بَدَخْشان، سرزمينى كوهستانى در فلات پامير كه بخشى از آن در خاكافغانستان، و بخشىديگر استان خودگردانبدخشان تابعجمهوري تاجيكستان است. نام آن در طول تاريخ به صورت بذخشان و بلخشان نيز ضبط شده است (براي اقوال دربارة ريشة نام، نك: ايرانيكا، .(III/361 بدخشان در عين اينكه سرزمينى كوهستانى به شمار مىرود، زمينهاي قابل كشت نيز دارد و از گذشتههاي دور، كشاورزي بخش مهمى از اقتصاد اين سرزمين را تشكيل مىداده است. بخش ديگري از زمينههاي اقتصادي بدخشان، معادن سنگهاي قيمتى به خصوص لعل و سنگ لاجورد است كه بدخشان در طول تاريخ بدان شهره بوده است. اين منطقه در شرق با استان سين كيانگ چين همجوار است و همواره به عنوان محوري ارتباطى ميان خراسان و ماوراءالنهر با تبت و چين، اهميت داشته است. منطقة بدخشان به گواهى آثار باستانىِ به دست آمده، در دورة مفرغ از تمدنى پر رونق برخوردار بوده (فرامكين، 105)، و ظاهراً در دوران باستان، نقش مهمى در پيوند تمدنهاي شرق ايفا كرده است. تاريخ سياسى: تاريخ بدخشان در دورة هخامنشى و پس از آن، به ويژه در آگاهيهاي مربوط به تاريخ باختر1 قابل پىجويى است. برخى چون توماشك برآنند كه «استان كوهستانى» كه يونانيان از آن ياد كردهاند، ظاهراً بدخشان بوده است (غفورف، .(I/270-272 در دورة ساسانى، بدخشان از مراكز تمدن هپتالى، و به قولى شهر بدخشان تختگاه آنان بود. برخى از محققان چون انوكى بر آن بودند كه بدخشان خاستگاه اصلى هپتاليان بوده است (بارتولد، «بررسى...2»، 48 ؛ غفورف، 416 .(I/407, در اوايل عصر اسلامى و از زمان آغاز فتوح خراسان (ح 30ق/ 651م) تا پايان سدة نخست، بدخشان گاه از استقلال نسبى برخوردار بوده، و چنين مىنمايد كه در سدة 2ق/8م نيز همچنان استقلال نسبى خود را حفظ كرده بوده است (بلاذري، 407، 417، 419؛ طبري، 6/326- 330، 555 -563، 7/43- 45، 113- 138). بدخشان به عنوان سرزمينى مرزي براي جهان اسلام از اهميت نظامى و تجاري خاصى برخوردار بود و همين امر موجب مىشد تا دستگاه خلافت به قبول تابعيت صوري آن تن در دهد (نك: مسعودي، 64)؛ اما بناهايى چون قلعه و رباطى كه توسط زبيده همسر هارون در بدخشان ساخته شده است، نشان از آن دارد كه تابعيتى در اين حد در اواخر سدة 2ق وجود داشته است (دربارة رباط، نك: مقدسى، 303؛ سمعانى، 1/301). نام بدخشان ظاهراً نخست در منابع چينى مربوط به سدههاي 1 و 2ق/7 و 8م آمده كه در آنها ناحية بدخشان جزو تخارستان ذكر شده است (ماركوارت ، ايرانشهر 3، . گزارش شده است كه در حدود سال 198ق/814م فرمانروايى بومى به نام هاشم بن مجور خُتَّلى ظاهراً بىآنكه از سوي دستگاه خلافت منصوب شده باشد، زمام امور را در منطقه به دست داشته است (بلاذري، 419). مينورسكى احتمال داده كه در عهد مأمون، فضل برمكى بدخشان را فتح كرده، و دروازهاي براي آن ساخته است (ص 193). بدخشان در اوايل سدة 3ق/9م با سرزمين شُغنان ولايت واحدي را تشكيل مىداد كه خمار بيك بر آن فرمان مىراند (يعقوبى، 292؛ نيز ماركوارت، «وهروت...1»، 101 ؛ بارتولد، «تركستان...2»، .(115 بر پاية اشارهاي از اصطخري، در اواخر سدة 3ق، ابوالفتح (ظاهراً يفتلى)، و پس از او فرزندش ابونصر بر اين ولايت حكم مىرانده است (ص 278؛ قس: ابن ماكولا، 7/342؛ سمعانى، 5/702). مقدسى در سدة 4ق/10م، بدخشان را بخشى از كورة بلخ دانسته است (ص 266)، اما اين يادكرد الزاماً به معناي تابعيت سياسى از بلخ نيست. در 422ق على بن اسد، والى بدخشان - كه ناصرخسرو جامع الحكمتين خود را به نام وي تأليف كرده (آقابزرگ، 22/392) - ظاهراً فرمانروايى مستقل بوده است. در زمان سلطان مسعود غزنوي (حك 421-432ق/1030-1041م)، بدخشان چندي به تابعيت غزنويان درآمد و حكومت آن به همراه برخى نواحى پيرامونى به احمدعلى نوشتگين سپرده شد (بيهقى، 320). چنين مىنمايد كه در دهههاي پسين بدخشان ديگر بار حكومتى مستقل را تجربه كرده، و غياثالدين عليشاه - كه در دورة فتوح غوريان بر بدخشان حكم مىراند - به عنوان «ملك» بدخشان شناخته شده است (سيفى، 629؛ حافظ ابرو، 1/56). در اواسط سدة 6ق/12م تخارستان تحت حكومت شاخهاي از سلسلة غوريان زير فرمان فخرالدين غوري درآمد؛ شمسالدين غوري (حك 558 - 588ق/1163-1192م) قلمرو حكومت خود را گسترش داد و مناطقى از جمله بدخشان را تحت فرمان آورد (منهاج، 1/387؛ قس: باوزانى، 160). در جريان حملة مغول در اوايل سدة 7ق/13م، بدخشان با آنكه توسط چنگيز مسخر (جوينى،1/50؛رشيدالدين، 1/460)،ودستخوش خسارت شد (ابن بطوطه، 1/436)، اما به عقيدة مورخانى چون بارتولد، كمتر از سرزمينهاي پيرامونش آسيب ديد و توانست استقلال خود را حفظ كند (همان، .(116 با اين حال، بايد توجه داشت كه در عصر جانشينان چنگيز، منطقة بدخشان در كنار بلخ و كشمير - دست كم به طور رسمى - بخشى از يك حكومت نيمه مستقل بود كه قلمرو مشهورترين حكمران آن، سالىنويان در مرز دولت ايلخانان و چغتاييان قرار داشت. وي از تابعان ايلخانان ايران بود (رشيدالدين، 1/87 - 88، 615؛ نيز بارتولد، همان، .(535 در اوايل سلطنت اباقاخان (سل 663 -680ق/1265-1281م)، برخى خانزادگان مغول كه به دنبال استقلال محدود براي خود بودند، متوجه بدخشان شدند؛ از جمله در 667ق، براق بدخشان و برخى نواحى پيرامون آن را براي مدتى كوتاه تحت فرمان آورد (وصاف، 41) و چندي نيز قايدو بر آن سرزمين استيلا يافت (همو، 190-191). در اوان سلطنت غازانخان (سل 694 -703ق/1295- 1304م) قتلغ خواجه (پسر دوا) ديگر بار اين تجربه را تكرار كرد و يك چند بدخشان را با شماري از ولايات خراسان به تصرف آورد (همو، 218-219). در دهههاي پسين گويا سلسلهاي مستقل در بدخشان پديد آمد كه از ثباتى درخور توجه برخوردار بود و به شيوة موروثى اداره مىشد. اين سلسله براي بوميان خاطرة شاهان باستانى باختر را زنده مىكرد و پادشاهان آن از نسل اسكندر رومى و دختر داريوش سوم تصور مىشدند ( سفرنامه ...، 57 -59؛ نيز زينالعابدين، 132). در وقايع اين سالها، گاه به مناسبات سياسىِ شاهان بدخشان با ايلخانان اشاراتى شده است (مثلاً نك: عبدالرزاق، 1/242). تيمور (سل 771-807ق/1369-1404م) در پى جنگهاي مكرر با بدخشانيان (نظامالدين، 15-16؛ شرفالدين، 1/129؛ عبدالرزاق، 1/322)، شاهان بدخشان را به باجگزاري واداشت و كوشيد تا حكومت نسبتاً مستقل آنان را تحمل كند. در عهد تيمور و جانشينان او، گهگاه حضور شاهان بدخشان يا ايلچيان آنان در دربار تيموري اين صلح را مستحكم مىساخت (مثلاً نك: كلاويخو، 277- 278؛ غياثالدين، 272). روي كار آمدن ابوسعيد گوركانى، آغاز تحولى در سياستهاي تيموريان بود و موج جديدي از كشورگشايى را به همراه داشت. ابوسعيد پس از جلوس بر تخت سلطنت در 855ق/1451م، به فتوحاتى در منطقة بلخ دست زد كه موج آن تا بدخشان نيز كشيده شد (عبدالرزاق، 2/1052-1053). در برخى منابع، استيلاي قطعى ابوسعيد بر بدخشان در 864ق/1460م دانسته شده است (امين، 2/356: نقل از نسخهاي كهن). در 871ق/1467م ابوسعيد پس از مدتى تحمل شاهان اسكندري بدخشان، سلطان محمد واپسين شاه اسكندري را به قتل رساند و اين سلسله را منقرض ساخت (نك: زينالعابدين، همانجا؛ نيز آقابزرگ، 9(2)/524). پس از مرگ ابوسعيد، قلمرو او تقسيم شد و در عرض قلمرو اصلى، يعنى ماوراء النهر، شعبهاي از تيموريان در منطقة بدخشان و حصار شادمان پديد آمد كه در منابع آن عصر در برابر ماوراء النهر، بدخشانات خوانده مىشد. شاخة بدخشانات سهم محمود ميرزا پسر ابوسعيد بود كه تا پس از 892ق/1487م همچنان حكم مىراند (عليشير، 173؛ خليلى، 5 -6). اگرچه شعبة اصلى تيموريان در 911ق/1505م به دست شيبانيان منقرض شد، اما شعبة بدخشانات همچنان دوام يافت. ظاهراً اين شعبه تا زمان حيات بابر (د 937ق/1531م) سيادت او را پذيرا بوده است و شاهان بدخشان از سوي بابر تعيين مىشدهاند. مشهورترين آنان در اين دوره، سلطان اويس پسر عم بابر مشهور به خان ميرزا (حك قبل از 917-926ق/1511-1520م) بود، اما دربارة ديگر شاهان چون ناصر ميرزا و سليمان ميرزا، تعيين دورة حكومت دشوارتر است (براي گزارشها، نك: عبدالواسع، 1/210؛ خليلى، 2-3، 8؛ قاضى احمد، 1/114، 2/901؛ نويدي، 148؛ محمدكاظم، 2/452؛ هدايت، 1/31، حاشية 1). دربارة سكههاي اين شاهان، به خصوص سليمان ميرزا نيز مطالعاتى توسط كسانى چون بالوگ1 و لُويك2 صورت گرفته است. صرفنظر از تحركاتمقطعى، ازبكانشيبانى از زمان عبدالمؤمن خان متوجه بدخشان شدند (اسكندربيك، 549؛ نيز غفورف، .(II/375 عبدالمؤمنخان در زمانى نزديك به سال 1000ق/1592م، ضمن گسترش حكومت خود، بر بدخشان نيز استيلا يافت (شاملو، 176- 178؛ اسكندربيك، 443-444؛ نيز باخروشين، )، II/82 اما اين تحولى ديرپا در صحنة سياسى بدخشان نبود و بىدرنگ پس از مرگ عبدالمؤمن در حدود سال 1007ق/1598م، بدخشان استقلال خود را بازيافت و حكومت آن از سوي شخصيتهاي متنفذ شهر به يكى از شاهزادگان تيموري واگذار شد (اسكندربيك، 632). در سالهاي بعد، برخى از خانهاي مقتدر ازبك، چون باقىخان بنيانگذار سلسلة جانيان و ندرمحمدخان كوششى ناپايدار در جهت اعمال حاكميت بر بدخشان داشتهاند (همو، 590 - 595، 624 بب؛ خليلى، 8 -9). در دهة 60 از سدة 11ق كه جنگ قدرت در بدخشان ميان اتاليق محمود بيك از سران قبيلة قتغن و ياربيك كه بخش مهمى از بدخشان را تحت فرمان خود داشت، پديد آمده بود، خان بخارا كوشيد تا از محمودبيك به عنوان والى خود بر بدخشان حمايت كند، اما اين حركت فرجامى نيافت و يار بيك كه از جانب بدخشانيان پشتيبانى مىشد، توانست بار ديگر استقلال بدخشان را تأمين كند و سلسلة ميرهاي بدخشان را بنيان نهد كه پس از مرگش در 1119ق/1707م، تا اواخر قرن 19م دوام يافت (باخروشين، .(II/88-89 محمدعلى مشهدي كه در 1098ق/1687م، يعنى در عهد حكومت يار بيك، در كابل با يكى از سلاطين بابري ملاقات كرده، او را «امير هند و خراسان و بدخشان» خوانده است (آقابزرگ، 21/354، به نقل از مفتاح النجاة مشهدي). با تكيه بر اين سند، چنين مىنمايد كه ياربيك تابعيت اسمى بابريان هند را پذيرفته بوده است. تحركات نظامى پس از ياربيك همچون سپاه بردن رضاقلى ميرزا (پسر نادرشاه) سردار ايرانى در 1149ق/1736م تا حدود بدخشان (فسايى، 1/541)، و نيز اعمال حاكميت احمدشاه ابدالى (ابوالحسن مستوفى، 633) حاصل ديرپايى نداشته است. در 1290ق/1873م، اميرشيرعلى پادشاه افغان بدخشان را ضميمة خاك خود ساخت (خليلى، 9-10) و اندكى بعد گسترش نفوذ روسيه در آسياي مركزي اوضاع را براي بدخشان نيز دگرگون ساخت. در 1308- 1309ق/1891-1892م روسيه سراسر پامير شرقى را تصرف كرد. در 1895م، براساس توافقِ صورت گرفته ميان روسيه و بريتانيا، منطقة پامير ميان افغانستان - كه بريتانيا آن را حوزة نفوذ خود مىدانست - و امارت بخارا - كه تحت الحماية روسيه بود - تقسيم شد (حسنى، .(36 گفتنى است كه بخشى از تاريخ بدخشان مشتمل بر وقايع سالهاي 1068- 1325ق/1658-1907م توسط سنگ محمد بدخشى با عنوان تاريخ بدخشان مدون گشته كه تتمة آن به قلم افضل على بيك سرخ افسر نگاشته شده است (به كوشش منوچهر ستوده، تهران، 1367ش) (براي كتابشناسى بدخشان كه توسط بارتولد فراهم آمده، و از سوي بنيگسن و كارر دانكس تكميل شده است، نك: I/854-855 , 2 .(EI در طول سدههاي متقدم اسلامى مركز منطقة بدخشان شهري به نام بدخشان بود كه به اشارة منابع گوناگون جغرافيايى شهري كوچك بوده، اما آباديهاي بسياري در حومة آن قرار داشته است ( اشكال...، 172؛ ابن حوقل، 2/449؛ حدود...، 105؛ ادريسى، 1/484، 486-487). دمشقى (د 727ق/1327م) از واشجرد به عنوان مركز بدخشان نام برده است (ص 224). در سدههاي اخير شهر فيضآباد مركز بدخشان بوده (مثلاً زينالعابدين، 132)، و محققانى چون بارتولد برآنند كه فيضآباد در همانمحل بدخشان،تختگاه سنتىمنطقه، بنا شدهاست(«تركستان»، 116 ، «بررسى»، .(51 ويژگيهاي فرهنگى: از نظر قوم شناختى، بخش مهمى از بدخشان را فارسى زبانانى تشكيل مىدهند كه تاجيك خوانده مىشوند (زينالعابدين، همانجا؛ اعتمادالسلطنه، 4/2345). مناطق دور از دسترس بدخشان، همچنين جايگاه زندگى برخى از اقوام ايرانى با شهرت محلى «غَلچه» به خصوص در پامير غربى است كه زبانهاي بومى خود را از گذشتههاي دور حفظ كرده، و بدينترتيب، موزهاي از زبانهايى ايرانى را در منطقة پامير شكل دادهاند. از جملة اينها بايد به سخنگويان زبانهاي گروه شُغنان - روشانى شامل شُغنى، روشانى، خوفى، برتنگى، ارشري و سريكلى، و زبانهاي پراكندة ديگر چون اشكشمى، يازغلامى، سنگليچى، وخى، ارموري، سجنى و منجى اشاره كرد كه برخى مشتركاً در دو بخش بدخشان، و برخى اختصاصاً در بدخشان افغانستان يا استان خودگردان بدخشان رواج دارند (نك: ه د، پامير، گويشها). به هر تقدير زبان مشترك ميان تمام بدخشانيان زبان فارسى (تاجيكى) است (نك: ساكولوا، .(362 بدخشان در طول تاريخ كمتر پذيراي اقوام مهاجر بوده است(لعلى، 42؛ براي تفصيل جغرافيا و قومنگاري بدخشان، نك: ايرانيكا، .(III/355-360 مسألة روابط بين قومى در بدخشان و نيز ساختارهاي سنتى اجتماعى - سياسى در بدخشان، در دهههاي اخير، توجه محققان را به خود جلب كرده است3. مذهب غالب در ميان تاجيكان بدخشان شيعة اسماعيلى (شاخة نزاري) است كه از سدة 5ق/11م توسط ناصرخسرو به مردم اين منطقه شناسانده شد و اثري ماندگار برجاي نهاد. هزارهها پيرو مذهب شيعة اثنا عشري هستند و برخى از اقوام نيز اهل سنت و پيرو مذهب حنفيند (ابوالمعالى، 72؛ اعتمادالسلطنه، همانجا؛ لعلى، 42، 149-150؛ قس: زينالعابدين، همانجا). تصوف در طى سدههاي متمادي در بدخشان نقش مهمى ايفا كرده است. بيشترين نفوذ در بدخشان از آنِ طريقة نقشبنديه بود، چنانكه از ميراث ادبى آن، آثاري مانند نسمات القدس در شرح احوال مشايخ نقشبنديه به قلم محمدهاشم بدخشى (تأليف: 1031ق) برجاي مانده است (براي نسخة خطى، نك: منزوي، 11/891 -892). كبرويه بهخصوص از زمانى كه سيدعلى همدانى (د 786ق/1384م)، منطقة بدخشان را به عنوان پايگاه تبليغ خود در ماوراءالنهر و خراسان برگزيد، در بدخشان اهميت يافت (براي آگاهى از تأثير او بر فرهنگ بدخشان، نك: سلطانف، 105-109) و شاگردان برجستة سيدعلى همدانى، نورالدين جعفر بدخشى (د 797ق/1395م)، نويسندة خلاصة المناقب (اسلام آباد، 1995م) و خواجه اسحاق ختلانى، پير مشتركِ ذهبيه و نوربخشيه (شوشتري، 2/143-144) از مردم بدخشان بودهاند. در نسلهاي پسين نيز بايد از كسانى چون حيدر بدخشى، مؤلف منقبةالجواهر در مقامات سيدعلى همدانى ياد كرد (براي نسخ خطى، نك: آقابزرگ، 23/149). دربارة چشتيه بايد گفت: سليمان ميرزا كه در اواسط قرن 10ق/16م بر بدخشان حكم مىرانده، از حاميان اين طريقه و زمينهساز رواج آن بوده است (نثاري، 64). از رجال صوفى متأخر، همچنين بايد از ايشان سلطان، مرشدي نقشبندي از تاجيكهاي درواز (بدخشان) ياد كرد كه در نهضت باسماچيان حضور داشته، و نقشى پيچيده ايفا كرده است (طوغان، 531 465-466, 451, 439-440, .(I/426-427, بدخشانهمواره يكىاز مراكز رونق ادبفارسى بوده، و بهخصوص در سدههاي اخير شاعرانى پارسى گوي چون موجى بدخشانى، ابتري بدخشى، جميل بدخشى، ملاشاه بدخشانى، ابراهيم بدخشانى نقشبندي، غياثى بدخشانى، نظمى بدخشانى، دردي بدخشانى و مصرع بدخشانى از آنجا برخاستهاند. دربارة ادبيات محلى بدخشان نيز تحقيقاتى توسط اسلوبين، شهرانى، و واندنبرگ و وانبل صورت گرفته است1. توجه به علوم فلسفى و طبيعى نيز در بدخشان به نحو شاخصى ديده مىشود كه از شخصيتهاي نامور آن مىتوان به ميرغياثالدين على حسينى اصفهانى ساكن بدخشان - كه آثاري چون خلاصة التنجيم و برهانالتقويم و دانشنامةجهان را در869و879ق تأليفكرده(آقابزرگ، 7/222، 8/46)، و شيخ محمد بدخشى (د922ق/1516م) - كه بر شرح شمسية كاتبى حاشيهاي نوشته است (حاجى خليفه، 2/1063؛ نيز طاشكوپريزاده، 214- 215) - اشاره كرد (براي بهلول بدخشانى، قاضى و محدث، نك: قنوجى، 3/226). بدخشان افغانستان: بدخشان اكنون استانى مرزي در شرق افغانستان با مركزيت فيضآباد است كه شهرهايى چون اندراب، خان دولت، خانكلى و خدرجكرا در خود دارد. مساحتآن 556 ،45كم 2 و جمعيت آن در برآورد سال 2000م برابر 500 ،938نفر بوده است. اين استان ميان آموي عليا در شمال، رشته كوه هندوكش در جنوب، و رود قندوز در غرب قرار گرفته، و از شمال شرقى با تاجيكستان، از مشرق با پاكستان و كشمير و با دالانى به مرز چين پيوسته است. رود وخان نيز در درة وخان از بدخشان جاري است كه به رود پنج (آمودريا) مىپيوندد. رود كوكچه نيز در اين استان جريان دارد كه از ريزابههاي آموي است. امروزه همچنان معادن سنگهاي قيمتى بدخشان در اقتصاد منطقه نقشى مهم دارد، هرچند شماري از معادن ديگر متروكه شده است. افزون بر معادن لعل، در اين استان معادن سنگ لاجورد و گوگرد نيز وجود دارد. در اين منطقه كشاورزي بخش اصلى اشتغال مردم را تشكيل مىدهد كه مهمترين محصولات آن گندم، جو، برنج و پنبه است (محمد نادرخان، سراسر كتاب). بدخشان تاجيكستان: سرزمينهاي پامير غربى كه به بخارا واگذار شد، پس از انحلال خانات بخارا در زمرة متصرفات روسيه در ماوراءالنهر قرار گرفت و در 1304ش/1925م به عنوان «استان خودگردان بدخشان كوهستانى» شناخته شد. اين استان كه در شرق تاجيكستان جاي گرفته، در شمال با قرقيزستان، در مشرق با چين (استان سين كيانگ) و در جنوب با افغانستان مجاور است و از پاكستان و كشمير تنها با دالانِ وخان كه در خاك افغانستان قرار دارد، جدا شده است. مركز آن شهر خوروق (خاروغ)، و از ديگر شهرهاي آن وَنچ، مُرغاب، روشان، وير و راشت قلعه است. بخش شرقى اين استان، فلاتى مرتفع است، در حالى كه بخش غربى آن ارتفاع نسبى كمتري دارد. اين استان داراي چند درياچه، از جمله قاراكول در شمال، و ياشيل كول در نواحى مركزي است. اصلىترين رود آن پنج (آموي) در غرب و شعبههاي آن چون رود غند است و افزون بر آن، رودهايى چون آق سو در غرب، و مرغاب در مركز جريان دارد. مساحت آن 710 ،36كم 2 و جمعيت آن بر اساس برآورد سال 1990م، برابر 160 هزار نفر بوده است كه حدود 90% آنان در بخش غربى زندگى مىكردند. كشاورزي در بخش غربى رونق دارد و محصولات مهم آن گندم، سيبزمينى و سبزيجات است، اما در بخشهاي شرقى بيشتر دامداري رايج است. بخشى از اقتصاد اين استان نيز بر معادن، به خصوص سنگ آهن، طلا، نمك خوراكى، ميكا، زغالسنگ و سنگ آهك استوار است VII/269) , 3 ؛ BSEنيز ايتنبرگ، نقشة 47 -46 ؛ دربارة تشكلهاي اجتماعى - سياسى بدخشان در فرآيند فروپاشى شوروي، نك: بشيري، .(npn. مآخذ: آقابزرگ، الذريعة؛ ابن بطوطه، رحلة، به كوشش طلال حرب، بيروت، 1407ق/1987م؛ ابن حوقل، محمد، صورة الارض، به كوشش كرامرس، ليدن، 1939م؛ ابن ماكولا، على، الاكمال، حيدرآباد دكن، 1392ق/1972م؛ ابوالحسن مستوفى، گلشن مراد، به كوشش غلامرضا طباطبايى مجد، تهران، 1369ش؛ ابوالمعالى، محمد، بيان الاديان، به كوشش دانش پژوه، تهران، 1376ش؛ ادريسى، محمد، نزهة المشتاق، بيروت، 1409ق/1989م؛ اسكندربيك منشى، عالم آراي عباسى، تهران، 1350ش؛ اشكال العالم، منسوب به ابوالقاسم جيهانى، ترجمة كهن على بن عبدالسلام كاتب، به كوشش فيروز منصوري، تهران، 1368ش؛ اصطخري، ابراهيم، مسالك الممالك، به كوشش دخويه، ليدن، 1927م؛ اعتمادالسلطنه، محمدحسن، مرآة البلدان، به كوشش عبدالحسين نوايى و هاشم محدث، تهران، 1368ش؛ امين، محسن، اعيان الشيعة، بيروت، 1406ق/1986م؛ باوزانى، الساندرو، ايرانيان، ترجمة مسعود رجبنيا، تهران، 1359ش؛ بلاذري، احمد، فتوحالبلدان، به كوشش رضوان محمد رضوان، بيروت، 1398ق/1978م؛ بيهقى، ابوالفضل، تاريخ، به كوشش علىاكبر فياض، مشهد، 1356ش؛ جوينى، عطاملك، تاريخ جهانگشاي، به كوشش محمد قزوينى، ليدن، 1329ق/1911م؛ حاجىخليفه، كشف؛ حافظ ابرو، عبدالله، ذيل جامع التواريخ رشيدي، به كوشش خانبابا بيانى، تهران، 1317ش؛ حدود العالم، به كوشش منوچهر ستوده، تهران، 1362ش؛ خليلى خليلالله، «يمگان»، آريانا، 1354ش، س 33، شم 2؛ دمشقى، محمد، نخبة الدهر، به كوشش مرن، لايپزيگ، 1923م؛ رشيدالدين فضلالله، جامع التواريخ، به كوشش محمد روشن و مصطفى موسوي، تهران، 1373ش؛ زينالعابدين شيروانى، بستان السياحة، تهران، 1315ش؛ سفرنامة ماركوپولو، ترجمة حبيبالله صحيحى، تهران، 1350ش؛ سلطانف، ماهر خواجه، «شخصيت و تأثير ميرسيدعلى همدانى در تاجيكستان»، دانش، 1371ش، شم 29-30؛ سمعانى، عبدالكريم، الانساب، به كوشش عبدالله عمر بارودي، بيروت، 1408ق/1988م؛ سيفى هروي، تاريخ نامة هرات، به كوشش محمد زبير صديقى، كلكته، 1362ق/1943م؛ شاملو، ولى قلى، قصص الخاقانى، به كوشش حسن سادات ناصري، تهران، 1371ش؛ شرفالدين على يزدي، ظفرنامه، به كوشش عصامالدين اورونبايف، تاشكند، 1972م؛ شوشتري، نورالله، مجالس المؤمنين، تهران، 1376ق؛ طاش كوپريزاده، احمد، الشقائق النعمانية، بيروت، 1395ق/1975م؛ طبري، تاريخ؛ عبدالرزاق سمرقندي، مطلع سعدين و مجمع بحرين، به كوشش عبدالحسين نوايى، تهران، 1353ش؛ عبدالواسع نظامى، منشأ الانشاء، به كوشش ركنالدين همايونفرخ، تهران، 1357ش؛ عليشير نوايى، مجالس النفائس، ترجمة كهن فخري هراتى و محمد بن مبارك قزوينى، به كوشش علىاصغر حكمت، تهران، 1363ش؛ غياثالدين نقاش، «روزنامچه»، همراه خطاي نامه، به كوشش ايرج افشار، تهران، 1372ش؛ فرامكين، گرگوار، باستانشناسى در آسياي مركزي، ترجمة صادق ملك شهميرزادي، تهران، 1372ش؛ فسايى، حسن، فارسنامة ناصري، به كوشش منصور رستگار فسايى، تهران، 1367ش؛ قاضى احمد قمى، خلاصة التواريخ، به كوشش احسان اشراقى، تهران، 1359-1363ش؛ قنوجى، صديق، ابجد العلوم، به كوشش عبدالجبار زكار، بيروت، 1984م؛ كلاويخو، ر.، سفرنامه، ترجمة مسعود رجبنيا، تهران، 1337ش؛ لعلى، عليداد، سيري در هزارهجات، قم، 1372ش؛ محمدكاظم، عالم آراي نادري، به كوشش محمدامين رياحى، تهران، 1364ش؛ محمد نادرخان، راهنماي قطغن و بدخشان، تهذيب برهان الدين كوشككى، به كوشش منوچهر ستوده، تهران، 1367ش؛ مسعودي، على، التنبيه و الاشراف، به كوشش دخويه، ليدن، 1893م؛ مقدسى، محمد، احسن التقاسيم، به كوشش دخويه، ليدن، 1906م؛ منزوي، خطى مشترك؛ منهاج سراج، طبقات ناصري، به كوشش عبدالحى حبيبى، كابل، 1342ش؛ مينورسكى، و.، حواشى و تعليقات بر حدود العالم، ترجمة ميرحسين شاه، كابل، 1342ش؛ نثاري، حسن، مذكّر احباب، به كوشش نجيب مايل هروي، تهران، 1377ش؛ نظامالدين شامى، ظفرنامه، به كوشش محمدپناهى سمنانى، تهران، 1363ش؛ نويديشيرازي، زينالعابدين، تكملة الاخبار، به كوشش عبدالحسيننوايى، تهران، 1369ش؛ وصاف، تاريخ، تحرير عبدالمحمد آيتى، تهران، 1346ش؛ هدايت، رضا قلى، مجمع الفصحاء، به كوشش مظاهر مصفا، تهران، 1336ش؛ يعقوبى، احمد، «البلدان»، همراه الاعلاق النفيسة ابن رسته، به كوشش دخويه، ليدن، 1891م؛ نيز: Bakhrushin, S.V. et al., Istoriya narodov Uzbekistana, Tashkent, 1947; Barthold, W.W., X Istoriko-geograficheskii obzor Irana n , Sochineniya, Moscow, 1971, vol. VII; id, X Turkestan v epokhu mongol'skogo nashestviya n , ibid, 1963, vol. I; Bashiri, I., X Muslims and Communists Vie for Power in Tajikistan n , Bulletin (Association for the Advancement of Central Asian Research), 1993, vol. VI, no. 1; BSE 3 ; EI 2 ; Gafurov, B.G. et al., Istoriya tadzhikskogo naroda, Moscow, 1963; Hasani o , M., Turkiston bosqini, Tashkent, 1992; Iranica; Itenberg, I.M. et al., Atlas mira, Moscow, 1962; Markwart, J., Er ? n l ahr, Berlin, 1901; id, Wehrot und Arang, Leiden, 1938; Sokolova, V.S., X Shugnano-rushanskaya yazykovaya gruppa n , Yazyki narodov SSSR, Moscow, 1966, vol. I; Togan, A.Z.V., Bug O nk O t O rkili (T O rkistan) ve yak o n tarihi, Istanbul, 1981. احمد پاكتچى