بَدْرِ مُعْتَضِدي، ابوالنجم بن خير (مق 6 رمضان 289ق/14 اوت 902م)، از امرا
و نزديكان بلندپاية معتضد خليفة عباسى. پدرش خير از موالى متوكل عباسى بود.
بدر نخست به خدمت يكى از غلامان موفق عباسى درآمد و سپس به دستگاه معتضد
پيوست (مسعودي، 4/277- 288) و در آنجا به سرعت ترقى كرد و چنان به معتضد
وابسته گرديد كه وي را بدر معتضدي خواندند. مقارن فعاليت سياسى و نظامى بدر
معتضدي، يكى از امراي وابسته به طولونيان مصر به نام بدر و معروف به
حمامى (نك: ه د، بدر حمامى) به عراق آمد و مصدر مشاغل مهم نظامى شد. برخى
از مورخان، زندگى اين دو را با يكديگر خلط كرده، و بعضى كارهاي هر يك را به
ديگري نسبت دادهاند. به هر حال، چون معتمد عباسى در رجب 279 درگذشت و
معتضد خلافت يافت، بىدرنگ رياستشرطة بغداد را بهبدر داد(طبري، 10/30؛
قس:ابناثير،7/443- 444، كه اين رياست را مربوط به پايان دورة موفق و آغاز
عصر معتمد دانسته است).
از گزارشهاي نويسندگان و شواهد مختلف پيداست كه بدر از همان اوايل خلافت
معتضد، فرماندهى كل سپاه را نيز در دست گرفت و نامش بر عَلَمها و سپرها نقش
گرديد (طبري، 10/89؛ صابى، هلال، تحفة...، 25، 209؛ خضري، 327). قاسم فرزند
عبيدالله بن سليمان وزير، كاتب بدر در مقام سپهسالاري بود و در ميان
سپاهيان به نيابت از او حاضر مىشد (ابن ابار، 175-176). بدر علاوه بر
سپهسالاري، در برخى از امور كشوري نيز دخالت مستقيم داشت؛ چنانكه به گزارش
طبري، يك بار در ربيع الا¸خر 287، به رسيدگى امور خراج و ضياع و مَعاون
پرداخت (10/75). همچنين آوردهاند كه به دستور خليفه، بدر در ديوان مظالم
خاصه، و عبيدالله بن سليمان وزير در ديوان مظالم عامه مىنشست (صابى،
هلال، همان، 27).
ابن عساكر در ذيل احوال بدر حمامى آورده است كه وي در 283ق براي بازداشت
عمر بن عبدالعزيز بن ابى دلف از اصفهان، مأمور آن ديار شد (نك: ابن منظور،
5/172)، اما اين حادثه مربوط به بدر معتضدي است، نه بدر حمامى. چه بدر
حمامى در اين تاريخ به تصريح مورخان، به ويژه مورخان شامى - مصري در
دمشق بود (ابن تغري بردي، 3/101؛ مقريزي، 2/403؛ ابن اثير، 7/488)، وانگهى
ابن اثير همانند اين واقعه را به تفصيل بيشتر به بدر معتضدي نسبت داده، و
آورده است كه بدر مأمور بازداشت بكر بن عبدالعزيز شد و او نيز عيسى نوشهري،
والى اصفهان را بر اين كار گمارد (7/479-482). البته ابن عساكر در همين
گزارش، روايت جحظه دربارة بدر معتضدي را نيز به بدر حمامى نسبت داده، در
حالى كه اين بدر هرگز سپهسالار معتضد نبوده است (نك: ابن منظور، همانجا)، اما
بقية گزارش او به درستى مربوط به بدر حمامى است (نيز نك: ابونعيم، 239).
بههر حال، بدر معتضدي در 288ق ولايت فارس يافت و بدانجا رفت و طاهر بن
محمد صفاري را راند (طبري، 10/84؛ ابن اثير، 7/509). وي مأموريتهاي سياسى و
نظامى ديگري نيز همراه با عبيدالله بن سليمان وزير و پسر او قاسم برعهده
گرفت (صابى، هلال، همان، 278، 284). بايد گفت: بدر رابطة خوبى با وزير داشت
و بنابر يك گزارش، پايمرديها كرد تا خليفه را از عزل و بازداشت او منصرف
گرداند (ابن ابار، 176-177، 179). پس از مرگ عبيدالله بن سليمان، خليفه قصد
كرد اموال او را مصادره كند و فرزندانش را براند. قاسم بن عبيدالله، بدر را
به وساطت برانگيخت و بدر نيز چنان كرد كه معتضد نه تنها از آن قصد بازگشت،
بلكه قاسم را وزارت هم داد (همو، 184؛ ابن كثير، 11/91؛ هندوشاه، 195-196).
با اينهمه، در اواخر حيات معتضد، قاسم به دشمنى با بدر برخاست و سرانجام نيز
خليفة بعدي، مكتفى را به قتل او واداشت. گفتهاند كه معتضد دشمنى قاسم با
بدر را دريافته، و قتل او را پيشبينى كرده بود (نك: ابن عمرانى، 116). سبب
دشمنى آن بود كه قاسم بن عبيدالله مىخواست خلافت را از فرزندان معتضد
بيرون كند، يا به عبدالواحد بن موفق دهد و اين معنى را با بدر در ميان
گذاشت، اما وي به سختى مخالفت كرد. چون مكتفى به خلافت نشست، قاسم از
بيم آنكه بدر نزد خليفه از قصد او گفت و گو كند، به حيله و نيرنگ برخاست و
مكتفى را برضد او برانگيخت تا ياران بدر را تطميع كرد و پراكند و خود او را كه
در فارس بود، به عراق خواند. بدر به واسط آمد و پس از آنكه قاضى محمد ابن
يوسف او را به دروغ فريفت و امان داد و عهد و وثيقه نوشت، رهسپار بغداد شد؛
اما در ميان راه سر از تنش جدا كردند (ابن ابار، همانجا؛ مسعودي، 4/275-276؛
ذهبى، 1/416؛ گرديزي، 188-189؛ ابن اثير، 7/517 -518؛ ابن عماد، 2/201؛ خضري،
همانجا؛ قس: تاريخ سيستان، 262). بعداً خانوادة بدر پيكر او را به مكه منتقل،
و در آنجا دفن كردند (ابن كثير، 11/95). بعضى از شعرا، وزير و قاضى حيلهگر را
هجوها گفتند و سرزنشها كردند (مثلاً نك: مسعودي، 4/276-277).
بدر معتضدي كه مانند سلاطين، طوق بر گردن، و تاج مرصع بر سر مىنهاد (صابى،
هلال، رسوم...، 94)، نزد معتضد پايگاهى سخت بلند داشت و از معدود كسانى به
شمار مىرفت كه خليفه آنان را به كنيه مىخواند (تنوخى، 8/114؛ صابى، محمد،
206-207؛ نيز براي روايات جحظه و انطاكى دربارة او، نك: ابن منظور، 5/172-173؛
ابن عماد، 2/199). هر كس حاجتى از خليفه مىخواست، به بدر متوسل مىشد.
شاعران او را در كنار خليفه مىستودند (مسعودي، 4/277- 278) و او خود نيز از
ظرفا و ادبا و جوانمردان روزگار به شمار مىرفت (ابن عماد، همانجا).
در بغداد محله و خانه و دروازهاي موسوم به بدريه، منسوب به اوست.
گفتهاند: وي دو رواق بر قصر منصور در بغداد افزود كه آن نيز به بدريه موسوم
گشت (ابن كثير، 11/68؛ صفدي، 10/94؛ ابن كازرونى، 179). اما از بعضى شواهد
برمىآيد كه وي در كنار خانة خليفه، خانة ديگري ساخته بود. به هر حال، اين
خانه مدتى بعد ويران شد و سرانجام مستظهر آن را فروخت (ابن اثير، 10/514).
مآخذ: ابن ابار، محمد، اعتاب الكتاب، به كوشش صالح اشتر، دمشق، 1380ق/
1961م؛ ابن اثير، الكامل؛ ابن تغري بردي، النجوم؛ ابن عماد، عبدالحى،
شذرات الذهب، بيروت، 1399ق/1979م؛ ابن عمرانى، محمد، الانباء فى تاريخ
الخلفاء، به كوشش تقى بينش، مشهد، 1363ش؛ ابن كازرونى، على، مختصر
التاريخ، به كوشش مصطفى جواد و سالم آلوسى، بغداد، 1390ق/1970م؛ ابن كثير،
البداية؛ ابن منظور، محمد، مختصر تاريخ دمشق ابن عساكر، به كوشش مأمون
صاغرجى، دمشق، 1984م؛ ابونعيم اصفهانى، احمد، ذكر اخبار اصبهان، ليدن، به
كوشش ددرينگ، 1931م؛ تاريخ سيستان، به كوشش محمدتقى بهار، تهران، 1314ش؛
تنوخى، محسن، نشوار المحاضرة، به كوشش عبود شالجى، بيروت، 1391ق/1971م؛
خضري،محمد، محاضراتتاريخالاممالاسلامية، قاهره،1959م؛ ذهبى، محمد، العبر،
بهكوشش محمدسعيد بن بسيونى زغلول، بيروت، 1405ق/ 1985م؛ صابى، هلال، تحفة
الامراء فى تاريخ الوزراء، به كوشش عبدالستار احمد فراج، بيروت، 1958م؛ همو،
رسوم دارالخلافة، به كوشش ميخاييل عواد، بغداد، 1383ش/1964م؛ صابى، محمد،
الهفوات النادرة، به كوشش صالح اشتر، دمشق، 1387ق/1967م؛ صفدي، خليل،
الوافى بالوفيات، به كوشش ژاكلين سوبله و على عماره، ويسبادن،
1402ق/1982م؛ طبري، تاريخ؛ گرديزي، عبدالحى، زينالاخبار، به كوشش عبدالحى
حبيبى، تهران، 1363ش؛ مسعودي، على، مروج الذهب، به كوشش سعيد محمد لحام،
بيروت، دارالفكر؛ مقريزي، احمد، المقفى الكبير، به كوشش محمد يعلاوي، بيروت،
1411ق/ 1991م؛ هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، به كوشش عباس اقبال
آشتيانى، تهران، 1357ش. صادق سجادي