responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 11  صفحه : 4511
بحتري‌
جلد: 11
     
شماره مقاله:4511


بُحْتُري‌، ابوعُباده‌ وليد بن‌ عُبيد (د 284ق‌/897م‌)، يكى‌ از بزرگ‌ترين‌ شاعران‌ عرب‌. او به‌ احتمال‌ بسيار در 206ق‌/821م‌ در مَنْبِج‌ (نزديك‌ حلب‌) زاده‌ شد. بحتر كه‌ نسبت‌ بحتري‌ از آن‌ گرفته‌ شده‌ است‌، نام‌ يكى‌ از نياكانش‌ بود كه‌ به‌ قبيلة بزرگ‌ طى‌ تعلق‌ داشت‌ (ابن‌ خلكان‌، 6/21، 29) و از همينجاست‌ كه‌ وي‌ به‌ اجداد يمنى‌ خود نازيده‌ است‌.
وي‌ نخستين‌ درسها را در زادگاه‌ خود، و سنتها و لغات‌ بدويان‌ را در ميان‌ طاييان‌ آموخت‌ و زود به‌ شعر سرايى‌ رو آورد و گفته‌اند كه‌ در بازار شهر، پيازفروشان‌ و بادنجان‌ فروشان‌ را مدح‌ مى‌كرد (همو، 6/21- 22).
بزرگ‌ترين‌ و شايد كارسازترين‌ حادثة روزگار نوجوانى‌ او، آشنايى‌ و پيوند استوار با ابوتمام‌ (د 231ق‌/846م‌) است‌. روايات‌ در اين‌ باره‌ البته‌ متعدد، افسانه‌آميز و گاه‌ متناقضند؛ آنچه‌ صولى‌ از قول‌ خود او نقل‌ كرده‌ است‌ ( اخبار ابى‌ تمام‌، 66)، معقول‌تر به‌ نظر مى‌رسد: شاعران‌ عرب‌ در حِمص‌ به‌ خدمت‌ ابوتمام‌ مى‌رفتند و شعر خود را به‌ او عرضه‌ مى‌كردند. چون‌ بحتري‌ نزد او رفت‌، پسند خاطر او افتاد: چندان‌ كه‌ براي‌ نجات‌ او از تنگدستى‌، نامه‌اي‌ به‌ مردم‌ مَعَرّة النُعمان‌ نوشت‌ تا ياريش‌ كنند. مردم‌ معره‌ نيز 4 هزار درهم‌ برايش‌ مقرري‌ نهادند؛ و اين‌ نخستين‌ درآمد او از شعر بود (نك: ابوالفرج‌، 17/169؛ ابن‌ خلكان‌، 6/22).
در روايت‌ دوم‌ كه‌ ممكن‌ است‌ ساختة طرفدارانش‌ باشد، وي‌ را در خدمت‌ ابوسعيد ثغري‌، يكى‌ از سرداران‌ مشهور عرب‌ مى‌يابيم‌ كه‌ قصيده‌اي‌ در مدح‌ او مى‌خواند. ابوتمام‌ ادعا مى‌كند كه‌ شعر از آن‌ِ اوست‌ و بحتري‌ آن‌ را سرقت‌ كرده‌ است‌؛ اما پس‌ از چندي‌ سرگردانى‌، امير او را باز مى‌خواند و واقعيت‌ امر را كه‌ شوخيى‌ بيش‌ نبوده‌ است‌، به‌ او مى‌گويد. از آن‌ پس‌ دوستى‌ ميان‌ دو شاعر استوار مى‌گردد (ابوالفرج‌، همانجا؛ آمدي‌، 12-13؛ صولى‌، همان‌، 105-106؛ ابن‌ خلكان‌، 6/22-23).
روايت‌ سوم‌ نيز از نوع‌ روايت‌ دوم‌ است‌. همان‌ امير از او كه‌ قصد خواندن‌ مدحيه‌ داشت‌، مى‌پرسد كه‌ آيا آن‌قدر گستاخى‌ دارد كه‌ در حضور ابوتمام‌ شعر بخواند. او با اطمينان‌ تمام‌ شعر خود را مى‌خواند و سخت‌ موردعنايت‌ ابوتمام‌ قرار مى‌گيرد (ابوالفرج‌، 17/170).
در هر حال‌، بحتري‌ كه‌ نخست‌ به‌ قول‌ خود بر طبع‌ و ذوق‌ تكيه‌ داشت‌ (نك: حصري‌،1/110-111)،به‌ياري‌ ابوتمام‌از فنون‌ شعر و شايسته‌ترين‌ شيوه‌ها براي‌موفقيت‌ در كار مدح‌ نيز آگاهى‌يافت‌(براي‌نوع‌سفارشهاي‌ او به‌ شاعر جوان‌، نك: همانجا؛ ابوالفرج‌، 17/172- 173) و به‌ همين‌ سبب‌، پيوسته‌ مقام‌ استاد خود را ارج‌ مى‌نهاد و نزد همگان‌ به‌ فضيلت‌ او اعتراف‌ مى‌كرد (همو، 17/168-169، 172-173).
نام‌ نخستين‌ و تنها زنى‌ كه‌ به‌ غير از نام‌ معاشيق‌ معروف‌ عرب‌ چون‌ ليلى‌، سلمى‌ و...، در زندگى‌ او ظاهر شده‌ است‌، به‌ همين‌ دوران‌ تعلق‌ دارد. زمان‌ ديدار با اين‌ زن‌ را نيز در اثناي‌ نخستين‌ سفر از منبج‌ به‌ سوي‌ حمص‌ نهاده‌اند، زيرا شاعر ناچار بود از شهر حلب‌، شهر عَلْوه‌ بگذرد. علوه‌ دختر زنى‌ زُرَيقه‌ نام‌ ظاهراً از طبقات‌ پايين‌ اجتماع‌ حلب‌ بود (بدوي‌، حياة...، 56؛ نيز نك: بحتري‌، ديوان‌، 376).
بحتري‌ بى‌گمان‌ نخستين‌ شعرهاي‌ جدي‌ خود را با مدح‌ ابوسعيد ثغري‌ آغاز كرد و اولين‌ قصيدة او، يا آن‌ است‌ كه‌ با قافية «قا» سروده‌ شده‌ است‌ (ابن‌ خلكان‌، 6/22؛ آمدي‌، 12؛ نيز نك: بحتري‌، همان‌، 1450-1460)، يا قصيده‌اي‌ با قافية «عا» (آمدي‌، 13؛ بحتري‌، همان‌، 1253-1256) كه‌ در آن‌ به‌ پيروزي‌ امير بر بابك‌ خرم‌ دين‌ اشاره‌ شده‌ است‌ (نك: همان‌، 1255، بيتهاي‌ 25 بب ، يا پيروزي‌ اول‌ در 220ق‌، يا پيروزي‌ نهايى‌ در 222ق‌، همان‌، 1450-1460). بنابراين‌، شاعر بايد بسيار جوان‌، يعنى‌ بين‌ 14 تا 17 سالگى‌ بوده‌ باشد. وي‌ تا پايان‌ عمرِ ابوسعيد، و نيز پسرش‌ يوسف‌، به‌ آنان‌ وفادار ماند و 23 قصيده‌ در مدح‌ ابوسعيد و خاندانش‌ سرود (نك: مقدسى‌، 205). اين‌ اشعار بيشتر گرد دلاوريهاي‌ اين‌ پدر و پسر در جنگهاي‌ مرزي‌، ارمنستان‌ و بيزانس‌ دور مى‌زند و ارزش‌ تاريخى‌ فراوان‌ دارد (دربارة رثاي‌ پر شور بر ابوسعيد و پسرش‌، نك: يظى‌، 159- 165؛ بحتري‌، همان‌، 1949-1952، 2181- 2185).
محيط شام‌ ديگر براي‌ شاعر جوان‌ و تنگدست‌ و جهان‌پرست‌ البته‌ تنگ‌ بود و مى‌بايست‌ به‌ عراق‌ رو آورد؛ اما فضاي‌ عراق‌ رو به‌ پريشانى‌ نهاده‌ بود. متوكل‌ (حك 232-247ق‌/847 -861م‌) با همة قدرت‌، چنان‌ از دست‌ تركان‌ به‌ تنگ‌ آمده‌ بود كه‌ خواست‌ پايتخت‌ را از سامرا به‌ دمشق‌ انتقال‌ دهد. منتصر (حك 247- 248ق‌) به‌ ياري‌ تركان‌ پدر را به‌ قتل‌ رساند و ابزاردست‌ آنان‌ شد؛ اما چند ماه‌ بعد درگذشت‌ و تركها مستعين‌ را به‌ خلافت‌ برداشتند تا دستشان‌ در همة امور باز باشد. مستعين‌ را هم‌ معتز كشت‌ (252ق‌/866م‌) تا خود نيز به‌ دست‌ تركان‌ به‌ خفت‌ تمام‌ كشته‌ شود (255ق‌). خليفة بعدي‌ مهتدي‌ هم‌ به‌ دست‌ سپاهيانش‌ به‌ قتل‌ رسيد (256ق‌) و جا به‌ معتمد سپرد و او آخرين‌ خليفه‌اي‌ بود كه‌ بحتري‌ توانست‌ مدح‌ گويد (نك: مقدسى‌، همانجا).
شعر و زندگى‌ بحتري‌ با اين‌ حوادث‌ به‌ سختى‌ درآميخته‌ است‌، چندان‌ كه‌ بسياري‌ از اشعار او را بدون‌ آشنايى‌ با اين‌ حوادث‌ نمى‌توان‌ دريافت‌، به‌ ويژه‌ كه‌ او به‌ ذكر جريانهاي‌ تاريخى‌، علاقه‌اي‌ خاص‌ داشته‌ است‌. بى‌سبب‌ نيست‌ كه‌ كانار1 توانسته‌ است‌ مقاله‌اي‌، تنها شامل‌ حوادث‌ ناحية بيزانس‌ از اشعار او فراهم‌ آورد (نك: 2 .(EI
از زندگى‌ او در بغداد و سامرا اطلاع‌ فراوانى‌ در دست‌ نيست‌، اما از مدايح‌ او چنين‌ برمى‌آيد كه‌ به‌ انبوهى‌ از بزرگان‌ پيوسته‌، در بغداد نوادگان‌ حميد طوسى‌ را در 18 قصيده‌ (به‌ خصوص‌ ابونهشل‌)، و آل‌ طاهر را در 7 قصيده‌، و خاندان‌ سهل‌ را در 12 قصيده‌ مدح‌ گفته‌، و گويا با ابراهيم‌، پسر حسن‌ بن‌ سهل‌ (وزير مأمون‌) دوستى‌ نزديك‌ يافته‌ بوده‌ است‌ (نك: مقدسى‌، 205-206). در يكى‌ از قصايدي‌ كه‌ در مدح‌ ابراهيم‌ پرداخته‌، نياكان‌ ايرانى‌ او را ستوده‌ (همان‌، 884 - 888)، و گفته‌ است‌ كه‌ «مهرگان‌» بر گردن‌ همة ايرانيان‌ حق‌ بزرگى‌ دارد، زيرا كه‌ عيد نياكان‌ تاجدار او، چون‌ قباد، يزدجرد، ... و اردشير است‌ (همان‌، 884 -886، به‌ ويژه‌ بيتهاي‌ 26-29).
در سامرا، همة كوشش‌ بحتري‌ آن‌ بود كه‌ به‌ بارگاه‌ خليفه‌ واثق‌ يا وزير دانشمندش‌ ابن‌ عبدالملك‌ زيات‌ راه‌ يابد. اما قصيده‌اي‌ كه‌ در مدح‌ ابن‌ زيات‌ سرود (همان‌، 632 - 638)، به‌ جايى‌ نرسيد، زيرا واثق‌ درگذشت‌ و زيات‌ كشته‌ شد.
بحتري‌ جوان‌ البته‌ نوميد نشد، به‌ خصوص‌ كه‌ مرگ‌ شاعر بزرگ‌ ابوتمام‌ راه‌ را براي‌ او باز گذاشته‌ بود. گويا براي‌ پيوستن‌ به‌ متوكل‌ و وزيرش‌ فتح‌ بن‌ خاقان‌، دست‌ به‌ دامن‌ على‌ بن‌ يحيى‌ بن‌ منجم‌ زد (نك: ه د، بنى‌ منجم‌؛ بحتري‌، همان‌، 1610-1614). قصيدة شكرآميز او كه‌ در آن‌ از حضور در بارگاه‌ وزير اظهار خرسندي‌ مى‌كند، بى‌گمان‌ نخستين‌ مدح‌ است‌. البته‌ درگاه‌ وزير (26 قصيده‌ در مدح‌ او و خاندانش‌، نك: مقدسى‌، 206)، گام‌ نخست‌ بود، زيرا پس‌ از آن‌ توانست‌ به‌ ياري‌ فتح‌ و يا ابن‌ منجم‌ به‌ دربار خليفه‌ راه‌ يابد و مدت‌ 15 سال‌ شاعر مخصوص‌ و نديم‌ خليفه‌ باشد و در كنار مدايح‌ِ گاه‌ سخت‌ اغراق‌آميز، همة حوادث‌ خرد و كلان‌ را كه‌ به‌ خليفه‌ مربوط مى‌شد، به‌ گونه‌اي‌ در شعر خود ثبت‌ كند و پيوسته‌ او را از خود خرسند سازد وصله‌هاي‌ كلان‌ بستاند. بحتري‌ در يك‌ مورد شيوه‌اي‌ برگزيد كه‌ براي‌ او - كه‌ به‌ بى‌وفايى‌ و گاه‌ بخل‌ مشهور است‌ - موجب‌ سرافرازي‌ گرديد: او برخلاف‌ متوكل‌ كه‌ با شيعيان‌ و به‌ويژه‌ شخص‌ امام‌ على‌(ع‌) سخت‌ دشمنى‌ مى‌وزريد، هيچ‌گاه‌ لب‌ به‌ بدگويى‌ ايشان‌ و يا معتزليان‌ نگشود. با اينهمه‌ او - شايد از سرناچاري‌ - در قصيده‌اي‌ (همان‌، 1310-1313: عينيه‌، بيتهاي‌ 8 -12) خلافت‌ را حق‌ مسلم‌ عباسيان‌ دانسته‌ است‌.
اين‌ دوستى‌ِ ديرپا هميشه‌ هم‌ خالى‌ از برخى‌ آزارها نبود. يك‌ بار متوكل‌ كه‌ از خودستاييها و اطوار ناهنجار او به‌ هنگام‌ خواندن‌ قصيده‌ به‌ تنگ‌ آمد، صَيْمري‌ شاعر را به‌ هجا و استهزاي‌ او برانگيخت‌؛ چندان‌كه‌ خود از خنده‌ بى‌خود شد. بحتري‌ هم‌ از شدت‌ خشم‌ آهنگ‌ منبج‌ كرد (صولى‌، اخبار البحتري‌، 88 -89؛ ابوالفرج‌، 17/173- 175)؛ اما او را آن‌ مايه‌ غرور نبود كه‌ دل‌ از نعمتهاي‌ دربار بركند.
دوران‌ خوشيهاي‌ بحتري‌ در 247ق‌/861م‌ با قتل‌ متوكل‌ و وزيرش‌ فتح‌ بن‌ خاقان‌ پايان‌ يافت‌. بحتري‌ در آن‌ مجلس‌ كشتار حضور داشت‌ و معلوم‌ نيست‌ كه‌ چگونه‌ جان‌ سالم‌ به‌ در برد (نك: مسعودي‌، 4/36-39؛ حصري‌، 1/227؛ نيز: بدوي‌، حياة، 85). نتيجة اين‌ ماجرا، قصيدة رائيه‌اي‌ بود ( ديوان‌، 1045-1049) كه‌ در آن‌ منتصر را آشكارا پايه‌گذار آن‌ توطئه‌ دانسته‌، و به‌ سبب‌ اين‌ اقدام‌ او را نفرين‌ كرده‌ است‌ (نيز بدوي‌، همان‌، 172- 175).
اما دربار خليفه‌ فريبنده‌تر از آن‌ بود كه‌ بحتري‌ بتواند از آن‌ دل‌ بردارد. به‌ اين‌ سبب‌، به‌رغم‌ آنهمه‌ دوستى‌ با متوكل‌، به‌ فرزند توطئه‌گرش‌ روي‌ آورد و با رائيه‌اي‌ مدحش‌ گفت‌ ( ديوان‌، 848 -851). در اين‌ قصيده‌ علاوه‌ بر ستايش‌ دادگريهاي‌ منتصر، به‌ نكتة بسيار مهمى‌ اشاره‌ كرده‌ كه‌ در زمان‌ متوكل‌، گويى‌ روحش‌ را عذاب‌ مى‌داده‌ است‌. منتصر، علويان‌ را تا حدي‌ آزاد گذاشت‌ و سب‌ّ امام‌ على‌(ع‌) را منع‌ كرد. بحتري‌ وي‌ را به‌ همين‌ سبب‌ بسيار ستوده‌ است‌. اما سهم‌ منتصر از مدايح‌ او تنها همين‌ يك‌ قصيده‌ بود، زيرا پس‌ از چند ماه‌ خلافت‌، درگذشت‌ و مستعين‌ به‌ جايش‌ نشست‌ و در 4 قصيده‌ مدح‌ شد (نك: مقدسى‌، 205). در اين‌ قصايد نيز انبوهى‌ اطلاعات‌ تاريخى‌ نهفته‌ است‌.
در زمان‌ معتز كه‌ فرزند خليفة محبوبش‌ متوكل‌ بود، دوران‌ خوشى‌ تازه‌اي‌ آغاز شد و بحتري‌، پس‌ از هجاي‌ مستعين‌، با 30 قصيده‌ معتز را ستود و بر ثروت‌ خود افزود. بديهى‌ است‌ كه‌ بسياري‌ از اين‌ قصايد، پيش‌ از خلافت‌ او سروده‌ شده‌ است‌، زيرا ظاهراً شاعر با وي‌ رابطه‌اي‌ استوار داشته‌، چندان‌ كه‌ حتى‌ در زمان‌ اسارت‌، به‌ ديدارش‌ در زندان‌ مى‌رفته‌ است‌؛ هرچند كه‌ در زندان‌، چون‌ مدحيه‌اي‌ آماده‌ نداشته‌، مدح‌ ابوسعيد ثغري‌ را برايش‌ خوانده‌ و او را فريفته‌ است‌ (تنوخى‌، 8/56 - 57). اين‌ دوران‌، بيش‌ از 3 سال‌ دوام‌ نيافت‌ و شاعر به‌ مهتدي‌ (با 4 قصيده‌)، و پس‌ از او به‌ معتمد رونهاد. اما پيداست‌ كه‌ رابطة او با اين‌ خليفه‌ هيچ‌گاه‌ استواري‌ نيافت‌. طى‌ خلافت‌ طولانى‌ معتمد (256- 279ق‌/870 -892م‌) تنها 5 قصيده‌ در مدح‌ او، و يك‌ قصيده‌ در مدح‌ برادرش‌ موثق‌ (با اشاره‌ به‌ پيروزي‌ او بر زنگيان‌ بصره‌ كه‌ شوريده‌ بودند) سرود و ظاهراً سود چندانى‌ هم‌ نبرد. احتمالاً چندين‌ سال‌ ميان‌ عراق‌ و شام‌ رفت‌ و آمد كرد تا كهن‌سال‌ و مأيوس‌ شد و به‌ منبج‌ بازگشت‌ و همانجا درگذشت‌. او اقبال‌ خود را نزد آل‌ طولون‌ هم‌ آزمود (نك: ضيف‌، 281، 283)، اما بهره‌اي‌ نبرد.
چند خصلت‌، در وجود يا در زندگى‌ بحتري‌ پيوسته‌ موردبحث‌ و گفت‌ و گو بوده‌ است‌: بى‌وفايى‌، بخل‌، ثروت‌ و هيأت‌ ظاهري‌. بر اين‌ مجموعه‌، ناچار موضوع‌ مذهب‌ را نيز بايد افزود، زيرا احترامى‌ كه‌ عموماً نسبت‌ به‌ شيعيان‌ و خصوصاً به‌ اميرالمؤمنين‌ على‌(ع‌) داشت‌، موجب‌ شده‌ است‌ كسانى‌ چون‌ عبدالجليل‌ قزوينى‌ رازي‌ (ص‌ 229) و قاضى‌ نورالله‌ شوشتري‌ (2/542 -543) و سرانجام‌ شيخ‌ عباس‌ قمى‌ (2/64 -67، با ارجاع‌ به‌ دو نويسندة پيشين‌) او را در شمار شيعيان‌ بنهند، محسن‌ امين‌ (3/541) تنها به‌ ذكر نام‌ او اكتفا مى‌كند و اخيراً نيز در دايرة المعارف‌ تشيع‌، شرح‌ حال‌ او آمده‌ است‌ (3/99)؛ اما اين‌ امر مورد تأييد همگان‌ نيست‌ (مثلاً نك: بدوي‌، همان‌، 123). صولى‌ يك‌ روايت‌ ( اخبار البحتري‌، 123؛ نك: مرزبانى‌، 306) نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌ شايد ما را به‌ كلى‌ از اين‌ بحث‌ منصرف‌ سازد؛ از اين‌ قرار كه‌ در يكى‌ از نخستين‌ مدايح‌ِ ابوسعيد ثغري‌ گويد: «... اينان‌ كلام‌ مخلوق‌ خدا را تحريف‌ مى‌كنند» (اعتقاد به‌ حادث‌ بودن‌ قرآن‌ ) ( ديوان‌، 1455، بيت‌ 34، اما در ديوان‌، بيت‌ به‌ گونة ديگري‌ است‌)، از او مى‌پرسند كه‌ مگر معتزلى‌ شده‌اي‌؟ پاسخ‌ مى‌دهد كه‌ در زمان‌ واثق‌، دينش‌ همين‌ بوده‌، سپس‌ در زمان‌ متوكل‌ از آن‌ رو برتافته‌ است‌! پس‌ به‌ او مى‌گويند كه‌ اين‌ تلوّن‌ مزاج‌ خود بدترين‌ دين‌ است‌. او را حتى‌ يك‌بار، به‌ سبب‌ بيتى‌ (همان‌، 1553، بيت‌ 7) به‌ دوگانه‌پرستى‌ نيز متهم‌ كرده‌اند، چندان‌ كه‌ ناچار شد چندي‌ به‌ منبج‌ بگريزد تا اوضاع‌ آرام‌ گيرد (مرزبانى‌، 307- 308؛ نيز: ضيف‌، 284).
بى‌وفايى‌ تاريخى‌ بحتري‌، زاييدة مزاج‌ ممدوح‌طلب‌ و گرايش‌ تند به‌ مركز قدرت‌ است‌؛ چون‌ در زمان‌ او خليفگان‌ و اميرانشان‌ گاه‌ به‌ فاصلة چند ماه‌، آن‌ هم‌ در اثر قتل‌ و خون‌ريزي‌ تغيير مى‌يافتند، او ناچار از مدح‌ به‌ هجا و از هجا به‌ مدح‌ منتقل‌ مى‌شد. اين‌ امر بسياري‌ از گذشتگان‌ را آزرده‌ است‌. صولى‌، هجاي‌ مستعين‌ (رائيه‌) را «زشت‌ترين‌ و ضعيف‌ترين‌ انواع‌ هجا» دانسته‌، مى‌افزايد، بحتري‌ نزديك‌ به‌ 40 تن‌ از بزرگان‌ را نخست‌ مدح‌ و سپس‌ هجا گفته‌، نيز در 20 قصيده‌ نام‌ ممدوح‌ نخستين‌ را برداشته‌، ممدوحان‌ تازه‌اي‌ به‌ جايشان‌ نهاده‌ است‌ (مرزبانى‌، 301-302). همچنين‌ احمد بن‌ طاهر مى‌گفت‌: «بى‌وفاتر و فرومايه‌تر از بحتري‌ هرگز نديده‌ام‌» (نك: همو، 302-303)؛ علت‌ آن‌ بود كه‌ او ابن‌ خصيب‌ را - كه‌ ميانجى‌ شاعر و منتصر بود - مدحى‌ تمام‌ گفت‌ و چون‌ او در زمان‌ مستعين‌ به‌ بدبختى‌ افتاد، هجايى‌ هولناك‌ در حقش‌ سرود و حتى‌ در بيتى‌، فتواي‌ قتلش‌ را صادر كرد (همان‌، 1636- 1638، بيتهاي‌ 17، 19؛ بدوي‌، همان‌، 94؛ قس‌: حسين‌، 2/358).
بحتري‌ به‌ يمن‌ ستايشهايش‌، ثروتى‌ كلان‌ فراهم‌ آورده‌ بود. گويند با خدم‌ و حشم‌ بيرون‌ مى‌رفت‌ (ابن‌ رشيق‌، 2/185) و در اطراف‌ منبج‌ املاك‌ فراوان‌ داشت‌ (تنوخى‌، 8/59؛ ابن‌ خلكان‌، 6/23؛ ياقوت‌، بلدان‌، 4/655). البته‌ اين‌ عجيب‌ نيست‌، زيرا مثلاً گويند كه‌ معتز، در يك‌ مجلس‌، 6 هزار دينار كه‌ خود ثروتى‌ بزرگ‌ بود، به‌ او بخشيد. اما اينهمه‌ ثروت‌ مانع‌ از آن‌ نشد كه‌ در چند روايت‌ كه‌ بيشتر در اغانى‌ گرد آمده‌ است‌، وي‌ را به‌ بخل‌ شديد وصف‌ كنند و ادعاي‌ بخشندگى‌ كه‌ بارها در اشعار او آمده‌، در برابر اين‌ داستانهاي‌ راست‌ يا دروغ‌ وزنى‌ نيافته‌ است‌. رفتار خسيسانة او با برادر خود و غلام‌ وي‌، و حتى‌ با فرزندش‌ ابوالغوث‌ (نك: ابوالفرج‌، 17/170) همه‌جا مشهور شده‌ بود (نك: ضيف‌، 283)، هرچند كه‌ برخى‌ از معاصران‌، چنين‌ رواياتى‌ را باور ندارند. عمده‌ترين‌ دليلشان‌ نيز آن‌ است‌ كه‌ ابن‌ رومى‌، در هجاهاي‌ گزندة خود برضد بحتري‌، اشارتى‌ به‌ اين‌ احوال‌ نكرده‌ است‌ (بدوي‌، همان‌، 115، 119-121).
دربارة هيأت‌ ظاهري‌ او، آنچه‌ ابوالفرج‌ نقل‌ كرده‌ است‌، اندكى‌ شگفت‌ مى‌نمايد: جامة سخت‌ كثيف‌ و زشت‌ (همانجا)، رفتار بس‌ ناهنجار هنگام‌ خواندن‌ شعر، خم‌ و راست‌ شدن‌، پس‌ و پيش‌ رفتن‌، دست‌ و پا افشاندن‌، طلب‌ «احسنت‌»گويى‌ از شنوندگان‌ (17/113؛ نيز حسين‌، 2/359؛ فروخ‌، 2/358) همه‌ درمورد شاعري‌ كه‌ 15 سال‌ نديم‌ متوكل‌ بوده‌ است‌، شايد غريب‌ باشد. به‌ همين‌ سبب‌، برخى‌ چندان‌ بر اين‌ روايات‌ اعتماد نمى‌كنند (مثلاً نك: بدوي‌، همان‌، 132).
بحتري‌ را البته‌ بايد در صف‌ نوخاستگان‌ (مولَّدون‌، محدثون‌) به‌ شمار آورد؛ و همينكه‌ در اين‌ صف‌ نشيند، لاجرم‌ پايش‌ به‌ كشاكشهايى‌ كه‌ ميان‌ قدما و اين‌ نوخاستگان‌ برپا شده‌ بود، كشيده‌ مى‌شود. اين‌ روايت‌ كه‌ در حق‌ جرير (كه‌ هنوز با نوخاستگان‌ عصر عباسى‌ تفاوتى‌ عظيم‌ دارد) نقل‌ شده‌ است‌، عمق‌ اين‌ منازعه‌ را به‌ نيكى‌ نشان‌ مى‌دهد: ابوعمرو ابن‌ علا مى‌گفت‌: «اين‌ نوخاسته‌ چندان‌ نيك‌ شعر مى‌سرايد كه‌ بر آن‌ شدم‌ تا كودكانمان‌ را به‌ روايت‌ شعرش‌ فرمان‌ دهم‌» (ابن‌ رشيق‌، 1/90). شايد بتوان‌ گفت‌ كه‌ اساس‌ بيشتر اين‌ كشاكشها به‌ مقدار و چگونگى‌ استفاده‌ از آرايه‌هاي‌ لفظى‌ بازمى‌گردد كه‌ نخست‌ - بدون‌ توجه‌ به‌ قواعد يا حتى‌ اِشعار بر وجود آن‌ - و به‌ طور طبيعى‌ و غريزي‌ در شعر به‌ كار مى‌آمد، اما با بشار (د 167ق‌/783م‌) رواج‌ بيشتر يافت‌ و آگاهى‌ و احساس‌ ملموس‌تري‌ نسبت‌ به‌ آنها پديدار شد، آنگاه‌ در شعر ابوتمام‌ (د 231ق‌/846م‌) به‌ اوج‌ رسيد و سرانجام‌ در البديع‌ ابن‌ معتز (مق 296ق‌/908م‌) قانونمند شد (نك: يظى‌، 23-27).
بخش‌ اعظم‌ انتقادهايى‌ كه‌ به‌ شعر ابوتمام‌ شده‌، از آنجاست‌ كه‌ وي‌ در آرايه‌پردازي‌ و بازي‌ با الفاظ و فلسفه‌بافى‌ و دشوارگويى‌ افراط مى‌كرده‌ است‌ (نك: آمدي‌، 5 -6؛ جرجانى‌، 19)؛ و آنگاه‌ وي‌ را با شاعر همسنگش‌ بحتري‌ مى‌سنجند كه‌ شعرش‌ با همة استواري‌، به‌ ذوق‌ عرب‌ نزديك‌تر، و از مغلق‌گويى‌ و فلسفه‌بافى‌ به‌ دور است‌. اما مدافعان‌ ابوتمام‌ به‌ دفاع‌ از او مى‌پردازند و مثلاً «سرقات‌» بحتري‌ را از آثار او برمى‌شمارند، يا خطاهاي‌ او را در لفظ و معنى‌ بررسى‌ مى‌كنند.
بى‌ترديد بهترين‌ كتابى‌ كه‌ در اين‌ باره‌ نوشته‌ شده‌، الموازنة آمدي‌ (د 371ق‌/981م‌) است‌ كه‌ در آن‌ از جهات‌ بسيار گوناگون‌، حتى‌ «ذوق‌ شاعرانه‌» اين‌ دو شاعر «طايى‌» با هم‌ سنجيده‌ شده‌اند. اما اين‌ موضوع‌ در انبوه‌ كتابهايى‌ كه‌ دربارة ابوتمام‌ (نك: ه د، 5/270-271) نگاشته‌ شده‌، به‌ نحوي‌ تكرار گرديده‌ است‌ و از همه‌ مهم‌تر بى‌گمان‌ اخبار ابى‌ تمام‌ اثر صولى‌ است‌. ظاهراً آنچه‌ دربارة بحتري‌ نوشته‌اند، اندكى‌ از ابوتمام‌ كمتر بوده‌، و بيشتر از دست‌ رفته‌ است‌. آمدي‌ به‌ كتاب‌ محمد بن‌ داوود ابن‌ جراح‌ اشاره‌ مى‌كند و از قول‌ او مى‌نويسد: ابن‌ ابى‌ طاهر، سرقات‌ بحتري‌ را استخراج‌ كرده‌ (600 بيت‌) كه‌ از آن‌ ميان‌ 100 بيت‌ از ابوتمام‌ است‌ (ص‌ 273). باز همو به‌ بشر بن‌ يحيى‌ اشاره‌ مى‌كند كه‌ سرقات‌ بحتري‌ از ابوتمام‌ را استخراج‌ كرده‌ است‌ (ص‌ 286). خوب‌ است‌ به‌ دو كتاب‌ از ابوالعلاء معري‌ نيز اشاره‌ شود: ذكري‌ حبيب‌ و عبث‌ الوليد كه‌ در يكى‌ شعر ابوتمام‌ و در ديگري‌ شعر بحتري‌ به‌ نقد كشيده‌ شده‌ است‌ (دربارة نقد صولى‌ و آمدي‌، نك: يظى‌، 43-69).
با اينهمه‌ كشاكش‌ كه‌ از ديرباز بر سر بحتري‌ پديد آمد، البته‌ ديگر تودة عظيم‌ كتابها و مقالاتى‌ كه‌ در زمان‌ حاضر به‌ آن‌ شاعر اختصاص‌ داده‌ شده‌ است‌، شگفت‌انگيز نمى‌نمايد. اينك‌ فهرست‌ مختصري‌ از مشهورترين‌ اين‌ آثار عرضه‌ مى‌شود (بيشتر كتابهايى‌ كه‌ دربارة بحتري‌ نوشته‌ شده‌، كلى‌ است‌ و همة امور را در برمى‌گيرد): يكى‌ از بهترين‌ و نيز نخستين‌ تأليفات‌، حياة البحتري‌ و فنه‌ (قاهره‌، 1375ق‌/1955م‌) از احمد احمد بدوي‌ است‌ كه‌ طى‌ 244 صفحه‌ بحتري‌ را از همة جوانب‌ موردپژوهش‌ قرار داده‌ است‌. همو در سلسلة «نوابغ‌ الفكر العربى‌» البحتري‌ را به‌ چاپ‌ رسانده‌ (بيروت‌، دارالمعارف‌) كه‌ شامل‌ مختصري‌ از احوال‌ شاعر و گزيده‌اي‌ از اشعار اوست‌. باز در قاهره‌، كمال‌ خليفه‌، البحتري‌ را چاپ‌ كرد (1942م‌) و باز در همانجا، محمد صبري‌، ابوعبادة البحتري‌ را در 1946م‌ و سال‌ بعد عبدالسلام‌ رستم‌ طيف‌ الوليد اوحياة البحتري‌ را منتشر ساخت‌. عبدالعزيز سيد الاهل‌ عبقرية البحتري‌ را در بيروت‌ (1953م‌) چاپ‌ كرد، نديم‌ مرعشلى‌ نيز البحتري‌ را در سلسلة «اعلام‌ الفكر العربى‌» به‌ چاپ‌ رساند (بيروت‌، 1960م‌). جرجس‌ كنعان‌، البحتري‌، درس‌ و تحليل‌ را در حماه‌ (مكتبة ربيع‌) منتشر ساخت‌. محمد محمود در بيروت‌ (1991م‌) البحتري‌ را نگاشت‌. صالح‌ حسن‌ يظى‌ در البحتري‌ بين‌ نقاد عصره‌، هدفى‌ خاص‌ دارد، زيرا وي‌ نخست‌ به‌ كشاكشهاي‌ بى‌پايانى‌ كه‌ از ديرباز بر سر بحتري‌ بر پا شده‌ بود، پرداخته‌، سپس‌ به‌ تقسيم‌بندي‌ اشعار او، و آنگاه‌ آرايه‌هاي‌ لفظى‌ در آنها دست‌ زده‌ است‌. يونس‌ احمد سامرايى‌ در دو اثر، به‌ ويژه‌ احوال‌ بحتري‌ را در شهر سامرا بررسى‌ كرده‌ است‌: سامراء فى‌ ادب‌ القرن‌ الثالث‌ الهجري‌ (بغداد، 1968م‌) و به‌ ويژه‌ البحتري‌ فى‌ سامراء (بغداد، 1970م‌).
شعر بحتري‌: در اينكه‌ شعر بحتري‌ نسبت‌ به‌ شعر همگنانش‌ كمتر دچار پيچيدگيهاي‌ معنايى‌ و نامأنوسى‌ واژگان‌ است‌، همه‌ اتفاق‌نظر دارند، اما در ارزيابى‌ اين‌ مجموعة عظيم‌ شعر كه‌ در ديوانش‌ گرد آمده‌، و بر 16 هزار بيت‌ بالغ‌ است‌، نظر معاصران‌ مانند گذشتگان‌ سخت‌ متفاوت‌ است‌. هستند كسانى‌ كه‌ او را يكى‌ از 3 شاعر بزرگ‌ عرب‌ (با ابوتمام‌ و متنبى‌)، يا بزرگ‌ترين‌ شاعر عرب‌ پس‌ از امرؤالقيس‌، و يا حتى‌ بزرگ‌ترين‌ شاعر عرب‌ على‌ الاطلاق‌ پنداشته‌اند (نك: صبري‌، 127؛ يظى‌، 74). اما بيشتر در او به‌ چشم‌ شاعري‌ خوش‌ طبع‌ نگريسته‌اند كه‌ كمتر توانسته‌ است‌ در شعري‌ به‌ درجة نبوغ‌ پانهد و اثري‌ پديد آورد كه‌ طى‌ زمان‌، بر جامعه‌اي‌ يا بر زبان‌ طبقه‌اي‌ چيره‌ گردد. او خود در قياس‌ با ابوتمام‌، به‌ اين‌ نقص‌ اشاره‌ كرده‌، مى‌گويد: «شعر نيك‌ من‌ به‌ پاي‌ شعر نيك‌ ابوتمام‌ نمى‌رسد و شعر پست‌ من‌ از شعر پست‌ او بهتر است‌» (صولى‌، اخبار ابى‌ تمام‌، 67). همين‌ سخن‌ را آمدي‌ كه‌ از مدافعان‌ او به‌ شمار مى‌آيد، به‌ نحوي‌ بازگو كرده‌ است‌. وي‌ نخست‌ شعر خوب‌ ابوتمام‌ را بى‌مانند مى‌خواند و بى‌درنگ‌ مى‌گويد: اما شعر بحتري‌ ساخت‌ و سبكى‌ زيبا دارد، در آن‌ سخن‌ ياوه‌ و شعر پست‌ وجود ندارد، به‌ همين‌ سبب‌، شعرش‌ يكدست‌ است‌ (ص‌ 15). ابن‌ معتز نيز بر همين‌ عقيده‌ است‌. او انصاف‌ بحتري‌ را در حق‌ خود و ابوتمام‌ مى‌ستايد و مى‌افزايد كه‌ او شعر خوب‌ فراوان‌ دارد، ولى‌ بيشتر آنها را از ابوتمام‌ سرقت‌ كرده‌ است‌ (ص‌ 286).
نظر قدما در حق‌ بحتري‌، اگرچه‌ ممكن‌ است‌ از نوع‌ همان‌كلى‌ گوييهاي‌ هميشگى‌ تلقى‌ گردد، در عمل‌، واقعيتى‌ ملموس‌ مى‌يابد، زيرا كسانى‌ كه‌ به‌ گردآوري‌ گزيده‌اي‌ از اشعار او مى‌پردازند، به‌ استثناي‌ يك‌ يا دو مورد (وصف‌ ايوان‌ كسري‌ و بركة متوكل‌)، پيوسته‌ دستخوش‌ حرج‌ مى‌گردند، زيرا وي‌ را - برخلاف‌ شاعران‌ بزرگ‌ ديگر - آن‌ مقدار شعر ويژة استثنايى‌ نيست‌ كه‌ باعث‌ شهرت‌ او گردد و در همة جُنگها تكرار شود.
نويسندگان‌ معاصر همه‌ ذوق‌ و طبع‌ روان‌ او را مى‌ستايند و گاه‌ - هم‌ صدا با ثعالبى‌ (نك: ص‌ 244) - او را «خوش‌ ذوق‌ترين‌ِ نوخاستگان‌» نيز مى‌پندارند و از اينكه‌ هنر شاعرانة خود را صرف‌ مدايح‌ مبالغه‌آميز كرده‌ است‌، تأسف‌ مى‌خورند (نك: عبدالجليل‌، 101 ؛ قس‌: ويت‌، 93 ، كه‌ او را شاعري‌ سياسى‌ مى‌خواند) و از سوي‌ ديگر كسى‌ ترديد ندارد كه‌ او در شعر هجا به‌ راستى‌ ضعيف‌ بود. حدود 60 قطعة كوتاه‌ هجا كه‌ در ديوانش‌ آمده‌، بيشتر حاوي‌ الفاظ گزندة مسخره‌آميز است‌ (نك: عبدالجليل‌، همانجا؛ بدوي‌، حياة، 179- 188)، تا معانى‌ ظريف‌. ابوالفرج‌ به‌ اين‌ نكته‌ توجه‌ داشته‌، و او را در هجا «كم‌ بضاعت‌» خوانده‌ است‌ (17/167). فرزندش‌ ابوالغوث‌، براي‌ آنكه‌ ضعف‌ پدر را در اين‌ باره‌ توجيه‌ كند، گفته‌ است‌ كه‌ در پايان‌ زندگى‌ پدر، به‌ فرمان‌ او همة هجاهايش‌ را سوزانده‌ است‌ (نك: همانجا).
گويند: بحتري‌ زبان‌دانى‌ خود را مديون‌ آميزش‌ با بدويان‌ است‌ و چون‌ خود نيز از اعراب‌ طى‌ بود، گرايش‌ به‌ سبك‌ كهن‌ برايش‌ آسان‌تر بود تا فلسفه‌سازيهاي‌ ابوتمام‌ و نوگراييهاي‌ ابونواس‌. چارچوب‌ شعرش‌ نيز هيچ‌گاه‌ از قالبهاي‌ شعر كهن‌ فراتر نرفت‌. قصايد بزرگ‌ مدح‌ را با ابيات‌ عاشقانه‌ و گاه‌ گريه‌ بر ويرانه‌هاي‌ منزلگه‌ يار آغاز كرده‌، در مدح‌ و فخر و رثا به‌ مضامين‌ تكراري‌ روي‌ آورده‌ است‌. در زمينة حكمت‌ هم‌ كه‌ گاه‌ درباره‌اش‌ اغراق‌ مى‌شود (مثلاً نك: يظى‌، 182-200)، سخن‌ تازه‌اي‌ ندارد (نك: فاخوري‌، 511 -512).
اما شعرش‌ در باب‌ وصف‌، نظر همة ناقدان‌ را به‌ خود جلب‌ كرده‌ است‌. در همة منابع‌ باب‌ وصف‌ در شعر او از همة بابهاي‌ ديگر مفصل‌تر است‌. حتى‌ ياقوت‌ هنر او را در اين‌ زمينه‌ از هر زمينة ديگري‌ برتر مى‌داند ( ادبا، 19/249)؛ اما همينكه‌ موضوع‌ وصف‌ در شعر بحتري‌ پيش‌ مى‌آيد، سخن‌ لاجرم‌ به‌ سينية معروف‌ او مى‌انجامد كه‌ همان‌ وصف‌ ايوان‌ مداين‌ است‌.
پيش‌ از پرداختن‌ به‌ اين‌ قصيده‌، لازم‌ است‌ اشاره‌ شود كه‌ بحتري‌ نسبت‌ به‌ فرهنگ‌ و تاريخ‌ ايران‌ و عظمت‌ باستانيش‌، نوعى‌ شيفتگى‌ نشان‌ داده‌ است‌. اين‌ نكته‌ هم‌ از قصيدة ايوان‌ استنباط مى‌شود و هم‌ از قطعه‌اي‌ كه‌ مورداستشهاد مسعودي‌ (2/57 - 58) بوده‌ است‌ ( ديوان‌، 2159-2160، بيتهاي‌ 12-16). وي‌ خطاب‌ به‌ مردي‌ ايرانى‌ از ياري‌ سپاه‌ انوشيروان‌ به‌ سيف‌ بن‌ ذي‌ يزن‌ و بزرگواري‌ آنان‌ نسبت‌ به‌ نياكان‌ يمنى‌ خويش‌ ياد مى‌كند و مى‌گويد: نعمتى‌ كه‌ نياكان‌ تو بر اهل‌ يمن‌ روا داشتند، تا ابد فراموش‌ نخواهد شد... و انوشيروان‌ لكة ننگ‌ را از دامن‌ سيف‌ زدود و سپس‌ سپاهيانش‌ در يمن‌ ماندند و از صنعا و عدن‌ دفاع‌ كردند. شما فرزندان‌ آن‌ بخشندة گشاده‌ دستيد و ما فرزندان‌ آن‌ كسى‌ كه‌ از بخشندگى‌ و محبت‌ شما بهره‌مند شده‌ است‌.
در آثار او، اشارات‌ ديگري‌ هم‌ به‌ ايران‌ يافت‌ مى‌شود. مثلاً طبري‌ (9/218) دربارة جابه‌جايى‌ نوروز كه‌ موجب‌ بى‌سرو سامانى‌ در امر خراج‌ شده‌ بود، مى‌نويسد: متوكل‌ آن‌ را به‌ 17 حزيران‌ و 28 ارديبهشت‌ ماه‌ باز آورد و بحتري‌ در اين‌ باب‌ چنين‌ سرود: «نوروز به‌ همان‌ زمانى‌ بازگردانده‌ شد كه‌ اردشير نهاده‌ بود» ( ديوان‌، 901-903، بيت‌ 11). او همچنين‌ حسين‌ بن‌ حسن‌ بن‌ سهل‌ را با انبوهى‌ واژه‌ و اصطلاح‌ خاص‌ ايرانيان‌ مدح‌ گفته‌ (همان‌، 2197-2199)، اضافه‌ مى‌كند كه‌ بزرگى‌ را از اردشير و قباد و انوشيروان‌ به‌ ارث‌ برده‌ است‌ (بيت‌ 25). در حق‌ ابونهشل‌ دعا مى‌كند كه‌ تا نوروز و مهرگان‌ برجاست‌، او زنده‌ باشد (همان‌، 2236) و اينگونه‌ گفتار، به‌ دعاي‌ زردشتيان‌ بسيار شبيه‌ است‌ (نك: آذرنوش‌، 100). در هجاي‌ كسى‌ گويد: بيهوده‌ به‌ خود مناز كه‌ تبارت‌ به‌ بهرام‌ گور و بهرام‌ چوبين‌ و نوشگان‌ و نوبخت‌ و كسري‌ و شيرين‌ نمى‌رسد (همان‌، 2319-2321، بيتهاي‌ 5 -6) و باز در مدح‌ ديگري‌ گويد: پدرت‌ شهر براز است‌ و عمّت‌ كسري‌ پرويز و كسري‌ انوشيروان‌ (همان‌، 2344).
ويژگى‌ قصيدة سينيه‌ به‌ خصوص‌ آن‌ است‌ كه‌ از هرگونه‌ مدح‌ و رثاي‌ اميران‌ و خليفگان‌ تهى‌ است‌ و در سراسر آن‌ اندوه‌ عميق‌ شاعر در مقابل‌ قدرت‌ مقاومت‌ ناپذير زمان‌ هويداست‌ كه‌ همه‌ چيز، حتى‌ عظمت‌ ساسانيان‌ را در هم‌ مى‌نوردد و به‌ دست‌ فنا مى‌سپارد (همان‌، 1152- 1162).
در آغاز اين‌ قصيده‌، شاعر از بزرگ‌ منشى‌ خود سخن‌ مى‌راند و چون‌ - گويا بر اثر نامهربانى‌ پسر عم‌ خود - دچار اندوه‌ شده‌ است‌، رو به‌ سوي‌ كاخ‌ مداين‌ مى‌نهد (بيت‌ 11) و با اندوه‌ بسيار در آن‌ مى‌نگرد و از عظمت‌ آن‌ در شگفت‌ مى‌شود كه‌ شاهان‌ از فراز آن‌ بر سرزمينى‌ گسترده‌ - از قفقاز تا شهرهاي‌ اخلاط و مُكس‌ در بلاد روم‌ - فرمان‌ مى‌راندند (بيت‌ 15). اين‌ كاخ‌ نيم‌ ويران‌ البته‌ با ويرانه‌هاي‌ منزلگه‌ يار (سُعْدي‌) كه‌ شاعران‌ عرب‌ پيوسته‌ وصف‌ كرده‌اند، قابل‌ قياس‌ نيست‌ (بيت‌ 16). ساكنان‌ اين‌ كاخ‌ آنچنان‌ كارهاي‌ ارجمندي‌ كرده‌اند كه‌ مساعى‌ قبايل‌ عرب‌ و هم‌ نژادان‌ من‌ در مقابل‌ آن‌ خرد مى‌نمايد (بيت‌ 17). اما اينك‌ دست‌ زمانه‌ هم‌ آن‌ كاخ‌ و هم‌ جِرماز را ويران‌ كرده‌ است‌ (بيتهاي‌ 18-20)؛ هرچند كه‌ همين‌ ويرانه‌ هم‌ به‌ زبان‌ گويا از عظمت‌ ايرانيان‌ حكايت‌ مى‌كند (بيت‌ 21).
از بيت‌ 22 به‌ بعد، به‌ وصف‌ كاخ‌ و تصاويري‌ كه‌ تا آن‌ زمان‌ بر ديوارهاي‌ كاخ‌ باقى‌ بود، مى‌پردازد و بدين‌سان‌، قصيدة بحتري‌ به‌ يكى‌ از مهم‌ترين‌ اسناد براي‌ باستان‌شناسى‌ ايران‌ تبديل‌ مى‌گردد. در اين‌ تصاوير، دورنماي‌ محاصرة انطاكيه‌ توسط سپاه‌ ساسانى‌، انوشيروان‌ در جامه‌هاي‌ سبز و سوار بر اسبى‌ سمند و در ساية درفش‌ كاويان‌، و نيز احترام‌ سربازان‌ نسبت‌ به‌ پادشاه‌ ترسيم‌ شده‌ است‌. تصاوير چندان‌ زنده‌اند كه‌ گويى‌ مى‌توان‌ صدايشان‌ را شنيد، يا با دست‌ لمسشان‌ كرد (بيتهاي‌، 27- 28). سپس‌ شاعر جام‌ باده‌اي‌ مى‌نوشد و مى‌پندارد كه‌ خسرو پرويز ساقى‌ اوست‌ و پهلبد برايش‌ خنياگري‌ مى‌كند (بيت‌ 33). ابيات‌ بعدي‌ نيز همه‌ در ستايش‌ كاخ‌ و ساكنان‌ آن‌، و به‌ خصوص‌ بهت‌زدگى‌ شاعر است‌ كه‌ نمى‌داند آن‌ را پريان‌ ساخته‌اند، يا آدميان‌ (بيت‌ 43). اين‌ ايرانيان‌ در صنعت‌ و هنر چندان‌ پيش‌ رفته‌اند كه‌ كسى‌ به‌ گردشان‌ نمى‌رسد (بيت‌ 49). آنگاه‌ شاعر كاخ‌ را كه‌ صاحبانش‌ بر گردن‌ او حق‌ بسيار دارند، به‌ اشك‌ ديده‌ آبياري‌ مى‌كند، زيرا براي‌ خانه‌اي‌ كه‌ خانة او نيست‌ و صاحبان‌ آن‌ كه‌ هم‌ نژاد او نيستند، كار ديگري‌ نمى‌تواند بكند (بيتهاي‌ 51 -52). با اينهمه‌، فارسيان‌ بر تازيان‌ منت‌ بسيار نهاده‌اند و در حق‌ ايشان‌ بزرگواري‌ و جوانمردي‌ كرده‌اند. آنان‌ سرزمين‌ شاعر را - با دليري‌ بسيار - ياري‌ كردند و حبشيان‌ را از آن‌ بيرون‌ راندند. به‌ هر حال‌، وي‌ همة بزرگان‌ آزاده‌ را از ته‌ دل‌ مى‌ستايد (بيتهاي‌ 53 -56، اين‌ بيتها، با آنچه‌ پيش‌تر از قول‌ مسعودي‌ نقل‌ شد، قابل‌ قياس‌ است‌؛ براي‌ توضيحات‌ بيشتر دربارة قصيده‌، نك: بدوي‌، البحتري‌، 55 - 56، 97، حياة، 201- 205؛ يظى‌، 78-79، 106-111، 190-193، جم).
اين‌ قصيده‌، از همان‌ آغاز موردتوجه‌ نويسندگان‌ عرب‌ قرار گرفته‌ بود. صولى‌ از قول‌ ابن‌ معتز نقل‌ مى‌كند كه‌ اين‌ سينيه‌ در شعر عرب‌ بى‌مانند است‌ ( اخبار البحتري‌، 72). برخى‌ از معاصران‌ آن‌ را بزرگ‌ترين‌ قصيدة عرب‌ و اثري‌ جاويدان‌ وصف‌ مى‌كنند (صبري‌، 104؛ نيز بصير، 261؛ يظى‌، 190).
قصيده‌ به‌ احتمال‌ فراوان‌، در دوران‌ پختگى‌ شاعر و شايد در 270ق‌/883م‌ سروده‌ شده‌ است‌ (صيرفى‌، 1152؛ ضيف‌، 277- 278) و نه‌ در جوانى‌ شاعر، چنانكه‌ بعضى‌ پنداشته‌اند (مثلاً نك: فروخ‌، 2/365).
عبدالقادر مغربى‌، اين‌ قصيده‌ را به‌ طور مجزا، براساس‌ چندين‌ نسخة خطى‌ موردپژوهش‌ قرار داده‌، و در شمارة 31 مجلة المجمع‌ العلمى‌ العربى‌ (1956م‌) به‌ چاپ‌ رسانده‌ است‌.
تقريباً همة پژوهشگران‌ در وراي‌ تصويرپردازيهاي‌ استادانة قصيده‌، عواطفى‌ واقعى‌ و صادقانه‌ احساس‌ مى‌كنند كه‌ از ژرفاي‌ دل‌ شاعر برخاسته‌، در قالب‌ اندوهى‌ فراگير و جهانى‌، به‌ خواننده‌ القا مى‌شود (مثلاً نك: بدوي‌، البحتري‌، 55). اما برخى‌ ديگر اين‌ صداقت‌ را باور ندارند و مى‌پندارند كه‌ بحتري‌ قصيده‌ را به‌ اشارت‌ «يكى‌ از ايرانيان‌ صاحب‌ جاه‌ و مقام‌ در دستگاه‌ خلافت‌» سروده‌ است‌ و اظهار اخلاص‌ او را نبايد جدي‌ گرفت‌ (نك: مهدوي‌، 23). ظاهراً مراد از اين‌ صاحب‌ جاه‌ ابن‌ ثوابه‌ است‌ (همانجا). بحتري‌ در يك‌ بيت‌ اشاره‌ مى‌كند كه‌ ايوان‌ را ستوده‌، اينك‌ براي‌ بهره‌مند شدن‌ از نعمتهاي‌ ابن‌ ثوابه‌ نزد او مى‌رود (اين‌ قصيده‌ در 271ق‌ سروده‌ شده‌ است‌، نك: صيرفى‌، 2754)؛ پس‌ تاريخ‌ تقريبى‌ سرودن‌ سينيه‌ را مى‌توان‌ از آن‌ استنباط كرد.
قصيدة ايوان‌، با همة اهميتى‌ كه‌ براي‌ فرهنگ‌ ايران‌ داشته‌، در ادبيات‌ فارسى‌ كمتر به‌ آن‌ توجه‌ شده‌ است‌. تنها جايى‌ كه‌ قاطعانه‌ مى‌توان‌ گفت‌ در ادبيات‌ فارسى‌ اثر گذاشته‌، همانا قصيدة ايوان‌ كسراي‌ خاقانى‌ است‌ كه‌ آن‌ هم‌ به‌ كلى‌ از فضاهاي‌ فنى‌ قصيدة بحتري‌ به‌ دور است‌ و تنها در عاطفة اندوه‌آميز و عبرتى‌ كه‌ از ويرانه‌هاي‌ باستانى‌ مى‌توان‌ گرفت‌، با آن‌ نوعى‌ اشتراك‌ دارد (نك: انوار، 96-102، كه‌ كوشيده‌ است‌ آن‌ دو قصيده‌ را با هم‌ بسنجد).
در 1341ش‌ قصيده‌ دو بار موردتوجه‌ اديبان‌ ايرانى‌ قرار گرفت‌. در فروردين‌ آن‌ سال‌، احمد مهدوي‌ دامغانى‌ متن‌ قصيده‌ را همراه‌ با برخى‌ توضيحات‌ و يك‌ ترجمة برازنده‌ به‌ فارسى‌ منتشر كرد (ص‌ 21-30). در شهريور آن‌ سال‌، ترجمه‌اي‌ منظوم‌ از على‌اصغر حريري‌ كه‌ در پاريس‌ صورت‌ گرفته‌ بود، در مجلة يغما چاپ‌ شد (حريري‌، 262-263).
آثار:
ديوان‌ : ديوان‌ بحتري‌ از همان‌ آغاز، موردتوجه‌ نويسندگان‌ عرب‌ قرار داشت‌. صولى‌ آن‌ را گرد آورد و بر حسب‌ حروف‌ مرتب‌ ساخت‌. سپس‌ على‌ بن‌ حمزة اصفهانى‌ آن‌ را بر حسب‌ موضوع‌ تنظيم‌ كرد (ابن‌ نديم‌، 190) و از آن‌ پس‌، انبوهى‌ شرح‌ و گزيده‌ پديد آمد كه‌ بسياري‌ از آنها به‌ صورت‌ نسخه‌هاي‌ خطى‌ باقيند (نك: II/563-564 .(GAS, ديوان‌ نخستين‌بار در 1300ق‌ در استانبول‌ به‌ چاپ‌ رسيد. سپس‌ چندين‌بار در بيروت‌ و قاهره‌ چاپ‌ شد، تا سرانجام‌ كامل‌ صيرفى‌، براساس‌ 15 نسخه‌ به‌ تحقيق‌ آن‌ همت‌ گماشت‌ (صيرفى‌، 36-51) و آن‌ را در 5 جلد، با شروح‌ و حواشى‌ بسيار مفيد در قاهره‌ (1963-1964م‌) منتشر كرد. در پايان‌ جلد 4، دو ملحق‌ آمده‌ است‌: نخست‌ دو قصيده‌ از عبيدالله‌ نوادة طاهر در ردّ بر بحتري‌ (ص‌ 2465 بب) و ديگري‌ مجموعة اشعاري‌ كه‌ به‌ نام‌ بحتري‌ شهرت‌ يافته‌، اما در ديوانش‌ نيامده‌ است‌ (ص‌ 2497 بب ). در چاپ‌ دوم‌ (1978م‌)، باز اشعار ديگري‌ بر اين‌ مجموعه‌ افزوده‌ شد (صيرفى‌، 2693).
حماسه‌ : از همان‌ نخستين‌ دوره‌هايى‌ كه‌ اعراب‌ به‌ گردآوري‌ ميراث‌ شعري‌ خود روي‌ آوردند، نوعى‌ جُنگ‌ شعري‌ پديد آمد كه‌ نام‌ «حماسه‌» به‌ خود گرفت‌. تفاوت‌ عمدة اين‌ آثار با ديگر گزيده‌هاي‌ شعر (از نوع‌ «طبقات‌» يا بعدها اغانى‌ ) در اين‌ است‌ كه‌ «اخبار»، يعنى‌ حكايات‌ و روايات‌ مربوط به‌ هر شعر، و يا اشاراتى‌ مربوط به‌ احوال‌ شاعر را از آنها زدوده‌اند؛ اما اهميت‌ آنها نيز در آن‌ است‌ كه‌ خواننده‌ از آن‌ راه‌، با نوع‌ اشعاري‌ كه‌ شاعران‌ يا شعرشناسان‌ بزرگ‌، بهترين‌ و گزيده‌ترين‌ اشعار مى‌پنداشتند، آشنا مى‌شود و آنگاه‌ به‌ ذوق‌ جامعة ادب‌، در زمان‌ تأليف‌ آنها پى‌ مى‌برد. با اينهمه‌، گويى‌ مؤلفان‌ پيوسته‌ كوشيده‌اند «حماسة» خود را بيشتر بر يك‌ مضمون‌ كه‌ همانا «ادب‌» است‌، منحصر سازند. همين‌ امر نشان‌ مى‌دهد كه‌ لفظ «حماسه‌» نه‌ به‌ معناي‌ معروف‌، كه‌ به‌ معناي‌ جنگ‌ يا گزيدة شعر به‌ كار مى‌رفته‌ است‌ (نك: بلاشر، .(I/151
نخستين‌ حماسه‌ اي‌ كه‌ مى‌شناسيم‌، از آن‌ِ ابوتمام‌ است‌. دومين‌ حماسه‌، احتمالاً اثر بحتري‌ است‌. حماسه‌ هاي‌ ابودِماس‌ و مرزبانى‌ در سدة 3ق‌/9م‌ و حماسة ابن‌ فارس‌ در سدة 4ق‌، و حماسة اعلم‌ در سدة 5ق‌، ظاهراً از ميان‌ رفته‌اند، حماسة ابن‌ شجري‌ (سدة 6ق‌) و الحماسة البصرية على‌ بن‌ ابى‌ الفرج‌ بصري‌ (سدة 7ق‌/13م‌) در دست‌ است‌ (نك: همانجا).
اما حماسة بحتري‌ كه‌ برخلاف‌ اثر استادش‌ ابوتمام‌ چندان‌ شهرت‌ نيافت‌، شامل‌ نام‌ حدود 600 شاعر (بيشتر جاهلى‌ و مخضرم‌) است‌ و خود به‌ 174 باب‌ بخش‌ شده‌، و در هر باب‌ غالباً چند بيت‌ برگزيده‌ از قصيده‌اي‌ بزرگ‌ نقل‌ گرديده‌ است‌ (نك: بدوي‌، البحتري‌، 43-46).
بحتري‌ حماسة خود را به‌ درخواست‌ فتح‌ بن‌ خاقان‌ (مق 247ق‌/ 861م‌) وزير متوكل‌ تدوين‌ كرد (نك: بحتري‌، الحماسة، 436) و از همينجاست‌ كه‌ بلاشر مى‌پندارد اساساً كتابهاي‌ حماسه‌ براي‌ مطالعة طبقة اعيان‌ تدارك‌ ديده‌ مى‌شده‌ است‌ (همانجا)؛ نيز شايد به‌ همين‌ سبب‌ است‌ كه‌ كتاب‌ بحتري‌، مانند حماسة ابوتمام‌، از اشعار دشوار و كلمات‌ نامأنوس‌ تهى‌ است‌ (بدوي‌، همان‌، 45).
كتاب‌ ديگري‌ كه‌ به‌ بحتري‌ نسبت‌ داده‌اند، معانى‌ الشعر است‌ (ابن‌ نديم‌، همانجا) كه‌ اينك‌ از ميان‌ رفته‌ است‌.
مآخذ: آذرنوش‌، آذرتاش‌، تاريخ‌ ترجمه‌ از عربى‌ به‌ فارسى‌، تهران‌، 1375ش‌؛ آمدي‌، حسن‌، الموازنة، به‌ كوشش‌ محمد محيى‌الدين‌ عبدالحميد، بيروت‌، مكتبة العلميه‌؛ ابن‌ خلكان‌، وفيات‌؛ ابن‌ رشيق‌، حسن‌، العمدة، به‌ كوشش‌ محمد محيى‌الدين‌ عبدالحميد، بيروت‌، 1972م‌؛ ابن‌ معتز، عبدالله‌، طبقات‌ الشعراء، به‌ كوشش‌ عبدالستار احمد فراج‌، قاهره‌، 1375ق‌/1956م‌؛ ابن‌ نديم‌، الفهرست‌؛ ابوالفرج‌ اصفهانى‌، الاغانى‌، بيروت‌، 1390ق‌/1970م‌؛ امين‌، محسن‌، اعيان‌ الشيعة، به‌ كوشش‌ حسن‌ امين‌، بيروت‌، 1403ق‌/1983م‌؛ انوار، اميرمحمود، «ايوان‌ مداين‌ از ديدگاه‌ دو شاعر نامى‌ تازي‌ و فارسى‌، بحتري‌ و خاقانى‌» مجلة دانشكدة ادبيات‌ و علوم‌ انسانى‌، تهران‌، 1353ش‌، س‌ 21، شم 1؛ بحتري‌، وليد، الحماسة، به‌ كوشش‌ كمال‌ مصطفى‌، قاهره‌، 1929م‌؛ همو، ديوان‌، به‌ كوشش‌ حسن‌ كامل‌ صيرفى‌، قاهره‌، 1963م‌؛ بدوي‌، احمد احمد، البحتري‌، بيروت‌، دارالمعارف‌؛ همو، حياة البحتري‌ وفنه‌، قاهره‌، مطبعة لجنة البيان‌ العربى‌؛ بصير، محمدمهدي‌، فى‌ الادب‌ العباسى‌، نجف‌، 1970م‌؛ تنوخى‌، محسن‌، نشوار المحاضرة، به‌ كوشش‌ عبود شالجى‌، قاهره‌، 1393ق‌/1973م‌؛ ثعالبى‌، عبدالملك‌، ثمار القلوب‌، به‌ كوشش‌ محمدابوالفضل‌ ابراهيم‌، قاهره‌، دارالمعارف‌؛ جرجانى‌، على‌، الوساطة بين‌ المتنبى‌ و خصومه‌، به‌ كوشش‌ محمدابوالفضل‌ ابراهيم‌ و على‌ محمد بجاوي‌، بيروت‌، منشورات‌ مكتبة العصريه‌؛ حريري‌، على‌اصغر، «بحتري‌ در ايوان‌ مداين‌»، يغما، تهران‌، 1341ش‌، س‌ 15، شم 6؛ حسين‌، طه‌، من‌ تاريخ‌ الادب‌ العربى‌، بيروت‌، 1982م‌؛ حصري‌، ابراهيم‌، زهر الا¸داب‌، قاهره‌، 1372ق‌/1953م‌؛ دايرة المعارف‌ تشيع‌، به‌ كوشش‌ احمد صدر حاج‌سيدجوادي‌ و ديگران‌، تهران‌، 1371ش‌؛ شوشتري‌، نورالله‌، مجالس‌ المؤمنين‌، تهران‌، 1376ش‌؛ صبري‌، محمد، ابوعبادة البحتري‌، قاهره‌، 1946م‌؛ صولى‌، محمد، اخبار ابى‌ تمام‌، به‌ كوشش‌ خليل‌ محمود عساكر و ديگران‌، بيروت‌، 1400ق‌/1980م‌؛ همو، اخبار البحتري‌، به‌ كوشش‌ صالح‌ اشتر، دمشق‌، 1378ق‌/1958م‌؛ صيرفى‌، حسن‌ كامل‌، تعليقات‌ بر ديوان‌ بحتري‌ (هم)؛ ضيف‌، شوقى‌، العصر العباسى‌ الثانى‌، قاهره‌، 1975م‌؛ طبري‌، تاريخ‌؛ فاخوري‌، حنا، تاريخ‌ الادب‌ العربى‌، بيروت‌، 1407ق‌/ 1987م‌؛ فروخ‌، عمر، تاريخ‌ الادب‌ العربى‌، بيروت‌، 1405ق‌/1985م‌؛ قزوينى‌ رازي‌، عبدالجليل‌، نقض‌، به‌ كوشش‌ جلال‌الدين‌ محدث‌ ارموي‌، تهران‌، 1358ش‌؛ قمى‌، عباس‌، الكنى‌ و الالقاب‌، تهران‌، 1397ق‌؛ مرزبانى‌، محمد، الموشح‌، به‌ كوشش‌ محب‌الدين‌ خطيب‌، قاهره‌، 1385ق‌؛ مسعودي‌، على‌، مروج‌ الذهب‌، به‌ كوشش‌ يوسف‌ اسعد داغر، بيروت‌، 1385ق‌/ 1966م‌؛ مقدسى‌، انيس‌، امراء الشعر العربى‌ فى‌ العصر العباسى‌، بيروت‌، 1953م‌؛ مهدوي‌دامغانى‌، احمد، «ايوان‌ مداين‌ از ديوان‌ بحتري‌»، يغما، تهران‌، 1341ش‌، س‌ 15، شم 1؛ ياقوت‌، ادبا؛ همو، بلدان‌؛ يظى‌، صالح‌ حسن‌، البحتري‌ بين‌ نقاد عصره‌، بيروت‌، 1402ق‌/1982م‌؛ نيز:
Abd-el-Jalil, J.- M., Histoire de la litt E rature arabe Paris; Blach I re, R., Histoire de la litt E rature arabe, Paris, 1966; EI 2 ; GAS; Wiet, G., Introduction H la litt E rature arabe, Paris.
آذرتاش‌ آذرنوش‌

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 11  صفحه : 4511
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست