به بربرها كه به آنان به ديدة موالى خويش مىنگريستند، موجب بروز قيامها و نهضتهايى گاه گسترده برضد دستگاه خلافت يا حكام عرب شمال افريقا و حتى اسپانيا گرديد. عصيان بربرها بر عقبة بن نافع ميان سالهاي 41 تا 43ق/661 - 663م و قيام كُسَيلة بن كُمرم (مق 69ق/688م) از نخستين نهضتهاي ضدخلافت اموي در اين منطقه به شمار مىرود. پس از آن از قيامى در 74ق/693م و شورش بربرهاي طنجه به رهبري ميسرة خارجى در 110ق/728م مىتوان ياد كرد كه مشكلات جدي براي حكام محلى پديد آورد. در اوايل دولت عباسيان، اين شورشها فرونشست، ولى پس از مرگ يزيد بن حاتم مهلبى والى قيروان، نهضتهاي استقلالطلبانة بربرها وارد دورة جديدي شد و از حدود سال 184ق/800م دستگاه خلافت عملاً سيطرة كامل خود را بر شمال افريقا از دست داد و خوارج به فعاليت گستردهاي در منطقه دست زدند و در بسياري مواقع رهبري بربرهاي مخالف را برعهده گرفتند. از آن ميان، مىتوان به قيام ابوحاتم اباضى و ابوعاد و ابوخزر زناتى اشاره كرد (ابن اثير، 3/419، 4/107- 108، 370-372، 539 -540، 5/598، 6/10-11، 8/598؛ ابن قوطيه، 40 بب؛ قلقشندي، همان، 5/117- 118؛ ابن تغري بردي، 2/20؛ حركات، 36-37، 71؛ پولم، 44- 45). علاوه بر خوارج كه رهبري سياسى و نظامى و يا فكري برخى جنبشها را در دست داشتند، قومگرايى بربرها نيز عامل مهمى در مخالفت آنان با حاكمان رسمى به شمار مىرفت و همين معنى سبب شده است تا برخى مورخان خصايص قومى و اخلاقى بربر را مهمترين سبب اين قيامها بدانند (ابن اثير، 5/190-194، 249-251؛ ابن قوطيه، 41-44؛ اخبار...، 42-44؛ بن عامر، 23؛ مكناسى، 17- 18؛ قس: دوري، .(65 نخستين دولت نيمه مستقل و سپس مستقلى كه در شمال افريقا پديد آمد، دولت ادريسيان شيعى مذهب بود كه به طور گستردهاي مورد حمايت بربرها قرار داشت (نك: ه د، آل ادريس)؛ اما دولتهايى چون برغواطه (در ساحل اقيانوس اطلس)، نكور (در ريف)، و سپس بنى زيري، بنى حمود، مرابطون، موحدون، بنى مرين، بنى زيان و شماري ديگر يا كاملاً بربري بودند، يا غالباً توسط بربرها اداره و هدايت مىشدند. بايد اشاره كرد كه به سبب تعصبات و اختلافات قبيلهايِ بربرها، ميان اين دولتها كشمكشهاي درازي وجود داشت كه مانع از ايجاد يك دولت بزرگ و فراگير در منطقه مىشد و در واقع تا روزگار تسلط عثمانيان بر شمال افريقا هيچ دولت يكپارچهاي نتوانست تمام بربرها را زير يك پرچم گرد آورد و كوششهاي فاطميان براي تسلط بر بربرها نيز ناكام ماند (ابن خلدون، العبر، 6/155، 182، 225، جم ؛ ابن خلدون، يحيى، 1/53 -54؛ ابن اثير، 7/91، 8/90، 284، 427؛ ديويدسن، 327؛ لين پول، 1/43-60؛ I/1176 , 2 .(EI در دورهاي كه امپراتوري عثمانى به سراشيب ضعف و سقوط افتاد، اروپاييان تلاشهاي خود را براي استيلا بر شمال افريقا آغاز كردند و بهويژه فرانسويها و ايتالياييها نقاط مهمى از سرزمين بربرها را متصرف شدند. مبارزات مردم بربر شمال افريقا برضد استيلاي اين مهاجمان از مهمترين فصول تاريخ زندگى بربرهاست و اين مبارزات سرانجام به مرزبنديهاي جديد و تأسيس كشورهايى چند در منطقه انجاميد (زبيب، 3/347بب؛ ديويدسن،329؛گلنر،«مغرب1»،53 -52 ؛لينپول،1/60 - 78). قبايل و طوايف بربر: نويسندگان متقدم و متأخر شمار قبايل بربر را از 35 تا 70 قبيله، و برخى غيرقابل شمارش دانستهاند و مشخصات شناختههاي خود را آوردهاند (يعقوبى، 343-360؛ ياقوت، 1/540 - 543؛ ابوالفدا، 1/121-122؛ ابن خلدون، العبر، 6/103؛ بن عربى، 160-162؛ سويدي، 428-434؛ حركات، 6). بربرها را به دو طايفة اصلى، و هر طايفه را به چند قبيله تقسيم كردهاند: طايفة اول شامل قبايل مصموده، صنهاجه و زناته؛ و طايفة دوم شامل هوّاره و لواته است. بعضى از نويسندگان بربرها را به طور كلى مشتمل بر 9 اصل يا طايفه دانستهاند كه عبارتند از اِردواحه، مصموده، اورَبه، عجيسه، كُتامه، صنهاجه، اوريغه، لمطه و هسكوره؛ و برخى اصل آنها را به دو طايفة بَرانس (مشتمل بر قبايل هواره، مصموده و صنهاجه) و بُتْر از فرزندان مادغش (مشتمل بر قبايل لواته و زناته) بازمىگردانند (ابن خلدون، العبر، 6/89 -97؛ ابن خلدون، يحيى، 1/181؛ قلقشندي، صبح، 1/361-366، قلائد...، 167-177؛ نيز قس: عبدالحميد، 1/86؛ شفيق، 674). هر يك از قبايل بربر از چند دهستان، در ميان مردم يكجانشين، و چند «دور» در ميان چادرنشينان تشكيل مىشود و هر «دور» يا دهستان خود شامل چند «اجاق» (خانواده) است. رئيس دهستان كه منتخب مردم است، اَمْغَر يا امين نام دارد. برخى از قبايل بربر داراي مجلسى منتخب هستند كه قدرت اجرايى و قانونگذاري و قضايى دارد (بن عامر، 15-16؛ داويد، 542 - 545، 547؛ گلنر، «جامعه...2»، 202 ؛ I/1179 , 2 .(EIپس از مرزبندي شمال افريقا و تأسيس كشورهاي مستقل، برخى از قوانين قبيلهاي ملغى شد و بعضى رسميت يافت و به همين سبب، در اين كشورها هنوز عناصري از نظام قبيلهاي يافت مىشود (ابوالنصر، 57 ,9 -8 ؛ گلنر، «مغرب»، .(43 زبان: بربرها زبان بومى خود را «تامازيغْت» مىنامند (شفيق، همانجا). تاريخ آغازين اين زبان به درستى دانسته نيست، ولى متونى به زبان ليبيايى - امازيغى از يك سده پيش از ميلاد در دست است (بوكوس، 679). پيش از فتح اسلامى، زبان بربري كاملاً رواج داشت؛ پس از آن نيز، با آنكه زبان عربى وارد شمال افريقا شد و به زبانى رايج تبديل گرديد، از ميان نرفت؛ بلكه به حيات خود ادامه داد و با واژههاي عربى و اسپانيايى مخلوط گرديد و اكنون هم گروههاي قابل توجهى در اين منطقه، به ويژه در مراكش و الجزاير به زبان بربري سخن مىگويند؛ اقداماتى هم براي احياي زبان و فرهنگ بربري صورت گرفته است (ديويدسن، 49؛ زنيبر، 1133؛ گلنر، «جامعه»، 194 ؛ بوكوس، 680). دربارة ريشههاي تاريخى، گويشها، واژهها و تركيبات و آواشناسى زبان بربري بررسيهاي بسياري شده است. دربارة ريشة تاريخى آن، نظرية سامى - حامى يا افريقايى - آسيايى از قديم مقبوليت بيشتري داشته است (ابوالفدا، 1/122؛ بوكوس، 679؛ بن عامر، 21-22؛ نيز نك: مادون، 140-160؛ ابوالنصر، .(7-8 ادبيات شفاهى و مكتوب بربري شامل اشعار ملى و دينى و عاشقانه، قصه، متون دينى ترجمه شده از عربى و برخى آثار علمى است. شماري از اين آثار به صورت خطى در دستاست و از بعضىديگر فقط نام و نشانىباقى است I/1185-) , 2 EI.(1187 دين و اعتقادات: بربرهاي باستان، پديدههاي طبيعى و اجرام آسمانى را مىپرستيدند و در اين مورد و ديگر عقايد دينى تحت تأثير مصريان و فنيقيها و روميان قرار داشتند. بعدها گروههايى از آنها به مسيحيت گرويدند. در بعضى منابع به گرايش آنان به آيين زردشتى نيز اشاره شده است (قلقشندي، صبح، 5/117، 188؛ غلاّب، 152-153، 161؛ بن عامر، 22؛ آل على، 37؛ بل، 55 - 68). با آغاز فتح اسلامى، دين اسلام وارد اين سرزمين شد، ولى به سبب موقعيت جغرافيايى و پراكندگى قبايل بربر، رواج آن مدتى به درازا كشيد. با اينهمه، گفتهاند كه بيشتر بربرها در عصر عثمان اسلام آوردند. اين روند در دوران بعد سرعت بيشتري به خود گرفت، ولى لااقل تا سدة 6ق/12م هنوز مسيحيت در ميان بربرها رواج داشت و حتى از ظهور برخى از آباء كليسا از ميان آنان در اين دوران سخن گفتهاند (يعقوبى، 339؛ ابن اثير، 3/25، 4/561، 5/23؛ غلاب، 136-137؛ گلنر، همان، .(207-213 در دورة اسلامى از برخى ادعاهاي نبوت ميان بربرها ياد شده است. مثلاً عاصم بن جميل رهبر قبيلة ورفجومه كه عقايد خاصى را ترويج مىكرد. همچنين در ميان قبايل برغوطه و غماره متنبّيان دروغين نشان دادهاند (ياقوت، 1/541 -542؛ ابن اثير، 5/315؛ بل، 173- 195). البته بايد اشاره كرد كه چند بار ارتدادي كه به بربرها نسبت دادهاند، تنها به سبب مخالفت اين قبايل با حكومت رسمى بوده است و محققان آن را ارتداد به معناي دينى آن به شمار نياوردهاند (نك: غلاب، 139-140). بربرها تا پيش از تأسيس سلسلههايى چون ادريسيان و فاطميان، مذهب تسنن داشتند؛ خوارج نيز به تدريج نفوذ و قدرتى در ميان بربرها مىيافتند. در 150ق/767م معلم و فقيهى بربر به نام عبدالله بن محمد، مردم را به گرايش به اسماعيلية فاطميه دعوت كرد و سپس با سپاهى از بربرها در شنت بريه حكومتى پديد آورد كه چندان نپاييد. در اوايل سدة 2ق/8م كسانى چون سلامة بن سعيد بصري، عبدالله بن مسعود تجيبى و اسماعيل بن زياد نفوسى، عقايد خوارج را در ميان بربرها كه طرفدار برابري مسلمانان و آمادة پذيرش افكار مخالف خلافت بودند، رسوخ داد و از همين راه جنبشهاي اباضى، حروري و صفري در شمال افريقا پديد آمد (يعقوبى، 352-353؛ ابن اثير، 5/600 -602، 6/318-319، 8/598؛ قلقشندي، همان، 5/163؛ بدر، 45-52؛ آل على، 74، 92-94، 280؛ لوتورنو، .(215 از نظر كلامى، مكتب اشعري، به ويژه بر اثر كوششهاي ابن تومرت، در ميان بربرها شايع بود (قلقشندي، همان، 5/191؛ نجار، 30)؛ و طريقتهاي صوفيه مانند شاذليه، تجانيه و قادريه هم از ديرباز در شمال افريقا و ميان بربرها جايگاه مهمى داشتند (مشكور، 121-122، 247- 248؛ بل، 378-394؛ زبيب، 4/355- 358). اسطورههاي ملى و دينى و عقايد رمز آلود كهن نيز بخش ديگري از فرهنگ اعتقادات بربرها را تشكيل مىدهند. از ديدگاه تمدن، بربرها با فنيقيان داراي گذشتة نسبتاً مشتركى هستند، تا جايى كه گاه از تمدن آن دو با عنوان «تمدن فنيقى - بربر» ياد مىكنند. ساخت ابزارها به ويژه ابزارهاي جنگ از دورة مفرغ در ميان بربرها سابقه دارد. نهادهاي مدنى و تشكيلات اداري آنان از حدود هزارة اول پيش از ميلاد نيز قابل توجه است. به ويژه فعاليت نسبتاً گستردة تجاري با همسايگان مصري و يونان و روم از طريق دريا، موجب رشد فرهنگى و مدنى آنها شده بود (ديويدسن، 31، 100، 102، 167؛ ابنعامر، 63؛ ابوالنصر، .(36-37 بربرها در عصراسلامى سهم قابلتوجهىدر شكوفايى تمدناندلس و شمالافريقا داشتند. آثار برجايمانده از آن روزگار در هنرهاي دستى و معماري و فلزكاري گواه اين معنى است. مساجد و جوامع و قصور زيبايى كه به دست آنان ساخته شد و نيز شعر و ادبيات و موسيقى و علومى كه در سرزمين بربرها پديد آمد و رشد كرد، همه حاكى از توانايى فرهنگى اين قوم است (زنيبر، 1133؛ ديماند، 156, 126, 123, 230 -226 ؛ كونل، 133-151 ,129 ؛ پتربريج، 205 -176 ؛ ميشل، 221 -215 ؛ الموسوعة، 4/296-297؛ وات، 144ff. .(135-136, هنر بربري با ويژگيهاي منحصر به خود از ديدگاه محققان، محصول تلفيق فرهنگ بومى بربر با فرهنگ اسلامى عربى است (گرابار، 79 -66 ؛ عظمت، 15، جم ). مآخذ: آل على، نورالدين، اسلام در غرب، تهران، 1370ش؛ ابن ابى دينار، محمد، المؤنس، به كوشش محمد شمام، تونس، 1387ق/1967م؛ ابن اثير، الكامل؛ ابن تغري بردي، النجوم؛ ابن خردادبه، عبيدالله، المسالك و الممالك، به كوشش دخويه، ليدن، 1889م؛ ابن خلدون، العبر، بيروت، 1399ق/1979م؛ ابن خلدون، يحيى، بغية الرواد، به كوشش عبدالحميد حاجيات، الجزاير، 1400ق/1980م؛ ابن فقيه، احمد، مختصر كتاب البلدان، ليدن، 1967م؛ ابن قوطيه، محمد، تاريخ افتتاح الاندلس، به كوشش عبدالله انيس طباع، بيروت، 1958م؛ ابن كثير، البداية؛ ابوالفدا، المختصر فى اخبار البشر، بيروت، 1375ق/1956م؛ اخبار مجموعة فى فتح الاندلس، به كوشش ابراهيم ابياري، قاهره/بيروت، 1401ق/1981م؛ اصطخري، ابراهيم، الاقاليم، چ تصويري، به كوشش مولر، گوتا، 1839م؛ بدر، احمد، دراسات فى تاريخ الاندلس و حضارتها، دمشق، 1969م؛ بل، آلفرد، الفرق الاسلامية فى الشمال الافريقى، ترجمة عبدالرحمان بدوي، بيروت، 1986م؛ بن عامر، احمد، تونس عبر التاريخ، تونس، 1379ق/ 1960م؛ بن عربى، صديق، المغرب، بيروت، 1404ق/1984م؛ بوكوس، احمد، «امازيغية»، معلمة المغرب، رباط، 1410ق/1989م، شم 2؛ پولم، دنيس، الحضارات الافريقية، ترجمة على شاهين، بيروت، 1974م؛ حركات، ابراهيم، النظام السياسى و الحربى فى عهد المرابطين، دارالبيضا، مكتبة الوحدة العربيه؛ داويد، رنه، نظامهاي بزرگ حقوقى معاصر، ترجمة حسين صفايى و ديگران، تهران، 1364ش؛ دباغ، مصطفى مراد، «التعليم فى فلسطين فى عهد الانتداب»، موسوعة خاص، ج 3؛ ديويدسن، ب.، افريقا، ترجمة هرمز رياحى و فرشته مولوي، تهران، اميركبير؛ ذهبى، محمد، تاريخ الاسلام، حوادث سالهاي 81 -100ق، به كوشش عمر عبدالسلام تدمري، بيروت، دارالكتاب العربى؛ رافق، عبدالكريم، «فلسطين فى عهد العثمانيين»، موسوعة خاص، ج 2؛ زبيب، نجيب، الموسوعة العامة لتاريخ المغرب و الاندلس، بيروت، 1415ق/1995م؛ زنيبر، محمد، «البربر»، معلمة المغرب، رباط، 1411ق/1991م، شم 4؛ سويدي، محمدامين، سبائك الذهب فى معرفة قبائل العرب، بيروت، 1406ق/ 1986م؛ شفيق، محمد، «امازيغن»، معلمة المغرب، رباط، 1410ق/1989م، شم 2؛ عبدالحميد، سعد زغلول، تاريخ المغرب العربى، اسكندريه، 1979م؛ عظمت، عزيز، العرب و البرابرة، لندن، 1991م؛ غلاب، عبدالكريم، قراءة جديدة فى تاريخ المغرب العربى، بيروت، 1996م؛ قلقشندي، احمد، صبح الاعشى، قاهره، 1973م؛ همو، قلائد الجمان، به كوشش ابراهيم ابياري، قاهره، 1383ق/1963م؛ قيروانى، محمد، طبقات علماء افريقية و تونس، به كوشش على شابى و نعيم حسن يافى، تونس/الجزاير، 1985م؛ لين پول و ديگران، تاريخ دولتهاي اسلامى و خاندانهاي حكومتگر، ترجمة صادق سجادي، تهران، 1363ش؛ مادون، محمدعلى، عروبة البربر، دمشق، 1992م؛ مشكور، محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامى، مشهد، 1375ش؛ مكناسى، محمد، الاكسير فى فكاك الاسير، به كوشش محمد فاسى، رباط، 1965م؛ الموسوعة العربية العالمية، رياض، 1999م؛ نجار، عبدالمجيد عمر، فصول فى الفكر الاسلامى بالمغرب، بيروت، 1992م؛ ياقوت، بلدان؛ يعقوبى، احمد، «البلدان»، همراه الاعلاق النفيسة ابن رسته، به كوشش دخويه، ليدن، 1891م؛ نيز: Abun-Nasr, J. M., A History of the Maghrib, Cambridge, 1971; Davis, J.D., The Westminster Dictionary of the Bible, Philadelphia, 1944; Dimand, M.S., A Handbook of Muhammadan Art, New York, 1958; Dury,C.J., Art of Islam, New York,1970; EI 2 ; Gellner,E., X Morocco n , Africa, ed. C. Legum, London, 1971; id, Muslim Society, Cambridge University Press ; Grabar , O., X The Architecture of Power n , Architecture of the Islamic World , ed . G . Michell , London , 1987 ; K O hnel , E. , Die Kunst des Islam , Stuttgart , 1962 ; Le Tourneau , R., X North Africa to the Sixteenth Century n , The Cambridge History of Islam, ed. P.M. Holt, Cambridge, 1970, vol. IIA; Michell, G., X North Africa and Sicily n , Architecture of the Islamic World, London, 1987; Petherbridge, G. T., X Vernacular Architecture... n , Architecture of the Islamic World, London, 1987; Watt, W.M., A History of Islamic Spain, Edinburgh, 1965. محمد نوري