بَدْرُالدّينِ غَزْنَويِ دِهْلَوي، عارف بزرگ طريقة چشتيه در سدة 7ق/13م.
او در غزنين ديده به جهان گشود (جمالى، 51). چنانكه خود گويد، پدرش مريد
خواجه محمد سرزي (قس: ميرخورد، 481: محمد اجل شيرازي) بود. وي در عالم رؤيا
خواجه قطبالدين بختيار اوشى ملقب به كاكى را به خواب ديد (ابوالفضل،
3/171؛ كشميري، 28؛ غوثى، 87) و در جست و جوي او به روزگار نوجوانى راهى هند
شد. ابتدا در لاهور به تحصيل علم مشغول گرديد (عبدالحى، 1/96). پس از مدتى
اقامت در آن شهر چون در رفتن به دهلى و يا بازگشت به غزنين مردد بود، به
استخاره توسل جست و سپس راه دهلى را در پيش گرفت. در همان هنگام از فتنة
مغولان و كشته شدن پدر و مادرش در غزنين آگاهى يافت (دهلوي، حسن، 124-
125؛ ميرخورد، 175؛ رضوي، .(I/138 در دهلى به جست و جوي خواجه قطبالدين
بختياركاكى برآمد و چون او را ديد، گفت: «هذا تأويل رؤيائى» و دست ارادت به
وي داد و تا زمانى كه خواجه قطبالدين (د 634ق/1237م؛ نيز نك: ه د، 11/485)
در قيد حيات بود، بدرالدين لحظهاي خدمت او را ترك نگفت (كشميري، عبدالحى،
همانجاها).
پس از مرگ قطبالدين بختيار كاكى، بدرالدين غزنوي به عنوان يكى از خلفاي
وي، ادارة امور سلسلة چشتيه را در دهلى بر عهده گرفت؛ از همين روست كه شجرة
طريقة قلندر شاهية چشته، منسوب به شيخ شرفالدين بوعلى قلندر پانىپتى
(د724ق/1324م) به وي مىپيوندد، زيرا بوعلى قلندر مريد شيخ شهابالدين عاشق
خدا، و وي مريد شيخ امامالدين ابدال (د 700ق/1301م) و او نيز مريد شيخ
بدرالدين غزنوي بوده است (آريا، 185).
در دهلى شخصى به نام نظامالدين خريطهدار، خانقاهى عالى براي بدرالدين
غزنوي بنا كرد، اما پس از چندي خريطهدار دهلى به زندان افتاد و خانقاه از
لحاظ هزينه در تنگناي شديد قرار گرفت. بدرالدين طى نامهاي از شيخ
فريدالدين گنج شكر، خليفة ديگر و جانشين قطبالدين بختيار كه در اجودهن مقام
داشت، ياري خواست. اما بابا فريدالدين به بهانة آنكه بدرالدين در ساختن
خانقاه و اقامت در آن، و پذيرفتن كمك مالى از بزرگان از شيوة پيران چشتيه
عدول كرده است، از ياري رسانيدن به او سرباز زد (دهلوي، حسن، 134- 135؛
جمالى، 50 -51؛ لعلىبدخشى، 221؛ رضوي، همانجا). چنين به نظر مىرسد كه وي
بقية عمر خود را همچون اغلب مشايخ چشتيه، در تنگدستى گذرانيده است؛ چنانكه
غالباً مهمانان را با آب پذيرايى مىكرد (دهلوي، حسن، 234).
قاضى حميدالدين ناگوري، شيخ فريدالدين گنج شكر، سيدمبارك غزنوي، مولانا
مجدالدين جرجانى و شيخ ضياءالدين دهلوي از معاصران و ارادتمندان او بودند و
در مجالس ذكر و موعظة او حاضر مىشدند (دهلوي، عبدالحق، 51؛ غوثى، 88).
شيخ بدرالدين غزنوي ديوان شعري به فارسى داشته است كه اكنون در دست
نيست و شيخ نظامالدين اولياء - از اقطاب سلسلة چشتيه - گاهى ابياتى از آن
را در مجالس مىخوانده است. حسن دهلوي بيتى از اشعار او را نقل كرده است
(ص 322). وي يكى از شخصيتهاي معروف و با نفوذ دوران بَلبن بود (برنى، 131)
و كلامى جذاب و گيرا داشت (دهلوي، عبدالحق، نيز كشميري، ميرخورد، همانجاها) و
در مجالس خود بيشتر دربارة عشق و محبت سخن مىراند. او نيز مانند پير خود
قطبالدين بختياركاكى در وجد و سماع غلوي تمام داشت و با وجود ضعف پيري، در
وقت سماع همانند كودكى 10 ساله در رقص مىآمد. از وي پرسيدند كه شيخ چگونه
در حالت پيري مىرقصد؟ پاسخ داد كه «شيخ نمىرقصد، عشق است كه مىرقصد»
(دهلوي، عبدالحق، همانجا؛ كشميري، 29؛ ابوالفضل، همانجا؛ غوثى، 87).
بدرالدين در 657ق/1259م در دهلى درگذشت و در كنار مزار خواجه قطبالدين
بختيار كاكى به خاك سپرده شد (غلامسرور، 2/105؛ رضوي، همانجا).
مآخذ: آريا، غلامعلى، طريقة چشتيه در هند و پاكستان، تهران، 1365ش؛ ابوالفضل
علامى، آيين اكبري، نولكشور، 1869م؛ برنى، ضياءالدين، تاريخ فيروزشاهى، به
كوشش عبدالرشيد، عليگره، 1957م؛ جمالى، حامد، سيرالعارفين، دهلى، 1311ق؛
دهلوي، حسن، فوائد الفؤاد، ملفوظات نظامالدين اولياء بدائونى، به كوشش
محمدلطيف ملك، لاهور، 1386ق/1966م؛ دهلوي، عبدالحق، اخبار الاخيار، دهلى،
1332ق؛ عبدالحى، نزهة الخواطر، حيدرآباد دكن، 1382ق/1962م؛ غلامسرور لاهوري،
خزينة الاصفياء، به كوشش اقبال احمد فاروقى، لاهور، 1894م؛ غوثىشطاري، محمد،
گلزار ابرار، به كوشش محمد ذكى، پتنه، 1994م؛ كشميري همدانى، محمدصادق،
كلمات الصادقين، به كوشش محمدسليم اختر، اسلامآباد، 1988م؛ لعلى بدخشى،
لعلبيگ، ثمرات القدس، به كوشش كمال حاجسيدجوادي، تهران، 1376ش؛ ميرخورد،
محمد، سير الاولياء، لاهور، 1398ق/1978م؛ نيز:
Rizvi, A.A., A History of Sufism in India, New Delhi, 1986.
غلامعلى آريا