responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 11  صفحه : 4611
بدرالجمالى‌
جلد: 11
     
شماره مقاله:4611


بَدْرُ الْجَمالى‌، ابوالنجم‌ اميرالجيوش‌ (د 487 يا 488ق‌/1904 يا 1905م‌)، وزير و سپهسالار نامدار مصر به‌ روزگار مستنصر فاطمى‌. بدر، غلامى‌ ارمنى‌ تبار و در خدمت‌ جمال‌الدوله‌ ابوالحسن‌ على‌ بن‌ عمار، حاكم‌ طرابلس‌ شام‌ بود كه‌ از خردسالى‌ نزد او تربيت‌ شد و به‌ همو منسوب‌ گرديد و بدرالجمالى‌ خوانده‌ شد.
بدرالجمالى‌ به‌ سبب‌ برخورداري‌ از خصايص‌ نظامى‌ و سياسى‌، در دستگاه‌ امير جمال‌الدوله‌ كه‌ از اتباع‌ فاطميان‌ به‌ شمار مى‌رفت‌، ترقى‌ كرد (ابن‌ صيرفى‌، 55؛ السجلات‌...، 63؛ مقريزي‌، المقفى‌...، 2/394) تا در ربيع‌الا¸خر 455 مستنصر فاطمى‌ او را ولايت‌ دمشق‌ داد؛ اما اختلاف‌ ميان‌ بدرالجمالى‌ و سپاهيان‌ دمشق‌ كه‌ اشرار و احداث‌ (ه م‌) شهر نيز بدانها پيوسته‌، و بر امير شوريدند، سبب‌ شد كه‌ او در رجب‌ 456 حكومت‌ دمشق‌ را رها كند (ابن‌ ميسر، 2/15؛ ابن‌ قلانسى‌، 91-92؛ ابن‌ اثير، 10/30؛ ذهبى‌، سير...، 19/81 -82). در 458ق‌ پس‌ از درّي‌ مستنصري‌، حاكم‌ دمشق‌، بدرالجمالى‌ باز به‌ حكومت‌ آن‌ ديار و بقية قلمرو نفوذ فاطميان‌ در شام‌ منصوب‌ شد. حكومت‌ دوم‌ او نيز چندان‌ به‌ درازا نكشيد؛ چه‌، وقتى‌ خبر مرگ‌ فرزندش‌ را در عسقلان‌ شنيد، عملاً عزلت‌ گزيد. اين‌ واقعه‌ مصادف‌ بود با شورش‌ دمشقيان‌ بر ضد او كه‌ ابن‌ تغري‌ بردي‌ (5/80) آن‌ را ناشى‌ از ستمگري‌ بدرالجمالى‌ دانسته‌ است‌؛ و چون‌ در رمضان‌ 460 از شهر بيرون‌ رفت‌، مقر حكومتش‌ را سوزاندند و او نيز به‌ دمشق‌ باز نگشت‌ (ابن‌ ميسر، 2/19؛ ابن‌ قلانسى‌، 92-93؛ ذهبى‌، العبر، 2/357؛ مقريزي‌، همان‌، 2/394- 395).
در آن‌ ايام‌ اوضاع‌ شام‌ سخت‌ آشفته‌ بود و حكام‌ محلى‌ و مردم‌ آن‌ سرزمين‌ از فاطميان‌ دلخوش‌ نبودند و چنانكه‌ ياد شد، با امراي‌ منصوب‌ از سوي‌ آنان‌ در مى‌آويختند. به‌ علاوه‌، دولت‌ نيرومند سلجوقى‌ كه‌ از عصر طغرل‌ با سلطة فاطميان‌ و بساسيري‌ به‌ نبرد برخاسته‌ بود، در اين‌ روزگار به‌ عنوان‌ بزرگ‌ترين‌ دشمن‌ ايشان‌ همواره‌ مترصد فرصتى‌ براي‌ تضعيف‌ قدرت‌ و نفوذ آنان‌ بود. هجوم‌ تركمانان‌ به‌ شام‌ و رقابت‌ امراي‌ محلى‌ بر سر توسعة نفوذ خود، و آشوبهايى‌ كه‌ قبايل‌ عرب‌ در فلسطين‌ به‌ پا مى‌كردند، از ديگر سببهاي‌ اين‌ آشفتگى‌ بود. بدرالجمالى‌ در چنين‌ احوالى‌ و شايد براي‌ اعادة كامل‌ نفوذ فاطميان‌، از سوي‌ خليفه‌ حكومت‌ يافت‌؛ اما ناكامى‌ او در حفظ دمشق‌ به‌ عنوان‌ يكى‌ از مهم‌ترين‌ مراكز شام‌، و ضعف‌ دستگاه‌ خلافت‌ موجب‌ شد تا اين‌ سرزمين‌ به‌ تدريج‌ از دست‌ فاطميان‌ به‌ در رود. دربارة شهرهايى‌ كه‌ پس‌ از ترك‌ دمشق‌ به‌ عنوان‌ قلمرو بدرالجمالى‌ و حوزة اقتدار او ياد شده‌، ميان‌ مورخان‌ اختلاف‌ است‌. به‌ نظر مى‌رسد كه‌ پس‌ از دمشق‌ در عكا و بعضى‌ از شهرهاي‌ ساحلى‌ فلسطين‌ اقامت‌ گزيد، زيرا دو سه‌ سال‌ پس‌ از آن‌ وقتى‌ تركمانان‌ روي‌ به‌ شام‌ نهادند، گروهى‌ از آنان‌ به‌ عكا و بلاد ساحلى‌ رفتند و با بدرالجمالى‌ متحد شدند (ابن‌ ميسر، 2/20؛ مقريزي‌، همان‌، 2/395).
به‌ روايت‌ ابن‌ حجر (1/130) بدرالجمالى‌ پس‌ از خروج‌ از دمشق‌ به‌ صور رفت‌ و آنجا را از دست‌ عين‌الدوله‌ ابن‌ ابى‌ عقيل‌ به‌ در آورد. اما بعضى‌ از مورخان‌ آورده‌اند كه‌ او در 462ق‌ به‌ محاصرة آنجا دست‌ زد و ابن‌ ابى‌ عقيل‌ از امير قرلو سركردة تركان‌ شام‌ مدد خواست‌ و قرلو به‌ محاصرة صيدا كه‌ از آن‌ِ بدرالجمالى‌ بود، پرداخت‌. بدر به‌ ناچار صور را رها كرد (ابن‌ اثير، 10/60). به‌ گزارش‌ سبط ابن‌ جوزي‌ (ص‌ 153، 157- 158) بدرالجمالى‌ در 464ق‌ با ناوكيه‌ - تركمانانى‌ كه‌ به‌ سركردگى‌ اتسز بن‌ اوق‌ (ه م‌) از برابر الب‌ ارسلان‌ گريخته‌ و به‌ شام‌ آمده‌ بودند - برضد اعراب‌ شورشى‌ فلسطين‌ همداستان‌ شد و ايشان‌ را راند (قس‌: دفتري‌، 239)؛ اما سپس‌ ميان‌ خود آنان‌ اختلاف‌ افتاد و تركمانان‌ نيز به‌ صور نزد ابن‌ ابى‌ عقيل‌ رفته‌، همراه‌ او بدرالجمالى‌ را در عكا محاصره‌ كردند، ولى‌ كاري‌ از پيش‌ نبردند (مقريزي‌، همانجا؛ مصطفى‌، 360).
مقارن‌ حكومت‌ بدرالجمالى‌ بر دمشق‌ و كوششهاي‌ او براي‌ تصرف‌ شهرهاي‌ شام‌، ناصرالدوله‌ حمدانى‌ به‌ عنوان‌ سپهسالار مصر بر خليفه‌ چيرگى‌ بسيار يافته‌، و همة امور را در دست‌ گرفته‌ بود و چنانكه‌ گفته‌اند، مى‌خواست‌ شريف‌ ابوطاهر حيدرة بن‌ حسن‌ را كه‌ بدرالجمالى‌ او را از دمشق‌ رانده‌ بود، به‌ خلافت‌ بنشاند، اما در 465ق‌/1073م‌ به‌ قتل‌ رسيد و جانشين‌ او ايلدگز نيز همان‌ شيوه‌ را در پيش‌ گرفت‌ و مستنصر براي‌ رهايى‌ از اين‌ تنگنا بدر را به‌ كمك‌ خواست‌ (ابن‌ تغري‌ بردي‌، 5/13- 15، 20-22، 90). گفته‌اند كه‌ مستنصر توسط بعضى‌ از ياران‌ خود با نوشتن‌ نامه‌، بدرالجمالى‌ را به‌ مصر خواند (ابن‌ حجر، 1/131) و به‌ روايتى‌ عبدالله‌ بن‌ مستنصر خود به‌ شام‌ رفت‌ و از بدر ياري‌ خواست‌ و هر دو به‌ مصر بازگشتند (ابن‌ تغري‌ بردي‌، 5/20-22). بدرالجمالى‌ از دعوت‌ خليفه‌ خشنود شد و راه‌ را براي‌ ترقى‌ خويش‌ هموار ديد، اما شرط كرد كه‌ لشكريان‌ خويش‌ خاصه‌ جنگجويان‌ ارمنى‌ را نيز به‌ مصر آورد. بدين‌ترتيب‌ با دهها كشتى‌ از طريق‌ مديترانه‌ وارد دمياط و پس‌ از آن‌ تنيس‌ شد و روي‌ به‌ قاهره‌ نهاد و در اواخر جمادي‌الاول‌ 466 بدانجا رسيد و مورداستقبال‌ خليفه‌ واقع‌ شد (مقريزي‌، همان‌، 2/395-396).
از گزارش‌ ابن‌ خلكان‌ (2/449) برمى‌آيد كه‌ چون‌ بدرالجمالى‌ وارد مصر شد، وزارت‌ و قاضى‌القضاتى‌ يافت‌. اما به‌ نظر مى‌رسد كه‌ او مدتى‌ بعد كه‌ دشمنان‌ خليفه‌ را از ميان‌ برده‌ بود، بدين‌مناصب‌ رسيد؛ چه‌، ابن‌ تغري‌ بردي‌ (5/101) آورده‌ است‌ كه‌ بدر در 468ق‌ وزير شد، در حالى‌ كه‌ پيش‌ از آن‌ پايگاهى‌ بلندتر از وزارت‌ داشت‌ و اين‌ منصب‌ را گرفت‌ تا كسى‌ با او به‌ رقابت‌ بر نخيزد. در اين‌ روزگار امور مصر و يكپارچگى‌ دولت‌ از هم‌ گسيخته‌ بود و وزرا و خلفا جز نام‌ و لقب‌ قدرتى‌ نداشتند. در هر جا گروهى‌ به‌ شورش‌ برخاسته‌، به‌ غارت‌ و راهزنى‌ مى‌پرداختند. بدرالجمالى‌ در چنين‌ احوالى‌ وارد مصر شد و ورود او پايان‌ بداقباليهاي‌ خليفة منكوب‌ و ضعيف‌ بود (ابن‌ صيرفى‌، 55؛ ابن‌ خلكان‌، همانجا)، اگرچه‌ بدر نيز خود بر خليفه‌ چيرگى‌ تمام‌ يافت‌ و همة امور را در دست‌ گرفت‌ (ابن‌ ميسر، 2/30؛ مقريزي‌، همان‌، 2/397). چنين‌ مى‌نمايد كه‌ ميان‌ خليفه‌ و بدرالجمالى‌، براي‌ سركوب‌ بسياري‌ از امرا و فرماندهان‌ مصر توافق‌ شده‌ بود؛ چه‌، بدر اندكى‌ پس‌ از ورود، آنان‌ را به‌ مهمانى‌ خواند و يك‌ يك‌ را به‌ قتل‌ رساند و بعضى‌ از عوامل‌ آشوب‌ و مخالفت‌ را از ميان‌ برداشت‌. ظاهراً پس‌ از اين‌ بود كه‌ از سوي‌ خليفه‌، القابى‌ چون‌ اميرالجيوش‌، سيدالاجل‌، كامل‌ قضاة المسلمين‌ و هادي‌ دعاة المؤمنين‌، وزير و قاضى‌ القضاة و داعى‌ الدعاة يافت‌ و نايبانى‌ به‌ عنوان‌ قاضى‌ و داعى‌ برگماشت‌ (ابن‌ ميسر، 2/23؛ مقريزي‌، همانجا) و در واقع‌ رياست‌ امور دينى‌، قضايى‌، كشوري‌ و لشكري‌ همه‌ بدو تفويض‌ شد (دفتري‌، 236) و اين‌ وسيع‌ترين‌ اختياراتى‌ بود كه‌ يك‌ وزير تا آن‌ هنگام‌ بدان‌ دست‌ يافته‌ بود.
بدرالجمالى‌ پس‌ از آن‌ به‌ دفع‌ شورشها و مخالفتهايى‌ كه‌ در شهرهاي‌ مصر برضد خليفه‌ جريان‌ داشت‌، پرداخت‌. در 467ق‌ با بى‌رحمى‌ دمياط را از آشوبگران‌ پاك‌ كرد و شورشيان‌ لواته‌ را شكست‌ داد و اسكندريه‌ را نيز كه‌ راه‌ خلاف‌ مى‌پيمود، به‌ اطاعت‌ واداشت‌ (ابن‌ ميسر، 2/24؛ ابن‌ ظافر، 76)؛ اما در همين‌ زمان‌، شكلى‌ خوارزمى‌ عكا را تصرف‌ كرد و نايب‌ بدرالجمالى‌ را راند، ولى‌ خانوادة بدرالجمالى‌ را به‌ مصر روانه‌ كرد (مقريزي‌، همان‌، 2/398؛ قس‌: سبط ابن‌ جوزي‌، 171؛ مصطفى‌، 360-361). در همين‌ سال‌ بدرالجمالى‌ هاشميان‌ مكه‌ را به‌ تهديد و تطميع‌ واداشت‌ كه‌ خطبه‌ به‌ نام‌ فاطميان‌ بخوانند (سبط ابن‌ جوزي‌، 174) و سيطرة خود را تا حجاز وسعت‌ داد. اگرچه‌ اين‌ سيطره‌ چندان‌ به‌ درازا نكشيد و در 473ق‌ باز خطبه‌ به‌ نام‌ عباسيان‌ شد (دفتري‌، 240). در سال‌ بعد نيز لشكري‌ به‌ سوي‌ دمشق‌ فرستاد، اما تنها نتيجة اين‌ لشكركشى‌ آن‌ بود كه‌ نام‌ فاطميان‌ را در دمشق‌ از خطبه‌ انداختند و پس‌ از آن‌ هرگز سلطة ايشان‌ بر دمشق‌ تجديد نشد (ابن‌ ميسر، همانجا).
در 469ق‌ بدرالجمالى‌ اعراب‌ و غلامان‌ شورشى‌ صعيد مصر را به‌ سختى‌ سركوب‌ كرد و سپس‌ اسوان‌ را از دست‌ كنزالدوله‌ محمد گرفت‌ (ابن‌ ظافر، مقريزي‌، همانجاها). در اين‌ ميان‌ اتسز لشكر به‌ مصر آورد. بدر به‌ مقابله‌ رفت‌ و او را شكست‌ داد و به‌ گريز واداشت‌ (ابن‌ ميسر، 2/25؛ قس‌: مقريزي‌، همانجا؛ سبط ابن‌ جوزي‌، 182-183). در 470ق‌ نيز بدرالجمالى‌ كوشيد كه‌ دمشق‌ را تسخير كند، اما ناكام‌ ماند. در لشكركشى‌ بعدي‌ در 471 يا 472ق‌ نزديك‌ بود كار به‌ نتيجه‌ رسد كه‌ اتسز از تاج‌الدوله‌ تُتُش‌ سلجوقى‌ مدد خواست‌ و مصريان‌ ناچار محاصره‌ را برداشتند (ابن‌ ميسر، 2/26؛ مقريزي‌، همان‌، 2/399).
در 477ق‌ اوحد، پسر بدرالجمالى‌ در اسكندريه‌ شوريد. بدرالجمالى‌ خود بدانجا رفت‌ و شهر را گرفت‌ و شورشيان‌ و پسر خود را كشت‌ (ابن‌ ميسر، مقريزي‌، همانجاها؛ قس‌: ابن‌ ظافر، همانجا). گفته‌اند كه‌ سال‌ بعد نيز يكى‌ ديگر از پسران‌ او با 4 تن‌ از امرا بر قتل‌ پدر خود همداستان‌ شد، ولى‌ بدرالجمالى‌ همه‌ را كشت‌ (ابن‌ جوزي‌، 16/242). سرانجام‌، ديگر كوششهاي‌ بدرالجمالى‌ براي‌ تسلط بر برخى‌ از شهرهاي‌ شام‌ به‌ نتيجه‌ رسيد و در 482ق‌ لشكري‌ به‌ فرماندهى‌ نصيرالدولة جيوشى‌ به‌ شام‌ فرستاد و توانست‌ صور، صيدا، جبيل‌ و عكا را تسخير كند، ولى‌ از محاصرة بعلبك‌ طرفى‌ نبست‌ (ابن‌ ميسر، 2/28؛ مقريزي‌، المقفى‌، همانجا؛ ابن‌ تغري‌ بردي‌، 5/128). اين‌ نصيرالدولة جيوشى‌ كه‌ ظاهراً به‌ نيابت‌ از مصر حكومت‌ صور را در دست‌ گرفته‌ بود، در 486ق‌ خود را مستقل‌ خواند، ولى‌ لشكريان‌ مصري‌ او را با يارانش‌ گرفتند و به‌ سوي‌ بدرالجمالى‌ فرستادند و بدر همه‌ را گردن‌ زد (ابن‌ ميسر، 2/29؛ ابن‌ قلانسى‌، 124؛ ابن‌ تغري‌ بردي‌، 5/138). مدتى‌ پس‌ از اين‌ وقايع‌ در 487 يا 488ق‌ بدرالجمالى‌ بيمار شد و در 80 سالگى‌ درگذشت‌، در حالى‌ كه‌ 20 سال‌ بدون‌ منازع‌ بر مصر فرمان‌ رانده‌ بود (ابن‌ قلانسى‌، 127- 128؛ مقريزي‌، همان‌، 2/399-400؛ ابن‌ خلكان‌، 2/449؛ ابن‌ تغري‌ بردي‌، 5/139). گفته‌اند كه‌ پيش‌ از مرگ‌، پسر خود افضل‌ بن‌ بدرالجمالى‌ (ه م‌) را به‌ وزارت‌ تعيين‌ كرد و از فرماندهان‌ و امرا خواست‌ تا نسبت‌ به‌ او وفادار بمانند (ابن‌ قلانسى‌، 128؛ ابن‌ خلكان‌، 2/450).
بدرالجمالى‌ را اولين‌ كس‌ از «ارباب‌ سيوف‌» دانسته‌اند كه‌ وزارت‌ مصر يافت‌ (مقريزي‌، همان‌، 2/402) و پس‌ از او وزيران‌ فاطمى‌ صاحب‌ همة مناصب‌ لشكري‌ و كشوري‌ بودند. او مردي‌ مخوف‌ و سفاك‌ و پر هيبت‌ بود و براي‌ هموار كردن‌ راه‌ پيشرفت‌ و توسعه‌ و نفوذ خود از هيچ‌ كاري‌ روي‌گردان‌ نبود؛ چنانكه‌ بسياري‌ از رجال‌ و امراي‌ مصر را كشت‌ (ابن‌ ميسر، 2/30؛ مقريزي‌، همان‌، 2/400، الخطط ، 1/382). حتى‌ در قتل‌ فرزندان‌ خويش‌ نيز ترديد نكرد. ابن‌ صيرفى‌ (ص‌ 51 -54) 4 تن‌ از وزيران‌ مصر را كه‌ به‌ دست‌ او كشته‌ شدند، نام‌ برده‌ است‌. عبدالرحمان‌ ابن‌ جوزي‌ نيز به‌ گونه‌اي‌ مبالغه‌آميز آورده‌ است‌ كه‌ بدرالجمالى‌ بسياري‌ از علماي‌ اهل‌ سنت‌ مصر را كشت‌ يا تبعيد كرد (16/242). با اينهمه‌، دوران‌ او در قياس‌ با دوران‌ پيش‌ از وي‌، دورة آسودگى‌ و آرامش‌ بود. در آغاز وزارت‌ او، به‌ سبب‌ خشك‌ سالى‌ چند ساله‌، مردم‌ در عسرت‌ به‌ سر مى‌بردند. بدر هر جا سراع‌ غله‌ در انباري‌ مى‌گرفت‌، بيرون‌ مى‌آورد؛ نيز زمينهاي‌ كشاورزي‌ را 3 سال‌ به‌ زارعان‌ وانهاد و خراج‌ نطلبيد، تا فراوانى‌ نعمت‌ شد. خرابيهاي‌ سابق‌ را ترميم‌ كرد و راهها را امن‌ گردانيد و بازرگانى‌ رونق‌ يافت‌ (ابن‌ حجر، 1/134؛ ابن‌ دواداري‌، 6/399-400؛ مقريزي‌، المقفى‌، 2/401، الخطط، همانجا). او در آبادانى‌ ملك‌ نيز مى‌كوشيد. بناي‌ دومين‌ سور قاهره‌ را او آغاز كرد و نيز باب‌ الزويله‌، باب‌ النصر و باب‌ الفتوح‌ از ساخته‌هاي‌ اوست‌ (ابن‌ صيرفى‌، 56؛ مقريزي‌، همان‌، 1/377-379، المقفى‌، 2/399). مشهد الرأس‌ در عسقلان‌، جامع‌ العطارين‌ در اسكندريه‌، مسجد النصر در اسوان‌ را هم‌ او ساخت‌ (ابن‌ ظافر، 77؛ مقريزي‌، همان‌، 2/398-399؛ ابن‌ خلكان‌، 2/450). بازاري‌ در قاهره‌ كه‌ مقريزي‌ (نك: الخطط ، 1/363، 375) از آن‌ با عنوان‌ سوق‌ اميرالجيوش‌ ياد كرده‌، احتمالاً از بناهاي‌ اوست‌.
مآخذ: ابن‌ اثير، الكامل‌؛ ابن‌ تغري‌ بردي‌، النجوم‌؛ ابن‌ جوزي‌، عبدالرحمان‌، المنتظم‌، به‌كوشش‌ محمد و مصطفى‌ عبدالقادر عطا، بيروت‌، 1412ق‌/1992م‌؛ ابن‌ حجر عسقلانى‌، احمد، رفع‌ الاصر عن‌ قضاة مصر، به‌ كوشش‌ حامد عبدالحميد و محمدمهدي‌ ابوسنه‌، قاهره‌، 1957م‌؛ ابن‌ خلكان‌، وفيات‌؛ ابن‌ دواداري‌، ابوبكر، كنز الدرر، به‌ كوشش‌ صلاح‌الدين‌ منجد، قاهره‌، 1380ق‌/1961م‌؛ ابن‌ صيرفى‌، على‌، الاشارة الى‌ من‌ نال‌ الوزارة، به‌ كوشش‌ عبدالله‌ مخلص‌، قاهره‌، 1924م‌؛ ابن‌ ظافر، على‌، اخبار الدول‌ المنقطعة، به‌ كوشش‌ آندره‌ فره‌، قاهره‌، 1972م‌؛ ابن‌ قلانسى‌، حمزه‌، ذيل‌ تاريخ‌ دمشق‌، به‌ كوشش‌ آمد رُز، بيروت‌، 1908م‌؛ ابن‌ ميسر، محمد، اخبار مصر، به‌ كوشش‌ هانري‌ ماسه‌، قاهره‌، 1919م‌؛ دفتري‌، فرهاد، تاريخ‌ و عقايد اسماعيليه‌، ترجمة فريدون‌ بدره‌اي‌، تهران‌، 1375ش‌؛ ذهبى‌، محمد، سير اعلام‌ النبلاء، به‌ كوشش‌ شعيب‌ ارنؤوط و ديگران‌، بيروت‌، 1405ق‌/1984م‌؛ همو، العبر، به‌ كوشش‌ محمد سعيد بن‌ بسيونى‌ زغلول‌، بيروت‌، 1405ق‌/1985م‌؛ سبط ابن‌ جوزي‌، يوسف‌، مرآة الزمان‌، به‌ كوشش‌ على‌ سويم‌، آنكارا، 1968م‌؛ السجلات‌ المستنصرية، به‌ كوشش‌ عبدالمنعم‌ ماجد، قاهره‌، 1954م‌؛ مصطفى‌، شاكر، «فلسطين‌ فى‌ مابين‌ العهدين‌ الفاطمى‌ و الايوبى‌»، الموسوعة الفلسطينية، الدراسات‌ الخاصة، بيروت‌، 1990م‌، ج‌ 2؛ مقريزي‌، احمد، الخطط، بيروت‌، دارصادر؛ همو، المقفى‌ الكبير، به‌ كوشش‌ محمد يعلاوي‌، بيروت‌، 1411ق‌/1991م‌.
صادق‌ سجادي‌

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 11  صفحه : 4611
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست