بِدْعَت، نو در آوردن عقيده، كردار يا گفتاري در دين. .I مقدمه، تعريفها و تقسيمات الف بدعت از لحاظ لغوي و اصطلاحى: بدعت از نظر لغوي يعنى چيزي را بدون سابقه و الگوي قبلى ايجاد كردن، يا گفتاري را بىپيشينه بر زبان آوردن. از اينروست كه خداوند بديعِ آسمانها و زمين است و «بَديعُ السَّماواتِ وَ الاْرْضِ...» (بقره/2/117)، يعنى خداوند آسمانها و زمين را بىالگو و مانندي پيشين آفريد. اين آيه نيز در همين معناست: «قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ...» (احقاف/46/9)، يعنى بگو من از ميان پيامبران نودرآمدي نبودم و پيش از من فرستادگان بسياري آمدهاند (نك: ابن دريد، 1/298؛ ازهري، 2/240-241؛ ابوهلال، 1/353- 354). بدعت از لحاظ اصطلاحى يعنى امر تازهاي كه اصلى در كتاب و سنت ندارد (طريحى، 1/164)، به عبارت ديگر بدعت آن است كه كسى گفتاري يا كرداري در دين وارد كند و در گفتار و كردار خويش به صاحب شريعت و نمونههاي متقدم و اصول محكم دينى استناد نورزد (راغب، 39) و در يك كلام بدعت يعنى كم و زياد كردنِ دين و در عين حال اين كار را به نام دين انجام دادن (سيدمرتضى، 154). بدينسان، مىتوان گفت كه بدعت از لحاظ لغوي هر امر تازه و نوينى را شامل مىشود، خواه آن امر مربوط به مسائل دينى باشد، خواه غيردينى؛ولى بدعتى كه در دين از آن نهى شده، معطوف به آن دسته از امور دينى است كه تازه باب شده، و سابقهاي در دين ندارد. بدين لحاظ، اين واژه از نظر لغوي معنايى عامتر از كاربرد اصطلاحى آن دارد (نك: شاطبى، 1/21) و آنچه در اين مقاله بررسى مىشود، معناي اصطلاحى آن است. معناي اصطلاحى بدعت خالى از هرگونه ابهام و پيچيدگى است. محسن امين گفته است: بدعت يعنى در دين وارد كردنِ آنچه به دين مربوط نيست و تحريم بدعت نياز به دليل خاصى ندارد، زيرا عقل خود حكم مىكند كه جايز نيست چيزي را بر احكام دين افزودن يا چيزي از آن كاستن، چه، چنين كاري فقط به خدا و پيامبر(ص) اختصاص دارد (ص 98). ب. مسألة بدعت در قرآن : اصطلاح بدعت از جمله مفاهيمى است كه مبنايى قرآنى دارد. در اينجا به چند نمونه از آيات مرتبط با آن اشاره مىشود: خداوند آيينى به نام رهبانيت را به عنوان يك رسم دينى براي مسيحيان مقرر نكرد و خود راهبان اين رسم را باب كردند و بدعت گذاشتند: «... وَ رَهْبانيَّةً ابْتَدَعوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ...» (حديد/57/ 27). در آيهاي ديگر خداوند به منكران پيامبر اسلام (ص) مىگويد: در آيين خدايى، رسالت دادن به شخصى چون محمد(ص) امري تازه و بدعت نيست، بلكه خداوند پيش از آن حضرت هم، به كسانى اين مقام را واگذارده است (احقاف/46/9). نمونة ديگري نيز از آيات وجود دارد كه با اينكه واژة بدعت يا هم خانوادههايش در متن آنها نيست، اما محتواي آيات به روشنى گوياي اين است كه بدعتگذاري در دين امري ناپسند و نارواست؛ از جمله اينكه خداوند به مؤمنان مىگويد: از خدا و فرستادهاش فرمان ببرند و اگر در امري دينى اختلاف نظر داشتند، به كتاب خدا و [سنت] پيامبر(ص) باز گردند (نساء/4/59)، يا به آنان مىگويد: هر آنچه پيامبر(ص) بر ايشان آورده است، بگيرند و از هر آنچه او نهى كرده است، دست بكشند (حشر/59/7) و پيوسته فرمانبردار پيامبر (ص) باشند و از او پيروي كنند (اعراف/7/156- 158؛ آل عمران/3/32). همچنين مىگويد: هيچ كس را در كاري كه خدا و فرستادهاش فرمان دهند، اختياري نيست (احزاب/33/36). خداوند در نكوهش مشركان مىگويد: از روزيى كه خدا بر ايشان فرود آورده است، چرا بخشى را حرام و بخشى را حلال گردانيدهاند؛ آيا خدا به آنان چنين اجازهاي داده است، يا بر خدا دروغ مىبندند؟ (يونس/10/59). در آيهاي ديگر به پيامبر(ص) مىگويد: كه به كسانى كه از او خواستهاند تا دينش را تغيير بدهد، اينگونه پاسخ دهد كه مرا نرسد كه آن را از پيش خود عوض كنم و از چيزي جز آنچه بر من وحى مىشود، پيروي نمىكنم (يونس/10/15). در جاي ديگر خداوند به مسلمانان مىگويد: شما نبايد از پيش خود به دروغ چيزي را حلال و چيزي را حرام كرده، به خدا نسبت دهيد تا بر خدا دروغ بنديد (نحل/16/116). افزون بر اينها، خداوند كسانى را كه حكمهايشان مطابق حكم خدا نيست، كافر ظالم و فاسق مىخواند (مائده/5/44-47). در آيهاي ديگر خداوند كسانى را كه بدون اجازة خداوند دينى را از ناحية خود بسازند، سخت نكوهش مىكند (شوري/42/21). مجموع اين آيات نشان مىدهد كه دين خداوند قواعد و احكام مشخص و معينى دارد و هيچ كس حق ندارد كه آن را تغيير دهد و كم و زياد كند، يا چيزي را از نزد خويش حلال، يا حرام اعلام نمايد و اگر كسى به چنين كاري مبادرت ورزد، گناهى بزرگ و نابخشودنى مرتكب شده است (نك: شاطبى، 1/33- 45). ج مسألة بدعت در حديث: روايات بسياري در مجموعههاي حديثى اهل سنت و شيعه وجود دارد مبنى بر اينكه بدعت گناهى بزرگ و حرامى آشكار است و مسلمانان جداً بايد از اين كار پرهيز كنند. فشردة آنچه در روايات دربارة بدعت آمده، چنين است: از امور تازه درست كردن در دين بايد پرهيز كرد، زيرا هر بدعتى گمراهى است (ابن ماجه، 16-17؛ دارمى، 2/45؛ برقى، 1/328؛ مجلسى، بحار...، 2/263)؛ هيچ قومى بدعتى را درست نكردند، مگر آنكه سنتى از ميان رفت (احمد بن حنبل، 4/105؛ ابن شعبه، 151). كسى كه در دين چيز تازهاي بياورد كه از دين نيست، مردود است (دارمى، همانجا؛ مسلم، 2/1343). اگر كسى در اسلام سنت خوبى را پايهگذاري كند، هم اجر اين كار را مىبرد و هم اجر كسانى را كه به اين سنت عمل كردهاند؛ و اگر كسى سنت بدي را پىريزي نمايد، هم گناه اينكار به دوش اوست و هم گناه كسانى كه به اينكار عملكردهاند(احمدبنحنبل،4/357؛شيخمفيد، الامالى، 191). بدعت گناهى بسيار هولناك و غيرقابل بخشش است (مجلسى، همان، 2/297؛ برقى، همانجا)، گناهى همدوش با كفر (ابن بابويه، معانى...، 393؛ نيز نك: شاطبى، 1/113-117)؛ چندان كه توبة بدعتگذار پذيرفته نيست (ابن بابويه، ثواب...، 586 -587). بدعت فتنهها را آغاز مىكند (برقى، 1/330) و با توحيد هيچ سازگاري ندارد (كلينى، 1/56). اگر بدعتى در ميان مسلمانان ظهور كند، عالِم بايد علم خود را اظهار نمايد و اگر عالمى اين كار را نكند، لعنت خدا بر او باد (همو، 1/54؛ ابن ابى جمهور، 579؛ نيز نك: شاطبى، 1/51، 72-91). د بدعت از لحاظ مفهوم (تعريفات): صاحبنظران تعريفهاي مختلفى از بدعت ارائه كردهاند كه با يك نظر كلى مىتوان اين تعريفها را از هم جدا كرد: يكم: تعريفات مبتنى بر عدم تقسيم بدعت: 1. امر تازهاي كه در شريعت مبنايى ندارد؛ بر اين اساس، بر امور تازهاي كه در شريعت داراي مبنايى هستند، شرعاً نمىتوان نام بدعت نهاد، هرچند از لحاظ لغوي مىتوان آنها را بدعت ناميد (ابن رجب، 252). 2. امر تازهاي در دين كه هيچ پيشينهاي در آن ندارد و در مقابل سنت است (ابن حجر، 2/158، 4/219). 3. امر تازهاي در دين كه پس از پيامبر (ص) باب شده، ولى نصى به طور خاص برايش نيامده باشد و در عين حال نتوان آن را مصداق قواعد عام و كلى شريعت دانست، يا آنكه اساساً آن كار به طور خاص يا عام مورد نهى واقع شده باشد. بدينقرار، ساختن مدرسه و مانند آن بدعت نيست؛ چه، قواعد عام شرعى دلالت مىكنند كه بايد مؤمنان را جاي و مسكن داد. همينطور نوشتن كتابهاي علمى يا درست كردن لباسها و غذاهايى كه در روزگار پيامبر(ص) باب نبوده است، بدعت نيست، زيرا كارهايى از اين دست، در شريعت مشمول قاعدة عام حلال بودن هستند. از سوي ديگر اگر ما كارهايى را كه مشمول احكام عام دين هستند، به صورت خاص به جا بياوريم، بدعت به شمار مىآيد. مثلاً در شريعت، نماز كار ستودهاي است و مستحب است كه در هر زمانى آن را به جاي آوريم، اما اگر كسى ركعتهاي خاصى در اوقات خاص تعيين كند، بدعت محسوب مىگردد و خلاصه بدعت يعنى نو درآوردن امري در شريعت كه نصى در مورد آن نيامده باشد، خواه اصل آن كار نوآوري باشد، خواه خصوصيتش (مجلسى، همان، 71/202- 203). 4. داخل كردن امري در دين كه معلوم باشد كه از دين نيست و آن را به امر شارع نسبت دادن (آشتيانى، 80). 5. وارد كردن چيزي در دين كه از دين نيست؛ مثل مباح ساختن يك حرام، يا حرام كردن يك مباح، يا واجب كردن چيزي كه واجب نيست و مانند آن (امين، 143). 6. راه و روشى در دين ايجاد كردن كه ساختگى و شبيه امور دينى باشد؛ با اين آهنگ كه در عبادت كردن خدا مبالغه گردد (اين تعريف فقط شامل بدعت در امور عبادي مىشود)، يا راه و روشى در دين ايجاد كردن كه ساختگى و شبيه به امور دينى است و با اين قيد كه قصد انجام دادن آن كار همان قصدي باشد كه درمورد يك روش شرعى به كار مىرود (شاطبى، 1/22). دوم: تعريفات مبتنى بر تقسيم بدعت: پيش از ذكر نمونههايى از تعريفهاي دستة دوم كه مبتنى بر تقسيم بدعت هستند، گفتن اين نكته لازم است كه پايه و ماية اين تعريفها را يك رويداد تاريخى مربوط به خليفة دوم تشكيل مىدهد. عمر در زمان خلافتش چون ديد كه مردم در ماه رمضان نمازهاي مستحبى را به طور انفرادي مىخوانند، از اين كار خوشش نيامد و دستور داد كه اين نمازها را به صورت جماعت برگذار كنند (نماز تراويح). آنگاه خليفه گفت: البته به جماعت خواندن اين نماز با اينكه بدعت است، اما بدعت خوبى است (بخاري، 2/252؛ مالك، 1/114- 115). بدينسان، برخى از صاحب نظران كوشيدهاند كه مفهوم بدعت را براساس تقسيمبندي تعريف كنند. تعريف بدعت برپاية تقسيمات دو بخشى: 1. بدعت دو گونه است: اگر امر تازهاي با كتاب، سنت يا اجماع مخالف باشد، اين كار بدعت گمراه كننده است. اما اگر امر تازهاي باشد كه موجب خير شود و هيچ كس با آن امر مخالفت نورزد، اين بدعت يك نوآوري تازهاي است كه نكوهيده نيست (اين تعريف از شافعى است، نك: بيهقى، 1/469؛ ابن حجر، 13/212). 2. بدعت در دين همة آن امور تازهاي را شامل مىشود كه در قرآن و سنت نيامده باشد، اما خود اين امور دو گونه است: گاهى بدعتى است كه از رهگذر نيت خيري كه بدعتگذار داشته، او را در معرض اجر خدايى قرار داده، و وي معذور است. گاهى هم بدعت نكوهيده است و بدعتگذار را معذور نمىدارد و اين نوع از بدعتهايى است كه بر فساد آن دليل وجود دارد (ابن حزم، 1/43؛ نيز نك: قرطبى، 2/87). 3. هر بدعتى موردنهى قرار نگرفته است، بلكه تنها آن بدعتى موردنهى است كه با يك سنت ثابت در تضاد باشد و امري شرعى را از ميان بردارد (غزالى، احياء...، 2/4- 5). 4. بدعت دو گونه است: بدعت هدايت و بدعت گمراهى: بدعت گمراهى آن امور تازهاي است كه برخلاف دستور خدا و پيامبر(ص) بوده، و در عين حال موردنكوهش و انكار باشد؛ اما بدعت هدايت، آن امور تازهاي است كه مشمول احكام عمومى مستحبات خدا بوده، و موردتشويق خدا و پيامبر(ص) باشد و اين بدعتى ستوده است (ابن اثير، 1/106). 5. بايد دانست كه هر آنچه پس از پيامبر(ص) پديدار شد، بدعت بود. آن دسته اموري كه با اصول و قواعد سنت آن حضرت موافق است، بدعتى نيكوست و هرآنچه با آن قواعد مخالف است، بدعت بد و گمراهى است (نك: عطيه، 197- 198؛ تهانوي، 1/133). تعريف بدعت برپاية تقسيمات پنج بخشى: ظاهراً نخستين كسى كه اين تقسيم بندي را مطرح كرد، ابن عبدالسلام (ه م) بود. او بر آن است كه بدعت را مىتوان براساس احكام خمسة فقهى وجوب، استحباب، حرمت، كراهت و اباحه تقسيمبندي كرد: مثلاً خواندن نحو براي فهميدن كلام خدا بدعتى واجب است. ساختن مهمانسرا و مدرسه و خواندن نماز تراويح از زمرة بدعتهاي مستحب است. پديدار شدن مذاهبى همچون جبريه و قدريه از بدعتهاي حرام است. آراستن مسجدها از بدعتهاي مكروه، و مصافحه پس از نماز صبح و عصر از بدعتهاي مباح است (ابن عبدالسلام، 2/204- 205؛ نووي، 2(1)/22؛ قرافى، 4/202- 205). گفتنى است كه شهيد اول از فقهاي مشهور اماميه نيز معتقد به همين تقسيم بندي درمورد بدعت است (2/144-146). محمدباقر مجلسى با استناد به يك روايت، نظر شهيد اول را موردانتقاد قرار مىدهد و مىگويد: هر بدعتى بدون استثناء حرام و افترا بر خدا و رسول است ( مرآة...، 1/193). شاطبى نيز به اين تقسيمبندي معترض است. او مىگويد: كسانى مثل ابن عبدالسلام و قرافى كه به چنين تقسيمى قائلند، مبنايشان اين است كه ادلة تحريم بدعت كلى و عام نيست و مختص دارد. به نظر شاطبى خود اين تقسيمبندي بدعت است و هيچ دليل دينى و شرعى بر اين تقسيم دلالت نمىكند و اين تقسيمبندي فى نفسه متناقض است، زيرا بدعت آن چيزي است كه هيچ دليل شرعى بر آن دلالت نكند؛ چه، اگر چيزي وجود داشته باشد كه بر وجوب، استحباب يا اباحة آن دليل شرعى داشته باشيم، ديگر آن چيز بدعت به حساب نمىآيد و آن عمل مصداق قواعد كلى دستورات شرعى يا مباحات مىشود. پس جمع كردن ميان اينكه اين اشياء را بدعت بدانيم با آنكه اين ادله بر وجوب، استحباب يا اباحة آن دلالت كند، جمع ميان دو امرِ متنافى است (1/130). به هر حال، به نظر مىرسد كه صاحبنظرانى كه طرفدار اين تقسيمبندي بودند، معناي لغوي بدعت را با معناي اصطلاحى آن خلط كردهاند. بدعت از لحاظ تقسيم تاريخى: برخى از سلفى گرايان (سلفيه) با عنايت به اينكه تقسيمات دو بخشى و پنج بخشى را مردود دانستهاند، با استناد به حديثى منسوب به پيامبر(ص) كه فرمودهاند: «بهترين مردم ميان امت من مردم قرنيند كه در آن مىزيم، آنگاه پس از آن و آنگاه پس از آن» (ابن حجر، باب فضائل اصحاب النبى)، برآنند كه معيار تعريف بدعت و بازشناسى آن از سنت 3 قرن اول هجري است. آنان معتقدند كه هر آنچه در اين 3 قرن رخ داده، در زمرة سنت است و هر آنچه پس از اين 3 قرن روي داده، بدعت است (امين، 142). گذشته از تفسيرهاي مختلفى كه در باب حديثِ ياد شده وجود دارد، دادههاي روشن تاريخى گوياي اين است كه مسلمانان در 3 قرن اول بر يك مشى واحد نبودهاند تا بتوان باورها و كردارهاي آنان را از مسلمانان قرنهاي بعدي متمايز ساخت. بدينسان، گذشته از اينكه تناقضات موجود در اين روايت صحت آن را خدشهدار مىسازد، نمىتوان مفهوم «سلف» را كه برساخته از آن روايت است، به صورت يك عنوان مشخص به حساب آورد كه فرقة معينى از مسلمانان را با انديشهاي معين شامل شود (نك: سبحانى، 46- 55). ه - بدعت حقيقى و نسبى: شاطبى در الاعتصام (كه يكسره به بحث دربارة بدعت اختصاص دارد) بدعت را به حقيقى و نسبى تقسيم كرده است. بدعت حقيقى آن است كه هيچ دليل شرعى اعم از كتاب، سنت، اجماع و استدلال به طور اجمالى يا تفصيلى بر آن دلالت نكند و به همين سبب بدعت ناميده شده كه امري تازه و بدون پيشينه است (هر چند شخص بدعتگذار خود ادعا مىكند كه آن چيز را از دلايل شرعى برگرفته، و از چارچوب شريعت خارج نشده است). اما بدعت نسبى امري دو سويه است؛ چه، نسبت به يك اعتبار، مستند به ادلة شرعى است و از اينرو، نمىتوان آن را بدعت شمرد؛ اما نسبت به اعتباري ديگر فاقد هرگونه سند شرعى است و هيچ تفاوتى با بدعت حقيقى ندارد. از اينروست كه مىتوان آن را بدعت نسبى ناميد؛ مثل نماز نافله كه فى نفسه مشروع است، اما اگر كسى آن را واجب تلقى كند، بدعت مىشود؛ گرچه بدعت نسبى هم به نوبة خود دو گونه است: يك نوعش بدعتى است كه سخت نزديك به بدعت حقيقى است و نوع ديگرش بدعتى است كه از بدعت حقيقى چندان دور است كه سخت شبيه به يك سنت ناب است (1/197-200). و بدعت از لحاظ مصداق: اين بخش در پاسخ به اين پرسش است كه چه عملى بدعت است؟ و چه كسى بدعتگذار؟ تاريخ مسلمانان به روشنى نشان مىدهد كه از قرن اول هجري به بعد فرقهها و مذاهب مختلفى پيدا شدند و هر فرقه باورها و گرايشهاي مخصوص به خود را داشت و هر يك - به استثناي فرقههايى معدود - خود را يكسره بر حق و بر آيين و سنت پيامبر(ص) مىدانست و ديگر فرقهها را به بددينى و بدعت متهم مىكرد. ابن رشد مىگويد: هر فرقهاي بر اين گمان است كه بر شريعت و دين اصيل است و فرقة مخالف او يا بدعتگذار است، يا كافر (ص 133). بر اين اساس پاسخ هر فرقه به پرسش بالا با پاسخ ديگر فرقهها متفاوت است. در ميان، حنابله - و به دنبال آنان وهابيه (نك: گلدسيهر، 264-267) - بيش از همه از اتهام بدعت براي نامشروع قلمداد كردن باورها و آيينهاي ديگر فرقهها استفاده كردهاند. اينان با اين مبنا كه بايد از سلف صالح، يعنى صحابه و تابعين و محدثان بزرگ قرن 1-3ق پيروي كرد، با هر امر تازهاي به ستيزه برمىخاستند. ابن تيميه (ه م) از سردمداران اين جريان فكري است. از نظر او همگى متكلمان اعم از شيعه، معتزله، جهميه، اشاعره و خوارج بدعتگذارند و همة فلاسفه از جمله فارابى و ابن سينا نيز در دام بدعت گرفتار آمدهاند (نك: مجموعة الرسائل...، 1/363، 5/373، «العقيدة...»، 1/425- 429، موافقة...، 1/363، مجموعة التفسير، 360؛ قس: امينى، 3/148). او حتىاز برگذاريجشنهايدينى نيز انتقاد مىكند( اقتضاء...، 2/581؛ قس: عاملى، 50، جم ). گرايش كهنة اصحاب حديث هرگونه پرسش و تفكر را در دين بدعت مىدانستو علم كلامو فلسفه را نامشروعقلمداد مىكرد (ابنملاحمى، 72-76؛ سبكى، 127؛ بغوي، 1/217). بر اين مبنا، قرطبى ترجمة كتابهاي يونانى و آوردن فرهنگ فلسفى را در ميان مسلمانان بدعت مىخواند و مأمون را كه سرمنشأ اين كار بود، بدعتگذار مىداند (2/213-214؛ قس: ابن عساكر، 333). پاسخ متكلمان در برابر اصحاب حديث اين بود كه بدعت كار ما نيست، بلكه كار خود شماست! (اشعري، 87 - 88). متكلمان به نوبة خود فيلسوفان را بدعتگذار مىدانند و ابن رشد چنين پاسخ مىدهد كه اشاعره، معتزله، باطنيه و حشويه همگى سخت گرفتار تأويلات بدعت آميزند (همانجا). اشاعره همة فرقههاي جز خود - از جمله جبريه، معتزله، شيعه و باطنيه - را اهل بدعت مىدانند (ملطى، 5، جم ؛ ابن عساكر، 113؛ يافعى، 99؛ غزالى، فضائح...، 18-19). معتزله اين اتهام را درمورد مرجئه و اشاعره صادق مىدانند (ابن عساكر، 108؛ شيخ مفيد، اوائل...، 49). اهل سنت همة فرقههاي جز خود را اهل بدعت مىشمرند (فضل بن شاذان، 4؛ كراجكى، 150). اماميه نيز به نوبة خود اهل سنت، غلات، معتزله، خوارج و صوفيه را اهل بدعت مىدانند (ابن بابويه، الاعتقادات، 97؛ حر عاملى، 190، جم ؛ وحيد بهبهانى، 84، جم؛ علامة حلى، 111). آنان همچنين كارهاي برخى از خلفا را بدعت قلمداد كردهاند (ابوالقاسم كوفى، 5، جم ؛ حديقة...، 232 بب). مآخذ: آشتيانى، محمدحسن، بحر الفوائد، قم، 1403ق؛ ابن ابى جمهور، محمد، مجلى، چ سنگى، تهران، 1329ق؛ ابن اثير، مبارك، النهاية، به كوشش طاهر احمد زاوي و محمود محمد طناحى، قاهره، 1383ق/1963م؛ ابن بابويه، محمد، الاعتقادات، به كوشش عصام عبدالسيد، قم، 1413ق/1371ش؛ همو، ثواب الاعمال، به كوشش علىاكبر غفاري، تهران، 1367ش؛ همو، معانى الاخبار، به كوشش علىاكبر غفاري، بيروت، 1399ق/1979م؛ ابن تيميه، احمد، اقتضاء الصراط المستقيم، به كوشش ناصر ابن عبدالكريم عقل، رياض، 1413ق/1993م؛ همو، «العقيدة الحموية الكبري»، مجموعة الرسائل الكبري، بيروت، 1392ق/1972م؛ همو، مجموعة التفسير، به كوشش عبدالصمد شرفالدين، بمبئى، 1374ق/1954م؛ همو، مجموعة الرسائل و المسائل، بيروت، 1403ق/1983م؛ همو، موافقة صحيح المنقول لصريح المعقول، بيروت، 1405ق/1985م؛ ابن حجر عسقلانى، احمد، فتح الباري، بيروت، دارالمعرفه؛ ابن حزم، على، الاحكام، به كوشش احمد شاكر، قاهره، مطبعة الامام؛ ابن دريد، محمد، جمهرة اللغة، به كوشش رمزي منير بعلبكى، بيروت، 1987م؛ ابن رجب، عبدالرحمان، جامع العلوم و الحكم، بيروت، دارالمعرفه؛ ابن رشد، محمد، مناهج الادلة فى عقائد الملة، به كوشش محمود قاسم، قاهره، 1955م؛ ابن شعبه، حسن، تحف العقول، به كوشش علىاكبر غفاري، تهران، 1376ق؛ ابن عبدالسلام، عبدالعزيز، قواعد الاحكام، به كوشش طه عبدالرئوف سعد، بيروت، 1400ق/1980م؛ ابن عساكر، على، تبيين كذب المفتري، بيروت، 1404ق/1984م؛ ابن ماجه، محمد، سنن، به كوشش محمدفؤاد عبدالباقى، استانبول، 1401ق/1981م؛ ابن ملاحمى، محمود، المعتمد، به كوشش مكدرموت و مادلونگ، لندن، 1991م؛ ابوالقاسم كوفى، على، الاستغاثة، قم، دارالكتب العلميه؛ ابوهلال عسكري، حسن، الفروق فى اللغة، به كوشش محمد علويمقدم و ابراهيم دسوقى شتا، مشهد، 1363ش؛ احمد بن حنبل، مسند، به كوشش محمدفؤاد عبدالباقى، استانبول، 1402ق/1982م؛ ازهري، محمد، تهذيب اللغة، به كوشش محمدعلى نجار، قاهره، الدار المصريه؛ اشعري، على، «رسالة فى استحسان الخوض فى علم الكلام»، همراه اللمع، به كوشش ر.ي. مكارتى، بيروت، 1952م؛ امين، محسن، كشف الارتياب، قم، كتابخانة بزرگ اسلامى؛ امينى، عبدالحسين، الغدير، بيروت، 1387ق/1967م؛ بخاري، محمد، الصحيح، استانبول، 1401ق/1981م؛ برقى، احمد، المحاسن، به كوشش مهدي رجايى، قم، 1413ق؛ بغوي، حسين، شرح السنة، به كوشش شعيب ارناؤوط و محمدزهير شاويش، بيروت، 1403ق/1983م؛ بيهقى، احمد، مناقب الشافعى، به كوشش احمد صقر، قاهره، مكتبة دارالتراث؛ تهانوي، محمد اعلى، كشاف اصطلاحات الفنون، به كوشش محمد وجيه و ديگران، استانبول، 1404ق؛ حديقه الشيعة، منسوب به مقدس اردبيلى، تهران، انتشارات علمية اسلاميه؛ حر عاملى، محمد، رسالة الاثنى عشرية فى الرد على الصوفية، قم، 1408ق؛ دارمى، عبدالله، سنن، استانبول، 1401ق/1981م؛ راغب اصفهانى، حسين، المفردات، به كوشش محمد سيدكيلانى، بيروت، دارالمعرفه؛ سبحانى، جعفر، البدعة و آثارها الموبقة، قم، 1415ق؛ سبكى، على، السيف الصقيل، قاهره، مكتبة زهران؛ سيدمرتضى، على، «الحدود و الحقائق»، الذكري الالفية للشيخ الطوسى، مشهد، 1392ق/1351ش، ج 2؛ شاطبى، ابراهيم، الاعتصام، به كوشش خالد عبدالفتاح سبل ابوسلمان، بيروت، 1416ق/ 1996م؛ شهيد اول، محمد، القواعد و الفوائد، به كوشش عبدالهادي حكيم، قم، مكتبة المفيد؛ شيخ مفيد، الامالى، به كوشش حسين استاد ولى و علىاكبر غفاري، قم، 1403ق؛ همو، اوائل المقالات، به كوشش ابراهيم انصاري زنجانى، قم، 1413ق؛ طريحى، فخرالدين، مجمع البحرين، به كوشش محمود عادل، تهران، 1408ق/ 1367ش؛ عاملى، جعفر مرتضى، المواسم و المراسم، تهران، 1408ق/1987م؛ عطيه، عزت على عيد، البدعة، تحديدها و موقف الاسلام منها، قاهره، دارالكتب الحديثه؛ علامة حلى، حسن، منهاج الكرامة، به كوشش عبدالرحيم مبارك، قم، 1379ش؛ غزالى، محمد، احياء علوم الدين، بيروت، 1417ق/1996م؛ همو، فضائح الباطنية، به كوشش عبدالرحمان بدوي، قاهره، 1383ق/1964م؛ فضل بن شاذان، الايضاح، به كوشش جلالالدين محدث ارموي، تهران، 1351ش؛ قرآن كريم؛ قرافى، احمد، الفروق، بيروت، دارالمعرفه؛ قرطبى، محمد، الجامع لاحكام القرآن، بيروت، 1965م؛ كراجكى، محمد، التعجب من اغلاط العامة فى مسألة الامامة، به كوشش فارس حسون كريم، قم، 1421ق؛ كلينى، محمد، الاصول من الكافى، به كوشش علىاكبر غفاري، تهران، 1388ق؛ گلدسيهر، ا.، العقيدة و الشريعة فى الاسلام، ترجمة محمديوسف موسى و ديگران، قاهره، دارالكتب الحديثه؛ مالك بن انس، الموطأ، استانبول، 1401ق/ 1981م؛ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، 1403ق/1983م؛ همو، مرآة العقول، به كوشش هاشم رسولى محلاتى، تهران، 1404ق/1363ش؛ مسلم بن حجاج، صحيح، به كوشش محمدفؤاد عبدالباقى، استانبول، 1401ق/1981م؛ ملطى، محمد، التنبيه و الرد على اهل الاهواء و البدع، به كوشش محمد زاهد كوثري، مكتب نشر الثقافة الاسلاميه، 1368ق/1949م؛ نووي، محيىالدين، تهذيب الاسماء و اللغات، بيروت، دارالكتب العلميه؛ وحيد بهبهانى، محمد على، خيراتيه، به كوشش مهدي رجايى، قم، 1412ق؛ يافعى، عبدالله، مرهم العلل المعضلة، به كوشش ا.د. راس، كلكته، 1910م. ناصر گذشته .II بررسى تاريخى الف بدعت در سدة نخست اسلامى: 1. ريشهها در دورة پيش از اسلام: ويژگيهاي دين جاهلى عرب، اقتضاي پذيرش وسيعى نسبت به نوآوري در حيطة رسوم خود داشت؛ اما در دورة اسلامى، با اين نوآوريها برخوردي دوگانه شده است. عالمان مسلمان ضمن مقايسة رسومِ نهاده شده در عصر جاهلى با سنن اسلامى - بسته به تناسب يا تنافر رسوم جاهلى با آنها - نسبت به آنچه در دورة جاهليت رخ داده بود، ارزيابى متفاوتى داشتهاند. به عنوان نمونه، در همان حال كه رسوم شركآميزِ نهاده شده از سوي عمرو بن لُحَىّ، بدعت تلقى مىشده (نك: سهيلى، 1/166؛ ياقوت، 4/336)، آيينها و قوانينِ وضع شده از سوي عبدالمطلب بن هاشم با نگاه تحسين آميز نگريسته شده است (مثلاً نك: ابن بابويه، من لايحضر...، 4/365-366، الخصال، 312). كاربرد دو مورد از مشتقات بدعت در معنايى مرتبط با معناي اصطلاحى در قرآن كريم (حديد/57/27؛ احقاف/46/9) حاكى از آن است كه معناي بدعت در عصر نزول قرآن كريم، در حال شكل گرفتن بوده است. حكايت مشهور كه ابولهب دعوت پيامبر(ص) را دعوت به «بدعت و ضلالت» مىخواند (نك: ابن هشام، 2/270؛ احمد بن حنبل، مسند، 3/492-493؛ طبري، تاريخ، 2/348-349)، حتى از مفهوم شكل گرفتة بدعت در اوايل عصر اسلامى فاصله دارد و اعتبار آن بايد با ترديد نگريسته شود. 2. مفهوم بدعت در عصر نبوي: در ميان تعابير قرآنى، آنچه رابطهاي محسوس با مفهوم بدعت دارد، تعبير «ابتداع» در آية شريفة 27 سورة حديد (57) است؛ اين آيه كه با سخن از مهرورزي پيروان دين مسيح(ع) آغاز شده، به اين نكته اشاره كرده است كه رهبانيت در ميان مسيحيان، رسمى از سر «ابتداع» (برساختگى) بوده، و امري از جانب خدا نبوده است. در ادامة همان آيه، نسبت به اين رهبانيت بر ساختة مسيحيان در كلماتى كوتاه، موضعگيري شده است؛ در نگاهى ساده به اين موضعگيري، چنين مىنمايد كه قرآن سعى دارد در عين تأكيد بر الهى نبودن منشأ رهبانيت و اصلاح نگاه مخاطبان نسبت به روش زندگى معنوي، اصل «جست و جوي رضاي الهى» (ابْتِغاءَ رِضْوانِاللّه) در اين رسم «ابتداعى» را ارج نهد، پايبند نبودن برخى به رسوم رهبانيت را به نقد گيرد و بر اجر آنان كه از سر اخلاص اين راه را در پيش گرفتهاند، صحه گذارد. اين برداشت در بسياري از تفاسير نيز تأييد شده است (مثلاً نك: ابن جوزي، 7/311؛ سيوطى، 8/65 -66). حتى برخى روايات تفسيري حاكى از آن است كه اگر امتى به بدعت امري را بر خود لازم گرداند، پايداري و وفاي بدان بر او واجب خواهد بود (مثلاً نك: طبرانى، المعجم الاوسط، 7/262). در زمان حيات پيامبر اسلام (ص)، بدعت كمتر زمينهاي براي وقوع داشته است، اما چنين مىنمايد كه در اواخر عصر نبوي، انحرافات دينى مجالى محدود براي بروز يافته بود كه بازتاب آن در برخوردهاي پيامبر(ص) با اين جريانها ديده مىشود؛ به عنوان نمونه بايد به اقدام برخى افراد به انتساب سخنانى دروغ به پيامبر(ص) (مثلاً نك: بخاري، 1/52، 434؛ مسلم، 1/10)، روي آوردن كسانى به عبادتورزي و دنياگريزي افراطى (مثلاً نك: بخاري، 5/1949؛ مسلم، 2/1020) و اقدام گروهى به ايجاد «مسجد ضِرار» (مثلاً نك: ابن هشام، 5/211؛ ابن سعد، 3/466) اشاره كرد. چنين اوضاعى براي رخ نمودن پديدة بدعت بىزمينه نيست و به نظر مىرسد كه اواخر عصر نبوي، دورهاي مهم در جريان شكلگيري مفهوم بدعت در فرهنگ اسلامى بوده است. روشنترين نمونه، خطبهاي مربوط به اواخر زندگى پيامبر(ص) است كه با اسانيد متنوع و در منابع گوناگون اهل سنت و شيعه به نقل از صحابيانى چون جابر بن عبدالله، ابن مسعود و عِرْباض بن ساريه به ثبت آمده، و در دو سدة نخستين در بومهاي گوناگون حجاز و شام و عراق تداول داشته است. با وجود تفاوتى كه در ضبط عبارت اين خطبه ديده مىشود، جملة كليدي «شرّالامور مُحدَثاتها»(بدترينامور امور نو برآمده است) در گونههاي مختلف از روايت اين خطبه محفوظ مانده است. در اغلب روايتهاي اين خطبه، پس از جملة ياد شده، تعبير «كل مُحدَثة بدعة و كل بدعة ضلالة» نيز ثبت شده كه داراي اهميت تاريخى بسياري است. اين عبارت در پى آن است تا بدعت را از يك سو با مفهوم شناخته شدهتر «محدثه/حَدَث» پيوند دهد و از ديگرسو آن را از مصاديق گمراهى شمارد و بر بار معنايى منفى آن تأكيد گذارد (براي اسانيد حديث، مثلاً نك: مسلم، 2/592؛ ابوداوود، 4/200؛ ترمذي، 5/44؛ نسايى، 3/188-189؛ ابن ماجه، 1/15- 18؛ نيز در منابع اماميه: كلينى، 1/57؛ قمى، 1/291؛ شيخ مفيد، الامالى، 188، 211). افزون بر اين حديث، احاديث نبوي متعدد ديگري نيز در منابع ثبت شده كه در آن از مفهوم بدعت و ويژگيهاي آن سخن رفته است؛ اما هيچيك از آنها از شهرت حديث پيشين برخوردار نبودهاند (مثلاً نك: ترمذي، 5/45؛ ابن ماجه، 1/76، 2/956؛ احمد بن حنبل، همان، 1/399؛ دارقطنى، 4/20؛ نيز در منابع اماميه: برقى، 207- 208؛ كلينى، 1/54). چند حديث نبوي دربارة پرهيز از همنشينى با بدعتگذاران و ضرورت طرد كردن آنان نيز وارد شده كه داراي اسانيدي منفرد است و مضمون آنها ممكن است بازتاب انديشههاي عصر صحابه يا تابعين بوده باشد (مثلاً حميري، 104؛ سهمى، 264). گفتنى است كه تقابل معنايى بدعت و سنت، در شماري از احاديث مشهور نبوي تكرار گشته، و اين نظريه را قابل تكيه مىسازد كه بدعت به عنوان مفهوم مقابل سنت از عصر نبوي پاي گرفته است. 3. مفهوم بدعت در عصر صحابه و تابعين: پيش از طرح هرگونه بحثى دربارة مفهوم بدعت در عصر صحابه و تابعين، بايد بر اين نكته تأكيد كرد كه از دريچة نگاه يك مورخ به گفت و گوهاي برجاي مانده از آن عصر، نقشى پر رنگ از مسألة بدعت به چشم مىآيد. اجمالاً مىدانيم كه برخى از شخصيتهاي پرنفوذ صحابه - به ويژه بعضى از خلفا - خود را مجاز مىشمردهاند كه برپاية دريافت عمومى خود از كلياتِ تعاليم اسلام، در مواردي رأي شخصى را معمول دارند و افزون بر تصميمات حكومتى و امور اقتصادي، گاه به نهادن سنتى در مسائل حقوق خصوصى و حتى عبادي، مبادرت ورزيدهاند. برجستهترين نمود اين برخورد، ايجاد رسم «نماز تَراويح» از سوي خليفة دوم است. برپاية آنچه از منابع تاريخى برمىآيد، در اواخر دورة خلافت عمر، سنت شيخين (دو خليفة نخستين) به عنوان سنتى لازم الاتباع در ميان گروهى وسيع از مسلمانان موضوعيت يافته بود (نك: ه د، 8/440)، اما با پذيرش چنين گونهاي از سنت، بدعت چه تعريفى مىتوانست داشته باشد؟ رسمى چون نماز تراويح در مقايسه با سنت نبوي بدعت بود، بدعتى براساس مشروعيت قائل شدن براي نهادن سنتى مشروع و شايستة اتباع از سوي خلفا؛ و اين همان معناي دو سويه است كه از زبان خليفة دوم بيان شده است؛ آنجا كه دربارة نماز تراويح مىگويد: «بدعت است و چه نيك بدعتى!» (مالك، 1/114؛ بخاري، 2/707؛ ابن خزيمه، 2/155؛ بيهقى، السنن...، 2/493). در طى عصر صحابه دو جريان در عرض يكديگر قابل شناسايى است كه تا عصر تابعين دوام يافته است: در رأس جريان قويتر شخصيتهايى چون امام على(ع)، ابن مسعود، ابن عباس و عبدالله بن عمر قرار داشتند كه از اعتبار بخشيدن به سنتى جز سنت نبوي رويگردان بودند و جز آنچه پيامبر(ص) نهاده بود، هر رسمى را بدعت مىشمردند، و جريان موازي از آنِ كسانى بود كه بر اعتبار سنت خلفا تأكيد داشتند و بدعت را نقطة مقابل سنت پيامبر(ص) و خلفاي راشدين مىشمردند. شاخص جريان دوم عرباض بن ساريه از كهتران صحابه در شام است كه خطبة ياد شدة نبوي در نكوهش «محدثات» را به روايتى خاص خود نقل مىكرده است كه تأييد سنت نهاده شده از سوي «خلفاي راشدين» را در بردارد (دارمى، 1/57؛ ترمذي، 5/44؛ ابوداوود، 4/200؛ ابن ماجه، 1/15-16؛ حاكم، 1/174-176). دربارة اين جريان بايد افزود كه برخى از امراي صحابه چون خالد بن وليد و سعد بن ابى وقاص رسومى چون «نماز فتح»، يا تثويب در اذان را برنهادند (نك: صنعانى، 1/474؛ واقدي، 2/202؛ طبري، تاريخ، سالهاي 12 و 16ق؛ نيز محمد بن حسن، المبسوط، 1/138) كه نه تنها در طى سدة نخستين متّبع بود، بلكه بعدها به كتب فقهى اهل سنت نيز راه يافت. در بازگشت به جريانِ نخست بايد گفت كه ستيز با بدعت با جديت خاصى در زندگى آنان ديده مىشود؛ به عنوان نمونه عبدالله بن عمر برخى از اين رسومِ برنهاده چون «نماز چاشت» (صلاة الضُحى) و تثويب در اذان را به عنوان بدعت نكوهش مىكرد (براي نماز چاشت، نك: بخاري، 2/630؛ مسلم، 2/917؛ احمد بن حنبل، مسند، 2/128، 155؛ براي تثويب، نك: ابوداوود، 1/148؛ بيهقى، همان، 1/424؛ طبرانى، المعجم الكبير، 12/403). ابن مسعود نيز از سويى با بدعتهاي امراي دنياگراي عصر اموي چون وليد مخالفت مىورزيد و از سويى ديگر شيوههايى چون دنياگريزي افراطى زاهدان را داخل در تعريف بدعت مىشمرد (صنعانى، 3/80، 221-222؛ طبرانى، همان، 9/125- 127). وي ضمن تأكيد بر آنكه «هر بدعتى ضلالت است» (همان، 9/154؛ لالكايى، 1/86)، بر اين باور بود كه عبادت اندك و منطبق با سنت، برتر از كوشش بسيار در عمل به بدعت است (دارمى، 1/83؛ حاكم، 1/184؛ بيهقى، همان، 3/19). آنچه در دورة كهتران صحابه به چشم مىآيد، اين نكته است كه گاه برخى از آنان برخى ديگر را به تأييد بدعت متهم ساختهاند؛ چنين تنشهايى به خصوص ميان ابن عباس و ابن زبير نمونههايى داشته است (مثلاً نك: ابن ابى شيبه، 3/128؛ طحاوي، 2/267؛ طبرانى، المعجم الاوسط، 4/255؛ براي نمونههاي ديگر، مثلاً نك: عياشى، 2/38؛ بيهقى، همان، 4/51). آنچه در مجموع از موضعگيريهاي صحابه برمىآيد، نگرانى آنان از رشد روزافزون بدعتها و فراموشى سنتهاست (مثلاً نك: طبرانى، المعجم الكبير، 10/262؛ لالكايى، 1/92) و قراين نشان مىدهد كه برخى از اين بدعتها در ميان مردم از چنان رواجى برخوردار بوده كه سنت پيشين را پوشيده ساخته بوده است (نك: اسحاق بن راهويه، 1/426؛ احمد بن حنبل، همان، 2/61؛ طيالسى، 143؛ طبرانى، همان، 19/148-149). آنچه در ثلث پايانى سدة 1ق، در عصر تابعين به چشم مىآيد، قوام بيشتر مفهومى است كه از بدعت در عصر صحابه شكل گرفته است. البته در موضعگيريهاي صحابه، مىتوان نگرانى بسيار آنان از گسترش بدعت و باور آنان مبنى بر ضرورت برخورد قاطع با بدعتگذاران را دريافت. ميزان اين نگرانى در عصر تابعين و اتباع ايشان به خوبى در روايات پرشماري بازتاب يافته است كه در آن بزرگان تابعين مردم را بهرسوا كردن اهل بدعت و منزوي كردن و طرد آنان از جامعه فرا خواندهاند (مثلاً نك: لالكايى، 1/136-141؛ بيهقى، شعب...، 7/60 - 61، 63 -64، 110؛ سيوطى، 7/577). ب - مسألة بدعت در حيات فرهنگى جهان اسلام: براساس تعريف شايع، بدعت به سادگى عبارت از «وارد كردن آنچه از دين نيست، در حيطة دين» (ادخال ما ليس منالدين فى الدين) است؛ اما بهرغم اين وضوح آغازين، از نظر تاريخى، تشخيص جداييهاي سنت و بدعت همواره از ظريفترين مسائل در جهان اسلام بوده، و اختلافهاي بسياري را برانگيخته است. از آنجا كه عمل به «سنت» همواره در قالب مصاديقِ زمانى و مكانى امكانپذير است، در عمل سنت از مقتضيات تاريخى و بومى قابل تفكيك نيست و بدينترتيب، تشخيص اينكه رسمِ تحقق يافته در هر ظرف زمانى و مكانى، تا چه حد با سنت منطبق است و تا چه حد بدعت در آن راه يافته، به امري نظري مبدل مىشود. 1. نگاهى به انگيزهها و خاستگاهها: در جست و جو از انگيزهها و خاستگاههاي بدعت، نخست بايد اين پرسش را ملحوظ داشت كه وارد كردن آنچه از دين نيست در دين، چرا و به چه مقصودي مىتواند انجام گيرد؟ دين به عنوان يك نظام نهادينه از باورها، اعمال و حالات، يا يك دستگاه فردي از باورها، اعمال و حالات، همواره در معرض بروز دگرگونيهاست. دين - چه به عنوان نهادي اجتماعى و چه به عنوان بُعدي از زندگى فردي انسان - در پيوندي ناگسستى با حيات انسانى است. باورها و اعمال دينى در تعامل افراد و جوامع انسانى با محيط پيرامونى از حيث انگيزه بخشى، جهتدهى، هدايت و نظارت نقشى مؤثر ايفا مىكنند و از همينرو، پيوستگى آنها با جهان پيرامون، واقعيتى انكارناپذير است. دين در سطح اجتماعى با ديگر نهادهاي جامعه، و در سطح فردي با ابعاد گوناگون وجود انسان مرتبط است. از اينرو، بايد در هر دو بعد فردي و اجتماعى - در حيطة نيازهاي انسان به دين و انتظارات انسان از دين - مورد تأمل قرار گيرد. به هر روي، اين واقعيت را بايد همواره در نظر داشت كه تجربههاي دينى در زيست فردي و اجتماعى از يكسو، و تحولاتِ روي داده در شرايط زندگى از سويى ديگر، دائماً ضرورتهايى را براي پاسخگويى دين پديد مىآورد. اكنون پرسش نخست را بايد به گونهاي ديگر مطرح ساخت، بدين بيان كه نوآوريها در باورها و اعمال و حالات دينى، تا چه حد نشأت گرفته از ضرورتهاي فردي يا اجتماعى است؟ و اينگونه نوآوريها تا چه اندازه مىتواند از مشروعيت برخوردار باشد؟ اگر اين نوآوريها براساس ضرورتهاي فردي يا اجتماعى صورت پذيرفته باشد، از دريچة نگاه آنان كه چنين ضرورتى را حس كردهاند، مشروعيتى خودبهخودي دارد؛ اما اهميت پرسش از مشروعيت، آن هنگام درك مىشود كه تفاوت ميان دين داراي رسميت در جامعه و دين متحقق در سطح جامعه به عنوان دو نمود مختلف از نهاد اجتماعى دين مورد توجه قرار گيرد و پرسش به طور دقيقتر اينگونه طرح شود كه تحولات طبيعىِ رخ داده در دينِ متحقق در سطح جامعه، تا چه حد از جانب دين رسمى قابل پذيرش و تحمل است. در بيانى خلاصه بايد گفت: نهاد دين رسمى، در برخورد با نيازهاي اجتماع براي تحول گونههايى متفاوت از برخورد را در پيش گرفته است: پيش از همه بايد به نظرية پايداري بر دينِ نخستين يا به تعبير ديگر «عليكم بالامر الاول» اشاره كرد كه در نگاه ابتدايى بيشترين مشروعيت را داراست. برپاية اين نظريه، اساس بايد بر گونة دينداري عصر نبوي نهاده شود و هر نوع تفاوت با آنگونه از دينداري بدعت محسوب شده، فاقد مشروعيت و غيرقابل تحمل خواهد بود؛ اما در عمل، به كار گرفتن چنين نظريهاي در عالم تحقق خارجى، مستلزم ايجاد يك محيط آزمايشگاهى با فراهم آوردن شرايط تاريخى عصر نبوي است و امري ناممكن، يا دست كم تعميمناپذير خواهد بود. با اينكه نظرية پايداري بر دين نخستين مكرراً در تاريخ اسلام تكرار شده است (ابن ابى شيبه، 7/273؛ ابن ابى حاتم، 1/87؛ ابونعيم، 2/218، 6/376؛ ابن حزم، 6/292؛ ابن عساكر، 18/171)، در عمل هيچگاه از مرحلة شعار فراتر نرفته، و حتى در قالب نظريه - به معناي واقعى آن - پذيرفته نشده است. برخى از گروههاي افراطى، از جمله تندروان خوارج كه تلاش داشتهاند پايداري بر دين نخستين را تحقق بخشند، حتى در عمل خود به بدعتهايى كشيده شدهاند كه از سوي صحابه و تابعين موردنقد قرار گرفته است (مثلاً نك: بخاري، 1/122؛ مسلم، 1/265؛ صنعانى، 1/331). گونة دوم از برخورد با مسأله، آشنا شدن با نيازهاي مستحدث دينى در سطح جامعه و كوشش در جهت يافتن پاسخى مبتنى بر آموزههايى است كه «اصالت» آنها مورد تأييد است؛ وجه مشترك اينگونه برخورد با گونة پيشين در اصراري است كه بر اثبات اصالت براي آموزههاي مستحدث و نامگذاري هرگونه نوآوري دينى كه بر چنين اصالتى متكى نباشد به بدعت، ديده مىشود. اين اصالتيابى يا اصالت بخشى مىتواند به طرقى گوناگون چون تفسير و تأويل، تعميم آموزهها، استنباط امور جزئى از آموزههاي كلى و... صورت گيرد. اينگونه از برخورد را مىتوان شايعترين نوع برخورد در ميان گروههاي مختلف اسلامى در طول تاريخ دانست. بايد گفت: در برخى از گروههاي شناخته شده در طى قرون، گاه اصالت بخشى به آموزهها با روشهايى غيرصادقانه، چون تحريف و جعل نيز صورت گرفته است. گونة سوم از برخورد پذيرش اصل چند گونگى و انعطافپذيري در دينداري و آموزههاي دينى است كه در چنين نظامى بدعت معنايى به كلى متفاوت با دو گونة پيشين خواهد داشت. قائلين به اينگونه برخورد، گاه انديشهاي چون «الطرق الىالله بعدد انفاس الخلائق» (نجمالدين كبري، 31) را دنبال كردهاند و راههاي پيمودنى را نه يك راه، بلكه راههاي گوناگون انگاشتهاند. اين گونة سوم از برخورد به خصوص در برخى گروههاي عرفانى با وضوح بيشتري ديده مىشود. اين گروهها گاه سعى كردهاند يكى از راهها را به عنوان نزديكترين راه و راه برگزيده موردمطالعه قرار دهند و ويژگيهاي آن را تدوين كنند (مثلاً نك: همو، 31-32) و گاه مطلقاً كوششى در جهت مدونسازي آموزهها نداشتهاند. گونة سوم از برخورد در دگرانديشيهاي دينى در عصر حاضر بار ديگر موردتوجه قرار گرفته است. در بازگشت به گونة دوم، بايد اشاره كرد كه نامدون بودن روشهاي تفسير و تأويل، تعميم آموزهها و استنباط امور جزئى از آموزههاي كلى در سدههاي نخستين و نيز مقاومت شديد در برابر تغيير، دو عامل اساسىِ جنجالى بودن مسألة بدعت در آن دوره از تاريخ اسلام بوده است؛ اما سامانيابى روشهاي استنباط فقهى و پديد آمدن پذيرش براي اجتهاد و رفع نيازهاي مستحدث، موجب شده است تا پىجويى گونة دوم در برخورد با نيازهاي دينى جامعه از اتهام بدعت دور ماند. در حالى كه گونة سوم كه بيشتر از سوي صوفيه دنبال شده، همواره در طول تاريخ با اتهام بدعت از سوي مخالفان مواجه بوده است. 2. رابطة بدعت و گسترة دايرة سنت: به طور كلى، آن هنگام كه سخن از رسوم دينى و ايجاد آنها در ميان است، يك پرسش اساسى دربارة ايجاد كننده مطرح است: ايجاد توسط چه كسى صورت گرفته است؟ ايجاد يك رسم دينى در نظر ابتدايى، در صلاحيت شخص پيامبر(ص) است كه در فرهنگ اسلامى تحقق بخشنده به تشريع و ارادة خداوند است و بدينترتيب، بدعت به شكلى واضح، عبارت از ايجاد هرگونه رسم دينى است كه در تقابل با سنت قرار گرفته باشد. چنانكه اشاره شد، در عصر صحابه انديشهاي مبتنى بر مشروعيت سنتهاي نهاده شده از سوي خلفا و برخى بزرگان صحابه نزد گروهى از مسلمانان وجود داشت، اما در دورة تابعان، از آنجا كه آراء و افعال صحابه خود به سان منبعى براي دريافت سنت و رسيدن به فتوا موردتوجه عالمان قرار گرفت، مسألة بدعت شكلى پيچيدهتر يافت. در عصر تابعين و اتباع آنان تا چه اندازه امكان داشت گفتار و رفتار يكايك صحابه موردارزيابى قرار گيرد و تشخيص داده شود كه اين گفتار و رفتار تا چه حد بازتاب سنت نبوي است و تا چه حد برخاسته از دريافتهاي استحسانى شخص صحابى است؟ نقد كردار معاويه از سوي ابن شهاب زُهري و ارزيابى عملكرد او در داوري به «شاهد و يمين» به عنوان يك بدعت (ابن ابى شيبه، 5/4، 7/250)، از جمله نمونههاي محدودي است كه از چنين نقاديهايى برجاي مانده است، اما نادر بودن مواردِ ثبت شده خود شاهدي بر آن است كه چنين ارزيابيهايى در سطح وسيع ممكن نبوده است. تاريخ فقه نشان مىدهد كه در سدة 2ق/8م از يك سو به سبب دور شدن از عصر نبوي و از ديگرسو به سبب ابتدايى بودن كوششها در جهت تدوين حديث نبوي، نهتنها افعال صحابه، بلكه در حدي گسترده افعال تابعين و حتى سيرة جاري در ميان مردم بدون روشن بودن مستند آن، براي طيفى گسترده از مكاتب فقهى مبناي تشخيص حكم شرعى بوده است (نك: ه د، 8/445). هم از اين روست كه در محاورات اواخر سدة نخست و طول سدة 2ق، گاه عملى كه با شيوة معمول ميان مردم متفاوت بوده، صرفاً به همين دليل «بدعت» خوانده شده است (براي نمونهها، نك:صنعانى، 2/150، 3/123، 5/56؛ ابن ابى شيبه، 1/270). تنها درمواردي محدود بود كه فقيهى از اين طيف، مىتوانست با ريشهيابى در رواياتى كه از پيامبر(ص) يا صحابه و تابعين در اختيار داشت، ادعا كند كه اين رسم ناشى از بدعت است، در حالى كه چنين ادعايى بسيار هم آسيبپذير و قابل نقض بود (براي نمونهها، نك: دارمى، 1/58؛ ابوداوود، 4/361؛ ابن قاسم، 1/176، 180، 2/397، 3/67؛ بيهقى، السنن، 1/151). نقش مهمى كه سنتهاي عملى مسلمانان در انتقال سنت نبوي به نسلهاي پسين در دو سدة نخستين، يعنى پيش از شكلگيري مجاميع حديثى ايفا كرده، حساسيت عالمان اين دوره را نسبت به مسألة بدعت مضاعف ساخته است. از همين روست كه اين عالمان ضمن سخن گفتن از برگشتناپذيري بدعت (مثلاً نك: دارمى، 1/80، 167؛ لالكايى، 1/93)، دائماً بر عظيم بودن گناه بدعت و خطرات ناشى از آن تأكيد ورزيدهاند (مثلاً نك: صنعانى، 10/151؛ لالكايى، 1/139، 141). گامهاي برداشته شده در جهت تدوين حديث نبوي در طول سدة 2ق و كوششهاي نظري كسانى چون محمد بن ادريس شافعى در اواخر همان قرن در جهت مضيق كردن دايرة سنت به سنت نبوي و نامعتبر شمردن سنت صحابه و تابعين، حتى شيخين (نك: ه د، 8/446)، موجب شد كه از سدة 3ق/9م به تدريج مسألة بدعت در حيطة اعمال دينى حساسيت پيشين خود را از دست بدهد. در واقع با شكلگيري دانش اصول و نظري شدن استدلالات فقهى، آنچه در برخورد با اخبار حاكى از سنت اهميت داشت، گزينش خبر صحيحتر در بوتة «تعادل و تراجيح» بود و اخبار غيرقابل قبول، به جاي آنكه متضمن بدعت دانسته شوند، با نامگذاريهاي فنى، «طرح» شده و كنار گذاشته مىشدند. 3. بدعت در حوزة عقايد: همزمان با پايگيري نخستين مباحث نظري در حوزة عقايد در جهان اسلام، زمينه براي دامنهاي جديد از كاربرد اصطلاح بدعت نيز فراهم شده است. در اواخر سدة نخست هجري، برخى از عقايد كه از سوي عالمان بانفوذتر به عنوان انحراف و بددينى شناخته مىشدند، با توجه به جنبههاي فعلى آن عقيده - و نه به اعتبار نفس عقيده - بدعت خوانده شدهاند. به عنوان نمونه، در اواخر سدة نخست، ابراهيم نخعى پاسخ دادن به اين پرسش مرجئه را كه «آيا تو مؤمن هستى؟» بدعت دانسته است (ابن ابى شيبه، 6/169)؛ او حتى شك در ايمان را پاسخ مناسبى براي اين پرسش ندانسته، و اساس اين پرسش و پاسخ، يعنى مهمترين مبناي تفكر مرجئه را از حيث آنكه اين پرسش و پاسخ عملى بى سابقه در سنت سلف است، بدعت شمرده است. نمونة ديگر در نامة عمر بن عبدالعزيز در مسألة جبر و اختيار ديده مىشود كه قول قدريه را از آن حيث كه اقرار به اختيار است، يعنى به اعتبار فعلى آن بدعت شمرده است (نك: ابوداوود، 4/203؛ نيز ابونعيم، 5/346 بب؛ قس: ابن سعد، 6/273: الارجاء بدعة، كه شايد نقل معناي سخن ابراهيم نخعى بوده باشد). در سدة 2ق با گسترش يافتن كاربرد بدعت دربارة كجانديشيهاي دينى، مىتوان به سادگى كاربرد بدعت دربارة برخى اعتقادات را بازيافت، بدون آنكه جنبة فعلى در آن لحاظ شده باشد. به عنوان نمونه سفيان ثوري در تعبيري، باور جعد بن درهم (ظاهراً در باب صفات الهى) را كه نزد جهم بن صفوان نيز پذيرفته شده بوده، بدعت شمرده است (بيهقى، شعب، 1/190-191؛ نيز موارد ديگر: احمد بن حنبل، العلل، 2/434؛ كشى، 148). به هر تقدير، چنين توسعهاي در مفهوم بدعت از يك سو، و برخوردهاي تنگ نظرانه در پذيرش دينداري افراد از سوي ديگر، موجب شده است تا شخصيتهاي برجستهاي چون قَتادة بن دِعامه، عبدالعزيز بن ابى رَوّاد و عمر بن ذرّ از سوي برخى تندروان به عنوان بدعتگذار شناخته شوند (نك: على بن جعد، 164)؛ در حالى كه قتاده در زمان حيات، خود از شخصيتهاي پرحرارت در ستيز با بدعت بوده است (مثلاً نك: طبري، تفسير، 1/139؛ لالكايى، 1/115). با اهميت يافتن بررسيهاي رجالى از سدة 3ق بدعت به عنوان يكى از وجوه خدشه در ديانت راوي، موردتوجه خاص رجال شناسان اهل سنت قرار گرفته است؛ اما از آنجا كه بسياري از راويان حديث با اتهامات دينى رويارو بودهاند، نزد غالب نقادان اهل سنت، بدعت زمانى موجب عدم پذيرش حديث مىشده است كه راوي نه تنها صاحب بدعت، بلكه «دعوت كننده» به سوي بدعت خود بوده باشد (مثلاً نك: احمد بن حنبل، همان، 3/218؛ عقيلى، 1/8؛ ابن حبان، 6/140؛ نيز ابن تيميه، 24/175). توجه وسيع به مسألة بدعت در آثار رجالى، حتى رجاليان را به تقسيم بدعت به صغري و كبري، يا به تعبير ديگر انحرافات قابل تحمل و غيرقابل تحمل سوق داده است (مثلاً نك: ذهبى، ميزان...، 1/3). فارغ از منابع رجالى، انحرافات اعتقادي از سدة 3ق، به تدريج به پركاربردترين حوزة معنايى بدعت مبدل شده، و در طى قرون متمادي پس از آن، به خصوص در آثار مؤلفان اهل سنت و جماعت كاربرد شاخص بدعت بوده است. به طور كلى بايد توجه داشت كه در گروهبنديهاي مذهبى جهان اسلام، گروهى كه عنوان اهل سنت و جماعت را بر خود پسنديده، و در طول تاريخ با اين عنوان شهرت يافته، درصدد بوده است با قيد سنت، مذاهب بدعتگذار، و با قيد جماعت، مذاهب اهل خروج را از خود متمايز سازد؛ و از آنجا كه حتى خارجىگري از سوي عالمان اهل سنت به عنوان گونهاي از بدعت شناخته شده است، به واقع اهل سنت، تمام گروههاي ديگر را اهل بدعت مىانگاشته (نيز نك: ه د، 10/474- 475)، و از اظهار چنين ديدگاهى نيز پرهيز نداشتهاند. در حالى كه مخالفان اهل سنت از گروههاي مختلف از جمله شيعه، ضمن اينكه خود را پيرو سنت دانسته، و عنوان اهل بدعت را بر خود نپسنديدهاند، اغلب باورهاي مذاهب مخالف خود را با عناوين ديگري جز بدعت نام نهادهاند و روي آوردن آنان به تعبير بدعت در اين باره محدودتر بوده است (براي نمونهاي از اين كاربرد، مثلاً نك: ابوالقاسم كوفى، سراسر كتاب؛ شيخ مفيد، اوائل...، 49؛ نيز نك: منتجبالدين، 172). در اختلافات داخلى اهل سنت نيز بايد توجه داشت كه برخى ديدگاههاي افراطى حنبليان، چون سخنان غلوآميز در باب تشبيه، يا تكفير مخالفان، از سوي كسانى چون ابن تيميه نكوهش گرديده، و به عنوان بدعت شناخته شده است (نك: ابن تيميه، 20/186). 4. بدعت در حوزة اعمال و آداب دينى: پيشتر اشاره شد كه از سدة 3ق، به تدريج مسأله بدعت در حيطة اعمال دينى حساسيت پيشين خود را از دست داد و جاي خود را به گفت و گوهاي تخصصى فقهى داد. در آثار فقهى سدههاي بعد، اعم از اهل سنت و شيعه، تنها در مواردي محدود سخن از بدعت بودن عملى در ميان است و بيشترين شمار همين مصاديق را، مواردي چون نماز چاشت، برخى از اعمال خاص نماز جمعه و عيدين، اثبات دعوي به شاهد و يمين و مهمتر از همه «طلاق بدعت» تشكيل داده كه عنوان بدعت بودن از عصر صحابه و تابعين بر آنها نهاده شده است. حتى در مواردي كه فقيهى به رأيى جديد متفاوت با تمام آراء فقهاي پيشين مىرسيد، رأي او نه بدعت، بلكه «احداث» قول جديد تلقى مىشد و با اينكه برخى اين احداث را مخالف با «اجماع مركب» مىشمردند و آن رأي را قابل پذيرش نمىدانستند، اما هيچگاه آن را بدعت نمىناميدند (مثلاً نك: ابوالحسين، 2/44؛ ابواسحاق، 387؛ سيدمرتضى، الذريعة، 2/637 - 638؛ فخرالدين، 4/197). در برخى از منابع اصولى تصريح شده كه يك رأي فقهى تنها در صورتى بدعت است كه در برابر آن دليلى قاطع و غيرقابل تأمل و تأويل وجود داشته باشد و در غير اين صورت، اقوال با وجود اختلاف، از مصاديق اجتهادند و با ديدة احترام نگريسته مىشوند (مثلاً نك: غزالى، 1/288). در بازگشت به موارد محدود كاربرد بدعت در منابع فقهى بايد گفت: يكى از نكاتى كه از انگيزههاي اين كاربردِ محدود بوده، حمله به شعائر مذهب مخالف است. به عنوان نمونه بدعت شمردن اعمالى چون نكاح متعه از سوي فقيهان اهل سنت، شست و شوي پا در وضو و گفتن آمين در نماز از سوي فقيهان اماميه، داراي چنين زمينهاي است (مثلاً نك: ابن خزيمه، 3/335، 339؛ شيخ مفيد، المسح...، 5 -6؛ سيدمرتضى، الانتصار، 144؛ براي كتاب رفع البدعة فى حل المتعة، از سبط كركى، نك: آقابزرگ، 11/242). در درون مذاهب اهل سنت، منتسب كردن رأي مختارِ يكى از مذاهب به بدعت توسط پيروان مذهب ديگر، امري معمول نيست، ولى پيش از به رسميت شناخته شدن اصحاب رأي، چنين برخوردي از سوي اصحاب حديث نسبت به آراء آنان وجود داشته است (مثلاً ترمذي، 3/249؛ نيز نك: ابن خزيمه، 4/285). برخورد فقيهان با پيشينة مسألة بدعت در عصر صحابه و تابعين نيز از جنبة نظري حائز اهميت است؛ محمد بن ادريس شافعى در راستاي نظريسازي انديشة فقهى اصحاب حديث، به خصوص تحت تأثير روايات مربوط به نماز تراويح و تعبير «نِعْمَتِ البدعة» از خليفة دوم، بدعت را به دو گونه «بدعت ستوده» و «بدعت نكوهيده» تقسيم كرده (نك: ابونعيم،9/113؛ بيهقى، المدخل، 206)، و همين سرآغاز نظريه هاي تكميلى در باب گونههاي بدعت (اعم از تقسيمات دوگانه يا پنجگانه) بوده است (نك: همين مقاله، بخش .(I نظرية شافعى بر اين اصل پيشين استوار بود كه فعل خلفا در عدم اعتبار ذاتى از فعل ديگر صحابه مستثنى نيست (نك: شافعى، 596 - 597) و بدينترتيب، نتيجة نظرية او در باب بدعت، به رسميت شناختن گونههايى از نوآوري در اعمال دينى بود كه دستوري منافى آن در كتاب، سنت يا اجماع وارد نشده باشد و اين ديدگاه او با وجود برخى دگرگونيها در بيان، از سوي صاحبنظران در مذاهب گوناگون با تأييد گستردهاي مواجه شد (از جمله، براي ديدگاهى از ظاهريه، نك: ابن حزم، 1/47؛ قس: تحريري از اماميه: شهيد اول، 2/145). البته دربارة اصل پيشين شافعى بايد گفت: در ميان عالمانِ پس از او، حتى از ميان پيروان مذهبش، همواره كسانى بودهاند كه رسومِ نهاده شده توسط «خلفاي راشدين» را در تعريف سنت وارد دانستهاند (مثلاً نك: ذهبى، سير...، 7/116). به هر حال، ديدگاه شافعى مخالفانى نيز داشت و از آن جمله بايد به برخى از عالمان حنبلى، چون ابن تيميه اشاره كرد كه مطلقاً هرگونه بدعتى را ضلالت شمردهاند و در توجيه خبر «نعمت البدعة»، كاربرد بدعت دربارة نماز تراويح را كاربردي صرفاً لغوي و نه اصطلاحى دانسته، و نماز تراويح را برخاسته از سنت نبوي قلمداد كردهاند (نك: ابن تيميه، 22/224؛ نيز مباركفوري، 7/370). در حوزة قواعد فقه بايد گفت: طرح اين نكته از سوي محمد بن حسن شيبانى كه درصورت اقتران يك سنت مانند نماز ميت با يك بدعت، نبايد سنت را ترك كرد ( الجامع...، 1/481)، زمينة طرح مباحثى دربارة اجتماع يك حكم لازم الاتباع فقهى با يك بدعت، يا شبهه ميان حكم لازم الاتباع فقهى با بدعت گشته است. بدينترتيب، بهخصوص در كتب حنفيان قواعدي موردتوجه قرار گرفته است كه بتواند براي مكلف در موارد اجتماع ميان فريضه و بدعت، و واجب سنى و بدعت، و همچنين در موارد بروز شبهة بدعت تعيين تكليف نمايد (نك: سرخسى، 2/80؛ كاسانى، 1/250؛ مرغينانى، 4/80؛ سغدي، 2/701؛ براي برخى قواعد مدون، نيز نك: قرافى، 1/202 بب). در پايان سخن از بدعت در حوزة اعمال و آداب دينى، بايد گفت شماري از رسوم اجتماعى در عصر تابعين به عنوان بدعت شناخته مىشدهاند، ولى از آن روي كه در دورههاي بعد از حوزة دانش فقه بركنار ماندهاند، كمتر بدعت بودن آنها موردتوجه قرار گرفته و بازگو شده است؛ به عنوان نمونه مىتوان مصاديقى از آن را در رسوم تشييع جنازه و خاكسپاري، آداب در آمدن به مسجد و آداب شركت در ضيافت بازجست (نك: صنعانى، 3/456، 461، 4/127، 10/192؛ ابن ابى شيبه، 2/182، 4/493؛ على بن جعد، 265؛ بيهقى، شعب، 5/68 -69). در طى سدههاي متمادي، به طور مشخص در آثار سلفگرايان مىتوان نمونههايى از بازگويى بدعت بودن و كوشش براي تغيير اين رسوم را مشاهده كرد؛ در اين ميان، افزون بر مضامين پرشمار در آثار كسانى چون ابن تيميه و شاگردش ابن قيم جوزيه، مىتوان به نوشتههاي مستقلى چون كتاب الحوادث و البدع، اثر ابوبكر محمد بن وليد طُرطوشى (يادكرد: ابوشامه، 19؛ رودانى، 215)، الباعث على انكار البدع و الحوادث، اثر ابوشامة مقدسى (نك: مآخذ) و درر المباحث فى احكام البدع و الحوادث اثر قاضى زينالدين حسين بن حسن دِمياطى اشاره كرد (حاجى خليفه، 1/749، نيز نك: 2/1306، 1401). ج مسألة بدعت در حيات سياسى و اجتماعى جهان اسلام: در عصر خلفاي نخستين، فارغ از آموزههايى كه از سوي خود آنان ارائه مىشد - و بحث نظري آن گذشت - بدعتهايى نيز در ميان مسلمانان رواج يافته بود كه در عصر خلافت امام على(ع) زمينهساز مشكلاتى در حكومت آن حضرت بود. از كلامى منقول از آن حضرت برمىآيد كه وي بر آن بوده تا بدعتهاي مالى نهاده شده در عصر عثمان را بزدايد و اموالِ به ناحق تصرف شده را - اگرچه كابين زنان شده باشد - بازپس گيرد (نك: نهجالبلاغة، خطبة 15). در خطبههاي گوناگون منقول از آن امام، پيروي از بدعتها و دنباله روي بدعتگذاران عامل اصلى شكلگيري فتنهها و رخداد جنگهاي عصر آن حضرت دانسته شده است (مثلاً نك: كلينى، 1/54؛ فرات كوفى، 431؛ نهجالبلاغة، خطبة 50). بايد افزود كه همين انديشه در سخنرانى مالك اشتر در جريان صفين نيز انعكاسى روشن يافته است (نصر، 251؛ طبري، تاريخ، 5/23). در دورة اموي بدعتها روي به افزايش نهاد و معاويه نهتنها در پارهاي از مسائل حقوقى، كه در برخى مباحث مربوط به عبادات، رسومى را برنهاد كه از سوي صحابه و تابعين به عنوان بدعت نگريسته مىشد (مثلاً نك: ابن ابى شيبه، 5/4؛ طبرانى، المعجم الاوسط، 4/255). آنگونه كه از صفحات تاريخ برمىآيد، برخى از خلفاي مروانى، چون عبدالملك بن مروان در نهادن رسوم جديد دينى اقداماتى داشتهاند كه به عنوان بدعت از سوي صحابه و تابعين تخطئه شده است (مثلاً نك: احمد بن حنبل، 4/105؛ حارث، 2/769؛ لالكايى، 1/91؛ نيز براي بدعتگذاري وليد، نك: نسايى، 7/129). در پايان سدة نخست هجري، عمر بن عبدالعزيز (حك 99-101ق/ 718-719م) كه در تاريخ امويان به عنوان خليفهاي جوياي عدالت و احياي سنت شناخته شده است، در نقد بدعتهاي نهاده شده از سوي خلفاي پيشين اموي زبانى صريح داشت (مثلاً نك: همانجا) و از همينروست كه به عنوان «ميرانندة بدعتها» در رأس سدة نخست شناخته شده است (نك: سيوطى، 1/768-769). با توجه به كوتاهى دورة خلافت او، در اينكه عملاً وي تا چه اندازه در بازگرداندن سنن اصيل پيشين و محو بدعتها توفيق يافته است، نبايد برداشتى مبالغهآميز داشت. به هر روي، گسترة بدعتهاي دينى در اشارات شعراي اين عصر از جمله سرودههاي جرير و فرزدق بازتاب يافته است (جرير، 122؛ فرزدق، 2/409) و در اواخر عصر اموي ديده مىشود كه چگونه يزيد بن وليد (حك 126ق/744م) از آفت بدعت و تغيير سنت شكوه كرده است (نك: خليفه، 365). در اوايل عصر عباسى، ابن مقفع در رسالهاي كه خطاب به منصور نوشته، حوزة تدبير خليفه را محدود كرده، و مداخله در «عزائم فرائض و حدود [را] كه خداوند براي احدي در آنها مجالى براي تصرف نگذارده»، بر خليفه ممنوع شمرده است (نك: ابن مقفع، 312) و اين طليعة گامهايى بود كه پس از او از سوي كسانى چون قاضى ابويوسف در جهت مشخص كردن حوزة تصرفات خليفه در مسائل شرعى برداشته شد (مثلاً نك: ابويوسف، 3-6، جم). اگرچه منابع اهل سنت، از برخى بدعتهاي دينى مأمون در اواخر سدة 2ق شكاياتى داشتند (مثلاً نك: ابن تغري بردي، 2/203)، اما چنين مىنمايد كه نقش خليفه در ايجاد بدعتهاي دينى بسيار مهار شده بود و به ادلة گوناگون اجتماعى و سياسى، خلفا خود نيز ترجيح مىدادند تا به عنوان زنده دارندة سنت و مخالف بدعت شناخته شوند. اما اين بدان معنا نيست كه در ميان اقشار مردم نيز تمايلى به نهادن بدعت ديده نمىشد؛ در اين باره بايد به اشاراتى توجه كرد كه در اشعار شاعران سدههاي 2 و 3ق نقش بسته است و از آن ميان بيتى از ابوالعتاهيه درخور يادكرد است، حاكى از آنكه فساد دين تا آن اندازه در ميان مردم بالا گرفته كه اگر فردي با دين صالح را بينند، او را بدعتگذار مىانگارند (نك: ص 258). در تمدن اسلامى، نهادي به عنوان حسبه (ه م) شكل گرفته بود كه مبارزه با بدعت و برخورد با افراد بدعتگذار در سر لوحة برنامههاي روزمرة آن قرار داشت و پشتوانة آن سلاطين و اميرانى بودند كه در ميان القاب پرطمطراق خود، لقب در هم شكنندة بدعت را نيز بر خود داشتند. افزون بر اشارات پرشمار تاريخى، در مديحههاي فارسى و عربىِ سروده شده در طى سدههاي متمادي دهها نمونه از اعطاي چنين القابى به زمامداران را مىتوان باز يافت. ستيز حاكمان با بدعت، در غالب موارد ستيز با مظاهري بود كه از سوي مذهب غالب بر كشور به عنوان بدعت شناخته مىشد و در بسياري از موارد معناي فرقهاي داشت (مثلاً نك: عتبى، 393)، با اين وصف، مواردي نيز در تاريخ يافت مىشود كه مبارزة سياستمداران با بدعت، اصلاحى اجتماعى و حركتى دور از منازعات فرقهاي بوده است؛ به عنوان نمونه مىتوان از برخى اقدامات غازان خان در ايران (رشيدالدين، 2/1365 بب)، سلطان بيبرس در مصر (ابن حجر، 2/42-43) و اكبرشاه در هند (قنوجى، 3/222؛ نيز ه د، 9/712-713) مثال آورد. گفتنى است كه افزون بر زمامداران، برخى از عالمان پرنفوذ نيز در طى سدههاي متمادي به مبارزه با بدعت شهرت يافتهاند. عالمانى كه در سرزمينهاي گوناگون جهان اسلام عنوان احيا كنندة سنت و ريشه كنندة بدعت بدانان داده شده است، بيشتر كسانى چون محمد بن محمود ابن حمّامى هَمَدانى، تقىالدين عبدالغنى بن عبدالواحد مقدسى و تقىالدين ابن تيمية حرّانى از عالمان اهل سنت با گرايش سلفى بودهاند (نك: ذهبى، المختصر...، 75؛ سهمى، 231: سند روايت؛ نيز ه د، 3/171 بب) كه برداشت آنان از بدعت برداشتى شناخته شده است، اما مصاديق اين لقب از گروههاي ديگر اسلامى بسيار جالب توجه است؛ به عنوان نمونه بايد از جمالالدين حسن بن يوسف مشهور به علامة حلى (د 726ق/ 1326م)، عالم نامدار امامى نام برد كه در برخى يادكردها با لقب «محيى السنة و قامع البدعة» شناخته شده است (نك: داوود، 155: سند روايت؛ محقق كركى، 1/66). در پايان بايد اشاره كرد كه در بوتة دگرانديشيهاي دينى عصر حاضر و محافل پرتنوع آن، مسألة بدعت ديگربار در معرض توجه واقع شده، و موضوع بسياري از مباحث و تأليفات قرار گرفته است. مآخذ: آقابزرگ، الذريعة؛ ابن ابى حاتم، عبدالرحمان، الجرح و التعديل، حيدرآباد دكن، 1371ق/1952م بب؛ ان ابى شيبه، عبدالله، المصنف، به كوشش كمال يوسف حوت، رياض، 1409ق؛ ابنبابويه، محمد، الخصال، بهكوشش علىاكبر غفاري، قم، 1403ق/ 1362ش؛ همو، من لايحضره الفقيه، به كوشش علىاكبر غفاري، قم، 1404ق/ 1363ش؛ ابن تغري بردي، النجوم؛ ابن تيميه، احمد، مجموعة الرسائل و المسائل، بيروت، 1403ق/1983م؛ ابن جوزي، عبدالرحمان، زاد المسير، بيروت، 1404ق؛ ابن حبان، محمد، الثقات، حيدرآباد دكن، 1403ق/1983م؛ ابن حجر عسقلانى، احمد، الدرر الكامنة، به كوشش محمد عبدالمعيدخان، حيدرآباد دكن، 1396ق/ 1976م؛ ابن حزم، على، الاحكام، قاهره، 1404ق؛ ابن خزيمه، محمد، صحيح، به كوشش محمد مصطفى اعظمى، بيروت، 1391ق/1971م؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الكبري، بيروت، دارصادر؛ ابن عساكر، على، تاريخ مدينة دمشق، به كوشش على شيري، بيروت، 1415ق/1995م؛ ابن قاسم، عبدالرحمان، المدونة الكبري، قاهره، 1324- 1325ق؛ ابن ماجه، محمد، سنن، به كوشش محمد فؤاد عبدالباقى، قاهره، 1952- 1953م؛ ابن مقفع، عبدالله، «رسالة فى الصحابة»، آثار، بيروت، 1409ق/1989م؛ ابن هشام، عبدالملك، السيرة النبوية، به كوشش طه عبدالرئوف سعد، بيروت، 1975م؛ ابواسحاق شيرازي، ابراهيم، التبصرة، به كوشش محمدحسن هيتو، دمشق، 1403ق/ 1983م؛ ابوالحسين بصري، محمد، المعتمد، به كوشش محمد حميدالله و ديگران، دمشق، 1385ق/1965م؛ ابوداوود سجستانى، سليمان، سنن، به كوشش محمد محيىالدين عبدالحميد، قاهره، داراحياء السنة النبويه؛ ابوشامه، عبدالرحمان، الباعث على انكار البدع و الحوادث، به كوشش عثمان احمد عنبر، قاهره، 1498ق/1978م؛ ابوالعتاهيه، اسماعيل، ديوان، بيروت، 1384ق/1964م؛ ابوالقاسم كوفى، على، الاستغاثة، نجف، 1368ق؛ ابونعيم اصفهانى، احمد، حلية الاولياء، قاهره، 1351ق/ 1932م؛ ابويوسف، يعقوب، الخراج، بيروت، 1399ق/1979م؛ احمد بن حنبل، العلل، به كوشش صبحى بدري سامرائى، رياض، 1409ق؛ همو، مسند، قاهره، 1313ق؛ اسحاق بن راهويه، مسند، به كوشش عبدالغفور بن عبدالحق بلوشى، مدينه، 1412ق/ 1991م؛ بخاري، محمد، صحيح، به كوشش مصطفى ديب بغا، بيروت، 1407ق/1987م؛ برقى، احمد، المحاسن، به كوشش جلالالدين محدث ارموي، تهران، 1331ش؛ بيهقى، احمد، السنن الكبري، حيدرآباد دكن، 1355ق؛ همو، شعب الايمان، به كوشش محمد سعيد بن بسيونى زغلول، بيروت، 1410ق؛ همو، المدخل، به كوشش محمد ضياء الرحمان اعظمى، كويت، 1404ق؛ ترمذي، محمد، سنن، به كوشش احمد محمدشاكر و ديگران، قاهره، 1357ق/1938م بب؛ جرير بن عطيه، ديوان، شرح يوسف عيد، بيروت، 1991م؛ حاجى خليفه، كشف؛ حارث بن ابى اسامه، مسند، بازسازي براساس زوائد نورالدين هيثمى، به كوشش حسين احمدصالح باكري، مدينه، 1413ق/1992م؛ حاكم نيشابوري، محمد، المستدرك، حيدرآباد دكن، 1334ق؛ حميري، عبدالله، قرب الاسناد، تهران، مكتبة نينوي الحديثه؛ خليفة بن خياط، تاريخ، به كوشش مصطفى نجيب فواز و حكمت كشلى فواز، بيروت، 1415ق؛ دارقطنى، على، سنن، به كوشش عبدالله هاشم يمانى، بيروت، 1386ق/1966م؛ دارمى، عبدالله، سنن، دمشق، 1349ق؛ داوود بن سليمان غازي، مسند الرضا(ع)، به كوشش محمدجواد حسينى جلالى، قم، 1418ق؛ ذهبى، محمد، سير اعلام النبلاء، به كوشش شعيب ارنؤوط و ديگران، بيروت، 1405ق/1985م؛ همو، المختصر المحتاج اليه من تاريخ ابن دبيثى، به كوشش مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت، 1417ق/1997م؛ همو، ميزان الاعتدال، به كوشش على محمد بجاوي، قاهره، 1382ق/1963م؛ رشيدالدين فضلالله، جامعالتواريخ، بهكوشش محمدروشن و مصطفى موسوي، تهران،1373ش؛ رودانى، محمد، صلة الخلف، به كوشش محمد حجى، بيروت، 1408ق/1988م؛ سرخسى، محمد، المبسوط، قاهره، مطبعة الاستقامه؛ سغدي، على، النتف فى الفتاوي، به كوشش صلاحالدين ناهى، بيروت/عمان، 1404ق؛ سهمى، حمزه، تاريخ جرجان، به كوشش محمد عبدالمعيدخان، بيروت، 1407ق/1987م؛ سهيلى، عبدالرحمان، الروض الانف، به كوشش عبدالرحمان وكيل، قاهره، 1387ق/ 1967م؛ سيدمرتضى، على، الانتصار، قم، 1415ق؛ همو، الذريعة، به كوشش ابوالقاسم گرجى، تهران، 1348ش؛ سيوطى، الدر المنثور، بيروت، 1993م؛ شافعى، محمد، الرسالة، به كوشش احمد محمدشاكر، قاهره، 1358ق/1939م؛ شهيد اول، محمد، القواعد و الفوائد، به كوشش عبدالهادي حكيم، قم، مكتبة المفيد؛ شيخ مفيد، الامالى، به كوشش استاد ولى و علىاكبر غفاري، قم، 1403ق؛ همو، اوائل المقالات، قم، 1413ق؛ همو، المسح علىالرجلين، به كوشش مهدي نجف، قم، 1413ق؛ صنعانى، عبدالرزاق، المصنف، به كوشش حبيب الرحمان اعظمى، بيروت، 1403ق/ 1983م؛ طبرانى، سليمان، المعجمالاوسط، به كوشش طارق بنعوضالله و عبدالمحسن حسينى، قاهره،1415ق/ 1995م؛ همو، المعجم الكبير، به كوشش حمدي عبدالمجيد سلفى، موصل، 1404ق/ 1983م؛ طبري، تاريخ؛ همو، تفسير؛ طحاوي، احمد، شرح معانى الا¸ثار، به كوشش محمد زهري نجار، بيروت، 1399ق؛ طيالسى، سليمان، مسند، بيروت، دارالمعرفه؛ عتبى، محمد، تاريخ يمينى، ترجمة ناصح جرفادقانى، به كوشش جعفر شعار، تهران، 1357ش؛ عقيلى، محمد، كتاب الضعفاء الكبير، به كوشش عبدالمعطى امين قلعجى، بيروت، 1404ق/1994م؛ على بن جعد بغدادي، مسند، به كوشش عامر احمد حيدر، بيروت، 1410ق/1990م؛ عياشى، محمد، التفسير، قم، 1380-1381ق؛ غزالى، محمد، المستصفى، به كوشش محمد عبدالسلام عبدالشافى، بيروت، 1413ق؛ فخرالدين رازي، المحصول، به كوشش طه جابر فياض علوانى، رياض، 1400ق؛ فرات كوفى، تفسير، تهران، 1410ق؛ فرزدق، ديوان، به كوشش مجيد طراد، بيروت، 1414ق/ 1994م؛ قرآن كريم؛ قرافى، احمد، الفروق، بيروت، دارالمعرفه؛ قمى، على، تفسير، نجف، 1386-1387ق؛ قنوجى، صديق، ابجد العلوم، به كوشش عبدالجبار زكار، بيروت، 1978م؛ كاسانى، ابوبكر، بدائع الصنائع، قاهره، 1406ق/1986م؛ كشى، محمد، معرفة الرجال، اختيار شيخ طوسى، به كوشش حسن مصطفوي، مشهد، 1348ش؛ كلينى، محمد، الكافى، به كوشش علىاكبر غفاري، تهران، 1377ق؛ لالكايى، هبةالله، اعتقاد اهل السنة، به كوشش احمدسعد حمدان، رياض، 1402ق؛ مالك بن انس، الموطأ، به كوشش محمد فؤاد عبدالباقى، قاهره، 1370ق/1951م؛ مباركفوري، محمد عبدالرحمان، تحفة الاحوذي، بيروت، دارالكتب العلميه؛ محقق كركى، على، جامعالمقاصد، قم، 1411ق/1991م؛ محمد بن حسن شيبانى، الجامع الصغير، بيروت، 1406ق؛ همو، المبسوط، به كوشش ابوالوفا افغانى، كراچى، ادارة القرآن و العلوم الاسلاميه؛ مرغينانى، على، «الهداية»، همراه فتح القدير، قاهره، 1319ق؛ مسلم بن حجاج، صحيح، به كوشش محمدفؤاد عبدالباقى، قاهره، 1955م؛ منتجبالدين رازي، على، فهرست، به كوشش عبدالعزيز طباطبايى، قم، 1404ق؛ نجمالدين كبري، احمد، الاصول العشرة، ترجمه و شرح عبدالغفور لاري، به كوشش نجيب مايل هروي، تهران، 1363ش/1984م؛ نسايى، احمد، سنن، قاهره، 1348ق؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفين، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1382ق؛ نهجالبلاغة؛ واقدي، محمد، فتوح الشام، بيروت، دارالجيل؛ ياقوت، بلدان . احمد پاكتچى