بَديههسُرايى وَ بَديههگويى، سرايش و نگارش شعر و سخن به مقتضاي مقام و
بىدرنگ و انديشة پيشين. بديهه يا بداهه (به ضم يا فتح باء) از مصدر بَدْه
و بُدْه (هاء بدل از همزه: بدء)، در لغت يعنى آغاز هر چيز و آنچه به ناگاه
آيد؛ و در اصطلاح ادب كلامى است كه بىرَويّت و انديشه بر زبان و قلم
گوينده و نويسنده جاري شود (ابن منظور، مادة بده؛ قاموس، 1604؛ صفىپوري،
نفيسى، نيز آنندراج، مادة بده).
در تعريف منطقى بديهه، بىگمان صفت «ناگهانى بودن» يا «به ناگاه روي
دادن» فصل يا عرض خاص به شمار مىآيد؛ پس اين صفت هم صفت قول (سخن،
كلام) تواند بود و هم صفت فعل؛ ولى آنچه در اينجا موردنظر است، بديهه در
قول يا كلام است كه ممكن است مطلق يا مقيد باشد. در قول يا كلام مطلق،
بديهه يعنى «بىانديشه آمدنِ سخن، ناگاه آمدن سخن و بىتأمل چيزي گفتن»
(تهانوي، 1/158؛ غياث...، ذيل بديهه)؛ و در قول يا كلام مقيد (انشاء، شعر،
خطابه)، نوشتن و سرودن و سخنوري بىانديشه و بىمقدمه را بديهه گويند (رشيد،
87؛ نيز نك: هدايت، 8)، بدينمعنى كه «منشى يا شاعر كلام را بى رويت و فكر
انشا كند» (تهانوي، نيز غياث، همانجاها). در زبان فارسى از بديهه به «زود
شعري» و «چُستگويى» نيز تعبير شده است (نظامىعروضى، 48؛ لغتنامه...، ذيل
بديهه).
از بديهه به «ارتجال» نيز تعبير مىشود. ارتجال در اصطلاح «سخن گفتن بدون
آمادگى قبلى» است ( قاموس، 1297؛ ابوالبقاء، 1/111؛ صفىپوري، مادة ر ج ل).
رشيد وطواط و تهانوي (همانجاها) به صراحت بديهه را همان ارتجال خواندهاند.
پس شعرسرايى و انشاپردازي و سخنوري بدون ساختن و آماده كردن قبلى، مصداقِ
ارتجال يا بديهه به شمار مىروند (همايى، 1/402). اما رويت، در برابر ارتجال
و بديهه، در اصطلاح ادب سخنى است كه در پى تأمل و تفكر و با انديشه پديد
آيد (رشيد، همانجا؛ هدايت، 9؛ همايى، همانجا). در اين باره بايد گفت: از آنجا
كه فكر، به تعبير اهل منطق ذاتى انسان است (علامة حلى، 15)، پس انسان چه
در حال بديههگويى و چه در حال رويهگويى مىانديشد؛ بنابراين، مراد از
«بىانديشه سخن گفتن» در بديهه، چيزي جز «بىانديشة پيشين و شتابآلود سخن
گفتن» نيست (رشيد، هدايت، همايى، همانجاها)؛ پس دو گونه مىتوان گفت و
نوشت: بىتأمل و شتابآلود؛ با تأمل و درنگ و دور از شتاب. از گونة اول به
بديهه، و از گونة دوم به رويه تعبير مىشود. گونة دوم كه در پى تأمل و
درنگ و غور به بار مىآيد، شيوة طبيعى سخن گفتن و نوشتن و سرودن است. پس
قاعده در سخنوري و نويسندگى و شاعري، رويت است و تأمل؛ و بديهه از مقولة
استثنا به شمار مىآيد كه خود، دست كم در اين موارد، نشانة استادي و
كارآزمودگى است؛ چنانكه نظامى عروضى با عبارتِ «بديهة من چون رويت گشته
بود» (ص 85)، از استادي خويش سخن مىگويد. همو بديههسرايى را ركن اعلاي
شاعري شمرده، و آورده كه بر شاعر واجب است تا به مدد تكرار و ممارست، طبع
خود را چنان در بديههسرايى توانا سازد كه بتواند «معانى انگيزد» (ص 57). طبع
روان خصلتى است كه يكى از جلوههاي آن بديههسرايى است و شاعر بديههسرا
داراي طبعى به تعبير حافظ «چون آب» است (غزل، 268).
از ديگر شرايط دستيابى به پايگاه بديههسرايى تكرار و ممارست و حفظ شعر، و
آنگاه سرودن و بسيار سرودن شعر است تا در نفس شاعر «ملكة شاعري» پرورش يابد
و در بديههگويى توانا گردد (نظامى عروضى، 47- 48؛ نيز نك: ابن خلدون،
3/1306). پس پيوند شاعري و بديههسرايى، دست كم به عنوان جلوهاي از طبع
روان، امري است نه فقط پذيرفته، كه مطلوب نيز هست؛ اما در برابر، كسانى بر
رويهگويى تأكيد مىكنند و بديههگويى را گونهاي هرزهدرايى و ياوهگويى
مىشمارند (نك: حميدي، 113).
بديههسرايى سابقهاي ديرينه دارد و در تمام ادوار شعر فارسى كم و بيش رواج
داشته است. نظامى عروضى گزارشها و حكايتهايى از بديههسراييهاي شاعرانى چون
رودكى، عنصري، معزّي و ازرقى به دست مىدهد (ص 52، 54، 57، 70-71). خاقانى
شروانى نيز در بيتى از قصيدهاي به بديههگويى خويش افتخار كرده است (ص
132). نظامى گنجوي در ليلى و مجنون از بديههگويى شاعرانه سخن رانده (ص
95، 105، 217)، و جامى هم از بديههگويى فردوسى در مجلس سلطان محمود ياد
كرده است (ص 94). از بديههگوييهاي صائب نيز چند جا سخن به ميان آمده است
(نشاط، 285)، و حكاياتى از قدرت طبع قاآنى و بديههسراييهاي او آوردهاند (نك:
حميدي، 112). در دورة معاصر نيز بديههسرايى موردتوجه برخى از شاعران سنتگرا
قرار دارد.
بديههسرايى بنابر طبيعت خود كه از سر شتاب و تحت تأثير رويدادهاي خاص شكل
مىگيرد و به كوتاهى بيان مىشود، معمولاً قالبهايى كوتاه مىطلبد؛ به
علاوه، شاعر با همة مهارتى كه دارد، كمتر مجال انتخاب قوالب بلند مىيابد. در
حقيقت جلوگاه بديهه، نخست رباعى و دو بيتى است و سپس مفردات (نشاط، 281) و
سرانجام قطعههايى كه از دو يا چند بيت فراتر نمىرود؛ چنانكه بديههسراييهاي
رودكى و عنصري و معزي و ازرقى و مهستى همه قطعه يا رباعى است (نك: آذر،
360).
مآخذ: آذربيگدلى، لطفعلى، آتشكده، به كوشش جعفر شهيدي، تهران، 1337ش؛
آنندراج، محمد پادشاه، به كوشش محمد دبيرسياقى، تهران، 1335ش؛ ابن خلدون،
مقدمة، به كوشش على عبدالواحد وافى، قاهره، 1376-1382ق؛ ابن منظور، لسان؛
ابوالبقاء كفوي، ايوب، الكليات، دمشق، 1981م؛ تهانوي، محمد اعلى، كشاف
اصطلاحات الفنون، به كوشش اشپرنگر، كلكته، 1862م؛ جامى، عبدالرحمان،
بهارستان، به كوشش اسماعيل حاكمى، تهران، 1367ش؛ حافظ شيرازي، ديوان، به
كوشش محمد قزوينى و قاسم غنى، تهران، زوار؛ حميدي، مهدي، شعردر عصر قاجار،
تهران، 1364ش؛ خاقانى شروانى، ديوان، به كوشش ضياءالدين سجادي، تهران،
1357ش؛ رشيد وطواط، محمد، حدائق السحر فى دقائق الشعر، به كوشش عباس اقبال
آشتيانى، تهران، 1362ش؛ صفىپوري، عبدالرحيم، منتهى الارب، تهران، سنايى؛
علامة حلى، حسن، الجوهر النضيد، قم، 1413ق/1371ش؛ غياث اللغات، غياثالدين
محمد رامپوري، به كوشش محمد دبيرسياقى، تهران، معرفت؛ قاموس؛ لغتنامة
دهخدا؛ نشاط، محمود، زيب سخن، تهران، 1342ش؛ نظامىعروضى، احمد، چهار مقاله،
به كوشش محمد قزوينى، تهران، 1341ش؛ نظامىگنجوي، ليلى و مجنون، به كوشش
وحيد دستگردي، تهران، 1333ش؛ نفيسى، علىاكبر، فرهنگ، تهران، 1343ش؛ هدايت،
رضاقلى، مدارج البلاغه، شيراز، 1355ش؛ همايى، جلالالدين، فنون بلاغت و
صناعات ادبى، تهران، 1363ش. هيأت ويراستاران