responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 11  صفحه : 4688
براق‌بابا
جلد: 11
     
شماره مقاله:4688


بَراق‌ْ بابا (655 -707ق‌/1257-1307م‌)، صوفى‌ مشهور عصر ايلخانان‌.
نام‌ بَراق‌ (= سگ‌) در زبان‌ تركى‌ِ قپچاقى‌ ميان‌ مغولها و تركهاي‌ سده‌هاي‌ 7 تا 9ق‌/13 تا 15م‌ نامى‌ معمول‌ بوده‌ است‌؛ با اينهمه‌، در وجه‌ تسمية براق‌ بابا گفته‌اند كه‌ چون‌ وي‌ لقمة مراد خويش‌ ساري‌ سلتوق‌ را بلعيد، به‌ او لقب‌ براق‌ دادند (كاشغري‌، 1/315؛ اينان‌، 151 ؛ 2 )؛ EIاما اين‌ كلمه‌ در مآخذ عربى‌، به‌ قياس‌ لفظ عربى‌ بُراق‌، به‌ ضم‌ خوانده‌ شده‌، و با آن‌ كلمه‌ خلط گرديده‌ است‌ (مثلاً نك: صفدي‌، الوافى‌...، 10/106، اعيان‌...، 1/226؛ ذهبى‌، 4/13؛ ابن‌ تغري‌ بردي‌، النجوم‌، 8/169).
دربارة خاستگاه‌ و خاندان‌ براق‌ بابا در مآخذ متقدم‌ و متأخر مطالبى‌ آمده‌ كه‌ در بهره‌برداري‌ از آنها نبايد جانب‌ احتياط را از دست‌ داد. در يكى‌ از تاريخهاي‌ عثمانى‌ - كه‌ به‌ اسم‌ سلطان‌ مرادخان‌ عثمانى‌ نوشته‌ شده‌ - آمده‌ است‌ كه‌ براق‌ بابا يكى‌ از دو فرزند عزالدين‌ كيكاووس‌، از سلاجقة روم‌ (حك 643 - 655ق‌/1245-1257م‌) بود كه‌ در اواخر عمر پس‌ از درگيريهايى‌ به‌ دست‌ واسيليوس‌، امپراتور بيزانس‌ اسير شده‌ بود. هنگامى‌ كه‌ عزالدين‌ كيكاووس‌ به‌ ياري‌ قتلغ‌ ملك‌ از قلعه‌اي‌ كه‌ در آن‌ محبوس‌ بود، گريخت‌، دو فرزند خود را در آنجا بر جا گذاشت‌. براق‌ بابا نخست‌ تحت‌ نظر بطريق‌ روم‌ آموزش‌ ديد و به‌ مسيحيت‌ گرويد، اما بعدها به‌ ساري‌ سلتوق‌، از صوفيان‌ معروف‌ آن‌ ديار پيوست‌، اسلام‌ آورد و از مريدان‌ او شد (گولپينارلى‌، 37 ، حاشيه‌؛ آق‌سرايى‌، 75 بب؛ قس‌: ويتك‌، .(658-659 در روايتهاي‌ ديگر، براق‌ بابا را تنها از خانواده‌اي‌ اشرافى‌ و ثروتمند دانسته‌اند و به‌ شاهزادگى‌ او اشاره‌ نكرده‌اند (ابن‌ تغري‌ بردي‌، المنهل‌...، 3/247؛ ابن‌ حجر، 2/4). در واقع‌ تنها پيوند قاطعى‌ كه‌ ميان‌ عزالدين‌ كيكاووس‌ و براق‌ بابا مى‌توان‌ يافت‌، آن‌ است‌ كه‌ عزالدين‌ در 655ق‌ به‌ شهر توقات‌ (بين‌ قونيه‌ و سيواس‌ در روم‌) گريخت‌ (نك: لين‌پول‌، 138؛ زامباور، 218) و براق‌ بابا نيز در همان‌ سال‌، در همان‌ شهر به‌ دنيا آمد (ابن‌ تغري‌ بردي‌، ابن‌ حجر، همانجاها) و نسبت‌ «رومى‌» وي‌ نيز از همين‌جاست‌.
براق‌ بابا پس‌ از پيوستن‌ به‌ ساري‌ سلتوق‌ تقريباً به‌ همة نقاط آناتولى‌ سفر كرد و در تاريخى‌ نامعلوم‌ از او جدا شد، ولى‌ در آن‌ هنگام‌ وي‌ چندان‌ شهرت‌ يافته‌ بود كه‌ چون‌ به‌ ايران‌ سفر كرد، در دربار غازان‌خان‌ (حك 694 -703ق‌/1295-1304م‌)، حكمران‌ ايلخانى‌، مورد لطف‌ و توجه‌ او قرار گرفت‌. پس‌ از مرگ‌ غازان‌خان‌، براق‌ بابا نزد پسر وي‌ اولجايتو نيز از حرمت‌ بسيار برخوردار بود، چندان‌كه‌ اولجايتو او را به‌ نمايندگى‌ از سوي‌ خود به‌ نقاط مختلف‌ مى‌فرستاد؛ از جمله‌ در 705 يا 706ق‌ براق‌ بابا با صد تن‌ از مريدانش‌ با نامه‌اي‌ از سلطان‌ ايلخانى‌، نزد ملك‌ ناصر به‌ شهر دمشق‌ رفت‌ (صفدي‌، الوافى‌، همانجا؛ ابن‌ دواداري‌، 9/150؛ ابن‌ تغري‌ بردي‌، النجوم‌، نيز ابن‌ حجر، همانجاها). افرم‌ كه‌ از دوستداران‌ صوفيه‌ در آن‌ ناحيه‌ بود، قاضى‌ قطب‌الدين‌ ابن‌ شيخ‌ سلاميه‌، ناظر سپاه‌ را به‌ قابون‌ فرستاد تا از حال‌ اين‌ گروه‌ جويا شود (صفدي‌، همان‌، 10/106-107؛ ابن‌ طولون‌، 1/320). گفته‌اند: از براق‌ بابا نزد افرم‌ كراماتى‌ ظاهر شد و به‌ همين‌ سبب‌، افرم‌ هدايايى‌ تقديم‌ او كرد (صفدي‌، همانجا).
به‌ گفتة ذهبى‌ براق‌ بابا در آن‌ روزگار حدود 40 سال‌ داشت‌ و با هيأتى‌ شگفت‌ به‌ شام‌ وارد شد (4/13). وضع‌ ظاهري‌ اين‌ گروه‌ از صوفيان‌ كه‌ با او به‌ شام‌ درآمدند، چندان‌ شگفت‌ بود كه‌ صفدي‌ به‌ وصف‌ يكى‌ از ايشان‌ پرداخته‌، و سراج‌الدين‌ محار در قطعه‌ شعري‌ به‌ تفصيل‌ وضع‌ ايشان‌ را وصف‌ كرده‌ است‌ (صفدي‌، اعيان‌، 1/225-226، الوافى‌، 10/107-110؛ ابن‌ تغري‌ بردي‌، همانجا). سپس‌ براق‌ بابا و مريدانش‌ از شام‌ راهى‌ مصر شدند، اما از ورود ايشان‌ به‌ آنجا جلوگيري‌ شد. پس‌ ناچار به‌ بيت‌المقدس‌ رفتند و در 707ق‌ دوباره‌ به‌ ايران‌ بازگشتند (همو، المنهل‌، 3/249؛ ابن‌ حجر، 2/5).
اينكه‌ براق‌ بابا بر مذهب‌ تشيع‌ بود، يا تسنن‌ چندان‌ روشن‌ نيست‌، اما اولجايتو كه‌ خود داراي‌ گرايش‌ شيعى‌ بود، او را به‌ سرزمين‌ گيلان‌ گسيل‌ داشت‌ تا ظاهراً به‌ تبليغ‌ آيين‌ تشيع‌ بپردازد. در آن‌ هنگام‌، گيلان‌ دستخوش‌ آشوب‌ و ناآرامى‌ بود و گيلانيان‌ يكى‌ از فرماندهان‌ ايلخانى‌ به‌ نام‌ قتلغ‌ را در اسارت‌ خود داشتند. براق‌ بابا به‌ همراهى‌ قطليجا در اين‌ مأموريت‌ كوشش‌ مى‌كرد تا موجبات‌ آزادي‌ او را فراهم‌ آورد، اما چون‌ به‌ حدود لاهيجان‌ رسيد، مردم‌ آن‌ سرزمين‌ او را به‌ اتهام‌ جاسوسى‌ به‌ قتل‌ رساندند (صفدي‌، الوافى‌، 10/107؛ ابن‌ دواداري‌، همانجا؛ ابوالقاسم‌، 70؛ ابن‌ تغري‌ بردي‌، همانجا؛ «دائرة المعارف‌ ديانت‌...1»، .(V/62 پس‌ از اين‌ واقعه‌، به‌ گفتة ابوالقاسم‌ كاشانى‌ مريدان‌ براق‌ بابا استخوان‌ كشتة ديگري‌ را به‌ گمان‌ اينكه‌ جسد اوست‌، به‌ سلطانيه‌ آورده‌، دفن‌ كردند و بر سر آن‌ بنايى‌ ساختند و اولجايتو نيز مبلغى‌ به‌ عنوان‌ مقرري‌ براي‌ مريدان‌ او معين‌ كرد (همانجا).
با آنكه‌ براق‌ بابا اواخرِ عمر خود را در ايران‌ گذرانيد و در همانجا كشته‌ شد، به‌ نظر مى‌رسد كه‌ وي‌ همچنان‌ پيروانى‌ با عنوان‌ براقيون‌ در نواحى‌ آناتولى‌ داشته‌ است‌ (نك: «دائرة المعارف‌ ديانت‌»، همانجا؛ ايرانيكا ). در باب‌ عقايد و آراء براق‌ بابا و مريدانش‌ در مآخذ موجود، خاصه‌ منابع‌ عربى‌ آگاهيهايى‌ آمده‌، و حتى‌ هيأت‌ ظاهري‌ ايشان‌ نيز وصف‌ شده‌، و گويا همين‌ موضوع‌ دست‌ ماية طعن‌ و تمسخر مسلمانان‌ شام‌ بوده‌ است‌ (صفدي‌، همانجا؛ ابن‌ تغري‌ بردي‌، همان‌، 3/248؛ ابن‌ حجر، همانجا). از روي‌ همين‌ اوصاف‌ مى‌توان‌ دريافت‌ كه‌ براق‌ بابا و پيروانش‌ به‌ نحوي‌ از «سنتهاي‌ شمنى‌» پيروي‌ مى‌كرده‌اند. با اينهمه‌، گفته‌ شده‌ است‌ كه‌ او و مريدانش‌ هر روز مانند ديگر مسلمانان‌ نماز مى‌گزارده‌اند و حتى‌ براق‌ بابا محتسبى‌ را براي‌ اين‌ كار گماشته‌ بوده‌ است‌ (صفدي‌، اعيان‌، 1/225؛ ابن‌ تغري‌ بردي‌، النجوم‌، نيز ابن‌ حجر، همانجاها).
با ملاحظة اين‌ تناقضات‌، برخى‌ چنين‌ نتيجه‌ گرفته‌اند كه‌ براق‌ بابا و پيروانش‌ به‌ طريقت‌ حيدريه‌، از گروه‌ قلندريه‌ وابسته‌ بوده‌اند («دائرة المعارف‌ ديانت‌»، همانجا). فرقة براقيه‌ را گاه‌ منسوب‌ به‌ جنبش‌ بابائيه‌ نيز دانسته‌اند، زيرا آن‌ جنبش‌ در نيمة اول‌ قرن‌ 7ق‌ همزمان‌ با يورش‌ مغولان‌ در آناتولى‌ و در قلمرو سلاجقة روم‌ (حك 407-707ق‌/1016- 1307م‌) پا گرفت‌ و دامنه‌اش‌ به‌ ايران‌ نيز رسيد (همانجا؛ 2 ؛ EI«دائرة المعارف‌ زبان‌...2»، .(I/311 علاوه‌ بر اين‌، از آنجا كه‌ مرادِ براق‌بابا، ساري‌ سلتوق‌ از درويشهاي‌ ترك‌ و از اولياي‌ بكتاشيه‌ بوده‌ است‌ ( 2 ، EIذيل‌ ساري‌ سلتوق‌؛ ايرانيكا؛ «دائرة المعارف‌ زبان‌»، همانجا)، او را به‌ اين‌ فرقه‌ نيز منسوب‌ كرده‌اند.
براق‌ بابا هم‌عصر مولانا جلال‌الدين‌ بلخى‌ بوده‌ است‌، به‌ همين‌ سبب‌، احتمال‌ داده‌اند كه‌ در اوايل‌ زندگى‌ خود مولانا را ملاقات‌ كرده‌ باشد؛ اما در مآخذ موجود به‌ اين‌ موضوع‌ اشاره‌اي‌ نشده‌ است‌. تنها مى‌دانيم‌ كه‌ حيران‌ اميرجى‌، جانشين‌ براق‌ بابا، حسام‌الدين‌ چلبى‌ (د 710ق‌/ 1310م‌) شيخ‌ فرقة مولويه‌ را در مسكين‌ خانة براقيه‌ در سلطانيه‌ مهمان‌ كرده‌، و از او پذيرايى‌ نموده‌، و خود نيز پس‌ از چندي‌ براي‌ زيارت‌ مقبرة مولانا رهسپار قونيه‌ شده‌ است‌ (افلاكى‌، 2/860 -861؛ گولپينارلى‌، 114- 115، نيز 49 -48 ؛ توران‌، .(546-547
براق‌ بابا رساله‌اي‌ كوچك‌ از خود باقى‌ گذاشت‌ كه‌ بسيار موجز و پيچيده‌ است‌. اين‌ رساله‌ به‌ تركى‌ قپچاقى‌، و مجموعه‌اي‌ از ملفوظات‌ وي‌ در حالت‌ وجد و بيخودي‌ است‌ كه‌ توسط يكى‌ از مريدانش‌ گردآوري‌ شده‌ است‌ و به‌ همين‌ سبب‌، حاوي‌ كلمات‌ نامفهومى‌ شبيه‌ به‌ شطحيات‌ است‌. 50 سال‌ پس‌ از مرگ‌ براق‌ بابا، قطب‌ علوي‌ تفسيري‌ به‌ زبان‌ فارسى‌ بر اين‌ رساله‌ نوشت‌ و نقل‌ قولهاي‌ فراوانى‌ به‌ آن‌ اضافه‌ كرد. اين‌ رساله‌ چندين‌ بار به‌ چاپ‌ رسيده‌، و آخرين‌ چاپ‌ آن‌ به‌ كوشش‌ گولپينارلى‌ در 1936م‌ همراه‌ كتاب‌ يونس‌ امره‌ انجام‌ پذيرفته‌ است‌ (ديري‌اوز، 168 ؛ گولپينارلى‌، 207 -202 ؛ ايرانيكا؛ «دائرة المعارف‌ ديانت‌»، «دائرة المعارف‌ زبان‌»، همانجاها).
مآخذ: آق‌سرايى‌، محمود، مسامرة الاخبار و مسايرة الاخيار، به‌ كوشش‌ عثمان‌ توران‌، آنكارا، 1943م‌؛ ابن‌ تغري‌ بردي‌، المنهل‌ الصافى‌، به‌ كوشش‌ نبيل‌ محمد عبدالعزيز، قاهره‌، 1985م‌؛ همو، النجوم‌؛ ابن‌ حجر عسقلانى‌، احمد، الدرر الكامنة، حيدرآباد دكن‌، 1393ق‌/1973م‌؛ ابن‌ دواداري‌، ابوبكر، كنز الدرر، به‌ كوشش‌ روبرت‌ رومر، قاهره‌، 1379ق‌/1960م‌؛ ابن‌ طولون‌، محمد، القلائد الجوهرية، به‌ كوشش‌ محمداحمد دهمان‌، دمشق‌، 1401ق‌/1980م‌؛ ابوالقاسم‌ كاشانى‌، عبدالله‌، تاريخ‌ اولجايتو، به‌ كوشش‌ مهين‌ همبلى‌، تهران‌، 1348ش‌؛ افلاكى‌، احمد، مناقب‌ العارفين‌، به‌ كوشش‌ تحسين‌ يازيجى‌، آنكارا، 1980م‌؛ ذهبى‌، محمد، «ذيول‌ العبر»، همراه‌ العبر، به‌ كوشش‌ محمد سعيد ابن‌ بسيونى‌ زغلول‌، بيروت‌، 1405ق‌/1985م‌؛ زامباور، معجم‌ الانساب‌ و الاسرات‌ الحاكمة، ترجمة زكى‌ محمدحسن‌ و حسن‌ احمدمحمود، بيروت‌، 1400ق‌/ 1980م‌؛ صفدي‌، خليل‌، اعيان‌ العصر، چ‌ تصويري‌، به‌ كوشش‌ سزگين‌، فرانكفورت‌، 1410ق‌/ 1990م‌؛ همو، الوافى‌ بالوفيات‌، به‌ كوشش‌ ژاكلين‌ سوبله‌ و على‌ عماره‌، بيروت‌، 1400ق‌/ 1980م‌؛ كاشغري‌، محمود، ديوان‌ لغات‌ الترك‌، استانبول‌، 1333ق‌؛ گولپينارلى‌، عبدالباقى‌، مولويه‌ بعد از مولانا، ترجمة توفيق‌ هاشم‌پور سبحانى‌، تهران‌، 1366ش‌؛ لين‌ پول‌، استنلى‌، طبقات‌ سلاطين‌ اسلام‌، ترجمة عباس‌ اقبال‌ آشتيانى‌، تهران‌، 1312ش‌؛ نيز:
Diri N z, H.A., X Kutb O l-alev Q 'nin Barak Baba risalesi serhi n , T O rkiyat mecmuas o , Istanbul, 1951; EI 2 ; G N lp o narl o A., Yunus Emre, Istanbul, 1936 ; Inan, A. , X Barak efsanesi n , Belleten , Ankara, 1949 , vol. XIII, no. 49; Iranica; Turan, O., X Sel 5 uk t O rkiyesi din tarihine dair bir kaynak n , Fuad K N pr O l O armagan o , Istanbul, 1953; T O rk dili ve edebiyat o ansiklopedisi, Istanbul,1977; T O rkiye diyanet vakf o Isl @ m ansiklopedisi, Istanbul, 1992; Wittek, P. X Yazijioghlu q Ali on the Christian Turks of the Dobruja n , Bulletin of the School of Oreintal and African Studies, 1952, vol. XIV.
رضوان‌ مساح‌

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 11  صفحه : 4688
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست