بايْقَرا (795-826ق/1393-1423م)، شاهزادة تيموري و فرزند عمر شيخ ميرزا پسر
امير تيمور گوركان. مادرش ملِك آغا (مِلْكَت آغا) پس از درگذشت زودهنگام عمر
شيخ به اشارة تيمور به ازدواج شاهرخ، عموي بايقرا درآمد (نوايى، 644)؛ به
هنگام درگذشت تيمور، بايقرا 12 ساله بوده است (شرفالدين، 1002؛ فصيح،
3/153-154) و از آنجا كه اين ازدواج در حضور تيمور برگذار شده (ميرخواند،
6/478)، مىتوان گفت كه در سنين كودكى بايقرا صورت گرفته است. پس از
درگذشت تيمور، برادران بايقرا، پير محمد، رستم و اسكندر - كه هر يك حكمروايى
بخشى از ايران را برعهده داشتند (نك: ميرجعفري، 97؛ رومر، 103 ؛ ايرانيكا ) -
به پيشنهاد پير محمد، حمايت خويش از شاهرخ، جانشين تيمور و ناپدري خود را
اعلام كردند (ميرخواند، 6/521).
با كشته شدن پيرمحمد، اسكندر ميرزا، شيراز را ضميمة قلمرو خود كرد (دولتشاه،
370؛ ميرخواند، 6/570 -571) و پس از تصرف يزد، از شاهرخ خواست تا يكى از
برادرانش را براي كمك در ادارة امور، نزد او بفرستد. شاهرخ نيز بايقرا را با
تشريفات و نشانهاي عالى نزد اسكندر فرستاد (حافظ ابرو، 1/350؛ فصيح، 3/197-
198؛ ميرخواند، 6/573 -574).
در 813ق/1410م اسكندر در انديشة گسترش قلمرو حكومت خود به اصفهان كه توسط
برادرش رستم اداره مىشد، لشكر كشيد. در جنگى كه ميان آن دو روي داد،
بايقرا به حمايت از رستم برخاست (حافظ ابرو، 1/395-396، 445؛ ميرخواند، 6/574 -
575؛ روملو، 72-73). باكمبود آزوقه در اصفهان، رستم و بايقرا به ناچار از شهر
خارج شدند و بايقرا به سوي خراسان رفت (همانجا؛ حافظ ابرو، 1/397- 398). از
اين زمان تا سركوب اسكندر و تصرف مجدد اصفهان توسط شاهرخ در 817ق، بايقرا
همواره در خدمت شاهرخ بود (يزدي، 40؛ دولتشاه، 371؛ روملو، 94).
شاهرخ به پاس خدمات بايقرا، حكومت همدان، نهاوند، بروجرد، لرستان و كردستان
را به وي داد (حافظ ابرو، 1/556؛ فصيح، 3/218؛ خواندمير، 3/591). به دستور
شاهرخ، اسكندر را كه توسط برادرش رستم، كور شده بود، به بايقرا سپردند. گويا
از اين زمان شخصيت آرام بايقرا تحت تأثير روحية ناآرام و بلند پرواز اسكندر
قرار گرفت، زيرا در 818ق به تحريك وي، براي تصرف شيراز بدان سو حركت كرد
(حافظ ابرو، 1/592 -593؛ ميرخواند، 6/632). رستم نيرويى را از اصفهان براي
مقابله با آنها فرستاد. اسكندر توسط نيروهاي رستم دستگير شد و بايقرا پس از
مدتى سرگردانى، با پيوستن گروهى از نيروهاي اسكندر و ابراهيم فرزند شاهرخ،
حاكم شيراز به وي قدرت گرفت و راهى شيراز شد. ابراهيم به ناچار گريخت و
بايقرا با استقبال بزرگان شهر وارد شيراز شد (حافظ ابرو، 1/593 -596؛ دولتشاه،
374؛ فصيح، 3/221- 222). بر اساس روايتى ديگر، با رانده شدن بايقرا از بروجرد
توسط سيد بن ملك عزالدين، حاكم محلى لرستان، او به اميد كمك گرفتن از
ابراهيم، به سوي شيراز رفت، اما ابراهيم به مقابله با او برخاست (
ايرانيكا).رستم پس از اين واقعه اسكندر را به عنوان مسبب اصلى اين وقايع
به قتل رساند (حافظ ابرو، 1/596؛ يزدي، 41؛ روملو، 102).
با رسيدن خبر تصرف شيراز به دست بايقرا، شاهرخ با گردآوري نيرو آهنگ سركوب
او كرد (نك: حافظ ابرو، 1/597 - 598؛ ميرخواند، 6/633؛ رومر، همانجا). بىترديد
شاهرخ از افزايش قدرت بايقرا و در نتيجه از دست دادن بخشهايى از قلمرو تحت
فرمانش نگران بود؛ چون به اصفهان و شيراز رسيد، بايقرا كه در شهر متحصن بود،
از بايسنقر پسر شاهرخ خواست تا نزد پدر به شفاعتش برخيزد. بايقرا بخشيده شد،
اما او را به قندهار نزد امير قيدو تبعيد كردند (حافظ ابرو، 2/601 -602؛ فصيح،
همانجا؛ يزدي، 42؛ ميرخواند، 6/634- 635). يك سال بعد، قيدو خبرِ تمرد و
ناآرامى و دستگيري بايقرا و اطرافيان او را به شاهرخ داد (حافظ ابرو، 2/626
-627). شاهرخ دستور داد بايقرا به هند فرستاده شود و چند تن از همراهان او نيز
كه از اميرزادگان تيموري بودند، به نقاط ديگر تبعيد شوند (همو، 2/627، 666
-667؛ فصيح، 3/225؛ ميرخواند، 6/638). قيدو، بايقرا را به سبب دوستى و نزديكى
با بايسنقر به هند نفرستاد (خواندمير، 3/596). در 820ق شاهرخ - كه در سرپل
مالان به سر مىبرد - به قيدو دستور داد كه بايقرا را نزد او بفرستد، آنگاه او
را به سمرقند نزد امير الغ بيگ فرستاد (حافظ ابرو، 2/667 -669؛ فصيح، 3/231؛
ميرخواند، 6/642 -643).
پس از آن از زندگى بايقرا آگاهى دقيقى در دست نيست؛ دربارة سرانجام زندگى
و مرگش نيز روايات متناقضى در منابع آمده است. به گفتة فصيح خوافى در
826ق، بايقرا را در بادغيس يافتند و او را به اردوي شاهرخ بردند و با وجود
اطمينان از هويت وي، در همانجا به قتل رساندند (3/252). دولتشاه سمرقندي
ضمن آوردن اين ماجرا، دو روايت ديگر نيز از مرگ او بيان كرده است: براساس
روايت اول پس از تبعيد بايقرا به سمرقند، با موافقت شاهرخ و الغ بيگ، او را
مسموم كردند و مطابق روايت ديگر، بايقرا را در اردوي شاهرخ به قتل رساندند و
ديگري را به جاي وي به سمرقند فرستادند. دولتشاه سمرقندي علت پنهان كاري
و تظاهر شاهرخ مبنى بر نشناختن هويت بايقرا را، رهايى از سرزنش ديگران
مىداند (ص 374- 375). شايد هم شاهرخ رعايت حال ملك آغا مادر بايقرا را كه
هنوز در سوگ دو پسر خود پير محمد و اسكندر بود، مىنموده است ( ايرانيكا ). گويا
نفوذ گوهر شاد بيگم همسر محبوب شاهرخ نيز در مرگ بايقرا بىتأثير نبوده است
(نوايى، 664 - 665).
بايقرا به روايت دولتشاه سمرقندي، در زيبايى چون يوسف و در شجاعت چون
رستم بود و همانند او در خاندان تيمور وجود نداشت (ص 374). بُرُندُق شاعر
معاصرِ بايقرا و ملازم وي، اشعاري در مدح و ستايش او سروده است (همو،
371-373؛ نفيسى، 1/297؛ نيز نك: صفا، 4/272-273). بايقرا قريحة هنري داشت و گويا
شعر نيز مىسرود (نفيسى، 1/232). خصيصة هنر دوستى او در نوادهاش حسين بن
منصور بن بايقرا (حك 875 -912ق) سلطان هرات نيز ديده مىشود (همانجا؛ ايرانيكا
).
مآخذ: حافظ ابرو، عبدالله، زبدةالتواريخ، به كوشش كمال حاج سيد جوادي،
تهران، 1372ش؛ خواندمير، غياثالدين، حبيب السير، به كوشش محمد دبير سياقى،
تهران، 1353ش؛ دولتشاه، سمرقندي، تذكرةالشعرا، به كوشش ادوارد براون، ليدن،
1318ق/ 1900م؛ روملو، حسن، احسن التواريخ، به كوشش عبدالحسين نوايى،
تهران، 1349ش؛ شرفالدين على يزدي، ظفرنامه، به كوشش عصامالدين
اورونبايف، تاشكند، 1972م؛ صفا، ذبيح الله، تاريخ ادبيات در ايران، تهران،
1364ش؛ فصيح خوافى، احمد، مجمل فصيحى، به كوشش محمد فرخ، مشهد، 1339ش؛
ميرجعفري، حسين، تاريخ تحولات سياسى، اجتماعى، اقتصادي و فرهنگى ايران در
دورة تيموريان و تركمانان، اصفهان، 1375ش؛ ميرخواند، محمد، روضةالصفا، تهران،
1339ش؛ نفيسى، سعيد، تاريخ نظمونثر در ايران و در زبان فارسى، تهران،
1344ش؛ نوايى، عبدالحسين، حواشى و تعليقات بر احسن التواريخ (نك: هم،
روملو)؛ يزدي، حسن، جامعالتواريخ حسنى، به كوشش حسين مدرسى طباطبايى و
ايرج افشار، كراچى، 1987م؛ نيز:
Iranica; Roemer, H. R., X The Successors of T / m = r n , The Cambridge History
of Iran, vol. VI, ed. P. Jackson, Cambridge, 1993.
هدي سيد حسينزاده